۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

امام سجاد(ع) و افشای فتنه گران اموی با زبان دعا

امام زین العابدین(ع) در زمان و فضایی خاص زندگی می گذراند، زمان و فضایی که مهمترین ویژگی آن خفقان تمام عیار بود. حاکمان بیدادگر اموی نه تنها مانند همه حکومت های خود کامه و استبدادی هیچ صدای مخالفی را بر نمی تافتند و آن را در گلو خفه می کردند، بلکه به سکوت نخبگان جامعه نیز رضایت نمی دادند و هر آنکس را که آنان را تایید نمی کرد تحت تعقیب جدی قرار می دادند و تا قتل و کشتار پیش می رفتند. نمونه روشن و آشکار این روش برخوردی بود که با امام حسین(ع) شد. امام در مدینه ساکن بود و جرمش این بود که حاضر نشده بود با یزید بیعت کند و اعمال ناشایست او را تایید کند. اما یزید به والی مدینه می نویسد که از حسین(ع) بیعت بگیرد و یا اینکه او را به قتل برساند، دستوری که به حادثه جانکاه کربلا انجامید. 
سیره و روش امویان این بود که از یک سو جلو صدای مخالف را می گرفتند و نمی گذاشتند هیچ سخنی که اندکی با سیاست های دستگاه حاکمه منطبق نباشد به گوش مردم برسد و از سوی دیگر مردم را با سخنانی که مبلغ دستگاه حکومت و سیاست های آن بود بمباران می کردند به گونه ای که مردم فرصت تامل و تفکر نداشته باشند. هر جا منبری وتریبونی برای سخن گفتن بود به اشغال عالم نمایانی در آمده بود که از حکومت مداحی می کردند و از هر گونه تهمت و افترایی به مخالفان کوتاهی نمی کردند. این عالم نمایان در واقع زمینه ساز سرکوب مخالفان بودند چرا که آنان ابتدا مخالفان حکومت را با سوء استفاده از کتاب خدا و سخنان پیامبر او خارج از دین و فتنه گر و منحرف معرفی می کردند و سپس حاکمان ستمگر می توانستند به راحتی با مخالف هرگونه که بخواهند برخورد کنند. 
در این فضا بود که فرزندان پیامبر خدا خارجی و فتنه گر و آشوبگر خوانده می شوند و به شهادت می رسند و به اسارت گرفته می شوند و به صورتی فجیع از شهری به شهر دیگر برده می شوند. و در این حال و فضا است که امامت امام زین العابدین آغاز می شود. امام وظیفه دارد که اسلام راستین را به مردم معرفی کند و انحرافات را آشکار سازد. امام باید به گونه ای این سخن را به گوش مردم برساند که کسانی که قدرت را در دست گرفته اند و شعار دین را سر میدهند هرگز درد دین ندارند و از دین تنها به عنوان ابزاری برای قدرت خود استفاده می کنند. اینان حیله گران و مکارانی بیش نیستند که بر مرکب جهل مردم سوار گشته و دین خدا را بازیچه قدرت خود گردانیده اند و امت و ملت را به بردگانی خوار و ذلیل تبدیل کرده اند. امام برای بیان این مطلب چاره ای ندارد که راهی خاص و ویژه را برگزیند. راهی که امویان نتوانند به راحتی جلو آن را بگیرند. امام(ع) دعا می خواند و به مردم آن را آموزش می دهد. گویا گفتگوی با خدا و راز و نیاز با او هزینه چندانی برای حکومت ندارد. اما در قالب همین دعاست که امام(ع) اسلام راستین را معرفی می کند و انحرافات و سوء استفاده ها را آشکار می سازد. نمونه ای از دعاهای اینگونه دعایی است که در آن امام(ع) به وضوح تمام ستمگری ها و فتنه گری های امویان را آشکار ساخته است. در قسمت هایی از این دعا آمده است: 
«بار خدایا، ما را شدت فتنه ها در بر گرفته و آشوب حیرانی احاطه کرده و ذلت و خواری در هم کوبیده است و کسانی که بر دین تو امین نیستند بر بندگانت حکمرانی می کنند و کسانی امور خاندان محمد(ص) را به زور می ربایند که دستورات تو را زیر پا می گذارند و در راه نابودی بندگان مومن تو تلاش می کنند. 
آنان اموال ما را غنیمت می شمارند و امانت و عهد و پیمان ما را میراث خود می انگارند و با سهم بیوه زنان و یتیمان و بی نوایان ابزار لهو و سنج و طبل می خرند و آنان که حرمتی برای تو قائل نیستند در مال 
تو می چرند و... 
بار خدایا، برای ستم هیچ ستونی را فرو مگذار مگر آنکه آن را در هم شکنی، و هیچ سپری را مگذار مگر آنکه آن را پاره گردانی و هیچ اجتماع بر کلمه ای مگر آنکه آن را پراکنده گردانی... 
بار خدایا، خورشید ستمگر را فرو میران، و نورش را خاموش گردان، سرش را با حق فرو کوب، سپاهیانش را پراکنده ساز و در دل اطرافیانش وحشت و رعب انداز، یاوران ستم را به ما بنمایان که پس از همبستگی گسسته می گردند و پس از اجتماع پراکنده می شوند و پس از پیروزی سر افکنده می گردند»(نهج العباده «صحیفه سجادیه و دیگر دعاها و مناجات های امام زین العابدین(ع) دعای 76، با اندکی تصرف در ترجمه).

امام سجاد(ع) در برابر جامعه جاهل

محمد تقی فاضل میبدی 

امام علی بن الحسین ( ع ) ملقب به سجاد در سال 38 هجری در شهر منور مدینه چشم به جهان گشود . در سال 98 در همان شهر به دست حاکمان به اصطلاح اسلامی - زمان ولید بن عبد الملک - با مسمومیت چشم از جهان فرو بست . این امام همام حدود 57 سال در این جهان زیست . فجایع و ظلمهایی که امویان ، چه از تیره سفیانی و چه از تیره مروانی ، به نام دین بر مردم روا داشتند از نزدیک نظاره گر بود . از فاجعه سوزناک کربلا تا واقعه حرَه و نسل کشی یزید در مدینه و کشتارهای بیرحمانه حجاج عامل مروانیان در مکه و عراق و کوفه ، همه به عنوان دفاع ازدین خدا و خلیفه پیامبر صورت پذیرفت و کثیری از مردم به چنین حکومتهایی تن داده بودند و خاندان راستین پیامبر که در معدن علم و بیت وحی تربیت یافته بودند ، یکی پس از دیگری مقتول و یا مسموم میشدند . پیش از امام سجاد (ع ) پدر بزرگوارش امام حسین ( ع ) ، عموی بزرگوارش امام حسن ( ع ) و جدَش امام علی (ع ) به دست متولیان دین و خلافت از سر راه قدرت برداشته میشدند . در اینجا ستم حاکمان برای بقای قدرت از یک سو ، بی تفاوتی بیشتر مردم یا تن دادن آنان به حاکمیت جور و جنایت و یا سکوت آنان از سوی دیگر ، بر شدت شرارت شقاوت می افزود. در این چند سالی که-82سال- حکومت بدست سفیانیان و مروانیان دست به دست میشد پایه های اخلاقی و حقوقی از میان مردم فرو میریخت . شمشیر و زندان و سرکوبی جای منطق ، موعظه و جدال احسن و هر گونه نقد و انتقاد گرفته بود . یا باید تسلیم خلیفه میبود یا در انتظار مرگ و زندان مینشست . 
از زمان معاویه که راه انتقاد از سلطان سد شد و کسی جرأت چون و چرا کردن در برابر برنامه های حاکم وقت نداشت و مردم سعی میکردند سخنی بگویند که بکام ولایت شامات خوش نشیند ، تا روزگار عبدالملک و ولید بن عبدالمالک ، این روش همچنان ادامه داشت ، بلکه اختناق و سرکوبی غلاظ و شداد بیشتری گرفت ؛ به روایت مرحوم شهیدی : " عبدالمالک نخستین کسی است که واعظان را از اندرز گفتن منع کرد . رسم چنان بود که واعظ خطبه خود را با جمله " اتقَ الله " آغاز میکرد . جناب خلیفه بر فراز منبر نشست و سخن را به جای تقوی با تهدید آغاز کرد و به واعظان و نصیحت گران گفت ... از این پس کسی ما را به پرهیزگاری امر نمیکند جز آن که گردن او را خواهم زد ." (شهیدی ، تاریخ تحلیلی اسلام ، 226 ) 
ولید بن عبدالمالک که در پی پدر بر فراز تخت سلطنت میرود همان راه سرکوب پدر و شیوه شاهان پیشین ادامه میدهد . بنا به نقل مورخین این خلیفه مسلمین با توجه به ثروتهای سرشار زمان پدر ، به ساختمان سازی دست میبرد و معماریهای زیبایی را در جهان اسلام به جای میگذارد ؛ بناهای او یکی مسجد جامعه امویان در دمشق است و دیگر کاخها یا تأسیساتی که به استحکام و مجلل ساختن کار حکومت باز میگردد . ولی نهاد حکومت همچنان بر ظواهر دینی است . و در زمان این خلیفه مروانی شخصی به نام حجاج بن یوسف ثقفی مأمور سرکوب مخالفان میشود . در کنار کشتارهای بیرحمانه این عامل سرکوبگر، یکی از سیاست های زشتی که به دست این دژخیم دنبال مشود تحقیر ایرانیان به عنوان موالی است . و هر کس هویت غیرعرب دارد برای شناسایی بر دست او داغ مینهند. 
معروف است که هنگام مرگ حجاج ، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او بودند . در ریختن خون و گرفتن مال به قدری افراط کرد که خلیفه از شام نامه ای بدو نگاشت و او را ملامت کرد . (مروج الذهب / ج 2/ ص 136 ) 
امام سجاد ( ع ) در دوران چنین حاکمانی ، بعد از فاجعه کربلا عمر خود را سپری کرد . در این زمان که باید عصر فجایع امویان نامید ، بنیان های اخلاقی از هم گسسته و حقوق حقه آدمیان از میان رفته و مردم غالباٌ ، ناآگاه به حقیقت دینند . آگاهان و عالمان ، به امر خلیفه ، یا به تیغ حجاج سپرده میشوند و یا در مخوفترین زندان ها در انتظار مرگند . علی بن الحسین ( ع ) در تلاش است بنیانهای اخلاقی و حقوقی را به این جامعه به ظاهر دینی و نا آگاه بازگرداند . تمام ستم هایی که به دست نا اهلان بر بشر میرود ، عامل اساسی آن نا آگاهی و بی خردی مردمان است که از لحاظ فهم دینی در سطح چند شعار مانده اند . ریشه این جهالت به روزگار پیش برمیگردد.امام علی ( ع ) در میان سکوت این مردم با شمشیر یک مسلمان خارجی مسلک از پای درآمد. امام حسن در بین این مسلمانان ناآگاه با دسیسه خلیفه وقت مسموم گشت . غالب این مردمان در داستان کربلا در دام فریب ملاَیان و مبلغان معاویه و یزید در افتادند ودر خلق خیانتی بزرگ شرکت کردند. قربة الی الله فرزندان پیامبر خدا را به امر خلیفه مسلمین سربریدند ویا به اسارت کشیدند. در میان این مردم جایی برای براندازی حکومت ستم نمانده است.هرحرکتی و انقلابی با بدترین وجه سرکوب میشود. امام چهارم با حرکت توابین و داستان مختار همراهی نمیکند و برای آنان که آمده اند باامام بیعت کنند دست رد میدهد . تاریخ امامان شیعه از این پس یک تاریخ فرهنگی و آگاه کردن مردم به حقایق دین وحقوقشان است . از بعضی زوایای تاریخ بر می آید که امامان شیعی برخی شورشهای علویان را تأیید میکردند . ولی تلاش و اهتمام آنان احیای فرهنگ وارونه گشته اسلام است که به دست خلفای مسلمین رو به انحراف وانحطاط و بدعت رفته است . خیلی از مفاهیم دینی معانی روزگار جاهلیت به خود گرفته است. در این راستا سیمای صحیفه سجادیه و نگارش رساله حقوق امام سجاد ( ع ) بزرگترین مبارزه با جهل و جور و بدعت و دین ابزاری حاکمان است . امام ( ع ) در برابر دین فروشان و شاد خواران از راه دین میفرماید : بئس القوم قوم ختلوا الدنیا بالدین و بئس القوم قوم عملوا باعمال یطلبون بهاء الدنیا ؛ چه بد مردمی هستند مردمی که دنیا را به وسیله دین شکار کرده اند . چه بد مردمی هستند مردمی که کارهایی انجام داده و به آنها دنیا را جسته اند .(تاریخ یعقوبی،ج2) امام نه تنها در برابر جامعه ای جهل زده قرار گرفته، بلکه در برابر پاره ای فقیهان و متکلمانی است که راه توجیهات کلامی و فقهی برای حکومت گشوده اند . دسته ای پیدا شدند و گفته اند مرتکب گناه کبیره در عذاب الهی جاودان نیست ، هر چند بر مردمان ستم روا دارد . اینان کسانی هستند که در فرقه های کلامی بنام« مرجئه »معروفند متکلمانی در خدمت حکومت . امویان از این نوع تفکر کلامی بهره ها گرفتند . 
همانطور که از ساختن احادیث دروغ به نفع حاکمان و علیه منتقدان ، از همه مهمتر امام علی ( ع ) ، سودها جستند . شاعرانی در ستایش مروانیان اشعار فراوانی سرودند و تملق ها گفته اند فضائلی که در اینان نبود افزودند و رزائلی که داشتند، کاستند . پولهای فراوانی در این راه هزینه گشت . ( تاریخ ادبیات عرب / ج 2 / ص 344 ) 
امام حسین ( ع ) در بیانی حال این مردم را چنین توصیف کرده بود : 
الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم .... مردم بنده دنیایند ، دین را تا آن جای میخواهند که زندگانی خود را بدان سامان دهند و چون آزمایش به میان آید دین داران اندک خواهند بود .درجامعه ای که مردم به حقوق خود آگاهی ندارند،ممکن است به هرگونه ستمی تن دهند.امام سجاد دررساله حقوق خود به 51حق اشاره میکند.انسان باادای این حقوق، انسان کامل میشود.دراین چند سالی که از مرگ پیامبر گذشته کسی به این جامعیت ازحقوق آدمیان سخن به میان نیاورده.درلابلای سخنان ونامه های امام علی(ع) سخن از حق و تکلیف زیاد است.ولی امام چهارم به خاطر فراغتی که دارد و ضرورتی که می بیند، تمام زوایای این مسئله را میگشاید.از حق اعضای بدن ،حقوق حیوانات،حق میان زوجین،حق معلم و متعلم و از همه مهمتر حق مردم بر حاکم و بالعکس و سایر حقوق همه را بیان میکند.روشن است اگر مردم به حقوق خود واقف شوند،ودراین راه آموزشهای لازم را ببینند،کمتر ستمی توجیه پذیراست.مهمترین اثری که از امام چهارم همگان آن رامیشناسند،صحیفه سجادیه است.این کتاب که شامل دعاهای گونه گون است،درمضامین آن تعالیمی نهفته است،که مهمترین مبارزه با کج فهمی از دین را نشان میدهد.دریغ این که شیعیان این روزگار نیز امام زین العابدین را فقط در چند روز حضورش در کربلا میشناسند و در نهایت تا شام درمجلس یزید و ایراد خطبه ای آتشین.اما گفته ها و کلماتی که از مکتب این امام همام به اسلام مقلوب آن روز و امروز جانی تازه می دهد،همچنان در لای کتاب و در تاریکخانه کتابخانه به عنوان میراث فرهنگی نهفته است. 

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

توجه به رای و نظر مردم در نهضت حسینی

زمانی که معاویه در سال 60 هجری درگذشت و یزید بر تخت سلطنت به عنوان میراثی از پدر تکیه زد، امام حسین(ع) در مدینة الرسول سکونت داشت. معاویه با شیوه های مختلف و برخلاف عهدنامه ای که با امام حسن مجتبی(ع) بسته بود برای فرزند ناشایست خود بیعتی صوری گرفته بود و تنها چند نفر از بیعت سر باز زده بودند که یکی از آنان حسین ابن علی(ع) بود. یزید برخلاف وصیت پدر که مدارا با حسین(ع) را به او توصیه کرده بود، به والی مدینه می نویسد که یا از حسین بیعت بگیرد و یا اینکه او را به قتل برساند. از این نکات بر می آید که حتی در حکومت یزید و معاویه هم به این توجه است که حکومت نیاز به مشروعیت دارد و این مشروعیت بدون نظر و خواست مردم به دست نمی آید. بنا براین آنان می خواهند به هر وسیله ممکن حتی به صورت ظاهری هم که شده چنان وانمود کنند که همراهی مردم را با خود دارند. معاویه اولین گام برای مشروعیت بخشی به ولیعهدی یزید را بیعت مردم می داند و به همین جهت برای به دست آوردن آن به هر کاری دست می زند. 
پس حتی حکومت های استبدادی و خودکامه در ظاهر وانمود می کنند که رای مردم را دارند و آنان خدمتگزاران مردم اند و مردم دوستدار و دلداده آنانند. تفاوت حکومت مشروع و قانونی با این حکومت ها در این است که بر رای و خواست واقعی مردم استوارند و هرگز نمی خواهند خود را بر مردم تحمیل کنند. 
امام حسین(ع) وقتی می بیند که در مدینه نمی تواند بماند به مکه می رود و در آنجا با انبوه نامه های مردم کوفه که او را به پیشوایی خود دعوت کرده اند روبرو می شود. از این نامه های پر شمار بر می آید که مردم خواهان امام(ع) هستند. اما آن حضرت نامه ای برای مردم کوفه می نویسد که از آن بر می آید که امام می خواهد بیش از این اندازه به رای و نظر مردم مطمئن شود: 
«به نام خداوند بخشاینده مهربان! از حسین ابن علی به مومنان و مسلمانان کوفه. اما بعد؛ آخرین نامه های شما به وسیله هانی و سعید به دست من رسید و مطلب شما را دریافتم. درخواست شما در اکثر این نامه ها این بود که ما امام و پیشوایی نداریم، به سوی ما حرکت کن تا خداوند بوسیله تو ما را به سوی حق هدایت کند. و اینک من برادر و پسر عموی خویش [مسلم ابن عقیل] و کسی را که در میان خانواده ام بیش از همه مورد اعتماد من است به سوی شما فرستادم و به او دستور دادم تا درباره وضعیت و رای و نظر شما برای من بنویسد. پس اگر ایشان برای من نوشت که، همانطور که فرستاده های شما بیان کردند و در نامه های شما خواندم، رای توده های مردم و صاحبان اندیشه و بصیرت بر من جمع است پس بی درنگ به سوی شما حرکت خواهم کرد»(کامل ابن اثیر، 3/267؛ مقتل خوارزمی 1/195-196). 
از این نامه امام بر می آید که مردم کوفه از آن حضرت دعوت کرده اند که مسئولیت امامت و پیشوایی آنان را بر عهده گیرد و افراد متعددی را همراه با نامه های زیادی نزد آن حضرت فرستاده اند. اما شرط اصلی حسین(ع) این است که بر او ثابت شود که رای واقعی مردم همین است. آیا این تنها رای سران و نخبگان جامعه است، یا اینکه توده های مردم نیز همین را می خواهند؟ آیا این رای واقعی مردم است یا رای صوری و ظاهری آنان؟ مسلم ابن عقیل به کوفه می رود تا تحقیق کند. حسین در صورتی امامت و پیشوایی مردم را در حکومت می پذیرد که برای او به صورتی یقینی و قطعی ثابت شود که رای توده های مردم با اوست. 
به این نکته نیز باید توجه کنیم که امام در وضعیتی اضطراری است و حتی جان خود را در خطر می بیند. آیا در چنین وضعیتی نباید به این نامه ها و درخواست ها اعتماد کند، چرا که وقتی رای و نظر سران با اوست چه بسا توده ها هم از افراد برجسته تبعیت کنند. اما روش و شیوه امام این نیست. 
به هر حال یکی از تفاوت های امام و پیشوای حق، که حکومت را صرفا برای اجرای حق و عدل می خواهد با کسانی که حکومت را برای خویشتن می خواهند همین است. امام علی(ع) درباره علت اینکه حکومت و خلافت را پذیرفته است می فرماید: «ازدحام جمعیت که از فشردگی مانند یال های کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که حسن و حسین زیر دست و پا له شوند...آگاه باشید! به خدا سوگند، خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گرداگردم را گرفته بودند و بر من حجت تمام نشده بود که یاور دارم و اگر نبود پیمانی که خداوند از علماء و دانشمندان گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم...(نهج البلاغه، خ3). 
علی و حسین(ع) حکومت را برای اجرای حق می خواهند و در صورتی این وظیفه بر عهده آنان می آید که برای آنان مشخص شود که رای مردم با آنان است. اما معاویه و یزید حکومت را نه برای احقاق حق و اجرای عدالت، بلکه برای خود حکومت و قدرت می خواهند، به همین جهت در واقع رای و نظر مردم برای آنان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است مشروعیت ظاهری است و به همین جهت برای به دست آوردن این مشروعیت ظاهری به هر وسیله ای دست می یازند. از فریب و حیله گرفته تا دروغ و تقلب؛ از تطمیع و وعده گرفته تا خشونت و کشتار.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

الگو بودن امام حسین(ع) در جهان امروز با کدام نگاه؟

محمد تقی فاضل میبدی

سیمای جمهوری اسلامی ایران درایام محرم امسال برنامه هایی را به عنوان عزاداری ،چه در قالب سخنرانی و چه درهیات سینه زنی، به نمایش گذاشت که هر صاحب خردی را درتاسف فرو برد.یعنی مظلومیتی مضاعف به دست یک رسانه شیعی بر حسین(ع) و یارانش هموار ساخت.چرا که دفاع بیخردانه از هجوم و حمله بی رحمانه زهرآگین تر است. دراین جا مناسب دیدم مطلبی را حضور متولیان این رسانه تقدیم دارم. 
عالمانی که در تحلیل جریان عاشورا سخن گفته و یا قلم زده اند ، هر کدام آن را از زاویه های گوناگون مورد مداقه قرار داده ؛ یکی حرکت امام حسین را از آغاز تا انجام برای تشکیل حکومت میداند و گواه او نامه های پی در پی مردم کوفه برای بیعت و برقراری حکومت است . پژوهشگری مانند آیت الله صالحی نجف آبادی در کتاب شهید جاوید به این باور دست یافته است . دیگری حرکت حسین(ع) را اسوه و الگو برای شهادت طلبی میداند تا به این وسیله مردم در برابر حاکمان فاسد شورش کرده و آنرا رسوا نمایند . مرحوم دکتر شریعتی در کتاب شهادت این ایده را پی گرفته وبرمی گزیند . و عالمی چون شهید مطهری عمده هدف امام حسین را امر به معروف و نهی از منکر میداند تا به این وسیله برهمگان بقبولاند که باید ماده فساد در جامعه ریشه کن شود و تعالیم راستین قرآن و اسلام ،که به دست حکومتها ی به ظاهردینی منحرف شده است ، به جامعه باز گردد . در کنار این سه نظر ، سخن اخیر دکتر عبدالکریم سروش است که علاوه براینکه عزاداری شیعیان در تاریخ را برای کسب هویت شیعی میداند ، حرکت امام حسین ( نه قیام و یا انقلاب ) را برای مبارزه با حکومت فاسد اموی دانسته ودرنهایت، عاشقانه مرگ با عزت را از تسلیم شدن با ذلت ترجیح می دهد. در برابر این دیدگاهها نظر دیگری وجود دارد که تمام جریان عاشورا را به این سمت سوق می دهد که شهادت امام حسین برای بخشش گناهان شیعیان و ثواب بیشتر در گریستن بر آن جریان است . و هر چه بیشتر در این راه گریسته شود و پرچم شعایر برافراشته گردد ، حسینی تر است . نظری که پاره ای سنت گرایان شیعی وبرخی مداحان حسینی عملأ در این سالها دررسانه های ملی آن را دنبال میکنند.این نظر برخاسته ازاین تفکر است که حرکت امام حسین جریانی کاملا آسمانی و خارج ازعقل بشر ودست نیافتنی است. واین تکلیف تنها متوجه امام حسین بوده و او تنها خود میدانسته چه میکند. 
در میان نظرهای یاد شده -غیر از نگاه اخیر که یک نگاه عقل گریز و یا عقل ستیز است ، و روایات مجعول ونادرستی در کنار آن وجود دارد و مرحوم شهید مطهری در ابطال این نظر در کتاب تحریفهای عاشورا آن را به نقد و بررسی گذاشت - درچهار نظر اول یعنی : تشکیل حکومت ، الگو برای شهادت طلبی و رسوا کردن فاسدان ، امر به معروف و نهی از منکر و کسب هویت واختیار مرگ با عزت ، نکته مشترکی که در آن آشکار است ، الگو بودن امام حسین برای همه دورانها و نفی سکوت و بی تفاوتی پیروان او در برابر مفاسد اجتماعی و سیاسی است . یعنی تمام حرکات و کلمات امام حسین این نکته را به ما می آموزاند که انسان در برابر ستمهایی که بر بشر میرود نباید مهر سکوت بر لب گزیند . اصل امر به معروف ونهی از منکر که از اصول مسلُم قرآن و اسلام است ، و به فرموده امام علی(ع) ترک آن تسلط اشرار است، گواه این معناست . شاید بزرگترین منکری که در حکومت امویان صورت گرفت وحرکت امام حسین ازآنجا آغازشد، عهد شکنی معاویه بود . معاویه در عهدنامه خود با امام حسن (ع) ، حکومت بعد از خود را به عهده مردم گذاشته بود ، اما فرزند خود یزید را بر خلاف عهدی که بسته بود، ولیعهد خود ساخت و جامعه اسلامی را گرفتار نظام سلطنتی وموروثی کرد . روشن است که نظام سلطنتی در برابر هیچ کس وهیچ نهادی پاسخگو نیست ، خودسر است ، دیکتاتوری میکند ، حلال و حرام خدا را جابجا میکند . منتقدین خود را بر نمی تابد و در نهایت دین خدا را بازیچه و ابزار سیاست میکند. طبیعی است انسانی که در مکتب اسلام تربیت یافته و حقیقت و ادب و
آیین خود را از پیامبر (ص) و علی (ع) برگرفته است ، نمیتواند در برابر نظامهای خودسر بی تفاوت باشد. در این جا اگر امام حسین به دنبال تشکیل حکومت بوده که آقای صالحی این نظر را تاریخی میداند ، حکومت منظور او تحقق عدالت اجتماعی و نفی هر گونه ستم و حق کشی در جامعه بوده است . 
واضح است اگر امام حسین (ع) تشکیل حکومت میداد ، روشی را دنبال میکرد که پیامبر(ص) و پدرش علی(ع) آن را مبنا قرار داد . یعنی نفی هر گونه بی عدالتی ، انحصارگری ، و ازآن مهمتر احیای حق آزادی ، حفظ عزت و کرامت آدمی و حفظ حقوق انسان به عنوان انسان .اما دریغ و درد این که در این سالها برخی مبلغان ومداحان با کمک برخی رسانه ها نگاه های علمی و عقلی و تاریخی را منسوخ ومغلوب اوهام و خرافات کرده و تاسف بیشتر اینکه برخی از عالمان و بالاخص مراجع دراینجا سکوت برگزیده اند.تحریف و تخدیر تاریخ که به دست کاتبان اموی وعباسی صورت گرفت ،چرا دراین روزگار دربرابر چشم جهانیان از طریق آنتن های رسانه ای باید استمرار یابد. اگر نگاه ما به حرکت امام حسین نگاه غیبی و شفاعت گونه باشد ، یعنی امام از طریق علمی که تنها در انحصار او بوده این راه را برگزیده و جریان عاشورا یک جریان اسطوره ای ، غیبی و منحصر به شخص امام حسین بوده است و نتیجه آن گریستن بر حسین (ع) و آرزوی شفاعت کردن برای روز واپسین و موضع گرفتن در برابر مکاتب غیر شیعی و فاقد الگو بودن برای جهان امروز دانستن است . به نظر میرسد این نگاهی است که دررسانه های رسمی ، بویژه در محرم سال جاری ، دنبال میشد . هیئت های عزاداری با اشعار غالبأ بی معنا دراین چند روزمتوالیا دربرابر چشم جهانیان به نمایش گذاشته می شد و کمترین تحلیل علمی و تاریخی که برای نسل امروز بکار آید ، شنیده نمیشد . چرا و چه کسانی این برنامه های عقل گریز و احیانأ عقل ستیز را دنبال میکنند؟ پاسخ آن دشوار است . امام حسینی که با نگاه عقلی و تحلیلی و تاریخی میتواند در محافل علمی دنیا به عنوان مدافع حقوق انسان قابل دفاع باشد ، اما به گونه ای به تبلیغ و تماشا گذاشتند که جز در میان عده ای عوام قابل دفاع نیست . ما اگر نتوانیم این حرکت مهم تاریخ را برای بشر امروز درست تعریف کنیم ،میان این پاکبازان تاریخ و نسل امروز فاصله افکنده و امامان شیعی را از عینیت جامعه جدا کرده ایم و هویت دینی خود را باخته ایم . چرا که هویت اسلامی واخلاقی ما در ارتباط با الگوهایی شکل می گیرد که در جهان امروز بکار آید و با اتکا به آن الگوها از حقوق آدمیان دفاع شود . انسانهای در بند دیو استبداد درونی و برونی باتوجه به آن الگوها می توانند رهایی پیدا کنند. درپناه اینان هر کسی آزادانه ، آیین و اندیشه خود را اظهار نماید. پایه های اخلاق مستحکم و روابط آدمیان محترم شود . گریستن تنها بر امام حسین (ع) و پخش برنامه های دور از تعقل ، برای نسل سرگشته امروز گره فرو بسته ای را نخواهد گشود . اگر دین و مسایل آن در زندگی بشر بکار نیاید ، در آخرت نیز به چه کارخواهد بود؟ زندگی دینی یعنی زندگی اخلاقی ، معنوی ، برخورداری از آزادی درون و برون و خلاصه به فرموده پیامبر(ص): این که مسلمان از دست و زبان مسلمانی دیگر در امان باشد . 
درجامعه حسینی اگر صدای مظلومی برآید وظالمی دربرابر آن مجازات نگردد ،بدانیم که راه و رسم حسین درمحاق اوهام وخرافات فرو خفته وتنها شعار است که مانده است.دراین جا لازم میدانم سخنان پرشوری که امام حسین (ع) در سالهاى پايانى عمر معاويه، در حضور جمع زیادی از صحابه و تابعين در منا، براى آگاه كردن و بر انگيختن آدمیان وبرآشفتن نخبگان و عالمان عليه ناهنجاري ، زورگويى ‏ و افزون‏ طلبى‏ امویان، ايراد کرده است، به ويژه بخشى از آن خطابه بزرگ كه فقهای زمانه را به خاطر تحمل ستمگرى‏ ها و ناروايى‏ ها مورد سرزنش قرار مى ‏دهد، بازگوکنم. 
«اگر شما بر آنها شكيبایی پیشه می کردی و در راه خدا پايدارى می نمودی، زمام امور خدا به شما باز میگشت و به دست شما اجرا میشد ، ولى شما ستمگران را در مقام خويش جاى داديد و امور حكومت خدا را به آنان واگذارديد، در حالی كه آنها به نیرنگ و شبهه كار مى ‏كنند و به سوى شهوت ها به پيش مى ‏تازند،شما براى فرار از مرگ و خوش‏گذرانى دردنیا آنان را این چنین مسلط کرده اید. دنيايى كه از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختيد تا برخى را برده و مقهور خويش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمايند. مملكت و نظام را بر طبق انديشه و نظر خود، زير و رو كنند و رسوايى وهوسرانى را بر خويش هموار سازند، پيروى از اشرار و بى ‏پروايى بر خداى جبّار را پيشه خود كنند و در هر شهر و دیاری سخنورى چيره‏ دست بر فراز منبر بر آرند، پس همه ثروتها و سرزمين ها زير پاى آنان و دستشان در بر آن خوان یغما باز است. و مردم همه در اختيار ايشانند و دستى كه بر سر آنان فرو كوبند، دفاع نتوانند. برخى زورگو و كينه توزند و بر ناتوانان به سختى يورش برند. و برخى فرمانروايى هستند كه به مبدأ و معاد اعتقاد ندارند. 
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردى دغل و ستمكار و ماليات‏ بگيرى نابكار (معاویه) است، و حاكمى است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما برای آن درگير هستیم حاكم باد و او به حكم خود در اين درگيرى قضاوت كند. 
بار خدايا! تو خود مى ‏دانى كه آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نيست و به ‏خاطر دنياطلبى نيز نمى ‏باشد. بلکه به این خاطر است تا دين تو را برپا ببينيم و سرزمينهاى تو را اصلاح نمائيم، و بندگان ستمديده تو را آسوده گردانيم و به واجبات و روش احكام تو عمل‏ شود »(تحف العقول ص137-139).

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

حکومت پارسایان، شعاری زیبا

زمستان 1357 بود و من جوانی 19 ساله بودم و در شهرستان اردستان سال آخر دبیرستان را می گذراندم. مانند دیگر جوانان آن زمان جریان انقلاب و راهپیمایی های مردم را دنبال می کردم، اما از آنجا که محیط کوچک بود در راهپیمایی بزرگی شرکت نکرده بودم. به ایام محرم نزدیک شدیم و زمزمه هایی به گوش رسید که در روز های تاسوعا و عاشورا مردم در تهران حکومت نظامی را نادیده می گیرند و به تظاهرات و راهپیمایی می پردازند. تصمیم گرفتم به تهران بروم و در راهپیمایی شرکت کنم و این تا آن زمان مهم ترین تصمیم زندگی ام بود. روز هشتم محرم با تعدادی از جوانان فامیل و دوست به سمت تهران حرکت کردیم و با اینکه در بین راه از رفتن اتوبوس به تهران ممانعت می کردند، به سختی خود را به تهران رسانیدیم. 
شور و دلهره ای عجیب همه را فرا گرفته بود. همه از همدیگر می پرسیدند که چه خواهد شد؟ ناگهان خبری از سوی حکومت پخش شد: «به احترام تاسوعا و عاشورا حکومت نظامی در این دو روز لغو شده است». آیا حکومت شاه هم برای شعائر دینی حرمتی قائل است؟ پاسخی که می شنیدیم این بود که اولا این عمل حکومت یک ریاکاری و فریب است. و ثانیا حکومت مجبور بوده است که به این امر تن دهد چرا که از شور و از جان گذشتگی مردم ترسیده است. و ثالثا به فرض که حکومت حرمتی برای شعائر دینی قائل باشد، این ظاهر دین است، و البته باید حرمت ظاهر دین حفظ شود؛ اما مهم باطن دین است. باطن دین عمل به دستورها و احکام دین است. باطن دین این است که حاکم با مردم خود رو راست باشد و به آنان بها دهد و به آنان تکیه کند و نه به اجانب و بیگانگان و... 
به هر حال علت هر چه بود، حرمت تاسوعا و عاشورا رعایت شد و ما در روز تاسوعا در یک راهپیمایی عظیم، که مهمترین حادثه برای من تا آن روز بود، شرکت کردم. در نقطه ای تجمع کردیم که راهپیمایی را آغاز کنیم. گویا آن محل درب منزل مرحوم فلسفی بود. شعاری که به ما گفته شد، و در واقع این اولین شعاری بود که من در یک راهپیمایی مهم می دادم، این بود: «شعار مستضعفین، حکومت متقین».این شعار در دو روز تاسوعا و عاشورا بارها از سوی جمعیت گفته شد و در واقع این شعار اصلی آن دو روز بود. گویا بزرگان قوم با این شعار، از شعارهای تند که ممکن بود باعث تحریک حکومت شود جلوگیری می کردند. دو روز راهپیمایی با آرامش تمام برگزار شد و در آن دو روز اثری از تانک و سرباز و اسلحه نبود. 
از آن شعار این را می فهمیدم که حکومت متقین حکومتی است که نه تنها ظواهر دین را رعایت می کند بلکه دغدغه اصلی او رعایت باطن دین است. حکومت متقین حکومتی است که صادقانه به دین و مملکت و ملت خدمت می کند و هیچ فریب و حیله ای در کارش نیست. 
حکومت متقین حکومت آن امام همام است که به کارگزار خود تقوای الهی را گوشزد می کند و مصادیق مهمی از این تقوا را بیان می کند و در پایان می فرماید: «بزرگ ترین خیانت، خیانت به ملت است و رسوا ترین تقلب، تقلب پیشوایان است»(نهج البلاغه، نامه 26). 
آن حضرت می فرماید: «هر که با دین مردم با آنان دغلکاری کند، او دشمن خدا و پیامبر اوست»(غررالحکم، ح8891). همچنین آن حضرت می فرماید: «تقوای خدا، کلید پاکی و درستی و اندوخته ای برای معاد و باعث آزادی از هر بندگی و رهایی از هر نابودی است»(نهج البلاغه، خ230). 
در حکومت پارسایان حقوق مردم و توجه به رعایت آن مهمترین و اساسی ترین اصل است چرا که در متون دینی نه تنها بر رعایت این حقوق تاکید بسیار جدی شده، بلکه بر هر امر دیگری مقدم شده است. تعدی به حقوق مردم مهم ترین مصداق ظلم و ستم است. 
امام علی(ع) می فرماید که حقوق مردم بر حقوق خدا مقدم است: 
«خداوند تعالی حقوق مردم را بر حقوق خود مقدم داشت، پس هر که حقوق بندگان خدا را رعایت کند این کار به رعایت کردن حقوق خدا بینجامد»(غررالحکم، ح4780). 
امام صادق(ع) می فرماید: 
«هر که دین خدا را ارج نهد، به حقوق برادران خود نیز ارج می نهد و هر که دین خدا را خفیف شمارد به [حقوق] برادران خود اهمیتی ندهد(بحارالانوار، ح74، ص287). 
همچنین آن حضرت می فرماید: 
«خداوند به چیزی برتر از ادای حق مومن عبادت نشده است»(الکافی، ج2، ص170). 
برگردیم به شعار ابتدایی یعنی «حکومت متقین». اگر حقوق مردم در دین اسلام مهمتر از هر چیز است، پس اصلی ترین دغدغه حکومت پارسایان باید رعایت حقوق مردم باشد و بنابراین میزان پارسایی هر حکومتی به میزان رعایت حقوق مردم بستگی دارد. حکومتی که رعایت حقوق مردم برای او اهمیتی ندارد هرگز نمی تواند خود را پارسا و متقی به حساب آورد. 
در تاسوعا و عاشورای سال 57 به منِ جوان گفته شد که احترام ظاهر دین کفایت نمی کند و رعایت باطن دین مهم است. اما اکنون با گذشت بیش از سی سال منِ میانسال گاهی شاهد آن هستم که نه به ظاهر دین احترام گذاشته می شود و نه به باطن آن. در شب عاشورای 88 شاهد به هم ریخته شدن و بی حرمتی به مجلس عزای حسینی بودم آن هم در مکانی به نام حسینیه جماران و در مجلسی که متعلق به بیت امام(ره) بود و در حالی که سخنران مجلس یک از یاران امام بود، شخصیتی که با رای واقعی بیش از بیست میلیون ملت ایران به مدت هشت سال مسئولیت ریاست جمهوری را بر عهده داشت. در صبح روز بعد، یعنی عاشورای حسینی، شاهد وقایعی دردناک تر بودم و اکنون پس از گذشت یک سال باز شاهد هستم که مجلس عزای مردم در خانه شخصی آنان هم امنیت ندارد و با شکلی بسیار نامناسب از آن جلوگیری می شود و حتی با تشکیل دهندگان آن برخوردی بسیار ناشایست می شود و حتی بازداشت می شوند. البته اینها حوادثی است که با چشم خود دیده ام و آنچه شنیده ام بسیار بیشتر از اینهاست. 
به منِ جوان نوزده ساله، که دانش آموز بودم، گفته شد که شعار حکومت پارسایان را بدهم چرا که حکومت پارسایان متفاوت است و ...و اکنون منِ میانسال، که در کسوت روحانیت نیز هستم، باید به جوانان چه بگویم و چگونه این اعمال را توجیه کنم؟ چه وظیفه ای سنگین بر عهده من است و چه مسئولیتی خطیر بر دوشم. خدا یاری و کمک دهد و به راه درست و صحیح هدایت فرماید!

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

مزد استقبال

برنامه های ورزشی تلویزیون از این جهت برای من جذاب است که اخباری که در آنها بیان می شود عمدتا صادقانه است. همین هفته همه خبرهای در رابطه با نتایج فوتبال لیگ برتر صد در صد صادقانه نقل شد. دو تیم پر طرفدار تهرانی در برابر دو تیم تبریزی متوقف شدند، یکی در تبریز تن به شکست داد و دیگری در تهران نتیجه ای بهتر از تساوی به دست نیاورد. این خبر ها صادقانه بیان شد و چون در دین من صداقت و راستی جایگاهی ویژه دارد، من هم به این برنامه ها علاقه مندم و گاهی آنها را تماشا می کنم. 
به تماشای بخشی از برنامه نود نشسته ام. مجری برنامه در این باره بحث می کند که تیم نفت تهران در سفر هیات دولت به استان مرکزی به این استان اهدا شده است. سخن در این است که چه میزان این عمل کارشناسی شده و به نفع فوتبال کشور و به نفع فوتبال آن استان است و چه میزان انتقال تیم های دیگر به شهرستان ها موفقیت آمیز بوده و نظر کارشناسان ورزشی در این باره چیست و... 
مسئول ورزش استان مرکزی پشت خط تلفن می آید و از انتقال این تیم به شهر خود دفاع می کند. از لابلای سخنان او بر می آید که اهالی فوتبال حق نظر دادن در این باره را ندارند و گویا فقط سیاسیون باید نظر دهند که البته کارشناس و کارشناسی در وضعیت فعلی ما در هیچ زمینه ای جایگاهی ندارد؛ هرچند در متون و روایات ما بر آن تاکید شده است: امام علی(ع) می فرماید:«عمل بدون علم گمراهی است» و می فرماید:«دانش، چراغ خرد است» و می فرماید:«دانش چه نیکو راهنمایی است»(غررالحکم، ح1587 و 536 و 837). و می فرماید: «دانش جلودار است و عمل راننده و نفس مرکبی چموش»(تحف العقول، ص208) و ...پس در هر زمینه ای حتما باید دانشمند آن زمینه نظر دهد و نه دیگران. 
اما نکته جالب مسئول در سخن مسئول ورزش استان این قسمت بود: این حق مردم استان بود که این تیم به آنان داده شود چرا که استقبال پرشوری از رئیس جمهور و هیات دولت کردند. 
آنچه از صفحه تلویزیون پیداست استقبال مردم اینگونه است که عده ای از مردم به خیابان می آیند یا آورده می شوند و به دنبال اتومبیل شخصیت ها می دوند و...که البته با جریان نامه ها و درخواست ها و... این امر شکلی خاص به خود گرفته است. 
از آنجا که در ماه محرم هستیم اشاره به این سخن امام حسین(ع) مناسب است که «هیهات منا الذله». سخنی که حکایت از این دارد که مومن واقعی هرگز نباید خود را خوار و خفیف گرداند. آن امام در بخشی از وصیت نامه خود می فرماید که من می خواهم به روش و سیره جدم پیامبر و پدرم علی عمل کنم و در سیره این دو بزرگوار دویدن دنبال افراد و استقبال اینگونه به شدت رد شده و سرانجام ناخوشایندی برای کسی که از مردم اینگونه بخواهد و مردمی که اینگونه عمل کنند بیان شده است(کنزالعمال، ح8878؛ نهج البلاغه / کلمات قصار، شماره37 و 332). به هر حال سخن از اینکه مزد و پاداش مردم استقبال کننده این است که به آن استان یک تیم داده شود به معنای تحقیر ملت و مردم است. هم عمل تحقیر آمیز است و هم پاداش آن. 
مسئول ورزش استان گوشی را زمین می گذارد و با اندکی فاصله نماینده مجلس گوشی را بر می دارد. آقای نماینده که سخن خود را با امام حسین و ابا الفضل شروع می کند و برای سخن گفتن خود شرط های جدی می گذارد، ابتدا به نقد جدی سخنان مجری می پردازد: شما گفتید که نکند نماینده ای که برای انتقال تیم به شهرستان فعالیت می کند در فکر رای آوردن است. این سخن شما با سخن امام(ره) ناسازگار است که فرمود مجلس در راس امور است. شما به نماینده مجلس و دولت توهین کرده اید. دولتی که مورد تایید ملت و رهبری است. شما وقتی اینگونه درباره او سخن می گویید توهین است و ... استدلال نماینده محترم بسیار قوی و محکم است. چون مجلس در راس امور است پس نمایندگان معصومند و چون دولت مورد تایید است نباید مورد نقد قرار گیرد. 
مجری نظر دست اندر کاران تیم نفت تهران و کسانی که برای این تیم زحمت کشیده اند را گوشزد می کند و نماینده محترم می گوید آنان برای زحمات خود حقوق گرفته اند و... و البته دل بیننده ای مانند حقیر به حال نماینده محترم سوخت که بدون هیچ گونه حقوق و مزایایی برای این ملت زحمت می کشد! بگذریم. 
استدلال آقای نماینده این است که خرج باشگاه را چه کسی داده؟ غیر از این است که این هزینه کلان را شرکت نفت و دولت داده است؟ پس این دولت حق دارد که تیم را به هر استانی که بخواهد ببرد و همه دست اندر کاران تیم و مربیان و بازیکنان باید تبعیت کنند. 
از اینکه دولت محترم و شرکت نفت لطف کرده و از حاصل دسترنج خود هزینه ورزش می کنند تشکر می کنیم. اما غیر از اینکه اموری اینگونه باید کارشناسی شود و اهل فن نظر دهند که به صلاح چیست، یکی دو مساله نیز در میان است. یکی اینکه کارکنان و مربیان و بازیکنان یک تیم اسیر و برده و عبد نیستند بلکه طبق قرارداد اجیر هستند. آنان متعهد شده اند در مقابل پول و امکاناتی که دریافت می کنند کاری خاص را انجام دهند. نماینده مجلس و اعضای دولت و رئیس جمهور و همه اجزای حکومت خدمت گذار مردمند و ادبیات و لحن آنان باید خمتگزارانه باشد. 
کادر فنی و بازیکنان، قراردادی با باشگاه بسته اند که ظاهرا در شریعت مقدس تحت عناون «اجاره» می گنجد. آیا می توان کسی را که اجیر شده است که کاری را در تهران انجام می دهد به شهرستان دیگری فرستاد؟ تنها در صورتی ممکن است این کار صورت گیرد که در قرارداد شرط شده باشد که برای مثال در هر جای ایران که باشگاه برده شود مربی یا بازیکن باید به آنجا برود. در غیر این صورت مربی و بازیکن می توانند به آن شهر نروند و در واقع حکم کسی را دارد که برای کاری اجیر شده باشد تا در موقع مقرر و مکانی مقرر سر کار حاضر شود ولی کار فرما (موجر) آن کار را به او ارجاع ندهد. دراین صورت کار فرما حتما باید اجرت معین را بپردازد(توضیح المسائل مراجع، ج2 ص333).

حسین فتنه گر نیست، اصلاح گر است!

از قرآن مجید بر می آید که انبیای الهی، که همگی در پی اصلاح جامعه از جنبه های مختلف بوده اند، به اموری عجیب متهم می شده اند. پیامبران که همگی برای اصلاح جامعه و اجرای عدالت و برابری انسان ها تلاش می کرده اند و آنان را به آزادی و به کارگیری عقل و خرد دعوت می کرده اند، به سحر وجادو، دیوانگی و جنون، دروغگویی و ... متهم می شده اند (برای نمونه ر.ک ص/4؛ غافر/24؛ الذاریات/39 و 52 و...). علت این امر روشن است. ظالمان و مفسدان که در پی بهره کشی از توده های مردم بوده اند باید چهره انبیا را نامناسب جلوه دهند چرا که نمی توانسته اند به شخصیت و اهداف این انسان ها اعتراف کنند. این امر ویژه پیامبران نبوده و همه مصلحان در طول تاریخ با این مشکل روبرو بوده اند.
حسین ابن علی(ع) جامعه خود را غرق در تباهی می بیند. آن حضرت نامه ای به اهالی بصره می نویسد و در بخشی از آن می فرماید:«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم زیرا در شرایطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر یکسره از بین رفته و جای آن را بدعت گرفته است(طبری، ج7، ص240، به نقل از «سخنان امام حسین از مدینه تا شهادت» ص55).
آری! امام می بیند کسانی حکومت را در دست گرفته اند که دین را بازیچه و ابزاری در دست خود می بینند و آن را به تباهی و نابودی می کشانند و مملکت را غرق در فساد و گناه کرده و مردم را به اسارت و بردگی گرفته اند. در این وضعیت است که هر مسلمان و دیندار و بلکه هر انسانی وظیفه دارد شعار اصلاح سر دهد و در پی اصلاح جامعه خویش باشد و امام حسین(ع) نیز این وظیفه سنگین را بر دوش خود احساس می کند. آن حضرت به هنگام حرکت از مدینه به سمت مکه وصیت نامه ای نوشته آن را مهر کرده به برادرش محمد حنفیه می سپارد. آن حضرت در این وصیت نامه پس از شهادت به اصول اعتقادات دین می فرماید:«...ومن نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری [از مدینه] خارج می گردم بلکه در پی اصلاح امت جدم(ص) هستم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و راه و روش جدم و پدرم علی ابن ابیطالب(ع) را در پیش گیرم...»(مقتل خورازمی، ج1، ص188).
آن حضرت در انتهای روایتی طولانی می فرماید:
«خداوندا! تو خود می دانی آنچه ما انجام داده ایم از سر رقابت در سلطنت و میل به افزودن کالای دنیا نبوده است بلکه از آن رو بوده که پرچم دینِ تو را افراشته ببینیم و اصلاح را در کشورت آشکار کنیم و بندگان ستم دیده ات را امانی دهیم تا به فرایض و سنت ها و احکامت عمل شود...»(رهاورد خرد «ترجمه تحف العقول» ص239).
پس شعار امام(ع) «اصلاح» است و آن حضرت خود را اصلاحگر معرفی می کند. اما یزید و یزیدیان او را فتنه گر و آشوبگر و خارجی معرفی می کنند و بدین وسیله جاهلان و نا آگاهان را به آسانی به جنگ با پسر پیامبر می آورند و محملی فراهم می کنند تا دنیا پرستانی که بر مقام و جایگاه پسر پیامبر آگاهی دارند بتوانند زشتی های کردار خویش را توجیه کنند. آنان پسر پیامبر و فرزندان و یاران او را به شهادت می رسانند و خاندان او را به اسارت می گیرند و به شکلی فجیع به این شهر و آن شهر می برند و مردم را به هلهله و شادی و جشن وا می دارند و به آنان خاندان پیامبر را فتنه گر و آشوبگر معرفی می کنند.
بازخوانی حماسه کربلا عمق فاجعه را نشان می دهد. معاویه در صلح نامه ای که با امام حسن مجتبی(ع) امضا کرده، متعهد شده است که پس از خود جانشینی تعیین نکند. اما برخلاف تعهد پسر نالایق و فاسد خود یزید را جانشین خود می گرداند و به زور از مردم برای او بیعت می گیرد. چند نفری حاضر به بیعت نشده اند که یکی از آنان حسین ابن علی(ع) است. معاویه به یزید وصیت کرده است که کاری با حسین(ع) نداشته باشد چرا که به زیان او تمام می شود. اما یزید پس از مرگ معاویه نامه ای به فرماندار مدینه می نویسد و از او می خواهد که یا از حسین(ع) بیعت بگیرد یا اینکه او را به قتل برساند. امام بناچار به سمت مکه حرکت می کند، اما متوجه می شود که یزیدیان در صددند که در خانه خدا او را به قتل برسانند. آن حضرت برای اینکه حرمت خانه خدا شکسته نشود حج خود را نا تمام گذاشته به سمت کوفه حرکت می کند. یزیدیان را ه را بر او می بندند و او را مجبور به حرکت به سمت کربلا می کنند. در کربلا امام باز نمی خواهد جنگ کند و حتی به لشکر می فرماید که اجازه دهند که برگردد و به منطقه ای دیگر برود ولی لشکر اجازه نمی دهد و آن حضرت را به شهادت می رسانند.
پس حسین(ع) تنها یک جرم دارد و آن اینکه یزید و اعمال او را تایید نمی کند و در این راه به شهادت می رسد. در واقع امام(ع) اصلاح گر است اما نه اینکه بخواهد با شمشیر اصلاح گری کند، بلکه او می خواهد عدم موافقت خود را با فساد فراگیری که به نام دین در جریان است اعلام کند. این یزید است که آن حضرت را مجبور کرده که از مدینه بیرون بیاید و به سمت مکه رود و از مکه بیرون آید و به سمت کوفه رود و در مسیر کوفه راه کج کرده به سمت کربلا رود. و سر انجام این یزید است که دست به شمشیر برده و به حسین(ع) حمله کرده و آن حضرت تنها از خود دفاع کرده است.
و ما از ورای تاریخ حادثه را می خوانیم. کسانی که سراپا غرق در فسادند پسر پیامبر را به قتل می رسانند و او را فتنه گر و آشوبگر معرفی می کنند. اما داوری انسان های حق پرست به گونه ای دیگر بوده و خواهد بود و یزید و یزیدیان را به عنوان مفسدان و فتنه گران تاریخ محکوم کرده مورد لعن و نفرین قرار می دهند و یاد حسین(ع) و یاران با وفایش را به عنوان کسانی که برای اصلاح امور و پیاده شدن حق تلاش می کرده اند زنده نگه می دارند. حق پرستان تاریخ به یزید می گویند:
ای یزید!
تو فتنه گر و آشوبگری که به عهد و پیمان و قانون پایبند نیستی و بر خلاف عهد و پیمان و با ابزاری نامشروع حکومت را در دست گرفته ای!
تو فتنه گری که به رای و نظر مردم توجه نمی کنی و با زور برای خود بیعت می گیری و آنان را مجبور به تسلیم می کنی!
تو فتنه گری که هیچ مخالفی را بر نمی تابی و هر آنکس را که مخالف خود بپنداری از دم تیغ می گذرانی و یا به زندان و تبعید می فرستی و هر صدای مخالفی را در گلو خفه می کنی!
تو فتنه گری که برای حکومت خود از هر وسیله و ابزاری استفاده می کنی و با دروغ و حیله و فریب بر مردم حکومت می کنی و حق را باطل و باطل را حق جلوه می دهی!
تو فتنه گری که اخلاق و اصول اخلاقی در حکومت تو جایی ندارد و برای رسیدن به اهداف خود به هر عملی دست می زنی!
تو فتنه گری که دین و دیانت مردم را بازیچه ای برای قدرت خویش قرار داده از کتاب خدا وسنت پیامبر او تنها به عنوان ابزار استفاده می کنی و در عمل هیچ پایبندی به آنها نداری!
حسین اصلاح گر است که می خواهد ارزش های دینی را که در کتاب خدا وسنت رسول او آمده است پیاده کند. او می خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند و جامعه را از فساد و تباهی نجات دهد.

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

وظایف عالمان دین در سخنی از امام حسین(ع)

سخن زیر بخشی از روایتی از امام حسین(ع) است که شبیه آن از امام علی(ع) نیز نقل شده است. از این سخن امام(ع) فضای فساد آلود آن زمان که باعث قیام آن حضرت شده است و اینکه عالمان دین چه میزان نسبت به انجام وظایف کوتاهی کرده اند، آشکار می شود: 
«...شما اي گروه به هم پيوسته؛ گروهي نامور به دانش و نامدار به نكويي و معروف به خيرخواهي! به لطف خدا در دل مردم، شكوهمند هستيد. بزرگ، از شما پروا مي‌كند و ناتوان، گرامي‌تان دارد و آن كه بر او برتري نداريد واحساني به او نكرده‌ايد، شما را بر خويش، مقدم مي‌دارد. هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم بمانند، شما راشفيع قرار مي‌دهند و شما به شكوهي، همچون شوكت شهرياران و بزرگواري بزرگان، در راه گام برمي‌داريد. آيا اين همه، از آن رو نيست كه شما به جايگاهي رسيده‌ايد كه مردم از شما اميد دارند تا به حق خدا قيام كنيد؟ اگرچه از قيام به بيشتر حقوق الهي كوتاهي‌كرده‌ايد، حق امامان را خوار شمرده‌ايد و حق ناتوانان را تباه ساخته‌ايد، ولي آنچه را حق خود مي‌پنداريد، دنبال كرده‌ايد. نه مالي بذل كرده‌ايد و نه جاني را در راه جان‌آفرين به خطر افكنده‌ايد و نه براي خدا با گروهي در افتاده‌ايد.
شما از خدا، آرزوي بهشت و همجواري پيامبران و امان از كيفرش را داريد. اي كساني كه چنين آرزويي از خداوند داريد! من بر شما از آن مي‌ترسم كه انتقامي از انتقام‌هاي خدايي بر شما فرود آيد؛ زيرا شما از كرم الهی به این جایگاه برتر دست یافتید؛ ولی مردان الهی را بزرگ نمی‌دارید. از شكسته شدن برخی از پیمانهای پدرانتان هراسان می‌شوید، ولی با اینكه می‌بینید پیمانهای الهی شكسته شده، هراسان نمی‌گردید؛ حال آنكه عهد (ولایت) پیامبر(ص) خوار شمرده شده است و نابینایان و گنگ‌ها و زمین‌گیران، در همه شهرها درمانده‌اند و بر آنها ترحمی نمی‌شود. شما به اندازه منزلتی كه از آن برخوردارید، كاری نمی‌كنید و به کسانی که کاری می کنند مددی نمی‌رسانید، و با چرب زبانی و سازش با ستمگران، خود را آسوده می‌سازید.
همه اینها از چیزهایی است كه خداوند، شما را به جلوگیری از آنها فرمان داده و یا از شما خواسته است که دیگران را در این راه یاری دهید، و شما غافلید. مصیبت شما از همه مردم، بزرگ‌تر است، اگر نیك بدانید و این، بدان جهت است كه در پاسداشت جایگاه دانشمندان، كوتاهی كردید؛ زیرا گردش امور و جریان احكام به دست دانشمندان الهی است كه برحلال و حرامش امین‌اند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلب منزلت، جز به سبب پراكندگی از حق و اختلافتان در سنت پیامبر(ص) پس از دلیلی روشن نیست.
اگر در مقابل فشارها شكیبایی می‌كردید و در راه خدا، تحمل به خرج می‌دادید، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر می‌شد و به شما بازمی‌گشت؛ ولی شما، ستمكاران را در جایگاه خویش جای دادید و زمام امور خدایی را به دست آنان سپردید، تا به شبهه عمل كنند و به راه خواهش‌های نفسانی بروند. گریز شما از مرگ و خوش داشتن این زندگی، كه به هر حال از شما جدا می‌شود، آنان را بر این مقام، مسلط كرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپردید كه برخی را بنده و مقهور كنند و پاره‌ای را درمانده از تامین معیشت و مغلوب سازند، مملكت‌را با خودكامگی، زیر و رو كنند و به پیروی از تبهكاران و جسارت بر خدای جبار، رسوایی هوسرانی‌هایشان را برخویش، هموار دارند.‌
به هر شهری، سخنرانی زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمین اسلام، بی دفاع، زیر پایشان افتاده و دستشان در همه جای آن باز است و مردم، برده‌وار در اختیار آنان‌اند و دست درازی آنان را نمی‌توانند از خود، دور كنند. برخی زورگو و سر سختند كه بر ناتوان به سختی حمله می‌برند و پاره‌ای فرمانروایانی هستند كه از خدا و قیامت پروایی ندارند. 
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه مملکت، در دست ستمگری دغل‌پیشه و باجگیری ستمگر و كارگزاری است كه بر مومنان، رحم نمی‌آورد»(رهاورد خرد «ترجمه تحف العقول» ص 238-239 با اندکی تصرف در ترجمه).

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

تقارن و هم نوایی روز دانشجو و محرم حسینی

روز 16 آذر که روز دانشجو نام گرفته است امسال تقارنی نیکو با ایام محرم داشت، تقارنی که می توانست همنوایی را حکایت کند. حادثه محرم سال 61 هجری به تعبیر مرحوم شهید مطهری دو رویه داشت یکی سفید و نورانی و دیگری سیاه و ظلمانی. روی سفید و نورانی این صفحه تاریخ حکایت از ظلم ستیزی و فساد ستیزی بندگان دلباخته حضرت حق می کند که به این راضی نیستند که به خوردن و آشامیدن و شهوترانی و دیگر اعمال متعلق به بعد حیوانی و خاکی خویش مشغول بوده و به آنچه در اجتماع و پیرامون آنان می گذرد کاری نداشته باشند و چون چارپایی سر در آخور خویش کرده، به این شادمان باشند که از علوفه های این مرغزار بهره ای دارند. آنان خود را موجودی فراتر و برتر یافته اند و خویشتن خویش را شناخته اند و دریافته اند که با دیگر موجودات عالم خاکی تفاوت دارند، چرا که هر چند از خاک سرشته شده اند اما از روح الهی در کالبد خاکی آنان دمیده شده تا بتوانند خلافت و جانشینی حضرت حق را بر روی زمین بر عهده گیرند و زمین را خدا گونه اداره نمایند. آنان با تمام وجود حقیقت این داستان را در می یابند که آنگاه که خداوند تعالی آنان را بیافرید و جانشینی آنان را اعلام کرد فرشتگان اعتراض کردند که این موجود فساد و خونریزی و تباهی می کند، اما خدا به آنان پاسخ داد که من درباره این موجود چیزی می دانم که شما نمی دانید. گویا فرشتگان عمق وجود این مخلوق را در نیافته بودند که از جنسی دیگر است. درست است که انسانی که حقیقت وجود خود را در نیافته و خود را اشتباه گرفته ظلم و فساد و خونریزی می کند، اما هستند انسان هایی که خود را به خوبی شناخته اند و دریافته اند که بار امانتی را که هیچ مخلوقی توان حملش را نداشت او بر دوش دارد و باید به منزل برساند. این انسانِ عارف به خویشتن نه تنها ظلم و فساد و تباهی نمی کند بلکه وظیفه خود می داند که دامن بشریت را از این بد گمانی فرشتگان نسبت به فرزندان آدم بپیراید و مسئولیت جانشینی را به نیکوترین صورت انجام دهد. پس برای پیاده شدن حق و حقیقت و قسط و عدالت تلاش می کند و با فساد و تباهی و ظلم و ستم مبارزه می کند به حدی که هیچ هزینه ای را در این راه خسارت نمی شمارد و از همه چیز خود می گذرد و این انسان است که به جایگاهی بس بالاتر و برتر از فرشتگان گام می گذارد و به مقامی می رسد که به جز خدا نبیند. 
این یک روی سکه عاشورا بود که انسان هایی، هر چند کم شمار اما پر مقدار، پای بر قله ایمان گذاشته سرود آزادی را ، آن گونه که شایسته مقام خلیفة اللهی بود، سر می دادند و همه فرزندان آدم را به این مقام و جایگاه دعوت می کردند. اما روی دیگر این سکه حکایت از چیز دیگری داشت. انسان هایی نه چندان کم تعداد گوهر وجود خویشتن را نشناخته، آن را در بازار مکاره به بهایی اندک و ناچیزی فروختند و امانت الهی را تباه کردند و وجودی را که جایگاهش ملکوت بود به لجن زار اسفل سافلین فرو افکندند؛ و چه خسران بزرگی و چه زیان جبران ناپذیری. چه گمراه است انسان نمایی که وجود خویش را به بهای ناچیز حکومت ری یا چند سکه زر و سیم می فروشد و دست به تباهی می زند و ظلم می کند و خون می ریزد و فساد می کند. 
البته دروازه این مکاره بازار همه روزه پیش روی فرزندان آدم باز است و دانش و زیرکی و قدرت می خواهد که آدمی فریب نخورد و غافل نشود و گوهر شناس شود تا گوهر ناب را سنگریزه ای بی ارزش مپندارد وغافل نشود که در این بازار دغل کارانی دندان تیز کرده اند که این متاع ارزشمند را به ثمنی بسیار ناچیز بربایند. او چنان سرگرم لذات دنیوی نمی شود که خطری را که او را تهدید می کند نبیند و این نصیحت مولانا جلال الدین رومی را آویزه گوش خویش ساخته که: 
     در جوال نفس خود چندین مرو                از خریداران خود غافل مشو 
دانشجو دو ویژگی دارد که او را ممتاز ساخته است. از یک سو جوان است و با نشاط و روحیه جوانی حساسیت و لطافت دارد و البته هنوز چنان در دام این دنیا نیفتاده و گرد خود را تار نطنیده است. و از سوی دیگر اهل دانش و اندیشه است و وظیفه خود می داند که نه تنها خود با بینش و دانش قدم بردارد بلکه بر محیط خویش نورافشانی کند و دیگران را نیز آگاهی دهد. این دو ویژگی از دانشجو شخصیتی خاص ساخته، شخصیتی که در مقابل ظلم و ستم و تباهی فریاد می زند و به سختی تسلیم می شود و مراجعه به تاریخ این امر را به وضوح نشان می دهد. 
روحیه دانشجویی با کوفی صفتی سازگاری ندارد. کوفیان زمان امام حسین(ع)، جز عده ای کم شمار، یا در مقابل ظلم و ستم سکوت کردند و بی تفاوت از کنار فجیع ترین ظلم تاریخ گذشتند یا اینکه با ظالم همراهی کردند و او را به طریقه های مختلف یاری دادند. این انحراف وحشتناک از مسیر انسانیت، یا از جهل و نادانی برخاسته بود و یا از دلمشغولی به آخور و سبد و یا دلباختگی نسبت به پست و مقام و درهم و دینار و یا حد اکثر ترس از هزینه حق طلبی و مبارزه با فساد. دانشجوی آگاه با هیچ یک از این امور سنخیتی ندارد و نباید داشته باشد و نباید از او اینگونه بخواهیم. زمانی که داشنجوی ما اینگونه شود در واقع دانشگاه ما مرده است و جامعه ما بی روح گشته است. 
والبته یک نظام مقتدر که دارای پایگاه محکم قانونی و مردمی است هرگز صدای دانشجو را خفه نمی کند. نظامی که به این ببالد که صدای دانشجو را خفه کرده یک نظام مقتدر نیست. نظامی مقتدر است که زمینه را برای اعتراض و فریاد دانشجو فراهم کند. یک نظام مردمی مقتدر باید همه وجودش گوش شود تا صدای مردم خود را از دهان دانشجو، که قشری جوان و فرهیخته است، بشنود و اشکال کار خود را اصلاح کند و اگر ابهامی باشد با پاسخی روشن اذهان را روشن سازد و عقل ها را قانع گرداند.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

عاشورا در برابر بدعتها

محمد تقی فاضل میبدی
 
تحلیلگرانی که فلسفه عاشورا را به بحث گذاشته اند ، از اهداف مهم و والای این قیام تاریخی را مبارزه با بدعتهایی دانسته اند که پس از وفات پیامبر(ص) به دست حاکمان و مدعیان دروغین دین، و بنام اسلام، گذاشته شد. کسانی منافع خود را در این دیدند که با دین تحریف شده و حفظ برخی شعایر و ظواهر دینی بهتر میتوان آدمیان را مطیع و منقاد خود نمود و بر منافع دنیوی دست یافت. اوج این بدعتها و تحریفها را در زمان به سلطنت نشستن امویان بر کرسی جانشینی پیامبر (ص) میتوان مشاهده کرد . نخستین بدعتی که در اسلام راه یافت ، اساس حکومت و خلافت به شکل سلطنت بود. دراین بدعت دستگاه رهبری اسلام از مسیر و مجرای خود خارج گشت . طبیعی بود که دراین راستا حق و باطل مشتبه شود و جای خود را عوض کند . و در نتیجه جامعه با حفظ نام اسلام به رسم جاهلیت باز گردد و با شعار عدالت، ستم سایه افکند و مسلمانان راه حیرانی و سرگردانی در پیش گیرند .هشداری که دخت پیامبر در نخستین خطابه خود در روزگار پیش از آن داده بود این بود : "فانی حرتم بعد البیان ؛ چرا بعد از بیان حق سرگردانید . و اسررتم بعد الاعلان ؛ و چرا آشکار از حقیقت دفاع نمیکنی ؟ الا و قد اری ان قد اخلدتم الی الخفض ؛ همانا می نگرم که شما به رفاه و راحت طلبی سو کردید ..". یعنی بدعت و انحراف در دستگاه خلافت و رهبری ، جامعه اسلامی را به سمت و سوی دورویی و نفاق و حق پوشی و سرگردانی و در نهایت به راحت طلبی برده است و کمتر کسی در برابر این بدعتها احساس مسؤلیت میکند .
بدعتهای حاکمان اموی که منشأ قیام عاشورا گشت ، تنها سگ بازی و جابجا کردن برخی حلالها و حرامها نبود . بنابر روایت تاریخ، نخستین کاری که معاویه در راستای تقویت سلطنت خود پی گرفت، به دست گرفتن شریان های اقتصادی و فرهنگی و بنا کردن بنیادهای حکومتی بود .در حوزه فرهنگ دستور داد در شامات کسی حق بازگو کردن سخنان پیامبر را ندارد . رفت و آمدها را به گونه ای محدود کرد که کسی از شام به شهر مدینه نیاید تا حقیقت اسلام را از زبان برخی اصحاب بشنود . ابوذر غفاری که در زمان عثمان به شام تبعید شد معاویه احساس خطر کرد و به عثمان نوشت : ان اباذر لمفسد علیکم الشام فتدارک اهله ان کان لک فیه حاجه " ( الغدیر ، ج8 ص 34 ) . یعنی همانا ابوذر مردم شام را بر تو میشوراند . پس به داد ایشان برس اگر به یاریشان نیازمندی .یعنی سخنان اباذر مردم را با اسلام راستین آشنا می کند و ممکن است ابوذر در شام حکومت مرکزی را با خطر مواجه سازد. مهمترین چیزی که عامل بقای حکومت معاویه در شام شد بی خبری مردم از حقیقت اسلام و سخنان پیامبر بود و از سویی مبلغان وحقوق بگیران دربار در برابر موقعیت های مالی و سیاسی بدعتها می ساختند و دروغها می گفتند .
معاویه برای برقراری و دوام سلطه خود نقل احادیث پیامبر را ممنوع کرد . در مسجد دمشق ایستاد و در هنگام ایراد خطبه گفت : ای مردم از نقل احادیثی که از پیامبر وارد شده بپرهیزید . این دستور به همه جا ابلاغ شد. حقیقت اسلام همان بود که مبلغان معاویه به مردم میگفتند . کسانی که در حکومت معاویه حق قلم و سخن داشتند ، امثال ابوالدرداء و کعب الاحبار بودند که از دیانت یهود در اسلام نفوذ کرده بودند . از این راه احادیث دروغین بی شماری وارد اسلام شد که هنوز در برخی کتابهای روایی به عنوان اسرائیلیات موجود است . تبلیغات یکسویه و انحصاری کردن تبلیغات بدست حکومت چنان در مردم تأثیر گذاشته بود ، که فردی عامی از یکی از بزرگان شام پرسید این ابوتراب که خطیب همواره برفراز منبر او را لعن میکند کیست ؟ آن مرد در پاسخ گفت : "درست نمی شناسم ولی فکر میکنم سارقی از سارقان فتنه انگیز باشد . " ( مروج الذهب ، ج 3 ، ص 42 ) شگفت این که تأثیر تبلیغ تا آن جا کارساز گشته بود که بعد از یک قرن و در زمان انتقال حکومت از امویان به عباسیان گروهی از نامداران شامی نزد منصور سفاح آمده و گفتند که : " برای پیامبر اهل بیتی جز بنی امیه نمی شناسیم ( همان ص43) .معاویه استبداد سیاسی و فرهنگی را در یکی از خطبه هایش چنین اعلام کرد : " انی لا احول بین الناس و السنتهم ما لم یحولوا بیننا و بین ملکنا " حقیقت این است که تا زمانی که مردم میان ما و سلطنت ما حایل نشوند ما میان ایشان حایل نمی شویم ؛ یعنی در هر کار و سخنی آزادند،جز این که بخواهند بر سلطنت ما خرده بگیرند و انتقاد کنند . و در خطبه ای دیگر هر گونه انتقادی را ممنوع ساخت.(طبری،ج3،ص286)
این ها بدعتهایی بود که با حاکمیت امویان شکل گرفت . چه بدعتی در اسلام از این بالاتر که امر به معروف ونهی از منکر که برترین جهاد است ترک شود و حق انتقاد کردن از مردم گرفته شود ؟ امام حسین(ع) نخستین رسالت خود را در این قیام نهی ازحکومت جایران دید و این که چرا مردم از حق دفاع نمی کنند؟ چه بدعتی در اسلام سهمگین تر که یاران راستین پیامبر زبانشان در کامشان مهار و یا بریده شود؟ حدود نیم قرن از رحلت رسول خدا گذشته و در این زمان کوتاه کسانی در چرخه حکومت قرار گرفته اند که یا مطرود رسول خدا بودند و یا در زمان پیامبر با جریان نفاق هم کاسه بودند.این جابجایی آدمها بود که جابجایی ارزشها را در پی داشت.به تعبیر امام علی(ع) تمام آثارجاهلیت باز گشته؛ یعنی شعایر اسلام موجود ولی ارزشهای اخلاقی مفقود شده است. ایستادگی امام حسین (ع) در برابر چنین وقایع تلخ و دردناکی بود . آزادی و شرف و عزت که از آن مؤمنین است ، به دست مداحان و چاپلوسان اموی به اسارت و ذلَت تبدیل گشته بود ؛ امام حسین در روز عاشورا در برابر جریانی ایستاد که آمده بود تا دین وانسانیت را ابزار حکومت سازد.ومردم را ثنا گوی خود نماید.امام حسین (ع) در واپسین لحظات عمر خود فرمود:اگر دین ندارید پس آزادمرد باشید. در روز عاشورا انسانیت و آزادی به نمایش در آمد ، تحولی در جهان اسلام پدید گشت .مردم دریافتند که اسلام محمد(ص) اسلام دیگری بوده یاران پیامبرغیر از این بوده اند که از رسانه های اموی شنیده اند. پس از انقراض و اضمحلال امویان نوبت به عباسیان، عمو زاده های پیامبر، رسید؛ اما آنان به شکل دیگری برحقیقت دین و عاشورا سرپوش نهادند. بدعتها و تحریف ها را به شکل شرارت باری به دنیای اسلام باز گردانند . روضه کربلا خوانده می شد؛اما زندانها پر از آزادیخواهان علوی بود .اسلام درسطح شعار رواج داشت ولی حاکمان عباسی هیچ سخن حق و انتقاد آمیزی را بر نمی تافتند .اولین آنان به خاطر خون ریزی لقب سفاح گرفت.فشارهای سیاسی و استبداد حکومتی آن چنان بالا گرفت که مردم، جور امویان را بر عدل عباسیان ترجیح دادند . امیر المؤمنین هایی که جای پیامبر نشستند ، جز قتل و زندان وشکنجه چیزی نمیشناختند . بنام اسلام حدیث ها ساختند ، دروغها گفتند و ازسویی عده ای مامور ماجور برای بدنام کردن امامان ،بنای غلو گذاشتند. و پیمانی که حاکمان با مردم بسته بودند، شکستند . خانه خدا را منجنیق بستند تا مخالفان خود را از میان بردارند . امامان شیعه را به بهانه های مختلف مقتول و مسموم ساختند . دریغ ودرد این که بدعتهای پیش ازعاشورا پس اززمانی ودراین عصرعباسی بازگشت.اما این بار نه تنها به دست حاکمان.که با کمک جاعلان حدیث وجاهلان به دین.از زبان پیامبر روایتها ساختند که نه تنها عقل گریز که عقل ستیزبود.جریان عاشورا ماندگاریش حفظ شد؛اما به شکل واژگونه.که از آن هیچ اثری برنمی خاست.مگرنه این بود که حقیقت عاشورا برای ستم ستیزی وظلم زدایی برآمده بود.اما چرا امیرالمومنین های پس ازمعاویه و یزید وخلیفه های عباسی وعثمانی و صفوی درکنارتحریف دین ستمهای بیشتری رواداشتند؟و حقیقت عاشورا و تشیع ازعینیت جامعه و زمان به خلوتخانه تکایا و چند روز محرم بازگشت؟ دراینجا به همراه مولوی باید گفت: 
 پس عزابرخود کنید ای خفتگان             چون که بد مرگیست این خواب گران.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

به یاد عاشورائیان و آن پیر عاشورایی

در محرم معنا و مفهوم دینداری برای شیعیان تبلور می یابد. پیام دینداری این است که بندگی حق کن و تمام قد در مقابل باطل بایست و هرگز در مقابل آن خم نشو؛ چرا که تنها و تنها باید در مقابل حق و حقیقت کرنش کنی. این پیام در کلمه «اسلام» خلاصه می شود که معنای آن تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت است و به هر میزان که این تسلیم پر رنگ تر و جدی تر باشد حکایت از ایمانی قوی تر دارد و البته لازمه قطعی این تسلیم محض بودن گردن کشی و سر افرازی در مقابل باطل است که هم عزت دنیوی را در پی دارد و هم نجات و رستگاری اخروی را. 
اما این تسلیم و فروتنی در مقابل حقیقت و این ایستادگی در مقابل باطل کار هر کس نیست، چرا که هزینه ای بس سنگین دارد و این هزینه سنگین را تنها انسان آزاده ای می تواند بپردازد که از همه قفس های خود ساخته بنی آدم خود را آزاد و رها کرده و آماده پرواز باشد. چنین انسانی نه با کرنش در مقابل باطل به ذلت می افتد و نه با فرار از هزینه حق پرستی رستگاری و مقام قرب معبود را از دست می دهد. شعار او که سر لوحه همه برنامه زندگی اوست این است که: 
      الموت اولی من رکوب العاری                  و العار اولی من دخول الناری 
انسان آزاده می میرد اما تن به ذلت نمی دهد. ولی حق پرستان را مقام بالاتری نیز هست که برای آن اگر لازم باشد ذلت ظاهری دنیوی را بر جاه و جلال ظاهری آن ترجیح می دهند. دلداده حقیقت نه تنها از مال و جان و فرزند و خانمان خود در راه حقیقت می گذرد، بلکه تمام آبرو و حیثیت و شخصیت خود را در این راه لگد مال می کند و این ویژگی عشق است که عاشق را به نابودی و فنا می کشاند. 
عشق به حقیقت و تسلیم بودن در مقابل آن همه دین و ایمان است چرا که: «ان الدین عند الله الاسلام» دین نزد خدا تسلیم بودن است و «من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» هر کسی دیانتی غیر از تسلیم بودن برگزیند از او پذیرفته نیست. و به همین جهت عاشق حق و حقیقت سر و جان و هستی می دهد و همه وجود خود را در پیشگاه معشوق هدیه ای نا قابل و بی ارزش می یابد و به آسانی نثار او می کند. 
و اینگونه بود که در شب عاشورا عاشقان حقیقت آواز عاشقانه ترنم می کردند و ندای جانبازی که حاکی از عمق دلدادگی بود، سر می دادند. آوازی و ندایی که طنین آن زمان ها را در نوردیده و پس از قرن ها به وضوح تمام به گوش می رسد و جان های آماده و لایق را فرا می خواند که ای فرزند آدم این قفس ها شایسته موجودی ملکوتی مانند تو نیست و این تارهای عنکبوتی که پیرامون خود طنیده ای لایق مرغ خوش آواز و زیبای بهشتی مانند تو نیست. همتی کن و طغیان کن و قفس در هم شکن و تارها را بگسل و رها شو و پرواز کن و آواز بخوان که تو شایسته آنی. 
محرم ماه تجدید پیمان با عاشورائیان است و ماهی است که مومنان اعلام می کنند که نام ما را نیز در فهرست حق پرستان و دلدادگان حقیقت ثبت نمایید و از فهرست باطل پرستان ذلیل و اسیر خارج گردانید. آری! مومنان عزاداری و گریه و مویه می کنند و در عزای عاشورائیان قیافه غمبار و مصیبت زده به خود می گیرند ولباس مشکی پوشند تا همراهی خود را با آنان و بغض و نفرت خود را نسبت به یزید و یزیدیان باطل پرست اعلام نمایند. آنان به صورت نمادین گاهی به خود می زنند تا نشان دهند که در راه حق پرستی از دادن هیچ هزینه ای ابایی ندارند. و اینجاست که قطره ای اشک به معنای تمام دینداری است و اگر واقعی باشد و روح داشته باشد بهشت را واجب و رستگاری را حتمی می سازد. این قطره اشک به معنای این است که من حق پرستم و شیدای حقیقتم و با باطل میانه ای ندارم و بلکه از آن نفرت دارم و در یک کلمه «من مسلمانم». 
جامعه مومنان پس از یک دوره گریه و عزاداری اگر واقعی باشد، و از مسیر خود منحرف نشده باشد و معنا و مفهوم آن اعلام همراهی و هم رأیی با دلدادگان عاشورایی باشد، به جامعه ای تبدیل می شود که از مظاهر باطل یعنی دروغ و فریب و حیله و تهمت و افتراء و ظلم و ستم و نامردمی و ناجوانمردی و ... فاصله می گیرد و به جامعه ای پاک و متخلق و خدایی، که در آن راستی و عدالت اصل و اساس است، نزدیک تر می شود؛ چرا که این مرام عاشورائیان است. فریب و دروغ و حیله و ظلم و ستم و مانند اینها ابزاری باطل برای رسیدن به هدفی باطل است که عاشورائیان آزاد دینداری خود را در نفرت از آن و وظیفه خود را مبارزه با آن یافته اند. 
آری! مومنان در این ایام محرم داستان پایمردی ها و جانفشانی های در راه حق را می شنوند و همراه با اشک و ناله با عمق وجود خود عجین می سازند. آنان داستان حبیب ابن مظاهر را می شنوند که در آن شب نورانی یاران حسین و آن شب سیاه و تاریک یزیدیان و پس از اینکه می شنود و در می یابد که فردا در راه حقیقت سر می دهد، چهره اش شادمان می شود و به شوخی و مزاح و بذله گویی می پردازد و چون مورد اعتراض واقع می شود که آیا امشب زمان شوخی و بذله گویی است می گوید آری، امشب شب جشن و شادی من است وشبی بهتر از این شب در عمر خود نداشته ام. 
و آن شیر زن، دخت مولای حق طلبان و الگوی حق طلبی و خواهر آن سرور آزادگان و امام حق پرستان، پس از آنکه هزینه حق پرستی خود را تمام و کمال داده است تیر خلاص را اینگونه بر قلب باطل شلیک می کند که «هر آنچه دیدم زیبا بود و غیر از زیبایی چیزی ندیدم». 
آری! در محرم درباره قهرمانان کربلا و عاشورا می شنویم و می خوانیم. اما گاهی کسانی شانس می آورند و یکی از این قهرمانان را به چشم خود می بینند و من یکی از این انسان های خوش شانس هستم. محرم امسال اولین سالگرد رحلت انسانی است که هر چند در کربلا و عاشورا نبود، اما به معنای واقعی کلمه کربلایی و عاشورایی بود. این انسان والا مقام مرحوم آیت الله منتظری(قدس سره) بود که عمری را عاشورایی زیست و نه تنها سخن از عاشورا و کربلا گفت بلکه آن را در حرکات و سکنات خود متبلور ساخت. 
ویژگی برجسته این مرد بزرگ حق پرستی و باطل ستیزی بود که عمر خود را در این راه گذرانده، هیچ هزینه ای او را از حق گویی باز نداشت و هیچ فشاری او را به باطل پرستی وا نداشت. انواع سختی ها و نا ملایمات را به جان خرید و به سوی هر بلایی آغوش گشود تا دلدادگیش را نسبت به حق و حقیقت تمام، و نفرتش را نسبت به باطل کامل گرداند. بر همه مواهب این دنیا پشت پا زد، از ریاست و مقام و جاه و شکوه و جلال گرفته تا مال و منال و تا آسایش و رفاه. نه از عزلت و محرومیت ترسید و نه از حصر و فشار و نه از حمله غوغاییان قداره بند. او مانند بزرگ مردان عاشورایی خود را آزاد ساخت و پرواز کرد و همه زرق و برق های این دنیای فانی را بازیچه یافت و بر همه آنها خندید. حبیب ابن مظاهر در شب عاشورا شوخی و مزاح می کرد و در واقع به روی جانبازی لبخند می زد و پیر وارسته و شیدای دلباخته ما عمری را به همین طریق گذراند و از تنهایی ها و کمی همراهان نهراسید و به پست و مقام و جاه و جلال مغرور نگردید و در همه حال خودش بود. او عزیز زیست و با کوله باری از توشه، عزیز رفت. خدایش رحمت کند و ما را در راه و روش او و دیگر عاشورائیان موفق بدارد.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

آیت الله منتظری واصلاحات درعرصه فقه واجتهاد

محمد تقی فاضل میبدی 

شاید در میان فقیهان سده اخیر کمتر فقیهی به مانند آیت الله منتظری تحولات روزگار و تلخیها و شادیهای چند دهه اخیر ایران را از نزدیک دیده و یا درآن نقش داشته باشد . عالمی که در کنار این فراز و نشیبها و در متن این تحولات همواره و دردمندانه حضورداشت و لختی از متن حوادث غایب وعاری ازاحساس مسولیت نگشت .در کنار این مجاهدتها، برای حتی زمانی کوتاه ،مرتبه عشق و اعتقادش رااز تحقیق و تفحّص و تفسیر و فلسفه و تفقه فرو نگذاشت و قدرت فقه و اجتهادش در سختترین لحظات عمرش به کاهلی و سستی سو نکرد. از دوران زندانها و تبعیدهای بلندمدت رژیم پیشین تا ریاست مجلس خبرگان و قائم مقامی و حصر خانگی همیشه و همه جا خود را در معرض سؤلات و شبهات علمی و سیاسی قرار داد و عاشقانه در جستجوی پاسخی علمی در چارچوب اصول اسلامی بود . فقیهی که در چند دهه فلسفه ، فقه ، روایت و رجال را استادانه تحقیق و تدریس کرده بود و غالب تحقیقات و تراوشات فکری خود را به تالیف درآورد و در حوزه ها به عنوان سند فقهی وعلمی تلقی گشت. و در کنار این همه ، آزاداندیشی و عقلگرایی و فرار از جزمیتهای حوزوی را ،علاوه بر این که خصلت ذاتی او بود ، از استادش آیت الله بروجردی وارث گشته بود . این استاد و شاگرد با اینکه در فن اجتهاد و استنباط از اصول شناخته شده و تعریف شده حوزه ها عبور نمی کردند و یک اصولگرای واقعی بودند ، اما در فهم و اجتهاد ، به قول کانت ، جرأت دانستن داشتند وابتکارورزی آنان دراین بود که مسایل فقهی را در بستر تاریخی و در کنار فقه مذاهب دیگر اسلامی ببینند؛ بویژه این که، آیت الله منتظری کاربرد ابعاد اجتماعی فقه را،پس از انقلاب، به مدت سی سال به آزمایش برده وتا حدودی، موانع و مقتضیات زمان را در تحقق احکام اجتماعی اسلام می شناخت. 
اصلاحات و بازنگری احکام فقهی در حوزه اجتماعی 
فقیهی چون آیت الله منتظری که با اصلاح طلبان در عرصه سیاسی ، تا حدودی دم خور و همسو بود ، اما اصلاح طلبی او بیشتر از خاستگاه فقهی بر می خاست . طبیعی است در جامعه ای دینی، که اکثر آن مسلمان و پای بند به کتاب و سنت هستند ، تا در حوزه فقاهت و اجتهاد ،اصلاحی و تحولی صورت نگیرد ، در حوزه های دیگر نمی توان آرزوی تحولی دیگر را داشت . آرزوی در عرصه فقه واجتهاد چیزی بود که امثال سید جمال اسدآبادی، شیخ محمد عبده،اقبال لاهوری ،آیت الله طالقانی،آیت الله مطهری وکسانی دیگر،آن را پی میگرفتند و مرحوم امام خمینی با دخالت دادن دوعنصرزمان و مکان آن را ضروری میدانست. مرحوم آیت الله منتظری نیز به ضرورت این تحول پی برده بود؛ هرچند بااحتیاط دراین وادی سنگلاخی قدم برداشت،اما توانست با صراحت بیشتر، پاره ای از احکام فقه و اصل ولایت فقیه ،که خودپایه ریز تئوریک آن بود،را در بستر بازنگری قرار دهد و با حوادث امروزی ، در حد امکان آشتی سازد؛ مهمتر اینکه باب فقه را به روی حقوق بشر بازگشاید.وآن دو را تا حدودی نزدیک نماید. 
تنقیح مناط و کشف ملاکات 
در میان برخی عالمان شیعی ، علل و حکمت احکام از نگاه عقل ، هر چند تیزبین ،مخفی ورازگونه است . چنین مبنایی در میان فقیهان نص محور و مهمتر از آن اخباریون جای چون و چرایی باقی نمی گذارد .به گونه ایکه اخباریون واصولیون درتقابل با هم به اجتهاد پرداختند. در این میان تمایزی بین احکام عبادی و غیر عبادی نیست . وبراساس روایتی حلال و حرام محمد (ص) تا صبح قیامت دگرگونی ناپذیر است . احکام اسلام باید اجراگردد ؛هرچند در تقابل و ناسازگاری با مصلحت عامه باشد.در این راستا بوده اند فقیهانی که نسبت به احکام اجتماعی، با تکیه بر عقل و کشف ملاک و تنقیح مناط، از نص عبور کرده و بر اساس مقتضیات زمان و مصلحت عامه و با حفظ قاعده اهم ومهم فتوی داده اند . به تعبیر دیگر عقل و عرف را در سیره اجتهاد خود دخالت داده اند .دراین راستا آیت الله منتظری در برابر دو اصل مهم قرارداشت ؛ یکی این که اسلام دارای احکام اجتماعی و سیاسی است و دیگر این که زمان همواره در تحول و دگرگونی است . و چالش میان این دو اصل، چیزی نبود که از چشم این فقیه تیزبین پنهان مانده باشد . 
بزرگانی چون علامه طباطبایی و در پی او استاد مطهری احکام و قوانین دینی را به ثابت و متغییر تقسیم کرده بودند و با این تقسیم بندی پاره ای از احکام را ، به خاطر تغییر موضوعات با مقتضیات زمان آشتی داده اند . مرحوم شهید صدر برخی از موضوعاتی را که احکام آنها مسکوت عنه است ، در حوزه منطقة الفراغ برده است. در این جا مجال نقد و بررسی گفتار بزرگان یاد شده نیست، اما به نظر می رسد آیت الله منتظری به خاطر حاضر و شاهد بودن بر درگیری میان فقه و وضع موجود به این نوع احکام، نگاه و نقد دیگری داشته که میتوان آن را نگاه کاربردی دانست . نامبرده بر این صدد بود تا میان احکام اجتماعی فقه و مقتضیات زمان تناسب برقرار کند .مهمترین مبنایی که در این راه پی نهاد،عقلانی بودن ویا بهتر است بگوییم عقلایی دیدن این نوع احکام بود.و این که هدف شارع دراین جهان و در زندگی مردم باید تامین شود و اسلام برای سامان دادن زندگی مردم پا به عرصه اجتماع گذاشته است. فی المثل ایشان احکام امر به معروف و نهی از منکر ، که از مهمترین احکام اجتماعی است ، و در تمامی کتب فقهی آمده است ، شکل و شیوه سنتی آن را در این روزگار مفید نمی دانست ، لهذا آن را در چارچوب احزاب مستقل از حکومتها محقق می دانست و مبنای لازم بودن حزب و مطبوعات آزاد را به وجوب امر به معروف و نهی از منکر ارجاع می داد؛ زیرا فلسفه مهم امر به معروف و نهی از منکر در سطح کلان جامعه ، مبارزه با مفاسد سیاسی ، افتصادی و فرهنگی است ؛که منشا آن دولتها و حکومتها هستند.استدلال ایشان دراین بخش سخن امام علی(ع) بود که فرمود : لا تترکوا الامر باالمعروف و نهی عن المنکر فیولی علیکم اشرارکم ؛ منظور از ولایت اشرار حاکمیت دولتهای جایر است ؛ لهذا برای مبارزه با این نوع مفاسد در جهان امروز ، وجود احزاب و مطبوعات آزاد را ضرورت میدانست. 
«در جوامع فعلی ایجاد تشکل برای نیل به اهداف اجتماعی از قبیل مقدمه ی منحصره به شمار می آید ؛ چرا که افراد به تنهایی قادر به انجام آن نیستند . در حکومت دینی محدوده فعالیت احزاب و رسانه های مستقل جمعی که نظام اجتماعی مورد پذیرش اکثریت را قبول دارند ، نظارت بر عملکرد حاکمیت و انتقاد منطقی از آن و نیز نقد عملکرد شخص حاکم و منعکس نمودن نظرات و افکار مختلف در جهت رشد و شکوفایی نیروها و ارائه طرق صلاح و فساد و توجه دادن کارگزاران به مفاسد و خطرات احتمالی در روند جریان امور کشور می باشد . و احزاب مستقل ، علاوه بر آنچه ذکر شد ، می توانند برای اداره بهتر کشور کادر سازی کرده و افراد کادر را به مردم معرفی نمایند تا برای پستهای حساس انتخاب شوند . بلکه احزابی که ساختار سیاسی حاکم یااصل حکومت دینی مورد پذیرش اکثریت را قبول ندارند، حق فعالت سیاسی،تبلیغ،انتقادواظهارنظر-بامراعات حق اکثریت-برای آنان محفوظ است». 
( آیت الله منتظری ، حکومت دینی و حقوق انسان ، ص 153) 
این بیانات گویای این است که تشریع یا امضای احکام اجتماعی اسلام برای تأمین مصالح جامعه بوده است و شارع در مراتب قانونگذاری، مصلحت عامّه را بر هر چیزی مقدم داشته است . آیت الله منتظری در مواردی ، مانند خرید و فروش خون که غالب فقهای گذشته بر اساس برخی روایات حرام می دانستند ، آن را بی اشکال می دانست چون در این روزگار مصلحت عقلایی بر آن مترتب است. و یا موارد متعلق به وجوب زکات که در گذشته فقط 9 مورد بود ، ایشان آن را،با تشخیص حاکم، به موارد بیشتر تعمیم داد و یا موارد حرمت احتکار که در روایات به چند مورد معدود بیشتر اشاره نشده ، به هر چیزی که نیاز حیاتی مردم بر آن مترتب است ، تسری داد . براساس سخن مشهور حرمت احتکار ویا تسعیر ( قیمت گذاری ) به برخی موارد طعام تعلق دارد ولی ایشان سخن مشهور را نپذیرفت و احتکار در غیر موارد منصوصه را،به خاطرنیاز مبرم مردم حرام میدانست .دراین باب چنین میاورد: 
حرمت احتکار و یا کراهت آن ازاحکام تعبدی نیست، و نوع انسان ملاک حرمت آنرا می فهمد و ملاک حرمت آن نیاز مردم به کالای مورد احتکار است.و این ملاک از [روایت] صحیحه حلبی استفاده میشود.ونظر شارع اینست که مردم ازاحتیاجات خود باز نمانند.واگرنیاز مردم بیشتر از مواردی بود که در نصوص ذکر شده بایدآن را تعمیم داد. 
(ولایت فقیه،ج2ص644،عربی) 
ایشان در مورد مجازاتهای اسلامی ، نیز بر این باور بود که تعزیرات و حدود دارای مصالح غیبی نیستند و هدف از آن ها تنبیه مجرم و کاهش جرم در جامعه است بنابراین اگر مجازات هایی که در نصوص دینی وارد شده است در شرایط امروز فوائد فوق را در بر نداشته باشد، می توان در آن تجدید نظر کرد . مبنای ایشان در این موارد،نیز، همان تنقیح مناط است . 
"تعزیرات و حدود دارای مصالح غیبی و غیر قابل فهم برای بشر نمی باشد و این معنا از قرائن و تعبیرات زیادی که در روایات مربوط به حدود و تعزیرات وارد شده است استفاده میشود. از این رو قبلا ًیاد آوری شد که هدف اصلی از آنها همان تنبیه مجرمین و اصلاح آنها میباشد و بعید است که مصالح غیبی غیر قابل فهم دیگری در آنها باشد و از طرفی تحولات اجتماعی در علوم مربوط به جرم شناسی و نحوه پیشگیری از آنها و روانشناسی مجرمین و نحوه اصلاح و تربیت آنان پدید آمده است ، به نحوی که دیگر شیوه های گذشته در جوامع کنونی آثار مورد نظر شارع را نخواهد داشت و چه بسا ممکن است گفته شود : با شیوه های جدید زودتر و بهتر هدف اصلی شارع از تشریع بعضی مجازات های رایج ، محقق میشود . 
با توجه به جهات مذکور اگر فقیه توانست از ادلّه مربوطه چنین استنباط بنماید ، یعنی از آن جهت که مصالح و مفاسد بعضی احکام مذکور، که به منزله موضوع آن ها میباشند تغییر یافته و در حقیقت موضوع حکم تغییر یافته است ، میتواند طبق تغییر مصالح و مفاسد و موضوع بعضی احکام ذکر شده به تغییر حکم نظر دهد. ولی باید کاملاً مستند به آیات و روایات و ظوابط اجتهاد باشد ، نه بر اساس تأثیر از جو و شرایط موجود ." 
(آیت الله منتظری ، مجازات های اسلامی و حقوق بشر ، ص 86 ) 
چنین نگاهی به فقه، یعنی در نظر داشتن شرایط موجود، مهمترین گام در عرصه اصلاحات در حوزه اجتهاد است. طبعاً با این دیدگاه میتوان احکام اجتماعی اسلام را با نیازهای زمان مطابقت داد و اتهاماتی که به عنوان خشونت بر دستگاه فقهی اسلام وارد میشود، رفع نمود . 
مرحوم آیت الله منتظری در رابطه با اجرای حدود و قصاص مصلحت جامعه اسلامی را در درجه اول اهمیت میدانست و بر اساس پاره ای از روایات اجرای حدود را، همچون تعزیرات، به دست حاکم اسلامی میدانست و بر این عقیده بود که شریعت اسلام این اجازه را به حاکم داده است تا در شرایط لزوم، اجرای حدودی را که در نص وارد شده است متوقف نماید . 
" با این که روایات زیادی در فواید و منافع دنیوی اجرای حدود وارد شده است اما در عین حال اگر در شرایط خاصی مصلحت اقوی در ترک آن باشد ،حاکمیت اسلامی میتواند و باید آن را متوقف نماید . " 
( همان ، ص 85 ) 
یقینا درک این مصلحت اقوی کار یک فقیه ،به تنهایی، نمیتواند باشد.وچنین کاری بعهده کارشناسان است.زیرادراین گونه موارد شناخت موضوع دردرجه نخست قرار دارد.و شناخت این موضوعات از شان فقیهان خارج است. عالمان فقه اگر بتوانند احکام اجتماعی اسلام رااز راز بودن بدرآورند و ملاک احکام رااین جهانی ببینند و هدف و غرض شارع را تامین مصالح عامه بدانند،شاید اصلاحاتی که در حوزه فقه و اجتهاد،انتظار میرود، محقق شود.این که در قواعد فقه آورده اند:عدالت و عرف جاافتاده در میان مردم از حیث شرعی قابل توجهند، حکایت از ضرورت تحول حکم شرعی به تبع تحول حاصله در عرف و عادات مردم دارد.دراین جا به سخن اقبال لاهوری بر میگردم که معتقد بود: اجتهاد و تلاش جدید در نوفهمی و بازسازی اسلام همان طور که بر نوفهمی ونوسازی مبانی فلسفی وکلامی توقف دارد،به بازسازی در فقه هم احتیاج دارد.باید گفت فقیهان اهل سنت که بیشتر در تاریخ درگیر حکومت بوده اند،باب مصلحت و یا به تعبیر فنی مصالح مرسله را در احکام اجتماعی باز گذاشته اند .البته در این میان گروهی چون سلفیه را باید استثنا کرد.در فقه شیعه نیز بابی که آیت الله منتظری گشود براین اساس بود که باید یک بازنگری اصولی در معارف اسلام ،بالاخص فقه، صورت بگیرد.مهمترین عاملی که این نگاه را در ایشان ایجاد کرد ارتباط مستمر وی با رسانه هاو در معرض شبهات قرارگرفتن بود.زیرایک فقیه هر چه نگاه بیرونی او نسبت به تحول و تکامل زندگی بیشتر باشد،در بینش فقهی او تاثیر خواهد داشت. 

جامعیت علمی آيت‏اللّه العظمى منتظرى(ره)

سید محمد علی ایازی 


یک سال از فقدان شخصیت بزرگ و کم نظیر دوران ما گذشت. دانشمندی از ميان ما رفت كه از سنين جوانى به درجه اجتهاد در فقه و اصول و فلسفه نايل گشت و خلاصه‏اى از فقه ، اصول ، فلسفه ، عرفانِ و تفسیر اساتيد بزرگوارش آيات عظام بروجردى و امام خمينى و علامه طباطبايى (ره) بود كه با حافظه‏اى بى‏مانند و استعدادى بى‏نظير و با سختكوشى و پشتكار، نمونه يك اسلام‏شناس جامع و عميق و صاحب نظر و گزینش گر بود. وزانت علمى و مقام شامخ فقاهت و جامعيت حوزوى كم‏نظير آن شخصیت فرزانه، بر هيچ يك از دانشمندان و فقهاى معاصر خود پوشيده نبود و نيست؛ آن بزرگ‏مرد كه استوانه دانش، تقوى، زهد، مجاهدت و اخلاق بود، سراسر عمر شريفش را در ترويج معارف قرآن و اهل‏بيت (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين) و نماياندن چهره اسلام ناب سپرى نمود و همواره بر استيفاى حقوق حقه مردم پا‏فشارى کرد. نواى دلنشين تفسير نهج‏البلاغه‏اش همواره فرياد امام على بن ابيطالب (عليه السلام) را در گوش انسانها طنین انداز می کرد که چگونه باید در برابر ستم ها ایستادگی کرد و حق مظلومان را از ستم کاران گرفت. ميراث ماندگار ايشان در حوزه‏هاى مختلف علوم اسلامى، ابداع راههای جدید در اندیشه دینی و گشودن افق های جدید در تحقیق و تدریس، و تربیت انبوه شاگردان مبرّزى است كه در مكتب او به اجتهاد دست يافتند.مجموعه این امور به خوبى بر گستردگى دانش و تبحّر آن استاد فرزانه گواهی می دهند و بر غم جانکاه فقدان آن مرد بزرگ پس از گذشت یک سال از درگذشت او می افزایند. 
دوران تحصیل 
در زندگی نامه علمی آن فقیه والامقام مى‏توان به تحصیل علوم اسلامی، دانش فقهی، فلسفی، اندیشه و رویکرد علمی و اجتماعی و آثار علمی ایشان اشاره كرد: در بخش نخست، تحصيلات ایشان از ‏حوزه علميه نجف آباد و شهر بزرگ اصفهان آغاز مى‏شود. ايشان تحصيلات مقدماتى را در این دو شهر در پیش اساتید مبرز و مشهور و وارسته گذرانيد و پس از طى مدارج‏ علمى به قم مهاجرت كرد و از محضر استادان‏ بزرگ بویژه آيت‏اللّه العظمى بروجردى بهره فراوان برد، به گونه ای كه در حيات آن فقیه بزرگ به عنوان مجتهدی مسلم دارای صلاحيت فتوا شناخته می شد. بخش عمده ديدگاه‏هاى فقهى آيت‏اللّه بروجردى توسط ایشان به رشته تقرير درآمد، كه ایشان علاوه بر تقریر درس استاد حاشيه‏ها و نظرات خود را نیز آورده است. از جمله مى‏توان به «نهاية الاصول»، «البدرالزاهر»، «الغصب والاجارة والوصية» اشاره کرد، همچنین ایشان تقریراتی از استاد دیگر خود یعنی امام خمینی ارائه داده که اخیراً با عنوان محاضرات فی الاصول، توسط موسسه تنظیم و نشر آثار استاد نشر یافته است وشامل مباحث استصحاب، تعادل و تراجیح ، اجتهاد و تقلید می باشد. 
دانش فقهی 
آیت الله منتظرى فقيهى جامع در همه ابواب فقه و نوآور و آگاه به زمان و نیازهای روز بود. همه تلاش خود را به كار می بست تا فقه را كاربردى نماید. او افزون بر شخصيت مبارز و اجتماعى، دیدگاه های فقهی را با زبان و تقریری جدید بیان می کرد. از ویژگی های روش تدریسی او توجه به سیر تاریخی و تطور آن است، هر گاه که به موضوعی از مسائل فقه می پرداخت، سخن از صاحبانِ آن اندیشه و آغازگران آن به میان می آورد و نشان می داد که چگونه این بحث شکل گرفته و در چه بستری بالندگی یافته و ناظر به چه نیازی و مسئله ای در میان مذاهب دیگر بوده است. او همواره این سخن را از استاد خود تکرار می کرد که فقه شیعه ناظر به فقه اهل سنت است و کسی که می خواهد این فقه را به خوبی بشناسد، باید فقه آنان را بشناسد و خود در این جهت احاطه کامل داشت. همچنین ایشان در احاطه بر احاديث و نقد و بررسی روايات پيامبر و اهل البيت (ع) عمرى را سر كرده بود، لذا هم در «علم الحديث» و هم در «درايت حديث»، يعنى ‏هم در بحث شناخت روايات از نظر سند، و هم در بحث فهم معناى ‏روايات، عالمى متبحّر بود. به هنگام تدریس، برای نقد آرا به نقد حدیث و رجال و شناسایی طبقات می پرداخت و همواره به این نکات اشاره می کرد. اهتمام ایشان به حدیث تنها در فقه نبود. او علاوه بر بهره‏گيرى در استنباط احكام ‏شريعت، كوشيد تا حديث را وارد زنگى مردم كند، و افزون بر شرح و تفسير نهج‏البلاغه، به شرح و تفسير احاديث اصول‏ كافى همت گماشت و در سخنرانی های مردمی خود کوشش داشت که برای مردم حدیثی را بخواند و نکات آموزنده آن را برای مخاطبان بیان کند. 
این تسلط در فقه، حدیث، رجال تا جایی بود كه برخی از مراجع بزرگ گذشته ايشان را افقه الفقهاى عصر خويش‏ بنامد. و در نتيجه ايشان، حتى در تئورى‏ها، سرآمد بسيارى از فقهاى ‏حوزه بود. آیت الله منتظری به دلیل احاطه داشتن بر احکام اجتماعی دین، فقهی واقع گرا و ناظر به واقعیتهای جامعه داشت که در سطح کلی می توانست كمك زيادى به حل مشکلات عملی مردم بنماید و احکام دین را در حوزه های اجتماعی و مدنی اجراپذیر گرداند، آن چنان كه‏، امام (ره) براى گشودن گره‏ها و مشكلات‏ فقهى جامعه و حكومت، مسائل را به ايشان ارجاع مى‏داد تا به فتواى ایشان عمل شود. 
از سوی دیگر ايشان تأثير بسزايى در توسعه فقه‏ سياسى و گشودن باب‏هاى جديد در حكومت اسلامى و احکام مدنی و توسعه سیاسی و جمهوريت نظام داشتند و با نوشتن كتب مهمى در حوزه فقه حكومتى سبب رشد فقه سياسى و حكومتى شدند، زيرا فقه شيعه در دوره‏هاى طولانى در جريان حكومت‏ قرار نداشت و فتاوای فقهاى شيعه بیشتر شکل فردی داشت و در حوزه خصوصی بود. بنابراين بخش‏هايى از فقه كه به امر حكومت و حقوق جامعه و نقش مردم در حکومت و حقوق متقابل مردم با حکومت مربوط مى‏شد، مورد توجه ‏فقها قرار نگرفته بود، اما پس از پيروزى انقلاب اسلامى و با شكل‏گيرى‏ نظام جمهورى اسلامى که براساس جمهوریت و شعار رجوع به آرای مردم تشکیل یافته بود و امید می رفت که چنین نظامی برپا شود، تعارض آن اندیشه با فقه اجتماعی و تأکید بر حقوق به جای تکلیف، مشكلاتی را در حوزه فقه حكومتى برجای گذاشت. ايشان با نوشتن كتاب‏هايى ارزشمند در اين حوزه توانست باب‏هاى‏ جديدى در فقه حكومتى و نظامی مبتنی بر آرای مردم ارائه دهند و با طرح آن بحث‏ها براى فقه‏ سیاسى شيعه خدمات گسترده‏اى انجام دهند. 
آيت‏اللّه ‏منتظرى از يك سو با فتاوى و نوآورى‏هاى فقهى كه در حوزه احکام اقتصادی، حقوقی، سیاسی، مانند ضرورت آزادی بیان و اندیشه، حقوق مخالفان، حقوق بشر و روابط میان ملل مى‏دادند، موجب‏ گشايش درپژوهشهای جدید در اجراى احكام اسلامى مى‏شدند و از سويى ديگر در حوزه‏ علميه اين بحث‏ها را در ميان شاگردان و نواندیشان دینی و فقها باز ‏كرده و در معرض تلاش‏هاى‏ علمى آنان قرار ‏دادند. 
فلسفه 
بی گمان آیت الله منتظرى يك فيلسوف و متكلم عصر خود بود که پس از سالها تحصیل و تدریس کتابهای گوناگون شفای بوعلی سینا و اسفار ملاصدرا و اصحاب مکتب او، فلسفه مشاء و حکمت متعالیه را به خوبی تحلیل و تقریر می کرد و بر این اساس، به تبیین نکات اعتقادی و تثبیت مسائل بحث انگیز آن در الهیات، همچون توحید، وحی، و مبدء و معاد می پرداخت و دانش فلسفی وی در آثار و نوشته هایش و یا در شرح نهج البلاغه نمود پیدا کرده است. اما با این همه هيچ وقت نمی خواست كه با اصطلاحات فلسفى يا كلامى بازى كند و از این ناحیه مخاطب خود را با عبارت های مبهم سردرگم سازد. 
درس فلسفه او شگفت انگیز بود، هم سهل و آسان بود و هم ممتنع، که در لابلای آن به بیان دشوار ترین مباحث فلسفی و قواعد و اصول مهم آن می پرداخت و نکات مهم عقلی را با زبان ساده تحلیل و تبیین می کرد. درس های شرح منظومه ایشان همچنان شاهدی است بر احاطه، توانایی در بیان و آسان کردن مطالب و تقریری جدید از مهم ترین مباحث الهیات فلسفی. نمونه روشن این ساده سازی مطالب عمیق را می توان در شرح خطبه اول نهج البلاغه مشاهده کرد. در حوزه اعتقادات فلسفی و کلامی، مانند بیان حقیقت وحی و پاسخ به شبهات آن چندين مقاله و رساله‏ تأليف كرد تا بهره فلسفه و كلامش را به مردم رسانده باشد. او در دفاع ‏استدلالى از معتقدات شيعه و با متانت تمام، به رد شبهات علماى اهل ‏سنت، و برخى وهابيون، اقدام كرد و دامن شيعه و پيروان اهل بيت (ع) را از اتهامات بى‏پايه و اساس آنها پاك كرد. 
روش علمی 
روش آیت الله منتظری در امتداد روش تطبیقی استاد بزرگوارش آیت الله بروجردی و سنت فقهی مکتب قم بود. در فقه تطبيقى و بهره گیری از منابع گوناگون و بررسی اقوال، از شیوه علمی و منصفانه استاد خویش بهره می برد و همواره در درس خود از نظريات فقهاى بزرگ اهل سنت هم استفاده ‏مى‏كرد. در مراجعه به منابع، احادیث و اقوال بر خواندن عین مطالب کتاب ها به صورت مستقیم اصرار داشت و به منابع اهل ‏سنت به کتابهای خودشان به صورت مستقیم مراجعه می كرد. به همین دلیل در آثار ایشان ما شاهد حجم انبوهی از منابع، بویژه کتابهای فقهی، تفسيری و آيات الاحكام اهل سنت و مذاهب و فرقه های دیگر هستیم. 
يكى ديگر از ويژگى‏هاى ايشان اهتمام به درس و تحقیق و تدریس در طول زندگی پرفراز و نشیب خود بود به گونه ای که در سخت ترین شرایط از کار علمی دست بر نمی داشت. به همین دلیل در طول دوران مبارزه هيچ‏گاه تدريس را رها نكرد. حتى زمانى كه در زندان به سر مى‏برد، نيز دست از تدريس ‏ برند‏اشت. یکی از مراجع بزرگ معاصر در جلسه ای که برای تسلیت خانواده ایشان آمده بود، می گفت، در این پنجاه سالی که ایشان را می شناختم در کنار مبارزه همواره در جلسات علمی خود از بحث و طرح مسائل غافل نبود. به همين دليل به دیگران نیز این توصیه را می کرد و طلاب را به جدیت در درس و مردم را به شناخت بیشتر علوم تشویق می نمود. از نکات درس آموز روش علمی ایشان، داشتن روش در تدریس و تحقیق و بیان دیدگاه ها و نظرات دیگران بود. سبک ایشان آن بود که در آغاز اقوال دیگران را به درستی و دقت و امانت به ترتیب تاریخی نقل کند و آنگاه به نقد و بررسی آن بپردازد. زبان نقد بسیار مودبانه و همراه با اشاره به جایگاه و منزلت علمی صاحب آن اندیشه بود. 
رویکرد علمی اجتماعی 
بخشی از حیات فقیهانه آيت‏اللّه منتظرى به رویکرد اجتماعی و نظر داشتن به عینیت های جامعه و رنج و مصیبت مردم کوچه و بازار و مشکلات معیشت اختصاص یافته بود. به همین دلیل چه در آن هنگام که در موقعیت مسئولیت بود و چه پس از آن به حقوق و نیازهای طبقات محروم، روستائیان، افراد مخالف که در فشار حکومت هستند، تأکید می ورزید و نمی خواست فقیهی باشد که تمام اهتمام او مسائل جزیی و خرده گیری هایی متنسکانه باشد. او به آزادى انديشه و آزادى بيان عقيده‏ بسیار داشت و آن را ضرورت جامعه و نقد و مهار قدرت می دانست. مشکل استبداد را یکی از مهم ترین آفات جامعه دینی می دانست و در بیان مسائل اجتماعی هميشه آن را در سخنرانی ها و نوشته های خود با ذکر مسائل و نمونه ها بیان می نمود. حقوق بشر یکی دیگر از مباحثی بود كه بر آن اهتمام داشت و در اين راستا نيز كتابى تحت عنوان رساله حقوق تدوين كرد. ایشان در واکنش بر بحث کنوانسیون حقوق زن معتقد بود که ما باید در جلسات آن شرکت کنیم و با دفاع از حقوق زن موارد اختلافی و چالش برانگیز را به بحث و بررسی بگذاریم. ايشان به آزادى ‏احزاب و آزادی روزنامه‏ها، نیز به شدت معتقد و نوشته هایی در این زمینه ارائه داده است ایشان این امور را برای مبارزه با آسیب های قدرت ضروری می دانست چرا که این آزادی ها بستری مناسب را براى فعاليت‏هاى سياسى‏ اجتماعى فراهم می سازد. ایشان همواره بر اين باور خود استوار بود كه ‏همه بايد بتوانند در جامعه اظهار نظر كنند و جامعه نيز بايد پذيراى اندیشه مخالفان خود باشد. 
در حوزه علميه نيز ايشان به عنوان يك عالم، فقيه ‏بزرگ و برجسته همگان را به نوآوری های کلامی و اجتماعی با نظریه پردازی های مستدل تشویق می کرد و طلاب جوان را به آن راهنمایی می نمود. آيت‏اللّه منتظرى در برخورد با ديگران و حتى منتقدان و مخالفان خود بسيار متواضعانه ‏رفتار مى‏كرد به گونه ای که سادگی و بی پیرایگی ایشان باعث می شد که همگان به راحتی با ایشان به گفتگو بنشینند. 
آثار و تألیفات 
از نخستین آثار علمی آیت الله منتظری تقریر ديدگاه‏هاى فقهى آيت‏اللّه بروجردى است كه مى‏توان به «نهاية الاصول»، «البدرالزاهر»، «الغصب والاجارة والوصية» اشاره كرد. اما آثار علمى دیگر ایشان به تقريرات این دروس خلاصه نمى‏شود. تأليفات فقهى ايشان بهترين مدرك عمق‏ تفكر فقهى و پايه مراتب علمى آن فقيه مجاهد است. كتاب «دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه» كه در چهار جلد عربى‏ چاپ شده و ترجمه‏ فارسى آن از مهم‏ترين كتب فقهى سیاسی تاريخ تشيع بویژه در حوزه‏ حقوق عمومى است. اين كتاب كه ابتدا به ‏صورت درس خارج در حوزه ارائه شده، در حدود 250 جلسه درس اختصاصی و بیشتر از آن جلسات جنبی، به بررسى و تحليل دروس گذاشته شده است. در میان فقهاى اهل سنت در حوزه حقوق عمومى هرچند كارهايى مانند: «الاحكام السلطانيه» ماوردى و ‏ابويعلى قاضى تأليف شده، و در فقه شيعه خلا چنين مباحثى احساس مى‏شد، و فقها در ضمن ‏احكام معاملات، يا مسائلى چون زكات و ...، به اين مباحث اشاره‏ مى‏كنند، و حضرت امام خمينى نيز در حوزه ولايت فقيه در جلسات درس خارج خود به‏ اين مباحث پرداختند كه با همين عنوان به زبان‏ فارسى چاپ هم شد. اما به طور گسترده و اختصاصاً در حوزه حكومت‏ و حقوق عمومى، كتاب چهار جلدى آيت‏اللّه منتظرى ‏بزرگ‏ترين منبع علمى حوزه تشیع است. 
ساير آثار علمى ايشان از قبيل «دراسات فى المكاسب المحرمة»، «كتاب الحدود» و «كتاب الخمس والانفال» به زبان عربى و امثال آنها نمايانگر تسلط ايشان در حوزه فقه اسلامى اعم از شيعه و سنى است. در كنار كارهاى فقهى مزبور، اين فقيه به شرح مباحث اصول كافى، شرح‏ خطبه‏هاى حضرت زهرا (سلام‏اللّه عليها) و تأليف رساله فارسى و بيان‏ مسائل مورد نياز كشور و جامعه علمى در حوزه پزشكى، نوجوانان، بانوان و امثال آن پرداخته كه هر يك در حوزه خود بخشى از نيازهاى ‏جامعه را تأمين كرده و جوابگوى نيازهاى جامعه فعلى ماست. در کتاب «اسلام دين فطرت» ایشان به جای رساله های عملیه که مردم عادی کمتر آن را مطالعه می کنند، یکدوره از اصول عقاید و اخلاق و احکام را به زبان ساده بیان کرده است. و همچنین در رساله ها و پاسخ به نامه هایی نيز بسيارى از مسائلى كه امروزه محل بحث و نظراست، به زبان فارسى ساده به شرح و بسط مسائل کلامی، فلسفی و فقهى به گونه ای كه قابل‏ فهم عمومى باشد، پرداخته است. 

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

بدعت آشکار

در هفته نامه «پرتو سخن»، نشریه ای حوزوی که تحت اشراف یکی از مدرسان معروف حوزه علمیه اداره می شود، این عنوان به چشمم خورد: «چه کسی برای خوشایند دشمن فتوا می داد؟!» (12/8/1389). در بخشی از این نوشتار آمده است: «اقدام شایسته جامعه محترم مدرسین حوزه علمیه قم در اعلام عدم کفایت مرجعیت «شیخ یوسف صانعی» بنابر این که ادله فقهی وی خارج از ضوابط اصولی و فتوای نامبرده معارض با اصول و فروع اسلام ناب محمدی است مانع بدعتگذاری های بیشتر وی شده و بدنه حوزه و فقاهت را از نفوذ جاهلان عالم نما پاک نگه داشت». 
بحثی که می خواهم به آن بپردازم نه تایید مرجعیت کسی است و نه رد آن و نه حتی دفاع از کسی. البته از آنجا که شاگردی حضرت آیت الله صانعی را کرده ام و نیز از آنجا که حضرت امام(ره) اجتهاد ایشان را تایید کرده و نیز از آنجا که عده بسیاری از کسانی که در این نظام پست های حساسی داشته و دارند تایید اجتهادشان توسط ایشان صورت گرفته، ادب حکم می کند که اینجانب ایشان را «حضرت آیت الله صانعی» بنامم و نه تعبیراتی که نویسنده فوق به کار برده و در آن نشریه معمول و متعارف است. به هر حال سخن اینجانب درباره موضوعی است که در چند ماهه اخیر در نشریاتی مانند نشریه فوق مطرح شده است. در این نشریات آمده است که جامعه محترم مدرسین مرجعیت فردی مانند آیت الله صانعی را ابطال اعلام کرده و ادبیات این نوشته ها به گونه ای است که گویا جامعه مدرسین نهادی رسمی برای اعلام یا ابطال مرجعیت افراد است به گونه ای که گویا حرف اول و آخر در این مساله از آن این تشکل است که اگر کسی خلاف رای این تشکل حرف بزند جرمی مرتکب شده است. علاوه بر این گاهی شنیده می شود مجوز چاپ رساله توضیح المسائل به این تشکل سپرده شده است. لازم است در این رابطه به چند نکته اشاره کنیم: 
1-جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تشکلی است که قبل از انقلاب و با هدف فرهنگی و حوزوی و یا سیاسی، شکل گرفته است. بنیان گذاران این تشکل برخی از عالمان برجسته حوزه علمیه قم بوده اند و البته در طول تاریخ خود، و به ویژه بعد از انقلاب، این تشکل از هر جهت دچار تحولاتی شده است. تعداد زیادی از عالمان و بنیان گذاران اولیه یا از دنیا رفته اند و یا عملا در جلسات این تشکل شرکت نمی کنند و جای آنان را افرادی گرفته اند که اکثریت آنان برای مردم ناشناخته اند. به هر حال جامعه محترم مدرسین در شکل کنونی اش تشکلی است که در جلسات آن تعدادی از روحانیان که به لحاظ فکر دینی و سیاسی به هم نزدیکند شرکت می کنند. اما باید توجه داشت که این تشکل نه مساوی حوزه علمیه قم است و نه مساوی مدرسان حوزه. 
جا دارد در اینجا سخنی از حضرت امام(ره) را در رابطه با این تشکل نقل کنم. مرحوم آیت الله احمدی میانجی که از اعضای جامعه مدرسین بودند در مدرسه ای در حوزه علمیه قم درس اخلاق می دانند و اینجانب هم که در آن مدرسه بودم پای درس ایشان حاضر می شدم. گاهی در پایان درس از ایشان درباره وضعیت مملکت و امور جاری می پرسیدیم. زمانی اعضای جامعه مدرسین با امام(ره) ملاقات کرده بودند و ما در این رابطه از ایشان سوال کردیم. ایشان گفتند وقتی ما خود را به امام معرفی کردیم و گفتیم ما اعضای جامعه مدرسین هستیم امام فرمودند: «شما همه مدرسین حوزه علمیه نیستید». به امام عرض کردیم که نه ما همه مدرسین حوزه هستیم و نه همه ما مدرسیم. ما یک تشکل هستیم که نام ما جامعه مدرسین است. یکی دو سال بعد بار دیگر اعضای جامعه مدرسین با امام(ره) ملاقات کرده بودند. وقتی از مرحوم آیت الله احمدی میانجی در این رابطه پرسیدیم ایشان سخنی شبیه سخن قبلی را در ضمن مطالب دیگر از امام نقل کردند. ایشان گفتند وقتی ما خود را معرفی کردیم امام فرمودند: «اگر شما جامعه مدرسین هستید پس چرا فلانی (یکی از مدرسان حوزه که ایشان نام بردند) در میان شما نیست» ما برای امام توضیح دادیم که ما همه مدرسان حوزه نیستیم. نام تشکل ما جامعه مدرسین است. 
به هر حال در زمان امام(ره) افراد معروف و شناخته شده و تعداد قابل توجهی از مدرسان برجسته در این تشکل عضو بوده اند ولی اکنون وضعیت فرق کرده است. و اگر تاییدی از ناحیه حضرت امام(ره) صورت گرفته قطعا ناظر به افرادی بوده که در آن زمان در این تشکل حضور داشته اند. 
2-مراجع تقلید در رساله های علمیه خود راههایی را برای شناخت مرجع تقلید بیان کرده اند. در کتابی به نام «توضیح المسائل مراجع» که مطابق فتوای سیزده تن از مراجع تقلید معاصر است آمده است: 
«مجتهد و اعلم را از سه راه می توان شناخت: اول، آنکه خود انسان یقین کند، مثل آنکه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد. دوم، آنکه دو نفر عالم عادل که می توانند مجتهد و اعلم را تشخیص دهند مجتهد بودن یا اعلم بودن کسی را تصدیق کنند، به شرط آنکه دو نفر عالم عادل دیگر با گفته آنان مخالفت ننمایند(برخی می گویند شهادت یک نفر که مورد وثوق باشد کافی است). سوم، آنکه عده ای از اهل علم که می توانند مجتهد و اعلم را تشخیص دهند، و از گفته آنان اطمینان پیدا می شود مجتهد بودن یا اعلم بودن کسی را تصدیق کنند. البته در رابطه با این راه سوم برخی می گویند از هر راه عقلایی که ثابت شود کافی است مثل اینکه عده ای بگویند. برخی می گویند از هر راهی که اطمینان حاصل شود کافی است. برخی می گویند باید مجتهد یا اعلم بودن فرد بین اهل فن شیوع داشته باشد». 
همان طور که از فقره فوق پیداست، هیچ نهاد یا تشکل خاصی وجود ندارد که مسئولیت اعلام مرجعیت یا اعلمیت یا شرایط دیگر مرجعیت را داشته باشد یا سخن او برای همگان حجت باشد. همه سخن این است که خود فرد باید به اطمینان برسد. حتی جایی که دو نفر شهادت می دهند خبره و عادل بودن این دو شاهد باید برای خود فرد ثابت شود. 
3-جامعه محترم مدرسین، به عنوان یک تشکل حق دارد که مرجعیت هر کسی را یا عدم شرایط کسی را برای مرجعیت اعلام کند. اما این اعلام هرگز به معنای این نیست که این تشکل مرجع و نهاد ویژه این کار است لذا هر فرد یا تشکل یا گروه دیگر می تواند برخلاف نظر این تشکل نظر دهد و حتی نظر این تشکل هیچ ترجیحی نسبت به تشکل ها و افراد دیگر ندارد. ممکن است این تشکل مرجعیت کسی یا کسانی را اعلام کند یا به آن شهادت دهد و تشکل ها و افراد دیگر به عکس آن شهادت دهند یا این تشکل عدم مرجعیت کسی را اعلام کند و دیگران مرجعیت او را. این به مردم و تک تک افراد مربوط است که به سخن چه کسی و شهادت چه کسی اعتماد کنند. 
یادآوری می کنم که چند سال پیش پس از رحلت آخرین مرجع نسل قبلی دو تشکل مرجعیت افرادی را اعلام کردند. جامعه روحانیت مبارز تهران مرجعیت سه نفر و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مرجعیت هفت نفر را اعلام کردند. معنای این سخن این است که در نظر جامعه روحانیت چهار نفر از کسانی که توسط جامعه مدرسین اعلام شدند، شرایط را نداشته اند. این امر هیچ اشکالی ندارد چرا که هیچ یک از این دو تشکل نهادی رسمی برای اعلام این امر نیستند و صرفا نظر کارشناسی خود را اعلام می کنند. البته ممکن است این اعلام نظر ها روی مصالح و تشخیص سیاسی هم باشد که این را هم شاید بتوان گفت از حقوق یک حزب است. 
از این گذشته هنگامی که جامعه مدرسین مرجعیت هفت نفر را اعلام کرد نام عالمان بزرگی مانند حضرات آیات عظام منتظری(ره)، سیستانی، موسوی اردبیلی، صافی گلپایگانی و... در این فهرست نبود اما افراد دیگری این آقایان را به عنوان مرجع یا اعلم معرفی کردند و عده زیادی از مردم به ایشان مراجعه کردند. پس جامعه محترم مدرسین مانند سایر تشکلها صرفا حق دارد نظر خود را اعلام کند و این اعلام نه به معنای قطعی بودن مرجعیت کسانی است که اعلام می شوند ونه به معنای عدم مرجعیت قطعی دیگران. 
اما نکته دیگر مساله انتشار رساله های عملیه است. انتشار رساله همیشه آزاد بوده و باید اینگونه باشد. این مساله هیچ ارتباطی با جامعه مدرسین یا هیچ تشکل دیگری ندارد. اینکه گفته شود مجوز انتشار رساله توسط جامعه محترم مدرسین یا هر تشکل دیگر صادر و توسط دولت اجرا شود نتیجه اش دولتی شدن مرجعیت است. چاپ رساله آزاد بوده و باید آزاد باشد. اینکه مردم به چه کسی مراجعه کنند و چه کسی را فقیه و مجتهد و مرجع بدانند به خود آنان مربوط است و هیچ تشکل یا نهادی حق دخالت در آن را ندارد. به هر حال اینکه جامعه محترم مدرسین یا هر تشکلی دیگر نهادی رسمی برای اعلام مرجعیت یا عدم مرجعیت یا نهادی برای صدور مجوز برای انتشار رساله علمیه اعلام شود بدعتی آشکار و وحشتناک است.