۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

از مشاركت موسوی تا تفرد فرعونی

در تاریخ زندگی بشر صحنه‌های متعددی وجود دارد كه در آن حق و باطل روبروی هم قرار گرفته با هم مبارزه كرده‌اند. در این صحنه‌ها افرادی پرچم حق و كسانی پرچم باطل را به دست داشته‌اند. سیره و روش این دو گروه پرچمدار، برای انسان‌ها بسیار درس‌آموز است و مقایسه این دو روش می‌تواند بسیار سودمند باشد. كسی كه پرچم حق را در دست دارد فقط برای حق و حقیقت تلاش می‌كند و مشی و منش او این است كه همه چیز را فدای هدف كند و در واقع «خود» برای او مطرح نیست. این در حالی است كه در مشی و منش پرچمدار باطل همه چیز به «خود» بر می‌گردد. در واقع باطل پرست همه چیز را برای خود می‌خواهد درحالی كه حق پرست همه چیز را برای حق می‌خواهد.
یكی از این صحنه‌ها را قرآن مجید در داستان موسی و فرعون به تصویر كشیده است. خداوند موسی(ع) را به مأموریتی مهم بر می‌انگیزد و به او آیات و معجزات عظیم عطا می‌كند. موسی(ع) چنان این مأموریت را سنگین می‌یابد كه ابتدا از خدا طلب قدرت می‌كند:
«پروردگارا به من شرح صدر عطا فرما و این امر را بر من آسان‌ساز و گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند». اما برای موسی(ع) هدف در رأس قراردارد و به همین جهت به این توجه ندارد كه من در رأس و همه كاره و قَدَر قدرت باشم. موسی(ع) می‌بیند این هدف و این مسئولیت با مشاركت دیگری در قدرت محقق می‌شود و به همین خاطر از خدا می‌خواهد كه كسی را در این مأموریت و در این قدرت با او شریك گرداند:
«واجعل لی وزیراً من اهلی، هارون اخی، اشدد به ازری، و اشركه فی امری» و برای من دستیاری از كسانم قرارده، هارون برادرم را، پشتم را به او استوار كن و او را در امر من شریك گردان (طه/29-32).
موسی(ع) از این هیچ ابایی ندارد كه كسی را برتر از خود ببیند و این نكته را بیان كند. او پس از اینكه خدا به او مأموریت می‌دهد با صراحت تمام می‌گوید برادرم هارون از جهتی بر من برتری دارد و به همین جهت مشاركت او در این مأموریت می‌تواند در تحقق هدف بسیار مؤثر باشد:
«واخی هارون هو افصح منی لسانا فارسله معی ردءاً یصدقنی انی اخاف ان یكذبون» و برادرم هارون از من زبان آورتر است، پس او را با من به این مأموریت بفرست تا مرا تصدیق كند، زیرا می‌ترسم مرا تكذیب كنند (القصص/34).
اما در سوی دیگر نه تنها سخن از شركت در قدرت نیست، بلكه سخن از علو و برتری و قدرت مطلق است: «و ان فرعون لعال فی الارض و انه لمن المسرفین» فرعون در زمین برتری جوی و از اسرافكاران بود (یونس/83). «ان فرعون علی فی الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفة منهم....» فرعون در زمین سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت؛ طبقه‌ای از آنان را زبون می‌داشت... .(القصص/4) و به هر حال ویژگی فرعون گردن كشی در مقابل حق و حقیقت است (القصص/39) و چنین انسانی هیچ موجودی را نمی‌تواند برتر و بالاتر از خود ببیند (القصص/38؛ النازعات/24).
از آنجا كه موسی(ع) در مقابل حقیقت خاضع است تنها و تنها تحقق حقیقت آرمان اوست. و او می‌تواند برتر و بالاتر از خود را نیز ببیند و او قدرت مطلق و بلامنازع را طلب نمی‌كند. اما در سوی دیگر فرعون قرار دارد كه از آنجا كه در مقابل حق خاضع نیست و گردنكش ومستكبر است، برتر و بالاتری نمی‌تواند ببیند و در پی قدرت مطلق و بلامنازع است. اگر در یك نظام معیار، حق و حقیقت است، نباید نزاع در این در بگیرد كه كدام نهاد در رأس است. در رأس بودن به معنای مسئولیت مهم‌تر و خطیرتر است و نه به معنای دیگری. البته در نظام‌های دموكراتیک و از جمله در قانون اساسی نقش و جایگاه و اهمیت هر نهاد یا مقامی روشن شده است. اما سخن ما در این نوشتار این است كه در نظامی كه در پی حق و عدالت است در رأس بودن به معنای پاسخگو بودن است. آری هر كه در رأس امور است، همانطور كه قدرت و اختیار بیشتری دارد، بیشتر باید پاسخگو باشد. اوست كه طبق قانون قدرت نظارت دارد و باید در این امر پاسخگو باشد. اوست كه باید در رابطه با صدها میلیارد دلار درآمد نفتی كه در سال‌های گذشته عاید كشور شده، پاسخگو باشد و در وضعیت سیاست‌ خارجی و .... نیز. همه قوا در واقع باید از اختیاری كه قانون به آنها داده استفاده كنند و به همین اندازه باید پاسخگو باشند. آری، قدرت بیشتر افتخاری نیست كه دارنده آن بدان ببالد، بلكه مسئولیتی است كه باید خود را برای پاسخگویی آن آماده كرد. باری سنگین است كه شخصیتی مانند علی(ع) از سنگینی آن می‌نالد و نگران است كه نتوانسته باشد آن را به منزل برساند (نهج‌البلاغه/خ216)
آن حضرت می‌فرماید:
«آیا بدین بسنده كنم كه مرا امیرمؤمنان گویند و در ناخوشایندهای روزگار شریك آنان نباشم یا در سختی زندگی نمونه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند، تا خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته كه به علف پردازد... (نهج‌البلاغه،نامه45).
آن حضرت به اشعث ابن قبیس، فرماندار آذربایجان، می‌نویسد:
«فرمانداری برای تو وسیله آب و نان نیست، بلكه امانتی است بر گردنت؛ تو باید روش و شیوه مافوق خود را در پیش‌گیری. درباره رعیت حق نداری استبداد به خرج دهی! در مورد بیت المال به هیچ كاری جز با احتیاط و اطمینان اقدام مكن! اموال خدا در اختیار تو است، و تو یكی از خزانه‌داران او هستی كه باید آن را به دست من بسپاری؛ و امید است من رئیس بدی برای تو نباشم. والسلام (نهج‌البلاغه، نامه5).
آری! جان مردم در دست حاكمان امانت است. آبرو و حیثیت مردم در دست حاكمان امانت است. مال مردم و بیت المال آنان در دست حاكمان امانت است. این امانت داری بار مسئولیت است و نه صرف افتخار. بنابراین هم و غم اصلی حاكم باید به مقصد رساندن این بار باشد. حاكم حق آن بزرگمردی است كه خواب آرام و راحت ندارد چرا كه نگران است كه نكند جان و مال و آبروی مردم مورد تعرض قرار گیرد و او نتوانسته باشد از آن محافظت كند. او در مصرف بیت‌المال دستش می‌لرزد و نهایت احتیاط را روا می‌دارد چرا كه این مال متعلق به كسانی است كه چه بسا نمی‌توانند شكم خود و افراد تحت تكفل خود را سیر كنند. حاكم حق وقتی متوجه می شود كه دختر دردانه‌اش گردنبندی را از بیت المال امانت گرفته خشمگین می شود و او را مورد مؤاخذه قرار می‌دهد. حاكم حق وقتی برادر نابینای سالخورده‌اش نزد او می‌آید و از گرسنگی كودكانش می‌نالد و كمكی از بیت‌المال می‌طلبد، آهن گداخته را به دست او نزدیك می‌كند تا او را به یاد آتش قیامت بیندازد. حاكم حق اجازه نمی‌دهد كه چراغی كه روغن بیت‌المال در آن است برای لحظه‌ای برای انجام امور شخصی روشن باشد و آن را خاموش می‌كند. یادمان باشد مردم این امور را شنیده و خوانده‌اند. نباید رفتار مسئولان در مصرف بیت‌المال و امور دیگر به گونه‌ای باشد كه مردم نه تنها به یاد روش و سیره علوی نیفتند، بلكه خدای ناكرده به یاد رفتار دشمنان علی(ع) بیفتند!

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

رابطه آزادى و عدالت

سید محمد علی ایازی
 
اصل عدالت در قرآن تردید ناپذیر است. آیات بسیاری به موضوع عدالت و قسط پرداخته و به موارد و جنبه هاى مختلفى از آن اشاره و نه تنها بر تحقق عدالت در جامعه تاكيد کرده، بلكه آن را از اهداف بلند پيامبران دانسته است. لذا مى فرمايد: َلقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.(حدید/25)«هرآينه پيامبران را به براهين روشن و آشكار فرستاديم و با ايشان كتاب و ترازو فرو فرستاديم تا عدل و انصاف را مردم بپا دارند.» بارها به رعایت عداالت دستور داده شده است. إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (نحل/90)«در حقیقت خدا به دادگری و نیکوکاری فرمان می دهد.» قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ (اعراف/ 29)«بگو پروردگارم به دادگری فرمان داده.» وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ(شوری/15)«و مامور شدم که در میان شما دادگری کنم؛ خدا پروردگار ما و پروردگار شماست.» حتی فرمان به عدالت از سوی خدا به پیامبر داده شده و به این نکته یادآور شده که خدای همه ما یکی و پروردگار ما یکی است.
از مصادیق آشکار عدالت قدرت بر سخن گفتن و احقاق حق کردن است. تحقق عدالت به فراهم شدن شرایط و هزینه دار نبودن بیان اندیشه و نظر است. بنابراین عدالت اجتماعى پايه و اساس آزادى انسان است، همان طور كه آزادى وسيله تحقق عدالت است. تا آزادى نباشد عدالت اجتماعى هم تحقق نخواهد پذيرفت. تا آزادى نباشد امنيتى به وجود نخواهد آمد، امنيتى كه انسانها بتوانند مشكلات خود را بازگو كنند و از ستم و اجحاف زورگويان جلوگيرى كنند يا كاستيها و مشكلات را نمايان سازند. به اين جهت آزادى نردبان عدالت است. يكى از مبانى آزادى اصل عدالت است. اگر عدالت، قرار دادن هر چيزى در جاى خود است، آزادى حق انتخاب انسان و از حقوق طبيعى اوست. اگر در اسلام نسبت به عدالت آن همه تأكيد شده به اين دليل است كه عدالت پايه رسيدن به آزادى است. در متون دينى گاهى حقيقت آزادى و مبارزه با ظلم و ظالم، عين عدالت است. کلمه عدل تعبیری از حق بیان و ابراز حقیقت است. امام على(ع) مى فرمايد: «افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر.»( بحار الانوار، ج 100، صص 75 و 89 و 93) بهترين مبارزه كلمه عدل در پيشگاه رهبر ستمكار است.
بنابراین گاهی مصداق آزادی، كلمه عدل است. آزاد سخن گفتن و حق را بيان كردن است كه هم جهاد است و هم آزادى و نوعى ارزش.
از سوی دیگر جایگاه عدالت سیاسی دارای ابعاد گوناگونی است. از عدالت در قانون گذاری گرفته، تا عدالت کارگزاران، و عدالت قضایی و عدالت در رعایت حقوق شهروندی. هم چنین امکان انتخاب زمامداران و نقش مردم در گزینش افرادی که خود آنها را شایسته می دانند؛ و نیز اینکه همه افراد توانمند و دانشمند امکان این را داشته باشند که توانایی های خود را برای خدمت به مردم عرضه کنند، و مردم هم بتوانند آزادانه افراد شایسته را انتخاب کنند.
در قرآن كريم – صرف نظر از آزادی عقیده و ممنوعیت اجبار و اکراه- مبانی تمام اين جنبه هاى عدالت سیاسی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. مثلا در زمينه ضرورت مبارزه با ستمگران که باید منتهی به اجرای عدالت شود و یکی از مظاهر عدالت سياسى است، آمده: وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» به کسانی که ستم کرده اند متمایل مشوید که آتش به شما می رسد.(هود، آيه 113)
نه تنها به هيچ فردى نبايد ستم كرد، بلكه نبايد به كسانى كه مرتكب ستم مى شوند تكيه كرد. اتكاى به ستمگران، افزون بر اينكه موجب اظهار رضايت از اعمال آنان مى گردد، موجب تقويت و ادامه ظلم آنان نيز مى گردد. لذا قرآن به صراحت مى فرمايد: قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ.(قصص، آيه 17) «[موسی] گفت: پروردگارا به پاس نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود».

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

برخورد با مخالف در مكتب معصومین(ع)

بدون تردید هر نظام و هر مكتب و هر شخص، مخالفانی دارد كه به گونه‌ای دیگر می‌اندیشند. تاكنون هیچ نظام حكومتی بر روی زمین نبوده است كه مخالفانی، كم یا زیاد، نداشته باشد و هیچ مكتب فكری یا دینی روی زمین پیدا نشده كه همه انسان‌ها آن را بپذیرند و هیچ انسانی نباشد كه به گونه‌ای متفاوت بیاندیشد. هر انسانی نیز برای خود اندیشه یا دینی دارد و طرفدار یك نظام حكومتی است، اما انسان‌های دیگر با او موافق نیستند.
حال سؤال اساسی و مهم این است كه این نظام‌ها و مكاتب و ادیان با مخالفان خود چه برخوردی را باید داشته باشند؟ چه روشی را باید در پیش گرفت تا جامعه‌ای سالم و انسانی و اخلاقی داشته باشیم؟ از سخنان و سیره بزرگان اسلام و ائمه معصومین (ع) می‌توان منطق و روش روشنی را برداشت كرد مطابق این منطق برخورد با مخالف باید محترمانه و اخلاقی باشد به كاربردن الفاظ ركیك و ناسزا حتی برای مخالفی كه به ناحق دست به شمشیر برده و به قتل و غارت پرداخته است روا نیست. امام علی‌(ع) در بحبوحه جنگ صفین می‌شنود كه برخی از اصحاب او به لشكر معاویه دشنام می‌دهند. امام می‌فرماید كه من خوش ندارم كه شما فحش دهنده باشید. اگر شما برای آنان اعمالشان را توصیف كنید و وضعیتشان را بیان كنید سخن درست‌تری گفته‌اید و معذورتر هستید. به جای فحش و ناسزا برای حفظ خود ما و آنان و صلح و هدایت آنان دعا كنید. این روش باعث می‌شود كه جاهلان حق را بشناسند و عنودان دست از ستیزه بردارند (نهج‌البلاغه، خ206).
آن حضرت در میان اصحاب خود نشسته است. امام (ع) مسأله‌ای را بیان می‌كند. یكی از خوارج كه در آنجا حضور داشت با لحنی بسیار زشت گفت: «خدا این كافر ]علی(ع)[ را بكشد، چقدر دانا و فقیه است!» اصحاب خشمگین شده به سمت او حمله می‌كنند. امام می‌فرماید آرام! او ناسزایی گفته و دشنامی داده، كه در پاسخ او یا باید مقابله به مثل كرد و یا اینكه از گناه او درگذشت ]و معلوم است كه امام می‌خواهد بفرماید كه راه دوم را باید در پیش گرفت، و به هر حال برخورد خشن نباید كرد[ (نهج‌البلاغه، حكمت420).
در احادیثی آمده است كه امام علی(ع) در جنگ‌ها به لشكریان خود توصیه‌هایی می‌كرده، از جمله اینكه صدای خود را بلند نكنند و زیاد سخن نگویند و كسی از دشمن كه به آنان سلام كند جواب دهند و ... (وسائل الشیعه، ج11، كتاب الجهاد، باب34).
یكی از اصحاب امام صادق(ع) به نام مفضل ابن عمر به مسجد مدینه می‌رود و در گوشه‌ای می‌نشیند. در نزدیكی او برخی از ملحدان از جمله ملحد معروفی به نام ابن‌ابی العوجاء نشسته بودند و اصول اساسی اسلام را رد می‌كردند. مفضل عصبانی شده و به آنان ناسزا می‌گوید. آنان به او می‌گویند كه اگر تو طرفدار جعفرین محمد هستی روش او اینگونه نیست. او عصبانی نمی‌شود و ناسزا نمی‌گوید و سخن را با متانت گوش می‌دهد و پاسخ علمی می‌دهد. مفضل بر می‌خیزد و خدمت امام صادق‌(ع) می‌رسد و ماجرا را تعریف می‌كند. امام می‌فرماید ناراحت نباش و فردا به كلاس درس بیا. مفضل در درس آن حضرت شركت می‌كند كه نتیجه این كلاس كتاب معروف «توحید مفضل» است (مطهری، مرتضی، پیرامون جمهوری اسلامی، ص130-131).
آری! امام صادق به مخالف، حتی اگر كافر باشد، ناسزا نمی‌گوید و پاسخ علمی می‌دهد و راه حلی كه به طرفدار خود ارائه می‌كند كلاس درس است، چرا كه پاسخ مخالف را تنها با استدلال علمی می‌توان داد.
همین ابن ابی العوجای ملحد خدمت امام صادق(ع) می‌رسد و به بدترین شكل به امام و مسلمانان توهین می‌كند. او در مراسم حج و در رابطه با طواف به امام می‌گوید: «تا كی شما می‌خواهید مثل گاو دور این خرمن بچرخید؟». با این حال امام بدون اینكه خشمگین شود و كلمه ناشایستی به او بگوید با او وارد بحث می‌شود و جواب شبهات علمی او را می‌دهد (همان، ص131).
مرحوم شهید مطهری(ره) یكی از شاگردان مكتب امام صادق‌(ع) است. این شهید بزرگوار در نوشته‌ها و گفته‌های خود مكرر و با صراحت بیان می‌كند كه جواب مخالف را، حتی اگر اصول بنیادین اسلام را رد كند، تنها باید با استدلال و قلم داد و هر برخورد دیگری راه به بیراهه می‌برد و به زیان اسلام است (برای نمونه به منبع فوق مراجعه شود).
شاگرد دیگر این مكتب مرحوم آیت‌الله منتظری‌(قده) است. ایشان پس از اینكه جناب آقای دكتر سروش نظریه‌ای را در باب «كیفیت وحی» مطرح می‌كند با كهولت سن و سنگینی زخم‌های روزگار قلم به دست می‌گیرد و كتابی می‌نویسد و نظریه جناب دكتر سروش را رد می‌كند. اما سخن ایشان در مقدمه كتاب بسیار درس‌آموز است:
«چندی پیش در یكی از رسانه‌های خارجی مصاحبه‌ای از طرف دانشمند محترم جناب آقای دكتر عبدالكریم سروش (وفقه الله تعالی) در باب وحی و قرآن، مبنی بر اینكه مضمون وحی از ناحیه خداوند و صورت و قالب آن از خود پیامبر(ص) می‌باشد، منتشر شد و به دنبال آن سؤال‌ها و پاسخ‌های گوناگونی مطرح گردید. این نظر... در باره قرآن كه به اجماع اهل اسلام، معنا و مضمون و همچنین الفاظ و صورت آن از سوی مبدأ غیبی وحی بوده... به هیچ وجه پیش عموم دانشمندان مسلمان مقبول نمی‌افتد و بار عام نمی‌یابد. البته اظهار آن نظر زمینه میمون بازنگری حقیقت وحی و تحلیل معنای آن و جستجوی مجدد از ادله نقلی و عقلی آن را فراهم نمود و موجب جنب و جوش گروهی از دانشمندان و جهش در معرفت دینی گردید و به خاطر همین امر نیز باید محافل علمی از اظهار آن استقبال كرده و اندیشمندانه و اندیشورانه به آن بنگرند و آن را محققانه همراه با نزاكت و رعایت روش و ادب مناظره و عاری از كینه‌توزی و اغراض سیاسی مورد بررسی و تحقیق و نقد قرار دهند و از تكفیر و تفسیق كه به حقیقت، جهد عاجز است به شدت بگریزند» (سفیر حق و صفیر وحی، ص14-15).
آری! این روشی است كه این دو شاگرد مكتب امام صادق داشته‌اند و به دیگران نیز توصیه كرده‌اند (رحمة الله علیهما و اعلی الله مقامهما و كثر الله امثالهما). اما گویا جامعه ما از این روش و منش بسیار فاصله گرفته است. برخی از مطبوعات ما كه با هزینه بیت‌المال مردم اداره می‌شوند روشی عكس این را در پیش گرفته‌اند و ادبیات تخریب و ناسزا و فحاشی و تهمت را نه تنها در رابطه با غیر همدینان و سران كشورهای دیگر، بلكه در رابطه با شخصیت‌های شناخته شده خود ما روا می‌دارند. از یك شخصیت عالم شناخته شده (جناب حجت الاسلام فاضل میبدی) مقاله‌ای منتشر می‌شود و در آن سیره و روش معصومین در موضوعی بیان می‌شود. اما این مقاله به مذاق روزنامه ای (كیهان، 28/7/89) خوش نمی‌آید و آن را نمی‌پسندد. ولی جالب است كه آن روزنامه كه مدعی دفاع از دین و سنت است به جای اینكه استدلال نویسنده را پاسخ دهد شخص نویسنده را مورد آماج ناسزا و تهمت قرار می‌دهد و در این راه از به كار بردن هیچ لفظی كوتاهی نمی‌كند.
فحاشی و ناسزاگویی روش معمول روزنامه فوق است و در واقع هیچ انسان باشخصیتی از ناسزاگویی این روزنامه ناراحت نمی‌شود چرا كه مشی و روش آن «ناسزاگویی به شایستگان» است.
اما جالب است كه روزنامه فوق به بهانه این مقاله به تشكلی كه نویسنده فوق عضو آن است نیز می‌تازد و آن را «گروهك جعلی مجمع محققین و مدرسین» می‌خواند. ابتدا گمان كردم كه این هم فحش و ناسزایی است از سنخ آنچه روزنامه فوق هر آنكس را كه با آن روزنامه موافق نباشد، بی نصیب نمی‌گذارد. اما باكی نیست. همانطور كه در نگاشته «ادب سخن» نیز بیان كردم، این روزنامه مدرك اجتهاد عالمان حوزه علمیه قم را تایید یا رد می‌كند. سال‌هاست كه این روزنامه مرجع تقلید معتبر و جعلی، مجتهد معتبر و جعلی، محقق معتبر و جعلی و مدرس معتبر و جعلی را بیان می‌كند و در واقع مرجع تشخیص این امور گردیده است. پس «مجمع محققین و مدرسین» یك عنوان جعلی است چرا كه محقق و مدرس بودن اعضای آن هرگز مورد تایید آن روزنامه نبوده است. ولی این رد و انكار كیهان جای خوشحالی دارد چرا كه مردودین این نشریه هتاك مقبول مردم فهیم این آب و خاك‌اند. بگذریم از مجوز رسمی مجمع و ثبت آن در مراجع قانونی و احكام متعددی كه بسیاری از اعضای آن از امام راحل(قده) دارند و سوابق جهاد و مبارزه و تالیفات و تحقیقات آنان.
به هر حال سخن ناروا و ناسزا در رابطه با كسانی كه با اندیشه رایج همراه نیستند، امری بسیار متداول شده است. و البته در فضایی كه سیاستمداران و روحانیون مشهور، مخالفان خود و مخالفان اندیشه و جریان سیاسی خود را بزغاله، خس و خاشاك، گوساله، بوزینه و موجودات پایین‌تر می‌خوانند از دیگران چه انتظاری می‌توان داشت.
سخن را با سه حدیث از امام باقر(ع) پایان می‌دهم: «بهترین چیزی را كه دوست دارید به شما گفته شود، به مردم بگویید؛ زیرا خداوند از شخص لعنت كننده دشنام ده بد‌گوی از مؤمنان و ناسزاگوی بد دهن نفرت دارد» (بحار الانوار، ج78، ص181). «خداوند شخص ناسزاگوی بد دهن را دشمن دارد» (الكافی، ج2، ص324). «حربه فرو مایگان، زشت گویی است»‌(بحار الانوار، ج78، ص185).

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

آزادی بیان و اندیشه در نظام دینی شهید مطهری(ره)


در یکی از نشریات چشمم به تیتری خورد که در آن سخن از «شادی روح شهید مطهری» رفته بود و از آنجا که از علاقه مندان آن اندیشمند کم نظیر هستم این تیتر توجهم را به خود جلب کرد. اما مطالعه مطلب تعجب و تاسفم را برانگیخت. آن تیتر و مطلب به قرار زیر بود:
«آیا علی مطهری می تواند روح شهید مطهری را شاد کند؟»
«يکي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در مطلبي که به تازکي در وبلاگ شخصي‌اش منتشر شده، به بررسي دلايل انتخاب علي مطهري در هيأت نظارت بر مطبوعات پرداخت.
دکتر مهدي کوچک‌زاده، نماينده مردم تهران در مجلس، در وبلاگ خود در خصوص انتخاب علي مطهري به عضويت هيأت نظارت بر مطبوعات نوشته است: در اين انتخابات، علي مطهري که به واسطه عملکردش مورد عنايت و لطف دوم خردادي‌هاي مجلس است توانست با کسب راي آن‌ها در مجموع 90 رأي را از آن خود کند و به اين مسؤوليت برگزيده شود. به نظرم همين که ايشان عملکردي داشت که مخالفين بسياري از شعارهايش به او رأي داده‌اند، جاي تأمل زيادي دارد. با اين حال اميدوارم در اين مسؤوليت، مواضع خود را در مورد مخالفت با ليبراليسم فرهنگي از ياد نبرد. قطعاً اگر به همين يک شعار خود عمل کند، روح استاد شهيد علامه مطهري را خشنود خواهد ساخت و آزردگي ناشي از دوستي اهالي تساهل و تسامح فرهنگي و ديني با خودش را نيز جبران خواهد نمود.»(پرتو سخن، 28/7/89).
اما واقعا چه چیزی روح مرحوم شهید مطهری را شاد می کند؟ از خود ایشان می پرسیم:
«من مكرر در نوشته های خودم نوشته ام : من هرگز از پيدايش افراد شكاك‏ در اجتماع كه عليه اسلام سخنرانی كنند و مقاله بنويسند ، متأثر كه نمی شوم‏ هيچ ، از يك نظر خوشحال هم می‏شوم چون می‏دانم پيدايش اينها سبب می‏شود كه چهره اسلام بيشتر نمايان بشود وجود افراد شكاك و افرادی كه عليه دين‏ سخنرانی می‏كنند ، وقتی خطرناك است كه حاميان دين آنقدر مرده و بی روح ‏باشند كه در مقام جواب بر نيايند يعنی عكس العمل نشان ندهند اما اگر همين مقدار حيات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد كه در مقابل‏ ضربت دشمن عكس العمل نشان بدهد ، مطمئن باشيد كه در نهايت امر به نفع‏ اسلام است همان طوری كه در طول سی چهل سال اخير ، كسروی پيدا شد عليه‏ شيعه بالخصوص و احيانا عليه اسلام چيزها نوشت توده ايها آمدند در مسائل‏ ماديگری حرفها زدند و به اساس اسلام اعتراض كردند ، افراد ديگری پيدا شدند كه به نام حمايت از مليت ايرانی عليه اسلام سخنانی گفتند اينها بدون اينكه خودشان بخواهند و قصد داشته باشند ، به طور غير مستقيم آنقدر به اسلام خدمت كردند كه خدا می‏داند يعنی وقتی كسروی آن كتابها را نوشت‏ تازه دست علمای اسلام رفت روی كاغذ و مسائلی را كه در طول چند قرن در اثر اينكه اعتراض و تشكيك و ايرادی نشده بود پرده هايی از ابهام روی‏ آنها را گرفته بود و كم كم خرافات و اوهامی هم درباره آنها پيدا شده بود ، تشريح كردند اصلا مردم نمی دانستند مثلا در باب امامت چه بايد بگويند ، در باب تشيع چه بايد بگويند ، در باب تقيه جه بايد بگويند ، در باب‏ بداء چه بايد بگويند آنوقت علما شروع كردند به آشكار ساختن حقايق از زير پرده های اوهامی كه در طول چند قرن در اثر نبودن شكاك و اين دشمنان‏ خدمتگزار به وجود آمده بود ، و يك سلسله از مسائل خيلی بهتر روشن شد توده ايها آمدند چقدر توانستند به طور غير مستقيم بدون اينكه خودشان‏ بخواهند به منطق فلسفی و منطق اجتماعی اسلام خدمت بكنند يعنی اينها سبب‏ شدند كه دستهای علمای اسلام از آستين بيرون آمد و چه آثار نفيسی در اين‏ زمينه منتشر شد»(پیرامون جمهوری اسلامی، ص 134-135).
ایشان هم چنین می فرماید:
«علما راجع به علل پيدايش و گسترش تمدن‏ اسلامی خيلی بحث كرده اند دو علت اساسی برايش ذكر نموده اند اولين علت‏ تشويق بيحدی است كه اسلام به تفكر و تعليم و تعلم كرده است چون اين ديگر در متن قرآن است علت دومی كه برای پيدايش و گسترش تمدن اسلام ذكر كرده‏ اند كه چطور شد اسلام توانست از ملتهای مختلف نامتجانس كه قبلا از يكديگر كمال تنفر را داشتند چنين وحدتی به وجود آورد ؟ ، احترامی است كه‏ اسلام به عقائد ملتها گذاشت به قول خودشان تسامح و تساهلی كه اسلام و مسلمين راجع به عقائد ملتهای مختلف قائل بودند»(همان،ص127).
و باز می فرماید:
«يكی از صفحات بسيار درخشان تاريخ اسلام كه متأسفانه مذاهب ديگر در اينجا صفحات تاريخشان سياه و تاريك است ، همين مسئله آزادی عقيده ای‏ بود كه مسلمين پس از آنكه حتی حكومت را در دست گرفتند به ملتها دادند و اين نظير ندارد»(همان، ص126).
هم چنین می فرماید:
«اينست آزادی در تفكر پس اسلام كه رشته تقليد را از اساس پاره كرده‏ است و می گويد من اصول دين را بدون آنكه آزادانه آنرا درك كرده باشيد نمی پذيرم ، چنين مكتبی آيا اصلا امكان دارد كه مردم را مجبور بكند به‏ اينكه بيائيد اسلام را به زور بپذيريد ؟»(همان، ص125).
ایشان درباره مشکلاتی که عدم آزادی به بار می آورد می فرماید:
« اگر به بهانه اينكه اين ملت رشد ندارد ... آزادی را برای هميشه از او بگيرند ، اين‏ ملت تا ابد غير رشيد باقی می‏ماند رشدش به اينست كه آزادش بگذاريم ولو در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بكند صد بار هم اگر اشتباه بكند باز بايد آزاد باشد»(همان، ص122).
ایشان درباره سلب آزادی و ایجاد جامعه تک صدایی می گوید:
« هر مكتبی كه به‏ ايدئولوژی خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد ، ناچار بايد طرفدار آزادی انديشه و آزادی تفكر باشد و به عكس هر مكتبی كه ايمان و اعتمادی‏ به خود ندارد جلو آزادی انديشه و آزادی تفكر را ميگيرد اينگونه مكاتب‏ ناچارند مردم را در يك محدوده خاص فكری نگه دارند و از رشد افكارشان‏ جلوگيری كنند اين همان وضعی است كه ما امروز در كشورهای كمونيستی‏ ميبينيم در اين كشورها ، بدليل وحشتی كه از آسيب پذير بودن ايدئولوژی‏ رسمی وجود دارد ، حتی راديوها طوری ساخته ميشود كه مردم نتوانند صدای‏ كشورهای ديگر را بشنوند و در نتيجه يك بعدی و قالبی ، آنچنان كه‏ زمامداران ميخواهند ، بار بيايند من اعلام ميكنم كه در رژيم جمهوری اسلامی‏ هيچ محدوديتی برای افكار وجود ندارد و از باصطلاح كاناليزه كرده انديشه ها ، خبر و اثر نخواهد بود همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشه ها و تفكرات‏ اصيلشان را عرضه كنند»(پیرامون انقلاب اسلامی،ص11).
ایشان درباره آزادی بیان برای غیر مسلمانان و ملحدان در جامعه اسلامی می گوید:
« من به همه اين دوستان غير مسلمان اعلام ميكنم ، از نظر اسلام تفكر آزاد است ، شما هر جور كه ميخواهيد بينديشيد ، بينديشيد ، هر جور ميخواهيد عقيده خودتان را ابراز كنيد - بشرطی كه فكر واقعی خودتان باشد - ابراز كنيد ، هر طور كه ميخواهيد بنويسيد ، بنويسيد ، هيچ كس ممانعتی نخواهد كرد. 
من در همين دانشكده ، چند سال پيش نامه ای نوشتم به شورای دانشكده و درآن تذكر دادم ، يگانه دانشكده ای كه صلاحيت دارد يك كرسی را اختصاص‏ بدهد به ماركسيسم همين دانشكده الهيات است ولی نه اينكه ماركسيسم را يك استاد مسلمان تدريس كند ، بلكه استادی كه واقعا ماركسيسم را شناخته‏ باشد و به آن مومن باشد ، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد ميبايد به‏ هر قيمتی شده از چنان فردی دعوت كرد تا در اين دانشكده مسائل ماركسيسم را تدريس كند بعد ما هم ميائيم و حرفهايمان را ميزنيم ، منطق خودمان را ميگوئيم هيچ كس هم مجبور نيست منطق ما را بپذيرد نبايد اينگونه فكر كرد كه چون اينجا دانشكده الهيات است ، نبايد در آن‏ ماركسيسم تدريس بشود خير ماركسيسم بايد تدريس شود ، آنهم توسط استادی‏ كه معتقد به ماركسيسم است»(همان، ص13-14).
ایشان در رابطه با آزادی در صدر اسلام و تاثیر آن بر بقای اسلام می گوید:
«شما كی در تاريخ عالم ديده ايد كه در مملكتی كه همه مردمش احساسات مذهبی دارند به غير مذهبی ها آن اندازه‏ آزادی بدهند كه بيايند در مسجد پيامبر يا در مكه بنشينند و حرف خودشان‏ را آنطور كه دلشان ميخواهد بزنند ، خدا را انكار كنند ، منكر پيامبری‏ شوند ، نماز و حج و را رد كنندو بگويند ما اينها را قبول نداريم ، اما معتقدان مذهب با نهايت احترام با آنها برخورد كنند.
در تاريخ اسلام از اين نمونه های درخشان فراوان ميبينيم و بدليل همين‏ آزاديها بود كه اسلام توانست باقی بماند اگر در صدر اسلام در جواب كسيكه‏ ميامد و ميگفت من خدا را قبول ندارم ، ميگفتند بزنيد و بكشيد ، امروز ديگر اسلامی وجود نداشت اسلام باين دليل باقيمانده كه با شجاعت و با صراحت با افكار مختلف مواجه شده است.»(همان، ص18).
ایشان در رابطه با آزادی اندیشه و بیان در جمهوری اسلامی می گوید:
« همانطوريكه رهبر و امام ما مكرر گفته اند در حكومت اسلامی‏ احزاب آزادند ، هر حزبی اگر عقيده غير اسلامی هم دارد ، آزاد است ...احزاب و افراد در حدی كه عقيده خودشان را صريحا ميگويند ، و با منطق‏ خود به جنگ منطق ما ميايند ، آنها را ميپذيريم»(همان، ص17).
«هر كس ميبايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنين صورتی است‏ كه انقلاب اسلامی ما ، راه صحيح پيروزی را ادامه خواهد داد اتفاقا تجربه‏ های گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادی فكری - ولو از روی سوء نيت - برخوردار بوده است اين امر بضرر اسلام تمام نشده ، بلكه در نهايت بسود اسلام بوده است اگر در جامعه ما ، محيط آزاد برخورد آراء و عقايد به وجود بيايد بطوری كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرفهايشان را مطرح كنند و ما هم در مقابل ، آرا و نظريات خودمان را مطرح‏ كنيم ، تنها در چنين زمينه سالمی خواهد بود كه اسلام هر چه بيشتر رشد ميكند... به اعتقاد من تنها طريق درست برخورد با افكار مخالف همين است و الا اگر جلوی فكر را بخواهيم بگيريم ، اسلام و جمهوری اسلامی را شكست داده ايم‏»(همان، ص63-64).
پس آنچه روح مرحوم شهید مطهری را شاد می کند آزادی بیان و اندیشه، حتی برای کفار و ملحدان است، چرا که این امر باعث رشد و شکوفایی و بقای اسلام و موفقیت جمهوری اسلامی میشود و آنچه او را آزرده می سازد جلوگیری از آزادی بیان و اندیشه و ایجاد تک صدایی است چرا که این امر باعث نابودی اسلام و نظام می شود.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

قدرت و آزادی

سید محمد علی ایازی
 
قدرت از با جاذبه ترین انگیزه هاى انسان در تاریخ و در عین حال خطرناكترین آنها بوده است. قدرت هم مى تواند مطلوب باشد و از آن در جهت خیر، صلاح، آسایش و امنیت جامعه استفاده كرد و هم مى تواند نامطلوب و در جهت ستم و استبداد و نابودی جهان باشد و از آن در جهت شر، افساد، ناامنى و هرج ومرج استفاده كرد. به همین دلیل قدرت هم مى تواند وسیله تحقق آزادى و حكومت قانون را فراهم كند و هم مى تواند مانع آزادى و موجب برقرارى حكومت دیكتاتورى و استبداد باشد. آزادى در بستر قدرت نضج می گیرد و جایی که نا امنی باشد جایی برای آزادی نیست.
به همین دلیل قدرت از با جاذبه ترین انگیزه هاى انسان است که با کمتر خواسته درونی برابری می کند. قرآن در داستان حضرت آدم و ابلیس این پدیده فریب انگیز را شرح مى دهد و جایگاه آن را برملا مى كند. در این داستان آمده است كه پروردگار به آدم اطمینان داد كه در بهشت گرسنه و برهنه و تشنه و گرمازده نخواهد ماند و آسایش دائمى او تضمین خواهد شد، پس مبادا كه فریب شیطان را بخورند. در این مورد در آیات 117 تا 119 سوره طه مى فرماید: إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏». اگر در اینجا قرارگیرى نه گرسنه شوى و نه برهنه و نه تشنه شوى. اما شیطان كه روحیات آدم فزون طلب را مى شناسد و می داند که تمام نیازهای این موجود آب و نان نیست و خواسته های دیگری به مراتب افزون تر از اینها دارد، دست به كار مى شود و با وسوسه هاى خود به او وعده درخت جاودانى و پادشاهى تباهى ناپذیر مى دهد. قرآن در ادامه در آیات 120 تا 121 همین سوره مى فرماید: «فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا یبْلى»‏، پس شیطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم آیا تو را به درخت جاودانى و پادشاهى تباه ناپذیر راه بنمایم. براى انسانى همچون آدم، قدرت و پادشاهى تباهى ناپذیر مهمتر از رفع گرسنگى و تشنگى و برهنگى است، به همین جهت حاضر مى شود كه روضه دارالسلام را از كف نهد، اما این ملك را در اختیار داشته باشد و دیدیم آنها از آن درخت خوردند و رسوایى ها را بر جان خریدند. «فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ».
از سوى دیگر بر خلاف نظریه بسیارى از اهل اخلاق، طلب قدرت به نفسه مذموم نیست بلكه قدرت براى فساد كردن مذموم است. انبیا نیز طالب قدرت بوده اند، زیرا مى دانسته اند با كسب قدرت مى توان جامعه اى سالم و معنوى پدید آورد. قدرت اقتصادى هم اگر سر از دنیاطلبى درنیاورد مذموم نیست. قرآن كریم درباره حضرت یوسف در آیه 55 سوره یوسف نقل مى كند كه او رسماً از عزیز مصر درخواست قدرت و مسئولیت خزانه دارى و اقتصاد كشور را كرد: «قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و به پادشاه مصر گفت، مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار كه من نگهبانى دانا هستم.
آنگاه قرآن تصریح مى كند كه بدین گونه یوسف را در سرزمین مصر قدرت دادیم. این تعبیر قدرت و مكنت در آیات بسیارى از آن جمله در سوره كهف آیه 84 و سوره حج آیه 41 و سوره اعراف آیه 10 آمده است كه نشان مى دهد قدرت در ذات خود امر نامطلوبى نیست و طلب و كوشش براى كسب قدرت در دین مذموم نیست و اگر كسى براى به دست گرفتن قدرتهاى سیاسى، اقتصادى و تقنینى كوشش كرد، این عمل دلیل بر جاه طلبى و دنیاگرایى او نمى تواند باشد.
اما واقعیت این است كه ماهیت قدرت و توان عملكرد آن در جوامع مذهبى به گونه اى اسف انگیز ناشناخته مانده است. بسیارى از مردم اثرات تخریبى قدرت را ناچیز گرفته و ساده لوحانه براى مهار قدرت به عوامل بسیط و ساده اى متوسل مى شوند و یا در تحلیل رفتار بسیارى از شخصیتهاى دینى، سیاسى و علمى اهمیت تأثیر قدرت را نادیده مى گیرند. مردم مى بینند كه فرد مذهبى در مصدر قدرت حركاتى را انجام مى دهد، ولى هرگز تصور نمى كنند كه این رفتارها هم مى تواند ناشى از قدرت طلبى و فزون خواهى و علاقه شخصى او به بقاى در مقام حكومت و دولت باشد و ربطی به دینداری او نداشته باشد. از علائم این ساده انگارى اینكه بسیارى گمان مى كنند كه اگر كنترل درونى و وصف عدالت وجود داشته باشد، مشكلات و پى آمدهاى قدرت حل شده و دیگر مشكلى باقى نخواهد ماند. گاهى در اثر عدم شناخت ماهیت قدرت سخن از وجود علم و فقاهت و یا حتی مقامات عرفانی در فرد مى كنند و گمان مى كنند واجد بودن فرد به این صفات – اگر درست باشد- براى كنترل قدرت كافى است. این در حالى است كه قدرت آن چنان جاذبه اى دارد كه مى تواند همه وادی ها را درنوردد و زیر پوشش بگیرد و در شكل فردى ظاهر الصلاح، انسان دوست و مصلح جلوه گر شود. در علم اخلاق این مسئله مورد تأكید قرار گرفته كه از مهمترین و سركش ترین غریزه هاى انسان كه به دنبال آن مفاسد بسیارى خواهد آمد قدرت است، تا آنجا كه صدیقان بلند مرتبه، آخرین ابتلایى كه پیدا مى كنند و آخرین چیزى كه از دل آنها بیرون مى رود، حب جاه و حب ریاست است(فیض كاشانى، المجحة البیضاء، ج6، ص 107).
در ادبیات ایرانى و در رساله هاى اخلاقى جهان اسلام این ساده انگاری نسبت به پدیده قدرت دیده می شود و تصور می شود که مشکل قدرت را تنها با موعظه و نصیحت می توان مهار و اصلاح کرد. یكى از نمونه هاى جالب توجه، خطابه هاى اخلاقى است كه مصلحان و اندیشمندان خطاب به قدرتمندان مى نگاشته اند و بدون آنكه شخص حاكم را مورد خطاب قرار دهند آنها را موعظه كرده اند. آنان گمان مى كرده اند كه اگر با قدرت این چنین برخورد كنند و به طور غیر مستقیم حاكم را مورد وعظ و نصیحت قرار دهند، كارها بر وفق مراد انجام مى گیرد و حاكم از جاده غیر مستقیم ستم به راه عدالت خواهد آمد یا دست کم وظیفه خود را انجام داده اند. آنها درست مى اندیشیده اند كه تربیت حاكم تربیت مردم كشور است. شكوفایى استعدادها و ارتقاى علمى و فرهنگى جامعه آنگاه حاصل خواهد شد كه حاكم در زندگى شخصى و رفتار اجتماعى خود به راه صواب و تعادل دست یابد. و لذا كتابهایى همچون نصیحة الملوك غزالى، ایقاظ الامراء والعلماء كوزكنانى، آداب الملوك ثعالبى و مختارالحكم ابن فاتك، به همین انگیزه و هدف به نگارش در آمده است، اما آنها نمى دانسته اند كه مهار قدرت تنها از طریق توصیه اخلاقی میسر نیست. وعظ و نصیحت اگر راهكارهاى خود را نداشته باشد، زینت الملوك خواهد شد تا تحدید الملوك و اصلاح الملوك. امروز تجربه بشر نشان داده است که باید زیر ساخت های مهار قدرت را فراهم کرد. نباید به قدرت اجازه داد که دائمی و ابدی شود. او را همواره باید در معرض افکار عمومی قرار داد تا پاسخگو باشد. به همین دلیل شرط نخست اصلاح حکومت ها و مهار قدرت، آزادی بیان و آزادی اندیشه است.
وانگهى اگر آزادى نباشد حتى این دسته از عالمان هم نمى توانند به خوبى به اصلاح حكام بپردازند. لذا تنها از اخلاقیات به امورى مى پردازند كه برایشان ایجاد دردسر نكند. اگر آزادى باشد و حاكم خود را در برابر افكار عمومى و نخبگان كشور ببیند، نقدها و اعتراضها اثر خود را خواهند گذاشت.
به هر حال رابطه قدرت و آزادى، امر بسیار حساسى است. در مورد اینكه نسبت میان قدرت و آزادى تا چه اندازه در سرنوشت انسان دخیل است و قدرت تا چه مقدار مى تواند در فعل و انفعالات جامعه نقش اصلاحى و یا تخریبى ایفا كند كتابها و پژوهشهاى گسترده اى در غرب انجام گرفته است. فیلسوفان و روان شناسان قرن اخیر از مهمترین انگیزه روان آدمى سخن گفته اند. ماركس علم قوانین حركات جامعه را ثروت و فروید سكس دانسته، اما راسل به نحو اقناع كننده اى از اهمیت قدرت سخن گفته است.
در متون دینى در اهمیت قدرت و حساسیت و خطرآفرینى آن بسیار سخن گفته شده است. امیر مؤمنان در كلامى مى فرماید: «الولایات مضامیر الرجال»(نهج البلاغه، حكمت441). پست هاى مهم میدان مسابقه و آزمایش مردمانند. یا در تعبیرى مى فرماید: «القدرة تظهر محمودالخصال و مذمومها»(آمدى، غررالحكم، ج1، ص 301). قدرت به گونه اى است كه تمام خصلتهاى خوب و بد انسان را ظاهر مى كند.
نكته مهم این است كه در كشمكش بین قدرت و ثروت مسلماً تقدم با قدرت است و كشش آن بیشتر، زیرا صاحب قدرت صاحب ثروت هم هست ولى عكس آن صادق نیست. وانگهى موتور حرکت، قدرت است نه اقتصاد. آن كس كه قدرت دارد، اقتصاد را هم مى تواند در اختیار داشته باشد. قدرت طلبان تاریخ آنانكه با انگیزه و هدفى قدرت را مى خواهند به دو راه مى روند. عده اى قدرت سیاسى را به دست مى آورند تا در مرتبه بالاتر قرار گیرند و عده اى به جمع ثروت مى پردازند تا باز هم از قدرت ثروت استفاده كنند وگرنه از نظر استفاده از نفس مال صاحب ثروت همان اندازه مى خورد كه افراد عادى و شاید هم كمتر. و اگر بهتر مى پوشد براى نشان دادن قدرت است. كاخهاى سر به فلك كشیده بیش از آنکه براى آسایش باشد براى قدرت نمایى است. خدم و حشم، بیش از آنكه براى راحتى باشد براى نشان دادن قدرت و شكوه و جلال آن است. سان دیدن و نیروهای نظامی را نشان دادن برای این است که قدرت خود را به رخ مخالفان بکشند.
این چنین است كه قدرت فساد مى آورد و قدرتِ مطلق، فسادِ مطلق و از آنجا كه قدرت طلب، همواره در پى تحكیم قدرت خود است در صدد بر مى آید تا قدرت خود را به گونه اى توجیه كند و كهنه ترین توجیهى كه مى شناسیم توسل به مذهب و تمسك به سایه الهى و اتصال به خداست.
به این جهت اگر قدرت سیاسى راهكارهاى كنترل تجربى را نداشته باشد ،كه از جمله آن، بلكه مهمترین آن، آزادى و چرخش قدرت و مسئول شناخته شدن صاحب قدرت با هر عنوان و موقعیت و به ویژه عناوین دینی است، مهار قدرت به سامان نمی رسد و فساد پشت سر فساد، و ستم پشت سر ستم، از صاحبان قدرت سر می زند و کسی هم جلودارشان نخواهد بود. تنها راه برای مهار قدرت نقد قدرت و فراهم کردن فرصت برای جامعه و به ویژه مخالف برای نقد قدرت است. حاکمان و رهبران سیاسی و مذهبی آنهایی که عطف به قدرت دارند باید همواره در معرض نقد و ارزیابى و نظارت مردمى قرار گیرند، و اگر نگیرند افزون بر اینكه به سیاهکاری و ستم منجر می شود، مشروعیت به معناى مصطلح سیاسى نخواهند داشت و دچار انحطاط و تباهى خواهند شد. این تجربه بشرى است كه انسانى كه به قدرت متصل می شود، همواره در معرض آفت فزون خواهى و استبداد است و هیچ گاه چشم و دل او از قدرت سیر نمى شود. حب دنیا منشأ تمام خطاها و گناهان است. و چه دنیایى از قدرت بهتر كه همه چیز را در اختیار دارد، غریزه اى كه اشباع شدنى نیست و اگر اشباع پذیر باشد، قابل مقایسه با غریزه هاى دیگر نیست. با چنین وضعیتى كه گاه شخص به هر وسیله اى براى قدرت خود و تحقق كامل آن چنگ مى اندازد و هر عملى را مشروع و ضرورى مى شمرد و مطابق با مصلحت و امنیت جلوه مى دهد و مانع آزادى مردم مى گردد، حتى آزادى مردم را بى بندوبارى و هرج و مرج توصیف مى كند، به این جهت چاره اى جز مهار قدرت و حضور ركن ركین آزادى در كنار قدرت نیست. آرى بشر براى پیشگیرى از فساد قدرت راههاى مختلفى را تجربه كرده است، اما بى گمان از مهمترین آنها آزادى بیان و تشكیل احزاب و پیدایش نهادهاى مدنى است.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

دو آفت حکومت در سخنی از امام رضا(ع)

امام هشتم حضرت رضا(ع) می فرماید: 
"هرگاه حکمرانان دروغ بگویند باران بند می آید و هرگاه سلطان ستم کند دولت سست و بی اعتبار می گردد"(امالی المفید، ص310).
باران نماد نعمت نعمت الهی است و دروغ گویی حاکمان باعث سلب نعمت می شود. در متون دینی ما درباره دروغ چنان سخن رفته که گویی عملی بدتر از آن نیست. خداوند در آیات متعددی از قرآن مجید می فرماید که خداوند دروغگویان را دوست ندارد. امام عسکری(ع) می فرماید: "همه پلیدی ها در یک خانه نهاده شده و کلید آن، دروغ قرار داده شده است"(گزیده میزان الحکمة، ص670).
پیامبر خدا می فرماید: "دروغ به ناراستی و انحراف می کشاند و ناراستی و انحراف، به آتش رهنمون می شود"(کنزالعمال، ح8217). و می فرماید: "دروغ، روسیاهی می آورد" و "دروغ، روزی را کم می کند"(گزیده میزان الحکمه، ص671). امام علی می فرماید: "دروغ به نفاق می انجامد"(غررالحکم، ح1181). پیامبر خدا می فرماید: "برای دروغگویی، تو را همین بس که هرچه می شنوی بازگویی"(تنبیه الخواطر، ج2، ص122).
بنابراین اگر بدترین گناه و بزرگ ترین آن دروغ است، و اگر در جامعه ای حکمرانان آن دروغ بگویند و حکومتشان بر نا راستی استوار گشته باشد و اگر در جامعه ای دروغ و مکر و حیله و نا راستی شایع باشد به گونه ای که قبح آن از بین رفته باشد نعمت خداوند از چنین جامعه ای سلب می شود و باران رحمت او بند می آید.
درباره ستم و ستمگری و قبح آن نزد خدا و زیان و ضرر آن برای جامعه و حکومت در آیات و روایات سخن رفته است. در قرآن مجید آمده است که: "بی گمان ستمگران رستگار نمی شوند"(انعام/21؛ یوسف/23). پیامبر خدا می فرماید: "از ستم کردن بپرهیزید، که دل های شما را ویران می کند"(کنز العمال، ح7639). امام علی می فرماید: "ستمگری، قدم را می لغزاند، نعمت ها را سلب می کند و امت ها را به نابودی می کشاند"(غررالحکم، ح1734). و درباره نقش عدالت در استواری حکومت می فرماید: "هیچ عاملی چون عدالت دولت ها را استوار نمی کند"(غرر الحکم، ح9574). و می فرماید: "هر که حکومتش ستمگر باشد، دولتش زوال پذیرد" و می فرماید: "بدترین حکمرانان، کسی است که بی گناه از او بترسد"(غررالحکم، ح9574 و 8365 و 5687). نه تنها با حاکم ستمگر نباید همکاری کرد بلکه حتی نباید دست نیاز به سوی او دراز کرد. پیامبر(ص) می فرماید:
"هرکس به خاطر نیازی در برابر سلطان ستمگری خود را خفیف کند، همدم او در آتش باشد"(بحارالانوار، ح76، ص360).
و می فرماید: "هرکس به طمع چیزی، سلطان ستمگری را مدح کند و خود را در برابر او خوار و خفیف سازد، همنشین او در آتش خواهد بود"(امالی الصدوق، ص347).
پس حکومتی که در آنها این دو ویژگی دیده شود، یعنی دروغ و ستمگری، از بدترین حکومت هاست. اما حکومت حق و عدل، که قطعا از این دو صفت ناروا مبراست، در مقابل چه ویژگی هایی دارد؟ امام علی(ع) نقطه مقابل این دو ویژگی را در حکومت خود بیان می فرماید:
"بدانید حق شماست بر من که رازی را از شما نپوشانم مگر در جنگ و بدون رایزنی با شما کاری را نکنم مگر در حکم [شرعی] و حق شما را از موقع آن به تاخیر نیفکنم و در رساندن آن درنگ نکنم و همه شما را در حق یکسان و برابر دانم"(نهج البلاغه، نامه 50).
دروغ حکومت به معنای وارونه نشان دادن حقایق است. اما در حکومت حق علوی نه تنها حقایق وارونه جلوه داده نمی شود، بلکه آگاهی مردم نسبت به حقایق حق مسلم مردم تلقی می شود. امام می فرماید که این حق شما بر من است که همه چیز را با شما در میان بگذارم، البته غیر از اسرار جنگ که آن را نمی توان فاش کرد. البته حق مردم بالاتر از صرف آگاهی است. امام علی(ع) دو شان دارد؛ یکی بیان احکام خداوند و دیگر حکومت بر مردم و اجرای قوانین. امام می فرماید من در مورد اول، یعنی بیان حکم خدا، با شما مشورت نمی کنم. اما در رابطه با حکومت و اجرا هیچ عملی را بدون مشورت با شما انجام نمی دهم و این حقی است از شما به گردن من. ستم به معنای ضایع کردن حق است. در حکومت علوی نه تنها نباید حقی ضایع شود و نه تنها نباید بین شهروندان در حقوق تبعیضی باشد، بلکه دغدغه علی(ع) این است که نکند تاخیری در رساندن حق به حقدار صورت گیرد و این خود، ستم است.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

فتنه حاکم و ذلّت مؤمن


محمدتقی فاضل میبدی

عنوان فوق برگرفته از کلام امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب است.سیره نویسان اصل داستان و روایت راچنین آورده اند : روزی حضرت(ع) از جایی به جایی سواربرمرکب در حرکت بود ؛ یکی از یاران ،درحالی که پیاده بود امام را، همراهی می کرد. حضرت چون کسی را در رکاب خود دید، فرمود : ارجع فان مشی مثلک مع مثلی فتنه للوالی ومذلت للمؤمن ؛ برگرد چرا که راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه برای حاکم و ذلّت برای مؤمن است . (نهج البلاغه / کلمات قصار ، شماره 332).در نگاهامام علی(ع) کرامت و عزت آدمی تا آن جا پیش بینی میشودکه در کنار حاکمان نباید عزت وکرامت آدمی کاسته شود . و تواضع حاکمان تا آن جا پیش بینی شده که نیاید میان مردم این برتری به شکل سوار برمرکب محسوس گرد د. مهمترین نکته اخلاقی که در روایت فوق به چشم می خورد ، نکوهش تملق و مداهنه است ؛ تملق و چاپلوسی در نگاه اسلامی ، هم به شکل قول و هم به شکل عمل ، به شدت نکوهیده ومذموم است .
طبیعت آدمیان به گونه ای است که از تعریف و تمجید احساس غرور و برتری می نمایند ، بویژه اگر صاحب قدرت باشند. برهمین اساس پیامبر بزرگ اسلام فرمود : " احثوا التراب علی وجوه المداحین ، به دهان چاپلوسان و مداحان خاک بپاشید . صاحب کتاب کنز العمال روایتی به این مضون آورده است : جماعتی از قبیله " بنی عامر " به محضر مبارک پیامبر (ص) وارد شدند . در خلال گفتارآنان با پیامبر، تملق و مداحی وجود داشت و رسول اکرم را بیش از حد ستایش کردند .پیامبر ص برآشفته شد و فرمود : " سخن خود را بگویید ولی مواظب باشید که شیطان شما را به زیاده رویی در کلام وادار نسازد ." یعنی خطر تملق به گونه ای است که ممکن است پیامبران را نیز به غرور بکشاند . لهذا در قرآن کریم در کنار آیاتی که در تعریف و بزرگواری و حسن خلق و تواضح پیامبر ص وجود دارد ، آیاتی نیز ، عتاب گونه بر پیامبر نازل شده است . " ولو تقول علینا بعض الاقاویل.لاخذ نامنه باالیمین . ثم لقطعنا منه الوتین ، اگر او سخنی دروغ بر ما بگوید ما او را با قدرت می گرفتیم ، سپس رگ قلبش را قطع می کردیم (الحاقه/43) یعنی خداوندپیامبرخودرا در هنگام رسالت به شکل مطلق نگاه نمیکند وبه اوتذکرمیدهد که اگر بر خلاف واقع سخن بگوید ، با او برخورد می شود . ما بر این باوریم که عصمت پیامبران مانع خلاف گویی وغرورپذیری آنان است. و سلطه جویی وجباریت که ازچاپلوسی به وجود می آیددرآنان وجودندارد ، اما آموزش آیات الهی این است که زبان عتاب و انتقاد بر زبان چاپلوسی و مداحی مقدم است .وتنها زبان انتقاد است که می تواندجلوی غروروسرکشی رابگیرد.
هنگامی که امام علی رادرراه صفین ،درشهرانبار،براساس رسوم ایرانیان استقبال کردند ، حضرت (ع) ناراحت شد و فرمود : ماهذه الذی صنعتموه والله ما ینتفع بهذا امراءکم ،این چه کاری است که میکنی. به خدا سوگند حاکمان شما از این گونه احترام گذاشتن ها سودی نبردند . شما در دنیا خود را به زحمت می افکنید و در آخرت ، نیز دچار عذاب می شوید و چه سودمند است آسایشی که امان از جهنم در پی آن باشد . (نهج البلاغه / حکمت ،37 )
پرهیز امام علی (ع)ازعمل و القاب تملق گونه به حدی بود که آورده اند : " در زمان خلیفه دوم در دادگاه در کنار مدعی قرار گرفت . خلیفه ، امام را با کنیه صدا کرد و مدعی را با اسم . آثار ناراحتی وبرافروختگی در سیمای حضرت ظاهر شد و فرمود : از آن جهت که در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت رعایت نکردی نگران شدم ؛ زیرا او را با نام صدا کردی و مرا با کنیه و لقب " ابوالحسن " خواندی، ممکن است طرف دعوی نگران شود ( ابن ابی الحدید ، ج 17،ص 65) ای کاش عالمان دینو سخنگویان مذهب این مطالب و مسایل را در رسانه ها به کرات ذکر می کردند و به جای طرح بعضی روایت های نه چندان درست و احیاناً عقل گریز و یا عقل ستیز ، گفتارهای اخلاقی ،که درکنترل قدرت ومهاردیو استبداد تاثیردارد، ذکر می کردند . آن اندازه که در کتب تاریخی و روایی اسلام ، تملق و چاپلوسی در برابر والیان نکوهیده گشته ، به این نکته مهم اخلاقی ،اما،درعمل کمترتوجه شده است . مولوی درباره خطروآفت تملق میگوید:

لطف وسالوس جهان خوش لقمه ایست        کمترش خورکآن پرآتش لقمه ایست
     آتشش پنهان ذوقش آشکار                   دوداوظاهرشودپایان کار
    از وفور مدحها فرعون شد                  کن ذلیل النفس هوناً لاتسد 

   تا توانی بنده شو سلطان مباش          زخم کش چون گوی شو چوگان مباش 
(مثنوی دفتراول)
روانشناسان می گویند : " تملق و چاپلوسی در جایی رشد می کند که جایی برای اظهار نظر آزاد و انتقاد وجود نداشته باشد . هم جامعه و هم خانوانده در بروز این رفتار مؤثرند ." سخن درستی است ، زیرا تملقاتی که در زمان حکومت بنی امیه و بنی عباس در تاریخ ، به صورت شعر ضبط شده است ،وآنا ن رابه حاکمان مستبد بدل کرد، چنین چیزی در زمان حکومت علی کمتر دیده می شود . گروهی به نام غلات پیدا شدند که نسبت به حضرت علی ع غلومی کردند و امام شدیدترین برخورد را با آنان داشت .وشایدشدت برخوردی که اما م باغلاه داشت،باسران شرک وکفردرجنگهای زمان پیامبر نداشت؛زیرا امام دانا بود که دردل تملق وغلو و مداحی چه خطرها یی نهان است.به تعبیر مولوی سالوس وخوشگویی برای مخاطب ،نخست ،خوش می نمایدولی دود وآتش آن بعدها به خرمن بشریت می افتد.

یک توضیح


هدفم از ایجاد این وبلاگ این بود که در حد توان خود غبار دوران از چهره نورانی دین بزدایم. خدای را سپاس می گویم که تلاش نا چیز حقیر مورد توجه دوستان فاضل و فرهیخته قرار گرفته است. از این پس به پیشنهاد برخی از دوستان فاضل از نگاشته های دیگر دوستان و محققان در صورتی که در راستای اهداف این وبلاگ باشد استقبال شده و به نام خود آنان منتشر خواهد شد. نگاشته بعدی از برادر دانشمند جناب حجة الاسلام فاضل میبدی تقدیم می گردد.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

مراوده با مردم در حکومت نبوی و علوی

بدون تردید حکومتی که دغدغه اصلی اش اجرای حق و عدل است با مردم خود مراوده و ارتباط تنگاتنگی دارد، چرا که این امر باعث می شود حاکم مسائل و مشکلات و دردهای مردم را از نزدیک ببیند و لمس کند و با تشخیص درست درد در پی درمان آن باشد. امام علی(ع) خطاب به مالک اشتر، که او را به ولایت مصر می گمارد، می فرماید: "مبادا که خویشتن را زیاد از حد از مردم پنهان نگه داری، زیرا روی نهان داشتن حکمران از عموم مردم، نوعی تنگ حوصلگی و سبب کم اطلاعی از امور است، و حکمران اگر از مردم روی نهان کند، باعث می شود که مردم از حقایق پشت پرده آگاه نشوند و از این رو کارهای بزرگ و مهم در نظر آنان کوچک و بی اهمیت می آید و کارهای کوچک، بزرگ. زیبا زشت جلوه می کند و زشت زیبا، و حق و باطل در هم آمیخته می شود"(نهج البلاغه، نامه 53).
و امام صادق(ع) می فرماید:
"هرکه عهده دار امری از امور مردم شود و عدالت پیشه کند و درِ خود را به روی مردم باز گذارد و پرده اش را کنار زند و به کارهای مردم رسیدگی نماید، برخداست که در روز قیامت او را از ترس و هراس ایمن گرداند و او را به بهشت برد"(تنبیه الخواطر، ج2، ص165).
پس اینکه حاکم با مردم مراوده داشته باشد مفید و سودمند، و بلکه لازم و ضروری است. اما این مراوده باید هماهنگ و در جهت هدف اصلی حکومت باشد. حاکم خدمتگزار مردم است و مراوده او باید در راستای این خدمتگزاری باشد. وگرنه حاکمان جور نیز با مردم مراوداتی داشته اند، اما هدف آنان چیز دیگری بوده است. در سخن امام علی آمده بود که حاکم باید با مردم مراوده داشته باشد تا حقایق را به آنان بگوید. پس یکی از اهداف مراوده پاسخگویی به مردم است. اما حاکمان جور نه برای شناخت حقایق و نه برای پاسخگویی به مردم، بلکه برای نشان دادن اقتدار خود و یا برای شنیدن مداحی مردم نسبت به خود نزد مردم می آیند. حاکم حق نزد مردم می آید تا سخن و انتقادات مردم را بشنود تا حقایق برای او آشکار شود و به مردم نیز پاسخگو باشد. حاکمان جور نیز نزد مردم می آیند تا مداحی مردم را بشنوند و کرنش آنان را ببینند و قدرت و شوکت خود را به رخ مردم و جهانیان بکشند.
چه زیبا می فرماید مولای وارستگان:
"خوش ندارم حتی در ذهن شما بگذرد که من ستایش اغراق آمیز وشنیدن مدح و ثنا را دوست دارم. و من-بحمد الله-چنین نیستم. و اگر هم (به فرض) دوست می داشتم که مرا مدح و ثنا گویند، این میل را به خاطر خضوع در برابر خداوند سبحان که به عظمت و کبریایی زیبنده تر است، رها می کردم. ممکن است مردم مدح و ستایش را پس از تحمل رنج و مشقت(در کاری) شیرین بیابند. لیکن شما مرا مدح و ثنا نگویید؛ زیرا دغدغه من آن است که خود را از مسئولیت حقوقی که از جانب خدا و شما بر گردنم هست، خارج سازم؛ حقوقی که هنوز از انجام آنها و انجام واجبات و وظایفی که باید به جا آورم، فراغت نیافته ام. پس آنگونه که با زمامداران گردنکش سخن می گویند و محافظه کاری هایی که در حضور فرمانروایان خشمگین می شود، در برابر من نکنید و با ظاهر سازی و چاپلوسی با من رفتار ننمایید"(نهج البلاغه، خ216).
پیامبر خدا(ص) می فرماید: "از مدح و ستایش بپرهیزید، که آن سر بریدن است"(کنزالعمال، ح8331). و می فرماید: "به صورت مدح گویان خاک بپاشید"(سنن ابن ماجه، ح3742).
امام علی(ع) در بخشی از نامه خود به مالک اشتر می فرماید:
"به اهل پارسایی و راستی بپیوند و آنان را چنان تربیت کن که در ستایش تو اغراق نکنند و با ستودن کار بیهوده ای که نکرده ای دلشادت نسازند؛ زیرا که ستایش زیاد، خود پسندی آرد، و به سرکشی و تکبر کشاند"(نهج البلاغه/ نامه 53).
امام علی(ع) نه تنها مدح و ثنا را نمی پذیرد و به شدت رد می کند، بلکه درخواست می کند که سخن حق را به او بگویند:
"هرگز گمان مبرید سخن حقی که به من گفته اید بر من سنگین است و نیز گمان نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برایش مشکل تر است. پس از گفتن حقیقت و مشورت دادن برای عدالت خودداری مکنید زیرا من خود را برتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از آن در کارهای خود ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند. من و شما بندگان و مملوک خداوندی هستیم که جز او خدایی نیست"(نهج البلاغه، خ216).
پس در حکومت نبوی و علوی اگر حاکم نزد مردم می رود هدف شنیدن مدح و ثنا نیست بلکه هدف شنیدن سخن حق و پاسخگویی در قبال مردم است. همچنین حاکم حق برای نشان دادن اقتدار خود در انظار ظاهر نمی شود که چنین امری مذموم است. همان طور که بسیار معروف است سیره و روش پیامبر اسلام اینگونه بود که با اصحاب به صورت گرد و دایره می نشستند تا مجلس بالا و پایین نداشته باشد و همه مساوی باشند و کسی که وارد مجلس می شد نمی توانست پیامبر را از مکان او بشناسد.
روزی پیامبر اسلام(ص) به جناب قبرستان بقیع رهسپار شد. اصحاب آن حضرت در پی ایشان به حرکت در آمدند. آنان به احترام پیامبر عقب تر از ایشان حرکت می کردند. ناگاه پیامبر ایستاد و دستور داد که همه جلو بروند و آن حضرت در پی آنان به راه خود ادامه داد. چون علت این عمل را پرسیدند فرمود: من صدای کفش های شما را شنیدم و ترسیدم چیزی از تکبر، به وجودم راه یابد(کنزالعمال، ح8878).
امام علی(ع) به مالک اشتر می فرماید: "بپرهیز از خود پسندی و تکیه کردن به آنچه که خود پسندی می آورد" و می فرماید "با مستمندان در یک مجلس عمومی بنشین...و در آن مجلس برای خداوندی که تو را آفریده است فروتنی نما و سربازان و یارانت را که جزو محافظان و نگهبانان تو هستند از آنان دور بدار، تا هر که می خواهد سخن بگوید بدون لکنت زبان و بی ترس و واهمه مطالبش را اظهار کند. چرا که من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که می فرمود: امتی که در آن حق ناتوان، بدون ترس و واهمه از قدرتمندان گرفته نشود هرگز روی رستگاری نمی بیند. همچنین درشتی و درماندگی و ناتوانی آنان در سخن گفتن را تحمل کن و کم حوصلگی و تکبر را از خود دور گردان"(نهج البلاغه، نامه 53).
جا دارد که در اینجا به سخن امام علی(ع) هنگامی که وارد شهر انبار شد اشاره کنم. مردم از اسب خود پیاده شده در پی آن حضرت می دویدند. چون آن حضرت علت را پرسید گفتند ما اینگونه امیران خود را احترام می کنیم. حضرت فرمود چه عمل ناشایستی انجام می دهید که در دنیا خود را به عذاب و خواری می اندازید و در آخرت نیز مجازات می شوید(نهج البلاغه/حکمت 37)
از آنجا که امام علی(ع) در پی نشان دادن اقتدار و شوکت خود نیست پس مراوده او با مردم نه باعث تحقیر مردم می شود و نه باعث آزار و اذیت آنان است و نه رفت و آمد او هزینه گزافی است بر بیت المال مردم.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

سياست سخن و عقلانيت سخن

در روايات آمده است كه در ميان اعضاي بدن انسان زبان از همه حساس‌تر و مهم‌تر است. گويا زبان آدمي است كه بيش از ديگر اعضا مي‌تواند باعث خير و صلاح شود و باز اين زبان است كه مي‌تواند بيشترين تباهي و فساد را بيافريند. از امام علي(ع) پرسيده مي‌شود كه بهترين چيزي كه خدا آفريده كدام است؟ امام فرمود: سخن. پرسيده شد كه زشت‌ترين چيزي كه خدا آفريده كدام است؟ فرمود: سخن. سپس فرمود: با سخن است كه رو سفيدي حاصل مي شود و با سخن است كه روسياهي به وجود مي‌آيد (تحف العقول، ص216)
پس زبان عضوي حساس است كه به كارگيري آن تدبير مي‌طلبد و استفاده نابجا از آن مي‌تواند زيانبار باشد. به همين جهت در روايات بر اين تاكيد شده است كه انسان به حد ضرورت سخن بگويد. پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمايد: «نشانه فهميدگي مرد اين است كه كمتر سخن مي‌گويد» (بحار الانوار، ج2، ص55) و مي‌فرمايد: «پرگناه‌ترين مردم، آنانند كه بيشتر بيهوده‌گويي مي‌كنند» (الترغيب و الترهيب، ج3، ص540). امام علي (ع) مي‌فرمايد: «آنچه نمي‌داني مگوي، حتي تمام آنچه را هم كه مي‌داني مگوي» (نهج البلاغه، حكمت 382). و مي‌فرمايد: «زنهار از پرگويي، زيرا كه لغزش‌ها را زياد مي‌كند» (غرر الحكم، ح2680).
اين اندازه تاكيد بر كم‌گويي و پرهيز از زياده روي در سخن به خاطر اين است كه مديريت زبان مشكل است و زيان‌ مي‌آفريند.
مديريت زبان و سخن براي همگان مهم است و براي كساني كه مسئوليت‌هاي حساسي دارند مهم‌تر است. سياست‌مدارن در راس اين افراد قرار دارند و به همين جهت آنان سخنان خود را مي‌نويسند و با كارشناسان متعددي درباره آن مشورت مي‌كنند. از آنجا كه لغزش در سخن سياستمداري كه در راس يك كشور قرار دارد بسيار زيانبار است زياده‌گويي براي آنان ناپسندتر است. به همين جهت در روايت آمده است كه خضرنبي به شخصيتي مانند موسي‌(ع) چنين توصيه مي‌كند: «هرگز پرگو و ياوه‌گو مباش، زيرا پرگويي دانايان را لكه‌دار مي‌كند و بدي‌هاي سبك مغزان را آشكار مي‌سازد» (كنز العمال، ح44176).
پس يك رجل سياسي بايد به حد ضرورت و سنجيده سخن بگويد تا خطاها و لغزش هايش كمتر گردد. اما جداي از اين همانطور كه در روايات آمده است انسان‌ها، و البته سياستمداران بيش از همه، بايد از سخن بيهوده بپرهيزند. اما سخن بيهوده کدام است؟ در روايات آمده است كه سخن بيهوده آن است كه هيچ سودي براي انسان نداشته باشد. امام علي‌(ع) مي‌فرمايد: سخناني بگو كه برايت سودمند باشد و از سخنان بيهوده دم فروبند» (امالي الصدوق، ص37).
آن حضرت در سخني ديگر مي‌فرمايد: «در شگفتم از كسي كه سخناني مي‌‌گويد كه نه در دنيا به او سود مي‌رساند و نه در آخرتش براي او اجري نوشته مي‌شود» (غرر الحكم، ج6283).
امام حسين‌(ع) در حديثي مي‌فرمايد كه سخن بيهوده هرگز مگوي و سخن خوب را نيز در صورتي بگوي كه براي آن سخن اثري ببيني» (بحار الانوار، ج78، ص127)
تفاوت يك سياستمدار با مردم عادي، به ويژه هنگامي كه در يك مجمع جهاني سخن مي‌گويد، اين است كه سخن او باید براي ملتش، كه از آنان نمايندگي مي‌كند سودمند و مفيد باشد. اگر اين سياستمدار از ملت و نظامی نمايندگي مي‌كند كه دغدغه ديني دارند، سخن اين سياستمدار يا بايد منفعتي براي دنياي ملت و مملكت خود داشته باشد و يا براي دين آنان. سخني كه هيچ يك از اين دو سود را نداشته باشد يا اينكه تنها براي دنياي ملت يا دين آنان زيان و ضرر داشته باشد برخاسته از هواي نفس است كه يا براي قهرمان كردن خويشتن ادا مي‌شود و يا براي جنجال آفريني و پنهان كردن حقايق.
پس معيار درستي سخن يك سياستمدار ضرورتا مطابقت آن با واقع نيست. ممكن است سخن يك سياستمدار مطابق با واقع باشد، اما نه تنها هيچ سودي براي ملت او نداشته باشد بلكه زيانبار و در نتیجه نادرست باشد. يا اينكه ممكن است در يك سخن صرفا يك احتمال مطرح شود و بنابراين مطابقت با واقع يا عدم آن مطرح نباشد، اما به هر حال معيار درست بودن اين سخن سودمندي آن است. سخن را با فرمايشي از پيامبر اكرم (ص) به پايان مي‌برم. آن حضرت مي‌فرمايد: سخنوري به پرگويي نيست بلكه به ژرف انديشي در چيزي است كه رضايت خدا و پيامبر او در آن است» (نهج‌الفصاحه، ص313).