۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

رابطه عقل و وحی در سخنی از امام کاظم(ع)

امام موسی کاظم(ع) در وصیتی طولانی به هشام ابن حکم عقل را توصیف می کند و جایگاه آن را در دیانت بیان می کند (اصول کافی، ج1، کتاب العقل و الجهل، ح12؛ تحف العقول، سخنان امام کاظم(ع)، سخن اول). یکی از نکات مهم در این وصیت، تاکیدی است که آن حضرت بر حجیت عقل و خرد انسان دارد. آن حضرت در سرآغاز وصیت نامه خود پس از بیان این نکته که: «خدای عزوجل با عقل ها حجت ها را بر انسان تمام و کامل گردانید»، از آیات متعددی از قرآن مجید برای بیان جایگاه عقل و خرد در دیانت استفاده می کند: اینکه خداوند فرموده است «به بندگان من که به سخن گوش فرا می دهند و از بهترین آنها تبعیت می کنند بشارت بده، آنان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندانند» (الزمر/19)؛ و اینکه خداوند در آیات متعددی پس از اینکه آیات و نشانه های خود را بر شمرده، می فرماید «در این امور نشانه هایی برای خردمندان است» (بقره/163؛ النحل/12؛ الروم/23)؛ واینکه فرموده است: «ما این کتاب را قرآن عربی قرار دادیم تا شاید تعقل کنید» (الزخرف/3) و اینکه فرموده چرا درباره دنیا و آخرت و بی ارزشی و ناپایداری اولی و ارزشمندی و پایداری دومی تعقل نمی کنید (انعام/32)؛ اینکه خداوند وقتی از عذابش بیم می دهد می فرماید چرا تعقل نمی کنید (الصافات/9) و اینکه فرموده تنها دانایان در مثل هایی که خداوند می زند تعقل می کنند (عنکبوت/43)، و اینکه خداوند کسانی را که تعقل نمی کنند و از آباء و اجداد خود تبعیت می کنند مواخذه می کند و می فرماید چرا از آباء و اجداد خود که اهل تعقل نبودند و در نتیجه در طریق هدایت گام نمی نهادند، تبعیت می کنید (بقره/165) و ... همه این آیات نشان دهنده این است که عقل و خرد مهم ترین حجت خدا برای انسان است. 
آن حضرت در فرازی از وصیت خود بر این نکته تاکید می کند که عقل حجتی مستقل در کنار وحی است: 
«یا هشام ان لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة، و حجة باطنة. فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمه. و اما الباطنة فالعقول» خداوند بر مردمان دو حجت دارد: حجتی بیرونی و حجتی درونی. حجت بیرونی همان فرستادگان و پیامبران و امامان است و حجت درونی همان خرد هاست. 
پس عقل و خرد حجتی مستقل در کنار وحی است و حتی کسی که به دلیلی پیام وحی را در نیافته است حجت دیگری دارد و از دایره تکلیف بیرون نیست و خداوند او را مواخذه خواهد کرد. اما سخن مهم و اساسی در اینجا این است که این دو حجت چه رابطه و نسبتی با هم دارند؟ کدامیک از این دو مقدم بر دیگری و حاکم بر آن است؟ اگر این دو، یعنی عقل و وحی، دو حجت الهی هستند پس هرگز نباید بین رای و سخنشان تعارض و تضاد باشد و بنابراین هرگاه بین رای این دو تعارض دیده شود حتما این تعارض ظاهری است و باید با تامل رفع گردد. در جایی که بین حکم عقل و وحی تعارض دیده می شود یا حکم عقل درست برداشت نشده است و در واقع این عقل نبوده که حکم کرده، یا حکم وحی درست برداشت نشده است و در واقع این وحی نبوده که حکم کرده، یا حکم وحی درست برداشت نشده یا درست نرسیده و یا آنچه رسیده است در واقع از منبع وحی نبوده است. 
حال سخن این است که اگر پس از تامل و تدبر زیاد در هر دو سخن باز تعارض باقی ماند، چه باید کرد و داور نهایی کدام است؟ بدون تردید داور نهایی حجت باطن و عقل و خرد است. امام کاظم(ع) در ابتدای همین وصیت می فرماید: «ان الله عزوجل اکمل للناس الحجج بالعقول» همانا خداوند به وسیله عقول حجت ها را بر مردم تمام و کامل کرد. مطابق این سخن اگر چه حجت های دیگری در کنار عقل وجود دارد اما عقل مکمل است به گونه ای که با نبود آن حجیت ناقص است. 
امام(ع) در فراز دیگری از این وصیت می فرماید: «ما بعث الله انبیاءه و رسله الی عباده الا لیعقلوا عن الله، فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة لله و اعلمهم بامر الله احسنهم عقلا، و اعقلهم ارفعهم درجة فی الدنیا و الاخرة. خدا پیامبران و رسولانش را به سوی بنده ها گسیل نداشت مگر برای اینکه اموری را از سوی او فهم و درک و تعقل کنند و در میان آنان کسی بهتر خدا را اجابت می کند که فهم و معرفت او درباره خدا بهتر باشد و کسی نسبت به امر خداوند عالم تر است که عقلش نیکوتر باشد و کسی که عاقل تر است از مقام و منزلتی بالاتر در دنیا و آخرت برخوردار است». 
همچنین در فرازی دیگر از وصیت می فرماید: «ما قسّم بین العباد افضل من العقل. نوم العاقل افضل من سحر الجاهل، و ما بعث الله نبیاً الا عاقلا حتی یکون عقله افضل من جمیع جهد المجتهدین. و ما ادّی العبد فریضة من فرائض الله حتی عقل عنه؛ میان بنده های خدا چیزی برتر و بهتر از عقل و خرد تقسیم نشده است. خواب خردمند بهتر از شب زنده داری نادان است. خدا هیچ پیامبری را بر نیانگیخت مگر عاقل، به حدی که عقل و خردش از تلاش و کوشش همه تلاش کنندگان برتر بود و بنده خدا هیچ یک از تکالیف و واجبات الهی را انجام ندهد و حق آن را ادا نکند مگر اینکه آن را از خدا درک و فهم و تعقل کرده باشد». 
پس مطابق این سخن، عقل حجت الهی در کنار وحی است، اما این عنصر گرانبها نه تنها خود منبعی مستقل برای حکم دین و خداست بلکه ابزاری است که بدون آن حکم وحی نیز درک نمی شود. در واقع دین همیشه همراه عقل است و از آن جدایی ناپذیر است. امام علی(ع) در حدیثی می فرماید: «جبرئیل بر آدم(ع) فرود آمد و بدو عرضه داشت که من مامورم که به تو اختیار دهم که یک چیز از سه چیز را برگزینی و دوتای دیگر را رها کنی. آدم گفت: ای جبرئیل آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل پاسخ داد: عقل و حیا و دین؛ آدم(ع) گفت : من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت بازگردید و او را رها کنید. آن دو پاسخ دادند: ای جبرئیل، به ما دستور داده شده است که همراه عقل باشیم هرجا که باشد. پس جبرئیل گفت: پس همین گونه باشید و عروج کرد» (اصول کافی، ج1، کتاب العقل و الجهل، ح2). و در حدیثی از امام باقر(ع) آمده است که خداوند خطاب به عقل فرمود چیزی محبوب تر از تو نیافریده ام و امر و نهی و کیفر و ومجازات من تنها متوجه توست (همان، ح1). 
پس دین همراه عقل است و بدون آن دینی وجود ندارد. در این دو حدیث به گونه ای تمثیلی جایگاه عقل و خرد در دیانت بیان شده است. امام صادق(ع) در حدیثی درباره جایگاه عقل و وحی و ربط و نسبت این دو چنین می فرماید: «حجة الله علی العباد النبی، و الحجة فیما بین العباد و بین الله العقل؛ حجت خدا بر بندگانش پیامبر است و حجت میان خدا و بندگان عقل است» (همان، ح22). 
پس دین با عقل آغاز می شود و با آن ادامه می یابد. مطابق این احادیث در سراسر دین، چه در بعد نظری و عقیدتی و چه عملی، نباید امری مخالف حکم صریح عقل وجود داشته باشد. دلیل این امر این است که لازمه اش تعارض و ناسازگاری بین دو حجت الهی است. البته از آنجا که اصل پذیرش یک دین خاص و نیز اصل اینکه انسان باید دیندار باشد با حکم عقل است، بنابراین حجیت حکم عقل، عقلا و منطقا مقدم بر حکم شرع است و در صورتی که در دین امری خردستیز وجود داشته باشد، عقل از حجیت و اعتبار می افتد و بنابراین حکم قبلی آن هم مبنی بر اصل پذیرش دین یا پذیرش دین خاص زیر سوال می رود. 
اما در اینجا سخن این است که با ادله نقلی و روایی نیز همین امر، یعنی حجیت مستقل حکم عقل به اثبات می رسد. مطابق سخن امام کاظم(ع) و دیگر روایاتی که نقل شد، عقل حجیتی کامل دارد و حتی سخنی که از وحی نقل می شود نباید با حکم عقل در ستیز باشد. بنابراین اگر سخن وحی، که نقل شده است، با حکم عقل سازگار و هماهنگ باشد، در این صورت تکلیف روشن است. همچنین اگر یکی از این دو حجت در موردی حکمی داشته باشد و دیگری ساکت باشد باز تکلیف روشن است. برای مثال عقل درباره کیفیت عبادتی مانند نماز حکمی ندارد همچنین ممکن است درباره رعایت برخی از اصول بهداشتی در موارد خاص در شرع حکمی نباشد. در اولی باید از حکم وحی و نقل و در دومی از حکم عقل پیروی کرد. همه مشکل جایی است که بین این دو حکم تعارض و ناسازگاری باشد. در این صورت بعد از تامل و مطالعه دقیق در هر دو حکم و در صورتی که تعارض ثابت باشد، حکم عقل مقدم است. این امر هم در رابطه با عقاید صدق می کند و هم اعمال دینی. البته در صورتی که حکم وحی و نقل به ادله ظنی ثابت شده باشد، مانند عمده احکام فقهی، حاکمیت حکم عقل روشن تر است. اما حتی اگر در آیه ای از قرآن مجید، که به اعتقاد مسلمانان همه آیات آن قطعی الصدور است، سخنی آمده باشد که با عقل و خرد ناسازگار باشد برای مثال آیاتی که ظاهرش جسمانیت خداست، باید این آیه تاویل شود. همچنین هیچ یک از احکامی که از طریق نقل رسیده نباید غیر عادلانه باشد و با حکم عقل عملی ناسازگار باشد. در صورتی که در زمانی مفاد یک دلیل نقلی با حکم قطعی عقل عملی ناسازگار باشد، اگر آن دلیل ظنی باشد باید در برابر حکم عقل تسلیم شود. حتی در صورتی که مفاد یک دلیل نقلی قطعی با حکم قطعی عقل ناسازگار باشد، باز نمی تواند در برابر حکم عقل مقاومت کند و احتمال این وجود دارد که این حکم برای زمان و مکانی خاص بوده باشد و نه برای همه زمان ها و مکان ها.

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

امام باقر(ع) تشیع را یک مرام می داند، نه یک نام یا کلام

امام محمد باقر(ع) می فرماید: 
«ما شیعتنا الا من اتقی الله و اطاعه و ما کانوا یُعرَفون الا بالتواضع و التخشع، و اداء الامانة، و کثرة ذکر الله، و الصوم، و الصلاة، و البرّ بالوالدین، و تعهد الجیران من الفقراء و ذوی المسکنة و الغارمین و الایتام، و صدق الحدیث، و تلاوة القرآن، و کف الالسن عن الناس الا من خیر و کانوا امناء عشائرهم فی الاشیاء» (تحف العقول، ص304). 
شیعیان ما نیستند مگر کسانی که تقوای الهی و پرهیزگاری دارند و از خدا پیروی می کنند؛ و آنان تنها به این امور شناخته می شوند: فروتنی و خشوع و اداء امانت و زیادی یاد خدا و روزه و نماز و خوش رفتاری با پدر و مادر و وارسی همسایگان فقیر و مستمند و قرض دار و یتیم، و راستگویی و تلاوت قرآن و دم بستن از مردم جز به سخن خوب، و آنان امین قبیله خود باشند در هر چیزی. 
در واقع دیانت سه بعد یا جنبه دارد، چرا که یا ارتباط با خداست که «معنویت» خوانده می شود؛ و یا ارتباط با دیگران است که این خود دو صورت دارد، یکی رعایت حقوق آنان است که «عدالت» خوانده می شود و یا فراتر رفتن از حقوق و عدالت است که «احسان» یا اخلاق خوانده می شود. امام باقر(ع) در این حدیث شریف به همه این ابعاد توجه کرده است. شیعه کسی است که: اولا، رابطه ای نیکو با خدا دارد و پرهیزگار و مطیع پروردگار است و از یاد خدا غافل نیست. و ثانیا حقوق انسان ها را رعایت می کند. او امانت را به صاحبش بر می گرداند. در این حدیث دو بار بر اداء امانت تاکید شده است. اگر مردم منصبی و پستی و اختیاری به کسی داده اند یا بیت المال خود را در اختیار او گذاشته اند یا او را به عنوان قاضی یا نماینده مجلس یا استاد دانشگاه انتخاب کرده اند یا ... همه اینها امانت است و فرد شیعه باید امانت دار باشد. همچنین شیعه باید مواظب زبان یا قلم خود باشد و به حریم دیگران تجاوز نکند؛ یا سکوت کند و یا به خوبی و نیکی با مردم سخن بگوید. 
و ثالثا، باید متخلق به اخلاق نیکو باشد و پا را از عدالت فراتر بگذارد. او نه تنها باید حقوق دیگران را رعایت کند و به درجه عادلان نایل آید، بلکه باید در جای مناسب از حق خود نیز بگذرد و عفو و ایثار پیشه کند و به درجه محسنان، که بسیار بالاتر از درجه عادلان است، نایل آید. او باید از آنچه که متعلق به اوست و چه بسا به آن نیاز دارد، در راه کمک به دیگران بگذرد. پس در یک کلمه مطابق این حدیث شریف، شیعه کسی است که به دین و قانون و اخلاق در حدی بالا و بیش از دیگران پایبند است. 
آن حضرت در حدیثی دیگر بر همین سخن به گونه ای دیگر تاکید می ورزد: 
«علیکم بالورع و الاجتهاد و صدق الحدیث و اداء الامانة الی من اِئتَمَنَکم علیها برّاً کان او فاجرا، فلو ان قاتل علی ابن ابی طالب(ع) اِئتَمَنَنی علی امانة لادّیتُها الیه»(تحف العقول، ص308). 
بر شما باد پرهیزگاری و جهد و تلاش و راستگویی و بازگرداندن امانت به صاحبش چه او نیکوکار باشد و چه بدکار. و اگر قاتل علی ابن ابی طالب به من امانتی بسپارد آن را به او باز می گردانم. 
در این حدیث نیز بر جنبه های مختلف دیانت تاکید شده است. هم بر رابطه با خدا و پرهیزگاری و هم اخلاق نیکو و هم رعایت حقوق انسان ها. اما گویا در هر دو حدیث بر رعایت حقوق بیش از امور دیگر تاکید شده است اگر در حدیث قبلی دو بار و به دو صورت بر اداء امانت تاکید شده بود و در نوبت دوم گفته شده بود که شیعه باید در همه امور امین قوم خود باشد، در این حدیث دوم به صورتی عجیب بر این امر تاکید شده است. امانت را به صاحبش بازگردانید و فرقی نمی کند که صاحب آن درستکار باشد یا بدکار، مومن باشد یا کافر. کسی بدتر از ابن ملجم مرادی، قاتل امیرمومنان(ع)، نیست که اشقی الاشقیاء خوانده شده است. امام می فرماید اگر او هم امانتی نزد من بگذارد آن را حتما به او باز خواهم گردانید. این تاکید امام نشان می دهد که حق مردم از همه امور دیگر دین مهم تر و بالاتر است. 
و باز آن حضرت در حدیث سومی بر ویژگی های شیعه به طریقی متفاوت تاکید می کند: 
«انما شیعة علی(ع) المتباذلون فی ولایتنا، المتحابون فی مودّتنا، المتزاورون لاحیاء امرنا، الذین اذا غضبوا لم یظلموا و اذا رضوا لم یسرفوا، برکةٌ علی من جاوروا، سلمٌ لمن خالطوا» (تحف العقول، ص310). 
همانا شیعه علی آنانند که در راه ولایت ما به هم بخشش دارند، و به خاطر دوستی ما همدیگر را دوست دارند، و برای احیای امر ما از هم دیدن می کنند. هر گاه خشم کنند ستم نکنند و هرگاه خشنود شوند زیاده روی نکنند. برای همسایگان خود مایه برکت هستند و با کسی که با او معاشرت و مراوده کنند راه سلم و مدارا پیش گیرند. 
در این حدیث نیز امام(ع) بر رعایت حقوق و اخلاق تاکید کرده و نمونه های مهمی از آنها را بر شمرده است. طریق شیعه میانه روی و دوری از ظلم و ستم در هر حالت است. و هیچ خشم و غضبی نباید باعث شود که کسی عدالت را زیر پا بگذارد و ظلم و ستم کند. همسایگان فردی که خود را شیعه می خواند باید او را از اعمال و کردارش بشناسند چرا که او مایه خیر و برکت همسایگان است. کسانی که با فردی شیعه مراوده دارند باید او را از طریق برخوردش بشناسند، چرا که او پرخاشگر و بد زبان و فحاش نیست، بلکه اهل سلم و مدارا است. 
آری این مکتب امام باقر(ع) است و در مکتب او فردی که خود را شیعه می خواند حتما باید از این ویژگی ها برخوردار باشد. شیعه بودن صرف یک نام نیست که کسی نام خود را در دفتری ثبت کند و عضو حزبی گردد. شیعه بودن یک کلام نیست که با گفتن سخنی و کلامی فرد شیعه گردد. شیعه بودن یک مرام است، مرامی که در آن بهترین رابطه با خدا و انسان ها بر قرار است. فرد شیعه در مکتب امام باقر(ع) پرهیزگار است و یاد خدا در ذهن و ضمیر او جایگاهی خاص و ویژه دارد و همه همّ و غمّش رعایت حقوق دیگران است و در هیچ شرایطی حاضر نیست حقی را ضایع سازد. و باز او متخلق به اخلاق نیکوست و جامعه از اخلاق نیکوی او و احسان و برکاتش بهره مند است. و چه ظلمی عظیم به مکتب امام باقر و اهل بیت(ع) و اسلام است که جامعه و نظامی خود را شیعی و اسلامی بخواند و در آن به حقوق انسان ها توجه نشود و بلکه به راحتی و آسانی زیر پا گذاشته شود. انسان هایی شریف و وارسته و خیرخواه به جرم خیرخواهی و اصلاح طلبی به زندان های طولانی مدت محکوم و از حقوق اولیه محروم گردند و یا بدون محاکمه و حق دفاع به حصر و قطع ارتباط با نزدیکان محکوم شوند و ماهها به این حالت باقی بمانند و هیچ فریادی از کسانی که مدعی پرچمداری دین هستند بلند نگردد که چرا و به چه جرمی و بر اساس چه مبنایی این رفتار صورت گرفته است؟! 
و چه ظلمی است به مکتب اسلام و اهل بیت که جامعه ای و نظامی خود را اسلامی یا شیعی بخواند که هیچ بهره ای از اخلاق ندارد؛ به راحتی در آن دروغ گفته می شود و فریب و حیله و دغل به هنجار تبدیل شده و فحاشی و بدزبانی و پرده دری امری متعارف گشته است! چنین جامعه ای و چنین پرچمدارانی مصداق روشن سخن دیگری از امام باقر(ع) است که می فرماید برخی خود را شیعه می خوانند و به نام ما مردم را غارت می کنند (بحار الانوار، ج78، ص186).

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

میلاد مصلح بزرگ، عیسی مسیح، مبارک باد

مسیحیان جهان 25 دسامبر را به عنوان سالگرد تولد حضرت عیسی مسیح(ع) جشن می گیرند. عیسی مسیح شخصیتی است که برای پیروان دو دین که بیشترین پیرو را در میان ادیان جهان دارند و در واقع حدود نیمی از ساکنان جهان را در بر می گیرند، یعنی مسیحیت و اسلام، احترام و تقدس دارد. هر چند مسلمانان الوهیت عیسی مسیح را که در بخش هایی از عهد جدید مطرح شده و مسیحیان امروزی عموما آن را قبول دارند، نمی پذیرند، اما آنان این شخصیت را یکی از بزرگ ترین پیامبران الهی به حساب می آورند که برای اعتلای حق و حقیقت و اصلاح دین و اجتماع تلاش فراوان کرد و در این راه مورد زجر و آزار قرار گرفت و هزینه بسیار پرداخت. مسمانان مطابق قرآن مجید موظف و مکلف هستند که این شخصیت بزرگ را تکریم و تمجید کنند و به عنوان پیامبری الهی به او، در کنار سایر پیامبران، ایمان آورند. به نظر مسلمانان هر سخنی که ثابت شود از آن عیسی مسیح(ع) است دارای حجیت و اعتبار است و ارزش دینی دارد.
هرچند مسلمانان نظام الاهیاتی رایج مسیحی، به ویژه جایگاه عیسی مسیح در این نظام، را نمی توانند بپذیرند، چرا که این نظام را با متون دینی و نظام الهیاتی خود ناسازگار می یابند، اما تعالیم اخلاقی و معنوی ای که از این شخصیت به یادگار مانده و در متون مقدس هر دو دین بازتاب یافته، گنجینه ای گرانبهاست که می تواند مورد استفاده پیروان هر دو دین و سایر انسان ها قرار گیرد. این گنجینه گرانبها در واقع از مشترکات دو دین است که می تواند و باید پایه و اساس گفت و گو و تعامل قرار گیرد.
در سنت اسلامی روایات زیادی وجود دارد که بزرگان اسلام از عیسی مسیح یا درباره او نقل کرده اند. مجموعه ای از این روایات در کتابی به نام «عیسی(ع) در روایات شیعه» توسط آقای مهدی منتظرقائم گزینش شده و توسط آقای محمد لگنهاوسن به انگلیسی برگردان شده است (که البته جای برگردان آن به فارسی خالی است).
با مروری بر مطالب اناجیل، بویژه انجیل متی، و نیز روایاتی که در اسلام درباره سخنان عیسی(ع) وجود دارد، دو نکته مهم بیش از دیگر امور خودنمایی می کند و گویا تاکید بر آنها بیش از سایر مطالب است. یکی اینکه حضرت عیسی بر اخلاق و محبت و رحمت، بسیار تاکید کرده و گویا مهم ترین انحراف دین در زمان آن حضرت این بوده است که دین از این امور خالی شده است. در واقع این امور روح دین است و دین بدون آنها جسدی بی ارزش بیش نیست. عیسی مسیح یک مصلح بزرگ است، به این معنا که در صدد است بزرگ ترین و مهم ترین انحرافی را که در دین رخ داده، یعنی روح از پیکر آن خارج شده، جبران و اصلاح کند و این روح را به بدن برگرداند. نکته دیگری که در سخنان عیسی(ع) خودنمایی می کند این است که گویا در این انحراف عالمان دین بیشترین نقش را داشته اند. حضرت عیسی این عالمان را به دنیا پرستی و هواپرستی متهم می کند و بارها آنان را از عذاب الهی می ترساند. اشاره ای به برخی از سخنان آن حضرت در این دو محور خالی از لطف نیست.
انجیل متی باب های پنجم تا هفتم یک موعظه نسبتا طولانی حضرت عیسی را در بردارد که به موعظه روی کوه موسوم است. در واقع در این موعظه شکوهمند حضرت عیسی از مردم دعوت می کند که از سطح شریعت فراتر رفته به سطح اخلاق گام نهند و از عدالت فراتر رفته به سطح عفو و ایثار عروج نمایند. آن حضرت در این موعظه بر انجام شریعت تاکید می کند و می گوید: «گمان مبرید که آمده ام تا تورات موسی و نوشته های سایر انبیاء را منسوخ کنم. من آمده ام تا آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم ... پس اگر کسی از کوچک ترین حکم آن سرپیچی کند و به دیگران نیز تعلیم دهد که چنین کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچک تر خواهد بود. اما هر که احکام خدا را اطاعت نماید و دیگران را نیز تشویق به اطاعت کند، در ملکوت آسمان بزرگ خواهد بود» (متی، 5:17-19).
اما سخن و پیام اصلی این خطابه و موعظه این است که انسان ها باید با اینکه شریعت را رعایت می کنند، از سطح آن بالاتر بروند و به سطح اخلاق برسند. فراز هایی از این خطابه به روشنی این نکته را آشکار می سازد:
«شنیده اید که به اولین گفته شده است که قتل مکن و هر که قتل کند سزاوار حکم شود، لیکن من به شما می گویم، هر که به برادر خود بی سبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد و هر که برادر خود را راقا [ابله] خواند مستوجب قصاص باشد و هر که احمق گوید، مستوجب آتش جهنم بود. پس هرگاه هدیه خود را به قربانگاه ببری و آنجا به خاطرت آید که برادرت بر تو حقی دارد، هدیه خود را پیش قربانگاه واگذار و رفته، اول با برادر خویش صلح نما و بعد آمده، هدیه خود را بگذران» (متی، 5:21-24).
فقره فوق به روشنی نشان می دهد که اخلاق و حقوق انسان ها از احکام شرعی بالاتر و مهم تر است. در فرازی دیگر از این خطابه آمده است:
«شنیده اید که می گویند با دوستان خود دوست باش، و با دشمنانت دشمن؛ اما من می گویم که دشمنان خود را دوست بدارید، و هر که شما را لعنت کند، برای او دعای برکت کنید؛ به آنانی که از شما نفرت دارند، نیکی کنید، و برای آنانی که به شما ناسزا می گویند و شما را آزار می دهند، دعای خیر نمایید ... اگر فقط آنانی را که شما را دوست می دارند، محبت کنید، چه برتری بر مردمان پست دارید، زیرا ایشان نیز چنین می کنند. اگر فقط با دوستان خود دوستی کنید، با کافران چه فرقی دارید، زیرا اینان نیز چنین می کنند» (همان، 43-48).
اوج این زندگی اخلاقی فقره ای است که گاهی در میان برخی از مسلمانان مورد بحث و مناقشه واقع شده است:
«شنیده اید که گفته شده است: چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما می گویم با شریر مقاومت مکنید! بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه [سیلی] زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان؛ و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار، و هر گاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد دو میل همراه او برو» (همان، 38-41).
درباره این فراز از خطبه برخی از این جهت تشکیک کرده اند که این دستور، ظالم پروری و زیر بار ظلم رفتن را در پی دارد و این امری مذموم و ناپسند است. اما ذکر چند نکته دراین باره برای روشن شدن مطلب مفید است:
1-به نقل انجیل یوحنا، هنگامی که عیسی را دستگیر کرده به خانه رئیس کاهنان آوردند، رئیس کاهنان از آن حضرت چیزی پرسید و او پاسخ داد. پاسخ او برای برخی از اطرافیان کاهن خوشایند نبود: «وقتی این را گفت، یکی از سربازن که در آنجا ایستاده بود، به عیسی سیلی زد و گفت: آیا به کاهن اعظم این طور جواب می دهی؟ عیسی بدو جواب داد: اگر دروغ گفتم، دلیل بیاور و اگر حقیقت را گفتم چرا می زنی» (یوحنا، 18: 22-23). پس عیسی در عمل در مقابل ظالمان نه تنها طرف دیگر صورت خود را نیاورده بلکه اعتراض نیز کرده است. بنابراین باید معنای سخن قبلی عیسی(ع) را به گونه دیگری فهمید.
2-برخی از عالمان مسلمان شبیه همین سخن را از حضرت عیسی از انجیل یا منبعی دیگر نقل کرده و تایید کرده اند. صاحب کتاب تحف العقول این سخن را به گونه ای اندکی متفاوت به عیسی نسبت می دهد: «ای بنده های بد! اگر پیراهن یکی از شماها را ربودند عبا را نیز بدهید، و اگر سیلی زدند گونه دیگر را نیز در اختیار بگذارید، و هر که تا مسافت یک میل شما را مجبور کرد یک میل دیگر نیز با او بروید» (تحف العقول، ص547). ظاهرا صاحب کتاب تحف العقول این مطالب را از انجیل متی نقل نمی کند چرا که ترتیب مطالب کاملا متفاوت است. پس احتمال اینکه او از منابع اسلامی نقل کند وجود دارد.
3-در حدیثی از امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «عیسی ابن مریم(ع) به برخی از یارانش چنین فرمود: آنچه را که برای خود نمی پسندی نسبت به هیچ کس انجام مده، واگر کسی به طرف راست صورت تو ضربتی بزند طرف چپ را نیز به سمت او آور»(بحار الانوار، ج14، ص287).
پس باید نتیجه بگیریم که اولا سخن حضرت عیسی به معنای زیر بار ظلم رفتن و ظالم پروری نیست چرا که خود آن حضرت در جایی که ظالمی سیلی به او زده اعتراض کرده است. و ثانیا منابع اسلامی نیز به گونه ای این سخن را نقل کرده اند. سخن حضرت عیسی این است که یک دیندار و بویژه کسی که می خواهد پرچم دین را حمل کند باید توجه داشته باشد که امر دین با خشونت و انتقام جویی پیش نمی رود، چرا که دین با قلوب انسان ها سر و کار دارد و قلوب انسان ها با عفو و گذشت و نرمش و مدارا بهتر و بیشتر رام می شود و با خشونت و انتقام جویی فراری می شود.
صاحب کتاب تحف العقول مطالب زیادی درباره اخلاقیات، که گاهی با مطالب موعظه روی کوه در انجیل متی بسیار شبیه است و گاهی مطالب دیگری است که هم جهت با آن موعظه است، نقل می کند (تحف العقول، ص534-552).
اصلاح گری حضرت عیسی به این است که تلاش می کند روح را به پیکر مرده دین بازگرداند. در واقع عالمان، دین را به یک مجموعه احکام خشک و بی روح تبدیل کرده بودند. عشق و اخلاق از دین رخت بربسته بود و تنها احکام ظاهری فقهی باقی مانده بود. حضرت عیسی(ع)، هم این انحراف را گوشزد می کند و هم عالمان را به سبب انحرافی که در دین ایجاد کرده اند به شدت مواخذه می کند. آن حضرت در گفت و گویی با یکی از این عالمان می گوید اصل و اساس و روح دین عشق و محبت است:
«یکی از عالمان دین از عیسی پرسید: ای استاد در میان احکام دین کدام یک از همه مهم تر است؟ عیسی جواب داد: خداوند را که خدای توست، با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. این اولین و مهم ترین حکم خداست. دومین حکم که به اندازه اولی مهم است این است که همسایه [همنوع] خود را به اندازه خود دوست بدار. تمام احکام خدا و کتاب های انبیا در این دو حکم خلاصه می شود» (متی، 22:35-40).
نمونه ای از این انحراف را می توان در بحثی که بین عیسی(ع) و عالمان درباره حکم روز شنبه و ممنوعیت کار در این روز رخ داده مشاهده کرد. در باب دوازدهم از انجیل متی چنین نقل شده است که حواریان حضرت عیسی در روز شنبه از شدت گرسنگی تعدادی خوشه گندم را از مزرعه ای چیده و دانه های گندم را خوردند. عالمان به عیسی اعتراض کردند که چرا شاگردان تو حکم شنبه (یعنی ممنوع بودن کار در روز شنبه در شریعت یهودی) را رعایت نمی کنند و در این روز کار می کنند. حضرت می فرماید اگر شما این سخن خدا را که در عهد قدیم آمده است که: «رحمت می خواهم، نه قربانی» می فهمیدید این اشکال را نمی کردید. همچنین عالمان به عیسی اعتراض می کنند که چرا او در روز شنبه کسی را شفا داده است. آن حضرت می فرماید آیا اگر حیوانی از شما در روز شنبه در چاه بیفتد آن را بیرون نمی آورید؟! (متی، باب 12). در انجیل مرقس در نقل این ماجرا یک جمله اضافه وجود دارد و آن اینکه: «حکم شنبه برای انسان مقرر شد نه انسان برای شنبه» (مرقس، 2:27).
باب بیست و سوم از انجیل متی در واقع یک نقد نسبتا مفصل از عملکرد عالمان دین است:
«عالمان دینی و فریسیان بر کرسی موسی نشسته اند و احکام او را تفسیر می کنند. پس آنچه به شما می گویند نگاه دارید و بجا آورید، لیکن مثل اعمال ایشان مکنید، زیرا می گویند و نمی کنند. زیرا بارهای گران و دشوار را می بندند و بر دوش مردم می نهند و خود نمی خواهند آنها را به یک انگشت حرکت دهند. و همه کارهای خود را می کنند تا مردم ایشان را ببینند. حمایل های خود را عریض و دامن های قبای خود را پهن می سازند و بالا نشستن در ضیافت ها و کرسی های صدر کنیسه ها را دوست دارند و تعظیم در کوچه ها را و اینکه مردم آنان را آقا آقا بخوانند ...
وای بر شما ای عالمان دین و فریسیان ریاکار که نعناع و شوید و زیره را عُشر [ده یک] می دهید و اعظم احکام شریعت یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده اید! می بایست آنها را به جا آورده، اینها را نیز ترک نکرده باشید. ای راهنمایان کور که پشه را صافی می کنید و شتر را فرو می برید!
وای بر شما ای عالمان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک می نمایید و درون آنها مملو از جبر و ظلم است ... اول درون پیاله و بشقاب را طاهر ساز تا بیرونش طاهر شود» (انجیل متی، باب 23).
در روایات اسلامی نیز از حضرت عیسی(ع) نقل شده است که عالمان دین را با تعبیر: «وای بر شما ای عالمان بد» مورد خطاب قرار می داده و آنان را به شدت مواخذه می کرده است. آن حضرت عالمان را به این جهت مواخذه می کرده که به دنیا روی آورده و احکام خدا را انجام نمی داده اند (الکافی، ج2، ص319؛ بحار الانوار، ج2، ص39).
صاحب کتاب تحف العقول روایات متعددی را از حضرت عیسی نقل می کند که عالمان دین را به خاطر اعمال ناشایستشان مورد مواخذه قرار می دهد. برخی از این روایات شبیه برخی از فقرات باب 23 از انجیل متی است، اما برخی از آنها ظاهرا در اناجیل نیامده است:
«به راستی شما را می گویم تن چه سودی می دهد در صورتی که ظاهرش درست باشد و درونش تباه...»
«وای بر شما ای بندگان دنیا! آیا به وسیله علم و دانش شما را به همه مردمان سلطنت ندادند و آن را دور انداختید و بدان عمل نکردید و به دنیا روی آوردید و بر اساس آن حکم می کنید و برای آن زمینه سازی می کنید ...»
«به راستی به شما می گویم یک مداحی دروغین و توجیه و تبرئه دینی، سرآمد همه بدیهای تعیین شده است و دوستی دنیا سرآمد هر خطایی است»
«به درستی به شما می گویم، هرگاه عیب یکی از شما را گویند خشم کند از سخن حق، و هرگاه مدح او را به ناحق گویند بدانچه در او نیست شاد گردد»
«به راستی به شما می گویم که اگر ستمدیده ای را با سخن خود یا عمل خود یا خشم خود یاری نکنید این امر در ملکوت آسمان بسیار عظیم و فجیع خواهد بود...» (تحف العقول، ص544-550).
بنابراین می توان گفت هم از منابع اسلامی و هم اناجیل موجود بر می آید که حضرت عیسی(ع) درصدد اصلاح دین بوده است. در واقع عالمان دین به خاطر دنیا پرستی و هواپرستی خود دین را از مغز و روح و پیام اصلی تهی و خالی کرده بودند. در دین از عشق و محبت و اخلاق خبری نبود و آنچه از آن مانده بود احکامی خشک و بی روح بود. حضرت عیسی(ع)، هم عالمان دین را بدین سبب که دین را تحریف کرده بودند مورد مواخذه قرار می دهد و هم تلاش می کند که روح را به این پیکر بی جان برگرداند و اخلاق و عشق و محبت را در راس احکام دین قرار دهد.

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

امام سجاد(ع) و معنای تقدس منبر

امام علی ابن الحسین(ع) که ملقب به زین العابدین و سجاد است، در کربلا حضور داشت و شاهد شهادت همه عزیزانش بود. آن حضرت، که گفته می شود به علت بیماری یا صغر سن از ماجرای کربلا جان به در برد و عمر شریفش ادامه یافت، همراه کاروان اسیر به کوفه و سپس به شام برده شد و در این مسیر هم خود زجر و آزارها و توهین و تحقیرهای زیادی را متحمل شد و هم شاهد بود که چه بر سر عزیزانش می آمد. اما همه این امور هرگز شخصیت استوار و عزم راسخ آن حضرت را سست نکرده بوده به گونه ای که هنگامی که به دربار یزید گام می نهد و سخن می گوید رنگ از چهره ظالمان و ستمگران می پرد و بر اساس و پایه ظلم و ستم لرزه می افتد، چرا که حقانیت و قداست از گفتار و کردار او نمایان است.
گویا پس از وارد شدن اسرا به دربار یزید و ماجراهایی که در آن کاخ ستم رخ داد، یزید امام سجاد را به مسجد می برد و در آنجا خطیبی را بر بالای منبر می فرستد. خطیب مزدور هر چه می تواند به علی ابن ابی طالب(ع) و حسین ابن علی(ع) ناسزا می گوید و از معاویه و یزید تعریف و تمجید می کند و در مدح و ثنا مبالغه می نماید. اما بناگاه فریاد امام(ع) بلند می شود:
«ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق فتوَّءَ مقعدک من النار» وای بر تو ای خطیب! که برای خشنودی مخلوق، خالق را به خشم آوردی، جای خود را در آتش مهیا بدان (منتهی الآمال، ص597).
آری! این شیوه و روش حاکمان ستمگر و مستبد است که از همه چیز به صورت ابزاری استفاده می کنند. و البته انسان های حقیر و بی مقداری در همه جامعه ها هستند که تنها هنرشان مداحی حاکمان ستمگر و ناروا گویی به مخالفان آنان است. اینان به راحتی حق را نادیده می گیرند و انسانیت خویش را زیر پا می گذارند و آن را به قیمتی ناچیز می فروشند.
یکی از تفاوت های اصلی حکومت علوی و اموی در این است که حکومت علوی از مداحی بیزاری می جوید و آن را محکوم می کند، اما حکومت اموی مداحان را استخدام می کند و در واقع مهمترین نردبان رشد و ترقی در این حکومت مداحی حاکم و بدگویی به مخالفان و منتقدان آن است. در حکومت اموی و حکومت های استبدادی مشابه آن از همه جای جامعه، از منبر و محراب گرفته تا رسانه های عمومی و کوی و برزن از همه جا فریاد مداحی و ثناگویی و چاپلوسی شنیده می شود. معاویه و یزید مداحان و ثناگویان استخدام می کنند تا در مدح و منقبت آنان سخن بگویند و از علی و آل او بدگویی کنند و درست این همان عملی است که این خاندان از آن بیزار و متنفر است.
امام علی(ع) می فرماید: «خوش ندارم حتی در ذهن شما بگذرد که من ستایش اغراق آمیز و شنیدن مدح و ثنا را دوست دارم. و من –بحمد الله- چنین نیستم. و اگر هم (به فرض) دوست می داشتم که مرا مدح و ثنا گویند، این میل را به خاطر خضوع در برابر خداوند سبحان که به عظمت و کبریایی زیبنده تر است، رها می کردم. ممکن است مردم مدح و ثنا را پس از تحمل رنج و مشقت در انجام کارها دوست بدارند، لیکن شما مرا مدح و ثنا نگویید. زیرا هدف من از رنجی که می کشم آن است ک می خواهم خود را از زیر بار مسئولیت حقوقی که از جانب خدا و شما بر گردنم هست خراج سازم، حقوقی که هنوز از انجام آنها فراغت نیافته ام...» (نهج البلاغه، خ216).
عده ای آن حضرت را در حضور او می ستایند و آن حضرت می فرماید: «خدایا تو مرا بهتر از خودم می شناسی و من خود را بهتر از آنان می شناسم. خدایا، ما را بهتر از آن چیزی قرار ده که آنان گمان می کنند و آنچه را هم که درباره ما نمی دانند بر ما ببخشای» (نهج البلاغه، حکمت 100).
آن حضرت در بخشی از نامه خود به مالک اشتر می فرماید: «به اهل پارسایی و راستی بپیوند و آنان را چنان تربیت کن که در ستایش تو اغراق نکنند و با ستودن کار بیهوده ای که نکرده ای دلشادت نسازند؛ زیرا که ستایش زیاد، خودپسندی آرد و به سرکشی و تکبر کشاند» (نهج البلاغه، نامه 53).
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس حکمران ستمگری را مدح گوید و از سر چشمداشت به او، خود را در برابرش خفیف و خوار گرداند، همسفر او به سوی آتش باشد» (امالی الصدوق، ص347).
و امام سجاد(ع) می فرماید: «مومن...اگر به پاکی ستوده شود، از آنچه می گویند هراسان می شود و از آنچه درباره او نمی دانند از خداوند آمرزش می طلبد. سخن کسی که از روی عدم شناخت او را می ستاید فریبش نمی دهد و از برشمردن اعمالش در آخرت می ترسد» (الکافی، ج2، ص231).
آری! امام سجاد(ع) بر سر مداحی که بر بالای منبر مسجد شام است فریاد می زند که چه می کنی؟! تو می خواهی با مداحی خود نسبت به ظالمان و بدگویی انسان های پاک و درستکار رضایت و خشنودی انسانی را به دست آوری در حالی که خشم و غضب خداوند را بر می انگیزی و سرانجام این کردار دوزخ است.
آن حضرت سپس خطاب به یزید سخنی می گوید و درخواستی را مطرح می کند که بسیار آموزنده و اساسی است. می فرماید: «اجازه دهید بر این چوب ها (کنایه از منبر) بالا روم و سخنانی را بگویم که خشنودی خدا و اجر و ثواب مردم در آن است» (مقتل خوارزمی، به نقل از ترجمه لهوف، ص120، پاورقی).
منبر، خود به خود قطعه هایی از چوب بیش نیست و هیچ تقدس و احترامی ندارد. همه تقدس و احترام آن به آن کسی است که بالای آن می نشیند و سخنی است که بر فراز آن گفته می شود. اگر بر فراز منبر سخن ناحق گفته می شود و از ظالمان و ستمگران و مفسدان مداحی می شود و ظلم و ستم و فساد آنان توجیه می شود و اگر بر فراز منبر انسان های پاک و نیک و خیرخواه و مصلح به امور مختلف متهم می شوند و آماج انواع فحاشی ها و بی حرمتی ها قرار می گیرند، این منبر هرگز تقدسی ندارد و قطعه چوبی است که سزاوار است در تنور سوزانده شود. اگر به چنین چوبی تقدس داده شود در واقع مانند انواع بت های چوبی دیگری است که در طول تاریخ مقدس شمرده شده اند و اگر مردمی بدون تامل و تفکر پای چنین منبری بنشینند و به نعره های دین فروشانه و دنیا پرستانه واعظ نمای بت پرست گوش فرا دهند در واقع آنان نیز به بت پرستی تن داده اند.
امام سجاد می خواهد بر فراز چوبی که به شکلی خاص ساخته شده است رود و سخنی گوید که رضایت و خشنودی خدا و صلاح و مصلحت مردم و نجات و رستگاری آنان در آن است. اگر امام بر فراز این شیء چوبین رود و حق و حقیقت را بیان کند آن موقع چوب، منبر می شود و تقدس می یابد. در واقع تنها یک چیز تقدس دارد و آن حق و حقیقت است و دیگر امور به واسطه ارتباطی که با حق دارند تقدس کسب می کنند. کسی که حق می گوید و ابزاری که با آن حق بیان می شود و مکانی که در آن حق گفته می شود و ... همه به واسطه حق تقدس می یابند و به محض اینکه باطل جای حق را در آنها بگیرد نه تنها تقدس خود را از دست می دهند بلکه به منفورترین و شیطانی ترین شیء تبدیل می شوند.
یزید درخواست امام را نمی پذیرد چرا که می داند اگر آن حضرت بر فراز منبر رود حق آن را ادا می کند و حق را آشکار می سازد. در حکومت های فاسد تنها یک صدا باید شنیده شود و در این صورت است که مردم را می توان فریب داد و در این صورت است که می توان جای حق و باطل را عوض کرد. به همین جهت است که در این حکومت ها همه بلند گوها و رسانه ها در خدمت حاکم و حکومت است و مخالفان و منتقدانی که به صدها امر ناروا متهم می شوند فرصت این را نمی یابند که چند دقیقه ای با مردم سخن بگویند و حداقل در برابر اتهاماتی که به ناحق بر آنان وارد شده است از خود دفاع کنند.
یزید درخواست امام را نمی پذیرد، اما مردم به همین اندازه تحریک شده اند. چرا یزید از سخن گفتن یک جوان یا نوجوان اسیر زجر کشیده این اندازه هراس دارد؟! اصرار مردم شروع می شود و یزید مجبور می شود به درخواست امام(ع) تن دهد. امام بر فراز منبر می رود و تنها کاری که انجا می دهد این است که خود و خاندان خود را معرفی می کند و البته اتهاماتی که یزیدیان به او و خاندانش وارد کرده اند چنان ناروا و نچسب است که صرف معرفی کافی است. چنان ولوله ای در مردم می افتد که یزید مجبور می شود سخن امام را قطع کند و به موذن دستور دهد که اذان بگوید. اما کار از کار گذشته است و نه اذانِ ابزاری و نه نماز ریاکارانه او دیگر نمی تواند جلوی آشکار شدن حق و حقیقت را بگیرد. پس از این سخن کوتاه و رسای امام است که یزید مجبور است که تظاهر کند که او به قتل حسین(ع) راضی نبوده و ابن زیاد خودسرانه این کار را انجام داده است (همان؛ منتهی الآمال، ص597-599).
آری! اکنون حق آشکارشده است و کوس رسوایی یزیدیان همه جا را گرفته است و یزید دیگر نمی تواند نعره مستانه بزند و مغرورانه از پیروزی سخن بگوید و بلکه مجبور است این فضاحت را به دوش نیروهای خودسر بیندازد!

۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

کاش مطهری و شریعتی زنده بودند تا ...

همان طور که معروف است دو شخصیت برجسته و تاثیر گذار دهه های قبل از انقلاب یعنی مطهری و شریعتی(رحمة الله علیهما) ار برخورد با ماجرای کربلا و امام حسین(ع) و نوع بازتاب آن در منابر و مداحی ها و روضه خوانی ها به شدت نگران و ناراحت بوده و آن را با قلم و سخن خود بارها مطرح کرده اند. سخنی از مرحوم شریعتی معروف است که به ما از زخم های حسین می گویند و نه از هدف و مقصود او. همین سخن را مرحوم مطهری به گونه ای دیگر مطرح کرده است. این شخصیت از یک سو از وضع منبر و وعظ و خطابه زمان خود می نالد و بیان می کند که در گذشته ها و در تاریخ اسلام خطابه و وعظ چه جایگاه رفیعی داشته و عالمان بزرگ خطیب خوانده می شده اند و به این امر مهم می پرداخته اند. ایشان از وضعیت خطابه و منبر و وعظ زمان خود می نالد (ده گفتار، گفتارهای هشتم تا دهم).
از سوی دیگر ایشان از نوع رویکردی که به ماجرای کربلا وجود دارد می نالد و برای مثال به اشعار شاعرانی چون محتشم کاشانی نقد و اشکال وارد می کند که آنان ماجرای کربلا را به صورت تک بعدی مطرح کرده اند. آنان تنها جنبه منفی و جنایات واقع شده در کربلا را بزرگ کرده اند و از جنبه مثبت و بعد حماسی و ارزشمند این ماجرا غفلت کرده اند. درست است که میدان کربلا میدان سقوط انسان است، اما همین میدان، میدان عروج انسان نیز هست. اگر کسانی در این میدان به اسفل السافلین سقوط کرده اند در همین میدان کسانی دیگر به اعلی علیین عروج کرده اند. این بعد دوم والاتر و انسان سازتر است و در اشعار و مداحی ها و روضه خوانی ها باید بیشتر به آن پرداخت. ایشان از شاعران گذشته مانند دعبل خُزایی نام می برد که بیشتر به بعد مثبت و جنبه حماسی کربلا می پرداخته اند (حماسه حسینی، ج1، ص123-126).
به هر حال این بزرگواران از انحرافی که در زمانشان به وجود آمده بود می نالیدند و فریادشان از بی توجهی به جنبه های اصلی نهضت حسینی بلند بود. به این بزرگواران باید عرض کنیم که کاش بودید و زمان ما را هم درک می کردید که اشعار و روضه خوانی ها و وعظ ها و خطابه ها به چه ابتذالی کشیده شده است! اگر اشعار آن دوره تک بعدی بود و جامع نبود، امروزه اشعاری مبتذل و بی معنا و پوچ که هیچ ارتباطی با هدف و مقصود نهضت حسینی ندارد، بلکه چه بسا مسیری عکس آن را می پیماید، خوانده می شود. در مداحی ها اشعاری خوانده می شود که نه صورت شعری و جذابیت ظاهری دارد و نه معنا و محتوایی و بلکه چه بسا معنا و محتوایی زشت و ناروا دارد.
کاش بودند و می دیدند که ما در این زمان باید افسوس همان خطابه ها و وعظ ها و همان روضه خوانی ها و مداحی ها و همان اشعار و نوحه هایی که آن بزرگواران نقدشان می کردند را بخوریم و در حسرت آنها باشیم. همان نگاهی که شهید مطهری به گذشته تاریخ دارد و افسوس آن را می خورد ما نسبت به زمان مطهری داریم و افسوسش را می خوریم. اکنون امثال مطهری و شریعتی بر منابر نیستند و کسانی به روضه خوانی و مداحی مشغولند که به واسطه بی سوادی و یا شیادی و کاسبی این مراسم و مناسک را از روح خالی کرده اند و آن را به استخدام همان اهدافی درآورده اند که حسین ابن علی(ع) برای مبارزه با آنها قیام کرد و به شهادت رسید.
حضرت حسین ابن علی(ع) فساد و ظلم زمان خود را تایید و امضا نکرد و بدین وسیله وظیفه شرعی و اخلاقی و عقلی خود را به صورت کامل انجام داد چرا که هیچ هزینه ای او را از انجام این وظیفه دینی و انسانی باز نداشت. از او می خواهند که ظلم و ستم و تجاوز و فساد را تایید کند و در غیر این صورت باید آماده مرگ باشد. آن حضرت در حالی بالاجبار از وطن خود مدینه بیرون می آید که در وصیت نامه خود به برادرش محمد حنفیه هدف حرکت خود را اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر و پیاده کردن سیره و روش پیامبر(ص) و علی(ع) اعلام می کند. آن حضرت در همه جا و همه وقت بر همین امور تاکید می کند و در واقع روشن می سازد که حرکت او در راستای دعوت انبیای الهی و برای هدایت مردم به سوی راه صواب و نجات و دعوت آنان به صلاح و پرهیز از فساد است.
اکنون حدود هزار و چهار صد سال از آن نهضت مقدس گذشته است و نام و یاد آن حضرت زنده است و هنوز که هنوز است آن سری که بر نیزه رفت پرتو افشانی می کند و راه می نماید و دعوت می کند و بیدار می گرداند و آگاهی می بخشد. اما همه این امور بدین معنا نیست که همه جامعه هایی که از نام آن حضرت استفاده می کنند و عَلَمی به نام او بر می افرازند و صدایی در یاد او بلند می کنند و ... در مسیر او حرکت می کنند و در پی اصلاح و مبارزه با فساد هستند؛ بلکه چه بسا به نام او روش و منش دشمنان او در پیش گرفته شود و از نام او برای رسیدن به دنیا استفاده شود و عَلَم و بیرق او به دکان و مغازه های دو نبش تبدیل شود. از جامعه ای که از نام و عَلَم و بیرق حسین(ع) استفاده ابزاری می کند چه انتظاری می توان داشت؛ عَلَم و بیرق شخصیتی که برای اعتلای حق و حقیقت و محو باطل و اجرای قسط و عدل و برچیده شدن بساط ظلم و ستم و فساد از هر آنچه داشت چشم پوشی کرد و نغمه «ترکتُ الخلق طُراً فی هواکا» (از همه مخلوقات به عشق تو چشم پوشیدم) سر داد.
انتظار طبیعی این است که جامعه ای که ده روز برای حسین ابن علی(ع) عزاداری می کند و نام و یاد او را گرامی می دارد و از وقت و سرمایه خود هزینه می کند و از کوی و برزن آن نام و رنگ حسین پیداست، پس از این مدت این جامعه رو به اصلاح رفته باشد و خلق و خوی حسینی از آن نمایان باشد و سنت و سیره نبوی و علوی در آن آشکار باشد و پایبندی به شرع و قانون پیدا باشد و ... و اگر اینگونه نباشد جایی از کار خراب است و از این نام و بیرق مقدس استفاده درست نشده است و این نام و بیرق چه بسا به ابزاری برای اهداف دیگر تبدیل شده است. شواهد این انحراف از آنجا پیداست که این نهضت عقلانی در پشت خروارها خرافه های بی پایه و خرد ستیز پنهان شده است.
کافی است کسی حتی به صورتی گذرا و اتفاقی برنامه های رسانه ملی را در این رابطه مشاهده کرده باشد که عمق انحراف را دریابد. هنگامی که مشاهده می شود که در برنامه های متعدد مداحانی به عنوان کارشناس می آیند و به خود اجازه می دهند که در هر مساله اظهار نظر کنند و ریشه های دین را بیان کنند. وقتی به سخنان اینان گوش فرا می دهیم گاهی در یک جمله چند خطای فاحش وجود دارد و در گفت و گوی مجری محترم، که در همه زمینه ها تخصص دارد ، و مداح محترم، که در نقش یک دین شناس متبحر ظاهر شده  است، مطالبی به گوش می خورد که بسیار شگفت انگیز است. به هر حال این کارشناسان برجسته، که حداکثر چند بیت نوحه را حفظ کرده اند و همه اطلاعاتشان از دین همین است، نظرات کارشناسانه خود را ارائه می دهند.همین مداحان و روضه خوانان که بخش قابل توجهی از برنامه های ایام محرم رسانه ملی را به خود اختصاص داده اند، در مداحی و روضه خوانی خود چه مطالبی که نمی گویند و چه سخنانی که به زبان نمی آورند.
در برنامه ای از رسانه ملی، روضه خوانی یکی از این مداحان پخش می شد، که البته عده ای به صورتی عجیب با روضه او گریه می کردند. او می گفت حسین(ع) می توانست به پیروزی برسد اما نخواست. او اگر دست دو نفر را باز می گذاشت تمام لشکر یزید را به قتل می رساندند. یکی از این دو نفر عباس(ع) بود که امام حسین او را در پی آب فرستاد تا به میدان نرود. دیگری علی اکبر بود که امام حسین آنقدر آهن به او آویزان کرد که نتواند بجنگد!
فیلمی که از رسانه ملی پخش می شد داستان انقلاب درونی فردی را به تصویر می کشد که عضوی از یک گروه خلافکار است. ماجراهایی پیش می آید که این فرد یک شبه منقلب می شود و با فردی ظاهر الصلاح که خود مداح و روضه خوان است آشنا می شود. فرد دوم که احساس می کند او ته صدایی دارد از او می خواهد که به مداحی و روضه خوانی بپردازد و شب بعد او را برای این امر به مجلسی می فرستد و ایثار می کند و مجلس خود را، که به پول آن نیاز دارد، به او واگذار می کند.
آری! مطابق این فیلم سینمایی رسانه ملی یک ته صدا برای مداحی و روضه خوانی کافی است و فردی که شبی اشعاری را برای سرگرمی دوستان تبهکارش می خواند شب بعد به یک مداح و روضه خوان تبدیل می شود. نکته دیگری که از این فیلم بر می آید این است که مداحی و روضه خوانی یک کار و کسب و حرفه است؛ کسب و حرفه ای که تنها یک ته صدا می خواهد و نه هیچ چیز دیگر. و باید اعتراف کرد که در واقع وضعیت جامعه امروز ما به همین صورتی است که این فیلم نشان می دهد و البته فیلم این وضعیت را تایید می کند و آن را ارزنده می داند.
در یک برنامه کارشناسی یکی از آقایان نکته جالبی می گوید که عمق کارشناسی او را نشان می دهد. او درباره یکی از افراد لشکر یزید به نام «شبث ابن ربعی» می گوید: «می توان هزار رساله دکتری درباره این فرد نوشت». این پرسش به ذهن می آید که شاید این آقا معنای رساله را نمی داند یا معنای دکتری را نمی داند و یا اینکه نمی داند که عدد هزار سه صفر دارد و زیاد است. شاید هم با مطرح شدن اعدادی مثل سه هزار میلیارد، اعداد ارزش خود را از دست داده اند. به هر حال این نمونه ای از کارشناسانی است که در رسانه ملی از آنها استفاده می شود.
از مداحان و روضه خوانان و کارشناسان که بگذریم شاهد خطبه خطیب نماز جمعه پایتخت هستیم که می گوید: سقوط هواپیمای بدون سرنشین آمریکا هدیه ای بود الهی که به عزاداران حسینی داده شد. اما این آقا نمی گوید و روشن نمی کند که انفجاری که در روز عید غدیر در یکی از پادگان های اطراف تهران رخ داد و دهها نفر را به خاک و خون کشید، نتیجه چه بود؟ اگر سقوط هواپیما در محرم هدیه است انفجار در روز غدیر چیست؟ آیا اگر سقوط هواپیما نتیجه عزاداری است آن انفجار نتیجه گناه ما بوده است؟!
و این آن چیزی است که به نام حسین(ع) و زنده نگه داشتن نام او شاهدش هستیم. انسان های کم اطلاع یا کاسب کاران شیاد چهره این آیین را با خرافه های بی پایه خرد ستیز پوشانیده و اثر سازندگی و اصلاح گری را از آن گرفته اند.

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

با کاروان کربلا(12) نهضتی که برای مبارزه با تحمیل رأی و عقیده آغاز شد

امام حسین(ع) تسلیم ظلم و بیداد نشد و فساد و تباهی را تایید نکرد و یزیدیان این امر را بر نتافتند و آن حضرت را به شهادت رسانیدند. این کوتاه ترین سخنی است که می توان درباره نهضت حسینی و علت آن بیان کرد. امام(ع) وظیفه دینی و عقلانی خود تشخیص می داد که حکومت فاسد و ستمگر یزید را تایید و تصدیق نکند و پای این وظیفه ایستاد و مقاومت کرد و به همین جهت بر او به نهایت جفا شد و ظلم و ستمی که به او رفت تاریخ به یاد ندارد.
با این حال هرچند در محرم سال 61 هجری ظلم و ستم غیر قابل وصفی بر حسین ابن علی(ع) رفت، اما در طول تاریخ و پس از آن ماجرا به آن حضرت و نهضت او کم ظلم نشده است. چه ظلمی بالاتر از اینکه هر کس کار نسنجیده و نابخردانه ای انجام می دهد سخن از شور حسینی به زبان می آورد. چه ظلمی بالاتر از اینکه به نام حسین ابن علی(ع) و نهضت او هر خرافه و اعتقاد یا عمل نا معقول انجام می شود، و آن حضرت که برای اصلاح دین جان خود را فدا کرده به ابزاری برای تحریف دین تبدیل گشته است. چه ظلمی بالاتر از اینکه به نام او پرچم ها بر افراشته می شود و صدای طبل ها و فریاد ها بلند می شود، اما از هدف مقدس آن حضرت خبری نیست. چه ظلمی سخت تر از اینکه کسانی شعار حسین را دهند و علم او را بلند کنند، اما عملشان همان عمل کوفیان و یزیدیان باشد.
مهم ترین فساد یزیدیان این بود که می خواستند حکومت فاسد خود را تحمیل کنند و می گفتند همگان باید ما را تایید کنند و هر آن کس که از این تایید کوتاهی کند باید منتظر مجازات باشد. آنان می گفتند سکوت کافی نیست و حتما باید ما را تایید کنید. اگر آنان به سکوت امام حسین رضایت می دادند و قبول می کردند که آن حضرت با یزید بیعت نکند آیا آن همه جنایت و ظلم و ستم پیش می آمد؟ آیا این ظلم فاحش به آن حضرت نیست که کسانی فریاد یا حسین سر دهند و برای حسین بلند گریه کنند و همان عمل یزیدی یعنی تحمیل رای و نظر و عقیده را انجام دهند؟
مرحوم شهید مطهری(قدس سره) همه فاجعه کربلا را به واسطه این می داند که حسین ابن علی(ع) حاضر نبود رای خود را بفروشد:
«از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره یزید چه در وقتی که امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا، آنها از امام فقط یک امتیاز می خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می داد نه تنها کاری به کارش نداشتند انعامها هم می کردند و امام هم همه آن تحمل رنج ها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد. آن یک امتیاز فروختن رای و عقیده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود، بیعت بود. بیعت آن روز رای دادن امروز بود. پس امام اگر یک رای غیر وجدانی و غیر مشروع می داد شهید نمی شد، شهید شد که رای و عقیده خودش را نفروخته باشد» (حماسه حسینی، ج3، ص71).
مطابق سخن ایشان بدترین کاری که معاویه و یزید کردند که به شهادت حسین(ع) انجامید تحمیل رای بود. ایشان در جای دیگر بر این تاکید می ورزد که پاسخ منفی به رای تحمیلی عین تقواست و انسان متقی زیر بار رای و عقیده تحمیلی نمی رود و هزینه آن را نیز به طور کامل می پردازد. ایشان درباره عوامل قیام امام حسین می گوید:
«یکی از عواملی که به یک اعتبار اولین عامل است، عامل تقاضای بیعت است: امام حسین در مدینه است. معاویه قبل از مردنش –که می خواهد جانشینی یزید را برای خود مسلم بکند- می آید در مدینه می خواهد از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمی شود. بعد از مردنش یزید می خواهد بیعت بگیرد. بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت شخص یزید بلکه همچنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه بعدی را تعیین بکند ... پسر خودش را به عنوان ولی عهد مسلمین تعیین بکند. بنابراین، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار بوسیله معاویه می خواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین عکس العمل نشان می دهد، عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم. در اینجا عمل امام حسین، عمل منفی است، از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می شود با تقاضاهایی که به شکل های مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوا. آنها می گویند بیعت، امام حسین می گوید نه. تهدید می کنند، می گوید: حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت بکنم» (حماسه حسینی، ج2، ص267-268).
مطابق سخن ایشان حکومت یزید از امام حسین یک درخواست ناروا و ناشایست داشت، درخواستی که عقل و دین اجازه اجابت به آن را نمی دهد. اینکه انسان آنچه را که خود باید درباره آن تصمیم بگیرد و باید در اختیار خودش باشد به دیگران بسپارد. اگر شرکت در سرنوشت کشور و جامعه از یک سو حق انسان است و از سوی دیگر تکلیف الهی است، در صورتی که کسانی بخواهند به هر طریقی تاثیر واقعی رای مردم را از بین ببرند و انتخاباتی صوری برگزار کنند، شرکت در این امر و رای دادن به صورت صوری و ظاهری، بی تقوایی است و پرهیز از آن واجب است. و البته باید به این نکته توجه شود که تحمیل رای و نظر سیره و روش امویان است و این بیشترین ظلم به امام حسین است که کسانی پرچم او را برافرازند و نام او را فریاد بزنند و روش و سیره دشمنان او را در پیش گیرند.
روش و سیره امام حسین(ع) برخلاف امویان هرگز تحمیل رای و عقیده نبود. آن حضرت هنگامی که نامه های بسیار زیادی از سوی کوفیان دریافت کرد که او را به کوفه دعوت می کردند، مسلم ابن عقیل را با این ماموریت به کوفه می فرستد که تحقیق کند که آیا واقعا توده های مردم و نخبگان او را می خواهند یا نه، که اگر او را می خواهند به کوفه بیاید (مقتل خوارزمی، ج1، ص195-196) پس حضرت هرگز نمی خواهد خود را و رای و نظر خود را به مردم تحمیل کند.
آن حضرت در شب عاشورا نیز یاران و خویشان خود را جمع می کند و برای آنان وضعیت را به صورتی روشن تشریح می کند. او با صراحت بارها بیان کرده است که خط قرمزی که هرگز از آن عبور نخواهد کرد تایید ظلم و فساد است. به همین جهت در شب عاشورا برای یاران و خویشان خود بیان می کند که این مردم تنها برای قتل من آمده اند چرا که این من هستم که هرگز زیر بار رای و نظر تحمیلی نرفته ام و به بیعت اجباری تن نداده ام و نخواهم داد. آن حضرت در آن شب آشکارا بیان می کند که بیعت خود را برداشته است و همه آزادند. همچنین پس از اینکه یاران و خویشان بیان می کنند که هرگز دست از یاری او بر نمی دارند، باز بیان می کند که فردا هیچ پیروزی ظاهری در کار نیست و اگر کسی با این توهم آمده است راه خود را بگیرد و برود. فردا همه کشته خواهند شد (ارشاد مفید، ص231؛ لهوف، ص79).
پس امام نه تنها نمی خواهد هیچ نظری را بر هیچ کس تحمیل کند، بلکه می خواهد وضعیتی به وجود آورد که همگان با روشنی وضعیت را تشخیص دهند و هر کس خود تصمیم بگیرد.
پس باید چنین نتیجه بگیریم که نهضت حسینی از یک سو با تحمیل رای و عقیده آغاز شد و این چیزی بود که امام حسین زیر بار آن نمی رفت. و از سوی دیگر در خود نهضت هرگز تحمیل رای و عقیده و نظر وجود نداشت و امام(ع) امور را چنان پیش می برد که همگان بتوانند با فکر و اندیشه خود و با استقلال کامل رای تصمیم بگیرند و سرنوشت خود را رقم بزنند.

۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

با کاروان کربلا(11) دعوت به عزت و کرامت

خداوند عزیز است و عزت دارد و در آیات متعددی از قرآن مجید به این صفت توصیف شده است، اما این صفتی است که انسان می تواند و باید در آن شریک گردد یا به عبارت دقیقتر مواظبت کند که عزت خود را از دست ندهد؛ چرا که خداوند او را عزیز آفریده است. و او کرامت دارد و باید مواظب باشد که کرامت خود را از دست ندهد. خداوند می فرماید: «و لله العزة و لرسوله و للمومنین» عزت از آن خدا و رسول او و مومنان است (منافقون/8) و می فرماید: «لقد کرمنا بنی آدم» فرزندان آدم را گرامی داشتیم و کرامت بخشیدیم (اسراء/70). پس انسان عزت و کرامت دارد و وظیفه دارد که عزت و کرامت خویش را حفظ نماید.
اما حفظ این عزت و کرامت منوط به خودشناسی است. خودشناسی نخستین تکلیف انسان است، تکلیفی که عقل و خرد انسان وضع و مقرر می کند. این موجود عاقل و خردمند همین که به عقل و خرد خویش توجه کند و خود را عاقل بیابد به روشنی این را در می یابد که باید از خویشتن خویش به بهترین صورت استفاده نماید و خود را به کمال و سعادت برساند و خود را تباه و نابود نکند و به مهلکه نیندازد. و البته خرد آدمی حکم می کند که اگر انسان می خواهد خود را به کمال و سعادت برساند باید نخست خود را بشناسد. بنابراین تامل و تفکر درباره خویشتن و تلاش برای شناخت خود نخستین تکلیف عقلی انسان است. شناخت خدا و امور دیگر در پی این شناخت می آید و در واقع لازمه حتمی آن است. در واقع با خودشناسی است که شناخت خدا میسر و ممکن می گردد، چنان که فرموده اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کس خود را بشناسد خدا را می شناسد (بحار الانوار، ج2، ص32).
انسانی که خود را بشناسد قدر و منزلت خود را نیز می شناسد و عزت و کرامت خود را تشخیص می دهد و آنگاه است که حاضر نمی شود آن را با هیچ چیز دیگری مبادله کند. عزت و شرافت و کرامت انسان چنان ارزشمند است که هیچ متاعی در عالم مخلوق و در جهان ماده نه تنها ارزش برابری با آن را ندارد، بلکه قابل قیاس با آن نیست و هر گونه مقایسه ای حاکی از جهل و بی خبری است.
اما کم نیستند انسان هایی که در خودشناسی موفق نبوده اند و قدر و اندازه خود را نشناخته اند و تن به ذلت و خواری داده اند. اینان ندانسته اند که انسان چنان عزیز و شریف است که باید به همه امور مادی این جهان، از پست و مقام و جاه و جلال گرفته تا مال و منال و آسایش و رفاه و ... به همه به چشم حقارت بنگرد و برای به دست آوردن این امور یا از دست ندادن آنها خویشتن را خوار و ذلیل نگرداند و به هر عملی دست نزند و جلوی هر کسی خم نشود و هر عمل ناروا و ناپسندی را تایید نکند و به مدح و ثنای هر انسان فرومایه ای نپردازد و ...
مهمترین و اساسی ترین مشکل فرومایگانی که برای جنگ با امام حسین(ع) شمشیر و نیزه خود را تیز کرده بودند همین بود که خویشتن خویش و قدر و اندازه و منزلت خویش را نمی شناختند و در برابر بت های کریه پست و مقام که وعده اش را می دادند و یا سکه هایی که برقش را نشان می دادند کرنش می کردند. و صورت دیگر این کرنش این بود که اموری از این قبیل را تا حدی در اختیار داشتند و می ترسیدند که از دست دهند. به هر حال طمع و ترس هر دو از این جهت بود که این انسان ها قدر و اندازه خود را نمی شناختند و دلداده اموری بودند که شایسته آنان نبود، و به اموری عشق می ورزیدند که هرگز شایستگی عشق ورزیدن و دلبستگی را نداشت.
دلبستگی و دلدادگی انسان ها به اموری که شایستگی دلدادگی ندارند مهم ترین و اصلی ترین انحرف انسان ها بوده و انبیای الهی تلاش کرده اند از این بت پرستی ها جلوگیری کنند و انسان ها را متوجه این گرداند که شما بسی بالاتر و برتر از این بتهایی هستید که در مقابلشان کرنش می کنید. در واقع امام حسین(ع) نیز تلاش می کند تا انسان هایی را که در کربلا بودند به این نکته مهم توجه دهد. اگر بخواهیم سخنان امام در روز عاشورا را در نظر بگیریم باید بگوییم آن حضرت حداقل به سه طریق تلاش کرده است که انسان ها را متوجه کرامت و عزت خویش سازد و از بیراهه ذلت و خفت که در پیش گرفته اند به راه عزت و شرافت و کرامت باز گرداند:
نخست اینکه امام مستقیما آنان را خطاب می کند و این بت پرستی ها و کرنش های در مقابل امور بی ارزش را گوشزد می کند. آن حضرت در روز عاشورا دو بار جلوی لشکر کوفه ظاهر می شود و به ایراد سخن می پردازد. آن حضرت در فرازی از سخنرانی اول می فرماید:
«ای بندگان خدا، از خدا بترسید و از دنیا بر حذر باشید که اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود و یا یک فرد برای همیشه در دنیا بماند پیامبران برای بقاء سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوش آیندتر بود؛ ولی هرگز؛ زیرا خداوند دنیا را برای فانی شدن خلق نمود که تازه هایش کهنه و نعمت هایش زایل و سرور و شادیش به غم و اندوه مبدل خواهد شد ... ای مردم! خداوند دنیا را محل فنا و زوال قرار داد که اهل خویش را تغییر داده و وضعشان را دگرگون می سازد. زیانکار و فریب خورده کسی است که فریب دنیا را بخورد و بدبخت کسی است که مفتون آن گردد. ای مردم! دنیا شما را گول نزند که هر کس بدو تکیه کند ناامیدش سازد و هر کس بر آن طمع ورزد به یاس و ناامیدی اش کشاند...» (ارشاد مفید، ص234؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص253).
امام(ع) در سخنرانی دوم خود هنگامی که با سر و صدای لشکر کوفه و اخلال در سخنرانی خود روبرو می شود می فرماید: «وای بر شما! چرا گوش فرا نمی دهید تا گفتارم را که شما را به رشد و سعادت فرا می خوانم بشنوید ... علت اینکه به گفتارم گوش فرا نمی دهید هدایای حرامی است که به دست شما رسیده و شکم های شما از حرام پر شده است که خدا اینچنین بر دل های شما مهر زده است. وای بر شما آیا ساکت نمی شوید؟» (مقتل خوارزمی، ج2، ص7-8؛ به نقل از محمد صادق نجمی، سخنان حسین ابن علی(ع) از مدینه تا شهادت، ص246).
چقدر انسانی خوار و ذلیل می گردد که به فرمان این و آن سر و صدا راه می اندازد تا سخن حسین ابن علی به گوشش نرسد. سخن امام این است که این ذلت و خواری که باعث می شود انسان به هر کاری دست بزند و اختیار خود را به دیگران بسپارد و هر کاری دیگران از او می خواهند انجام دهد و اندیشه نکند، به خاطر عشق و علاقه و دلبستگی به این امور پست و بی ارزش است. انسانی که به این اندازه خوار و ذلیل گشته در واقع از محدوده انسانیت خارج می شود، چرا که او دیگر خودش نیست که عمل می کند و مجبور است که بی اراده مطیع دیگران باشد. از چنین انسانی هرگونه جنایت و فساد و سفاکی بر می آید.
دوم اینکه امام(ع) اگر انسان هایی را که در لشکر یزید قرار دارند ذلیل و حقیر و فرومایه می شمارد، برای یاران خود عنوان دیگری را به کار می برد. آن حضرت در روز عاشورا یاران خود را اینگونه مورد خطاب قرار می دهد:
«قوموا ایها الکرامُ الی الموت الذی لابد منه» برخیزید ای بزرگوران و به سوی مرگی روید که چاره ای از آن نیست (لهوف، ص89).
آری! اینان کرامت و بزرگواری و عزت خود را حفظ کرده اند. آنان از مرگ و شهادت مختارانه استقبال می کنند اما هرگز حاضر نیستند از عزت و کرامت و شرافت خود بگذرند.
سوم اینکه امام(ع) برای همگان بیان می کند که او در هیچ حالتی و در هیچ وضعیتی حاضر نیست از عزت و کرامت خود دست بردارد و بر سر آن معامله کند. در پایان نخستین سخنرانی آن حضرت در روز عاشورا فردی به نام قیس ابن اشعث با صدای بلند می گوید: ای حسین! چرا با پسر عمویت [یزید] بیعت نمی کنی که در این صورت با تو آن گونه که می خواهی رفتار خواهند کرد و کوچک ترین ناراحتی متوجه تو نخواهد شد.
پاسخ امام به این درخواست چنین است:
«لا، والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر منهم فرار العبید» هرگز، به خدا قسم نه دست ذلت در دست آنان می گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ می گریزم (انساب الاشراف، ج3، ص188، به نقل از سخنان امام حسین، ص242).
آن حضرت در سخنرانی دوم باز بر همین نکته تاکید می ورزد: «الا ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة...» آگاه باشید که این فرومایه [ابن زیاد] و فرزند فرومایه مرا در بین دوراهی شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مومنان اجازه این کار را به ما نمی دهند، و دامن های پاک مادران و مغز های با غیرت و نفس های با شرافت پدران اجازه نمی دهد که انسان های بزرگوار اطاعت و پیروی از افراد لئیم و پست را بر کشته شدن مقدم دارند...» (ترجمه لهوف، ص 58-59).
امام(ع) در این سخن گرانبها مهم ترین و شکوهمند ترین پیام نهضت خود را بیان می کند. انسان عزت و کرامت و شرافت دارد و او هرگز نباید آن را به هیچ قیمتی و تحت هیچ شرایطی زیر پا بگذارد. زیر پا گذاشتن عزت و کرامت را نه خدا و رسول اجازه می دهند و نه مومنان و نه انسان های شریف. نه دین اجازه می دهد و نه انسانیت. درس او به انسان ها این است که اگر پست و مقام یا مال و منال یا جاه و جلال و یا ترس از اینکه چیزی را از دست دهید باعث شود که حقیقت را نگویید و ظلم و ستم را تایید کنید یا در برابر آن سکوت کنید و فساد را ببینید و چشم خود را بر روی آن ببندید یا همراهی کنید و...شما اسیر امور پست هستید و به خفت و ذلت تن داده اید و انسانیت خود را زیر پا گذاشته اید.