۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

قضاوت عادلانه، هدف اصلی نظام حکومتی الهی

دو نفر به شکلی عجیب و ناگهانی نزد داود نبی(ع) می آیند به گونه ای که آن حضرت نگران و هراسان می شود. آنان به داود می گویند نگران و هراسان نباش، ما دو برادر هستیم و با هم دعوا داریم. یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده است و نزد تو آمده ایم تا بین ما قضاوت و داوری کنی، اما از تو می خواهیم که به حق داوری کنی و از حقیقت دور نشوی و ما را به راه راست هدایت کنی. 
یکی از آن دو گفت که این برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش. او که در زبان و سخن قوی تر از من است می خواهد یک میش مرا هم بگیرد و به میش های خود بیفزاید. 
داود(ع) گفت او قطعا به تو ستم کرده که می خواهد میش تو را بر میش های خود بیفزاید و در واقع بسیاری از افرادی که شریک هم اند به یکدیگر ستم می کنند که البته مومنان و صالحان، که بسیار اندکند، مستثنا هستند. 
اما داود متوجه می شود که خداوند او را آزمایش کرده و از این آزمایش سربلند بیرون نیامده است. او استغفار کرده از خداوند آمرزش خواست و صورت بر زمین گذاشته و توبه کرد. 
این ماجرا در قرآن مجید در آیات 21 تا 24 از سورۀ (ص) آمده است. در ادامه این آیات آمده است که: «ای داود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] قرار دادیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن، و زنهار از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند»(ص/26). 
صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیات فوق حدیثی را از امام رضا(ع) آورده است. در این حدیث آمده است که در ذهن داود خطور کرد که آیا کسی داناتر از او هم وجود دارد. خداوند خواست او را آزمایش کند پس دو فرشته را به صورت دو خصم فرستاد. خطای بزرگ داود این بود که قبل از اینکه سخن طرف مقابل را بشنود و قبل از اینکه از شاکی بینه و شاهد بخواهد حکم به سود یک طرف کرد. 
داود در قضاوت و داوری شتاب کرده و باید به پیشگاه خداوند به خاک بیفتد و توبه کند. این اهمیت قضاوت و داوری را نشان می دهد. در آیه بعد آمده است که هدف مهم و اساسی خداوند از اینکه داود را جانشین خود در روی زمین قرار داده این است که در میان مردم به حق و عدالت داوری کند و از هوای نفس خود پیروی نکند. 
در آیه دیگری از قرآن مجید خطاب به پیامبر(ص) آمده است که اگر یهودیان برای قضاوت و داوری نزد تو آمدند می توانی از داوری پرهیز کنی اما اگر داوری و قضاوت کردی باید به عدل و داد قضاوت کنی(مائده/42). 
کار قضاوت کاری بسیار حساس است و به همین جهت در روایات به صورتی عجیب در این باره سخن رفته است. پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «هر که کار قضاوت به او واگذار شود، بدون کارد سر بریده شده است. عرض شد: ای رسول خدا، منظور از سر بریدن چیست؟ فرمود: آتش دوزخ»(مستدرک الوسائل، ج17، ص243). 
آن حضرت می فرماید: «در روز قیامت قاضی دادگر را می آورند و چنان حساب سختی از او کشیده می شود، که آرزو می کند کاش حتی درباره یک خرما میان دو نفر داوری نکرده بود»(کنز العمال، ح14988). 
امام صادق(ع) می فرماید: «قاضیان چهار گروهند: سه گروه در آتشند و یک گروه در بهشت. انسانی که دانسته حکم ناحق صادر کند، این قاضی در آتش است. انسانی که ندانسته حکم ناحق دهد، این نیز در آتش است. انسانی که ندانسته حکم درست و حق صادر کند، این هم در آتش است. انسانی که دانسته حکم حق و درست صادر کند تنها او در بهشت است»(الکافی، ج7، ص407). 
همچنین آن حضرت می فرماید: «کودکان مکتبی دستخط های خود را در مقابل امیر المونین(ع) قرار دادند تا بهترین آنها را انتخاب کند؛ حضرت فرمود: هان! این یک داوری است! و ظلم در این باره مانند ظلم در قضاوت است...»(وسائل الشیعه، ج18، ص582). 
در روایات آمده است که قاضی نباید در حال خستگی و ناراحتی و عصبانیت و گرسنگی و تشنگی و خواب آلودگی قضاوت کند (الکافی، ج7، ص413؛ مسترک الوسائل، ج17، ص349). 
به هر حال همه این روایات و آیات اهمیت قضاوت و داوری در اسلام را نشان می دهد. کسی که به راحتی و بدون تامل کافی و بدون شرایط مناسب داوری و قضاوت می کند از تقوای الهی دور است. همان طور که گذشت خداوند به داود می فرماید که ما این مقام و جایگاهی که به تو داده ایم برای این است که به حق بین مردم داوری کنی و نه با هوای نفس خود. پس نه تنها داوری و قضاوت درست و عادلانه نشانه و علامت پارسایی افراد است، بلکه عادلانه و متقیانه و الهی بودن نظام های حکومتی را باید با قضاوت هایی که در آن انجام می گیرد سنجید. 
نظامی که در آن هر کسی در هر پست و مقامی به راحتی قضاوت و داوری می کند و حکم به سخت ترین مجازات ها، آن هم بدون محاکمه، می کند چگونه می تواند خود را خدایی و متقی و دینی به حساب آورد. امام جمعه، که منصب و مقامی را در دست دارد که شرطش عدالت و فقاهت است و وظیفه پاسداری از دین و قانون را بر عهده دارد، به آسانی و بدون محاکمه در میان خطبه نماز جمعه حکم به حبس خانگی و قطع ارتباطات و قطع تلفن، اینترنت و... می دهد و با خود نمی گوید که آیا می توان بدون محاکمه و دفاعیات کامل حکم داد؟ آیا کسی که با فقه اسلامی اندک آشنایی داشته باشد اینگونه سخن می گوید؟ آیا این با عدالت و پارسایی، که شرط امامت جمعه است، سازگاری دارد؟ 
در مجلس، که خانه ملت خوانده می شود و وظیفه اش وضع قوانین عادلانه و نظارت بر اجرای درست قانون است، کسانی که به عنوان نماینده ملت معرفی شده اند، در صحن مجلس راهپیمایی می کنند و ناسزا می گویند و حکم صادر می کنند آن هم حکم اعدام.هم چنین ریاست مجلس و ریاست قوه قضاییه به گونه ای سخن می گویند که جایی برای محاکمه و دفاع باقی نمی ماند. 
مطابق آنچه در منظر و جلوی دید مردم بوده این متهمان صرفا تقاضای مجوز برای راهپیمایی بوده که مطابق قانون اساسی حق مسلم مردم است و از ظاهر این قانون (اصل 27) بر می آید که حتی راهپیمایی و اجتماعات مجوز نمی خواهد. به هر حال این اتهاماتی که مردم از آنها اطلاع دارند به هیچ وجه جرم نیست تا چه رسد به اینکه متهمان بدون محاکمه مجازاتی به این سختی شوند. به هر حال این روشن و آشکار است که حتی اگر کسی جرمی مرتکب شده باشد باید در دادگاه صالح محاکمه شود و از حقوق خود دفاع کند و پس از محاکمه و اثبات جرم صرفا مجازاتی را که قانون و شرع تعیین کرده متحمل شود. 
حال سوال مهم و اساسی این است که آیا جامعه و نظام ما در روش داوری و قضاوت از آیات و روایات و سیره بزرگان دین فاصله نگرفته است؟ آیا اسلامی بودن یک نظام صرفا به این نیست که روش هایش مطابق آیات نورانی قرآن مجید و روایات شریف باشد؟ آیا روش و شیوه رایج در جامعه ما هیچ شباهتی با آیات و روایاتی که نقل شد دارد؟

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

عطر اخلاق از بوستان محمدی(ص)

یکی از تفاوت های قرآن مجید با تورات و اناجیل موجود این است که بخش عمده تورات سخن و سیره حضرت موسی(ع) و بخش عمده اناجیل سخن و سیره حضرت عیسی(ع) است؛ اما قرآن مجید را به هیچ معنایی نمی توان سخن و سیره پیامبر اسلام نامید، بلکه بسیار به ندرت در این کتاب چیزی در این باره یافت می شود. ساختار قرآن مجید اینگونه است که سخن خدا را نقل می کند، اما گاهی از زبان خدا درباره سیره پیامبر اسلام سخن رفته است. حال اگر بخواهیم درباره سیره و روش محمد(ص) در قرآن سخنی بگوییم حتما و حتما باید به اخلاق آن حضرت توجه کنیم، چرا که این نکته است که به وضوح تمام و به صورتی بسیار برجسته دیده می شود. 
خداوند درباره اخلاق پیامبر(ص) اینگونه می فرماید: «و انک لعلی خلق عظیم» و راستی که تو را خلق و خویی والاست(قلم/4). همچنین قرآن مجید رمز موفقیت پیامبر را اخلاق نیکوی او می داند: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم...» پس به برکت رحمت الهی با آنان نرمخو و مهربان شدی و اگر تند خو و سختدل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه...(ال عمران، 159). و قطعا وقتی قرآن مجید به انسان ها دستور می دهد که پیامبر را الگو و اسوه خود قرار دهند، اخلاق و خوی نیکوی آن حضرت بیش از هر چیز منظور بوده است: «و لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه» و قطعا برای شما در پیامبر خدا الگو و سرمشقی نیکوست(احزاب/21). 
پیامبر اسلام(ص) هدف اصلی رسالت خود را اخلاق می شمارد و بر این نکته به صورت های مختلف تاکید می ورزد: 
«انما بُعثت لاتمم مکارم الاخلاق» همانا فرستاده شدم تا مکارم اخلاق را به کمال رسانم(کیمیای سعادت، ج2، ص3). 
«علیکم بمکارم الاخلاق فانی بعثت بها» از مکارم اخلاق غفلت نکنید چرا که خدا مرا برای همین بر انگیخته است(بحار الانوار، ج71 ص420). 
آن حضرت در حدیثی بر این نکته تاکید می ورزد که دین مساوی با اخلاق نیکو است و در جواب کسی که چندین بار به صورت های مختلف از آن حضرت می پرسد که «دین چیست؟» پاسخ می دهد که «دین اخلاق نیکوست»(همان، ص393؛ کیمیای سعادت، ج2، ص3). 
آن حضرت در احادیث متعددی به صورت های مختلف بر رابطه وثیق اخلاق و ایمان تاکید می ورزد. آن حضرت می فرماید: «از میان مومنان ایمان کسی کامل تر است که اخلاقش نیکوتر است»(بحار الانوار، ج71، ص389). 
از آن حضرت پرسیده می شود که برترین ایمان از آنِ کیست؟ و آن حضرت پاسخ می دهد: «از آنکه اخلاقش نیکوتر است»(محجة البیضاء، ج5، ص90). 
این در رابطه با ایمان و ربط و نسبت آن با اخلاق بود. آن حضرت در مقایسه اخلاق با دیگر اعمال می فرماید: «بهترین عمل اخلاق نیکو است»(همان). و می فرماید:«بهترین چیزی که در روز قیامت در میزان گذاشته می شود خلق نیکوست»(همان). 
نه تنها اخلاق نسبت به دیگر اعمال دینی اهمیت بیشتری دارد، بلکه اخلاق در اثر و نتیجه دیگر اعمال نقش تعیین کننده را دارد. آن حضرت می فرماید: «اخلاق نیکو گناهان انسان را پاک می گرداند، همان طور که آفتاب یخ را ذوب می کند»(کیمیای سعادت، ج2، ص4). و می فرماید: «اخلاق ناپسند اعمال دیگر را نیز تباه می گرداند، همان طور که سرکه عسل را تباه می سازد»(محجة البیضاء، ج5، ص91). 
پیامبر اسلام(ص) بر نقش اصلی و تعیین کننده اخلاق در نجات و رستگاری انسان تاکید می کند. آن حضرت می فرماید: «اگر کسی همه عبادات را انجام دهد و بلکه دائما در حال نماز و روزه باشد و اخلاقش نیکو نباشد نجات نمی یابد و جایگاهش دوزخ است»(کیمیای سعادت، ج2، ص4). و می فرماید: «بنده خدا به سبب اخلاق نیکویش در آخرت به بالاترین درجات و منازل می رسد با اینکه از نظر عبادت ضعیف است»(محجة البیضاء، ج5، ص93). 
و سرانجام اینکه از آن حضرت پرسیده می شود که بهترین چیزی که ممکن است خدا به انسان بدهد چیست؟ می فرماید: «اخلاق نیکو». 
حال اگر پرسیده شود که جایگاه اخلاق در دین مبین اسلام و آیین محمدی کجاست و اخلاق در این دیانت از چه شان و منزلتی برخوردار است، چه پاسخی باید داد؟ اگر خداوند تنها از اخلاق پیامبر(ص) تعریف و تمجید کرده و نه از عبادت او و نه از جنگ و جهاد او و... و اگر پیامبر اسلام هدف و مقصود از رسالتش را اتمام و اکمال اخلاق معرفی می کند، و اگر آن حضرت دین را مساوی با اخلاق می شمارد و اگر آن حضرت ایمان منهای اخلاق را ناقص و ناتمام به حساب می آورد و اگر ارزش هیچ عملی را به اندازه اخلاق نمی داند، و اگر اخلاق را جبران کننده کاستی های دیگر می شمارد، و اگر نجات و رستگاری انسان را منوط به اخلاق اعلام می کند، پس باید گفت اخلاق یکی از ارکان اسلام نیست، بلکه رکن اصلی است و عمود اصلی خیمه است که بدون آن خیمه فرو می ریزد. 
همچنین باید بگوییم که اخلاق، مطابق تعبیر برخی از دانشمندان، ذاتی اسلام است، و نه عرضی آن. اگر عرضی یک شیء تغییر کند ماهیت آن تغییر نمی کند، اما اگر ذاتیات چیزی تغییر کند یا برداشته شود، هویت و ماهیت آن تغییر می کند. پس اگر از ذاتیات اسلام اخلاق است، پس اسلام منهای اخلاق ، اسلام نیست. و باز اگر بخواهیم با تعبیر برخی از عرفا سخن بگوییم که برای اسلام پوست و مغزی و قشر و لبّی قائلند، یا از تعبیر برخی از دانشمندان جدید غربی استفاده کنیم که برای دین گوهر و صدفی قائل شده اند، یا اگر قائل شویم که دین روح و بدنی دارد، باید بگوییم اخلاق مغز و لب و گوهر و روح اسلام است و نه پوست و قشر و صدف و بدن آن. مطابق همه این تعابیر اخلاق اصل و اساس اسلام است و اسلام منهای اخلاق مانند انسان غیر ناطق است. 
حال باید بگوییم که اگر جایگاه اخلاق در اسلام اینگونه است، پس فردی که خود را مسلمان می شمارد باید بیش از هر چیز به اخلاق بها دهد و امت اسلامی باید با اخلاق نیکویش شناخته شود و باید اخلاق امت اسلامی اخلاق محمد(ص) را بازتاب دهد و امت اسلامی خوش اخلاق ترین ملت جهان باشد. اگر اینگونه نیست در دینداری امت انحرافی اساسی به وجود آمده است. 
و باز اگر اینگونه است، در محافل علمی اسلامی و حوزه های علوم دین باید اخلاق و علوم اخلاقی در راس امور باشد و علم اول تلقی شود، به گونه ای که کسی که از خارج به این نظام درسی و علمی نگاه می کند، برجستگی توجه به اخلاق را به روشنی بیابد و به وضوح دریابد که نه تنها اسلام یک دین اخلاقی است، بلکه اسلام اخلاق است؛ اخلاق مهم تر از همه احکام فقهی و شرعی است؛ اخلاق مهم تر از همه احکام عبادی است. اما اگر ساختار علوم دینی ما به گونه ای است که چنان نشان می دهد که اسلام مساوی شریعت و فقه است و اخلاق امری فرعی و جانبی است، کما اینکه از وضع موجود اینگونه به نظر می رسد، انحرافی عمیق و وحشتناک در دین به وجود آمده است. 
و سرانجام، اگر اخلاق از این جایگاه و منزلت در اسلام برخوردار است، نظامی که خود را اسلامی می نامد باید بیش از هر چیز به اخلاق توجه کند. باید توجه کند که اخلاق بیش از امور بسیار مهمی مثل نماز و روزه و حج و دیگر احکام عبادی دین مهم است. هم باید توجه تبلیغی نظام به اخلاق بیش از همه امور دیگر باشد و هم در عمل این امر را نشان دهد. اگر اینگونه باشد که در نظامی به یک عمل عبادی مستحب مانند اعتکاف توجه ویژه شود و یک عمل دیگر مانند رفتن به مسجد جمکران ،که -اگر اعتبارش ثابت شود- یک عمل عبادی مستحبی است، بسیار مورد توجه باشد، اما اخلاق هرگز مورد توجه نباشد، این نظام انحراف اساسی از دین پیدا کرده است. 
اگر دروغ و تهمت و افتراء و فحاشی در میان مسئولان یک نظام رواج داشته باشد و حتی در وسط خطبه های نماز جمعه، که یک عمل عبادی است، این امور مکرر دیده شود، و اگر قبح دروغ و خدعه و فریب و حیله از بین رفته باشد، و اگر خشونت و بی رحمی و ناجوانمردی جای مدارا و نرمش و رحمت و جوانمردی را گرفته باشد، و اگر تضییع حقوق مسلم مردم جای عدل و داد و قسط را گرفته باشد، چنین نظامی را به چه معنایی می توان اسلامی خواند؟ هر چند مسئولان آن در نماز جماعت اول وقت حاضر شوند و هر سال به حج روند و هر هفته به نماز جمعه آیند و مستحبات دینی معتبر یا غیر معتبر را ترویج کنند. 
معیار دینی بودن افراد و نظام ها را پیامبر اسلام اینگونه بیان می فرماید: «به زیادی نماز و روزه مردم نگاه نکنید؛ به زیادی حج و زکات مردم نگاه نکنید؛ به زیادی کارهای خیر و تهجد شبانه مردم نگاه نکنید؛ بلکه به راستی گفتار و اداء امانت نگاه کنید»(شیخ صدوق، الامالی، ص279). 
و امام صادق(ع) می فرماید: 
«فریب نماز و روزه مردم را نخوررید، زیرا آدمی چنان به نماز و روزه خو می کند که اگر آنها را ترک کند احساس ترس می کند؛ بلکه آنان را به راستگویی و امانت داری بیازمایید»(الکافی، ج2، ص104). 
و می فرماید: 
«خداوند تعالی هیچ پیامبری را نفرستاد مگر به جهت راستی در گفتار و بازگرداندن امانت، چه صاحب آن نیکوکار باشد و چه بدکار»(همان).

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

میلاد عدالت واندیشه

محمدتقی فاضل میبدی 

              ناگهان آمد ز حق شمع رسل            دولت انا فتحنا زد دهل 
              از درمها نام شاهان پر کنند             نام احمد تا ابد بر زر زنند
                                                                       (مولوی)
از آن جهت میلاد پیامبر (ص) را میلاد اندیشه باید گفت که پیامبران سمبل خرد کمال یافته آدمیانند وبه تعبیر متکلمین درمقام عقل کل نشسته اند؛ و از دیگر سو بفرموده امام علی ( ع ) : " یکی ازعلل حضور پیامبران در میان آدمیان برای برانگیختن عقول خفته انسانهاست ". میلاد پیامبر اسلام در روزگار و محیطی صورت گرفت که سراسر آن را جور و جهالت وخشونت وعداوت فرا گرفته بود.گرانبهاترین چیزی که وجود خورشید گونه پیامبر در این محیط به تماشا گذاشت اخلاق واندیشه عدالت در کنار هم بود.سه واژه ای که مردم با آن بیگانه بودند. 
در نگاه قرآن و تعالیم پیامبر عقل و وحی دو مقوله تفکیک ناپذیرند و این دو در کنار هم معنا می دهند . به همان میزان که نهاد وحی قداست پذیر است نهاد عقل نیز به عنوان پیامبر باطن از قداست تفکیک ناپذیر است؛ و پاکترین گوهری که خداوند در ذات و نهاد انسان گذاشته گوهر خرد است. لهذا ولادت پیامبر اسلام یعنی زایش دوباره خرد در میان آدمیان خرد از دست داده و یا خردگریز که جز تعصب و تقلید از گذشتگان و یا صاحبان قدرت راهی را برای حقیقت نمی شناختند. 
مورخان، تاریخ دقیق ولادت پیامبر اکرم را مشخص نکرده اند چرا که جزئیات این ولادت مبارک چندان روشن نیست و از جمله مسائلی است که نمی توان به طور قطع درباره آن پاسخ داد. آنچه که در میان علمای اهل سنت مشهور است ، ولادت رسول اکرم در دوازدهم ربیع الاول سال عام الفیل بوده است . سال عام الفیل چه سالی بوده است باید با سال مسیحی مطابقت کرد که آنجا نیز مورد اختلاف است. در هر صورت طبری از مورخین اهل سنت و کلینی از راویان شیعی قول دوازدهم ربیع الاول را اختیار نموده اند ،اما غالب علمای شیعه ولادت پیامبر را هفدهم ربیع الاول دانسته و اقوال دیگری نیز در این باره وجود دارد که در اینجا مجال ذکر آن نیست. 
نخستین چیزی که مورخان و سیره نگاران در ولادت نبی مکرم اسلام مورد اهتمام قرار داده اند شناخت محیطی است که آن حضرت در آن جا تولد یافت وپس ازچهل سال درآن محیط مبعوث به رسالت شد . و پیش از هر چیز شناخت اوضاع اقتصادی ، فرهنگی و اخلاقی مردم عربستان، که درانحطاط محض بود، برای شناخت قرآن ومحمد(ص) ضروری می نماید. علی ( ع ) در یکی از خطبه های خود شرایط زندگی و محیط عربستان پیش از بعثت را چنین بازگو می کند : 
" خدا محمد ( ص ) را فرستاد ، تا جهانیان را از راه و رسمی که در پیش گرفته بودند بیم دهد . و او را امین دستورهای خود قرار داد . در آن حال شما ای گروه عرب بدترین دین را داشتید و در بدترین سرزمین زندگی می کردید .در بین سنگهای خشن ، و مارهای گزنده می خوابیدید ، از آب تیره می نوشیدید ، غذای خوبی نداشتید ، خون یکدیگر می ریختید ، پیوند خویش را از نزدیکان می بریدید و با آنان ستیزه می کردید . بتها در میان شما برپا بود و گناهان دست و بال شما را بسته بود ." ( نهج البلاغه ، خطبه 26 ) 
پیامبر اسلام سال های پیش از بعثت خود تماشاگر و گاه نقاد چنین محیطی بود . آداب و رسوم مردم را دور از تعقل و خرد می دید . چنین محیطی برایش قابل تحمل نبود ،از بند گی بتان گرفته تا غارت گریهای قبیله ای و قومی و ستم هایی که اصحاب قدرت بر زیردستان روا می داشتند و تفاخر به انساب و گذشتگان که در اشعار آن روز تجلی میافت . این محیط و شرایط همواره محمد(ص) را رنج می داد ،و هر جا قراردادی به نفع محرومان می دید در آن شرکت می کرد.نمونه آن قرارداد «حلف الفضول» است که درخانه عبد الله بن جدعان منعقد گشت.و آن دفاع از حقوق کسانی بود که خارج از قبایل بودند وحقوق آنان مورد تجاوز واقع می شد. گوشه گیری وعزلت از جامعه جهل زده آن روز از سیره های پیامبر بود ؛لهذا دوران جوانی عمر خود را به دور از مردم در غار حرا می گذرانید ، همانجا که بر او وحی نازل شد . او منشا تمام این بی اخلاقی ، فساد اعتقادی ، فاصله طبقاتی ، غارتگری و خشونتهای میان مردم را جهالت و خفتگی اندیشه می دید . لهذا هیچ بزرگی در تاریخ بیداری آدمیان بمانند پیامبر اسلام (ص ) و هیچ کتابی بمانند قرآن ، انسا نها را دعوت به تعقل نکرده است . حضرت محمد (ص) برای پرورش عقول آدمیان ، در زمان نزول وحی ،تمام یاران را ، حتی مخالفین فکری خود را به مشورت دعوت می کرد و به آرای آنان ارج می گذاشت . ارج گذاری پیامبر اسلام به گوهر اندیشه تا آن جاست که فرمود : " انما یدرک الخیر کله بالعقل و لا دین لمن لا عقل له ؛ تمام خوبیها با عقل فهمیده می شود ، کسی که از نعمت عقل برخوردار نیست ، از داشتن دین ، نیز محروم است " . دین و عقل دو گوهری است که در کنار هم معنا می یابد. اگر نهاد دین را تقدس ببخشیم و نهاد عقلانیت را فاقد قداست بدانیم وعرصه را بر اندیشه محدود سازیم و مردم را به پیروی از دیگران مجبور سازیم، در حق دین جفا کرده ایم . نمی توان جامعه ای را دینی کرد و نهادهای فکری و عقلانی را تضعیف نمود . شگفت این که عقل و عقلانیت در فرهنگ پیامبر تنها به معنای فهمیدن نیست،بلکه معنای مهم و ویژه ای پیدا می کند. حضرت فرمود : " رأس العقل بعد الایمان بالله مداراة الناس " یعنی اساس و بنیان عقل بعد از ایمان به خداوند مدارای با مردم است . یعنی جامعه عقلانی جامعه ای است که در آن خشونت نباشد ، انسانی از انسانی گزند و آسیبی نبیند . حلم و بردباری رواج یافته باشد. سخنان مخالف تحمل شود ، چون و چرا کردن در برابر سخنان بزرگان معمول باشد ، تحقیق و تدبر جای تعصَب و تهجر ننشیند.به عقاید دیگران احترام شود.اجبار و تحمیلی در آیین و اندیشه نباشد. برای همین است که عقل برابر جهل و جامعه عقلانی در برابر جامعه جاهلی است و جامعه جاهلی به معنای جامعه بی سوادی نیست. جامعه جاهلی یعنی جامعه خشن و نابردبار .به فرموده امام علی(ع): "فی زمن عالمها ملجم وجاهلها مکرم"؛یعنی روزگاری که دهان دانشمندان بسته بودند و برای جاهلان فرصت هموار می ساختند. 
تاکید پیامبر در دوران رسالتش تعقل در کنار بردباری بود. حضرت در جمله ای فرمود : " امرت بمداراة الناس کما امرت بتبلیغ الرسالة ؛ من [از طرف خدا] فرمان دارم تا با مردم سازش نمایم چنانکه فرمان دارم رسات خویش را تبلیغ نمایم " و در جای دیگر فرمود : "من حرم الرفق فقد حرم الخیر کله؛ هر کس از نرمش با مردم محروم است از تمام خوبیها محروم است " . در مکتب اخلاقی پیامبر همه خوبیها در رفق و مدارای با مردم قرار گرفته است .اینها تنها در سخنان پیامبر نبود ،بلکه در سلوک و راه و رسم او این کلمات معنا پیدا می کرد . در فتح مکه موقعی که بر دشمنان خود پیروز شد سرسخت ترین دشمنان خود را مورد عفو قرار داد و رفق و مدارا پیشه نمود . در قرآن از طرف خدا مأموریت یافت تا با مخالفین خود از سر حکمت و موعظه و جدال به احسن درآید و بالهای عزت خود را به روی آدمیان بگشاید. برای همین است که بزرگترین سرمایه شخصیتی او اخلاق و بردباری ذکر شده است . به قول مولوی : 
      او به تیغ حلم چندین خلق را                وا خرید از تیغ چندین حلق را 
      تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر                   بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر 
بنابراین ولادت پیامبر یعنی ولادت خرد و اخلاق و روا داری با مردم .درکنار این اوصاف انسانی وصف عدالت باید گذاشت که ازاهداف تمامی انبیا است.تحقق عدالت درسلوک پیامبر به اندازه ای مورد اهتمام بود که دربرابر دشمنان، برخورد خارج ازعدالت را روا نمی داشت.جامعه ظلم گرفته را ازجامعه کفرگرفته منفورتر می دانست.فقر و ناداری را در کنار کفر قرار داد.رسالت خود را باز کردن زنجیرهایی می دانست که ظالمان به پای بشر بسته بودند.(ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم)ودریک کلام وجود نازنین پیامبر کرامت بخشیدن به آدمی بود.وآمده بود تا تاج کرامت را بر سر بنی آدم گذارد. 
        تاج کرمناست بر فرق سرت               طوق اعطیناک آویز برت

محمد(ص)، پیام آور دوستی

«همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان یکدیگر بودید، پس میان دل های شما الفت ایجاد کرد، تا به لطف او برادران شدید؛ و بر لب پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید»(ال عمران/103). 
آیه فوق به وضوح تمام به دگرگونی بنیادینی اشاره می کند که با آمدن پیامبر اسلام(ص) و با تعالیمی که او آورد و مشی و منشی که از خود نشان داد در روح و جان انسان ها به وجود آمد؛ انسان هایی که نفرت و دشمنی بر سراسر زندگی اشان سایه افکنده بود و جنگ و خون ریزی به یک عادت متعارف تبدیل شده بود. معجزه پیامبر(ص) این بود که جمعیت و ملتی را که در میان آنان نفرت و خشونت حرف اول را می زد به ملتی تبدیل کرد که دوستی و برادری در میانشان حکمفرما بود به گونه ای که ایثار و از خود گذشتگی به شیوه و روشی رایج و عادی تبدیل شده بود. 
پیامبر اسلام می فرماید: 
«بهترین کار پس از ایمان به خدا دوستی با مردم است»(نهج الفصاحه، ص281). 
و می فرماید: 
«مهم ترین و آشکار ترین فرمان عقل بعد از ایمان به خدا دوستی با مردم و نیکو کاری نسبت به بدان و خوبان است»(همان، ص283). 
و می فرماید: 
«جبرئیل(ع) درباره هیچ چیز به اندازه دوری کردن از دشمنی با مردم به من سفارش نکرد»(الکافی، ج2، ص302). 
و می فرماید: 
«من بعد از نهی شدن از بت پرستی، از چیزی به اندازه کشمکش کردن با مردم نهی نشدم»(تحفالعقول، ص42). 
این نمونه هایی از سخنان پیامبر اسلام(ص) درباره دوستی با مردم و عشق ورزی نسبت به آنان بود. خداوند در آیاتی از قرآن مجید هم نمونه هایی از عشق ورزی پیامبر را به مردم نشان می دهد وهم به او در این باره دستور می دهد: 
«پس به برکت رحمت الهی نسبت به آنان [مردم] نرمخو و مهربان شدی، و اگر تند خو و سختدل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از [خطاهای آنان] در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در امور حکومت با آنان مشورت کن»(ال عمران/ 159). 
و این مهر و محبت نه تنها باید شامل حال مسلمانان شود بلکه شامل حال غیر مسلمانان و حتی غیر مسلمانانی که نسبت به پیامبر خیانت کرده اند، بشود: 
«و تو همواره بر خیانتی از آنان [یهودیان حجاز] آگاه می شوی، مگر شمار اندک از آنان [که خیانت نمی کنند]. پس از آنان در گذر و چشم پوشی کن که خدا نیکو کاران را دوست دارد»(مائده/13). 
قرآن مجید به روشنی بیان می کند که مسلمانان باید حتی با غیر مسلمانان در صورتی که با آنان از در جنگ در نیایند با اخلاق نیکو و مودت و دوستی برخورد کنند: 
«خدا شما را از کسانی که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستی با کسانی باز می دارد که در کار دین با شما از در جنگ در آمده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده، و در این کار با همدیگر هم پشتی کرده اند»(ممتحنه/8-9). 
پس پیام پیامبر و قرآن پیام دوستی با همگان است و تنها در موارد خاصی است که این دوستی باید بریده شود و آن هم زمانی که دیگران از در جنگ با مسلمانان در آیند. البته حتی با دشمنان و کسانی که از در جنگ در آمده اند نیز باید اصول اخلاق رعایت شود: 
«ای کسانی که ایمان آورده اید! برای خدا به داد بر خیزید و به عدالت شهادت دهید، و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که به عدالت رفتار نکنید. به عدالت رفتار کنید که آن به تقوا نزدیک تر است و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است»(مائده/8). 
و اینگونه بود و تعالیم و اعمال پیامبر اسلام چنین بود که باعث شد از مردم کینه جو و خشونت طلب حجاز که به اندک بهانه ای دست به شمشیر می بردند و به قتل و خون ریزی و غارت می پرداختند، مردمی همدل و دوست و مهربان نسبت به همدیگر که نسبت به همدیگر از هرگونه ایثار و از خود گذشتگی دریغ نکنند به وجود آیند. 
از قرآن مجید بر می آید که در جامعه اسلامی زمان پیامبر منافقانی وجود داشته اند که علیه پیامبر توطئه و خیانت می کرده و در مقاطع حساس مشکلات جدی برای آن جامعه نوپا ایجاد می کرده اند. اما پیامبر(ص) با همین منافقان با احترام برخورد می کرده و آنان از حقوقی مانند دیگر مسلمانان برخوردار بوده اند. همچنین جامعه ای که پیامبر به وجود آورد هرگز به لحاظ درک و بینش و سطح اطلاعات و فرهنگ یکنواخت نبود. از اعراب بدوی تا شهرنشین های نسبتا متمدن در جامعه نوپای اسلامی زندگی می کردند. اینان به لحاظ عقاید و پایبندی به دین بسیار متفاوت و متنوع بودند. اما پیامبر(ص) همه آنان را مسلمان به حساب می آورد و به همه به یک چشم می نگریست. 
جامعه و نظامی که ادعای پیروی از محمد(ص) را دارد باید روش و سیره و پیام این شخصیت والا را سرلوحه برنامه خود قرار دهد. شعار چنین نظام و جامعه ای باید دوستی و الفت و محبت باشد. اگر پیامبر خدا با عفو و بخشایش و نیکی نسبت به همه، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، توانست در روح و روان ملتی تحولی عظیم ایجاد کند، کسانی که مدعی پیروی او هستند نیز باید اینگونه عمل کنند. آنان باید به گونه ای عمل کنند که بین مسلمانان و غیر مسلمانان دوستی و محبت حاکم باشد، تا چه رسد بین فرقه ها و گروه های مسلمان. 
به هر حال یکی از معیارهایی که می توان با آن سنجید که یک نظام چه میزان اسلامی و چه میزان از آرمان های آن فاصله گرفته این است که دیده شود چه میزان توانسته است محبت و دوستی را در جامعه ایجاد کند. اما جامعه و نظامی که برای مثال به بهانه یک مساله فقهی، که حتی در بین عالمان مورد اختلاف بوده، بین افراد جامعه جنگ کفر و اسلام راه بیاندازد و حتی در میان خانواده ها اختلافات عمیق ایجاد کند، قطعا از سنت نبوی فاصله زیادی دارد. 
همچنین نظامی که تحمل مخالف را ندارد و نمی تواند انتقادات مخالفان نسبت به حاکمان را تحمل کند و مخالفت و انتقاد به افراد را معیار ایمان و کفر قرار می دهد و در منابر و محافل و خطبه ها به راحتی انسان ها به کفر و نفاق و محاربه متهم می شوند و بدین وسیله بین افراد خانواده، که باید پشت و پناه هم باشند، دشمنی و کینه ایجاد می کند، ارتباطی با سنت و سیره پیامبر اسلام ندارد و چنین جامعه و نظامی را نباید اسلامی و نبوی خواند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

تفاوت های حکومت اموی وعلوی در سخنی از امام صادق(ع)

امام صادق(ع) می فرماید: 
«اَما علِمتَ اَنَّ اَمارةَ بنی امیه کانت بالسیف و العسف و الجور، واَنَّ امامتنا بالرفق والتالُّف و الوقار و التقیة و حسن الخِلطة و الورع و الاجتهاد؛ فرغّبوا الناس فی دینکم و فی ما انتم علیه»(وسائل الشیعه، ج16، ص165). 
آیا ندانستی که حکومت بنی امیه با شمشیر و خشونت و ستم بود، و امامت و رهبری ما با مدارا و الفت و آرامش و سِر نگهداری و رفتار نیکو و خداترسی و پارسایی و تلاش و کوشش است؟ 
پس مردم را به دین و مرام خود با این روش ها جذب نمایید. 

امام صادق(ع) در این حدیث شریف حکومت علوی و اموی را از جهاتی مقایسه می کند و بدین وسیله معیارهایی را برای شناخت حکومت حق از باطل آشکار می سازد: 
1-حکومت اموی تکیه اش بر شمشیر است. حکومت های دیکتاتوری مردم و مخالفان خود را با اسلحه هایی که در اختیار دارند رام و مطیع می گردانند. در این حکومت ها این نظامیان هستند که میداندارند و نقش تعیین کننده و اصلی را ایفا می کنند. حکومت های مردمی بر مردم و ملت خود متکی هستند و حکومت های دیکتاتوری و فاشیستی بر اسلحه نظامیان. این حکومت ها با پشت گرمی به نظامیان در مقابل ملت و مردم خود می ایستند و در واقع ملت را دشمن اصلی خود به حساب می آورند. 
2-ویژگی دیگر حکومت اموی و دیگر حکومت های دیکتاتوری و فاشیستی این است که فقط زبان خشونت را می شناسند. در این حکومت ها اثری از مدارا و گفت و گو نیست. آنان می خواهند همه مشکلات خود را با شلاق و زندان و داغ و درفش حل کنند. سرکوبگری خصلت و ویژگی همیشگی آنان است و هرگونه ابراز مخالفت یا انتقاد را با فشار و شکنجه یا تهدید و ارعاب پاسخ می دهند. در این حکومت ها ابتدا مخالفان متهم به هر چیزی می شوند و فتنه گر و آشوبگر و وابسته و... خوانده می شوند و سپس تهدید به مجازات های سنگین می شوند. شعار «اعدام مخالف یا منتقد» در این حکومت ها چنان متداول می شود و چنان قبح آن از بین می رود که از کوی و برزن گرفته تا مسجد و محراب و تا محافل رسمی و غیر رسمی همه جا به گوش می رسد. 
3-ویژگی سوم حکومت اموی و دیگر حکومت های غیر مردمی و خودکامه «ستمگری» است. این حکومت ها هیچ حقی برای ملت خود قائل نیستند. اینان حتی به میثاق های عمومی و پیمان هایی که با مردم بسته اند پایبند نیستند و حقوق مسلم دینی و قانونی انسان ها را نادیده می گیرند. 
اینها ویژگی های حکومت اموی بود. اما در حکومت علوی وضع متفاوت است. در حکومت علوی نظامیان و قدرت شمشیر و اسلحه آنان تکیه گاه حکومت نیست، بلکه مردم و ملت پشتوانه آن هستند چرا که دوستی و الفت و مراوده نیکو در این حکومت یک اصل اساسی است. 
در حکومت علوی سخن از خشونت نیست و رفق و مدارا و متانت مشی و منش آن است. در مرکز شهر کوفه و حتی در مسجد و پیش روی علی(ع) بر علیه او و اصل و اساس حکومت او شعار داده می شود و گفته می شود که «حکومت از آن خداست و نه از آن تو» و علی(ع) کافر و بی دین و... خوانده می شود، و علی و یارانش نظاره گرند . فقط با منطق و استدلال پاسخ می دهند. این گروه تا زمانی که دست به شمشیر نبرده بودند و سخن می گفتند آزاد بودند و آنگاه که دست به شمشیر بردند باز علی نهایت تلاش خود را کرد که آنان را با گفت و گو و استدلال به راه باز گرداند. آنگاه که قانع نشدند و شمشیر خود را زمین نگذاشتند آن حضرت بناچار با چشمی گریان دست به شمشیر برد. پس مشی و منش حکومت علوی نرمش و مدارا و خویشتن داری و تلاش و کوشش برای اصلاح امور به صورت مسالمت آمیز است و با مخالف به صرف مخالفت برخورد خشن نمی شود. 
در حکومت علوی اصل حکومت به اندازه یک کفش پاره پاره صد وصله نمی ارزد مگر اینکه بتواند ابزاری برای احقاق حق باشد. پس در این حکومت به مردم ظلم و ستم نمی شود و حقوق آنان پایمال نمی گردد. در حالی که در حکومت اموی و دیگر حکومت های طاغوتی نه تنها مردم حقی ندارند و حقوق اولیه آنان رعایت نمی شود، بلکه بی رحمانه مورد خشونت و ظلم و ستم واقع می شوند، آه جگرسوز علی بلند است که چرا در حکومت من دیگران بر یک زن کتابیه ای ستم کرده اند و خلخال از پایش در آورده اند و حکومت من نتوانسته از او دفاع کند. 
یکی از ویژگی های حکومت علوی سِرپوشی و رازداری است. ممکن است مردم خطاهایی کرده باشند ولی حکومت نه تنها در پی بر ملا کردن آنها نیست، بلکه در پی پوشاندن خطاهای مردم است. اما حکومت اموی در پی مچ گیری است و همیشه در پی آن است تا نقاط ضعف انسان ها را کشف کند تا بتواند در موقع خود از آنها استفاده کند و به مردم فشار آورد. 
آری! اینها برخی از تفاوت های حکومت اموی و علوی است که امام صادق(ع) در این حدیث شریف بیان فرمود. حکومت ها را باید در میدان عمل سنجید که اموی یا علوی و حق یا باطل و دینی یا ضد دینی هستند و نه با شعارهایی که می دهند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

ویژگی های عالمان راستین دین در سخنی از امام عسکری(ع)

در سالروز شهادت حضرت امام حسن عسکری(ع)، آخرین امامی که در میان امت حضور ظاهری داشته و با هدایتگری خود پرتو افشانی می کرده و پس از او در واقع وظیفه مهم هدایتگری و تبلیغ دین بر عهده عالمان دین بوده است، قرار داریم. در این روز مهم بر آن شدم که با تسلیت این مصیبت عظیم به شیفتگان حقیقت، با استفاده از حدیثی منسوب به آن حضرت، که عالمان دین برای اثبات مساله تقلید زیاد به آن تمسک می کنند، و با توجه به قسمت عمده آن حدیث نکاتی را درباره وظیفه عالمان و نیز وظیفه امت در رابطه با شناخت و استفاده درست از آنان بیان کنم. اما قبل از آوردن متن حدیث باید به بیان مقدمه ای بپردازم. 
یکی از تفاوت هایی که اسلام با عموم ادیان دیگر دارد این است که در اسلام کاهن یا روحانی وجود ندارد. کاهن یا روحانی کسی است که اعمالی خاص را در دین حتما باید او انجام دهد و اگر دیگران انجام دهند مورد قبول نیست. او باید این عمل دینی را که انجام می دهد، مثل قربانی در یهودیت یا مراسم عشاء ربانی در مسیحیت، بلد باشد و بتواند آن را مطابق دین انجام دهد ولی لازم نیست که ضرورتا علم زیادی نسبت به دین داشته باشد. عموما در ادیانی که کاهن یا روحانی دارند در خود دین راهی برای ارتزاق او در نظر گرفته شده و اموالی برای این امر قرار داده شده است. نکته دیگر اینکه کاهن یا روحانی در برخی از ادیان از طبقه خاصی است و اینگونه نیست که هر کس بخواهد بتواند این مقام را احراز کند. برای مثال در یهودیت کاهن از سبط لاوی است و در آیین هندو کاهن از طبقه برهمن هاست و دیگران نمی توانند کاهن شوند. اما در برخی از ادیان مانند مسیحیت کاتولیک و ارتدوکس کهانت مخصوص یک طبقه نیست و همه می توانند کاهن شوند، اما باید مراسم انتصاب صورت گیرد و اینگونه نیست که بدون مراسم انتصاب کسی روحانی شود. واین امری است که به هیچ معنا در اسلام وجود نداشته و عالمان دین به وسیله هیچ مقام و نهادی نصب نمی شده اند و تنها شناخت و مراجعه مردم و معرفی کارشناسان جایگاه عالم را مشخص می کرده است.همچنین استقلال عالمان دین از حاکمان ویژگی مهم عالمان شیعه در طول تاریخ بوده است. 
به هر حال در واقع در دیگر ادیان دو صنف وجود دارد یکی کاهن یا روحانی و دیگری عالم دین. برای مثال در یهودیت کاهن از حاخام جداست و اولی روحانی است که اعمال خاصی را انجام می دهد و دومی متخصص و کارشناس دین است. تقریبا همین دو صنف در مسیحیت کاتولیک و ارتدوکس وجود دارد و کشیش غیر از تئولوژین یا الهیدان است و اولی روحانی است و دومی عالم دین است. 
اما در اسلام صرفا یک صنف و طایفه وجود دارد و آن عالم دین است. در آیات و روایات ما به هیچ وجه واژه کاهن و روحانی به کار نرفته و تنها از عالمان دین یا علمای امت سخن رفته است. البته از چند قرن پیش در میان شیعیان ایران کلمه روحانی رایج شده که در واقع به معنای همان عالم دین است و نه به معنای کاهن. 
به هر حال در اسلام تنها عالم دین و کارشناس مسائل دینی وجود دارد و نه کاهن و روحانی و بنا براین وظیفه این صنف و گروه کارشناسی مسائل دینی است و رجوع مردم به آنان صرفا از باب رجوع به متخصص است. و البته همه مردم می توانند مطالعه کرده متخصص شوند و به کسی مراجعه نکنند. 
اما این متخصصان چه شرایطی باید داشته باشند؟ و در چه صورت می توان به کسی که مدعی است که عالم و کارشناس مسائل دینی است مراجعه کرده و مسائل را از او اخذ کرد؟ درست است که به عالم دین در اسلام از باب کارشناس مراجعه می شود، اما به هر حال دین با امور دیگر متفاوت است چرا که با قلب و ذهن و وجود آدمی سر و کار دارد. ممکن است مردم به یک پزشک متخصص مراجعه کنند و کاری با زندگی و اعمال او نداشته باشند. اما امر دین اینگونه نیست. عالم دین شرایطی ویژه و خاص باید داشته باشد. سوال دیگر این است که مردم چه میزان باید به این متخصصان اعتماد کنند و چه میزان باید خود فکر و اندیشه و مطالعه کنند؟ امام حسن عسکری(ع) در سخن زیر به برخی از این پرسش ها پاسخ می دهد: 
«...عوام امت ما هرگاه از عالمان دین خود فسق آشکار و تعصب و بی منطقی شدید و چنگ زدن به متاع این دنیا و محرمات آن را دیدند، و دیدند که آنان کسانی را که دوست ندارند نابود می سازند با اینکه آنان استحقاق توجه و اصلاح امورشان را دارند، و برای نیکی و احسان به کسانی که شیفته اشان هستند ولع دارند، اگر چه آنان استحقاق طرد و اهانت دارند، عوام امت من اگر از این عالمان تقلید کنند و احکام دین را از آنان بگیرند، مانند عوام یهود هستند که خداوند آنان را به خاطر تقلید از عالمان فاسق مذمت کرده است. 
اما از میان عالمان دین(فقهاء) آنانی که بر نفس خود مسلط هستند و دین خود را حفظ می کنند و با خواهش های نفسانی خود مخالفت می کنند و از اوامر مولای خود تبعیت می کنند، پس بر عوام است که از آنان تقلید کنند و احکام دین را از آنان بگیرند. اما این شرایط نیست مگر در برخی از عالمان شیعه، نه در همه آنان. از کسانی که مانند گناهکارانی که تابع ما نیستند در فسق و فجور غرقه اند علم ما را نگیرید؛ اینان کرامت و جایگاهی ندارند. اینان اموری که از ما نقل می کنند ناخالصی بسیار زیادی دارد. چون این عالمان نا پرهیزگار آنچه را که از ما منتقل می کنند به کلی با جهل خود آن را تحریف می کنند و به خاطر معرفت و شناخت ضعیفشان مسائل را به صورتی نادرست و ناصواب بیان می کنند. 
برخی دیگر از عالمان برای کسب دنیایی که فقط آتش آنان را می افزاید، عمدا به ما دروغ می بندند. برخی دیگر از عالمان، که نمی توانند به ما صدمه ای بزنند، برخی از علوم صحیح ما را فرا می گیرند و به خاطر همین وجاهتی نزد شیعیان ما می یابند، ولی نزد دشمنان ما به ما صدمه و نقصان وارد می کنند. آنان امور دروغ بسیار زیادی را به آن علوم صحیح می افزایند و دروغ هایی را به ما نسبت می دهند که ما از آنها برائت می جوییم، اما شیعیان ضعیف ما آنها را به عنوان علوم ما قبول می کنند. این عالمان گمراه هستند و گمراه می کنند. اینان برای شیعیان ضعیف ما زیانشان از زیان لشکر یزید برای حسین ابن علی(ع) و اصحابش بیشتر است، چرا که آنان جان و مال را می گیرند و این عالمان، که دشمنان دوست نما هستند، در شیعیان ضعیف ما شک و شبهه ایجاد می کنند و آنان را گمراه می کنند و مانع حق گرایی آنان می شوند...»(الاحتجاج، ج2، ص263-265). 
در ترجمه این روایت شریف کلمه «فقهاء» را به عالمان دین ترجمه کردیم. دلیل این امر این بود که معنای این واژه در آیات و روایات اسلامی با آنچه امروزه اصطلاح شده متفاوت بوده است. همان طور که برخی از عالمان فرموده اند (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، اصول فقه و فقه، ص54-55) کلمه فقه در قرآن و سنت به معنای اسلام شناسی است و اعتقادات، اخلاقیات و احکام فرعی عملی را شامل می شود، اما در اصطلاح امروزی کلمه «فقه» به معنای آگاهی عمیق نسبت به مسائل فرعی عملی است. به عبارت دیگر فقه در آیات و روایات اعم از فقه اکبر و فقه اصغر بوده است و در اصطلاح امروزی آن فقط فقه اصغر یعنی احکام فرعی عملی را در بر می گیرد. پس باید کلمه فقیه در آیات و روایات را به عالم دین یا اسلام شناس ترجمه کنیم. 
اما اینکه آیا کسی می تواند متخصص فقه اصغر باشد اما از فقه اکبر آگاهی عمیق نداشته باشد و آیا اینکه امام حسن عسکری در حدیث فوق یکی از اشکالاتی را که به عالمان وارد کرده این است که آنان قسمتی از علوم صحیح را گرفته اند، اشاره به همین مشکل نیست یا حد اقل یکی از مصادیق آن نمی تواند باشد؟ آیا می تواند کسی متخصص شاخه باشد اما از تنه و ریشه آگاهی نداشته باشد؟ این یک بحث مهم است و شاید برخی از مشکلات فقه متداول ناشی از همین امر باشد. 
به هر حال از این حدیث شریف بر می آید که چند دسته عالم هستند که به دین و امت و به ویژه ضعفای از امت لطمه و خسارتی جبران ناپذیر وارد می کنند. یکدسته کسانی که دنیا پرستند و در واقع دین را ابزاری برای کسب دنیا قرار داده اند. اینان به فسق و فجور مبتلا هستند. امام به عنوان علامت آشکار این دنیا پرستی به این نکته اشاره می کنند که عالمان دنیا پرست انسان هایی را که شایستگی مدح و ستایش و احسان و نیکی ندارند و بلکه باید آنان را طرد و رسوا کرد، مدح و تکریم می کنند، چرا که این عمل سودمند به حال دنیای آنان است. اما به انسان های شریف و بزرگواری که استحقاق تکریم و احسان و نیکی دارند، چنین نمی کنند، بلکه باعث نابودی آنان می شوند. ظالمان و قدرتمندان دنیا پرست را مورد توجه و تکریم خود قرار می دهند و به مظلومان و ستمدیدگان که مورد ظلم و ستم همین ظالمان بوده اند توجه نمی کنند. به هر حال ستمدیدگان باید به عالمان دین پناه برند و مشکلات خود را با آنان در میان بگذارند و عالمان دین باید پناهگاه و مأمن آنان باشند و به درد دل های آنان گوش فرا دهند. امام(ع) می فرماید که توده های امت اگر به عالمانی که انسان های ناشایست را تکریم می کنند و باعث نابودی انسان های شایسته می شوند، رجوع کنند و احکام دین را از آنان بگیرند، همان کاری را کرده اند که خداوند یهودیان را به خاطر آن مذمت کرده است. 
دسته دیگر عالمانی هستند که در واقع جاهلند و جهل خود را با نسبت دادن امور نادرست به دین جبران می کنند و این نیز برای کسب دنیاست. و باز عالمانی هستند سطحی نگر که به گوشه ای از تعالیم دین نظر می کنند و درکشان نسبت به دین عمیق و جامع نیست. اینان باعث شک و شبهه در دین می شوند. 
نکته قابل توجه این است که امام در این روایت اشاره به شیعیان ضعیف می کند. گویا شیعیان باید قوی باشند و خود فکر و اندیشه داشته باشند و حتی عالمان دین را بسنجند و بی جهت مرید و سر سپرده کسی نشوند. امام در این روایت بیان می فرماید که کسانی که عنوان عالم دین را یدک می کشند، هم ممکن است در عمل و هدفشان مشکلاتی باشد و هم در دانش و شیوه علمی اشان. مردم وظیفه دارند که عالمان را با معیارهایی، که امام(ع) به برخی از آنها اشاره کرده است، بسنجند. در این روایت ویژگی های عالم شایسته نیز بیان شده است و مردم وظیفه دارند آنان را بشناسند و تعالیم و مسائل دین را از آنان بیاموزند، که البته از این روایت و دیگر روایات آشکار است که وظیفه عالم دین بیان احکام و مسائل دینی است و نه اعمالی که در ادیان دیگر کاهنان و روحانیان انجام می دهند. 

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

شیعه و جامعه شیعی در نگاه امام عسکری(ع)

امام حسن عسکری(ع) به شیعیان خود فرمود: 
«شما را به پرهیزگاری و پارسایی در دین خود و کوشش در راه خدا و راستی گفتار و پرداخت امانت به کسی که امانتی به شما سپرده، نیکوکار باشد یا بدکار، و طول سجده و خوش همسایگی، که سنت پیامبر(ص) است، سفارش می کنم. 
در نمازهای طوایف مسلمانان [اعم از شیعه و اهل سنت] شرکت کنید، در تشییع جنازه آنان حاضر شوید و از بیمارانشان عیادت کنید و حقوقشان را ادا کنید؛ 
زیرا درباره هر یک از شما، در صورتی که در دینش پارسا و در گفتارش راستگو باشد و امانت را پرداخت کند و با مردم با اخلاق نیکو برخورد کند، وقتی می گویند این یک شیعه است من شادمان می شوم، 
از خدا بپرهیزید و موجب زینت و آراستگی و آبرومندی ما باشید، نه مایه زشتی و بدنامی ما. باعث شوید که بر دوستان ما افزوده شود و هرگونه زشت پنداری را از ما دور سازید (تحف العقول، ص487-488). 
امام حسن عسکری(ع) در این حدیث شریف معیار و ملاک شیعه بودن و جامعه و نظام شیعی را به خوبی بیان می کند. در این سخن حضرت نه شعارْ برجستگی دارد و نه شعائر. آن حضرت نه می فرماید که برای آبروی شیعه داد و فریاد بزنید و نه می فرماید که با صدای بلند و نعره مدح و ثنای ائمه بگویید ونه می فرماید که با داد و فریاد دشمنان و مخالفان آنان را مذمت کنید. بلکه آن حضرت می فرماید برای آبروی شیعه و ائمه اطهار در مقام عمل بهترین باشید. هم خدا را عبادت کنید و به یاد او باشید و هم متقی و پرهیزکار باشید. هم رابطه تان با خدای خالق درست و نیکو باشد و بیش از دیگران به یاد او باشید، و هم رابطه شما با دیگر انسان ها درست و اخلاقی باشد. هم با همه اخلاقی و نیکو برخورد کنید و هم حقوق همگان را رعایت کنید. 
آری! شیعی و اسلامی بودن یک جامعه صرفا به این نیست که در تلویزیون آن قبل از اخبار بر محمد و آل او درود فرستاده شود و برای مثال در ابتدای یک مسابقه فوتبال، که چه بسا برخی از بازیکنان یا داوران و ناظران آن غیر مسلمان هستند، قرآن تلاوت شود. شیعی واسلامی بودن یک جامعه و نظام به رعایت اخلاق در آن جامعه و نظام است. به همین جهت امام حسن عسکری(ع) دراین سخن که نقل شد و در سخنان دیگر و نیز دیگر معصومین بر رعایت اخلاق بیش از هر چیز دیگری تاکید کرده اند. آن حضرت علاوه بر اینکه بر رعایت اخلاق تاکید می کند موارد مهم اخلاقی را بر می شمارد. 
از سخن آن حضرت بر می آید که جامعه و نظامی که عنوان شیعی یا اسلامی را یدک می کشد صداقت و امانت داری باید ویژگی آن باشد و در آن از دروغ و فریب خبری نباشد. چگونه می توان جامعه ای را که در آن دروغ و فریب ضد ارزش نیست، شیعی و اسلامی خواند در حالی که امام حسن عسکری(ع) می فرماید:«همه پلیدی ها در یک خانه نهاده شده و کلید آن دروغ قرار داده شده است».(گزیده میزان الحکمه، ص670). 
امام حسن عسکری می فرماید بر شیعیان لازم و واجب است که آبروی شیعه و ائمه شیعه را حفظ کنند و باعث زیور و زینت آنها باشند و نه باعث وهن و بی آبرویی. آن حضرت می فرماید که این حفظ آبرو و زینت به این است که با همگان، اعم از هم مذهبان و غیر هم مذهبان و همدینان و غیر همدینان متخلقانه برخورد و مراوده کنید و به آنان احترام بگذارید و با آنان سلوک نیکو داشته باشید. حتی می فرماید در اجتماعات آنان شرکت کنید و در تشییع جنازه آنان حاضر شوید و از بیماران آنان عیادت کنید. 
چقدر از مرام و منش ائمه اطهار دورند آن گروه اندک که خود را از شیعیان ائمه اطهار می شمارند و گمان می کنند شیعه بودن به توهین کردن به مقدسات دیگران و احیانا به بی ادبی های وقیحانه است. و چقدر زشت و نارواست که کسی که از بیرونْ جامعه شیعه را ببیند تنها شعار مرگ و فحش و ناسزا به این و آن را بشنود. 
زیبایی شیعه و جامعه شیعه به متانت و رعایت اخلاق است. زیبایی آن به رفتارهای خردمندانه و حکیمانه است و نه اعمال بی ادبانه و نابخردانه. امام عسکری(ع) در سخنی دیگر می فرماید: زیبایی ظاهر در نیکویی صورت است و زیبایی درون در نیکویی خرد»(اعلام الدین، ص313). و پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «زیبایی در زبان است»(تحفالعقول، ص37). 
نکته ای که امام عسکری در سخن فوق بر آن تاکید کرده رعایت حقوق دیگران است. جامعه ای شیعه و اسلامی است که به رعایت حقوق همه انسان ها ،هر دین و مذهبی که داشته باشند، توجه شود. آن حضرت در سخنی دیگر، که شبیه آن از دیگر ائمه(ع) نیز نقل شده، می فرماید:«کسی که به حقوق برادران خود آشنا تر، و در رعایت کردن آنها کوشا تر باشد، نزد خداوند ارجمند تر است»(الکافی، ج2، ص174). 
و چه زیبا امام متقیان علی(ع) بر رعایت حقوق همگان در جامعه اسلامی تاکید می ورزد آنگاه که به مالک اشتر می فرماید:«قلب خویش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن، و همچون حیوان درنده ای نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری! زیرا آنان دو گروه بیش نیستند. یا برادران دینی تو هستند و یا انسان هایی مانند تو که مخلوق خدایند(نهج البلاغه، نامه 53). 

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

استدراک بزرگ امام خمینی(ره) در 12 بهمن 57

امام خمینی(ره) در 12 بهمن 57 پس از پانزده سال تبعید پا به خاک پاک وطن نهاد و بی درنگ بر سر مزار شهدای انقلاب حاضر شد و در حضور میلیون ها نفر از طرفداران خود سخنرانی تاریخی خود را ارائه کرد. مهمترین فراز از این سخنرانی این جمله معروف بود که «من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم» اما گویا این جمله به گونه ای مبهم بود و نیاز به استدراک و توضیح داشت. امام خمینی این ابهام را اینگونه برطرف کرد که «من به واسطه اینکه مردم مرا قبول دارند دولت تعیین می کنم»(صحیفه نور، ج4، ص285). توضیحی که امام دراین عبارت کوتاه دادند این بود که فرد، هر کس که باشد، قدرتی ندارد و این مردم هستند که قدرت دارند و به هر کس خواستند می دهند. 
البته قبل از این تاریخ هنگامی که در پاریس خبرنگار تلویزیون ایتالیا از ایشان می پرسد که شکل حکومت اسلامی شما در ایران چگونه است؛ ایشان پاسخ می دهد: «حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق است»(همان، ص209). 
همچنین در پاسخ خبرنگار آمریکایی که نظر ایشان را در رابطه با دولت اسلامی پرسیده بود، گفتند: 
«دولت اسلامی که ما می خواهیم یک جمهوری است که به آراء ملت درست می شود و احکام اسلام هم در آن اجرا می شود. قانون اساسی همان قانون اسلام است و قانون اسلام مسبب آزادی ها و دموکراسی حقیقی است»(همان، ص205). 
پس ارمغان امام خمینی(ره) برای مردم ایران یک حکومت دموکراتیک، که در آن تمام قدرت در دست مردم است، بود. ایشان دقیقا دو ماه پس از ورودشان به ایران یک رفراندوم برگزار کردند و از مردم ایران خواستند که به حکومتی که او می گوید رای دهند(صحیفه نور، ج5، ص207). امام خمینی مکرر بر کلمه «جمهوری اسلامی» تاکید می کردند. و اینگونه بود که اکثریت قاطع مردم ایران با اعتماد به ایشان به پیشنهاد او رای دادند و نظامی را برگزیدند که در ابتدای عنوان آن کلمه جمهوری قرار داشت؛ کلمه ای که معنا و مفهوم آن این بود که در این نظام قدرت در دست مردم است. از نظر امام خمینی «جمهوریت» با «اسلامیت» به معنای واقعی کلمه قابل جمع بود و به همین خاطر بعدها تاکید کردند که: «میزان رای ملت است». به هر حال آن نظامی که مردم به آن رای دادند در آن رای و نظر مردم محور همه چیز بود و اگر به هر دلیل شخص حضرت امام نظرش عوض شده باشد باید دوباره از مردم رای می گرفت و اگر دیگران نظر دیگری داشته باشند باید از مردم رای بگیرند. 
پس بنا بر نظریاتی که امام خمینی(ره) صریحا اعلام و بر آنها پافشاری کرده است، «جمهوریت» و «اسلامیت» با هم سازگاری دارند و البته مانند سخنان هر شخصیت دیگری باید متشابهات را به محکمات ارجاع داد. 
اما نکته مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این استدراک امام خمینی(ره) و این عبارت اصلاحی او نه تنها تاکید بر بعد جمهوریت نظامی بود که او در نظر داشت، بلکه بدون آن بعد اسلامیت آن هم تمام نبود. این نکته به وضوح تمام از روایات اسلامی برداشت می شود. امام علی(ع) هنگامی که به حکومت می رسد و مهاجر و انصار با او بیعت می کنند بالای منبر می رود و می فرماید: 
«ای مردم انبوه و بصیر، امر حکومت از آنِ شماست. هیچ کس حق ندارد آن را به خود اختصاص دهد، مگر آن کسی که شما او را امیر و حاکم نمایید»(تاریخ طبری، ج3، ص456 به نقل از سبحانی، جعفر، مسائل جدید کلامی، ص606). 
آن حضرت نامه ای به فرمانداران خود نوشته، و آنان را موظف ساخته بود که آن را در هر جمعه بر مردم بخوانند. در بخشی از آن نامه آمده بود: 
«پیامبر خدا با من پیمانی بست و فرمود: ای پسر ابوطالب، پیشوایی و رهبری امت من در حقیقت از آن توست. اگر مردم بدون نزاع و با رضایت جمعی تو را پذیرفتند پس در امر حکومت قیام کن و اگر درباره تو اختلاف کردند، آنان را به حال خود واگذار، خدا برای تو راه نجاتی قرار خواهد داد»(ابن طاوس، کشف المحجه، ص18). 
آن حضرت در جای دیگر تصریح می کند که حکومت تنها و تنها حق مردم و در دست آنان است: 
«ای مردم، امر حکومت مربوط به شماست و احدی در آن حقی ندارد. مگر کسی که او را برای حکومت برگزیده اید. من در مقابل شما حقی ندارم جز اینکه حافظ کلید های بیت المال شما هستم»(کامل ابن اثیر، ج3، ص193). پس امام علی(ع) حکومت را حق مردم می دانست و هرگز خود را مجاز نمی دانست که آن را بدون رضایت و خواست مردم بدست بگیرد و از عبارت های فوق به خوبی بر می آید که آن حضرت چنین کاری را نامشروع می دانست. آن حضرت در جایی دیگر بر این نکته تاکید می کند که اگر مردم به او اصرار نمی کردند حکومت را نمی پذیرفت: 
«ازدحام فراوانی که همچون یال های کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت...به خدا سوگند...اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گرداگردم را گرفته، وبه یاریم قیام کرده اند، و از این جهت حجت تمام شده است... من مهار شتر خلافت را رها می کردم»(نهج البلاغه، خ3). 
امام حسن مجتبی(ع) نیز در نامه ای به معاویه می نویسد: 
«پس از آنکه علی(ع) از دنیا رفت مردم مرا به خلافت برگزیدند... در آنچه مردم وارد شده اند تو هم وارد شو...»(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ح4، ص12). 
و امام حسین(ع) نیز در نامه ای به اهالی کوفه می فرماید که مسلم ابن عقیل را به سوی شما می فرستم تا تحقیق کند که آیا رای مردم با من است یا نه و اگر اینگونه بود به سوی شما می آیم(مفید، ارشاد، ص183). 
اگر امام علی و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) اجرایی شدن حکومتشان منوط و مشروط به رضایت و رای مردم است، تکلیف دیگران و از جمله امام خمینی(ره) روشن است. معنای استدارک امام خمینی این است که حکومت بدون رضایت و رای مردم مجاز و مشروع نیست و حکومتی که رای مردم را نداشته باشد به هیچ معنایی نمی تواند اسلامی باشد. به هر حال امام خمینی سخن از مردم و رای آنان و جمهوریت نظام به زبان آورد و مردم به چنین نظامی رای دادند. اولین کلمه ای که مردم به آن رای داده اند جمهوریت نظام است و هیچ سخن و موضع و تصمیمی نباید با این امر معارض باشد. هیچ کس حق ندارد به گونه ای عمل کند که جمهوریت نظام را زیر سوال برد. اگر روزی نظامی که امام خمینی به وجود آورد جمهوریتش خدشه دار شود قطعا اسلامیتش نیز خدشه دار شده است. 
مردم از طریق حضور در پای صندوق های رای و نیز شرکت در تجمعات و راهمپیمایی ها می توانند نظر خود را بیان کنند. اما در وضعیت فعلی جامعه ما سوالاتی مطرح است. با تفسیرهایی که از قانون شده و شیوه هایی که قانون اجرا شده وضعیت به اینجا انجامیده که برای مثال در انتخابات خبرگان در سه دوره اخیر در بسیاری از حوزه ها تعداد نمایندگان مورد نیاز با تعداد کاندیداها برابر بوده یا حتی گاهی تعداد کاندیداها کمتر بوده و در شهرهایی که تعداد کاندیداها بیش از تعداد نمایندگان مورد نیاز بوده همه کاندیداها از یک خط و حزب و جناح بوده اند. به هر حال وقتی یک حوزه یک نماینده می خواهد و یک کاندیدا هم بیشتر ندارد و بقیه کاندیداها با نظارت استصوابی رد شده اند و مردم به هر تعدادی که به او رای دهند او نماینده می شود، رای مردم در انتخاب او تاثیری ندارد. 
مجلس شواری اسلامی نیز وضعیتی شبیه همین داشته است. به هر حال وضعیت به اینجا انجامیده که نماینده اول تهران با رای حدود 12% واجدین شرایط بر کرسی نمایندگی مردم تکیه زده و البته نماینده سی ام شاید با رایی کم تر از 5% این پست را اشغال کرده است. 
این وضعیت رای مردم است. در قانون اساسی آمده است که مردم با شرکت در تجمعات و راهپیمایی ها می توانند به گونه ای نظر خود را بیان کنند. در حالی که موافقان وضع موجود کاملا آزادند که هر تجمعی که خواستند تشکیل دهند، به مخالفان تاکنون هیچ گونه مجوزی داده نشده و مسئولان به بهانه های مختلف از آن طفره رفته اند. با این وضعیت آیا جمهوریت نظام زیر سوال نرفته است؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

نشانه های ایمان در سخنی از امام رضا(ع)

امام رضا(ع) می فرماید: 
مومن تا سه خصلت در او نباشد مومن نباشد: 
سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش. 
سنتی که از پروردگارش باید داشته باشد رازپوشی است. 
اما سنتی که از پیامبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است. 
و اما سنتی که از امامش باید داشته باشد شکیبایی در شدت و سختی است (تحف العقول،ص442). 
امام رضا(ع) قوام ایمان را در سه خصلت و ویژگی و روش می داند و این سه ویژگی چنان مهم هستند که اگر یکی از آنها نباشد در واقع ایمان نیست. این سه خصلت و ویژگی یکی از آن خداست و یکی از آن پیامبر و سومی از آن امامان و مومن باید از آنان این سه ویژگی را بگیرد. این سه ویژگی عبارتند از: 
1-رازپوشی 
خداوند ستارالعیوب است. خدا عیب و نقص های انسان ها را می پوشاند. مومن نیز باید مانند خدا عیوب دیگران را بپوشاند و آنها را برملا نکند. او نباید آبروی دیگر انسان ها را بریزد. پیامبر خدا می فرماید: «هر که از آبروی برادر خود دفاع کند، این کار حجابی میان او و آتش است» (امالی المفید، ص338) و امام سجاد(ع) می فرماید: «هر که از لطمه زدن به آبروی دیگران خودداری کند، خداوند در روز قیامت از لغزشش در گذرد»(صحیفة الامام الرضا(ع)، ص85). پیامبر خدا می فرماید: «عیب های مومنان را جستجو نکنید زیرا هر کس در پی عیب های دیگران باشد خداوند عیب های او را پی گیرد...»(ثواب الاعمال، ج2، ص288). و می فرماید: «هر کس زشتکاری و گناهی را فاش کند، مانند کسی است که آن را انجام داده است» (الکافی، ج2، ص356). 
به هر حال انسان حرمت دارد و وظیفه همه مومنان حفظ و رعایت حرمت و کرامت اوست. فاش کردن راز دیگران و به زبان آوردن آن باعث بی آبرویی او می شود. و البته حاکمان بیش از بقیه مردم وظیفه دارند که عیب مردم را بپوشانند، نه اینکه گناه پوشیده مردم را وسیله سرکوب آنان کنند و بدین وسیله آنان را چه بسا از حقوقشان محروم سازند. امام علی(ع) خطاب به مالک اشتر می فرماید: 
«مردم عیب هایی دارند و زمامدار سزاوارترین کس به پوشاندن آنهاست. بنابراین درباره آن دسته از عیب های مردم که بر تو پوشیده است، پی جویی و کنجکاوی نکن»(نهج البلاغه، نامه 53). 
بزرگ کردن گناه مردم و تکفیر انسان ها به خاطر گناهانشان شیوه خوارج است. امام علی(ع) در اینباره به سختی با آنان سخن می گوید و آنان را محکوم می کند. آن حضرت پس از اینکه خشونت های ناروای آنان را محکوم می کند، می فرماید شما همه روش و سیره پیامبر(ص) را می دانید. آن حضرت مجرم را مجازات می کرد، اما هرگز او را از حقوق خود محروم نمی کرد و حرمت او را زیر پا نمی گذاشت. پیامبر خدا(ص) حتی کسی را که جرمی را مرتکب شده بود که مجازاتش اعدام بود، اعدام می کرد، اما بر جنازه اش نماز می خواند و ارث او را بین ورثه اش تقسیم می کرد، بر مجرمان حد جاری می کرد، اما حقوق آنان را از بیت المال قطع نمی کرد و نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمی کرد(نهج البلاغه، خ127). 
پس حاکم نه تنها نمی تواند عیب و گناه انسان ها را برملا سازد بلکه وظیفه دارد آنها را بپوشاند. این گونه نیست که کسی که گناه کرده خود و خاندانش هیچ حرمتی نداشته باشند و از حقوق شهروندی و اجتماعی خود محروم شوند. آن کس که گناهی کرده و مجازات خود را کشیده دیگر یک شهروند عادی است. اینگونه نیست که به فرض کسی که جرمی مرتکب شده و به زندان محکوم شده و مجازات خود را تحمل کرده، خود و خاندانش از حقوق اجتماعی محروم شوند. حتی جنازه مجرمی که اعدام شده حرمت و احترام دارد و حتی باید بر آن نماز گذارد. به هر حال ریختن آبروی مردم به بهانه گناه یا جرم به هر صورت که باشد با دستورات دین و شیوه پیامبر(ص) و ائمه(ع) ناسازگار است. انسان، حتی انسانی که بدترین گناه را مرتکب شده و مجازات خود را کشیده، حرمت دارد و از تمام حقوق شهروندی و اجتماعی برخوردار است. 
2- مدارای با مردم 
امام رضا(ع) می فرماید از ویژگی های مومن مدارای با مردم است و این ویژگی و خصلت از آن پیامبر خداست. خداوند تعالی در قرآن مجید علت موفقیت پیامبر و این که مردم پروانه وار گرد او می گردند را نرمش و مدارای پیامبر می داند: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر...»(ال عمران، 159). پس به برکت رحمت الهی با آنان نرمخو و مهربان شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در امور حکومت با آنان مشورت کن. 
آن حضرت می فرماید: «پروردگارم همان طور که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردم با مردم نیز فرمان داده است». و می فرماید: «مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردنِ با آنان نصف زندگی است»(الکافی، ج2، ص117). و می فرماید: «خردمنترین مردم با مداراترین آنان با مردم است»(امالی الصدوق، ص28). و می فرماید: «خداوند نرم و مهربان است و نرمی را در هر کاری دوست دارد»(کنز العمال، ح5370). 
امام علی(ع) می فرماید: «میوه خرد، مدارا کردن با مردم است» و می فرماید: سلامت دین و دنیا، در مدارا کردن با مردم است» و می فرماید: «نرمی کلید کامیابی است» (غررالحکم، ح4629 و 5610 و 294). امام باقر(ع) می فرماید: «هرچیزی را قفلی باشد و قفل ایمان نرمی است» (الکافی، ج2، ص118). 
و چه دورند از سنت و سیره نبوی و علوی کسانی که گمان می کنند رمز موفقیت و کامیابی یک حکومت، خشونت و بی رحمی است! و چقدر از پیام دین فاصله دارند کسانی که بی رحمی و زجر و آزار مردم را تکلیف دینی خود می شمارند! و چه نزدیک اند به سنت و سیره امویان کسانی که زندان و داغ و درفش را سرلوحه برنامه حکومت خود قرار می دهند! 
3-شکیبایی 
سومین چیزی که امام رضا(ع) از نشانه های ایمان می شمارد شکیبایی در سختی ها است که آن را سیره ائمه می داند. یکی از اموری که در تاریخ زندگی ائمه برجسته و مشهود است این است که آنان بیشتر تحت حکومت ظالمان و غاصبان زیسته اند. آنان همیشه وظیفه داشته اند که حق و حقیقت را برای مردم بیان کنند و البته معمولا از طرف حاکمان ستمگر به فتنه گری متهم بوده و تحت زجر و آزار و فشار و شکنجه و زندان بوده اند. اما روش و سیره ائمه، شکیبایی و استقامت بوده است. این فشارها و زندان ها هزینه حق پرستی است و باید پرداخت شود. یکی مانند امام موسی ابن جعفر(ع) در زندان غل و زنجیر است و البته خدا را سپاس می گوید که برای او این مکان خلوت را برای راز و نیاز فراهم کرده است. اما فرزند او حضرت امام رضا(ع) به ظاهر ولیعهد است و پست و مقام دارد، اما در واقع در حصر است و تحت نظر؛ و البته پایان کار هر دو امام شهادت است. سیره و روش ائمه اطهار این بوده است که آماده بوده اند هزینه حق پرستی خود را به طور کامل بپردازند. آنان در راه حق و حقیقت از همه چیز خود گذشته اند. 
از نشانه های ایمان این است که انسان حاضر باشد هزینه حق پرستی را بپردازد. اما کسی که خود را مومن می شمارد، اما ترس از دست دادن مال و پست و مقام و شغل و ... او را از حق گویی و حق پرستی باز می دارد، هر چند به زبان مومن است اما در واقع اینگونه نیست.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

گوهر ديانت و سياست از نگاه امام حسن (ع)

امام حسن مجتبي (ع) مي‌فرمايد:
«اعرف الناس بحقوق اخوانه و  اشدهم قضاءا لها اعظمهم عندالله شأنا و من تواضع في الدنيا لاخوانه فهو عندالله من الصديقين ومن شيعه علي بن ابي طالب (ع)» (شريف قرشي، باقر، حياه الامام الحسن بن علي (ع)، ج1، ص319).
والاترين مقام نزد خداوند از آن كسي است كه آشنا به حقوق مردم باشد و سعي در اداء آن نمايد وكسي كه در برابر برادران خود فروتني كند خداوند او را از صديقين و شيعيان علي ابن ابي طالب (ع) محسوب خواهد كرد.
پس دو امر است كه در مقام و جايگاه ديني انسان نقش اصلي را ايفاد مي‌كند، يكي توجه به حقوق مردم است و ديگري تواضع و فروتني در برابر آنان. در واقع عدالت، كه واژه‌اي مهم و اساسي در ادبيات ديني است، به دو معنا به كار مي‌رود يكي در مقابل ظلم و ديگري در مقابل فسق. معناي اول در واقع مضيق‌تر است. ظالم كسي است كه حقوق ديگر انسان‌ها را رعايت نمي‌كند و به آن تجاوز مي‌كند. در مقابل، عادل كسي است كه مراقب است كه به حقوق ديگران تجاوز نكند. البته كسي كه مي‌خواهد به حقوق ديگران تجاوز نكند نخست بايد مطالعه و انديشه كند تا حقوق ديگران را بشناسد.
معناي ديگر عدالت كه در مقابل فسق است اعم از معناي اول است و فاسق كسي است كه حق خدا يا حق انسان‌ها را رعايت نمي‌كند. البته كسي كه حق خدا را رعايت نكند در ادبيات ديني در واقع ظلم به نفس كرده است. پس عادل به معناي اول كسي است كه ظلم به ديگران نمي‌كند و عادل به معناي دوم كسي است كه نه ظلم به ديگران مي‌كند و نه ظلم به خويشتن. اما از آنجا كه در متون ديني مكرر آمده است كه حق مردم مقدم بر حق خداست، در اين حديث در واقع امام حسن (ع) تأكيد بر حق مردم مي‌كند و مي‌فرمايد كسي كه حق مردم را بشناسد و رعايت كند نزد خداوند داراي شأني والاتر است.
مطابق اين حديث شريف امر ديگري كه تعيين كننده مقام و جايگاه ديني انسان است فروتني در مقابل مردم است. انساني كه در مقابل مردم متكبرانه برخورد نمي‌كند و اگر به پست و مقامي رسيده است مردم را خوار و خفيف نمي‌گرداند و خود را خادم مردم مي‌شمارد از مقام والاي صديقين برخوردار است و از شيعيان واقعي علي (ع) است. در مقابل، انسان متكبر به لحاظ ديني از جايگاهي بسيار پايين و پست برخوردار است. پيامبر (ص) مي‌فرمايد: «هر كس دوست داشته باشد كه او نشسته باشد و مردم در برابرش بايستند، جايگاهش در آتش است (بحار الانوار، ج16، ص240). و امام علي (ع) مي‌فرمايد: «از جباري كردن بر بندگان خدا بپرهيز؛ زيرا خداوند هر انسان جباري را در هم مي‌شكند» (غرر الحكم، ح2695)
در حديثي ديگر از امام حسن مجتبي (ع) پرسيده مي‌شود كه : «سياست چيست؟»
امام پاسخ مي‌دهد كه:
«سياست رعايت حقوق خدا و مردم، اعم از زندگان و مردگان، است.
رعايت حقوق خداوند عبارت است از انجام دادن آنچه او خواسته و پرهيز كردن از آنچه او نهي كرده است.
اما رعايت حقوق انسان‌هاي زنده آن است كه وظيفه خود را نسبت به مردم انجام دهي و هرگز از خدمت به جامعه خود باز نماني و همان طور كه زمامدار با تو با صداقت و اخلاص رفتار مي‌كند تو هم بايد با حقيقت و اخلاص رفتار نمايي و چون اقوام و بستگانت از راه راست منحرف شدند، آنان را به راه راست رهنمون باشي.
اما رعايت حقوق اموات، آن است كه از خوبي‌هاي آنان سخن گوييد و از زشتي‌هايشان چشم‌پوشي كنيد، زيرا براي آنان خداوندي است كه حساب آنان را رسيدگي خواهد كرد» (الروائع المختاره، ص118، به نقل از زماني، احمد، حقايق پنهان، ص395)
پس سياست در نگاه امام حسن مجتبي (ع) مساوي با رعايت حق است، هم حق خدا و هم حق مردم. نه تنها زندگان حقوقي دارند كه بايد رعايت شود، بلكه مردگان نيز حقوقي دارند. انسان‌ها حقوق واجب و لازمي دارند و جامعه حقوقي دارد. همه انسان‌ها وظيفه دارند كه به اين حقوق توجه كنند و آنها را رعايت كنند. همه بايد به جامعه خود خدمت كنند و هيچ كس نمي‌تواند نسبت به آنچه در جامعه مي‌گذرد بي تفاوت باشد. مطابق اين سخن همه مردم بايد سياسي باشند و در سياست مداخله كنند، چرا كه اگر چنين نكنند حقوق واجب ديگر انسان‌ها و جامعه را رعايت نكرده‌اند. امام مي‌فرمايد كه در صورتي كه زمامدار و حاكم با صداقت و اخلاص رفتار مي‌كند شما هم وظيفه داريد كه با او با صداقت و اخلاص رفتار نماييد. مفهوم اين سخن آن است كه اگر زمامدار و حاكم با صداقت و اخلاص رفتار نمي‌كند مردم وظيفه‌اي ديگر دارند. حاكمي كه اين گونه رفتار نمي‌كند حقوق مردم را رعايت نمي‌كند و همگان در رابطه با حفظ حقوق مردم وظيفه دارند.
پس مطابق سخن امام حسن مجتبي (ع) هم گوهر و اساس ديانت رعايت حقوق مردم است و هم گوهر و اساس سياست. بنابراين كسي كه مي‌گويد سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست. بايد توجه داشته باشد كه هم ديانت و هم سياست، آن گونه كه بزرگان دين بيان كرده‌اند، رعايت حقوق مردم را طلب مي‌كند و در واقع گويا نه دين چيزي جز رعايت حقوق است و نه سياست چيزي جز آن است. نه به نام اجراي دين و دفاع از آن مي‌توان حقوق مردم را ناديده گرفت و نه به نام سياست.
امام حسن مجتبي (ع) در حديثي ديگر اين مطلب را به طريقي ديگر بيان مي‌فرمايد: از حضرت سوال مي‌شود كه «جوانمردي چيست؟» امام (ع) پاسخ مي‌دهد: «جوانمردي عبارت است از: رعايت دين، عزت نفس، نرمش، مداومت بر نيكي و احسان، ادا كردن حقوق و دوستي با مردم» (تحف العقول، ص225)
آري، سياست و ديانت علوي عين يكديگرند و هر دو در راستاي خدمت به مردم‌اند و بنابراين حكومت آنان رعايت حقوق مردم اصل اساسي، بلكه مهمترين اصل است، اما در حكومت اموي كه همه چيز ابزاري در خدمت قدرت و براي قدرت است، حقوق مردم نه تنها اصل نيست بلكه كم‌ترين توجهي به آن نيست.

نگراني هاي پيامبر(ص) در واپسين لحظات زندگي

محمدتقی فاضل میبدی

بر اساس روايت امام صادق (ع) (اصول كافي، ج2، ص 348) آخرين سخنراني پيامبر(ص) در مسجد، در حضور مهاجرين و انصار راجع به چگونه حكومت كردن واليان پس از خود بود. يعني درآخرین نطق پیامبر(ص) سخن بر سرمسایل فرعی یاکلامی ،امثال جبرواختیار،حدوث وقدم قرآن نبودوسخن برسراین نیست كه چه كسي حكومت كند؛چرا که بر اساس پاره اي از روايات، و در اعتقاد شيعه اين مسئله را بارها در پيش متذكر شده بود.
اما آن چه اهميت آن بيشتر مي نمود اين كه حاكمان مسلمان با چه شيوه اي بايد حكومت نمايند تا راه ورسم جاهليت قريش دگربار به جامعه اسلامي باز نگردد، مردم گرفتار جهل و جور حاكمان نشوند و كساني به نام اسلام و به عنوان خليفه پيامبرویا امیرالمومنین بساط سلطه و سيطره بر مردم نگسترانند. اين از دغدغه هاي مهم پيامبر اسلام در واپسين لحظات عمر شريفشان بود. رسول اكرم داستان احبار و رهبان در اديان يهوديت و مسيحيت نيك مي دانست كه چگونه آنان به نام دين، آدميان را اسير و بي اراده ساختندوبندگی خدارابه بندگی قدرت برگرداندند و در نهايت دين خداوند را به نفع طبقه حاكم به تحريف بردند . در هر صورت هنگامي كه پيامبر(ص) داستان مرگش برايش حتمي گشت ودر]تش تب می سوخت، لحظاتي احساس آرامش کرد وفرمود: مهاجر و انصار با سلاح براي نماز جمع شوند. مردم در مسجد گرد هم آمدند و حضرت بر فراز منبر قرار گرفت و سخن خود را چنين آغاز كرد: «اذكرالله الوالي من بعدي علي امتي؛ خدا را به ياد آن كس مي آورم كه پس از من والي مسلمين است»، «الايرحم علي جماعة المسلمين؛ اين كه براي حفظ قدرت- بر ملت رحم نياورد.- و غضبش را بررحمتش چيره سازد.-برای جلوگیری ازاین بی رحمی می فرماید: « فاجل كبيرهم و رحم ضعيفهم؛ حاكم مسلمين بايد بر بزرگان و سالخوردگان حرمت گذارد».- در جامعه براي آنان نگاه و حقوق ويژه منظور بدارد- و نسبت به ناتوانان و درماندگان و كساني كه ضعف فكري و مالي دارند شفقت و مهرباني بورزد. «و وقر عالمهم و لم يضر بهم فيذلهم؛ دانشمندان و خردمندان را مورد كرامت و وقار قرار دهد». به گونه اي نباشد كه به فرموده امام علي(ع): عالمان دهان بسته و جاهلان بر فراز نشسته باشند.
به تعبير مولوي:
 جاهلان سرور شدستند و زبيم             عالمان سرها كشيده در گليم
يا به قول فردوسي:
هنر خوار شد جادويي ارجمند              نهان راستي آشكارا گزند
شده بر بدي دست ديوان دراز              به نيكي نبودي سخن جز به راز
يا به قول حافظ:
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد           تو اهل فضلي و دانش همين گناهت بس
يا به قول عشقي:
به جاي اين كه نشينيد مرغهای قشنگ      بر سر شاخه گل، خفته اند بر سر سنگ
و در نهايت به قول سعدي:
نفس خروس بگرفت كه تو بتي بخواند      همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي

دلسوزي پيامبر براي عالمان به گونه ای است كه به حاكمان پس از خودهشدار مي دهدکه مبادا آنان به ذلت و خواري بيفتند وجامعه مسلمین راترک گفته وبه جای دیگرپناه برند ،يا به خاطر استقلال انديشه آنان را راهي زندان ساخته يا به چوبه دار بسپارند.
«ولم يغفر هم فيكفرهم؛ روش حكومتها به گونه‌اي نباشند تا جامعه را گرفتار فقر و تهيدستي نمايند كه نتيجه آن كفر و الحاد خواهد بود.
پيامبر اسلام در جايي ديگر فرمودند: «كادالفقران يكون كفرا؛ زود باشد كه فقر ،كفر در پي داشته باشد» بعداً فرمودند: پرورداگارا از فقر و كفر به تو پناه مي برم. سخن افلاطون اين است: دو چيز جامعه را به نابودي مي‌كشاند؛ يكي ثروت انباشته و ديگري فقر. زيراتراکم ثروت باعث فساد است و فقر موجب جهالت. در جوامع استبدادزده همواره دو چيز حكومت مي كرده؛ يكي فساد اقليت و ديگري جهالت اكثريت و مهم ترين عامل جهالت فقر و ناداري مردم است.
حاكمان مستبد تلاش مي‌كرده اند تا مهم‌ترين عامل جهالت را،یعنی فقر، براي تداوم سلطه خود حفظ كنند. لهذا اين دغدغه پيامبر اسلام است كه مبادا واليان پس از او جامعه رادراثرسوء تدبیریاسودجویی به فقر و تباهي بكشانند. امروز عالمان جرم شناس بر اين باورند كه درصد بالای جرايم اجتماعي زاييده فقر و ناداري است و عامل عمده آن سوء تدبيریاسودجویی حاكمان است. علت اين كه در اجراي حد سرقت گفته اند اگر سرقت در سال قحطي (عام المجاعة) صورت گرفت، نبايد اجرای حد شود؛ زيرا گرسنگي و فقر از شدت جرم مي‌كاهد. پيامبر اسلام نيك مي‌دانست كه اين فقر چه بلايي به سر جامعه مي‌آورد و مسئول آن را حاكمان دانست. لهذااین هشدارفراروی والیان گذاشت و فرمود: حاكم  پس ازمن خدا را در نظر داشته باشد تا جامعه را به فقر نكشاند. در ادامه فرمودند: و لم يغلق با به دونهم فیاكل قويهم ضعيفهم. حاكمان خود را پشت پرده‌هاي حفاظت نبردند تا مردم به آنان دسترسي نداشته باشند.- ممكن است معناي ديگري مراد باشد؛ يعني واليان خود را از انتقاد مردم دور ندارند و درهاي دارالحكومة را به روي مردم نبدند تا مظلومان و ستمديدگان سخن خود را به گوش آنان برسانند. نكته مهم واعجازگونه ای كه در اين سخنان آخرين پيامبر(ص) مورد توجه است، «چگونه حكومت كردن» است كه بسيار مهم‌تر است از اين كه «چه كسي حكومت كند»درفلسفه های سیاسی امروز کمتر بحث چه کسی حکومت کند مطرح است .آنچه مهم است باچه روشی حکومت شود تاجامعه گرفتاراستبداد ودرنتیجه ظلم نگردد. در باب حكومت کردن معيارها و شيوه‌ها در صدر اهميت است. پيامبر اسلام اين پيش بيني را در حيات خود مي‌كرد كه اگر اسلام در سطح قدرت نه درسطح فرهنگ و مذهب- بسط پيدا كند،وشیوه های انسانی وبشری معمول نگردد، بر سر آن قدرت چه جنگها و چه خونريزي‌ها بروز خواهد كرد كه تماماً به عنوان دين است. انسان‌هاي پاك و خدادوست چون ابوذر، حجربن عدي و امثال آنان كه محبوب پيامبر بودند، مطرود خواهند شد و كساني چون طايفه ابي العاص كه مطرود پيامبر بودند محبوب حاكميت خواهند شد. به نظر مي‌رسد علت اين كه پيامبر اين سخنان را به عنوان آخرين خطابه‌هاي خود قرار دادند، براي اين كه بيشتر در حافظه تاريخ بماند تا اين دينی كه براي نجات بشريت آمده، به دست حاكمان اشرار بفرموده امام علي(ع)- طمع قدرت قرار نگيرد و منافع مردم به پاي منافع طبقه حاكم قرباني نشود. زيرا اگر حاكمان اسلامي، به عنوان اسلام، استبداد بورزند و تهديد و دروغ و پيمان شكني و هنجاركشي را وسيله حكومت كردن قرار دهند،-روش معاویه یاماکیاول- نتیجه  آن بازگشت جاهليت و محو حقيقت اسلام خواهد بود. هر چند شعاير آن بماند.