۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

جامعه ما و امت برتر قرآن مجید

سال 400 میلادی بود و امپراتوری روم وارد قرن پنجم می شد که راهبی بریتانیایی به نام پلاگیوس، که دوست و دشمن بر پاکی و وارستگی او معترف بودند، پا به شهر رم، مرکز مسیحیت، گذاشت. حدود 80 سال پیش تر مسیحیت، پس از چند سده فشار و شکنجه از دینی کوچک به یکی از ادیان قانونی امپراتوری روم تبدیل شده بود. همچنین نزدیک به 20 سال از زمانی گذشته بود که مسیحیت به تنها دین قانونی و رسمی امپراتوری روم تبدیل شده و در واقع بر آن امپراتوری مسلط شده بود. 
پلاگیوس وارد شهر رم شد و با منظره ای بسیار عجیب و شگفت انگیز روبرو گشت. شهر رم غرق در گناه و فساد و تباهی بود. تعجب بیش از اندازه پلاگیوس از این جهت بود که حدود هشتاد سال از زمانی گذشته بود که این دین به تنها دین قانونی تبدیل شده بود و ادیان دیگر از این پس قانونی نبوده اند و پیروان آنها نه تنها مجاز به تبلیغ دین خود نبودند بلکه به جرم داشتن دینی دیگر مجازاتی سخت در انتظارشان بود. اما چرا مسیحیت نتوانسته بود شهر رم را از فساد و تباهی پاک کند و بلکه به ظاهر بر شرارت و گناه آن افزوده بود؟ مسیحیت یک دین اخلاقی بود و بیش از هر چیز دیگر بر اخلاق تاکید می کرد. شگفتی پلاگیوس از این جهت بود که یک دین اخلاقی چند دهه جلوتر بر یک امپراتوری حاکم گشته و نه تنها اخلاق جامعه را اصلاح نکرده بلکه بر بی اخلاقی آن بسیار افزوده است. 
پلاگیوس با دو پرسش بسیار جدی روبرو بود که یکی پس از دیگری به ترتیب مطرح می شد: 
1- آیا روایت و قرائتی از مسیحیت که در آن زمان عرضه می شد و اعمالی که به نام مسیحیت انجام می گرفت قادر نبود جامعه را اصلاح کند و فساد و گناه را از آن برچیند؟ 
2- آیا مسیحیت، آنگونه که عرضه و معرفی می شد، خود باعث فساد و تباهی جامعه نمی شد و بر شرارت و گناه آن نمی افزود؟ 
پلاگیوس پس از تامل و تفکر عالمانه و پارسایانه با گذر از سوال اول به سوال دوم رسید و بیان کرد که مسیحیت آن گونه که شما بیان می کنید و آن گونه که شما نشان می دهید خود باعث و مایه فساد جامعه است. این قرائت از مسیحیت که شما می گویید و در عمل نشان می دهید نه تنها قادر به اصلاح جامعه نیست و نه تنها نمی تواند اخلاق جامعه را بهبود بخشد، بلکه بر فساد و بی اخلاقی آن می افزاید. 
پلاگیوس حقیقت را آن گونه که در می یافت، بیان کرد و بر آن اصرارمی ورزید و هزینه آن را هم پرداخت کرد. او مرتد و بدعتگزار اعلام شد و در انزوای کامل رخت از جهان بربست(ر.ک. مسیحیت و بدعت ها، فصل 11). 
بنابراین ممکن است دینی بیش از هر چیز دیگر بر اخلاق تاکید کند و مبارزه با گناه و فساد در سرلوحه برنامه های آن باشد، اما کسانی که مدعی عرضه آن و دفاع از آن هستند به گونه ای آن را عرضه و معرفی کنند و به گونه ای از آن دفاع کنند و در مقام عمل آن را به گونه ای نشان دهند که نه تنها داروی دردهای جامعه نباشد، بلکه به زهری کشنده برای آن تبدیل شود. 
به هر حال در متون مقدس مسیحی از قول عیسی مسیح(ع) آمده است: «به کسی که به تو بدی می کند بدی نکن و اگر کسی به گونه راست تو سیلی زند گونه دیگر خود را به طرف او بگردان...»(انجیل متی، 40:5) و می گوید: «شنیده اید که همسایه خود را دوست بدارید و با دشمن خویش دشمنی کن، اما من به شما می گویم دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می رسانند دعا کنید...»(همان،43-44). اما کسانی به نام عیسی مسیح و به اسم دین، کلیسای قرون وسطا را به وجود آوردند و به نام دین خشونت ها و بی رحمی هایی انجام دادند که نتیجه آن قرن ها دین گریزی و دین ستیزی بوده است. 
و اینک ما هستیم و دین مبین اسلام و متون مقدس آن و سیره پیشوایان آن از یک سو، و از سوی دیگر چهره ای از اسلام که ما معرفی می کنیم و نشان می دهیم. پیامبر ما که خداوند متعال اخلاق نیکوی او را می ستاید و خلق نیکوی او را عامل اصلی موفقیت او در جذب انسان ها و تحول درونی آنان به حساب می آورد، هدف رسالت خود را اخلاق و اتمام و اکمال فضایل اخلاقی می شمارد و می فرماید: «من برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شده ام»(کیمیای سعادت، ج2، ص3) و می فرماید: «بر شما باد مکارم اخلاق که من برای آن مبعوث شده ام»(بحار الانوار، 71، ص420). 
سوال مهم و اساسی که ما با آن روبرو هستیم این است که اگر پیامبر ما برای اخلاق نیکو مبعوث شده و اگر او، که الگو و اسوه ماست، اخلاق نیکویش مهم ترین و برجسته ترین بعد شخصیت اوست، و اگر جامعه و نظام ما یک جامعه و نظام اسلامی و محمدی است آیا نباید مشخصه اصلی آن فضایل اخلاقی باشد؟ 
اگر جامعه ما اسلامی است و اگر ما مدعی هستیم که اسلام را پیاده می کنیم باید بتوانیم بگوییم که ما جامعه ای ساخته ایم که می تواند الگوی جهانیان باشد. ما انسان هایی تربیت کرده ایم که دینداری اشان از اخلاق نیکویشان پیداست. آنان چنان به اخلاق اسلامی پایبندند که هرگز دروغ نمی گویند و تهمت نمی زنند و فحاشی نمی کنند و فریب و حیله در کارشان نیست و...اما اگر اینگونه نباشد و کسانی که شعار دین می دهند و مدعی دفاع از دین هستند از اخلاق بسیار فاصله دارند و اگر مشخصه جامعه ما اخلاق نیست پس یک جای کار خراب است. 
چنان که به وضوح تمام از متون دینی ما بر می آید هدف اصلی دین ما ساختن اخلاق جامعه است. اما آیا می توان مدعی شد که ما در این امر موفق بوده ایم؟ اگر اینگونه نیست پس باید علت را جستجو کرد. دو سوالی که پیش روی پلاگیوس قرار داشت اکنون پیش روی ما قرار دارد. آیا ما دین را به درستی معرفی کرده ایم؟ آیا ما چهره نورانی دین را با اعمال و رفتار خود مخدوش نکرده ایم. آیا اسلام همین است که ما می گوییم و در عمل نشان می دهیم؟ 
به هر حال امروزه سوال برخی از عالمان دین این است که چرا در میان برخی از جوانان ما گرایش به ادیان دیگر دیده می شود و چرا در جامعه ما کسانی می توانند به راحتی جوانان را به سمت و سوی دیگر ببرند؟ این سوال و پرسش و دغدغه بسیار بجا و مناسب است. اما باید پرسید که آیا ما با اعمال و رفتار خود و با زشت نشان دادن چهره اسلام زمینه این کار را فراهم نیاورده ام؟ آیا ما با معرفی نادرست اسلام این امکان را فراهم نکرده ایم که دیگران به راحتی ادیان دیگر را به جوانان ما برتر از اسلام نشان دهند؟ اگر اینگونه است پس مهم ترین و ضروری ترین کار برای ما این است که به اصلاح خویشتن بپردازیم. 
کسانی که درد دین دارند و نگران وضعیت دینی جوانان این مرز و بوم هستند باید واقع گرایانه و حق جویانه در پی علت های ناهنجاری های موجود باشند. واقع این است که علت اصلی را باید در درون خانه جست و جو کرد نه بیرون آن. به جای اینکه همه چیز را به دشمن خارجی نسبت دهیم به فکر معالجه ضعف های درونی باشیم. 
نقل است که مردی کودکی را در آغوش گرفته بود تا او را آرام کند اما کودک نه تنها آرام نمی شد بلکه هر چه او تلاش بیشتری می کرد فریاد کودک بلند تر می شد. فردی به آن مرد گفت مشکل خود تو هستی و کودک از تو می ترسد اگر می خواهی کودک آرام شود او را رها کن. 
مشکل ما این است که متولیان دین در جامعه ما خود باعث نفرت مردم از دین می شوند. طریقه دفاع ما از دین باعث رانده شدن مردم می شود. طریقه دعوت ما به سوی دین موجب فرار مردم می شود. 
به ما گفته اند که: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» با غیر زبانهایتان مردم را به سوی دین دعوت کنید. مقصود این است که چنان به دین عمل کنید که هر کس شما را می بیند به دین علاقه مند شود. اما ما در عمل مردم را فراری می دهیم و فریاد گوشخراشمان در دفاع از دین بلند است. 
قرآن مجید درباره امت پیامبر(ص) می فرماید: «شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شده اید: به کار پسندیده فرمان می دهید و از کار ناپسند باز می دارید و به خدا ایمان دارید»(آل عمران/110). ویژگی امت برتر قرآن این است که در آن کار پسندیده انجام شود و از کار ناپسند پرهیز شود و بلکه بالاتر اینکه دغدغه و هدف و انگیزه عموم جامعه اصلاح باشد. اما جامعه ای که در آن نه تنها جلوی بی اخلاقی گرفته نمی شود، بلکه این امر به ابزاری برای پیشبرد امور تبدیل می شود هرگز امت برتر نیست. جامعه ای که در آن بی اخلاقی منع و نهی نمی شود و بلکه در منابر و محافل دینی توجیه می شود، شباهتی به امت برتر قرآن مجید ندارد.

۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

روش پاسداری از دین در مکتب فاطمه(س)

دین پدیده ای است که با امور دیگر مربوط به زندگی انسان تفاوت بنیادینی دارد. دین با روح و جان و عمق وجود انسان سر و کار دارد. هنر دین این است که ژرفای وجود آدمی را منقلب می سازد و موجود جدیدی را متولد می سازد. هنر ایمان این است که در قلب و ضمیر آدمی انقلاب ایجاد می کند و از انسانی که با حق و حقیقت عناد دارد و در برابر آن گردن کشی می کند، انسانی می سازد که با خضوع تمام به حق گردن می نهد و با دل و جان آن را می پذیرد. 
پس دین و ایمان با اعماق وجود و دل و قلب و ضمیر انسان سر و کار دارد و مسکن و مأوایش آنجاست. همین نکته باعث می شود که مبلغان و مدافعان دین و ایمان کاری سخت و متفاوت در پیش داشته باشند. آنان باید قلعه ای را فتح کنند که دیوارهای بلند متعدد و باروهای بسیار پرشمار دارد. فتح این قلعه تو در تو مشکل تر از هر قلعه و پادگان دیگری است. نفوذ به این قلعه به طریقه های عادی ممکن نیست. 
آری! فتح اعماق وجود و قلب آدمیان فتح الفتوحی است که هیچ فتحی قابل قیاس با آن نیست. نفوذ و راه یافتن به اعماق دل و قلب انسان ها سیاست خاص خود را می طلبد و به همین جهت انبیاء و اولیا و مبلغان دین و ایمان روش های ظریف و دقیقی را در پیش می گرفته اند چرا که دل آدمی بسان مرغی وحشی است که با اندک حرکت خشن و نابجایی از جا بلند می شود و به دوردست ها پرواز می کند و دسترسی دوباره به آن مشکل یا غیر ممکن می شود. 
دل آدمیان را هرگز نمی توان با خشونت و فشار و آزار فتح کرد. ممکن است با این روش ها بدن انسان ها یا در برخی از موارد عقل آنان تسلیم شود، اما در همان حال که بدن تسلیم است دل وقلب تسلیم نیست و چون فرصت مناسب به دست آورد سر به شورش و طغیان می گذارد. 
زوج والا مقام تاریخ اسلام یعنی علی(ع) و فاطمه(س) همان آرمانی را دارند که همه انبیای الهی داشته اند و آن اینکه بشریت را نجات دهند و ایمان را در قلب و جان انسان ها جا دهند. به همین جهت روش آنان متفاوت است. آنان، که هرگز در پی منافع شخصی نیستند و هدف و آرمانی بس والا آنان را از توجه به این منافع باز می دارد، منظور و مقصودی جز هدایت و راهنمایی انسان ها ندارند. این زوج بی نظیر پس از وفات پیامبر اسلام وظیفه ای بس خطیر را بر عهده دارند. آنان باید پرچم مقدس این دین نوپا را برافراشته نگه دارند و حتی به قیمت سوزاندن شمع وجود خود پیش روی حق جویان زمان خود و سراسر تاریخ پرتو افشانی کنند. 
و اینگونه بود که علی(ع) و زهرا(س) راه و روشی خاص را، که انبیای الهی قبل از آنان به فرمان خداوند در پیش گرفته بودند، در پیش گرفتند. آنان نه از حق خود با خشونت و درشتی دفاع کردند و نه دین و ایمان را با این روش تبلیغ یا از آن دفاع کردند. آنان راه بسیار لطیف تری در پیش گرفتند. علی(ع) قدرت دارد که دست به شمشیر برده و این نفوذ کلام و جایگاه و موقعیت را دارد که بخش هایی از اجتماع را با خود همراه سازد. اما این روش را درست نمی بیند و هر چند سکوت نمی کند و حق را بیان می کند اما شیوه و روشی بسیار مناسب تر در پیش می گیرد. او با سخن و منطق به پیش می رود و حقیقت را به مردم می رساند. زهرا(س) نیز به گونه ای دیگر همین روش و شیوه را در پیش می گیرد. او به مسجد می رود و سخنرانی می کند و چون موثر نمی افتد روش مبارزه منفی را در پیش می گیرد و با گریه و گوشه گیری پیام خود را می رساند. آنچه مسلم و قطعی است این دو اسوه تاریخ اسلام خشونت و جنگ و کشتار را راه مناسبی برای ترویج و حفظ مکتبی که پیامبر(ص) پایه گذاری کرده بود، نمی دیدند. 
در واقع این دو شخصیت اسوه همان روشی را در پیش گرفتند که خداوند آن را به دو شخصیت دیگر توصیه می کند. خداوند به موسی و هارون آنگاه که آنان را نزد فرعون می فرستد روشی خاص را دستور می دهد: 
«اذهبا الی فرعون انه طغی. فقولا له قولا لینا. لعله یتذکر او یخشی» به سوی فرعون روید که او طغیان کرده است. پس با او با نرمی سخن گویید امید اینکه او متذکر شود و خاشع گردد(طه/43 و44). 
خداوند مهربان می خواهد که همه انسان ها هدایت شوند و به سوی او بازگردند. حتی فرعون، که طاغی شده وفریاد «من پروردگار شما هستم» را سر داده و خود را خدای مردم شمرده، باید هدایت شود و به راه حق دعوت شود. اما این امر با زبان درشت و خشن محقق نمی شود. موسی و هارون وظیفه دارند که با نرمی با فرعون سخن گویند تا شاید با این روش قلب و دل او را تسلیم کنند. سخن درشت و خشن کسی را جذب نمی کند بلکه فراری می دهد. 
آنان در واقع سیره و روش پیامبر(ص) را در پیش گرفته اند. خداوند خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» به خاطر رحمت الهی با مردم نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سخت دل بودی حتما مردم از گرد تو پراکنده می شدند(آل عمران/159). 
پس راه و روش پیشبرد دین نرمش و مدارا است و نه سختی و خشونت و علی(ع) و زهرا(س) همین روش را هم خود در پیش گرفته بودند و هم به فرزندان و شاگردانشان تعلیم داده بودند. مردی شامی، که تبلیغات دستگاه اموی چهره ای زشت از آل علی در ذهن او ترسیم کرده است، به مدینه می آید و چون با امام حسین(ع) روبرو می شود به آن حضرت فحاشی می کند و هر چه می خواهد می گوید. 
چون سخن او تمام می شود، حضرت با رویی گشاده و با مهربانی تمام به اومی گوید که گویا تو غریب هستی و می توانی به خانه ما بیایی و اگر احتیاجی داشته باشی ما آن را برآورده می کنیم. مرد شامی که انتظار برخورد دیگری داشت، چنان منقلب می شود که می گوید وقتی وارد مدینه شدم از کسی به اندازه این مرد و پدر او نفرت نداشتم و اکنون هیچ کس را به اندازه آنان دوست ندارم(نفثة المصدور، ص40؛ به نقل از داستان راستان؛ ج1، ص 28-30). 
شاگرد و ارادتمند علی، مالک اشتر، که فرمانده سپاه امام نیز هست، از بازار شهر عبور می کند و فردی بازاری برای خنداندن دوستان خود به طرف او زباله پرتاب می کند. مالک بدون اینکه خم به ابرو آورد با قدم های استوار به راه خود ادامه می دهد. اطرافیان بازاری به او می گویند که می دانی به چه کسی جسارت کردی؟ او مالک اشتر فرمانده سپاه علی(ع) است. مرد هراسان مالک را تعقیب می کند تا از او عذرخواهی کند تا از مجازات او نجات یابد. مالک وارد مسجد می شود و مرد به او می رسد. مرد می خواهد عذرخواهی کند و می گوید من تو را نمی شناختم و از تو می خواهم که از من درگذری و مرا مجازات نکنی. مالک با رویی گشاده می گوید مجازاتی در کار نیست و من به مسجد آمده ام که برای تو دعا کنم که خدا تو را ببخشاید(سفینة البحار، ماده «شتر»، به نقل از داستان راستان، ص65-67). 
آری! روش و شیوه علی(ع) و زهرا(س) و فرزندان و شاگردان آنان نرمش و مهربانی بود. آنان هرگز امر دین را با خشونت پیش نمی بردند. آنان هرگز در پی انتقام از کسی نبودند که احیانا به آنان ظلم و جفایی کرده بود و بلکه با عفو و گذشت و مهربانی دل او را رام می کردند و او را به راه و روش درست دعوت می کردند. 
این راه و روش کسانی است که درد دین دارند و نجات و رستگاری مردم و پاکیزگی جامعه آرمان و هدفشان است. اما کسانی که درد دین ندارند و تنها از دین برای اهداف دنیوی خود استفاده می کنند و یا جاهلند و ظرافت و لطافت دین و ایمان را نمی شناسند، از روش و شیوه ای متفاوت استفاده می کنند. روش اینان به جای نرمی و عفو و گذشت، خشونت و انتقام گیری است که البته نتیجه حتمی عمل آنان ایجاد نفرت و بیزاری نسبت به دین است. چه ظلم آشکاری به علی(ع) و فاطمه(س) کسانی روا می دارند که به نام آنان و به اسم طرفداری از آنان خشونت و انتقام را ترویج می کنند. کسانی که با بدترین روش و خشن ترین شکل به مجالس و محافلی که مورد پسندشان نیست حمله می کنند و فریاد «حیدر، حیدر» سر می دهند. کافی است انسان در ایام شهادت حضرت زهرا(س) از یکی از خیابان های شهر مذهبی قم عبور کند و نوشته هایی را پشت شیشه اتومبیل ها بخواند تا عمق انحراف را دریابد. هرگز با نوشته ای روبرو نمی شویم که هدف و آرمان این بانوی بزرگ اسلام را برساند. عموما سخن از خشونت است، سخن از انتقام است، حضرت مهدی هم که می آید هدف و آرمانش انتقام است. 
چه ظلم آشکاری است به علی(ع) که در همه تصاویر و همه جا شمشیر او نشان داده شود و شخصیت او در حد یک جنگجوی دلاور تنزل داده شود. شخصیت جامع علی(ع) یک بعدی می شود و جنبه های مختلف برجسته شخصیت آن حضرت به دست فراموشی سپرده می شود. جنبه های علمی آن حضرت، عطوفت و مهربانی او، شخصیتی که وقتی خلیفه مسلمانان است در کوچه بر خاک می نشیند و با کودکان یتیم بازی می کند، عبادت و راز و نیاز آن حضرت و عدالت و احسان آن حضرت...همه و همه فراموش می شود و تنها یک بعد از این شخصیت برجسته می شود به گونه ای که به ذهن می آید همه هنر و شخصیت او در شمشیر بوده است. 
این وضعیت دینداری جامعه ماست و در این فضاست که باید انتظار داشت کسانی که نمی توانند چهره زیبای دین را در زیر این همه گرد و غبار ببینند، احیانا از اصل آن دست بر دارند و یا نسبت به آن بی علاقگی نشان دهند. به هر حال حتی وقتی یک فیلم دینی تهیه می شود و از رسانه ملی پخش می شود باز هنر قهرمان آن انتقام است. سرهای بریده قاتلان حسین(ع) در کیسه های خونین به پیش پای قهرمان افکنده می شود تا مومنان شادمان شوند و جگرشان خنک گردد که انتقام گرفته شد و قضیه تمام شد. اما اینکه هدف حسین چه بود و اینکه آن حضرت آرمان و هدفی به نام اصلاح داشت، اهمیتی ندارد. 
و بالاخره ظلم عظیم را به دین، نظام و حکومتی می کند که خود را مدعی دینی بودن می دانند ولی در برخورد با مردم و مخالفان و منتقدان هرگز روش و شیوه انبیاء و علی و زهرا را ندارد و برعکس از انواع خشونت ها و روش های سخت و ناروا استفاده می کنند. این روش ها همان لطمه ای را بر پیکر دین وارد می کند که جهان مسیحیت در قرون وسطا و پس از آن تجربه کرده است. تمام دین ستیزی ها و دین گریزی های چند قرن اخیر غرب نتیجه بد دینی ها و روش های خشن و نا درست ارباب کلیسا در قرون وسطا بوده است.

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

غلو، خرافه پرستی مهلک


سید محمد علی ایازی 

یکی از اموری که با خرافات ارتباط تنگاتنگی دارد مساله غلو است. این بیماری در جوامع دینی شیوع بیشتری دارد و کسانی یا از روی جهل و تعصب دینی و یا برای سوء استفاده از دین و رونق دنیای خود به آن روی می آورند. مراد از غلو، افراط، بالابردن، و تجاوز از حد است. کسی که چیزی و یا کسی را از حد خود بالاتر ببرد، آنهم بالا بردنی که زیاد و مشخص باشد، غلو نامیده شده است. گاهی غلو برای تملق و چاپلوسی و به جهت تحکیم جایگاه و موقعیت خود نزد صاحب منصبان صورت می گیرد. این مداحان دنیا پرست یک انسان عادی را به عرش می برند و برای او کراماتی نقل می کنند که هیچ مبنا و پایه دینی ندارد و عقل سلیم آن را نمی پذیرد. 
در مقابل غلو در روایات اسلامی واژه تقصیر به کار رفته است که به معنای پایین آوردن کسی یا چیزی از حد و اندازه خود است(عیون اخبار الرضا، ج1، ص304). با توجه به معنایی که در باره خرافه گفته شد، غلو را می توان به معنایی نوعی خرافه به حساب آورد چرا که سخن و اعتقادی بی دلیل و نا معقول است. 
غلو در قرآن 
جالب این است که قرآن کریم در باره خرافات سخن گفته اما واژه خرافات را بکار نبرده است. اما کلمه «غلو» چهار بار در قرآن استعمال شده، ولی تنها دو بار آن به معنای مصطلح، یعنی بالا بری بی حد و بی جا، آنهم در حوزه عقاید دینی و خطاب به اهل کتاب است. یکی در سوره نساء خطاب به عیسویان که در دین غلو نکنند و در باره خدا جز سخن درست مگویند و باید بدانند مسیح رسول خدا و کلمه او است که به مریم القا شده است: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» (نساء/171). اى اهل كتاب، در دين خود غلوّ مكنيد، و در باره خدا جز [سخنِ‏] درست مگوييد. مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست. 
و دیگری در سوره مائده که یادآور می شود در دین خود بناحق گزافه گویی نکنند، از پی هوسهای گروهی که پیش از این گمراه گشتند و بسیاری از مردم را گمراه کردند و از راه راست منحرف شدند، نروند. «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» (مائده/77). بگو: اى اهل كتاب، در دين خود بناحق گزافه‏گويى نكنيد، و از پى هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه گشتند و بسيارى [از مردم‏] را گمراه كردند و [خود] از راه راست منحرف شدند، نرويد. 
محور مشترک این دو آیه، بالا بردن از حد واقعیت، گزافه گویی و سخن درست نگفتن در حوزه عقاید دینی است. بنا بر این گاهی خرافه گرایی همان گزافه گویی و سخن ناروا است.ائمه اطهار(ع) بر این نکته تاکید کرده اند که غلو یا تقصیر درباره آنان گمراهی محض است:«هَلَکَ فِیَّ رَجُلان: مُحبٌ غال و مُبغضٌ قال»(نهج البلاغه، حکمت 109). دو گروه در باره ما نابود شدند، دوستی که زیاده روی کند و دشمنی که بیهوده سخن بگوید. و نیز فرموده اند: «ایّاکم و الغلو فینا»(آمدی، غررالحکم، ج2، ص324) از غلو درباره ما پرهیز کنید. 
همچنین مصداق و معنای غلو در آیات متعددی از قرآن مجید و نیز روایات اسلامی آمده و به گونه های مختلف مردود و مذموم شمرده شده است. در روایات آمده است: «اِیّاکَ والغلو فِی الدین، فإنّما هَلَکَ مَن کان قَبلکُم بالغلو فی الدین»(ابن حنبل، مسند، ج1، ص215و347). بپرهیزید از زیاده روی در دین؛ زیرا آنان که پیش از شما بودند به علت غلو در دین نابود شدند. 
راستی چه چیزی موجب هلاکت در دین می شود؟ آن جایی که زیاده روی به بی منطقی، استهزاء در دین، رفتارهای افراطی، و دوری از توحید کشانده شود. 
بنابراین غلو از مصادیق بارز خرافه است و مطابق روایات و آیات با حق و حقیقت سنخیتی ندارد و بدعت و باطل است. 
ابعاد غلو
غلو را درجات و مراتبی است؛ درجه ای از آن الوهیت دادن به اولیا و ائمه و یا بردن آنان به درجه پیامبر است. درجه دیگری از آن زیاده روی در دین است. اینکه دین را همه کاره و حلال همه مشکلات جامعه بدانیم و برای عقل و تجربه بشری و متخصصان چیزی قائل نشویم، نوعی غلو است. بدون شک دین قلمرویی دارد و برای برطرف کردن نیازهایی ارسال شده که بدون آن محقق نمی شود. اگر جامعه ای که باید برای کارها به کارشناس و صاحب نظر مراجعه کند، یا در انجام کار به افکار عمومی توجه کند به جای آن همه این امور را از روحانیان یا متولیان دین بخواهد در واقع به گونه ای در جایگاه و مقام این افراد غلو کرده است. 
گاهی غلو در برخی از مراسم و اعمال دینی صورت می گیرد. یک مراسم مستحبی که وقت و موقع خاصی دارد و باید در روزهایی خاص برگزار شود جای همه چیز را می گیرد و به عملی هرروزی تبدیل می شود. هم جای عبادات دیگر را می گیرد و هم جای اعمال روزمره را. نمونه آن زیارت عاشورا یا مراسم عزاداری است که گاهی به صورتی عجیب و ناخوشایند در جامعه ما دیده می شود. کارمند اداره در ساعتی که باید پاسخگوی ارباب رجوع باشد به خواندن زیارت عاشورا می پردازد و اطفال خردسال به زور در سرما و گرما مجبور به شرکت در چنین مراسمی می شوند که نتیجه آن دلزدگی نسبت به دین است. یا اینکه چنان مراسم عزاداری و گریه همه زندگی را می گیرد که گویا همه زندگی غم و اندوه و گریه است. روشن است که اموری اینگونه چهره دین را مخدوش و زشت می گرداند. 
گاهی این غلو درباره مکان هایی است که اساسا سند و مدرک معتبری برای آنها وجود ندارد. امام زاده هایی که هر روز کشف می شوند و مردم به سوی آنها دعوت می شوند تا اعمالی را انجام دهند یا اماکنی مانند مسجد جمکران شهر قم که با اعمال غیر متعارفی که در آن صورت می گیرد اصل مهدویت و انتظار مخدوش می گرددو... 
باید این نکته را تذکر دهیم که کسی با خواندن نماز و اجتماع و حتی کارهایی که در روایات معتبر آمده، در این مسجد و یا هر مسجد دیگر که خصوصیتی هم ندارد، مخالف نیست. آنچه جای شگفتی دارد، تأکید های ویژه و ذکر قصه های شگفت انگیز و خواب های غیر مستند و مبالغه بیش از اندازه و مترتب کردن آثار بر این مسجد و خلاصه غلو و رواج خرافات است. 
نکته دیگر اینکه امور متعددی که درباره این مسجد صورت می گیرد مانند حرکت از راه های دور به قصد نماز و تشویق و ترویج بی اندازه و درست کردن دستگاه های عریض و طویل و برپا کردن اموری مانند: چاه عریضه، محراب ویژه، و آداب و رسوم خاص برای پرداخت نذورات، دلیل معتبر دینی ندارد. 
نمونه دیگر غلو، که از همه سخیف تر و مهلک تر است، اینکه در جامعه ما دیده می شود که کرامات و معجزات بسیار عجیب و شگفت آوری به انسان های عادی نسبت داده می شود؛ کرامات و معجزاتی که حتی نسبت آنها به انبیا و اولیا مشکل است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

برابری انسان ها، اصل اساسی حکومت نبوی و علوی

1- پیامبر خدا برای مردم سخن می گوید و به نکته ای بسیار مهم اشاره می کند. می دانید علت هلاکت اقوام و ملل چیست؟ تبعیض و نابرابری باعث هلاکت اقوام می شود، اما در امت من نباید این عمل رواج یابد. آن حضرت می فرماید: «ای مردم! همانا به هلاکت رسانید پیشینیان شما را تبعیض در رفتارشان که اگر فردی سرشناس دزدی می کرد او را مجازات نمی کردند و اگر ضعیفی دزدی می کرد او را مجازات می کردند. به خدا قسم اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند حتما او را مجازات خواهم کرد»(صحیح مسلم، ج11، ص186، به نقل از آیت الله منتظری، اسلام دین فطرت، ص619). 
2- روز عید قربان است و علی(ع) دختر دلبند خود را ملاقات می کند. اما بناگاه چهره علی متغیر می شود. آن حضرت می فرماید: این گردنبند گرانبها را از کجا آورده ای؟ دختر پاسخ می دهد: آن را از خزانه دار بیت المال، علی ابن رافع، به مدت سه روز عاریه گرفته ام تا پس از ایام عید آن را به خزانه بازگردانم. ضمنا شرط کرده ام که در صورت ناپدید شدن یا معیوب شدن آن خسارت را بپردازم. می خواستم در ایام عید خود را با آن زینت دهم. 
علی(ع) خزانه دار را احضار می کند و به او می فرماید: ای پسر رافع! آیا به مسلمانان خیانت می کنی؟! 
خزانه دار عرض می کند: پناه می برم به خدا از اینکه به مسلمانان خیانت کنم. 
حضرت می فرماید: پس چگونه گردنبندی را که در بیت المال مسلمانان بوده بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادی؟ 
خزانه دار عرض می کند: ای امیر مومنان! او دختر شماست و از من خواست که گردنبند را به صورت عاریه و تنها برای ایام عید بدهم و او هم ضمانت کرد که پس از سه روز صحیح و سالم بازگرداند. 
امام فرمود: همین امروز باید آن را پس گرفته به جای خود بازگردانی و اگر این عمل را تکرار کنی به سختی مجازات خواهی شد. اگر دختر من این گردنبند را به صورت عاریه تضمین شده نمی گرفت، نخستین زن از خاندان بنی هاشم بود که دست او را به عنوان دزد می بریدم. 
دختر رو به پدر کرده عرض می کند: ای امیر مومنان! من دختر شما و پاره تن شما هستم.چه کسی شایسته تر از من به استفاده این گردنبند است؟ 
حضرت فرمود: دخترم! انسان نباید به واسطه خواسته های نفس و خواهش های دل، پای از دایره حق بیرون بگذارد. آیا همه زنان مهاجر که با تو یکسانند، در این عید به مانند چنین گردنبندی خود را زینت داده اند تا تو هم خواسته باشی در ردیف آنان قرار گرفته و از ایشان کم تر نباشی؟ (بحار الانوار، ج40، ص337؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص108). 
3- عقیل برادر علی(ع)، که از نعمت بینایی محروم است و عیال وار است، از شدت فقر رنج می برد و کودکان گرسنه اش او را بی تاب کرده است. او نزد برادر که خلیفه مسلمانان است و بیت المال در دست اوست می رود و از او می خواهد که از بیت المال به او کمک کند. علی(ع) بی اعتنایی می کند و عقیل مکرر نزد برادر می آید و درخواست خود را تکرار می کند. او از سکوت برادر برداشت می کند که او نرم شده است. پس با کودکان خود نزد علی(ع) می رود و از او کمکی از بیت المال در خواست می کند. علی به صورت کودکان خردسال برادر نگاه می کند و می بیند رنگ صورت آنان چنان تغییر کرده که گویی با نیل رنگ شده اند. عقیل اصرار می کند که برادرش تنها یک پیمانه از گندم بیت المال را به او بدهد. 
علی(ع) می بیند که برادر دست بر نمی دارد. پس تکه آهنی را در آتش سرخ کرده، به دست برادر نزدیک می کند. فریاد عقیل بلند می شود که ای برادر من از تو قدری گندم خواستم تا کودکانم را سیر کنم و تو به جای آن آتش در دست من می گذاری! 
علی(ع) می فرماید: ای عقیل! گریه کنندگان برایت گریه کنند! آیا تو از تکه آهنی که انسانی آن را برای بازی گرم کرده ناله و فریادت بلند می شود و مرا به آتشی دعوت می کنی که خشم خدا آن را بر افروخته است؟ تو از اندکی اذیت می نالی و من از آتش سوزان ننالم!(نهج البلاغه/خ224). 
4- پس از اینکه امام علی(ع) با هجوم مردم بر او خلافت را می پذیرد به مسجد رفته و بر فراز منبر برنامه خود را که عبارت است از عدالت و برابری کامل، اعلام می کند و در پایان سخن به مردم می گوید قدری مال در بیت المال است. فردا گرد آیید تا در حضور شما آن را تقسیم کنم. فردای آن روز مردم جمع می شوند و آن حضرت آن مال را به صورت مساوی تقسیم می کند که سهم هرکس سه دینار می شود. 
مردی می پرسد آیا به من و کسی که تا دیروز غلام من بوده و آزاد شده به یک اندازه می دهی؟ علی(ع) می فرماید این روش من است و برای من همه انسان ها مساوی هستند و مساوی از بیت المال سهم می برند. 
عده ای که به تبعیض عادت کرده بودند مانند طلحه و زبیر و عبد الله ابن عمر و سعید ابن عاص و مروان حکم از پذیرش سهمیه سر باز می زنند و با هم نجوا می کنند و توطئه می چینند. 
علی(ع) بار دیگر به مسجد می آید و خطبه می خواند و باز برابری انسان ها را گوشزد می کند و آیه قرآن را می خواند که خداوند همه را برابر آفرید و تنها برتری انسان ها نزد خدا به تقواست. پس بر این نکته پای می فشرد که توطئه ها و اعتراضات و هیچ چیز دیگری باعث نمی شود که او از عدالت و برابری دست بر دارد(شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص271-273؛ به نقل از داستان راستان، ج2، ص271-279). 
5- یکی از فرمانداران علی(ع) به بیت المال مسلمانان دست اندازی می کند و آن حضرت نامه ای به او می نویسد و او را به شدت ملامت می کند. در بخشی از این نامه آمده است: قسم به خدا اگر حسن و حسین همین کاری را می کردند که تو کردی بر آنان سخت می گرفتم و نمی توانستند از تصمیم من در امان بمانند، تا وقتی که حق را از آنها باز می ستاندم و نایج نامطلوب کارشان را جبران می کردم(نهج البلاغه، نامه41). 
همان طور که ازنمونه های فوق هویداست تفاوت اساسی حکومت ها و حاکمان و نظام ها و جوامع الهی و خدایی و عدالتخواه و انسانی با حکومت ها و حاکمان خودکامه و جوامع غیر عادل مساله تبعیض و تفاوت بین انسانها است. دغدغه اصلی حاکمان و حکومت های حق ایجاد مساوات و برابری بین انسان ها و شهروندان است، برابری در بهره مندی از امکانات اجتماع و در برابر قانون. پس وظیفه حکومت عادل این است که از این دو جهت مساوات را برقرار کند. امکانات وفرصت های اجتماع در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت است، کما اینکه تخلفات و جرم ها هم در زمان ها و مکان ها و جوامع مختلف متفاوت است. وظیفه اصلی حکومت عدل آن است که این امکانات و فرصت ها را کاملا عادلانه تقسیم کند و از آنجا که خداوند انسان ها را برابر و مساوی آفریده پس همه آنان به یک اندازه حق دارند از مواهب و نعمت ها استفاده کنند. و از سوی دیگر همه افراد در برابر قانون مساوی هستند و در صورتی که تخلفی سر بزند که مجازاتی داشته باشد تفاوتی بین افراد نیست و همه متخلفان باید طبق قانون به یک صورت مجازات شوند. 
به هر حال سخن و سیره پیامبر(ص) و علی(ع) معیار و ملاک شناخت میزان دینی و اسلامی بودن حکومت هاست. در حکومت علی(ع) همه مردم در برخورداری از امکانات و استفاده از بیت المال مساوی بودند و هرگز مردم به خودی و غیر خودی تقسیم نمی شدند و اینگونه نبود که مخالفان و منتقدان حاکم و حکومت، از حقوق خود محروم شوند. در حکومت علی(ع) همه مردم در برابر قانون مساوی بودند و هر کس جرمی را مرتکب می شد مجازات می شد و از این نظر فرقی بین نزدیکان و طرفداران حکومت و مخالفان آن نبود. اینگونه نبود که یک فرد به خاطر نزدیکی به حاکم امنیت قضایی داشته باشد و دیگری به خاطر منتقد بودن با کمترین بهانه ای مجازات شود. 
در حکومت علی اینگونه نبود که طرفدار حکومت آزاد باشد که هرگاه خواست در طرفداری حکومت اظهار نظر کند و هر عملی را انجام دهد اما منتقد و مخالف با صرف یک درخواست برای امکان سخن گفتن و حتی قبل از برگزاری محاکمه مجازات شود و به زندان و حبس برود. 
در حکومت علی اینگونه نبود که طرفداران حکومت از همه امکانات بهره مند باشند و برای طرفداری خود مزد و پاداش بگیرند اما مخالفان و منتقدان حتی از حقوق اولیه خود محروم باشند. 
به هر حال حکومتی که مدعی اسلامی بودن است باید نشان دهد که روش و شیوه پیامبر و علی را اجرا می کند و به آنها پایبند است، نه اینکه شعار اسلامی بودن را بدهد و در روش و شیوه کار شباهتی با حکومت نبوی و علوی نداشته باشد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

گونه شناسی حکومت دینی(4)

حکومت اسلامی حکومت قانون است 


یکی از ویژگی ها و مشخصه های حکومت های استبدادی و دیکتاتوری این است که در آنها قانون فصل الخطاب یا مرجع نهایی نیست. در این حکومت ها این خواست و اراده افراد یا طبقات است که مرجع نهایی است و اگر در این نظام ها قانونی هم وجود داشته باشد صرفا ابزاری در دست افراد است و مطابق میل آنها اجرا یا تعطیل می شود و یا تغییر می کند. اما در حکومت های دموکراتیک این قانون است که مرجع نهایی و فصل الخطاب است و هیچ شخص یا طبقه و گروهی فراتر از قانون نیست و همگان در مقابل قانون مساوی هستند و البته در این نظام ها راهکارهایی برای تغییر قانون در نظر گرفته شده است که رای و نظر مردم در آن تعیین کننده است. اما تا زمانی که قانون اعتبار دارد مرجع نهایی است و در همه جا و همه وقت این قانون است که حاکم است و باید اجرا گردد. در همه نزاع ها و اختلافات این قانون است که حق و باطل بودن مواضع و اعمال را تعیین می کند. هیچ کس و هیچ موضع و هیچ عملی بر حق و درست نیست مگر اینکه قانون حقانیت و درستی آن را تایید کند. 
حال سخن این است که حکومت دینی یا تئوکراسی از این نظر چه وضعیتی دارد؟ قبلا در نوشتاری تحت عنوان «رای ملت و مشروعیت حکومت» بیان شد که هیچ حکومتی مشروع نیست مگر اینکه رای و نظر ملت را با خود داشته باشد و هیچ کس و هیچ نظامی نمی تواند به نام خدا خود را بر مردم تحمیل کند. بنا بر این اگر مشروعیت الهی حکومت منوط به این است که مردم آن را بپذیرند و از آن استقبال کنند پس حکومت تئوکراسی یا خدایی نوعی حکومت دموکراسی است. اما آیا در حکومت دینی یا تئوکراسی قانون فصل الخطاب و مرجع نهایی است یا افراد؟ اگر در حکومت دینی قانون مرجع نهایی نباشد پس این نوع حکومت یکی از مشخصه های اصلی و مهم دموکراسی را ندارد و هرگز نمی توان آن را مردم سالار خواند. و بر عکس، اگر مرجع نهایی در این نوع حکومت افراد باشند یکی از مشخصه ها و ویژگی های اصلی حکومت های استبدادی و دیکتاتوری را دارد و بنا بر این شایسته و بلکه ضروری است که این نوع حکومت را در طبقه استبدادی قرار دهیم. 
اما آیا در حکومت اسلامی وضع از این نظر چگونه است. بر فرض که ادله نقلی و عقلی که برای حکومت دینی آورده شده است تمام باشد و مورد قبول واقع شود، آیا از این ادله چه چیزی را می توان برداشت کرد؟ آیا مطابق آنها قانون فصل الخطاب است یا افراد؟ 
بدون تردید در تاریخ تشیع کم تر کسی به اندازه امام خمینی«ره» بر نظریه حکومت اسلامی تاکید کرده است. ایشان سال ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به صورتی بسیار روشن و واضح بر این نکته تاکید می کند که در حکومت اسلامی قانون فصل الخطاب و مرجع نهایی است و حتی در زمان معصوم، پیامبر و امام فراتر و برتر از قانون نیستند: 
«حکومت اسلامی حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد، از رسول اکرم«ص» گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون هستند... باری، حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حکم فرمایی دارد. آنجا هم که اختیارات محدودی به رسول اکرم(ص) و ولات داده شده از طرف خداوند است. حضرت رسول اکرم(ص) هر وقت مطلبی را بیان یا حکمی را ابلاغ کرده اند به پیروی از قانون الهی بوده است، قانونی که همه بدون استثنا بایستی از آن پیروی و تبعیت کنند. حکم الهی برای رئیس و مرئوس متَّبَع است. یگانه حکم و قانونی که برای مردم متبع و لازم الاجرا است همان حکم و قانون خداست... رای اشخاص حتی رای رسول اکرم(ص) در حکومت و قانون الهی هیچ گونه دخالتی ندارد. همه تابع اراده الهی هستند»(امام خمینی(ره)، ولایت فقیه، ص54-55). 
همان طور که از سخنان فوق آشکار است حتی معصوم برتر و بالاتر از قانون نیست و در مقابل قانونی که در نظام دینی پذیرفته شده است باید پاسخگو باشد. این پاسخگویی در نگاه امام خمینی تنها در مقابل مراجع و نهاد های قانونی نیست بلکه آحاد مردم حق دارند حاکم اسلامی را به خاطر تخلف از قانون مواخذه کنند. خبرنگار ایتالیایی از ایشان می پرسد: «با در نظر گرفتن اینکه هر حکومتی در خود حداکثر تمرکز قدرت را جمع می کند، چگونه حکومت اسلامی می تواند وجود داشته باشد و قدرت در آن تمرکز نیابد و رابطه مسلط و زیر سلطه برقرار نشود؟» 
امام خمینی در پاسخ می گوید: 
«اسلام در رابطه بین دولت و زمامدار و ملت ضوابطی و حدودی معین کرده است و برای هر یک بر دیگری حقوقی تعیین نموده است که در صورت رعایت آن هرگز چنین رابطه مسلط و زیر سلطه به وجود نخواهد آمد... حکومت و زمامداری در دست فرد یا افراد وسیله فخر و بزرگی بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود حقوق ملتی را پایمال کند. هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیما در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و به او انتقاد کند و او باید جواب قانع کننده دهد و در غیر این صورت اگر برخلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خود به خود از مقام زمامداری معزول است و ضوابط دیگری وجود دارد که این مشکل را حل می کند»(صحیفه نور، ج4، ص190). 
از این سخنان بر می آید که حاکم اسلامی به هیچ وجه فراتر از قانون نیست و همه مردم می توانند از این جهت او را مورد مواخذه قرار دهند و باید او به همه مردم پاسخگو باشد. 
همچنین ایشان در جواب خبرنگارانی که درباره حکومت آینده ایران می پرسیدند مکرر بر این جمله تاکید می کردند که حکومت آینده ایران حکومت جمهوری اسلامی است. جمهوری بودن این حکومت به همان معنای متداول این واژه در دنیای جدید است و فقط تفاوت در این است که قانون اساسی این حکومت متکی بر اسلام و برگرفته از آن است(صحیفه نور، ج3، ص145؛ ج4، ص172 و 209 و ...). و همان طور که بیان شد در حکومت های جمهوری که در همه جای دنیا متداول است هیچ کس فراتر از قانون نیست و در واقع این امر ذاتی این نوع حکومت ها است. 
ایشان درپاسخ به خبرنگاری می گوید که حاکم اسلامی نمی تواند هیچ گونه تصمیمی را فردی بگیرد و همیشه باید با نمایندگان ملت مشورت کند: «در این حکومت به طور قطع باید زمامداران امور دائما با نمایندگان ملت در تصمیم گیری ها مشورت کنند و اگر نمایندگان موافقت نکنند، نمی توانند به تنهایی تصمیم گیرنده باشند»(صحیفه نور، ج4، ص212). 
به هر حال اینها سخنان امام خمینی(ره) قبل از پیروزی انقلاب است و اگر مردم به نظام جمهوری اسلامی رای داده اند به نظامی با همین خصوصیات رای داده اند. ایشان خود در پاسخ به خبرنگار می گوید: «ما خواهان یک جمهوری اسلامی هستیم و آن حکومتی است متکی به آراء عمومی. شکل نهایی حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونی جامعه ما توسط خود مردم تعیین خواهد شد»(صحیفه نور، ج2، ص260). مردم در 12 فروردین 57 به نظامی رای دادند که امام خمینی خصوصیات آن را گفته بود. 
البته امام خمینی(ره) سخن از ولایت مطلقه فقیه نیز به میان آورد و برخی از این تعبیر اینگونه استفاده می کنند که ولی فقیه فوق قانون است. اما توجه به تاریخچه این بحث آشکار می سازد که هرگز چنین برداشتی درست نیست. سخن در آنجا این است که آیا اختیارات ولایت فقیه در چارچوبه احکام اولیه اسلام است یا اینکه فراتر از این است و در مواقع اضطرار می تواند حتی احکام اولیه را تعطیل کند؟ نظر امام خمینی این بود که ولایت فقیه مقید به احکام اولیه نیست و برای اداره جامعه و مطابق مصلحت می تواند پا را فراتر از آن بگذارد. 
امام در زمانی که این بحث مطرح بود در پاسخ به نامه ای در این باره چنین می نویسد: «اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اسلام(ص) یک پدیده بی معنا و محتوا باشد و اشاره می کنم به پیامد های آن، که هیچ کس نمی تواند ملتزم به آنها باشد: مثلا خیابان کشی ها که مستلزم تصرف در منزلی است یا حریم آن است در چارچوب احکام فرعیه نیست. نظام وظیفه، و اعزام الزامی به جبهه ها، و جلوگیری از ورود و خروج ارز، و جلوگیری از ورود و خروج هر نوع کالا، و منع احتکار در غیر دو سه مورد، و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گرانفروشی، قیمت گذاری، و جلوگیری از پخش مواد مخدره، و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد، و صدها امثال آن، که از اختیارات دولت است...حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می تواند مساجد را در مواقع لزوم تعطیل کند...و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتا جلوگیری کند»(صحیفه نور، ج20، ص170). 
همان طور که از این سخن امام خمینی کاملا آشکار است، مقصود از مطلق بودن ولایت این است که اختیار حکومت اسلامی محدود و مقید به احکام اولیه اسلام نیست و در مواقع ضرورت می تواند پا را از احکام اولیه فراتر بگذارد و برای مثال مطابق احکام اولیه اسلام هرگز نمی توان ملک کسی را به زور از او خرید اما حکومت می تواند در صورت لزوم خانه کسی را برای خیابان بخرد یا مسجد را خراب کند. از این گذشته باید به یک نکته مهم در سخن امام خمینی توجه شود و آن اینکه ایشان مکرر می گوید «حکومت اختیار دارد» و بنا بر این هرگز سخن از اختیار شخص نیست. در واقع حکومت اسلامی یا نظام ولایی می تواند قوانینی اینگونه وضع کند و برای مثال سربازی را اجبار می کند یا احتکار را ممنوع کند. پس «ولایت مطلقه» در سخن امام خمینی هرگز به معنای این نیست که شخص ولی فقیه فوق قانون است، بلکه به معنای آن است که حکومت اسلامی می تواند در هنگام ضرورت قانونی وضع کند که با احکام اولیه اسلام سازگاری ندارد. 
یکی از عالمان حوزه علمیه قم که درباره ولایت فقیه و حکومت اسلامی در حد قابل توجهی قلم پردازی کرده درباره مطلق بودن ولایت فقیه می گوید: 
«مطلق بودن ولایت؛ یعنی اینکه فقیه، اولا ملتزم است همه احکام اسلام را تبیین نماید؛ و ثانیا همه آنها را اجرا کند؛ زیرا هیچ حکمی از احکام الهی در عصر غیبت، قابل تعطیل شدن نیست و ثالثا برای تزاحم احکام، چاره ای بیاندیشد؛ یعنی در هنگام اجرای حکم، اگر دو حکم خداوند، با یکدیگر تزاحم داشته باشند -به گونه ای که انجام یکی، سبب ترک دیگری می شود و این دو حکم را در یک زمان نمی توان با هم اجرا کرد-فقیه جامع الشرایط و رهبر جامعه اسلامی، حکم «اهمّ» را اجرا می کند و برای امکان انجام آن حکم اهمّ، حکم «مهم» را به صورت موقت، تعطیل می کند. برخی «ولایت مطلقه» را «آزادی مطلق فقیه» و خود محوری او در قانون و عمل توهم کرده اند و لذا آن را نوعی دیکتاتوری دانسته اند که از بیان فوق، بطلان این تصور روشن می شود»(آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه، ص463-464). 
ایشان سخن امام خمینی را درباره احکام ثانوی اینگونه تفسیر می کنند و اجرای احکام ثانوی را از باب تقدم اهم بر مهم می شمارد(همان، ص247-248). مطابق سخن ایشان نیز ولایت مطلقه به معنای فوقِ قانون بودن نیست .ایشان در جای دیگری می گوید: 
«فقیه جامع الشرایط نیز هیچ دخالتی در محدوده قانون گذاری و جعل احکام دینی ندارد و نمی تواند به مصلحت خود آنها را کم یا زیاد کند. آنچه در اختیار اوست، اجرای قوانین الهی است که اگر این قوانین بدون تزاحم قابل اجرا باشند، مشکلی وجود ندارد و هیچ حکمی از احکام الهی، حتی به صورت موقت تعطی نمی شود؛ اما اگر اجرای یک قانون منجر به تزاحم آن قانون با قوانین دیگر شد، ولی فقیه بر اساس مصلحت نظام اسلامی و نیز بر اساس جایگاه هر حکم از نظر اهمیت، حکم برتر و مهم تر را مقدم می دارد و آن را اجرا می کند و حکم مزاحم با آن را به طور موقت و تا زمانی که تزاحم وجود دارد، تعطیل می نماید»(همان، ص247). 
ایشان حکم حکومتی را در دو مورد می داند یکی همین تقدم اهم بر مهم یا اجرای احکام ثانوی و دیگری مواردی مانند اعلام عید فطر و امثال آن(همان، ص467). 
ایشان فوق قانون بودن را مساوی دیکتاتوری می داند. در جای دیگری ایشان تصریح می کند که ولی فقیه فوق قانون نیست و تنها باید در چارچوبه وظایفی که قانون اساسی برای ایشان معین کرده، عمل کند: 
«وجود این سه ویژگی درونی در فقیه جامع شرایط رهبری، سبب ضعیف شدن احتمال استبداد است و در قانون اساسی جمهوری اسلامی، پیش بینی فرض نادر نیز شده است و لذا، علاوه بر ویژگی های درونی، اولا یک سلسله وظایف و حدود و اختیاراتی برای رهبر معین کرده و ثانیا مجلسی به نام مجلس خبرگان معین نموده است که متشکل از کارشناسان فقاهت و عدالت و تدبیر و سیاست می باشد تا پس از شناخت و تعیین و معرفی فقیه جامع الشرایط، کارهای رهبر را برابر وظایف و اختیاراتی که قانون اساسی به او داده، ارزیابی کنند. اگر دیدند کارهایش موافق با آن است و یا اگر ظاهرا مخالف آن بود، ولی پس از توضیح خواستن؛ روشن شد که در حقیقت، تخلفی نداشته است؛ در هر دو حال رهبری او همچنان محفوظ است؛ و در صورتی که دیدند رهبر، کارهایی انجام می دهد که واقعا برخلاف قوانین است یا توان اجرای قوانین را ندارد، انعزال او را به مردم اطلاع می دهند و رهبر جدید را پس از شناسایی، به مردم معرفی می کنند»(همان، ص481-482). 
پس مطابق سخن ایشان ولی فقیه نه تنها باید در چارچوبه قانون عمل کند، بلکه در صورتی که از قانون تخلف کند از مقام خود منعزل است. 
ایشان درباره اینکه آیا ولی فقیه برتر و بالاتر از قانون اساسی است و آیا می تواند اصلی از اصول آن را لغو کند، می گوید: 
«همان گونه که نظام علّی و معلولی جهان، چنان رصین و استوار است که ناهماهنگی با آن در نظام تکوین ممتنع است، نظم امامت و امت نیز چنان مرصوص است که نادیده گرفتن آن در نظام تشریع، ممنوع می باشد. امت، در هنگام پذیرش امامت امام و نیز امام، هنگام اعلام قبول وظیفه رهبری و امامت امت، با یکدیگر تعهد و تعاهد متقابل دارند که نه تنها به صورت یک عهد و عقد صحیح تنظیم می شود، بلکه به عنوان یک عهد لازم و عقد حتمی امضا می گردد که نقض آن، برای هیچکس جایز نخواهد بود. اگر رهبر یک ملت به عنوان امام آنان، و ملت یک کشور به عنوان امت آن امام، تعهد متقابل را به صورت قانون اساسی تدوین نموده اند و فقیه جامع شرایط رهبری نخست به عنوان یک شهروند، با استفاده از شخصیت حقیقی خود، در همه پرسی شرکت کرد و به آن قانون اساسی رای داد و ثانیا پس از رای قاطع ملت، به عنوان فقیه جامع الشرایط، با استعانت از شخصیت حقوقی خویش، آن قانون اساسی و نیز محصول آراء ملت را تنفیذ کرد، وفای به چنین تعاهد متقابل، بر امام و بر امت واجب خواهد بود و نقض آن، جایز نیست. بنا براین، فقیه جامع شرایط رهبری، با جمهور مردم چنین تعهد کرده است که ولایت خویش را در محدوده قانون اساسی اعمال می کند و حدود و وظایف و اختیارات خود را، برابر اصول معین در طی فصول آن قانون رعایت می نماید؛ چه اینکه امت وظایف و حقوق خود را، برابر اصول مضبوط در چند فصل قانون اساسی اعمال می کند. لذا تعدی از قانون اساسی، نه برای رهبر رواست و نه برای جمهور... غرض آنکه؛ نقض حریم قانون و ترک منطقه آن، بدون مجوز قانونی روا نیست و تجویز حقوقی در فقه اسلام، مضبوط است که به نموداری از آن اشاره شد. چون خود رهبر، قانون اساسی را همراه با آحاد ملت پذیرفت و بعد از همه پرسی و رای امت به آن آرای عمومی را امضاء و تنفیذ کرده است، به آن متعهد است و نمی تواند بر خلاف آن عمل کند»(همان،ص 507- 508 و 509). 
پس در واقع ملت با حاکم قرارداد می بندند و به او اختیاراتی می دهند و او موظف است تنها در چارچوبه اختیاراتی که به او داده شده است عمل کند. 
عالم دیگری به تفصیل در این باره سخن می گوید که در حکومت دینی رای و اراده ملت منشا قدرت است و این دست ملت است که نوع حکومت خود را تعریف کند و قانون اساسی خود را تعیین کند و بنا براین مردم می توانند به هر اندازه که تشخیص دهند به فردی قدرت دهند. پس قدرت و اختیار فقیه یا حاکم اسلامی به همان اندازه ای است که مردم به او داده باشند(آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص597-611 و 625-627). 
فقیه برجسته دیگری اساس انتخاب رهبری در حکومت دینی را یک قرارداد بین ملت و حاکم می داند و بنا براین میزان اختیار او به محتوای قرارداد بستگی دارد. ایشان می گوید: «انتخاب رهبر توسط مردم و واگذاردن امور به او و قبول ولایت از سوی وی یک نوع قرارداد و معاهده بین والی و مردم است که بر صحت و نفوذ آن همه دلایلی که بر صحت عقود و نفوذ آن دلالت داشته، دلالت دارد»(آیت الله منتظری(ره)، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج2، ص286-287). 
ایشان در جای دیگری می گوید که مردم می توانند در ضمن یک عقد لازم هر شرطی و قید و محدودیتی را بر حاکم قرار دهند و قدرت او را محدود کنند و مردم باید بر اعمال حاکم نظارت داشته باشند و در صورت تخلف از قانون و وظایف او را عزل نمایند(آیت الله منتظری(ره)، اسلام دین فطرت، ص592-593). 
امام علی(ع) هنگامی که در راس حکومت قرار دارد به مردم می گوید مرا مدح و ثنا نکنید و با من مانند پادشاهان ستمگر سخن نگویید و به من حق را بگویید و مرا به عدالت دعوت کنید که من خود را فوق اینکه اشتباه کنم نمی دانم(نهج البلاغه/خ216). 
اگر مردم حق دارند به حاکم تذکر دهند و بلکه این وظیفه آنان است که خطاهای حاکم را به او بگویند و امر به معروف و نهی منکر کنند، پس حاکم، حتی علی(ع)، فوق قانون نیست. 
به هر حال در حکومت های دموکراسی این قانون است که فوق همه چیز است و فصل الخطاب است نه افراد. اینکه افراد فراتر از قانون و فصل الخطاب باشند از ویژگی حکومت های دیکتاتوری و استبدادی است. حکومت دینی از نوع حکومت دموکراسی است و در آن هیچ مقامی فوق قانون نیست و باید در برابر ملت پاسخگو باشند. 
در نظام جمهوری اسلامی ایران اولا امام خمینی(ره) که بنیانگذار این نظام است و او این نظام را به مردم پیشنهاد داده و از مردم رای گرفته است، همان طور که نقل شد، مکرر این نکته را بیان می کند که در نظام پیشنهادی او هیچ کس فوق قانون نیست و هیچ کس نمی تواند از هیچ قانونی تخلف کند. و ثانیا مردم به جمهوری اسلامی رای داده اند و کلمه جمهوری نشان دهنده دموکراتیک بودن حکومت است. همان طور که اشاره شده فصل الخطاب بودن قانون و مرجع نهایی بودن آن ذاتی حکومت از نوع دموکراسی است و حکومتی که این امر در آن نادیده گرفته شود هرگز نمی تواند دموکراتیک خوانده شود. و ثالثا در قانون اساسی جمهوری اسلامی وظیفه همه مقام ها و مسئولین مشخص شده و تخلف ازآن تخلف از عهد و پیمان است. ملت در چارچوبه همین قانون همه مسئولین را انتخاب می کنند و همین قانون محدوده اختیار آنان را مشخص می کند. 
فصل الخطاب بودن و فراتر از قانون بودن افراد نظارت عمومی و امر به معروف و نصیحت حاکمان را که در متون دینی آمده بی معنا می گرداند و علاوه بر آن هیچ نهادی نمی تواند بر اعمال فردی که فراتر از قانون است نظارت کند و یا احیانا در صورت تخلف او را عزل نماید؛ چرا که تخلف برای فردی که فراتر از قانون است، بی معنا ست. کسی که فراتر از قانون است قابل نقد نیست و اعمال و رفتار او بی چون و چرا صحیح است و این چیزی است که قرآن مجید آن را شرک شمرده است. قرآن درباره اهل کتاب می فرماید: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله» اهل کتاب احبار و راهبان خود را رب هایی در کنار خدا قرار داده اند(توبه/31). روایات متعددی وارد شده است که مقصود این است که از عالمان خود تبعیت بی چون و چرا کردند و آنان را فوق نقد قرار دادند(المیزان، ذیل آیه فوق). 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

زهرا(س)، مشعل فروزان هدایت

شناخت درست و دقیق شخصیت های الگو و اسوه برای پیروان ادیان و مذاهب اهمیت بسیار زیادی داشته و دارد. این شخصیت ها از سویی با اعمال و رفتار و سخنان خود تعالیم معنوی و اخلاقی دین را منتقل کرده و از سوی دیگر در کنار این نقش معرفت بخشی، نقش روانشناسانه ای ایفا می کرده اند. پیروان ادیان با دیدن این الگو ها و اسوه ها اجرای تعالیم دین را دست یافتنی می دیده اند. 
مطابق قرآن مجید این الگو ها درجات متفاوتی داشته اند و برخی بیش از دیگران پرتو افشانی کرده، راه و مسیر پیش روی انسان ها را روشن کرده اند(ر.ک بقره/253). برخی مشعلی فروزان در دست گرفته پیش روی انسان ها حرکت کرده راه بر انسان ها روشن کرده اند، و برخی دیگر از این فراتر رفته خود به مشعلی فروزان تبدیل شده اند. اینان با تمام وجود خود چراغ گشته و از همه چیز خود در راه هدایت انسان ها گذشته اند. نورافشانی اینان عمیق تر و در تاریخ ماندگار تر بوده است. 
دخت گرامی پیامبر اسلام، زهرای مرضیه(س)، یکی از این الگوهای درخشنده است. شخصیت این بانوی بزرگوار در طول تاریخ به گونه های متفاوتی ارائه و معرفی شده است. چهره تابناک این شخصیتِ الگو گاهی در زیر انبوهی از خرافه ها و زنگار ها که توسط دوستان نادان گرد او پدید آمده، مخفی گشته است؛ اموری که هر چند به گمان این دوستان نادان بر قداست او می افزاید، اما برعکس، از درخشش این الگوی تابناک می کاهد. هدایتگری و نورافشانی این شخصیت زیر انبوهی از سخنان بی پایه از قبیل گریه کردن در کوی و برزن در سوگ پدر به گونه ای که باعث آزار مردم گردیده و گردآوری اشک های خود برای دفن کردن و...پنهان گردیده است. 
چه ظلم آشکاری است بر دخت گرامی پیامبر، که همه عمر کوتاه خود در راه بیان حق و حقیقت و آشکارسازی آن و آگاه سازی توده های مردم گذرانده و از هر ابزاری در این راه استفاده کرده و خود را در این راه به مشقت افکنده است، که این جنبه مهم و اصلی زندگی او فراموش شود و به امور موهوم پرداخته شود. شاید حدیث زیر گوشه ای از شخصیت این بانوی بزرگوار را به نمایش بگذارد: 
«زنی نزد فاطمه زهرا(س) می آید و می گوید مادری ضعیف دارم که برایش مشکلی در امر نماز پیش آمده و مرا برای پرسش نزد شما فرستاده است؛ فاطمه(س) پاسخ پرسش او را می دهد اما گویا زن پاسخ را متوجه نمی شود و پرسش خود را تکرار می کند و این سوال و جواب تا ده بار تکرار می شود و فاطمه با رویی باز و گشاده پاسخ می دهد. زن خجالت می کشد و می گوید ای دخت رسول خدا تو را به زحمت انداختم! 
فاطمه(س) می فرماید: نزد من بیا و هر پرسشی داشتی بپرس. فردی اجیر شده است که باری سنگین را به مکانی بلند حمل کند و در مقابل یکصد هزار دینار پاداش بگیرد، آیا این بار برای او سنگینی می کند؟ زن عرض کرد: خیر. 
فاطمه(س) فرمود: پاداش من برای هر مساله ای که پاسخ می دهم از فرش تا عرش پر از لؤلؤ است و آیا سزاوار است که این کار بر من سنگین باشد؟ من از پدر خود رسول خدا شنیدم که فرمود: 
عالمان امت ما در حالی در روز قیامت برانگیخته می شوند که به اندازه دانششان و به اندازه تلاششان در راه ارشاد بندگان خدا از خلعت کرامت برخوردار می شوند تا اینکه بر یکی از آنان هزار هزار خلعت از نور پوشانده می شود. 
در ادامه این حدیث آمده است که خداوند به این عالمان خطاب می کند که شما متکفل امور یتیمان آل محمد در زمانی شدید که آنان از امامانشان جدا بودند و به اصلاح امور آنان پرداختید. اینان دانش آموزان شما و یتیمانی هستند که شما تکفلشان کردید و به اصلاح امورشان پرداختید. پس همان طور که در دنیا به آنان خلعت علم پوشاندید در اینجا هم به آنان خلعت بپوشانید. پس به آنان به اندازه ای که در دنیا در پی دانش بوده اند به آنان خلعت می دهند و به عالمان نیز به اندازه تلاششان و بیشتر خلعت داده می شود. 
در پایان این حدیث فاطمه(س) می فرماید: ارزش هر یک از این خلعت ها هزاران هزار بار بهتر از آن چیز هایی است که خورشید بر آنها تابیده است(بحار الانوار، ج2، ص3 و ج7، ص224). 
از تعابیر کنایی و تمثیلی این حدیث که بگذریم، باید از آن چنین استفاده کنیم که در سعادت نهایی انسان ها و میزان تقرب آنان به خداوند تلاش آنان در راه تعلیم و تعلم نقش اصلی را ایفا می کند. توده های مردم وظیفه اصلی اشان تلاش برای فراگیری و شناخت حق و حقیقت است و عالمان وظیفه اصلی اشان روشنگری و پرتو افشانی است. این حدیث توده های مردم را به یتیمان بی پناه تشبیه کرده است. اینان بدین معنا بی پناه هستند که ممکن است در دست شیادانی که از نام دین برای اهداف دنیایی خود استفاده می کنند و دین خدا را متناسب با نفع خود تفسیر می کنند، گرفتار شوند. وظیفه اصلی عالمان این است که چهره واقعی دین خدا را آشکار سازند تا جلوی سوء استفاده از آن را بگیرند. آنان وظیفه دارند که توده های مردم را آگاه سازند تا اسیر دست شیادان نگردند. 
این سخن فاطمه(س) و آرمان اصلی آن حضرت بود. اگر دینداری مساوی با تسلیم بودن نسبت به حق و حقیقت است، شناخت این حق و حقیقت و شناساندن آن مقدمه لازم و حتمی و ضروری دینداری است. حق پرستی بدون حق شناسی ممکن نیست، پس مقتضای دینداری و لازمه ایمان این است که دغدغه اصلی، تمیز حق از باطل و شناساندن آنها به فرد فرد افراد جامعه باشد. 
و اینچنین بود که دخت گرامی پیامبر هنگامی که در سوگ پدر بزرگوار خود غمگین و گریان بود پا به مسجد گذاشت و خطبه تاریخی خود را که سرشار و مملو از آگاهی و شناساندن حق و یادآوری وظایف مومنان در این زمینه بود، با ادبیاتی فوق العاده ارائه داد. خطبه ای که مقدمه آن چکیده ای از دیانت محمدی است و لب ابعاد عقیدتی و عملی این دین را در بر دارد. در این خطبه وظایف امت که توجه به حق و حقیقت است بیان شده و کوتاهی هایی که در این زمینه صورت گرفته گوشزد شده است. فاطمه(س) در این خطبه انحراف از حق و نتایج وحشتناک آن را با فصاحت و بلاغت و ادبی که شایسته دختر پیامبر و همسر علی است، بیان می کند(بیت الاحزان، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، ص187-188، دکتر سید جعفر شهیدی، زندگی فاطمه زهرا، ص126-135). 
آن حضرت آنگاه که پس از مدت کوتاهی بعد از رحلت پدر بزرگوار در بستر بیماری می افتد و از درد و رنج به خود می پیچد، عده ای از زنان مهاجر و انصار به عیادت او می روند و از او احوال پرسی می کنند. اما زهرا(س) از این فرصت نیز استفاده می کند و با آن حال نزار خطبه می خواند و حق را بیان می کند و کوتاهی های امت در راه اعتلای حق و حقیقت را آشکار می سازد. آن حضرت به روشنی بیان می کند که حق با چه کسی بود و چرا کسانی زیر بار حق نرفتند و اگر حق در جای خودش استقرار می یافت چه نتایجی را در پی داشت و اکنون که حق در جای خود قرار نگرفته نتایج آن چه خواهد بود(بحار الانوار، ج43، ص158). 
خلاصه سخن اینکه اگر بخواهیم دخت گرامی پیامبر(ص) را به عنوان یک الگو و اسوه بشناسیم باید به این بعد حیات پر برکت او توجه ویژه کنیم. بیان حق و حقیقت و آگاه سازی امت و نجات توده های ملت از فریب و دغل های فریب کاران و ریا کاران آرمان اصلی بانوی بزرگ اسلام بوده است. شناخت حق از باطل و شناساندن آن به مردم و بر ملا کردن چهره هایی که دین را وراونه می کنند تا از آن به نفع دنیای خود استفاده کنند، باید آرمان و هدف اصلی کسانی باشد که خود را دوستدار و محب این بانوی بزرگوار می شمارند.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

بستر گسترش خرافات

سید محمد علی ایازی 

پیش از این در نوشته ای تحت عنوان «خرافات در فرهنگ دینی» به جایگاه خرافات در فرهنگ دینی اشاره شد. اکنون به صورتی گذرا به بحث درباره بستر گسترش خرافات دینی می پردازیم. عوامل متعددی در این امر نقش دارند که برخی از مهم ترین آنها امور زیر می باشد: 
الف) افول خردگرایی 
یکی از عوامل و بستر رواج خرافات در جوامع مذهبی، انحطاط و جهل و افول نقد و گفتگوهای دینی و رواج تقلید مستقیم و غیر مستقیم در حوزه عقاید است. این امر باعث ناپویایی حوزه های پژوهشی در زمینه دین و محدود شدن فرهنگ اجتهاد و رکود اندیشه دینی می شود. این عامل گاه ناشی از بی توجهی به اهمیت خرد و کاوشهای عقلانی است، و گاه در اثر عوامل دیگری چون از بین رفتن انگیزه ها در اثر محدودیت ها و شرایط سخت و سنگین تحقیق و بالا رفتن هزینه اجتماعی کاوش گری است. اجتهاد، كه در لغت به معناى كوشش و تلاش است، به اصطلاحی خاص برای خرد گرایی در زمینه احکام فرعی عملی تبدیل شده است؛ این در حالی است که اجتهاد دینی در اصل تلاش برای کسب معرفت و آگاهی عمیق در جنبه های مختلف دین به ویژه عقاید و امور زیربنایی دین است. 
واژه «اجتهاد» در متون دينى، به معناى تلاش برای تفقه و فهم عمیق از دين است و هرگز منحصر در فقه نیست. قرآن كريم در خطاب به مجاهدان فى سبيل الله و رزمندگان مدافع، آنها را دعوت به فهم كامل دين مى كند و مى گويد: 
« فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (توبه/ 122 ) پس چرا از هر گروهی دسته اى از مؤمنان كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و مردم خود را پس از بازگشت بيدار و ارشاد كنند. 
پس طبيعى است كه اجتهاد و تفقه و درک عمیق دین در پرتو کنکاش های جدید علمی و پیمودن راه های نرفته صورت می گیرد و نه در قدم زدن مسیر کوبیده شده گذشتگان و با صرف تکرار سخن دیگران و حاشیه زدن مکرر بر آنها و افتادن در دور باطل خطی کردن چاپی ها و بالعکس و بیان سخنان دیگران با عبارت های متفاوت. بدون شک در صورتى پویایی و تحول در اندیشه دینی حاصل مى گردد كه اجتهاد در عقاید، جایگاه خود را پیدا کند و امكان ابراز آن در جامعه ميسر باشد. اگر محقق و مجتهدى نتواند نظريات خود را ابراز كند، عمل اجتهاد كه نوآوری و پاسخگویی به نیازها و آگاه كردن مردم است، انجام نخواهد شد. اگر جامعه دينى در چنان محدویت و ترس از غوغاسالاری قرار گيرد كه در آن زمینه ابراز نظريات دانشمندان دينى وجود نداشته باشد، چگونه مى توان رشد اندیشه دينى و مبارزه با خرافات را انتظار داشت؟ 
البته طبيعى است كه چون دانشمندان با استعدادهاى مختلف و آگاهي هاى متفاوتى به سراغ نصوص دينى مى روند و پيش ذهنيتهاى آنها نيز گوناگون است، نظرات آنها هم مختلف شود؛ چنانكه در گذشته شاهد نظريات مختلف و تحول و تطور آنها بوده ایم. بنابراین سعه صدر و تحمل اندیشه های متفاوت گریز ناپذیر است و همین امر توسعه معرفت دینی را در پی دارد. مهم ترین دستاورد نهادینه شدن اجتهاد به معنای واقعی آن پیشگیری از رواج خرافات دینی است، چرا که این امر باعث نقد و بررسی دائمی عقاید دینی از درون می شود. 
ب) رواج تكفير
متأسفانه يكى از بيماريهاى جوامع مذهبى، رواج تكفير مخالفان فكرى است. اين بيمارى داستان درازى دارد و عموماً در محيطهاى رشد نيافته و استبدادى شكل مى گيرد. در جوامعى كه میزان سعه صدر و قدرت تحمل عقايد در افراد پایین است و طرح هر فكر مخالفى به حساب ضديت با دين و شريعت گذاشته مى شود این بیماری زمینه بیشتری پیدا می کند. در این جوامع برخی چنين مى انديشند كه تنها عقايد آنها صحيح و برتر و قدسى است و كسانى را كه همفکر آنان نیستند طرد و محکوم می کنند. این در حالى است كه كفر، تعريف خاص خود را دارد و هر انكار و نفى عقيده اى به معناى خط بطلان بر دین و ايمان نيست. البته طبيعى است كه هر فردى نظرات خود را حق و صحيح بداند، اما بايد احتمال بدهد كه ديگرى به گونه ای متفاوت می اندیشد و بر اساس مستندات و براهين، به نتيجه اى همانند دریافت او، نرسيده است. تنها راه آشکار ساختن حقیقت، تبيين و روشنگرى و نشان دادن مواضع خطاى يك فكر است نه تكفير و طرد آن. 
لکه دار کردن شخصیت دیگران با انگ های غیر عالمانه هرچند ممکن است در کوتاه مدت موثر واقع شود و عوام را فریب دهد اما دوام نخواهد آورد و حق آشکار خواهد شد. کسانی که از چنین شیوه هایی استفاده می کنند سخن حقشان هم تحت تاثیر شیوه غلطشان قرار می گیرد و بی اثر می گردد. به فرموده امام هادی(ع):«چه بسا ستمكار بردبار به خاطر بردباريش بر مردم مورد عفو واقع مى شود. درحالى كه حقدار نادان با سفاهتش (كه با شيوه هاى غلط به دفاع از حق مى پردازد) نور حق را خاموش مى كند»(تحف العقول، ص358). 
وانگهى اين روش باعث نزاع و دو دستگی و اختلاف خواهد شد و تعصب كوركورانه و حب و بغضهاى غير منطقى و دسته بندي هاى كاذب و احياناً نسبتهاى خلاف واقع و از همه مهم تر رواج خرافات، عقاید افراطی و غلوآمیز را در پی خواهد داشت. چنین فضایی اجازه تحقیق و پژوهش را نخواهد داد و به رکود فکر و اندیشه دامن خواهد زد و در چنین جامعه ای اندیشمندان و دانشمندان نخبه پرورش نخواهند یافت. 
در منابع دينى این بیماری ناروا شمرده شده است. قرآن كريم در آيه 94 سوره نسا مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً.» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون در راه خدا سفر مى كنيد وارسى كنيد و به كسى كه نزد شما اظهار اسلام مى كند مگوييد تو مؤمن نيستى. امام صادق(ع) دراین باره مى فرمايد: «مَلعونٌ ملعونٌ مَن رَمى مُؤمناً بِكفرٍ و مَن رَمى مؤمنٍ بكفرٍ فَهُو كَقَتَله»(سفينة البحار، ماده كفر). از رحمت الهى بدور باد، بدور باد، كسى كه مؤمنى را به كفر نسبت مى دهد، و كسى كه مؤمنى را به كفر نسبت مى دهد، مانند آن است كه او را كشته است. 
و در روايت ديگرى مى فرمايد: «واى بر شما اگر مومنان را لعن و تکفیر کنید»(اصول كافى، ج 1، ص 360). 
نکته قابل توجه اينكه، اميرمؤمنان على(ع) مخالفان خود را، حتى كسانى كه علناً حضرت را دشنام مى دادند و در مرحله اى با او جنگيدند، تكفير و متهم به كفر و ارتداد و امثال اينها نكرد و از اين شيوه ها در برخورد با مخالفان خود بهره نبرد. امام باقر(ع) در اين باره مى فرمايد: «اِنّ علياً لَم يَكن يَنسِب اَحداً مِن اَهلِ حَربِه اِلىَ الشرك وَ لا اِلىَ النِفاقِ و لكّنَهُ كان يَقولُ: هُم اِخوانُنا بَغوا عَلينا»(وسائل الشيعه، ج15، ص83، حديث 10). على (ع) هيچ يك از افرادى را كه با او جنگيدند به شرك و نفاق متهم نكرد و آنان را تكفير ننمود، بلكه مى گفت آنها برادران ما هستند كه به ما ستم كردند. 
در حقيقت زدودن فرهنگ تكفير از جامعه دينى به رشد اندیشه دینی و فرهنگ گفتگو و طرح اندیشه و تضارب آرا و در نتیجه رسوخ نیافتن غلو و خرافات در جامعه کمک می کند. زيرا چماق تكفير و برخورد غیر علمی باعث پر هزینه شدن تحقیق و پژوهش آزادانه و بی طرفانه می شود و ابداع و نوآوری را ترسناک می گرداند. صاحبان قدرت و برخی عالمان متحجر در طول تاريخ ، برخورد با انديشمندان را با تكفير آنها آغاز كرده اند و همواره از اين روش براى محدوديت انتشار آرای دیگران و ترویج اندیشه های مورد قبول خود استفاده نموده و با پیدایی هر گونه اندیشه نو و جدیدی مبارزه کرده اند. به هر حال این روش و شیوه یکی از عواملی بوده که مانع شکوفایی فکر و اندیشه گشته و زمینه پیدایش خرافات را به وجود آورده است. 
ج) دعوت به تضارب آرا و گفتگو :
اتفاقاً آنچه در روايات آمده، دعوت به تضارب آرا و گفتگو و تلاقى افكار در برابر روش تكفير است. اميرمؤمنان(ع) در روايتى مى فرمايد: «مَن استَقبَلَ وُجوهُ الآراء، عَرِفَ مواقعَ الخطا»(حكيمى، الحياة، ج1، ص 287 به نقل از نهج البلاغه عبده، ج 2، ص 185). هر كس از آراى گوناگون استقبال کند، نقاط اشتباه و خطاى هر كارى را خواهد شناخت. در روايت ديگرى از حضرت رسيده است: «اِضربُوا بَعضَ الراى بِبَعض يَتولد منه الصواب. اِمخضوا الراى مَخضَ السُقا»( همان/ 287). رأيها را برخى بر برخى ديگر عرضه كنيد و آنها را كنار هم نهيد كه رأى درست اين گونه پديد مى آيد. رأى و نظر را همچون شيرى كه براى آوردن كره آن در ميان مشك مى ريزند و مى زنند بزنيد، تا به وسيله تقابل آرا و تضارب انديشه ها، به نظر درست برسيد. 
د) سوء استفاده از دین
نكته اى دیگر که زمینه رواج خرافات را فراهم می کند، ابزاری نگاه کردن به دین از سوی مفسران و کارگزاران دینی بویژه حاکمانی است که خود را دینی می دانند. اغلب چنین است که در جامعه ها و حكومتهايى كه به نام دين تشكيل مى گردند، به جای دینی شدن حکومت، دین حکومتی می شود و از جایگاه و مرتبه دین برای مقاصد و اهداف حکومتی استفاده می شود. در چنین نظام ها و جوامعی برای تثبیت قدرت تظاهر به دینداری می شود و مخالف به ضدیت با دین متهم می شود و بدین وسیله منکوب می گردد. در چنین جامعه ای نه تنها در برابر رواج خرافات حساسیت نشان داده نمی شود؛ بلکه این امور ترویج می شود. 
سوء استفاده از دین و مقدسات می تواند چنین نقشی را ایفا کند و به رواج خرافات منتهی شود. همواره در جایی که دین ابزار قدرت مذهبی و سیاسی می شود، خطر انحطاط اندیشه دینی و عوام فریبی فزونی می گیرد، زيرا چنین دین منحط و غیر عقلانی ای بهتر می تواند در خدمت اهداف این حکومت ها قرار گیرد. این امر عقلانیت را از جامعه می گیرد و بنابراین مردم راحت تر تسلیم اهداف حکومت ها می شوند. 
نکته دیگر، که مهمترين آفت حكومت دينى است، اين است كه شرح و تفسير و بيان و تبيين دين به دست كسانى بيفتد كه حكومت را در اختيار دارند، و مانع تفسیرها و برداشت های دیگر شوند و برداشت و تفسیر خود را تنها تفسیر صحیح از دین معرفی کنند. در چنین وضعیتی دین به گونه ای معرفی می شود که وضع موجود را توجیه کند و حاکمان را در هاله ای از قداست قرار دهد.