۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

نرمش و مدارا رمز موفقیت پیامبر رحمت

خداوند تعالی درباره بعثت پیامبر خاتم(ص) می فرماید: «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین» و تو را مبعوث به رسالت نگردانیدم مگر برای رحمت بر عالمیان. رحمت واسعه الهی شامل حال انسان ها شده است که خداوند پیامبری را برای هدایت انسان ها به سوی نجات و رستگاری فرستاده است. هدایت به معنای دگرگون کردن قلب و متوجه کردن آن به سوی خدا است. هدایت به معنای انقلاب درونی انسان هاست. پس پیامبر از این جهت رحمة للعالمین است که خویشتن را به مشقت می اندازد و مشکلات را تحمل می کند تا انسانی را که خویشتن خویش را نشناخته و در لجن زار اسفل سافلین دست و پا می زند، به مرز خودشناسی برساند و از او انسان دیگری بسازد و او را به خود واقعی اش برگرداند. 
اما این تحول و انقلاب امری است که در اعماق وجود انسان رخ می دهد و نفوذ و رسوخ در عمق وجود انسان ها به هر وسیله و ابزاری ممکن نیست. 
حضرت موسی آنگاه که به رسالت بر انگیخته می شود، اموری را از خداوند طلب می کند، چرا که انجام این ماموریت تنها با ابزاری خاص ممکن می شود. موسی(ع) به خداوند عرض می کند: «ربِّ اشرَح لی صدری و یَسّر لی امری و احلُل عقدة من لسانی یفقهوا قولی»(طه/25-28) خداوندا به من شرح صدر عطا کن و کار مرا آسان گردان و از زبانم گره بگشای تا سخن مرا درک کنند. سخن این است که اولین چیزی که موسی(ع) از خدا می خواهد، شرح صدر است. شرح صدر به معنای «ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد» است(مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، ص179). پس بزرگ ترین و مهم ترین و اولین چیزی که یک رهبر آسمانی و شخصیتی که در پی تحول درونی انسان هاست، به آن نیاز دارد سینه فراخ و گشاده و تحملی فوق العاده است. 
حضرت موسی از خداوند سینه فراخ و تحمل وسیع می خواهد تا بتواند ماموریت خود را انجام دهد و درون انسان ها را متحول سازد و گویا بدون آن رسیدن به این مهم را هرگز شدنی نمی بیند. اما نکته جالب این است که خداوند به پیامبر خاتم می گوید: «الم نشرح لک صدرک» آیا ما به تو شرح صدر ندادیم. پس سینه فراخ و تحمل وسیع نخستین ابزاری است که خدا در اختیار پیامبرش گذاشته تا بتواند بدین وسیله قلوب انسان ها را فتح و آنها را متحول سازد. 
سینه فراخ و گشاده و تحمل زیاد و ظرفیت روحی باعث می شود که فرد بتواند انسان ها را تحمل کند و با آنها مدارا کند و به جای خشونت و درشتی با نرمش رفتار کند. اگر در قرآن آمده است که رحمت الهی باعث بعثت پیامبر شده است، همچنین آمده است که همین رحمت الهی باعث نرمش پیامبر شده است، نرمشی که علت اصلی موفقیت اوست: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر»(ال عمران/159) به خاطر رحمت الهی در مقابل آنان نرمخو و مهربان هستی و اگر فردی خشن و سخت دل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند. پس از آنان درگذر و از خدا برای آنان طلب آمرزش کن و در امور با آنان مشورت کن. خداوند به پیامبر دستور می دهد که عفو و بخشایش او باید حتی شامل حال غیر مسلمانانی که خیانت کرده اند نیز بشود(مائده/13). 
قرآن مجید نقل می کند که این نرمش و خوشخویی پیامبر به حدی بوده که حتی گاه او را متهم به ساده لوحی می کرده اند: «و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین و رحمة للذین امنوا منکم»(توبه/61) برخی هستند که پیامبر را می آزارند و می گویند او شخص ساده و زودباوری است؛ بگو: زودباوری من لطفی به شما و به نفع شماست که رسول به خدا ایمان آورده و به مومنان اطمینان دارد و وجودش برای مومنان رحمت است. در واقع این دسته از افراد از اخلاق خوش پیامبر سوء استفاده می کردند و وقتی نزد پیامبر چیزی را می گفتند آن حضرت سخن آنان را رد نمی کرد. اینان با هم می گفتند او گوش است، یعنی هرچه به او می گوییم باور می کند. خداوند می گوید این نیز لطف و رحمت است که پیامبر به مومنان اطمینان دارد و سخن آنان را باور می کند. 
سخن و سیره پیامبر اکرم(ص) نیز نشان می دهد که مدارا و نرمش و عفو و گذشت جایگاهی ویژه و اساسی در تعالیم و مرام آن حضرت داشته است. آن حضرت می فرماید: «پروردگارم همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است»(کافی، ج2، ص117).
و می فرماید: «مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنان نصف زندگی است»(همان)
 و می فرماید: «سه چیز است که هر کس نداشته باشد هیچ عملی از او تمام و کامل نیست: پاکدامنی و ورعی که او را از نافرمانی خدا بازدارد و خلق و خویی که به سبب آن با مردم مدارا کند و بردباری و حلمی که به وسیله آن رفتار جاهلانه نادان را دفع کند»(همان، ص116).
 و می فرماید: «نرمی با هیچ چیز همراه نشد جز اینکه آن را آراست و از هیچ چیز برداشته نشد مگر آنکه آن را زشت ساخت»(همان، ص119).
و می فرماید: «خردمندترین مردم با مداراترین آنان با مردم است»(امالی الصدوق، ص28) 
و می فرماید: «خداوند نرم و مهربان است و نرمی را در هر کاری دوست دارد»(کنز العمال، ح5370). 
و می فرماید: «همانا در نرمی، فزونی و برکت است و کسی که از نرمی محروم باشد، از خیر محروم شود»(کافی، ح2، ص119). 
این سخنان پیامبر(ص) بود. برای شناخت روش و سیره آن حضرت کافی است که تنها ماجرای فتح مکه مطالعه شود. در این روز یکی از فرماندهان سپاه حضرت اینگونه رجز می خواند: 
                 الیوم یوم الملحمة                 الیوم تستحل الحرمة
 یعنی امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده می شود. پیامبر(ص) چون این سخن را می شنود برآشفته می شود و آن فرمانده را عزل می کند و فرد دیگری را به جای او نصب می کند. می فرماید امروز روز مرحمة است نه ملحمة؛ امروز روز عفو و گذشت است(فروغ ابدیت، ح2، ص729). 
آن حضرت در این روز به مردم مکه عفو عمومی می دهد و خطاب به کسانی که سال ها به آن حضرت جفا کرده اند این آیه را که در واقع سخن یوسف به برادرانش بود می خواند: «لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین»(یوسف/92)امروز بر شما ملامتی نیست خدا گناهان شما را می آمرزد، او ارحم الراحمین است(بحارالانوار، ج21، ص107). 
خلیفه دوم می گوید در روز فتح مکه پیامبر(ص) سه نفر از سران قریش را احضار فرمود که یکی از آنان ابوسفیان بود. من با خودم گفتم خدا آنان را به چنگ ما انداخت، آنان را به سزای اعمالشان خواهیم رساند . ولی پیامبر به آنان فرمود من با شما همان کاری را می کنم که یوسف(ع) با برادرانش کرد. سپس آیه قرآن را تلاوت فرمود که : «امروز بر شما ملامتی نیست ...» خلیفه دوم می گوید من وقتی برخورد پیامبر را دیدم نزد خود شرمنده شدم که چرا چنین چیزی در ذهن من گذشته است(کنز العمال، ح30158). 
به هر حال این روش و سیره پیامبر است. آن حضرت امر دین را با نرمش و مدارا و عفو و گذشت پیش می برد واین عفو و گذشت و رحمت حتی شامل دشمنان کینه توز و جفاکاری چون ابوسفیان و همسرش هند نیز می شود.
آن حضرت معاذ ابن جبل را برای تبلیغ دین و امور دیگر به یمن می فرستد و به او توصیه هایی می کند. یکی از آن توصیه ها این است: «یا معاذ بشّر و لا تنفّر، یسّر و لا تعسّر»ای معاذ! مژده و بشارت بده و فراری نده و آسان گیری کن و سختگیری نکن(مطهری، پیشین، ص210). 
پس روش و شیوه پیامبر در امر تبلیغ دین نرمش و مدارا و عفو و گذشت و پذیرش عذر بود و نه سختگیری و خشونت. خشونت نفرت از دین و فرار از آن را در پی دارد. به همان اندازه که نرمش و مدارا جاذبه دارد، خشونت و درشتی مردم را از دین دور می کند. چه گمان بد و نادرستی است و چه انحراف عظیمی از سیره و روش پیامبر است که کسانی به نام دین خشونت می ورزند و زبانشان تنها شلاق و داغ و درفش و زندان و جریمه است. چقدر به دین لطمه می زنند کسانی که گمان می کنند رعایت ظواهر دینی را می توان تنها با زور و خشونت و زندان و جریمه اجرا و اعمال کرد! کسانی که هیچگاه دین را با زبان خوش و بیان زیبا و لطیف اجرا نکرده اند و هرگز نگران آن نیستند که از پیام اصلی دین که اخلاق است اثری باقی نمانده و تنها می خواهند با خشونت بی اندازه ظواهر دینی را رعایت کنند! به هر حال این اعمال نه تنها سودی به حال دین ندارد بلکه بسیار زیانبار است.
مقصود این نیست که در اجرای احکام دین و عدالت هیچگاه نباید کسی را مجازات کرد. بلکه مقصود این است که وقتی جوانی ظواهر دینی را رعایت نکرده و با او برخوردی خشن و زننده می شود او هرچند ممکن است به اجبار برای مدتی این ظاهر را رعایت کند اما در دل نسبت به دین متنفر می شود. باید توجه داشته باشیم که در متون دینی ما اخلاق و حقوق مردم جایگاهی بس بالاتر و مهم تر از این ظواهر دارد و جامعه ای که در آن به ظواهر بیش از امور اصلی اهمیت داده می شود به تعبیر مولای متقیان همان جامعه منحطی است که در آن فروع بر اصول مقدم شده است.

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

امام کاظم(ع)، حقيقت گويي که به اتهام فتنه زنداني و شهيد شد

امام کاظم(ع) می فرماید:
«حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است...و باطل را فرو گذار هر چند نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع نابودی تو در آن است»(تحف العقول، ص408)
و پیامبر خدا(ص) می فرماید:
«هان! مبادا ترس از مردم مانع از آن شود که کسی حق را بداند و نگوید. بدانید که برترین جهاد سخن حقی است که در برابر فرمانروایی ستمگر به زبان آید»(کنزالعمال، ح43588).
و می فرماید:
«با تقواترین مردم کسی است که حق را بگوید، چه به سودش باشد چه به زیانش»(امالی الصدوق، ص27).
از این سه سخن گرانبها به وضوح تمام برداشت میشود که بیان حق و حقیقت از معیارها و نشانه های اصلی دینداری است. نجات و رستگاری انسان در گرو حق گویی است، هرچند مشکلات زیادی را برای انسان داشته باشد. در واقع مشکلاتی که در پی گفتن حق و حقیقت برای انسان پیش می آید همان هزینه ای است که باید برای نجات و رستگاری پرداخت.
مومن باید در همه جا حق را بگوید و از هیچ خطر و هزینه ای نهراسد. اما خطر جدی هنگامی است که کسی بخواهد حقیقتی را به فرمانروایی ستمگر بگوید و از رفتار و اعمال او یا زیردستانش انتقاد کند. ویژگی جباران و ستمگران این است که حق را بر نمی تابند و از شنیدن آن برآشفته می شوند. ازسخنان امام علی(ع) بر می آید که همین امر یکی از تفاوت های مهم حکومت عدل با حکومت جور است. امام می فرماید آن گونه که با جباران سخن می گویند با من سخن نگویید چرا که شنیدن حرف حق بر من سنگین نیست. از من انتقاد کنید و خطاهای مرا گوشزد کنید(نهج البلاغه، خ216).
به هر حال از آنجا که فرمانروایان ستمگر تحمل شنیدن سخن حق را ندارند و حق گویان و منتقدان را سخت مجازات می کنند و آنان را زندانی و حصر و شکنجه می کنند یا حتی به قتل می رسانند، پس هزینه گفتن حق نزد آنان بسیار سنگین است. همین امر باعث شده است که پیامبر این عمل را برترین جهاد بنامد. گفتن حق نزد فرمانروایی ستمگر بیشترین ارزش را برای جامعه، و بیشترین هزینه را برای گوینده آن دارد و به همین جهت برترین جهاد است.
در دین مبین اسلام میزان دینداری انسان ها به میزان تقوا و پارسایی آنان بستگی دارد چرا که خداوند می فرماید گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست(حجرات، 13). اگر این آیه شریفه را صغرای استدلالی قرار دهیم که کبرای آن روایتی باشد که از پیامبر(ص) دراین باره گذشت استدلالی به این صورت به دست می آید: گرامی ترین انسان ها نزد خدا با تقواترین آنان است؛ و با تقواترین انسان ها کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد؛ پس گرامی ترین انسان ها نزد خدا کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد.
اهمیت بیان حقیقت در دینی مانند اسلام از آنجا ناشی میشود که گوهر این دین، که نام اسلام هم از آن گرفته شده، تسلیم حق بودن و حق پرستی و عشق به حقیقت است. اگر گوهر و مغز و لب دین عشق به حقیقت است پس بیان حقیقت و شناساندن آن در مسیر و راستای همین حق پرستی و عشق به حقیقت است. لازمه حق پرستی تلاش برای ترویج حقیقت و اعتلای آن و نابودی باطل است. و اگر بیان حقیقت و ترویج آن در راستای اعتلای آن است پس این عمل تا جایی ارزشمند است که به سود حق پرستی و حق پرستان باشد و اگر در جایی به زیان باشد به حکم عقل، سکوت پسندیده و بلکه ضروری است. این سکوت و حفظ زبان را در ادبیات دینی «تقیه» می نامند. اگر در جایی و فضایی اظهار عقیده و ایمان خطر زیادی دارد که از نفع آن برای حق پرستی و حق پرستان بیشتر باشد، چه خطر برای شخص و چه دیگران، در این صورت عقل حکم به سکوت و سرپوشی می کند. در آیاتی از قرآن مجید به این اصل عقلانی اشاره شده است:
«مومنان نباید کافران را به جای مومنان، به دوستی برگزینند. پس هر کس چنین کند او را با خدا رابطه ای نیست، مگر اینکه از آنان بیمناک باشید»(ال عمران/28).
«کسی که، بعد از ایمان آوردنش، به خدا کفر ورزد(عذابی سخت خواهد داشت) مگر آن کس که مجبور شده ولی قلبش به ایمان اطمینان دارد»(نحل/106).
امام باقر(ع) می فرماید: «تقیه در هر موردی است که ضرورت پیش آید و تقیه کننده خود بهتر می داند که در چه وقت باید تقیه کند»(کافی، ج2، ص219).
و امام صادق(ع) می فرماید: «نگران دین خود باشید و آن را با تقیه پوشیده نگه دارید؛ زیرا کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد. شما در میان مردم، مانند زنبوران عسل در میان پرندگان هستید»(همان، ص218).
همان طور که از آیات و روایات فوق بر می آید تقیه آن است که دریک موقعیت اضطراری، که جان خود فرد یا جمعی از مومنان در خطر باشد، فرد ایمان یا اعتقاد خود را مخفی سازد. زمانی که پیامبر و مسلمانان به مدینه مهاجرت نکرده بودند و یا پس از آن کسانی که در مکه مانده بودند در وضعیتی قرار داشتند که مسلمان بودن جرم بود و سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. همچنین در زمان برخی از ائمه اطهار شیعه بودن جرم بود به گونه ای که اثبات شیعه بودن کسی سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. در چنین وضعیتی حکم عقل مخفی نگه داشتن ایمان است و آیات و روایات به همین امر اشاره دارند.
اما گویا مفهوم و معنای «تقیه» دچار انحرافی بسیار عمیق گشته است. گاهی این واژه چنان تفسیر و معنا می شود که به معنای این است که هر جا حق پرستی یا بیان حقیقت هزینه ای برای انسان داشته باشد باید از حق پرستی دست بردارد یا حقیقت را بیان نکند یا در راه اعتلای حق تلاش نکند. اگر معنای «تقیه» این باشد به لحاظ معنایی دقیقا هم معنا و مترادف با «نفاق» می شود. منافق کسی است که برای فرار از هزینه چهره خود را عوض می کند و تقیه به معنایی که به مرور زمان یافته، دقیقا به همین معناست.
اگر معنای «تقیه» همین معنای متعارف آن باشد خود ائمه اطهار از آن تخطی کرده اند. امام حسین(ع) باید با یزید در ظاهر بیعت می کرد تا این اندازه هزینه نپردازد.همه انبیایی که به فشار و عذاب و شکنجه مبتلا بوده اند جرمشان بیان حقیقت بوده است واگر وظیفه داشتند که هر جا بیان حقیقت برای آنان هزینه داشته باشد تقیه کنند و حق را نگویند هیچگاه دچار مشکل نمی شدند.
به هر حال «تقیه» دچار تحول و انحراف مفهومی شده و با نفاق خلط شده است. امام علی(ع) می فرماید به زودی از شما خواسته خواهد شد که از من بیزاری بجویید، گردنتان را جلو بکشید تا آن را بزنند و از من بیزاری نجویید(امالی الطوسی، ص210). زراره از امام باقر یا امام صادق(ع) از تقیه در مسح کردن روی کفش می پرسد و امام تقیه در این مورد و برخی موارد دیگر را رد می کند(کافی، ج3، ص32). امام صادق(ع) در روایتی شرط تقیه را این می شمارد که به تباهی دین نینجامد(همان، ج2، ص168). آن حضرت در روایتی دیگر این انحراف بزرگ را گوشزد می فرماید: «تقیه در حقیقت برای جلوگیری از خونریزی ها ایجاد شده است. پس هرگاه تقیه منجر به خونریزی شود، دیگر تقیه نیست. به خدا سوگند که اگر شما را دعوت کنند تا ما را یاری دهید قطعا خواهید گفت ما این کار را نمی کنیم بلکه تقیه می کنیم و تقیه را از پدر و مادرتان دوست تر خواهید داشت و زمانی که قائم قیام کند، نیازی ندارد که دراین باره از شما سوال کند، و درباره بسیاری از شما منافقان، حد خدا را جاری خواهد ساخت»(وسایل الشیعه، ج11، ص483).
آیا در جامعه ای که دین خدا وارونه می شود و تباه می گردد و حقوق اساسی ملت نادیده گرفته می شود و به نام دین ظلم و ستم و تجاوز و قتل صورت می گیرد، بازمی تواند کسی آموزه «تقیه» را بهانه قرار دهد و سکوت کند و حق را نگوید؟ آیا چنین کسی، همان طور که امام صادق(ع) فرمودند، مصداق بارز و روشن منافق نیست؟ آیا چنین کسی تقیه را بهانه ای برای حفظ موقعیت و جایگاه و پست و مقام خود و اجتناب از هزینه دادن قرار نداده است؟
شیوه و روش انبیاء و ائمه این نبوده است. اگر اینگونه بود امام کاظم سال ها در زندان های تنگ و تاریک محبوس نمی گشت. اگر این گونه بود بدن آن حضرت در غل و زنجیر قرار نمی گرفت. اگر اینگونه بود آن حضرت به شهادت نمی رسید و پیکر نحیفش از زندان هارون بیرون آورده نمی شد. همه این امور به خاطر فلسفه دینداری آن حضرت است که همان طور که گذشت می فرماید: «حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است». پس آن حضرت زندانی نظام فاسد و دیکتاتوری هارون الرشید است و جرمش تنها بیان حقیقت است.
حبس و شکنجه و شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع) نتیجه حق پرستی و ظلم ستیزی آن حضرت است. آن امام همام مبارزه و ضدیت با ظلم را چنان ضروری و جدی می داند که به شیعیان نه تنها اجازه کمک و همکاری با ظالمان را نمی دهد، بلکه حتی عملی را که اندکی همدلی با آنان را در پی داشته باشد روا نمی داند.
یکی از یاران و شیعیان امام کاظم(ع) فردی به نام صفوان است که کاروان شتر دارد و آن را به خلیفه، هارون الرشید، برای انتقال اسباب و لوازم در سفر حج اجاره داده است. امام به او می فرماید همه چیز تو خوب است غیر از یک چیز. صفوان عرض میکند: آن یک چیز کدام است یابن رسول الله؟ حضرت می فرماید: اینکه شترانت را به این مرد کرایه داده ای.
صفوان عرض می کند: من برای سفر حرامی کرایه نداده ام. هارون عازم سفر حج است و من شترهایم را برای سفر حج کرایه داده ام. علاوه بر این خود همراه او نخواهم رفت و غلامان خود را خواهم فرستاد. امام می فرماید: ای صفوان! تو شترهایت را اجاره داده ای تا هارون بعد از بازگشت به تو اجاره دهد. آیا دوست نداری که هارون زنده بازگردد وطلب تو را بپردازد؟ صفوان عرض می کند: همین طور است. امام می فرماید: هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند او جزء ستمگران محسوب می گردد و در عذاب الهی به سر خواهد برد. صفوان پس از شنیدن سخنان امام شترهای خود را یکجا می فروشد(سفینة البحار، ج2، ماده ظلم؛ داستان راستان، ج2، ص25).
اما هارون به چه اتهامی امام کاظم(ع) را دستگیر و زندانی می کند؟ یحیای برمکی، که از نزدیکان هارون بود، گفت به گمانم هارون می خواهد موسی ابن جعفر(ع) را دستگیر و زندانی کند. گفتند از کجا این را می دانی؟ گفت از آنجا که هارون سر قبر رسول خدا(ص) پس از اینکه به آن حضرت سلام داد، عرض کرد: «من از شما معذرت می خواهم که مجبورم فرزند شما موسی ابن جعفر را توقیف کنم. مصالح اینجور ایجاب می کند، اگر اینکار را نکنم در مملکت فتنه به پا می شود؛ برای اینکه فتنه بپا نشود، و به خاطر مصالح عالی مملکت مجبورم چنین کاری را بکنم، یا رسول الله! من از شما معذرت می خواهم»(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، ص176-177).
مرحوم شهید مطهری(ره) در ضمن نقل این ماجرا می گوید: گویا هارون گمان میکرده که پیامبر(ص) را هم می توان فریب داد. به این شهید بزرگوار عرض می کنیم که هارون می دانسته که پیامبر(ص) را نمی توان فریب داد و در پی این هم نبوده است. بلکه می خواسته که امثال یحیی و دیگر اطرافیانی را که ناظر بوده اند فریب دهد و به وسیله این خواص توده های مردم را فریب دهد.به هر حال جبارانی که از دین مردم برای استحکام قدرت خود استفاده می کنند از این ترفندها زیاد در آستین دارند.
اما نکته بسیار جالب و درس آموز، آخرین خواسته هارون از امام(ع) است. در آخرین روزهایی که امام زنده بود و چند روز قبل از مسموم کردن آن حضرت، هارون به اوعرض می کند که می دانم که بی گناهی، اما من قسم خورده ام و نمی توانم قسم خود را بشکنم، پس شما به جرم خود اعتراف کن و عذرخواهی کن و از من تقاضای عفو نما تا تو را آزاد کنم. امام(ع) در پاسخ یک جمله کوتاه می فرماید:«از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است»(همان، ص175).

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

نگاهی به شیوه تعامل با غیر مسلمانان در قرآن مجید

«خدا شما را از کسانی که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست دارد. خدا فقط شما را از دوستی با کسانی باز می دارد که در کار دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در این کار با همدیگر هم پشتی کرده اند. و کسانی که آنان را به دوستی گیرند ستمکارند»(ممتحنه/8-9).
کفار دو دسته اند، برخی از آنان ظالم اند و تجاوز می کنند و سر جنگ دارند و برخی دیگر اینگونه نیستند. قرآن مجید در دو آیه فوق وظیفه مسلمانان را در رابطه با ایجاد ارتباط دوستی و شیوه برخورد با کفار مشخص می کند. مسلمانان نمی توانند با دسته اول، که کفار حربی خوانده می شوند، رابطه دوستی برقرار کنند. اما در رابطه با کفار غیر حربی، یعنی کسانی که به مملکت اسلام و حریم مسلمانان تجاوز نکرده اند، رابطه باید دوستانه و برحسب احسان و عدالت باشد(ر.ک. المیزان، ذیل آیات فوق).
آیات قبل از آیه فوق یعنی چند آیه اول سوره ممتحنه درباره ایجاد رابطه دوستانه مخفیانه مسلمانان با دشمنان خدا و رسول او، که به پیامبر و مسلمانان ظلم و ستم کرده اند، است. در شأن نزول این آیات آمده است که هنگامی که مسلمانان در آستانه فتح مکه بودند، یکی از مسلمانان که خانواده اش در مکه بود، مخفیانه نامه ای برای سران قریش فرستاده و اسرار را فاش کرد. خدا ماجرا را به پیامبر خبر می دهد و آن فرد مورد مواخذه قرار می گیرد(ر.ک.همان).
به هر حال ممنوعیت رابطه دوستی با کفار که در این آیات بیان شده در خصوص کفار حربی است و از آنجا که شان نزول آیه در خصوص مشرکان مکه است پس حتی با مشرکان هم در صورتی که با مسلمانان وارد جنگ نشوند و تجاوز نکنند می توان رابطه دوستانه برقرار کرد.
در آیه ای دیگر از قرآن مجید نیز به گونه ای دیگر این امر بیان شده است: «اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان قومی نادانند»(توبه/5). از آیات قبل از این آیه بر می آید که این پناه خواستن و پناه دادن در بحبوحه جنگ است. خدا به پیامبر دستور می دهد که به مشرکی که پناه می خواهد پناه ده و بعد هم او را به مکان امن خودش برسان.
اما در رابطه با کفار حربی نه تنها نباید رابطه دوستی برقرار کرد بلکه باید با آنان جنگید، یا به عبارت دقیق تر، باید در مقابل تجاوزات آنان از دین و مملکت دفاع کرد. با این حال به چند نکته باید توجه کرد.
اولا، جنگ یا دفاع یک حالت اضطراری است و صلح و دوستی برتر است و خواست الهی و نعمت او صلح و دوستی حتی با کفار است(ممتحنه/7).
و ثانیا، نباید به اندک بهانه ای غیر مسلمانان را محارب قلمداد کرد، بلکه حتی جایی که خیانت آنان ثابت است باز باید حتی الامکان چشم پوشی و عفو کرد. خداوند در قرآن مجید خطاب به پیامبر(ص) در رابطه با برخی از یهودیان می فرماید: «و تو همواره بر خیانتی از آنان آگاه می شوی، مگر شماری اندک از ایشان. پس از ایشان در گذر و چشم پوشی کن که خدا نیکوکاران را دوست دارد»(مائده/13). آیه ای دیگر از قرآن مجید از مسلمانان می خواهد که در برابر برخوردهای نادرست اهل کتاب و توطئه هایی که برای این می کنند که مومنان از ایمانشان دست بردارند، عفو کنند و در گذرند(بقره/109) و این در حالی است که مسلمانان در اکثریت بودند و قدرت داشتند در حالی که اهل کتاب در اقلیت و ضعیف بودند.
و ثالثا، مسلمانان وظیفه دارند در برخورد خود با دیگران مشی و منشی را در پیش گیرند که زمینه دشمنی را از بین ببرد یا آن را به وجود نیاورد. نزاع های بسیاری در طول تاریخ به خاطر مناقشات دینی رخ داده است. اما قرآن مجید به مسلمانان دستور می دهد که اگر می خواهند با غیر مسلمانان بحث کنند روش و شیوه آنان باید درست باشد: «با اهل کتاب جز به طریق نیکو بحث نکنید، مگر کسانی از آنان که ستم کرده اند. به آنان بگویید به کتاب خویش و کتاب شما ایمان داریم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم او هستیم»(عنکبوت/46).
و رابعا، مسلمانان باید در روابطشان با غیر مسلمانان چنان اصول را رعایت کنند و چنان صادقانه برخورد کنند که غیر مسلمانان کاملا اعتماد کنند و همین امر صلح و امنیت را در پی خواهد داشت. برخی از مسلمانان در مکه مانده و به مدینه مهاجرت نکرده اند. حال اگر این مسلمانان از مسلمانان مدینه، که برای خود حکومتی تشکیل داده اند، کمک بخواهند تا در جنگ با غیر مسلمانان آنان را یاری دهند وظیفه مسلمانان مدینه چیست؟ قرآن مجید پاسخ می دهد: «اگر آنان در کار دین از شما یاری جویند، یاری آنان بر شما واجب است، مگر اینکه علیه قومی باشد که میان شما و آنان عهد و پیمانی است»(انفال/72).
پس عهد و پیمانی که مسلمانان با غیر مسلمانان می بندند چنان معتبر و محکم است که حتی وقتی گروهی از مسلمانان با غیر مسلمانان در جنگ هستند برای یاری مسلمانان نمی توان عهد و پیمان را شکست. مسلمانان حق ندارند که برای یاری همدینان خود عهد و پیمان خود را با غیر مسلمانان نقض کنند(ر.ک. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج15، ص218).
و خامسا، در داخل جامعه اسلامی اقلیت های دینی باید از حقوق انسانی برخوردار باشند و با آنان برخوردی عادلانه صورت گیرد. این امر نیز به صلح و امنیت کمک می کند. نمونه آن دستوری است که خداوند به پیامبر درباره قضاوت برای یهودیانی که شکایت نزد او می آورند داده است. خداوند در قرآن مجید پس از اینکه توطئه ها و کارشکنی های برخی از یهودیان را گوشزد می کند، خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: «پس اگر نزد تو آمدند یا در میان آنان داوری کن و یا از ایشان روی برتاب، و اگر از آنان روی برتابی هرگز زیانی به تو نخواهند رسانید، و اگر داوری می کنی، پس به عدالت در میانشان حکم کن که خداوند دادگران را دوست دارد»(مائده/42).
پس این آیه وظیفه پیامبر را در رابطه با دعاوی اقلیت ها مشخص می کند. اقلیت ها می توانند دعاوی خود را نزد حاکم اسلامی بیاورند و یا اینکه خود مطابق شریعت خود عمل کنند. در صورتی که دعوا نزد حاکم اسلامی آورده شود می تواند آنان را رد کند تا به شریعت خود عمل کنند و یا مطابق اسلام به دعوای آنان رسیدگی کند که در این صورت موظف است که عدالت را رعایت کند(مقایسه کنید با، آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص655).
پس مطابق قرآن مجید صلح و دوستی با غیر مسلمانان یک اصل اساسی است و در این راستا از مسلمانان خواسته می شود که امور زیادی را رعایت کنند. در واقع می توان گفت مسیر برنامه های قرآن مجید به سوی آن است که غیر مسلمانان و کفار، محارب نشوند و به اسلام و مسلمانان تجاوز نکنند. اما اگر چنین کردند چاره ای جز دفاع نیست و همان طور که برخی از عالمان برجسته بیان کرده اند، همه جنگ های پیامبر(ص) جنبه دفاعی داشته است(آیت الله منتظری(ره)، حکومت دینی و حقوق انسان، ص68-69).
اما قاعده و اصل اساسی این دفاع عدالت است: «و در راه خدا، با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید، ولی از اندازه درنگذرید، زیرا خدا تجاوزکاران را دوست ندارد»(بقره/190). در آیات بعدی ادامه جنگ و دفاع توسط مسلمانان منوط به این شده که کفار جنگ را ادامه دهند و یا فتنه کنند و در غیر این صورت باید از جنگ دست برداشت و البته در هر صورت باید عدالت رعایت شود(بقره/191-194).
قرآن مجید گوشزد می کند که حتی تجاوز و تعدی های گذشته اقوام نباید باعث کینه توزی و تعدی شود: «و البته نباید دشمنی قومی که شما را از مسجد الحرام باز داشتند شما را به تعدی وا دارد و در نیکوکاری و پارسایی با یکدیگر همکاری کنید و در گناه و تعدی دستیار هم نشوید»(مائده/2). و باز در آیه دیگر می فرماید که هرگز دشمنی با قومی نباید باعث شود که عدالت زیر پا گذاشته شود چرا که عدالت و پارسایی همراه و قرین هستند(مائده/8).
پس می توان موضع قرآن مجید را در نوع ارتباط مسلمانان با غیر مسلمانان اینگونه ترسیم کرد: اولا قرآن مجید صلح و دوستی را می خواهد و برنامه ریزی و دستورات در این راستاست؛ و ثانیا قرآن مجید از مسلمانان می خواهد که با غیر مسلمانانی که از در جنگ با مسلمانان و مملکت اسلامی در نیامده اند روابط دوستانه و اخلاقی داشته باشند؛ و ثالثا قرآن مجید از مسلمانان می خواهد که به گونه ای عمل کنند که جنگی رخ ندهد و با عفو و گذشت و برخورد نیکو و صداقت در رفتار از جنگ جلوگیری کنند؛ و رابعا اگر مجبور به دفاع از خویش شدند در همه حال و همه جا عدالت را رعایت کنند چرا که این اصل استثنا پذیر نیست.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

زينب (س)، اسوه صبر و استقامت

زينب (س) شخصيتي است كه پس از حادثه عظيم كربلا پرچم اين نهضت بزرگ را بر دوش كشيد و چون كوه استوار در زير بار غم‌هاي جانكاه اين مصيبت كمرشكن خم نشد و پيام نهضت حسيني را به جهانيان رسانيد و مشعل هدايتي را كه جد بزرگوارش برافروخته بود فروزان نگه داشت. 
اسوه بودن زينب (س) از دو جهت برجستگي و درخشندگي فوق العاده دارد. نخست اين كه در فضا و مكاني مرد سالارانه كه در آن هرگز امكاني براي ميدانداري و پرچمداري يك زن وجود نداشت، شيرزني به ميدان آمده است و علي وار چنان ابراز وجود مي كند و مي غرد كه مردان مدعي در مقابلش ناچيز و حقير به حساب مي‌آيند. و دوم اينكه كساني كه در قرآن مجيد اسوه و الگوي انسان‌ها خوانده شده‌اند، عموماً با رشته وحي با عالم ملكوت مرتبطند و معصوم شمرده مي‌شوند. اما زينب نه نبي است و نه وصي و نه از موهبت عصمت برخوردار است. آن حضرت انساني است مانند همه انسان‌هاي عادي و كسي نمي‌تواند بگويد كه او از موهبتي غيرعادي برخوردار بوده است. نتيجه كار بزرگ زينب(س) يك شاهكار بي بديل بود، شاهكاري كه با گذر قرن‌هاي متمادي نه تنها از عظمتش كاسته نشد بلكه هر چه زمان گذشته است عظمتش آشكارتر و درخشندگي‌اش فروزان‌تر شده به گونه‌اي كه انسان‌هاي بزرگ و والا را به تحسين و تعظيم و تمجيد واداشته است. هنر شير زني كه دختر شيرخدا بود، اين بود كه هيچ مشكل و سختي و مصيبت و بلايي نمي‌توانست او را خم كند و تسليم سازد. درس شكوهمند زينب به پويندگان راه حقيقت درس صبر و استقامت در راه هدف است . هر چه هدف والاتر و مقدس‌تر باشد مشكلاتي كه در اين راه متوجه انسان مي‌شود سخت‌تر و طاقت فرسا تر است . پيروزي و ظفر از آن كسي است كه استقامت داشته باشد. پيام دختر زهراي اطهر به حق پرستان و باطل ستيزان اين است كه صبر پيشه كنيد و استقامت ورزيد و از مشكلات و سختي‌ها نهراسيد كه سحر نزديك است. با صبر و استقامت خود يزيد و يزيديان را رسوا سازيد و كاخ پوشالي‌اشان را ويران كنيد و خانه عنكبوتي‌اشان را مدفنشان سازيد. محكم بايستيد كه عظمت ظاهري ظلم و ستم پوشالي است و با نهيب اراده استوار شما در هم مي ريزد. در مقابل ظلم و ستم سر خم نكنيد كه انسانيت انسان بالاتر و ارزشمندتر از آن است كه ذلت و حقارت را بپذيرد. نه از برق شمشير و نيزه ظالمان بترسيد و نه از اينكه متاعي بي ارزش از فرصت‌ها و امكانات اين دنيا را از دست دهيد و نه برق سكه‌های غصبي و پست و مقام‌هايي كه وعده مي دهند مجذوبتان سازد؛ بلكه محكم مومنانه و انسان وار بايستيد كه حفظ شان و عظمت و جايگاه انسانيت بالاتر از هر چيز ديگر است و وصال به حضرت حق شيرين تر از هر وصال ديگري است، بلكه قياس آن با هر چيز ديگر ناشي از سفاهت و جهالت است. درس زينب (س) درسي است كه او از كتاب خدا گرفته است: « قطعاَ شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و كاهش اموال و نفوس و محصولات امتحان خواهيم كرد و صابران را نويد ده. همانان كه چون مصيبتي به آنان رسد، گويند: ما از آن خداييم و به سوي او باز مي‌گرديم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنان باد و آنان راهيافتگانند» (بقره/155 – 157) و درس زينب (س) همان درس جدش پيامبر (ص)است كه در مقابل اين پرسش كه ايمان چيست؟ مي‌فرمايد: « صبر!» (گزيده ميزان الحكمه، ص 428) و درس زينب (س) همان درس پدر بزرگوارش، علي(ع) است كه مي‌فرمايد «برشما باد صبر و استقامت، كه نسبت صبر با ايمان مانند نسبت سر با بدن است و همان طور كه هيچ خيري در بدني نيست كه سرندارد، هيچ خيري در ايمان بدون صبر نيست.(نهج البلاغه، حكمت 82)پس كسي كه مدعي ايمان است و حاضر نيست در راه ايمان خود هزينه دهد و مشكلات را تحمل كند بايد بداند كه اين ايمان نيست؛ اين يك لاشه و جسد است كه متعفن مي‌شود و بايد دفن گردد. ايمان واقعي از آن زينب (س) است كه با همه مصائبي كه ديده و زجرهايي كه كشيده، در دربار يزيد نمي‌لرزد و استوار سخن مي‌گويد و چون يزيد مغرورانه و مستكبرانه و مزورانه از بلايايي كه خدا بر سرخاندان رسول خدا آورده است، سخن مي‌گويد، زينب در راس قلة ايمان فريادش بلند مي‌شود كه : «ما چيزي جز زيبايي نديديم». همه زجرها و بلاها و مصيبت ها زيبا و دلنشين بود. شهد شيرين همه آنچه بر سر ما آمد جذاب و دلربا بود. اي يزيد! اين ديكتاتوري و استكبار كه برخاسته از تزوير و ريا و بازي با دين مردم است، كفي بر روي آب بيش نيست و بزودي ناپديد مي‌شود، اما پرچمي كه ما بر افراشته‌ايم برافراشته خواهد ماند.

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

رعایت حقوق اقلیت های دینی در کلام و مرام علی(ع)

یکی از مسائلی که در رابطه با حکومت های دینی مطرح است، مساله حقوق اقلیت های دینی است. حکومت های سکولار و غیر دینی از این جهت در آنها این مساله مطرح نیست یا جدی نیست که به دین خاصی، چه دین اکثریت مردم و چه اقلیت، وابستگی ندارند. اما حکومت های دینی از آنجا که با یک دین پیوند دارند و متعهد به اجرای آنند با مشکل اقلیت های دینی روبرو هستند. رعایت حقوق اقلیت های دینی یکی از مباحث مهم در نظام حقوق بشر جدید است. سوال مهم و اساسی برای ما این است که اسلام و نظامی که خود را اسلامی می داند چه میزان می تواند و باید حقوق اقلیت های دینی را رعایت کند؟ برای مسلمانان و بویژه شیعیان سیره امام علی(ع) در این امر بسیار راهگشا است و در واقع موضع اسلام را آشکار می نماید. اینک به نمونه هایی از عمل و سخن آن حضرت در این باره اشاره می کنیم. 
1- امیرمؤمنان علی(ع) از کوچه ای عبور می کند که ناگاه منظره ای نظرش را جلب می کند. پیرمردی فرتوت و نابینا کنار کوچه ایستاده و گدایی می کند. حضرت متاثر شده، از حال او پی جویی می کند. کسانی که او را می شناسند به حضرت عرض می کنند که این پیرمرد نصرانی است و اکنون پیر شده و کسی را ندارد که زندگی اش را اداره کند. او تا جوان بود به سختی کار می کرد ولی اکنون پیر و نابینا شده و دیگر نمی تواند کار کند و بنابراین مجبور به گدایی است.
حضرت در نهایت تعجب می فرماید: آیا این درست است که جامعه از کسی تا توان دارد بهره کشی کند و چون ناتوان شد او را رها کند؟ این بر عهده جامعه و حکومت است که چنین کسی را تا زنده است تکفل نماید. بروید و از بیت المال به او مستمری بدهید تا زندگی اش اداره شود(وسائل الشیعه، ج2، ص425). 
2- علی(ع)، در حالی که خلیفه مسلمانان است، در مرکز حکومت خود، یعنی کوفه، زره خود را گم می کند و پس از چندی آن را نزد فردی مسیحی می یابد. آن حضرت نزد قاضی رفته و علیه فرد مسیحی اقامه دعوا می کند. چون هر دو نفر نزد قاضی حاضر می شوند و قاضی ادعای حضرت علی(ع) را بیان می کند، مسیحی این ادعا را تکذیب می کند و می گوید زره از آنِ من است. پس قاضی رو به علی(ع) می کند و می گوید: تو مدعی هستی و این شخص منکر است و مدعی باید شاهد و دلیل بر مدعای خود بیاورد. آیا تو شاهد و دلیلی بر مدعای خود داری؟ حضرت پاسخ می دهد: درست است؛ مدعی باید شاهد بیاورد. ولی من شاهدی ندارم.
قاضی می گوید اگر شاهدی بر ادعای خود نداری پس باید به سود این شخص حکم کنیم و زره را به او بدهیم.
فرد مسیحی زره را بر می دارد و چند قدمی دور می شود و سپس باز می گردد و نه تنها اعتراف می کند که زره از آنِ او نیست و از آنِ علی(ع) است، بلکه پس از مدتی به خاطر این عدالت ایمان می آورد و از یاران علی(ع) می گردد(بحار الانوار، ج9، ص35؛ داستان راستان، ج1، ص34-35). 
3- خلیفه مسلمانان، علی(ع)، تنهایی و ناشناخته در حال مسافرت است. در راه با فردی از اهل کتاب همسفر شده با هم گفتگو می کنند. معلوم می شود آن دو قدری از مسیر را با هم هستند و بعد راهشان جدا می شود. چون به مکانی می رسند که باید از هم جدا شوند فرد کتابی با کمال تعجب می بیند که رفیقش باز به همراه او می آید. از او می پرسد مگر نگفتی به کوفه می روی؟ راه کوفه این طرف نیست. چرا به راه خود نمی روی؟ علی(ع) پاسخ داد: مقصد من کوفه است اما می خواهم قدری تو را مشایعت کنم. پیامبر ما فرموده است که اگر دو نفر قدری با هم مصاحبت کنند نسبت به هم حقی پیدا می کنند. می خواهم حقی را که تو بر گردن من داری ادا کنم(اصول کافی، ج2، ص670، داستان راستان، ج1، ص 17-19). 
4- علی(ع) در مرکز حکومت خود بر فراز منبر است و برای مردم کوفه سخن می راند. آن حضرت وظایف مردم را یادآوری می کند و آنان را به خاطر کوتاهی در انجام تکالیف مواخذه می کند. آن حضرت در فرازی از سخن خود با لحنی بسیار دردمندانه نکته ای را متذکر می شود: «به من خبر رسیده است که لشکر معاویه وارد یکی از شهرهای تحت حکومت ما شده و مردم را غرات کرده است. شنیده ام که یکی از سربازان وارد خانه یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان، که با اسلام پیمان دارد و در پناه اسلام است، وارد شده و خلخال ، دستبند، گردنبند و گوشواره های آنان را درآورده و با خود برده است. اینان هیچ چاره ای برای دفاع از خود به جز گریه و التماس نداشته اند. اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از غم و غصه بمیرد کار نابجایی نکرده بلکه به نظر من کار شایسته ای انجام داده است»( نهج البلاغه، خ27). 
5- علی(ع) مالک اشتر نخعی را به فرمانداری مصر می گمارد و به او نامه ای می دهد که در آن شیوه درست حکومت و برخورد با مردم و رعایت حقوق آنان بیان شده است. این نامه اینگونه آغاز می شود: «این دستوری است که بنده خدا علی به مالک ابن حارث اشتر می دهد، در پیمانی که با او هنگامی می بندد که او را به ولایت و فرمانداری مصر می گمارد تا مالیات های آن سرزمین را جمع آوری کند، با دشمنان آن مملکت بجنگد،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و قصبات و روستاها و قریه های آن همت گمارد»(نهج البلاغه، نامه 53 بند1). 
آن حضرت در بند هشتم این عهد نامه می فرماید: «قلب خود را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن، و همچون حیوان درنده ای نسبت به آنان نباش که خوردن آنان را غنیمت شماری! زیرا آنان دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینی تواند و یا مانند تو انسانی از مخلوقات خدا هستند»(همان، بند8).
از این سخن والای مولای متقیان و نیز از آنچه از سیره و سخن آن حضرت نقل شد به روشنی و وضوح تمام بر می آید که در حکومت اسلامی اقلیت های دینی نه تنها از حق شهروندی برخوردارند، بلکه به لحاظ حقوق با مسلمانان برابر هستند. خلیفه مسلمانان با یک فرد عادی غیر مسلمان در دادگاه از حقی یکسان برخوردارند و عدالت درباره هر دو به یک صورت اجرا می شود. آیا این نکته توجه را بر نمی انگیزاند که قرن ها قبل از اینکه در عصر جدید سخن از بیمه بازنشستگی مطرح شود امام علی(ع) در حکومت خود آن را برای یک مسیحی اجرا کرده و این را در نظر نگرفته است که او مسلمان نیست و از اقلیت های دینی است؟ آیا از قسمت آخر سخنی که از آن حضرت نقل شد به روشنی بر نمی آید که حقوق اولیه انسان ربطی به دین او ندارد و همه انسان ها هر دینی که داشته باشند باید حقوق اولیه شان رعایت شود و از این جهت نباید فرقی بین انسان ها باشد؟ آیا از این سخن آن حضرت بر نمی آید که حتی کسی که دینی ندارد و ملحد است باز کسی نمی تواند به حقوق انسانی اش تجاوز کند؟
خداوند در قرآن مجید می فرماید:«لا اکراه فی الدین»(بقره/ 256) هیچ اکراهی در دین نیست. این آیه قرآن را چه خبری بگیریم و از آن برداشت کنیم که دین را با زور نمی توان در قلب کسی وارد کرد، و چه انشائی و امری بگیریم و از آن برداشت کنیم که دین را نباید به کسی تحمیل کرد، از این جهت فرقی نمی کند که تحمیل دین مورد پسند قرآن مجید و مطلوب خداوند نیست.
اما نکته ای که باید در اینجا به آن توجه کنیم این است که اکراه غیر از اجبار است. اکراه آن است که زمینه به گونه ای فراهم شود که فرد با اینکه میل قلبی ندارد به امری تن دهد. اما اجبار آن است که شمشیر بالای سر کسی قرار گیرد تا به امری تن دهد. حال سوال این است که اکر رعایت حقوق شهروندی و حقوق اولیه انسان منوط به داشتن دینی خاص باشد آیا این اجبار فرد به پذیرش دین نیست؟ آیا این تحمیل دین نیست؟
بنابراین مطابق قرآن مجید و نیز سیره و سخن بزرگان دین حقوق شهروند و حقوق اولیه انسان در حکومت اسلامی منوط به پذیرش اسلام نیست و همه افراد ملت از این جهت مساوی هستند و اگر در جایی کسانی خلاف این عمل کنند از دین منحرف شده اند و عمل آنان را نمی توان به دین نسبت داد.

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

عدالت برای علی(ع) هدف است و نه شعار و وسیله

عدالت اصلی است که تاریخ زندگی بشر اصلی با اهمیت و ضرورت آن به خود ندیده است. هیچ پیامبری از سوی خداوند نیامده و هیچ فردی ادعای ارتباط با ماوراء را نکرده و هیچ مصلحی در هیچ جامعه ای بر نخاسته که شعار اصلی و اولیه اش عدالت نبوده باشد. عدالت زیباترین واژه ای است که آدمی به زبان آورده، و والاترین مفهومی است که خرد انسان درک کرده و دلنشین ترین وصفی است که فطرت اشرف مخلوقات با آن عجین شده است.
عدالت اصلی در زندگی بشر است که هم همه پیامبرانِ ظاهر برای استقرار آن ارسال شده اند و هم همه انسان ها ندای پیامبر باطن را که به روشنی به سوی آن دعوت می کند، می شنوند. و به همین جهت است که همه ادیان و مکاتب جهان در گذشته و حال آن را بالاترین و مهمترین ارزش زندگی بشر شمرده اند.
و از سوی دیگر ظلم و ستم، که در مقابل عدالت قرار دارد، منفورترین واژه است که همه انبیاء و مصلحان اجتماعی آن را تقبیح کرده مبارزه با آن را سرلوحه برنامه خویشتن قرار داده اند؛ عقل و خرد آدمی قبح و زشتی آن را درک کرده و فطرت انسان ناهنجاری آن را نشان می دهد.
امام علی(ع)، که نام او یادآور عدل و داد است، عدالت را برتر و بالاتر از هر صفت و عمل قرار می دهد. آن حضرت در پاسخ به این پرسش که: «عدالت برتر است یا بخشندگی؟» می فرماید: عدالت هر چیز را در جای خودش می گذارد و بخشندگی امور را از جهتشان خارج می سازد؛ عدالت سیاستی فراگیر است اما بخشندگی عارضه ای خصوصی است. پس عدالت شریف ترین و برترین آن دو است(نهج البلاغه، حکمت437).
آن حضرت نه تنها قوام بخش زندگی مردم را عدالت می داند و می فرماید: «خداوند سبحان، عدالت را قوام بخش زندگی مردم قرار داده و مایه دوری از حق کشی ها و گناهان و وسیله آسانی و گشایش برای اسلام»(غررالحکم، ح4789)، بلکه آن را شالوده هستی می شمارد و می فرماید: «عدالت، شالوده ای است که هستی بر آن استوار است»(گزیده میزان الحکمه، ص495). آن حضرت درباره رابطه حکومت و عدالت می فرماید: «عدالت، برپا دارنده مردم و زیور حکمرانان است»(غررالحکم، ح1954) و می فرماید: «عدالت، سپر دولت هاست»(همان، ح1873) و می فرماید: «عدالت، نظام فرمانروایی است»(همان، ح774).
آن حضرت درباره رابطه عدالت با اصلاح وضع مردم می فرماید: «با عدالت است که کار مردم اصلاح می شود»(همان، ح4215) و می فرماید: «هیچ چیز مانند عدالت شهرها را آباد نکرده است»(همان، ح9543) و می فرماید: «به سبب عدالت، برکتها دو چندان می شود»(همان، ح4211).
علی(ع) سخن از عدالت به میان می آورد و آن را مهم ترین و اساسی ترین و ضروری ترین اصل می شمارد. اما تفاوت علی(ع) با دیگر مدعیان تنها در این سخنان حکیمانه نیست. کلمه عدالت به اندازه ای زیبا و دلنشین است که افراد مختلف، با اهداف دنیوی و شیطانی، شعارش را دهند و از آن به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت یا حفظ قدرت و حکومت خویش استفاده کنند.
تفاوت اصلی علی(ع) با دیگران در این است که آن حضرت نه تنها عدالت می ورزید و از ظلم و ستم نفرت داشت، بلکه همه چیز را برای اجرای عدالت می خواست. قدرت و حکومت برای علی(ع) هیچ ارزشی نداشت، حتی به اندازه یک کفش پاره پاره صد وصله یا تکه ای از برگ درخت که در دهان ملخی می گنجد یا استخوان لیسیده خوکی در دست انسانی جذامی یا آب بینی بزی که عطسه می کند. تنها ارزش حکومت برای علی(ع) در این بود که ابزار و وسیله ای برای اجرای عدالت شود.
در طول تاریخ کم نبوده اند حاکمان و فرمانروایانی که شعار عدالت سر می داده اند و در شعار، و تنها در شعار، با ظلم و ستم مبارزه می کرده اند و آیات شکوهمند قرآن مجید را زینت بخش سخنرانی های عمومی خود قرار می داده اند. اما اینان در عمل بنیان و اساس حکومتشان بر ظلم و ستم استوار بوده است. اینان حقی برای مردم قائل نبوده و نسبت به مخالف خود، تا چه رسد به دشمن، فجیع ترین ظلم ها و ستم ها را روا می داشته اند. اینان مخالفان خود را خارج از دین و دشمن دین می شمرده اند و بدین وسیله به خود اجازه می داده اند که نسبت به آنان انواع ظلم ها و ستم ها را انجام دهند.
علی(ع) به عدالت سفارش می کرد و عدالت را اجرا می کرد و برای او مخالف و موافق و منتقد و مداح و دوست و دشمن فرقی نمی کرد. اگر علی(ع) به فرزندش می فرماید: «تو را سفارش می کنم به رعایت عدالت با دوست و دشمن»(تحف العقول، ص88) این آیه قرآن را همیشه در نظر دارد که: «ای کسانی که ایمان آورده اید! برای خدا قیام کنید و به عدل گواهی دهید و دشمنی با یک گروه باعث نشود که عدالت نورزید. عدالت ورزید که آن به تقوا نزدیک تر است»(مائده/8).
پارسایی علی او را به سوی آن می کشد که نسبت به دشمن ترین دشمنان خود دغدغه عدالت را داشته باشد. آن حضرت آنگاه که با ضربت شقی ترین انسان ها در بستر افتاده، نگران خوراک و وضعیت ضارب خویشتن است و حتی وصیت می کند که نکند پس از شهادت او کسی نسبت به ضارب او کم ترین ظلمی روا دارد و حتی اطرافیان را از این بر حذر می دارد که نسبت به جنازه قاتل او کوچک ترین بی حرمتی صورت دهند(نهج البلاغه، نامه 47).
بنابراین ذاتی ترین و اساسی ترین اصل حکومت علی(ع) عدالت است. علی(ع) حقوق انسان ها را چنان مقدس می شمارد که ایفای آن را مهم ترین و یا تنها هدف حکومت خود به حساب می آورد. پس معیار نزدیکی و مشابهت حکومت ها و نظام ها به حکومت علوی توجه و رعایت حقوق مردم است. گاهی شنیده می شود که حکومت ها و یا دولت هایی و یا حاکمان آنها شیعی یا علوی خوانده می شوند و دیگر دولت ها غیر شیعی و غیر علوی؛ باید گفت در سراسر جهان آن حکومتی به حکومت علی نزدیک تر است که بیشتر به عدالت توجه دارد و حقوق انسان ها را بیشتر رعایت می کند؛ هرچند در ظاهر عنوان شیعی یا علوی را نداشته باشد. و حکومتی که به ظاهر عنوان شیعی یا علوی را دارد و کمترین توجهی به حقوق مردم خود نمی کند و حکومت را نه برای اجرای عدالت بلکه برای خود حکومت و قدرت می خواهد هرگز علوی و شیعی نیست.
چه دردناک است که کسانی خود را به علی بچسبانند یا حکومت خود را در راستای حکومت او بشمارند که نه تنها نسبت به دشمن یا مخالف، که حتی نسبت به کسی که کم ترین انتقادی به آنان داشته باشد، هر ظلم و ستمی را روا می دارند و آنان را از همه حقوق خود محروم می سازند.
علی کسی است که به مخالفانش اجازه می دهد در مسجد و در انظار مردم هر چه می خواهند به او بگویند و حکومت او را به ناحق به هر چیزی متهم کنند. علی نه تنها سخنان آنان را تحمل می کند بلکه هرگز به یاران خود اجازه نمی دهد که جلوی سخن کسی را بگیرند. آن حضرت تحمل می کند و تحمل می کند تا آنگاه که این منحرفان دست به شمشیر می برند و جنایت می کنند. باز علی صبر می کند و نصیحت می کند تا وقتی که کارد به استخوانش می رسد و در آن زمان است که به ناچار با چشمی گریان دست به شمشیر می برد.
چه شباهتی وجود دارد بین حکومت علی(ع) که از مردم می خواهد و آنان را تکلیف می کند که او را نقد کنند و اشکالات او را بیان کنند، و حکومت هایی که ناصحان مشفق را به جرم انتقاد حتی محبوس و محصور می گردانند و نسبت به آنان بی احترامی می کنند و الفاظی ناشایست به کار می برند و به آنان هر چیزی را نسبت می دهند. علی(ع) به یاران خود اجازه نمی دهد که جلوی سخن مخالفان و منتقدان و دشمنان و حتی جلوی توهین ها و تهمت های ناروای آنان را بگیرند. آیا این ظلم فاحشی به علی(ع) نیست که حاکمانی که طرفداران خود را برای ساکت کردن صدای مخالفان و منتقدان بسیج می کنند و به آنان اجازه می دهند و آنان را تشویق می کنند که هر عملی را انجام دهند، خود را دنباله رو علی بشمارند؟

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

مبارزه با خرافات، راه و روش پیامبران

سید محمد علی ایازی

یکی از اهداف بعثت انبیا مبارزه با خرافات و غلو در ابعاد گوناگون آن بوده است. آنان در پی این بوده اند که از گرفته شدن امور غیر دینی به جای دین و انحراف از مسیر دیانت راستین جلوگیری کنند. بت های چوبی و سنگی و یا فلزی را به جای خدا نپرستند و انسان ها را از حد خود بالاتر نبرند و آنان را در هاله ای از تقدس و فوق سوال و چون و چرا قرار ندهند. مقدس واقعی و فوق چون و چرا خداست و دیگران را نباید در این حریم وارد کرد. معیار درجه و رتبه انسان ها نزدیکی و تقرب آنان به خدا و تخلق آنان به اخلاق خدایی و وارستگی و پارسایی آنان است. اموری مانند انجام افعال غیر عادی و غیب گویی و مانند آن هرگز فضیلت شمره نشده است و در قرآن مجید از این امور برای نشان دادن برتری انسان های برجسته استفاده نشده است. قرآن مجید تنها فضایل معنوی و اخلاقی انبیا و شخصیت های برجسته را مطرح کرده و از همین جهت آنان را الگو و اسوه انسان ها قرار داده است. در اینجا به نمونه هایی از درس های قرآن مجید در این زمینه اشاره می کنیم:
یکم: آزادی از قید و بندهای خرافی و غیرعقلی:
بدون شک یکی از اهداف بلند پیامبران، فراهم کردن زمینه درست اندیشیدن و آزادی از قید و بندهای خرافی و غیرعقلی و برداشتن زنجیره های سنگین موانع حرکت تکاملی به سوی حق است. در این باره قرآن مجید درباره شأن پیامبر و نقشی که او ایفا می کند، علاوه بر هدایت انسان ها، می فرماید: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ». (اعراف/157). و از [دوش‏] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است بر مى‏دارد. پس یکی از کارهای پیامبر این بوده است که قید و بند و زنجیرها را از عقل و اندیشه انسان ها بر می داشته است.
دوم: تعادل در زندگی و پرهیز از افراط و تفریط:
در این دنیا انسان باید از نعمتها و موهبت های الهی استفاده کند و از آنها در راه تکامل و سعادت خویش بهره گیرد. دین داری به ترک دنیا و استفاده نکردن از نعمت های آن نیست. بلکه وظیفه آن است که از این نعمت ها برای خود و دیگران به درستی استفاده کنیم. لذت های این دنیا، از نظر دین ممنوع نیست و شادی و تفریح و اوقات فراغت را در کنار خانواده و دوستان بودن منافاتی با دین ورزی و تقوا ندارد. خداوند به پیامبر می فرماید: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ. (تحريم/ 1). اى پيامبر، چرا براى خشنودى همسرانت، آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‏كنى؟ در جای دیگر می فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ». (اعراف/32). [اى پيامبر] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده است. فرهنگ دینی چیزی از این نعمت ها را ممنوع نساخته و آنچه حرام کرده، آنهایی هستند که برای انسان زیان آور بوده و پاک و طیب نیستند.
سوم: تعیین قلمرو تقدیس پیامبران:
پیامبران به دلیل رابطه خاصشان با خدا و شئون خاصی که خدا برای آنان قرار داده است و معجزاتی که احیانا برای اثبات رسالت خود انجام می دهند در معرض این هستند که از مرض انسانیت بالاتر برده شوند و انسان های ساده لوح درباره آنان غلو کنند. قرآن مجید در آیات متعددی به گونه های مختلف با این امر مبارزه کرده و محدوده ماموریت و وظیفه و شان پیامبران را مشخص کرده است. در آیه ای از قرآن آمده است: «قل لست عليكم بوكيل»(انعام/66). بگو: «من بر شما نگهبان و وکیل نيستم». این جمله را به این خاطر می گوید تا روشن شود که وظیفه پیامبران اجبار و الزام کردن نیست و مسئولیتی بیش از راهنمایی ندارند. و نمونه این تعبیرها در قرآن برای تعیین قلمرو ماموریت و وظیفه پیامبران فراون است. مانند: « وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»(انعام/107). و اگر خدا مى‏خواست آنان شرك نمى‏آوردند، و ما تو را بر ايشان نگهبان نكرده‏ايم، و تو وكيل آنان نيستى. یعنی مشیت خدا این گونه تعلق گرفته که هرکسی اراده و حق انتخاب داشته باشد و شما نباید دایه دلسوز تر از مادر باشید.
در بخش دیگر در راستای تعیین محدوده دین داری و اعتقاد به مقدسات می گوید که فرشتگان و پیامبران را تقدیسی نکنید که برای خدا می کنید. «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». (آل عمران/80). و [نيز] شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را ارباب بگيريد. آيا شما را پس از اینکه مسلمان گردیدید به کفر دستور می دهد؟
این محدود کردن مقام و منزلت و شان، اختصاص به پیامبران ندارد. قرآن کریم با غلو درباره جایگاه و شان عالمان دین نیز مبارزه کرده است: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله»(توبه/31). اهل كتاب، دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به ربوبيت گرفتند.
جالب تر اينكه اين نوع رابطه در ميان انسانها كلاً نفى شده است و در تعبير كلى در آيه ۶۴ سوره آل عمران آمده است: «ولايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله». و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا رب نگيريم.
در آيات متعدد دیگری نه تنها قيمومت، وكالت و ربوبيت را نفى مى كند، بلكه هرگونه اعتقادی که منافی با توحید حقیقی باشد و انسان ها را از محدوده انسانیت صرف بالاتر برد ممنوع می شمارد.
چهارم: فال بد و شگون زدن:
یکی از نمونه های خرافات شگون زدن است. قرآن کریم با فال زدن در حق پیامبران مبارزه می کند، و این حرکات فریب آمیز و خرافی را غیر قابل قبول و غیر واقعی می شمارد: «و قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ». (نمل/47).گفتند ما به تو و به هرکس که همراه توست شگون بد زدیم، و صالح گفت: سرنوشت خوب و بدتان پیش خداست، بلکه شما مردمی هستید که موردآزمایش قرار گرفته اید.
باز در جایی دیگر نمونه این شگون زدن که یکی از خرافات در جوامع است را نفی می کند: - قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لََيمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ . (یس/18) .گفتند ما حضور شما را به شگون بد گرفتیم. اگر دست بر ندارید، سنگسار می کنیم و قطعاً عذاب دردناکی از ما به شما خواهد رسید. البته آن رسولان گفتند: شومی شما به خود شماست. آیا اگر شما را پند دهند، باز کفر می ورزید. «فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» . (اعراف/131).
پس باید نتیجه گرفت که عالمان دین در این زمان نیز وظیفه مهم مبارزه با خرافه پرستی را بر عهده دارند. بدون تردید خرفه پرستی و غلو در شان و منزلت هانسان ها ابزاری است که شیادان و دنیا پرستان از آن استفاده وافر می برند. آنان اموری نا معقول و خرد ستیز را به جای دین حقیقی و واقعی به خورد مردم می دهند تابه اهداف دنیوی خود نایل آیند و قدرت خویش را استحکام بخشند. اگر وظیفه اصلی پیامبران مبارزه با این امور بوده است وظیفه اصلی عالمان دین نیز همین است.

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

اگر به دین پایبند نیستیم انسانیت را زیر پا نگذاریم

اسلامی بودن و دینی بودن یک جامعه و یک نظام را با چه معیار یا معیارهایی می توان سنجید؟ آیا توجه ویژه به اعتقادات معیار است؟ آیا توجه به رعایت احکام شرعی و فقهی معیار اسلامی بودن یک نظام است؟ آیا توجه به اخلاق و مکارم اخلاقی معیار اصلی دینی و اسلامی بودن است؟ بدون تردید همه این امور مهم و اساسی هستند و در نظام دینی جایگاه خاص خود را دارند. اما سوال مهم و اساسی این است که کدام یک از این امور اساسی تر و مهم تر هستند؟ نظام و جامعه ای که خود را دینی و اسلامی می شمارد به کدام یک از این امور باید بیشتر توجه کند؟ 


بسیاری از کسانی که خود را پرچمدار و مدافع دین می دانند، رعایت احکام فقهی و ظواهر شرعی را مهمترین معیار می شمارند و اگر به این امر تصریح نمی کنند عملشان به روشنی آن را نشان می دهد. اینان در مقابل بی اخلاقی های وحشتناک هیچ واکنشی از خود نشان نمی دهند. دروغ و فریب و حیله و بهتان و فحش و ناسزا و...در جامعه رواج می یابد و اینان هیچ خشم و غضبی از خود بروز نمی دهند. اما هنگامی که ظاهر یک حکم فرعی فقهی توسط جوانی رعایت نشود فریاد "وااِسلاما"یشان بلند می شود. اینان برای نابودی اخلاق یک جامعه خم به ابرو نمی آورند و برای عدم رعایت یک حکم فرعی فقهی کفن می پوشند. 
اما سخن پیامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) چیز دیگری را نشان می دهد. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «اسلام همان اخلاق نیکو است»(کنزالعمال، ح5225) و می فرماید: «همانا من برانگیخته شده ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم»(همان، ح5217) و می فرماید: «از مکارم اخلاق غفلت نکنید چرا که خدا مرا برای همین فرستاده است»(بحارالانوار، ج71، ص420) و می فرماید: «اگر کسی همه عبادات را انجام دهد و بلکه دائما در حال نماز و روزه باشد و اخلاقش نیکو نباشد نجات نمی یابد و جایگاهش دوزخ است»(محجة البیضاء، ج5، ص90؛ کیمیای سعادت، ج2، ص4) و می فرماید: «بنده، هرچند در عبادت ضعیف باشد با اخلاق نیک خود در آخرت به درجات و منزلت های والا دست می یابد»(محجة البیضاء، ج5، ص93) و می فرماید: «در میان مومنان ایمان کسی کامل تر است که اخلاقش نیکو تر باشد»(بحار الانوار، ج71، ص389) و می فرماید: «بهترین چیزی که در روز قیامت در میزان گذاشته می شود اخلاق نیکو است»(محجة البیضاء، ج5، ص90) و می فرماید: «محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترینتان به من در روز قیامت، خوش اخلاق ترین و متواضع ترین شماست»(بحارالانوار، ج71، ص394). 
امام علی(ع) می فرماید: «سرلوحه کتاب مومن اخلاق نیکو است»(همان، ص392) و می فرماید: «اخلاق نیک سرآمد همه نیکی هاست»(غررالحکم، ح4857). 
از سخنان فوق، که مانند آنها در احادیث اسلامی بسیار زیاد است به روشنی بر می آید که اخلاق اساسی ترین و اصلی ترین معیار سنجش اسلامی بودن است. پیامبر اسلام(ص) در حدیثی به این امر تصریح می کند: «به زیادی نماز و روزه مردم نگاه نکنید، به زیادی حج و زکات مردم نگاه نکنید، به زیادی کار خیر و تهجد شبانه مردم نگاه نکنید، بلکه به سخن راست و اداء امانت نگاه کنید»(شیخ صدوق، الامالی، ص379؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص229). امام صادق(ع) می فرماید: «فریب نماز و روزه مردم را نخورید زیرا انسان گاه چنان به نماز و روزه خو می کند که اگر آنها را ترک کند وحشت می کند، بلکه آنان را به راست گویی و امانت داری بیازمایید»(کافی، ج2، ص104) و می فرماید: «خداوند تعالی هیچ پیامبری را نفرستاد مگر به جهت راستی در گفتار و باز گرداندن امانت چه صاحب آن نیکوکار باشد و چه بدکار»(همان). 
اخلاق از چنان جایگاهی برخوردار است که امام علی(ع) درباره آن می فرماید: «اگر امیدی به بهشت نداشته باشیم و از آتش نهراسیم و به ثواب و عقاب توجهی نداشته باشیم باز هم شایسته است که در پی مکارم اخلاق باشیم چرا که مکارم اخلاق انسان را به طریق رستگاری رهنمون می شود»(مستدرک الوسائل، ج2، ص283). 
اما سخن این است که اگر در جامعه ای اخلاق مرده است و بر جنازه اش خروار ها خاک ریخته شده آیا ظواهر شریعت رعایت می شود؟! اگر از این روایات دست برداریم و مانند برخی از مدعیان اصل و اساس دین را همین ظواهر احکام فقهی بدانیم باید بپرسیم آیا جامعه ای که حتی همین ظواهر در آن رعایت نمی شود به چه معنایی می تواند اسلامی خوانده شود؟ در رساله های عملیه آمده است که کفن و دفن میت باید با اجازه ولی میت اجرا شود و نماز میت باید با اجازه او خوانده شود و ...ورود به خانه مردم و نگاه به زن نامحرم حرام است. آیا می توان بدون حکم قاضی به حریم خصوصی افراد وارد شد؟ آیا در صورت داشتن حکم باز نباید ضوابط شرعی را رعایت کرد؟ آیا می توان کسی را بدون محاکمه و اثبات جرم مجازات کرد؟ و... 
جامعه و نظامی که در آن نه تنها اخلاق رعایت نمی شود بلکه حتی ظواهر رساله های عملیه و دستورات فقهی زیر پا گذاشته می شود به چه معنایی می تواند اسلامی باشد؟ 
بگذریم؛ از اخلاق و شریعت می گذریم. اما آیا از انسانیت هم می توانیم بگذریم؟ امام حسین(ع) در آن لحظات آخر عمر، آنگاه که از اسب به زمین افتاده بود به سختی بلند شده می بیند که لشکر به سوی خیام حرم حمله می برد. آن حضرت در آن حالت سخن جانگداز و تاریخی خود را بیان می کند: «یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم» ای شیعیان آل ابو سفیان! اگر دین ندارید و از آخرت نمی ترسید، در دنیای خود آزاده باشید. 
روضه خوانان و مداحان اشک مردم را با این در می آورند که لشکر یزید انسانیت را زیر پا گذاشتند آنان به کودکان خردسال هم رحم نکردند. آنان به فرزندان عزادار حسین رحم نکردند. آنان به جای تسلیت گفتن به فرزندان حسین به آنان کتک زدند و به جای همدردی به آنان توهین کردند. رسم انسانیت همدردی با صاحب عزا و تسلیت گفتن به اوست و نه کتک زدن و توهین کردن به او. 
آیا جامعه ای که در آن این اعمال عادی شده است از اسلامیت که هیچ، از انسانیت بویی برده است؟ و در این فضاست که جا دارد از کسانی که مدعی دینداری هستند و خود را مدافع و پرچمدار دین می شمارند پرسیده شود که آیا خلخال از پای زن کتابیه ای بیرون آورده نشده است؟! امام علی(ع) فرمود یک مسلمان اگر این را بشنود که از پای زن کتابیه ای در نظامی که خود را اسلامی می خواند خلخال بیرون آورده شده و او چاره و پناهی نداشته، اگر از غصه بمیرد جا دارد. اما سخن این است که اگر خود نظامی که خود را اسلامی می خواند اعمالی به مراتب بدتر از آن انجام دهد چه باید گفت و چه باید کرد؟ آیا قالب تهی کردن کافی است؟ بگذریم...