۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

ماه خدا و برنامه تمرین مسلمانی در خطبه ای از رسول خدا

امام علی(ع) می فرماید که پیامبر خدا(ص) در پایان ماه شعبان و در آستانه ماه رمضان برای ما خطبه ای خواند و فرمود: ای مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و مغفرت به سوی شما رو کرده است. این ماه نزد خداوند بهترین ماههاست، روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و لحظه هایش بهترین لحظه هاست. در این ماه به میهمانی خدا دعوت شده اید و گرامی و مکرم شمرده شده اید. نفس های شما در این ماه ثواب تسبیح دارد و خواب شما در آن عبادت است. اعمال شما در آن مقبول است و دعاهای شما مستجاب. پس با نیت درست و دلی که از گناهان و صفات ناپسند پاکیزه گردیده از خداوند بخواهید که در این ماه به شما توفیق روزه داری و تلاوت قرآن دهد. بدبخت کسی است که در این ماه عظیم از آمرزش خدا مرحوم گردد...(وسائل، ج 7، ص 227).
این در واقع مقدمه خطبه بود که در آن پیامبر به اهمیت ماه مبارک رمضان و تفاوت آن با دیگر ماهها اشاره کرده است. گویا خداوند این ماه را ویژه قرار داده تا زمانی باشد برای تمرین تمام ارزش های دینی. پیامبر خدا(ص) در ادامه این ارزشها را یادآوری می کند. اما باید توجه داشته باشیم که این ارزش ها یک بعدی نیست وکامل است و در دستورالعمل پیامبر همه چیز سر جای خودش قرار گرفته و بر هر عملی به اندازه ای که لازم است تاکید شده است.
اگر بخواهیم بعد عملی دینی مانند اسلام را به صورت کلی تقسیم کنیم شاید بتوان سه محور را در نظر گرفت: یکی یاد خدا یا عبادت به معنای خاص آن است و دیگری حقوق انسان های دیگر که به اصل عدالت بر می گردد و سوم اخلاقیات که شاید بتوان آن را گام نهادن فراتر از حقوق و عدالت به حساب آورد. البته از آنجا که هر سه محور در محدوده فرامین و احکام دینی است و در واقع خدا انجام هر سه محور را می خواهد، آیین بندگی یا عبودیت، تسلیم و گردن نهادن به هر سه بعد را اقتضا دارد. پس شاید بتوان بین عبادت و عبودیت فرق گذاشت و دومی را اعم از اولی به حساب آورد. عبودیت به معنای بندگی و گردن نهادن به خواست خداست و دومی به معنای پرستش خدا و یاد اوست که بخش مهمی از خواست خداست. عدم تفکیک بین این دو واژه گاهی خطاهای مهمی را در پی دارد؛ برای مثال وقتی گفته می شود ماه رمضان ماه بندگی است برخی برداشت می کنند که این ماه، ماه عبادت به معنای یاد خدا و راز و نیاز با اوست، در حالی که در واقع ماه تسلیم شدن در برابر خواست خداست که علاوه بر یاد خدا رعایت حقوق دیگر انسان ها و اخلاق را نیز در بر می گیرد.
یکی از انواع انحراف از دین یک بعدی شدن است. یاد خدا جایگاه مهمی را در دینداری ایفا می کند چرا که اصل و ریشه است. یاد خدا هم محرک به سوی کارهای نیک است و هم بازدارنده از کارهای ناشایست. خداوند در قرآن مجید می فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر ولذکر الله اکبر(عنکبوت/45). نماز جلوی کارهای زشت و ناپسند را می گیرد و البته یاد خدا عظیم تر و مهم تر است. همچنین یاد خدا مهم ترین مشکل انسان را که ترس و پریشانی و نا آرامی است از بین می برد، چرا که همه نگرانی ها و پریشانی انسان که باعث همه اعمال ناشایست او می شود از دو ترس بر می خیزد یکی ترس از اینکه آنچه دارد از دست بدهد و دیگری ترس از اینکه به آنچه ندارد و آرزویش را دارد نرسد. قرآن مجید می فرماید که همه این ترس ها و نگرانی ها و پریشانی ها با یاد خدا از بین می رود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرامش می یابند.
پس جایگاه و نقش یاد خدا در دینداری بسیار کلیدی و حساس است و هر چند انسان در همه لحظات زندگی می تواند به یاد خدا باشد اما مناسک خاصی در دین برای این امر در نظر گرفته شده که نماز مهم ترین آنهاست. حال انحراف عظیم از دین این است که زندگی فردی منحصر در همین امور گردد و از جنبه های دیگر غافل شود.
پیامبر(ص) می شنود که عده ای از اصحاب غرق در عبادت شده اند. پس به مسجد می آید و با خشم می فرماید شما را چه شده است؟ من که پیامبر شما هستم اینگونه نیستم و اینگونه نیست که دائم در نماز و روزه باشم. ساعاتی را به عبادت مشغولم و برخی از روزها را روزه می گیرم و در باقی اوقات خود به امور دیگر می پردازم. همچنین آن حضرت به عبد الله پسر عمرو بن عاص، که مرد پرهیزگاری است، می فرماید: به من خبر رسیده که تو شبها تا صبح عبادت می کنی و روزها روزه می گیری. آیا همین طور است؟ عرض کرد: آری ای پیامبر خدا. حضرت فرمود: ولی من چنین نیستم و قبول هم ندارم و این کار درست نیست؛ آن را ترک کن(مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص46).
از سوی دیگر ممکن است کسانی یاد خدا وعبادت را به کلی کنار بگذارند و برای مثال دین را منحصر در خدمت به خلق بدانند. هرچند خدمت به خلق بیشترین ارزش را در دین دارد به گونه ای که خداوند می فرماید: «نیکی آن نیست که روی خود را به سمت مشرق یا مغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورد و مال خود را با آنکه آن را دوست دارد به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و برای آزادی بردگان بدهد و نماز به پا دارد و زکات بدهد و به عهد و پیمانی که می بندد پایبند باشد و به هنگام سختی و زیان و هنگام جنگ صبور باشد. آنانند کسانی که راست گفته اند و آنان پرهیزگارانند(بقره/177).
از این آیه ارزش خدمت به مردم و اخلاق در کنار عبادت مشخص است. اما با این حال کسی که دین را تنها در خدمت به خلق یا توجه به حقوق مردم یا اخلاق منحصر کند و از عبادت غافل شود از دین قطعا منحرف شده است. دینداری در واقع پیروی از یک برنامه جامع است که نمونه ای از آن در آیه فوق دیده می شود.
پیامبر اسلام(ص) در خطبه فوق که معروف به خطبه شعبانیه است، درباره ماه مبارک رمضان چنین برنامه جامعی را ارائه می دهد. در این ماه باید دینداری به صورت جامع و کامل تمرین شود. این ماه تنها ماه نماز یا تلاوت قرآن یا لب فرو بستن از طعام و... نیست بلکه تمرین دینداری است و در آن باید تمرین کرد که به صورت درست و همه جانبه دیندار بود. حضرت پس از مقدمه ای که ذکر شد با توجه کردن به دیگران و حقوق آنان آغاز می کند: «با تشنگی و گرسنگی خود تشنگی و گرسنگی روز قیامت را بیاد آورید و به فقیران و بیچارگان صدقه دهید و سالخوردگان را تعظیم و احترام کنید و به کودکان خود ترحم کنید و خویشان خود را نوازش کنید و زبان های خود را از آنچه نباید گفت و گوش های خود را از آنچه نباید شنید باز دارید و با یتیمان مردم مهربان باشید تا بعد از شما با یتیمانتان مهربان باشند». در این فقره آغازین بر حقوق دیگران و رعایت اخلاق تاکید شده و در واقع در راس برنامه های این ماه قرار گرفته است. کمک به تهیدستان و احترام به پیران و ترحم به کودکان و یتیمان از یک سو و مواظبت از زبان و گوش که به حریم دیگران تجاوز نکند.
در فقره بعدی به یاد خدا و بازگشت به سوی او توجه شده که باز مقصود بازگشت به مرزها و رعایت حقوق و اخلاق است:
«گناهان را وا نهید و به سوی خدا باز گردید و در اوقات نماز دست به دعا بلند کنید زیرا که این اوقات بهترین وقت هاست و حق تعالی در آنها با رحمت بر بندگان خود نظر می کند و مناجات آنان را جواب می دهد و ندای آنان را لبیک می گوید و دعای آنان را مستجاب می گردانند. ای مردم جان شما در گرو کردار شماست پس با طلب آمرزش از خدا آن را از گرو به در آورید و بار سنگین گناه بر دوش شماست، آن را با طول سجده سبک گردانید و بدانید حق تعالی به عزت و جلال خود قسم خورده که نمازگزاران و سجده کنندگان در این ماه را عذاب نکند و آنان را با آتش جهنم نترساند».
آری این ماه بهترین زمان برای بازگشت به سوی خدا از زندگی گناه آلود و اصلاح خویشتن است. کسی که سجده می کند و پیشانی بر خاک می ساید همه پلیدی ها را رها کرده و به حق گردن نهاده است و رحمت الهی حتما شامل حال چنین فردی خواهد شد.
در فقره بعدی آن حضرت توجه را به یک عمل ارزشمند ویژه ماه مبارک یعنی افطاری دادن جلب می کند و می فرماید به هر اندازه که می توانید افطاری دهید حتی به نصف خرما یا جرعه آب. شاید این کار تمرینی باشد برای بخشش و اطعام به دیگران.
اما در فقره بعدی آن حضرت به نکته ای توجه را جلب می کند که آن را در جای دیگر هدف رسالت خود به حساب می آورد و آن اخلاق است: «ای مردم هر کس که اخلاق خود را در این ماه نیکو گرداند بر صراط در روزی که قدم ها بر آن بلغزد آسان بگذرد».
در ادامه آن حضرت سفارش هایی می کند که در واقع ترکیبی از حقوق انسان ها و اخلاق است: «هر کس در این ماه خدمت غلام و کنیز خود را سبک گرداند در قیامت خدا حساب او را آسان گرداند و هر که در این ماه شر خود را از مردم بازدارد حق تعالی غضب خود را در قیامت از او بازدارد و هر کس در این ماه صله رحم کند و به خویشان خود احسان کند خدا او را در قیامت به رحمتش وصل کند و هر کس در این ماه قطع صله و احسان با خویشان کند خدا در قیامت از او رحمت خود را قطع نماید».
فقره بعدی درباره یاد خدا و عبادت است و در آن به نماز های واجب و مستحب و صلوات بر محمد(ص) و تلاوت قرآن و دعا توصیه شده و بیان شده است که این اعمال در این ماه بسیار بیشتر از ماههای دیگر ارزش دارد.
پس مطابق این خطبه پیامبر(ص)، ماه مبارک رمضان ماه عبودیت و بندگی است نه خصوص عبادت به معنای خاص آن و در واقع ماه تمرین مسلمانی است. در برنامه این تمرین مسلمانی همه چیز سر جای خود قرار گرفته و در واقع به همان صورت که در آن بر یاد خدا و عبادت تاکید شده بر حقوق انسان ها و اخلاق نیز تاکید شده است.
اگر این خطبه را برنامه مسلمانی به حساب آوریم پس باید نتیجه بگیریم که جوامع و نظام هایی که در آن تنها بر یک بعد تکیه می شود از دین منحرف شده به بیراهه می رود. جامعه ای که تنها بر ظاهر نماز و روزه و حج و مانند آنها تاکید می کند و جنبه های دیگر دین مانند حقوق انسان ها و اخلاق را رها می کند از برنامه دین فاصله گرفته است.
جامعه ای که در آن بر یک عمل مستحبی مانند اعتکاف بیش از حد تاکید می شود و برای رفتن به مسجدی خاص و انجام اعمالی خاص در آن، که هیچ مدرک و سند درستی ندارد، تاکید می شود، اما از توجه به اخلاق در آن خبری نیست و حقوق انسان ها در آن ارزشی ندارد هرگز یک جامعه خدا پسند نیست.
جامعه ای که در آن به ظواهر عبادیات و زیارت اماکن مقدسه و... بسیار توجه می شود ولی از سوی دیگر در آن دروغ و فریب و حیله و تقلب قبحی ندارد هرگز یک جامعه نبوی نیست.
آری! ماه مبارک رمضان، همان طور که پیامبر اکرم در خطبه خود بیان فرمود، ماه تمرین مسلمانی است. ماهی است که در آن باید تمرین کرد که مرزها را شناخت و به حقوق انسانها تجاوز نکرد و درد انسانها را شناخت و مشکلات آنها را برطرف کرد و مکارم اخلاق را شناخت و آنها را برای خود ملکه ساخت و البته در این ماه نباید از یاد خدا غافل بود که اساس و ریشه همه خوبی هاست.

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

رعایت حقوق اقلیت های دینی در نخستین سده های اسلامی به روایت نویسندگان غیر مسلمان

اسلام در برهه ای خاص از تاریخ و نقطه ای خاص از جهان ظهور کرد و اندکی پس از ظهور خود به یک حکومت مقتدر تبدیل شد که بر مناطق وسیعی از جهان حکومت می کرد. یک سوال مهم و اساسی این است که در این حکومت، که در واقع از یک دین خاص، یعنی اسلام، برخاسته بود و احکام و مقررات آن را اجرا می کرد، غیر متدینان به این دین و پیروان دیگر ادیان چه وضعیتی داشتند و چه میزان از حقوق شهروندی برخوردار بودند؟ در این نوشتار بر آن هستیم که پاسخ این پرسش را از زبان برخی از نویسندگان غیر مسلمان بشنویم.
یکی از اقلیت های دینی که در مملکت اسلامی حضور داشته یهودیت است. قرآن مجید می فرماید یهودیان حجاز با مسلمانان بیشتر دشمنی می کرده اند تا مسیحیان و مسیحیان بیشتر دوستی می کرده اند(مائده/82). پس بررسی وضعیتی که یهودیان در حکومت نوپای اسلامی داشته اند به خوبی می تواند نگاه اسلام نسبت به اقلیت های دینی را آشکار سازد، چرا که اگر اسلام حقوق کسانی را که دشمنی می کرده اند رعایت کرده باشد قطعا این امر را نسبت به دیگران نیز رعایت کرده است.
قبل از ورود به این بحث باید به وضعیت یهودیان در زمان ظهور اسلام اشاره ای داشته باشیم تا آشکار شود که اسلام در چه فضایی با پیروان این دین چه برخوردی داشته است. نویسندگان یهودی و مسیحی وضعیت یهودیان را در چند قرن منتهی به ظهور اسلام اسفناک گزارش کرده اند. یهودیان در دو امپراتوری بزرگ آن زمان ،یعنی ایران و روم، پراکنده بودند. در امپراتوری ایران از سال 226 میلادی و با سقوط اشکانیان، ساسانیان روی کار آمدند که با موبدان زرتشتی رابطه تنگاتنگی داشتند. این ارتباط باعث شد که به تدریج سخت گیری بر پیروان دیگر ادیان بیشتر شود تا اینکه سرانجام تنها دین رسمی و قانونی ایران دیانت زرتشتی اعلام شد و پیروان دیگر ادیان مجبور به پذیرش این دین شدند. این امر وضعیت یهودیان را در ایران برای مدت چند قرن بسیار سخت و غیر قابل تحمل کرد(لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، ج2، ص214-234).
در امپراتوری روم نیز وضعیت به همین منوال بود. یهودیان که در سال 70 م. با تخریب معبد اورشلیم پراکنده شده بودند و از آن زمان وضعیت چندان مناسبی نداشتند در اواخر قرن چهارم وضعیت بسیار وخیم تری پیدا کردند. در سال 381 میلادی اعلام شد که تنها دین رسمی و قانونی امپراتوری روم مسیحیت است و پیروان دیگر ادیان یا باید به این دین بگروند و یا مجازات شوند(کلاپرمن، تاریخ قوم یهود، ج2، ص230؛ بی.ناس، تاریخ جامع ادیان، ص561).
پس اسلام در حالی ظهور کرد که یهودیت وضعیت بسیار ناگواری داشت و در واقع در حال نابودی بود. نویسنده ای مسیحی برخورد اولیه اسلام با یهودیان را این گونه بیان می کند:
«مسلمانان در آغاز با یهود به نیکی رفتار کردند. در فلسطین و شام و عراق با آنها طریق مسالمت و مهربانی پیش گرفتند. از یک سو یهود غازیان [جنگجویان] عرب را ناجی خود دانستند، چون که ایشان را از عذاب و آزار زرتشتیان و مسیحیان خلاصی می دادند... تعالیم مِدراش های [مدارس] بابلی در ممالک اسلام بار دیگر رونق گرفت و «رئیس الاسراء»[رأس الجالوت]، بطرک یهود در بغداد... شخص معتبر مهمی شناخته شد»(تاریخ جامع ادیان، ص615).
نویسنده ای یهودی وضعیت یهودیان را در ممالک اسلامی این گونه بیان می کند:
«برای یهودیانی که در قلمرو حکومت اعراب می زیستند، دوره جدیدی از آزادی شروع می شد، حکّام مسلمان به مراتب روشنفکرتر و آزادمنش تر از رهبران مسیحی آن زمان بودند، یهودیان تحت حکومت مسلمانان در صلح و رفاه زندگی می کردند.
یهودیان تحت تاثیر علاقه و عشق اعراب به شعر و فلسفه قرار می گرفتند قبل از آن یهودیان خیلی کم به شعر و شاعری علاقه مند بودند. ولی اکنون شعر عبری شکوفا می شد، و پایاپای آن آثار جدیدی در فلسفه و منطق به قلم دانشمندان یهودی انتشار می یافت. البته اشعار شعرای عرب بیشتر درباره جنگ و عشق و مال دنیا بود، در صورتی که یهودیان درباره بزرگی، حکمت و عظمت خداوند شعر می سرودند.
هر دو قوم با هم در دانش و فرهنگ پیش می رفتند، و آزادی و آزاد فکری برای هر دو ملت اثرات سودمندی در برداشت.
برای اولین بار از سال 500 میلادی به این طرف، یهودیان ساکن بابل هوای تازه آرامش و آزادی را تنفس می کردند. دانشگاه های سورا و پومبدیتا که توسط حکام ایرانی بسته شده بودند، اینک مجددا باز شدند. یک بار دیگر بابل مرکز تحصیل تورات و علوم دینی یهود برای تمام یهودیان جهان شد.
گرچه یهودیان مجبور به پرداخت باج و خراج به اعراب بودند، اما برای خود سازمان منظم و دادگاه های مخصوص داشتند. و رش گالوتا یا سرپرست گالوتیان، رهبری ایشان را بر عهده داشت. اینک ایشان همان گونه که در اولین سال های حکومت ایرانیان زیسته بودند، به صورت یک جامعه یهودی آزاد در بابل زندگی می کردند.
مقام و منصب رش گالوتا یک بار دیگر مانند سابق شکوهمند و با عظمت شد. اولین کسی که توسط خلیفه رسما به عنوان رش گالوتا شناخته شد، بوستنای نام داشت. او داماد خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی بود، و مقام و منزلتش آن چنان عالی بود، که اجازه داشت تمام اسناد و احکام و فرامین خود را با مهر رسمی ممهور نماید. در زمان بوستنای، جامعه یهودیان بابل اهمیت و مقام والایی کسب نمود، زیرا او همواره با احترام و عظمت در دربار خلیفه بغداد پذیرفته می شد.
هنگامی که بابل سقوط کرد، بیم آن می رفت که رشته زرین تورات گسیخته شود. ولی آمدن مسلمانان به بابل، و آزادی و تمدن و فرهنگی که ایشان با خود به ارمغان آوردند، به یهودیان کمک کرد که پیشرفت بیشتری نموده و قوی تر و سعادت مند تر شوند» (کلاپرمن، تاریخ قوم یهود، ج2، ص263-266).
نویسنده یهودی دیگری می نویسد:
«در قلمرو مسلمین، موقعیت تازه ای برای عالم یهود به وجود آمد و امور معنوی و مادی یهود بسط و توسعه یافت. ... بغداد که تازه به پایتخت مسلمین تبدیل شده بود مرکز فعالیت یهودی های بابل بود. و دائم یهودی های نقاط مختلف را به طرف خود جلب می کرد و هر روز به جمعیت یهودی این پایتخت افزوده می شد. جماعات و موسسات یهودی در بغداد به قدری زیاد بود که حتی تا قرن بیستم، اواخر جنگ بین الملل دوم ... تا این اندازه نبوده است. به گفته یک نفر مسافر به نام بنیامین ... در این شهر چهل هزار نفر یهودی سکونت داشته و دارای بیست و هشت کنیسه و ده دانشکده برای علوم بودند.
پس از اینکه فلسطین به دست مسلمین افتاد و هرگونه محدودیت نسبت به یهودی ها رفع گردید، جامعه یهود از نو حیات تازه ای را شروع کرد. فشار و ظلم حکومت بیزانطین تخفیف کلی یافت، آزادی و مساوات تقریبا در دسترس همه گذاشته شد و در پرتو آن همه گونه وسایل پیشرفت و ترقی برای یهودی های ساکن فلسطین مهیا گردید و روز به روز افراد این ملت مراحل پیشرفت را با قدم های سریع پیموده و مدارج عالی را در هر رشته علم و صنعت طی کرد.
برخلاف فرمان حدریان، قیصر روم، که یهودی ها را از ورود به شهر اورشلیم منع کرده بود اکنون یهودی ها می توانستند وارد شهر اورشلیم شده و در آن سکونت کنند. به این جهت مرتب به تعداد خانواده های ساکن شهر افزوده می شد.
قاهره در دوره خلفای فاطمی در سال 969 میلادی مرکز علم و دانش و کانون تعلیم و تربیت برای یهودی ها شده، موقعیت ممتاز یافت و با مراکز علمی بغداد در یک ردیف قرار گرفت. خلفای فاطمی، آزادی مذهب را برای تمام مذاهب تضمین کردند و در تمام ایالات و استان های تحت فرمان خویش مردم را در امور خود مستقل و آزاد می گذاشتند و همانند منطقه فلسطین با اهالی، عادلانه رفتار می کردند. در اثر این آزادی که از طرف دولت تضمین گردیده بود جامعه یهود توانستند متشکل و متحد شده، عقاید و نظرات علمی خود را با هم رد و بدل کرده و در علم و معرفت به پیشرفت های زیادی نایل گردند. ...
در زمان حکومت بیزانطین و ایران، یهودی ها از تمام تشکیلات دولتی اخراج شدند ولی خلفای عرب و حکام مسلمان آزادانه هرگونه شغلی را در تشکیلات دولتی به یهودی ها واگذار می کردند و با نهایت اطمینان افراد خبره یهودی را در امور مالی و سیاسی دنیای اسلام دخالت داده از دانش و بینش ایشان کمک گرفته و با آنها به شور و مشورت می نشستند. ... مسلمین برای کنترل اوضاع و ثبات و استحکام سیاست خود، همه مقررات قبلی که بر خلاف آزادی یهود بود ملغی و آزادی بیشتری به قوم یهود داده، انجمن ها و موسسات ایشان را تقویت کردند. ...
فرمانروایان عرب در مشرق امپراتوری اسلام همه گونه آزادی برای ملت یهود قائل گردیدند. آزادی در مذهب، آزادی در مسکن، در شغل و حرفه و آزادی در رفت و آمد و مسافرت. چون جامعه یهود مقام و موقعیت بسیار ممتاز و برجسته ای به دست آورد، مخصوصا در امور تجارت و اقتصاد به موقعیت های بسیار درخشانی نایل شده بودند»(ابا ابان، قوم من، تاریخ بنی اسرائیل، ص177-187)
نویسنده یهودی دیگری با اینکه اصل برخورد نیکوی مسلمانان را قبول دارد اما از این برخورد تحلیلی خاص دارد. ایشان می گوید:
«نخستین رویارویی یهودیان با اسلام مواجهه ای ناخوشایند نبود. محمد(ص) (571-632 م.) بنیان گذار اسلام، در آغاز کوشیده بود حمایت یهودیان شبه جزیره را از دین خود به دست آورد. به این دلیل، او بسیاری از اعمال و مراسم و باورهای دینی آنان را اخذ کرد... اما همین که او پی برد یهودیان به دینش روی نمی آورند خشم بی امان خود را متوجه آنان ساخت و به تعقیب آنان پرداخت و یهودیان را از شبه جزیره بیرون راند. جانشینان او، معروف به «خلفا»، تا مدتی این سیاست را تعقیب کردند، اما پس از اندک زمانی تعصب و غیرت دینی موروثی آنان، جای خود را به تساهل و آسانگیری تقریبا بی کران داد... هرجا که پرچم حاکمیت اسلام به اهتزاز در می آمد بخت و اقبال یهودیان رو به بهبود می گذاشت. این بهبود اوضاع در فلسطین و مصر، که در آنها حکام بیزانس نه تنها در حیات اقتصادی و اجتماعی یهودیان بلکه همچنین در امور داخلی کنیسه ها و مراسم آنها مداخله کرده بودند، بسیار چشم گیر بود... (ایزیدور اپستاین، یهودیت بررسی تاریخی، ص217-218).
نویسنده فوق تحلیل خود را با نقل تاریخ ترکیب کرده و برای مثال هدف پیامبر اسلام از برخورد نیکو با یهودیان را این شمرده که یهودیان به دین او بگروند، در حالی که پیامبر در حجاز با یهودیان و مسیحیان و صابئان و... با همه به یک صورت برخورد کرد و جدای از این در نقل تاریخ نیت خوانی بی دلیل و بی اعتبار است. همچنین نویسنده فوق به اعمال یهود در حجاز که باعث شد پیامبر گاهی آنان را مجازات کند که از جمله پیمان شکنی و شورش و توطئه قتل پیامبر را می توان نام برد، اشاره ای نمی کند. به هر حال اگر بخواهیم آن مقدار از سخن نویسنده فوق را که خبر است در نظر بگیریم باید بگوییم پیامبر با یهودیان در آغاز با خوبی و نیکویی برخورد کرده و لی پس از مدتی برخوردهای تندی بین او و یهودیان به وجود آمده، که علت آن را ایشان نیات شخص پیامبر و مسلمانان توطئه های یهودیان می دانند. به هر حال ایشان نیز قبول دارد که این دوران بسیار کوتاه بوده و پس از آن دوباره برخورد نیکو آغاز شده است و در مجموع برخورد مسلمانان با یهودیان نیکو بوده است.
اما شاید کسی بگوید این برخوردهای نیکوی بعدی با یهودیان در زمان خلفایی بوده که چندان پایبند به اسلام نبوده اند. ولی باید گفت که برخورد نیکوی مجددی که نویسنده فوق به آن اشاره می کند مربوط به زمان امام علی(ع) است. نویسنده یهودی دیگری به این امر تصریح می کند:
«در آغاز، اسلام بیش از مسیحیت از یهودیان حمایت نمی کرد. فرمان های خلیفه دوم به طور مساوی بر ضد یهودیان ومسیحیان هدف گیری شده بود. با این وصف خلفای بعدی در رفتار خود جانب یهودیان را مراعات می کردند و آنان را با مسلمانان برابر قرار می دادند. یهودیان به مسلمانان همچون آزادکنندگان خود از یوغ مسیحیت می نگریستند. در عصر خلافت حضرت علی(ع)(656-661 م.) یهودیان بابل از آزادی قابل ملاحظه ای بهره مند شدند. آن حضرت تشکیلات راس الجالوت به رهبری «بوستنای» و مرکز گائونیم(حوزه علمیه) به رهبری «مار اسحاق» را رسما مورد پذیرش قرار داد»(جولیوس کرینستون، انتظار مسیحا در آیین یهود، ص78).
پس حداقل چیزی که مورد وفاق همه یهودیان است اینکه برخورد نیکوی مسلمانان با یهودیان از زمان خلافت حضرت علی(ع) آغاز شده و قرن ها و در طول قرون وسطا ادامه داشته است. آنچه می خواهیم در پایان این نوشتار نتیجه بگیریم این است که به اعتراف نویسندگان غیر مسلمان اسلام پیام آور آزادی دین و رعایت حقوق همه اقلیت های دینی بوده و آنان در جامعه اسلامی در سده های نخست از حقوق شهروندی کامل برخوردار بوده اند.

نگاشته های مرتبط:

رعایت حقوق اقلیت های دینی در کلام و مرام امام علی(ع) 

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

حقوق اقلیت های دینی در سیره نبوی

پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «رعایت حقوق اقلیت های دینی در کلام و مرام علی(ع)» اشاره شد که مطابق سخن و روش امام علی(ع) حق شهروندی به نوع دین افراد بستگی ندارد و در حکومت اسلامی همه افراد، هر دینی که داشته باشند، از حق شهروندی برابر برخوردارند. همچنین در نوشتاری تحت عنوان «نگاهی به شیوه تعامل با غیر مسلمانان در قرآن مجید» بیان شد که مسلمانان چه روشی را باید در برخورد با غیر مسلمانان در پیش بگیرند و چگونه با آنان زندگی کنند. در این نوشتار برآنیم که گذری بر سیره و روش پیامبراکرم(ص) در این باره داشته باشیم. بحث را با دو سخن و یک عمل از آن حضرت آغاز می کنیم:
«اَلا من ظلم معاهدا او انتقصه او کلّفه فوق طاقته او اخذ منه شیئا بغیر طیب نفس فانا حجیجه یوم القیامه» آگاه باشید هر کس به یکی از پیروان اقلیت های دینی که تحت عهد و پیمان با مسلمانان است، ظلم نمود، یا نقص و ضرری به او وارد کرد، یا بیش از طاقتش کاری را بر او تحمیل نمود، و یا بدون رضایتش چیزی را از او گرفت، همانا من در روز قیامت با او مخاصمه خواهم کرد(سنن ابی داود، ج2، ص152، به نقل از آیت الله منتظری(ره)، رساله حقوق، ص122).
و آن حضرت می فرماید: «هر کس غیر مسلمانان اهل ذمه را اذیت کند من دشمن او هستم و روز قیامت از او انتقام خواهم گرفت»(روح الدین الاسلامی، ص274، به نقل از آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص649).
جابر ابن عبدالله می گوید: جنازه ای از کنار ما گذشت و پیامبر اکرم(ص) به احترام او از جای برخاست و ما نیز برخاستیم. عرض کردم یا رسول الله! این جنازه یک نفر یهودی بود! فرمود: آیا جنازه انسان نیست؟ هرگاه جنازه ای دیدید برای احترام برخیزید»(صحیح بخاری، حدیث 1311).
دو مورد اول درباره حقوق اقلیت های دینی جامعه اسلامی و اهتمام بی حد و حصر پیامبر اسلام(ص) به آن است. اما مورد سوم را باید در حیطه اخلاق وارد کرد ولی به هر حال از این عمل و سخن پیامبر به روشنی بر می آید که انسان، با صرف نظر از اینکه چه دینی داشته باشد، کرامت دارد و حتی باید به جنازه او احترام گذاشت. به هر حال برخورد هایی اخلاقی از شخص پیامبر(ص) نقل شده که نشان می دهد که غیرمسلمانان نه تنها از حقوقی برابر با مسلمانان در حکومت پیامبر برخورداربوده، بلکه حتی می توانسته اند آزادانه حتی به شخص پیامبر توهین کنند و با آنان برخوردی نشود. اینک به دو مورد از این دست اشاره می کنیم:
1- «پیامبر اسلام(ص) و همسرش عایشه در جایی نشسته اند که فردی یهودی وارد می شود. فرد یهودی به جای «السلام علیکم» خطاب به پیامبر می گوید «السام علیکم» که معنای آن «مرگ بر تو» است. اندکی بعد یهودی دیگری وارد می شود و همین سخن را تکرار می کند. این امر نشان می داد که تعمدی در کار است و اینان قصد آزار و اذیت پیامبر(ص) را دارند. عایشه سخت خشمگین می شود و فریاد بر می آورد: «مرگ بر خود شما و...»
رسول خدا(ص) می فرماید: ای عایشه! ناسزا مگو، ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد. در حالی که نرمی و ملایمت و بردباری روی هر چیزی گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد، و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن می کاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟ عایشه عرض می کند: ای رسول خدا! مگر نمی بینی که اینان با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟
حضرت می فرماید: چرا، متوجه شدم، اما من هم در جواب گفتم «علیکم» یعنی بر خود شما(اگر سلام گفتی بر خود شما و اگر سام گفتی بر خود شما) و همین اندازه کافی است»(وسائل الشیعه، ج2، ص212؛ داستان راستان، ج1، ص139-140).
2- فردی از اهل کتاب در کوچه جلوی پیامبر(ص) را می گیرد و ادعا می کند که من از تو طلب کارم و همین الان باید طلب مرا بپردازی. پیامبر می فرماید اولا تو از من طلبی نداری و ثانیا من اکنون پول همراه خود ندارم اجازه بده فعلا بروم تا بعدا به این مساله بپردازیم چون باید برای نماز به مسجد بروم. فرد کتابی می گوید نمی گذارم یک قدم برداری تا طلب مرا بپردازی. هرچه پیامبر با نرمش سخن می گوید او خشن تر می شود و یقه پیامبر را می گیرد و به قدری فشار می دهد که قرمز می شود. یاران پیامبر که در مسجد منتظر او هستند چون می بینند پیامبر دیر کرده در پی او می روند و چون صحنه را می بینند خشمگین شده می خواهند با او با خشونت برخورد کنند. پیامبر(ص) آنان را از این کار باز می دارد و می فرماید شما کاری با او نداشته باشید و من خود می دانم که با رفیقم چگونه برخورد کنم. پس پیامبر به حدی با نرمی و مدارا با او سخن می گوید که تسلیم می شود(مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، ص236-237).
این موارد در جامعه ای رخ داده که اکثریت قاطع آن مسلمان بودند و حاکم آنان شخص پیامبر بود. جدای از برخورد اخلاقی پیامبر(ص) اینکه پیروان ادیان دیگر، که اقلیت ناچیزی در آن جامعه بودند، به خود اجازه چنین برخوردهایی می داده اند نشان دهنده آن است که آنان از حقوق شهروندی در حد کامل و شاید بیش از متعارف برخوردار بوده اند. آنان حتی می توانسته اند ادعایی خلاف واقع علیه شخص اول مملکت مطرح کرده به او توهین کنند یا حتی برخورد فیزیکی با او بنمایند و هیچ برخوردی با آنان نشود.
اما نکته ای که باید به آن اشاره کنیم این است که اولا همه این موارد از اهل کتاب بوده اند و دو روایت که در ابتدای این نوشتار از پیامبر نقل کردیم درباره غیر مسلمانان معاهَد یا ذمی بود. معاهد غیر مسلمانی است که با مسلمانان هم پیمان است و ذمی غیر مسلمانی است که تحت حکومت اسلام است و به حکومت اسلامی جزیه می پردازد و از حقوق شهروندی برخوردار می شود. اما سوال این است که آیا هر غیر مسلمانی می تواند جزیه بپردازد و از حقوق شهروندی برخوردار شود؟
در این رابطه بین فقیهان اختلاف شده است و این اختلاف به خاطر متفاوت بودن روایات است. در برخی از روایات آمده است که تنها یهودیان ومسیحیان می توانند اهل ذمه به حساب آیند و در برخی دیگر زرتشتیان نیز به آنان ملحق شده اند. اما در برخی دیگر از روایات همه غیر مسلمانان، حتی مشرکان، می توانند اهل ذمه به حساب آیند. فقیه برجسته معاصر، مرحوم آیت الله منتظری اعلی الله مقامه، پس از نقل همه این روایات و بحث و بررسی مفصل آنها این را ترجیح می دهد که اهل ذمه منحصر به گروه خاصی نباشد و همه غیر مسلمانان بتوانند اهل ذمه به حساب آیند و با پرداختن جزیه از حق شهروندی برخوردار شوند(مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج7، ص 86-117). ایشان در پایان یک بحث طولانی از آیه ای از قرآن مجید نیز همین عام بودن را استفاده می کند:
«خداوند شما را از خوشرفتاری و دادگری با کسانی که در دین با شما پیکار نکرده اند و شما را از خانه هایتان بیرون نرانده اند باز نمی دارد...»(ممتحنه/8). ظاهر این آیه عام است و بلکه شان نزول آن مشرکان مکه بوده است.
ایشان یک دلیل شبه عقلی یا عقلایی نیز اضافه می کند: «من گمان نمی کنم کسی ملتزم به وجوب کشتن نزدیک به نصف مردم کره زمین در صورت تسلط یافتن بر آنها بشود؛ یعنی کشتن ملیاردها انسان[که اسلام یا دینی آسمانی را نپذیرفته اند]...»(همان، ص118).
فقیه معاصر دیگری نیز همین نظر را دارد و از آیه فوق همین استفاده را می کند: «مسلمانان باید... با یهودیان و مسیحیان... با مسالمت رفتار کنند. و نیز با کفار و ملحدانی که در اثر پیروی مکتب الحادی و مادی موحد نبوده و به مبدا و معاد اعتقادی ندارند، ولی درصدد براندازی نظام اسلامی نیستند، بلکه حاضرند با مسلمانان زندگی مسالمت آمیز داشته باشند، با مسالمت رفتار کنند؛ زیرا اگر با نظام اسلامی درگیر شده و درصدد براندازی نظام باشند، اسلام دستور دفاع و مقابله با آنها را داده است... بر اساس این آیه(ممتحنه/8) با کافرانی که نه سابقه سوء دارند و نه لاحقه سوء، نه قبل از پیروزی اسلام، بر ضد اسلام و مسلمانان تلاش و کوشش کرده اند و نه بعد از پیروزی اسلام به این کار اقدام می کنند، رفتار با قسط و عدل رواست»(آیت الله جوادی آملی، دین شناسی، ص 198-199).
صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه فوق همین سخن را دارد و می گوید غیر مسلمانان و کفار از هر گروه که باشند در صورتی که حریم مسلمانان را حفظ کنند و تجاوز نکنند مسلمانان باید با آنان طریق مسالمت پیش گیرند و در غیر این صورت لازم است از خود دفاع کنند(المیزان، ذیل آیه فوق).
عالم دیگری درباره آیه فوق می گوید:
«سیاست کلی اسلام، درباره اقلیت های مذهبی و غیر مسلمانان، از این دو آیه کاملا فهمیده می شود، یعنی مادامی که اقلیت ها به حقوق اکثریت تجاوز نکنند و بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه ننمایند، در کشور اسلامی کاملا آزاد هستند و مسلمانان وظیفه دارند با آنها به عدالت و نیکی رفتار کنند. ولی اگر بر ضد اسلام و مسلمانان با کشورهای دیگر همدستی داشته باشند، مسلمانان موظف هستند جلوی فعالیت آنها را بگیرند»(آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص648).
باید اضافه کنیم که از آیه کلیدی دیگری در قرآن مجید نیز این نکته را می توان به روشنی برداشت کرد. وقتی قرآن مجید می فرماید «لا اکراه فی الدین...»(بقره/256) هیچ اکراهی در دین نیست. آیا اگر قرار باشد هیچ راهی برای مصالحه با فردی غیر مسلمان وجود نداشته باشد و حتما باید با او جنگید تا مسلمان شود و یا کشته شود، پس اجبار و اکراه به چه معناست؟ باید گفت این سخن با آیه فوق در تضاد صریح و آشکار است.
همچنین باید به سخن امام علی(ع) اشاره کنیم که به مالک دستور می دهد که حقوق هیچ انسانی را پایمال نکن چون مردم یا برادر دینی تو و یا شبیه تو از نظر خلقت هستند(نهج البلاغه، نامه 53). مطابق این سخن انسان هر دین و مذهبی داشته باشد باید حقوقش رعایت شود.
پس تا اینجا به این نتیجه می رسیم که هر انسانی که در جامعه اسلامی و تحت حکومت اسلامی زندگی می کند در صورتی که مالیات جزیه را بپردازد ذمی به حساب می آید و از حقوق شهروندی کامل برخوردار است. اما در اینجا دو نکته و یا دو اشکال وجود دارد که در واقع از آیه ای از قرآن مجید برخاسته است:
«قاتلوا الذین لا یومنون بالله و ...حتی یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون»(توبه/29). با کسانی که به خدا ایمان ندارند و...پیکار کنید تا زمانی که با خضوع و تسلیم جزیه را به دست خود بپردازند».
مطابق این آیه مسلمانان باید با غیر مسلمانان بجنگند تا اینکه آنان حاضر شوند با حالت خضوع و خشوع جزیه بپردازند. و البته معلوم است که راه دیگری نیز پیش روی آنان است و آن اینکه مسلمان شوند. حال اولا آیا خود اینکه کسی مجبور به این شود که یا به دینی بگراید و یا جزیه بپردازد اجبار و اکراه نیست؟ و ثانیا چرا باید جزیه را با حالتی خاص یعنی خضوع و خشوع بپردازند؛ آیا تحقیر انسانی که تحت حکومت اسلامی زندگی می کند درست است؟
در پاسخ باید گفت اولا جزیه صرفا یک نوع مالیات است. محمد رشید رضا، صاحب تفسیر المنار، در این باره می گوید:
«جزیه در اسلام چیزی همانند مالیات های سنگینی که فاتحان بر شکست خوردگان در جنگها تحمیل می کرده اند و علاوه بر هزینه های کمرشکنی که آن ملت ها را به خواری می کشانده، دریافت می کرده اند، نبوده است. بلکه آن، مزد اندکی بوده در برابر خدماتی که حکومت اسلامی در دفاع از اهل ذمه...انجام می داده است(المنار، ج11، ص282).
فقیه برجسته آیت الله منتظری می گوید:
«از اخبار و کتاب های تاریخی استفاده می شود که جزیه تنها مالیات عادلانه ای بوده که پیشوای مسلمانان از اهل کتاب به جای زکات و خمس هایی که از مسلمانان دریافت می شده، دریافت می کرده است. و هیچ دولت و حکومتی چاره ای جز این ندارد که برای اداره امور مختلف جامعه و سر و سامان دادن به کارهای مردم و تامین شهرها و امنیت جامعه اموال و بودجه هایی را از مردم دریافت کند»(مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج7، ص233).
فرض کنیم جامعه ای جدید شکل گرفته که اکثریت آن مسلمان هستند. آیا راهی برای اقلیت های دینی وجود دارد جز اینکه شهروند جامعه جدید شوند و از مواهب آن سود برند و در هزینه های آن نیز شریک گردند؟ آیا این ظلم و فشار به یک گروه است که به آنان گفته شود شما می توانید عضوی از جامعه باشید و دین خود را داشته باشید و از همه حقوق خود برخوردار باشید، اما همان طور که اکثریت برای اداره جامعه مالیات می دهند شما هم باید مالیات بدهید؟ این امر به نظر واضح و روشن می رسد. اما شاید گفته شود آیا در زمان کنونی می توان افراد را دسته بندی کرد و برای هر گروه مالیات خاصی تعیین کرد تا از حقوق برخوردار شوند؟ مرحوم آیت الله منتظری در این باره می گوید:
«در گذشته که کشورها و حاکمیت ها به شکل کنونی دارای قانون اساسی نبوده اند حاکمیت ها با اقلیت های دینی هر کشوری قرار داد خاصی مبنی بر تامین حقوق آنان با شرایطی منعقد می نموده اند و طرفین ملتزم به رعایت آن می شدند؛ اما در شرایط کنونی که کشورها دارای قانون اساسی می باشند و حقوق همه افراد در قانون اساسی هر کشوری معین و مشخص شده است، رای دادن اقلیت ها به قانون اساسی که در حکم میثاق ملی می باشد حکم همان قرارداد ذمه را دارد، و قهرا اقلیت های مذهبی نیز همان حقوق شهروندی را دارا می باشند»(رساله حقوق، ص121).
پس در جامعه ای که قانون اساسی دارد و همه به آن گردن می نهند و مطابق آن همه مالیات می دهند همه از حق شهروندی برابر برخوردارند.
اما سخن دیگر این است که اگر جزیه مالیات است و امری طبیعی است چرا در آیه آمده است که جزیه را باید در حال کوچکی (و هم صاغرون) بدهند؟ باید اعتراف کرد که در طول تاریخ اسلام کسانی از این واژه برداشت های بسیار نادرستی کرده اند که هرگز با روح و فرهنگ اسلامی سازگار نیست. مرحوم آیت الله منتظری پس از نقل تعدادی از اقوال در این باره می گوید:
«روشن است که این شکل گرفتن [جزیه] که آقایان در سخنان خود در مفهوم صغار گفته اند به هیچ وجه با فرهنگ اسلامی و آنچه ما از سیره پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) شناخته ایم تناسب ندارد، به نظر می رسد که این شیوه برخورد از سیره امویان و کارگزاران آنها گرفته شده است، زیرا آنان بودند که با غیر عرب ها و حتی با کسانی که از خویشان آنان نبودند با خشونت رفتار می کردند. و اسلام از اینگونه کارهای خشن و امتیازات قومی و نژادی مبراست. ما در عهدنامه امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر می خوانیم: دل خود را سرشار از مهر مردم گردان و به آنان محبت کن و با آنان مهربان باش و بر آنان چون درنده هار مباش که خوردنشان را غنیمت شمارد، زیرا آنان دو دسته اند: یا برادر تو است در دین و یا همانند تو است در آفرینش...(نهج البلاغه، نامه 53). روایت شده است که پیامبر اکرم(ص) به احترام جنازه یک فرد یهودی ایستاد، به آن حضرت گفته شد: این جنازه یک فرد یهودی است! فرمود: آیا انسان نیست؟(صحیح بخاری، 1/228). این روش اسلام و فرهنگ اسلامی در مورد کافرانی است که در زیر پرچم و در ذمه اسلامند که حتی نسبت به جنازه آنان احترام قائل است؛ نه اینکه مال وی را از او بستاند آنگاه بر بنا گوش یا گردن او بزند و او را به عقب براند. و در این مورد روایات دیگری مبنی بر مدارا با اهل ذمه در گردآوری جزیه از آنان و اینکه نمی توان آنان را مورد آزار قرار داد و در صورت تنگدستی باید به آنان مهلت داد وجود دارد»(مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج7، ص229-230).
آری، مقصود این است که اهل کتاب باید جزیه را با خضوع و خشوع بپردازند و بر مسلمانان منت نگذارند چرا که آنچه دریافت کرده اند بیش از آن چیزی است که می پردازند. شاید اگر به فضای زمان حکومت پیامبر(ص) در مدینه و فقر طاقت فرسایی که در آن دوران بر مسلمانان حاکم بود و اهل کتاب از وضعیت مالی بهتری برخوردار بودند، برگردیم، قدری بحث روشن تر شود. در آن فضای پر از فقر و فلاکت جا برای منت گذاری اهل کتاب بوده است و قرآن می فرماید باید منت نگذارند و با خضوع و خشوع جزیه را بپردازند.
از بخشی از نامه ای از امام علی(ع) میزان احترام و مدارای آن حضرت به هنگام گرفتن جزیه آشکار می شود. آن حضرت به فرماندار خود می نویسد:
«دقت کن هنگامی که بر آنان وارد شدی، مبادا به عنوان جزیه لباس های آنان را بفروشی هرچند تابستان باشد و نیازی به آن لباس ها نداشته باشند و همچنین ارزاق و چهارپایان آنان را به فروش مگذار. من حاضر نیستم تو برای خاطر درهمی حتی یک تازیانه بر یکی از آنان بزنی و یا برای مطالبه درهمی آنان را سر پا نگه داری»
نماینده آن حضرت عرض کرد: «و لو به قیمت این تمام شود که به همین حالی که می روم با دست خالی بازگردم؟» فرمود: «وای بر تو! ما جمعیتی هستیم که مامور به عفو و احسانیم»(نهج البلاغه، نامه 51).
در پایان مناسب است که به دو قرار داد که پیامبر با اهل کتاب بسته و حقوقی که در آنها برای اهل کتاب ذکر شده، اشاره کنیم. در قرارداد پیامبر(ص) با مسیحیان نجران آمده است:
«و برای نجران و حاشیه آن امان خدا و ذمه محمد پیامبر خداست بر اموالشان و جانهایشان و زمین هایشان و آئینشان و غایبشان و حاضرشان و خویشان و مکان های مذهبی اشان و هر چه در دست آنان است چه کم و چه زیاد. هیچ کشیشی از مقامش و هیچ راهبی از رهبانیتش و هیچ کاهنی از کهانتش برداشته نمی شود و بر آنان هیچ دنائتی نباید باشد، و خونی که در زمان جاهلیت ریخته شده تعقیب نمی شود، نه زیانی به آنها می رسد و نه تحت فشار قرار می گیرند و نه سرزمینشان مورد تاخت و تاز سپاهیان قرار می گیرد. و هر یک از آنان که حق را درخواست کند بین آنان به عدالت رفتار می شود بدون آنکه بر آنان ستمی وارد و یا مورد ستم قرار گیرند»(خراج ابو یوسف، 72؛ به نقل از مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج7، ص231-232).
در عهدنامه پیامبر اسلام(ص) با یهود مدینه آمده است: «یهودیان بنی عوف، امتی هستند در کنار مسلمانان؛ یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خویش را، هر یک دوستان و خویشان خود را خواهند داشت، مگر این که کسی ستم روا دارد و گناه ورزد»(ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص149؛ به نقل از آیت الله منتظری(ره)، اسلام دین فطرت، ص633).

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

درسی از برخورد خدا و رسول او با متخلفان جنگ احد

در میدان های سخت و ناگوار است که درون انسان ها تا حدی آشکار می شود و اخلاق و روش واقعی آنان نمایان می گردد. رهبران اجتماعی در روزهای صلح و نیز ایام پیروزی می توانند خود را نگه دارند و درپشت الفاظ یا اعمالی اخلاقی و نیکو پنهان شوند، اما در روزهای شکست و سختی و آن هنگام که تا لب پرتگاه سقوط و نابودی رفته اند تغییر چهره بسیار مشکل است و در آن هنگام منش و روش و خلق و خوی واقعی آنان هویدا می گردد.
یکی از این روزهای سخت و ناگوار در دوران حیات پر برکت پیامبر گرامی اسلام(ص) روز جنگ احد بود. در آن روز مسلمانان شکست سختی را متحمل شدند و بیش از هفتاد نفر از بزرگترین یاران پیامبر، از جمله حمزه، عموی بزرگوار پیامبر، به شهادت رسیدند و خود پیامبر(ص) و علی(ع) زخم های کاری متعدد بر داشتند و حتی تا مرز شهادت پیش رفتند و عده زیادی از یاران آن حضرت مجروح و مصدوم شدند.
نکته مهم و قابل توجه این است که این شکست و این همه خسارت مهم و کمرشکن در اثر تخلفات متعددی از ناحیه برخی از افرادی بود که زیر پرچم پیامبر اسلام بودند. سخن این است که خدا و پیامبر او با این افراد متخلف و قانون شکن و نا فرمان که باعث این فجایع شده اند چه برخوردی داشته اند و چه مجازاتی برای آنان تعیین کرده اند؟
خداوند تعالی در قرآن مجید (سوره آل عمران، آیات 139-164) به برخی از این تخلفات اشاره کرده و خواست خدا در رابطه با این تخلفات و سیره پیامبر او را در این باره بیان کرده است. همچنین متون تاریخی این ماجرا را به تفصیل آورده اند. مهم ترین تخلفاتی را که باعث این فاجعه گردید می توان در چند محور زیر بیان کرد:
1-خبر به مدینه رسیده است که مشرکان با سپاهی بزرگ به سوی مدینه لشکرکشی کرده و در نزدیکی کوه احد اردو زده اند. پیامبر یاران خود را جمع کرده درباره چگونگی دفاع در مقابل این لشکر با آنان مشورت می کند. فردی به نام عبد الله اُبی نظریه قلعه داری را پیشنهاد می کند و می گوید بهتر است در شهر بمانیم و در کوچه ها جنگ تن به تن بنماییم و زنان از پشت بام ها سنگ بریزند و ... یاران مسن تر پیامبر از این نظریه استقبال می کنند. اما جوان تر ها (که البته افرادی مانند حمزه(ع) با آنان همراه بودند) با آن مخالفت کرده می گویند این امر باعث می شود که اولا با وارد شدن دشمن به شهر روحیه بگیرد و ثانیا ما باید نگران زن و فرزندان خود نیز باشیم و... پس باید به استقبال دشمن رفته، خارج از شهر با آنان روبرو شویم.
پیامبر(ص) پس از شنیدن سخنان دو طرف نظر طرف دوم را، که هرچند بیشتر طرفداران آن جوان بودند، اما طرفدار بیشتری داشت، پذیرفت و حرکت کرد. اما عبد الله ابی عده ای را تحریک کرد که پیامبر(ص) نظر جوان تر ها را قبول کرد و نظر با تجربه ها را نپذیرفت. او با این سخنان موفق شد سیصد نفر از قبیله اوس را (که حدود 30% کل لشکر پیامبر(ص) بود) از لشکر پیامبر جدا کند و با خود به مدینه بازگرداند. به هر حال پس از مشورت، پیامبر یک نظر را پذیرفته و آیا یک سرباز می تواند در زمان جنگ هم خود از میدان برگردد و هم دیگران را بازگرداند؟(فروغ ابدیت، ج2، ص449-454).
2-لشکر اسلام رو به دشمن و پشت به کوه احد اردو زد. کوه احد شکافی داشت که ممکن بود دشمن، سپاه اسلام را دور زده از پشت حمله کند. پیامبر اسلام(ص) پنجاه نفر تیرانداز ماهر را مامور نگهبانی از این دره کرد و به آنان دستور داد که در هر صورت چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم پست خود را ترک نکنید. لشکر اسلام با چند حمله لشکر کفر را تار و مار کرد. عده ای در میان سپاه اسلام نافرمانی کرده، از تعقیب دشمن دست برداشته، به جمع آوری غنائم پرداختند. در این هنگام چهل تن از پنجاه نفری که مامور نگهبانی دره کوه احد بودند پست خود را ترک کرده و به جمع آوری غنایم پرداختند و از فرمان فرمانده خود که با التماس از آنان می خواست که در پست خود بمانند و سخن پیامبر(ص) را به آنان یادآوری می کرد، سرپیچی کردند. در این هنگام دشمن که دره را خالی دید از پشت حمله کرد و نظم لشکر اسلام را به هم ریخته پیروزی لشکر اسلام را به شکست مبدل کرد(همان، ص458-467).
3- چون لشکر اسلام نظام خود را از دست داده عده زیادی میدان را ترک کرده فرار کردند و از کوه بالا رفتند و به سخن کسانی که آنان را نصیحت می کردند و از آنان می خواستند که از پیامبر(ص) دفاع کنند گوش فرا ندادند. برخی از اینان پا را از این هم فراتر گذاشته علیه پیامبر تبلیغ کرده شکست را بهانه کرده آن حضرت را به دغلبازی و فریب متهم کرده در اصل رسالت آن حضرت تشکیک کردند(آل عمران/153-155؛ فروغ ابدیت، ج2، ص467-471).
خداوند تعالی پس از اشاره به تخلفات و قاون شکنی های متعدد برخی از افراد، به چگونگی برخورد با آنان می پردازد و ابتدا سیره و روش پیامبر(ص) را نقل می کند و می ستاید و سپس در این باره توصیه هایی به آن حضرت می کند. ویژگی آن حضرت نرمش و مدارا است و نه سخت گیری. بیش ترین لطمه را در این میدان به مسلمانان فردی به نام عبد الله اُبی زده است که به نفاق معروف است. اما هیچ تاریخی نقل نکرده است که پیامبر(ص) برخوردی با این فرد کرده یا حتی او را از حقوقش محروم کرده باشد. پیامبر(ص) حتی با چنین افرادی مدارا می کرده و با او مانند دیگر مسلمانان برخورد می کرده است. به هر حال قرآن مجید این اخلاق پیامبر را می ستاید و پس از اینکه نافرمانی های جنگ احد را نقل می کند، می فرماید: «پس به برکت رحمت الهی نرم خو و مهربان شدی و اگر تند خو و سخت دل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند»(آل عمران/159). پس پیامبر متخلفان را مجازات نکرده و حتی آنان را طرد نکرده و بلکه آنان را جذب کرده است.
خداوند در ادامه سه توصیه بسیار مهم در این باره به پیامبر می کند:
1- «فاعف عنهم» از آنان در گذر. البته در آیات قبلی آمده است که خداوند آنان را عفو کرده است(آل عمران/155). پس اصل اساسی در حکومت نبوی و الهی عفو و گذشت است و نه مجازات و سخت گیری. در چنین حکومت هایی نه تنها نسبت به متهمی که جرمش در دادگاهی ثابت نشده، مجازات و سخت گیری اعمال نمی شود، بلکه حتی نسبت به کسانی که در میدان جنگ و در سخت ترین حالت تخلف کرده و جرم مرتکب شده اند و جرمشان ثابت و قطعی است، مجازاتی در کار نیست و عفو و بخشایش و رحمت جریان دارد.
2- «و استغفر لهم» برای آنان از خدا طلب بخشایش کن. در قسمت قبل خداوند از پیامبر درخواست کرد که متخلفان را ببخشاید و در این قسمت از او می خواهد که از خدا برای آنان طلب بخشایش کند. معلوم است که خدا برای بخشایش کسی نیاز به واسطه شدن کسی ندارد . پس ممکن است مقصود این باشد که این متخلفان حتی در ذهن پیامبر(ص) نباید با دیگران فرق گذاشته شوند.
3- «و شاورهم فی الامر» و در امور حکومتی با آنان مشورت کن. سنت و سیره پیامبر مشورت در امور حکومتی بود کما اینکه، همان طور که در ابتدای این نوشتار بیان شد، آن حضرت قبل از تصمیم گیری در همین جنگ احد با همه یاران خود مشورت کرد و نظر آنان را گرفت. پس این توصیه در اینجا به معنای این است که با متخلفان در جنگ باز هم مشورت کن. آنان حتی نباید از این حق خود، یعنی حق شرکت در امور اجتماعی و دخالت در آن، محروم شوند، تا چه رسد به حقوق دیگر مانند سهم بیت المال یا شغل و دیگر حقوق اولیه یک انسان.
آری! حکومت اسلامی پیامبر خدا اینگونه بود. در این حکومت حتی متخلفان و مجرمان مصونیت داشتند و این گونه نبود که مجرمان مورد ظلم و ستم و ضرب و شتم قرار گیرند، تا چه رسد به منتقدان و مخالفان.
در حکومت پیامبر(ص) متخلفان عفو می شدند و رحمت واسعه شامل حالشان می شد و اینگونه نبود که مجازات های سنگینی برای آنان تعیین شود، تا چه رسد به دلسوزان منتقدی که جرمشان خیرخواهی و نصیحت است. رسول خدا(ص) کسانی را که در پی براندازی بودند و توطئه می کردند، می بخشید و مجازات نمی کرد. اگر حکومت پیامبر(ص) اسلامی است آیا حکومت هایی را که مصلحان خیرخواه و نصیحت کنندگان دلسوز را برانداز و توطئه گرمعرفی می کنند و بدون محاکمه زندانی و حصر می کنند و یا با محاکمه های صوری و فرمایشی و فله ای و دسته جمعی و خارج از ضوابط شرعی و عرفی به زندان های طولانی مدت و مجازات های سنگین دیگر محکوم می کنند می توان اسلامی خواند؟
در حکومت پیامبر(ص) مجرمان و توطئه گران از حقوق اولیه خود محروم نمی شدند و اینگونه نبود که اینان از داشتن شغل یا حق تحصیل و دیگر امور محروم باشند، تا چه رسد به کسانی که جرمشان بیان حق است و برای اجرای قانون تلاش می کنند.
در حکومت پیامبر(ص) حتی مجرمان و توطئه گران در سرنوشت خود و جامعه دخالت می کردند و مورد مشورت واقع می شدند. و اینگونه نبود که خود پیامبر به تنهایی تصمیم بگیرد و دیگران را از دخالت در امور محروم کند تا چه رسد به اینکه زیردستان او و نظامیان همه کاره باشند و برای مردم تعیین تکلیف کنند و برای شخصیت های محبوب مردم شرط و شروط تعیین کنند.
آری حکومت پیامبر(ص) اینگونه بود و به همین معنا اسلامی بود و معیار اسلامی بودن هر نظامی همین امور است.

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

از تبعیت محض تا عصمت و خطا ناپذیری

هر باور و سخنی لوازمی دارد که توجه به این لوازم و هماهنگ بودن سخن و باور با لوازم آن باعث می شود که باورهای یک شخص انسجام درونی داشته باشند و سخنان او ضد و نقیض نباشند. به هر میزان که فرد اهل اندیشه و تفکر باشد باورهایش با لوازمش هماهنگ تر است و ناسازگاری سخن و باور با لوازمش باعث می شود که صاحب آن اهل اندیشه به حساب نیاید.
در تاریخ ادیان موارد بسیار پرشماری دیده می شود که در آن ها فردی یا گروهی به باور یا عملی ملتزم می شوند و پس از آن لوازم آن را پی می گیرند و به باورها و سخنان دیگری می رسند. در تاریخ اسلام، خوارج مخالفتشان با علی(ع) از یک باور یا مشی ساده آغاز شد اما تا جایی پیش رفتند که آن حضرت را کافر و واجب القتل به حساب آوردند.
اگر سری به ادیان دیگر بزنیم در تاریخ آنها نیز نمونه های متعددی می یابیم. در آیین هندو در دوره برهمنیزم نقش و جایگاه کاهنان یا روحانیان در جامعه بسیار برجسته شد. قربانی هایی که آنان انجام می دادند حتی در کائنات تاثیرات بسیار اساسی داشت و همه چیز به این قربانی ها ربط داشت. این امر باعث شد که کاهنان با خدایان برابر شوند یا حتی بالاتر روند(رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ص44). وقتی قدرت و توان و نقش کاهنان از قدرت خدایان بیشتر می شود، طبیعی است که جایگاه و مقام آنان هم بالاتر رود.
مسیحیت کاتولیک قائل به قرائت رسمی واحد از دین است. در این مذهب گفته می شود که کلیسایی که سلسله اسقف هایش به پطرس می رسد سخنش برای همه مسیحیان در همه زمینه های اعتقادی و عملی و حتی تعیین کتاب مقدس حجت است و کسی که با سخن این اسقف، که «پاپ» خوانده می شود، مخالفت کند بدعتگزار و مرتد است. پس سخن پاپ یا نهادی که ریاستش بر عهده اوست تنها مرجع دین است و تنها قرائتی از دین پذیرفته است که از ناحیه این فرد یا نهاد تحت ریاست او بیان شود.
لازمه این باور خطا ناپذیری است. اگر سخن فرد یا نهادی چنان حجیت و اعتبار دارد که همگان باید بی چون و چرا از آن تبعیت کنند. لازمه اطاعت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. اینجا بود که سخن از عصمت و خطا ناپذیری پاپ یا کلیسا به میان آمد و سال ها مورد بحث و بررسی و جدال قرار گرفت. اما چگونه می شود عصمت پاپ را تئوریزه کرد؟ گفته می شد روح القدس در کلیسا حضور دارد و جلوی خطای این نهاد را می گیرد، یا پاپ موقعی که در موضع افتاء است روح القدس نمی گذارد خطا کند(نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، ج1، ص45-64؛ مسیحیت و بدعت ها، فصل های12 و 13). پس ابتدا مرجعیت و حجیت مطلق مطرح می شود و سپس اطاعت و تبعیت محض و قدم بعدی قائل شدن به عصمت و خطاناپذیری است و در پایان این باور تئوریزه می شود.
فرایندی شبیه این را این روزها در جامعه خود شاهد هستیم. یک روز سخن از اطاعت محض و بی چون و چرای ولی فقیه می رود. در این اطاعت و تبعیت بی چون و چرا حتی ولی فقیه فراتر از قانون می رود و چنان تاکید می شود که گفته می شود حتی سخن ولی فقیه متن قانون است. سخن در این باره گاهی به حدی میرسد که لازمه آن این است که نقد سخن ولی فقیه به معنای خروج از دین است.
لازمه این اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. در واقع همان روزی که سخن از اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا مطرح شد عصمت و خطاناپذیری لازمه اش بود و اکنون نوبت ئوریزه کردن آن است. اکنون باید با استفاده از قاعده لطف عصمت یک انسان معمولی و متعارف را تئوریزه کرد.
جالب این است که شخصیتی مثل علی(ع) از مردم می خواهد که در امر حکومت او را نقد کنند و تصریح می فرماید که من خود را در امر حکومت خطاناپذیر نمی دانم(نهج البلاغه، خ216). و باز آن حضرت می فرماید که من در حکم خدا با شما مشورت نمی کنم اما در امور حکومتی همه چیز را با شما مشورت می کنم(نهج البلاغه، نامه50). ظاهر این سخنان حضرت این است که عصمت و خطاناپذیری امام معصوم در محدوده بیان حکم خداست و نه در امور حکومت و عادی. ظاهر اینکه خداوند به پیامبر(ص) امر می فرماید که در امر حکومت با مردم مشورت کند نیز همین است.
در قانون اساسی تصریح شده است که ولی فقیه تنها شأن اجرایی دارد و ضرورتا فتوا دهنده و مرجع تقلید نیست. پس مطابق قانون ولی فقیه در مقام بیان حکم خدا حتی شأن مرجعیت تقلید را ندارد تا چه برسد به امامت. پس مطابق قانون شأن و جایگاه ولی فقیه تنها اجرا است. اگر ظاهر سخنان امام علی(ع) را در نظر بگیریم، همان طور که برخی از عالمان دین نیز برداشت کرده اند، عصمت آن حضرت در محدوده بیان احکام است. حال چگونه می شود که ولی فقیه که طبق قانون در این بخش نقشی ندارد و تنها نقش اجرایی دارد، معصوم باشد؟ آیا شان و جایگاه ولی فقیه بالاتر از امام و پیامبر است؟
بر فرض که از ظاهر این سخنان دست برداریم و قائل به عصمت پیامبر و ائمه در امور اجرایی حکومتی نیز بشویم در این شکی نیست که این امر ویژه آنان است و به هیچ معنایی شامل حال دیگران نمی شود.
البته ما به این امر عادت کرده ایم. یک روز می شنویم که ولی فقیه به مقام عصمت دست می یابد، آن هم عصمتی که مطابق ظواهر متون دینی فوق عصمت انبیا(ص) و ائمه(ع) است والبته روزی دیگر می شنویم که معجزاتی به اشخاص عادی نسبت داده می شود که فراتر از اعجاز انبیاست. انبیا برای اثبات نبوت خود به اعجاز نیاز دارند. و البته گاهی برخی از انبیا به حکم ضرورت برای اثبات امری برای مثال در گهواره سخن می گویند. اما در زمان ما معجزات مهم تر از اینها به راحتی به انسان های عادی نسبت داده می شود.
درد آور این است که این سخنان از کسانی شنیده می شود که عالم و فقیه این مردم شمرده می شوند و پست هایی را اشغال کرده و می کنند که شرطش فقاهت و اسلام شناسی است. مشکل مهم تر این است که گلوگاههای نظامی که خود را اسلامی می خواند در دست چنین افرادی باشد و کسانی را که مثل آنان نیاندیشند به جرم عدم تفقه در دین یا عدم پایبندی به آن رد کنند و از رسیدن به مناصب بازدارند.
به هر حال انحرافی که باعث شد به فرموده قرآن مجید تاریکی بر تاریکی و ظلمت بر ظلمت افزوده و متراکم شود از آنجا آغاز شد که انسانی عادی در جایگاهی غیر عادی قرار گرفت و از مردم خواسته شد که از او تبعیت بی چون و چرا و محض کنند. لازمه این ادعا عصمت و اعجازی فوق شان و جایگاه انبیا و اولیا بود.
شاید کسی از این سخن ما که این نسبت ها را فوق جایگاه انبیا و اولیا و ائمه می شماریم تعجب کند. اما باید به این نکته در پایان اشاره کنم که قرآن مجید بالاتر از این را می گوید.
قرآن در رابطه با اهل کتاب و اینکه از عالمان خود اطاعت محض و بی چون و چرا می کردند می فرماید که آنان به عالمان خود الوهیت دادند و آنان را رب هایی در کنار خدا قرار دادند(توبه/31؛ المیزان، ذیل آیه فوق). پس طلب اطاعت و تبعیت محض از یک انسان معمولی به معنای بالا بردن او نه تنها به مقامی بالاتر از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، بلکه به معنای الوهیت دادن به اوست و بنا بر این ادعای اعجاز و عصمت امری کاملا عادی و لازمه آن است.

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

آموزه انتظار، امید به تحقق آرمان های والای دین

دین مبین اسلام، مانند سایر ادیان، آرمان های والایی دارد که مردم را به سوی آن می خواند و آنها را تبلیغ می کند. این آرمان های بلند بخش مرکزی و گوهرین دین را تشکیل می دهند و در واقع ذاتی دین هستند به گونه ای که بدون آنها دین هویت خود را از دست می دهد. امید و آرزوی دینداران تحقق این آرمانهاست و در نتیجه تلاش و کوشش همیشگی و خستگی ناپذیر آنان باید در مسیر رسیدن به آنها باشد. آموزه «انتظار»، که در متون دینی اسلام مورد تاکید قرار گرفته و عمده ادیان بزرگ جهان به صورت های مختلف آن را مورد توجه و تاکید قرار داده اند همین معنا و مفهوم اساسی را در خود دارد.
آموزه «انتظار» از یک سو به معنای امید و آرزوی گشایش و آینده روشن است. همین امید و آرزوست که به زندگی انسانهای ستم دیده و محروم معنا می بخشد و آن را از پوچی و بیهودگی بیرون می آورد. انسانی که به یاس مبتلا شده و امید خود را از دست داده در واقع فلسفه زندگی را از دست داده است و شکست و نابودی چنین انسانی حتمی و مسلم است. چنین انسانی هرگز برای بهبود وضعیت خود و جامعه خود تلاش و کوشش نمی کند. آنگاه که ابر نا امیدی و یاس بر زندگی انسان ها سایه افکن شود آنان را به سستی و بی تفاوتی مبتلا می سازد. به همین جهت است که «انتظار گشایش» مهم ترین و برترین عمل دینی شمرده شده است(بحار الانوار، ج52، ص122).
نا امیدی و یاس ازضعف ایمان ناشی میشود چنان که خداوند تعالی در قرآن مجید از زبان یعقوب(ع) نقل می کند که: «ای پسران من بروید و درباره یوسف و برادرش تفحص کنید و از رحمت الهی مایوس و نا امید نشوید، چرا که فقط کافران از رحمت الهی مایوس و نا امید می شوند»(یوسف/88). انسانی که به مبدا هستی ایمان دارد و همه هستی را در تحت قدرت موجودی متعال، که منشا و مبدا همه ارزش ها و کمالات است، می بیند، از هیچ قدرت دیگری نمی هراسد و هیچ مانعی نا امیدش نمی سازد و هیچ سختی و رنجی مانع تلاش و کوشش او نمی گردد. پس هیچ عمل دینی به اندازه «انتظار گشایش» ارزشمند نیست چرا که از یک سو نشان دهنده عمق ایمان است و از سوی دیگر خود منشا و مبدا زندگی نیکو و تلاش و کوشش در راه تحقق همه ارزش های والای انسانی است.
بزرگ ترین آرمان دین ایجاد جامعه ای است که در آن نظام عادلانه ای برقرار باشد. خداوند تعالی هدف از بعثت انبیا را همین اقامه عدل و داد اعلام می کند:«همانا ما فرستادگان خود را با ادله ای روشن و واضح فرستادیم و با آنان کتاب و وسیله سنجش[عقل] را فرو فرستادیم تا مردم عدل وداد را بپا دارند»(حدید/26).
آموزه «انتظار» اشاره به محقق شدن همین هدف بعثت انبیا دارد. روایات بسیار پرشماری در منابع اسلامی، اعم از منابع شیعه و اهل سنت، درباره ظهور شخصی از آل محمد(ص) وارد شده است به گونه ای که عده بسیار زیادی از عالمان دین در هر دو مذهب ادعای تواتر و قطعی بودن این روایات را کرده اند(سیره پیشوایان، ص697-700). آنچه در این روایات به صورتی روشن و برجسته آمده این است که دوره ای خواهد آمد که در آن عدالت برپا می شود و به کسی ظلم و ستم نمی شود و حق کسی از بین نمیرود. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «مردی از خاندان من قیام می کند و زمین را که از ظلم و ستم پر شده از عدل و داد پر می کند(کنز العمال، ح38691؛ مسند احمد ابن حنبل، بیروت، دارالفکر، ج1، ص99). روایات به این مضمون بسیار متعدد و پرشمار است و ائمه اطهار سخنان زیادی در این باره دارند و روایات متعددی از رسول خدا(ص) در اینباره نقل کرده اند(سیره پیشوایان، ص694-695).
پس آموزه «انتظار» به معنای امید به ایجاد جهانی است که در آن ظلم و ستم نباشد و عدل و داد در آن پیاده شود و در آن حق هیچ انسانی زیر پا گذاشته نشود. از روایات اسلامی بر می آید که در آن نظام حقوق مردم مقدم بر هر چیز است: «سخنگویان دولت مهدی، از نخستین مرحله، در مکه، فریاد زنند: هر کس نماز فریضه خویش را، در کنار حجر الاسود و محل طواف خوانده است، و اکنون می خواهد نماز نافله بخواند، به کناری رود، تا حق کسی پایمال نگردد، و آن کسی که می خواهد نماز فریضه بخواند، بیاید و بخواند»(خورشید مغرب، ص43).
پس منتظر واقعی کسی است که تمام آرزو و هدف و تلاشش عدالت خواهی باشد و عدالت و حقوق مردم را بر هر چیز دیگر، حتی اعتقادات و اعمال دینی مقدم سازد. اگر مهم ترین واساسی ترین ویژگی حکومت آرمانی آینده عدل و داد و رعایت حقوق انسان هاست، پس حکومت و نظامی که هرگز دغدغه حقوق انسان ها را ندارد و به راحتی حقوق اولیه انسانها را نادیده می گیرد، هرگز نمی تواند خود را منطبق و در راستای آموزه انتظار بداند و اگر شعار این آموزه را می دهد در پی آن است که از این ابزار نیز مانند دیگر تعالیم دینی برای حفظ و ارتقای قدرت خویش استفاده کند.
مهم ترین تفاوت حکومت مهدی(ع) با هر حکومت دیگری همین عدالت و رعایت حقوق مردم است. امام علی(ع) در این باره می فرماید: «کسی بر شما حکومت خواهد کرد که غیر از خاندان حکومت هاست، او عمال و روسای حکومت ها را بر اعمال بدشان کیفر خواهد داد...آن وقت عدالت گستری و روش پیامبر در عدالت را به شما نشان خواهد داد و کتاب و سنت را که پیش از آن مرده اند زنده خواهد ساخت»(نهج البلاغه، خ138).
پس کار مهم و اصلی حضرت مهدی(ع) پیاده کردن کتاب خدا و سنت پیامبر است که مهم ترین دستور و حکم آنها عدالت و توجه به حقوق انسان هاست. این کتاب و سنت اکنون در دست ما و در اختیار ما هستند و وظیفه همه کسانی که خود را منتظر می دانند اجرای دستورات آنهاست. اگر امام علی(ع) می فرماید مهدی(ع) کتاب و سنت را که قبل از آن مرده هستند زنده می کند به معنای این است که پیام اصلی این متون، که عدالت است، به فراموشی سپرده شده است. امام صادق(ع) در پاسخ به زراره که از تکلیف مردم در زمان غیبت پرسیده بود فرمود که مردم باید به همان تکالیفی که در کتاب و سنت آمده عمل کنند تا امام بر آنان ظاهر شود(کمال الدین، ص350، باب33، ح44).

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

افراط و تفریط، آفت مهلک دین و جامعه دینی

در دعای مخصوص روزهای ماه شعبان که به امام سجاد(ع) منسوب است، درباره پیامبر(ص) و اهل بیت او آمده است: «هر کس از آنان پیشی گیرد از دین خارج می شود و هر کس از آنان عقب ماند هلاک گردد و هر کس با آنان همراه شود، به حق پیوندد»(نهج العباده، ص386).
از این فراز دعا بر می آید که دینداری معیار و ملاکی دارد و این گونه نیست که اعمال دینی بدون سنجه و حساب و کتاب باشد و فرقی نکند که انسان چه عملی را مقدم و چه عملی را موخر کند؛ بر چه عملی تاکید بیشتر و بر چه عملی تاکید کم تر کند، چه عملی را در متن زندگی قرار دهد و چه عملی را به حاشیه براند و...اعمال و عقاید دینی هر یک جایگاهی خاص دارند و باید در جای خود قرار گیرند. از این دعای منسوب به امام سجاد(ع) بر می آید که وحی و متون مقدس دین معیار و ملاک تعیین جایگاه اعمال دینی هستند و کسی که افراط کند و در عمل یا اعتقادی از این متون جلوتر رود از چارچوبه دین خارج می شود و هر کس در عمل یا اعتقادی راه تفریط پیش گیرد و از آنان عقب تر حرکت کند هلاک گردد. دینداری واقعی و درست این است که انسان در دینداری خود همراه و هماهنگ با این متون گردد و آنها را ملاک و معیار قرار دهد.
امام علی(ع) می فرماید: «لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرِّطا»(نهج البلاغه، حکمت 70) همیشه جاهل یا افراط گر یا تفریط کننده است. جاهل در آیات و روایات در مقابل عالم و دانشمند نیست، بلکه در مقابل حکیم و خردمند است و معنای آن سفیه و بی خرد است و عمل جاهلانه عمل نابخردانه است. امام علی(ع) در این روایت می فرماید که انسان های سفیه و بی خرد هیچگاه در حالت اعتدال نیستند و یا به افراط و یا به تفریط می گرایند.
امام علی(ع) در سخنی دیگر ماموریت انبیاء و پیام آوران الهی را دعوت مردم به اعتدال و راه میانه می خواند(نهج البلاغه، خ222). آن حضرت مشی و منش خود را معتدل و میانه می داند که دیگران باید خود را با آن تطبیق دهند. می فرماید: «ما جایگاه میانه و حد وسط هستیم، عقب افتادگان باید به ما ملحق شوند و تندروان غلو کننده باید به سوی ما بازگردند»(نهج البلاغه، حکت109).
خداوند تعالی در قرآن مجید می فرماید: «اینها حدود خداست، از آنها تجاوز نکنید و هر کس از حدود خدا فراتر رود، آنان همان ستمکارانند»(بقره/229).
دین و دینداری مرزهایی دارد که انسان مومن و دیندار واقعی مواظب است که از این مرزها تجاوز نکند. اما به فرموده امام علی(ع) این انسان سفیه و نادان است که مقید به مرز نیست و یا کوتاهی می کند و به آن نمی رسد و یا زیاده روی می کند و از آن عبور می کند.
دیندار و مومن خردمند و حکیم کسی است که خطوط مرزی را در نظر می گیرد و تسلیم خدا شدن را در این می بیند که خودخواهی را کاملا زیر پا بگذارد و با تمام وجود تسلیم خواست حق تعالی باشد. اما سفیه و نادان خواسته و یا ناخواسته خودخواهی می کند و به مرزها توجه نمی کند و افراط و تفریط می کند و با این عمل به خود و دین لطمه می زند. سفاهت و بی خردی او از این جهت است که به نام دین که لب و گوهر آن تسلیم حق بودن است از مرز حق عبور می کند و خود را مقید به آن نمی سازد و به نام دینداری به دین لطمه می زند و به نام پی جویی سعادت، خود را به هلاکت می افکند.
افراط و تفریط در امر دین آن است که امری از امور دین را بیشتر یا کمتر از آن مقداری که متن دین و منابع قطعی آن اهمیت داده اند بزرگ کند و بیشتر یا کمتر از آن مقداری که دین معین کرده به آن بپردازد. برای مثال در دین اسلام اعتقادات و اعمال جایگاه خود را دارند. و در میان اعمال یک بخش، عبادیات دین است که در واقع به حق الله می پردازد و بخش دیگر احکام اجتماعی دین است که به حقوق مردم توجه دارد و نیز بخش دیگر اخلاقیات است. هر یک از این بخش ها در دین جایگاه خاص خود را دارد. برای مثال در متون اسلامی اخلاق به اندازه ای اهمیت دارد که پیامبر اسلام(ص) می فرماید من فقط و فقط برای اکمال آن مبعوث شده ام(بحار الانوار، ج71، ص420) و بنابراین اخلاق باید بر هر عمل دیگری مقدم شود و بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گیرد. همچنین در متون دینی آمده است که حق مردم بسیار مهم تر از حق خدا و مقدم بر آن است(غرر الحکم، ح4780) و در احکام دین واجبات و مستحباتی وجود دارد و هر یک جایگاه خود را دارند به گونه ای که امام علی(ع) می فرماید: «کارهای مستحب اگر به واجبات لطمه زند باعث نزدیکی به خدا نمی شود»(نهج ابلاغه، حکمت39) و می فرماید: «هنگامی که مستحبات به واجبات زیان رساند آنها را ترک کنید»(همان، حکمت279).
از همه احکام و دستورات الهی اصل عدالت است که هیچگاه نباید ترک شود و بر هر اصل و حکم دیگری مقدم است(مائده/8؛ تحف العقول، ص88).
پس احکام و دستورات دین هر یک جایگاه خاص خود را دارند و یکی جای دیگری را نمی گیرد و بین آنها سلسله مراتب برقرار است.
افراط و تفریط آن است که به یکی از این احکام و دستورات بیش از مقداری که دین بیان کرده توجه شود و مهم تر گردد. زیبایی و جمال دین و نیز کارایی آن به آن است که هر چیزی سر جای خود قرار گیرد و به هر چیزی به اندازه ای معین بها داده شود. اما اگر یکی از این امور، که در جای خود ارزشمند و مفید است، جایی بیش از اندازه معین شده را در دینداری فرد یا جامعه اشغال کند، دین این فرد یا جامعه حالتی کاریکاتوری و مضحک به خود می گیرد و نه تنها زیبایی و جاذبه، بلکه کارآیی خود را نیز از دست داده، تباه می گردد.
گریه بر امام حسین(ع) به معنای همراهی با حق پرستان و نشانه حق پرستی است و می تواند به دیانت عمق بخشد. اما این تنها گریه و غم نیست که این نقش و کارکرد را دارد شادی نیز به جای خود همین نقش و کارکرد را دارد. ما باید به هنگام و در یادبود شکست ها و ناکامی های حق پرستی و حق پرستان غمگین باشیم و به هنگام پیروزی ها و کامیابی های آن شادمان باشیم. هیچ یک از این دو جای دیگری را نمی گیرد و هر دو باید به حد اعتدال وجود داشته باشد. اما اینکه تمام دینداری به گریه و غم تبدیل شود نه برای روح و روان جامعه مفید و سودمند است و نه دین در دید ناظران زیبا وجذاب است.
همچنین عزاداری برای امام حسین با اینکه ارزشمند است اما نه تنها جای حقوق مردم و اخلاق را نمی گیرد، بلکه حتی جای عبادیات مانند نماز و روزه را نمی گیرد و اگر در جامعه ای عزاداری برای ائمه اطهار چنان مهم و بزرگ شود که جای دیگر اعمال و دستورات دین را بگیرد قطعا انحرافی عمیق و بزرگ در دین رخ داده است.
رعایت ظاهر دینی در جای خود اهمیت دارد، اما نه اینکه بیشترین اهمیت را داشته باشد. کسی که کم ترین اطلاع را از متون دینی اسلام داشته باشد به وضوح تمام در می یابد که اخلاق و عدالت و حقوق اساسی مردم بسیار مهم تر و اساسی تر از این ظواهر دینی هستند. حال اگر جامعه ای تمام هم و غمش همین ظواهر دینی باشد و بیشترین اهمیت را به آن بدهد، و در حالی که کم ترین توجه را به آن امور اصلی نمی کند، رعایت این امور را مورد توجه بیش از حد قرار دهد و در پی آن باشد که به هر قیمتی که شده و با خشونتی غیر متعارف این امور را به مرحله اجرا در آورد، قطعا به افراطی وحشتناک گراییده است.
پس اعتدال و میانه روی در دینداری فرد و جامعه آن است که به هر عملی و دستوری به اندازه نیاز و به میزان ارزش آن و مطابق جایگاهی که دین برای آن تعیین کرده بها داده شود. افراط و تفریط در یکی از جنبه های دین باعث زشتی و بی جاذبگی آن می شود، و هم پیروان خود آن دین، بویژه جوانان، ممکن است از دین رانده شوند و هم در چشم جهانیان آن دین وجاهت خود را از دست می دهد.
نکته دیگر اینکه تاریخ ادیان نشان می دهد که در پی هر افراطی دوره ای از تفریط آمده است. در یک دوره بیش از حد بر ظواهر شریعت تاکید شده و در دوره بعد شعار طریقت داده شده و شریعت به طور کلی کنار گذاشته شده است. در این دوره است که هر پرچمی که بلند می شود و هر صدایی که به عرفان و معنویت دعوت می کند عده ای به گرد آن جمع می شوند. در یک دوره بر طبل جنگ و خشونت و غیرت دینی بیش از حد زده می شود و در دوره ای دیگر سستی و بی غیرتی حاکم می شود و...
افراط در امور باعث می شود که عده ای راه تفریط در پیش گیرند. توجه بیش از حد و با شکلی نا خوشایند به ظواهر شریعت باعث می شود که عده ای از ظاهر شریعت دست بردارند. البته همان طور که امام علی(ع) می فرماید هر دو طرف ماجرا جاهل و سفیه هستند. هم آن کس که افراط می کند و هم کسی که به خاطر افراط او تفریط می کند. اینگونه نیست که افراط گروهی، گروه دیگر را مجاز گرداند که راه تفریط در پیش گیرند و اگر گروهی به ظواهر دین بیش از حد بها می دهند و به صورتی ناخوشایند در اجرای آن تلاش می کنند، دیگران آن را زیر پا گذارند یا به لجبازی کشیده شوند و تفریط در امر دین را راهی برای مبارزه با افراطیون قرار دهند.
به هر حال باید توجه داشته باشیم که افراط در امری از امور دین دو لطمه مهم و غیر قابل جبران به دین وارد می کند. یکی اینکه به دین چهره ای کاریکاتوری و مضحک می دهد و جذابیت و کارآیی آن را می گیرد و دیگر اینکه باعث پیدایش زمینه تفریط می شود و افراد ضعیف را به سمت تفریط سوق می دهد. دینداری واقعی و خردمندانه و حکیمانه آن است که به حدود و مرزهای الهی توجه شود و هر چیزی سر جای خود قرار گیرد و به هر چیزی به همان اندازه که دین گفته بها داده شود. دین و دینداری ای که به افراط و تفریط گراییده است دینی آفت زده است و نه تنها فرد و جامعه را اصلاح نمی کند بلکه باعث تباهی و هلاکت آنان می گردد.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

امام سجاد(ع) و عالمانی که راه ظالمان هموار می کردند

امام سجاد(ع) در دوره و عصری خفقان آلود زندگی می کرد که در آن هیچ گونه فعالیت سیاسی و فکری ممکن نبود. با این حال آن امام همام از طریقه های مختلف با ظلم و ستم مبارزه می کرد. یکی از محورهای مبارزه آن حضرت برخورد با عالمانی بود که در خدمت حکومت ظلم بودند و با ابزار دین ظلم و ستم حاکمان را توجیه می کردند و توده های مردم را با ارائه چهره ای منحرف و منحط از دین رام می ساختند. نمونه ای از این عالمان فردی بود به نام محمد ابن مسلم زُهری که در علم دین و فقه در آن زمان مشهور بود. از مالک ابن انس نقل است که: «در مدینه جز یک محدث و فقیه ندیدم او ابن شهاب زُهری بود»(محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص388).
به هر حال این عالم و فقیه متبحر به خدمت دربار بنی امیه در می آید و سال ها خدمت می کند و به پست و مقام و مال و منال می رسد. البته در این باره اختلاف است که آیا این آقای زُهری در ابتدا در دربار بنی امیه بوده و در آخر عمر توبه کرده و شاگرد امام سجاد(ع) گردیده یا برعکس(سفینة البحار، ج1، ص573). اما به هر حال در زمانی که زُهری در دربار بنی امیه به خدمتگزاری مشغول است امام سجاد(ع) نامه ای به او می نویسد و اعمال ناپسند او را گوشزد می کند. آن حضرت در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان می کند که مطالعه آن برای همیشه سودمند و مفید است، چرا که نقش عالمان دنیاپرست را در ظلم و ستم های حاکمان جور روشن می سازد. در این نامه آمده است:
« خدا، ما و تو را از فتنه ها نگاه دارد و تو را از (گرفتارى به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتى قرار گرفته اى كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاى گوناگون خدا بر تو سنگينى كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولانى كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده:
«اگر شكرگزارى كرديد، حتما نعمت شما را افزون مى سازم و اگر ناسپاسى كرديد، بى شك عذاب من سخت است»(ابراهیم/7).
ببين، فردا كه در پيشگاه خدا ايستادى و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاى او را چگونه گزاردى، و در برابر حجتهاى او چگونه به وظايف خود عمل كردى، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه حقايق را براى مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسمانى) را براى مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد»(ال عمران/187). بدان، كمترين چيزى كه كتمان كردى و سبكترين چيزى كه بر دوش گرفتى، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردى و چون به او نزديك شدى و هر بار تو را دعوت كرد اجابت نمودى، راه گمراهى را براى او هموار ساختى. چقدر مى ترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكى باشد و به خاطر آنچه به ازاى همكارى با ستمگران به چنگ آورده اى، بازخواست شوى.
چيزهايى را كه حق تو نبود، وقتى به تو دادند، گرفتى، و به شخصى نزديك شدى كه حق هیچکس را ادا نکرده است و هنگامى كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلى را بر طرف نكردى و كسى را كه دشمن خدا است، به دوستى برگزيدى. آيا چنين نبود كه وقتى او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محورى ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان برگرد آن مى چرخد و تو را پلى قرار دادند كه از روى آن به سوى كارهاى خلافشان عبور مى كنند و نردبانى ساختند كه از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مى روند؟
تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مى كنى و راه آنان را طى مى كنى. آنان به وسيله تو، در(دل) علما ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاى جاهلان را به سوى خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه دينى خود به آنان خدمت كردى كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدرى كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادى، نتوانسته اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند.
آنچه (به عنوان حقوق و مقررى و جواهر و...) به تو داده اند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفته اند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آن چه (از دنيا) براى تو آباد كرده اند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كرده اند؟! بنگر چه مى كنى و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگرى مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده.
بنگر كه شكر خدا را، كه در خردسالى و بزرگى با نعمتهاى خود تو را روزى داده، چگونه به جاى آوردى؟ چقدر مى ترسم كه مشمول اين سخن خدا باشى كه فرموده است:
«بعد از آنان، فرزندانى جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياى پست را مى گيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح مى دهند) و مى گويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودى (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد»(اعراف/169).
تو در سراى جاويد نيستى، بلكه در جهانى هستى كه اعلام كوچ كرده است، مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا مى ماند؟! خوشا به حال كسى كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدا به حال كسى كه مى ميرد و گناهانش بعد از وى مى ماند.
هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستى، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مى دارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نمى شود. آماده سفر باش كه سفر دورى در پيش دارى، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است.
گمان نكن كه من مى خواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، و در اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود: «تذكر بده زيرا تذكر براى مومنان سودمند است»(ذاریات/55).
ياد همسالان وهمگنان خويش را كه در گذشته اند و تو تنها مانده اى، از خاطر برده اى، بنگر آيا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدى آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردى، سقوط كردند؟ آيا تو امر نيكى را ياد كردى كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزى را تو دانستى كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتى كه پيدا كردى، در چشم عوام منزلت و احترام يافتى و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأى تو پيروى مى كنند و به دستور تو عمل مى نمايند، هر چه را تو حلال بشمارى حلال، و آن چه را حرام بشمارى، حرام مى شمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختيارى (در حلال و حرام) ندارى، ولى آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آن چه تو دارى، از دست رفتن علمايشان، چيرگى نادانى بر تو و آنان، و رياست طلبى تو و آنان بوده است.
آيا نمى بينى كه چقدر در نادانى و غرور فرو رفته اى، و مردم چقدر در گرفتارى و فتنه به سر مى برند؟! تو آنان را گرفتار كردى و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاى خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمى تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايى (از گمراهى) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتارى اى دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است.
اينك از تمام منصبها و سمتهاى خويش كناره گيرى كن تا به پاكان و صالحان پيشين بپيوندى؛ آنان كه اينك در كفنهاى پوسيده در آغوش خاك خفته اند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب و حايلى نيست، دنيا آنان را فريب نمى دهد و آنان شيفته دنيا نمى گردند (به ديدار خدا) دل بستند و آن گاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندى نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند. در صورتى كه دنيا تو را در اين سن پيرى وبا اين مقام علمى و در اين دم مرگ اين گونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأى، و اشتباهكار چه انتظارى مى توان داشت؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به چه كسى بايد پناه برد و از چه كسى بايد چاره درماندگى را خواست؟ از مصيبت خود، و آن چه در تو مشاهده مى كنيم، به خدا شكوه مى كنيم و در اين مصيبتى كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم.
بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردى و بزرگى، به تو روزى داده به جاى آوردى؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم مى كنى؟ و چگونه حرمت كسوت الهى را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ مى كنى؟ و ميزان نزديكى يا دورى تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشى، تا چه حد است؟
تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نمى شوى و از لغزش هايت توبه نمى كنى؟ و مى گويى:«به خدا سوگند هيچ وقت حركتى براى خدا نكرده ام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلى را از ميان برده باشم»؟!
آيا اين است شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده است؟! چقدر مى ترسم كه مصداق اين سخن خدا در قرآن باشى كه فرمود: «نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوت نمودند و بزودى (كيفر) گمراهى خود را خواهند ديد»(مریم/59).
خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولى تو آن را ضايع گردانيدى، خدا را سپاس مى گزاريم كه ما را از گمراهى تو حفظ كرد، والسلام»(تحف العقول، ص274-277، ترجمه از "سیره پیشوایان"، ص289-294 با اندکی تصرف در ترجمه).

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

امام حسین(ع)، پاسدار کرامت و حقوق انسان

حسین ابن علی(ع) را به حق باید نماد و سمبل پاسداری و نگهبانی دین خدا به حساب آورد. شایسته است که آن حضرت بزرگ ترین و مهم ترین الگو و اسوه کسانی باشد که دغدغه پاسداری از حریم حق و حقیقت و عدل و داد را دارند و مبارزه با ظلم و ستم و متجاوزان به حریم حقیقت و عدالت را وظیفه قطعی و مسلم خود می دانند. نام آن امام بزرگوار یادآور مبارزه با ظلم و ستم و فساد و تجاوز است و روز میلاد آن حضرت نگهبانی و پاسداری از ارزش های انسانی و معنوی را به ذهن می آورد. آرمان پاسداری از حقوق و کرامت انسان در همه حیات گهربار آن بزرگوار و در همه حرکات و اعمال و سخنان او آشکار و نمایان است.
معاویة ابن ابی سفیان که با انواع حیله ها و ناراستی ها و با استفاده از همه ابزارهای ناروا و ناشایست صلح را بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل کرده و حکومت را غصب نموده است، در اواخر عمر در پی آن است که بر خلاف عهدنامه صلح، فرزند فاسدش را بر مردم تحمیل کند و با استفاده از زور و زر و تزویر برای او بیعت بگیرد. پس سفری به مدینه می کند تا با بزرگانی که به بیعت با یزید تن نداده اند، از جمله امام حسین(ع)، دیدار کند. او درباره فضایل خود و یزید سخنان زیادی به زبان می آورد و سپس امام حسین(ع) با سخنانی صریح و آشکار وظیفه پاسداری خود را انجام می دهد: : «...تو در برترى و فضیلتی كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید.
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردى كه گویا شخصى را مى خواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى دهى كه مردم او را ندیده اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده اى! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفى كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى شود. یزید را این گونه معرفى كن و این تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كرده اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!»(الامامة و السیاسة، ص184، به نقل از سیره پیشوایان، ص152).
چاپلوسان و مداحان دنیاپرست نزد معاویه سخن چینی کرده و امام را متهم به این کرده اند که در پی قیام و شورش و فتنه انگیزی است. معاویه نامه ای به آن حضرت می نویسد و او را توبیخ می کند. امام(ع) در نامه ای پاسخی بسیار قاطع و محکم به معاویه می دهد و ظلم و ستم ها و قتل و غارت های او را گوشزد می کند و می فرماید قیام بر علیه حکومتی که حقوق ملت خود را نادیده می گیر د واجب و ضروری است. آن حضرت می نویسد:
«اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته اى كه خبرهایى از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى دانسته اى! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نیك هدایت مى كند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى دهد. اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو دیده ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام، ولى از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكرده ام از خدا مى ترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى كردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكید یاد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با این كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستى كه پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى كه اگر به آهوان بیابان مى دادى، از قله هاى كوهها پایین مى آمدند - او را كشتى؟!
آیا تو نبودى كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردى، در حالى كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى گردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
اى كاش جریان به همینجا خاتمه مى یافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخه هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وى پیرو دین على است»، در حالى كه دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو بر اریكه حكومت و قدرت تكیه زده اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را از این زندگى نكبت بار نجات بخشید.
اى معاویه! یكى از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنه اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى افكنم) وظیفه اى بزرگتر از این نمى دانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى كنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت كند.
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بد اندیشی هاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى توانى دشمنى كن!
اى معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مى كشى، و به محض اتهام، آنان را بازداشت و گرفتار می سازی، و کودکی شرابخوار و سگباز را به حكومت رسانده اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال كردى، والسلام»(احتجاج طبرسی، ج2، ص161؛ بحار الانوار، ج44، ص212 به بعد).
آن حضرت در خطبه ای عالمان دین را مورد مؤاخذه قرار می دهد که از حریم دین و حقوق ملت پاسداری نمی کنند و وظیفه خود را انجام نمی دهند. آن حضرت در فرازهایی از این خطابه می فرماید:
« شما به چشم خود می بینید که پیمان های الهی را می شکنند وبا قوانین خدا مخالفت می کنند ولی بیم و هراسی به خود راه نمی دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس می افتید ولی به اینکه پیمانهای رسول خدا شکسته یا خوار و بی مقدار گشته است هیچ اهمیت نمی دهید. افراد کور و لال و زمینگیر در کشور اسلامی بدون سرپرست و مراقب مانده اند و بر آنها رحم نمی شود اما شما درخور موقعیت و منزلت خویش کاری نمی کنید و با کسی هم که وظیفۀ خود را در این مورد انجام می دهد یاری و همکاری نمی کنید و با سازش و همکاری و مسامحه با ستمگران خود را آسوده می دارید. خداوند فرمان جلوگیری از منکرات و باز داشتن مردم از آنها را داده است ولی شما از آن غافلید...
شما با این کوتاهی در انجام وظیفه، ناتوانان را زیر دست آنها قراردادید تا گروهی را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را شکست خورده و مایوس و بیچاره سازند و در حکومت خود مشی اشرار را در پیش گیرند و از فرمان خدا سرپیچی کنند و در اداره مملکت از میل و هوای خود پیروی کنند...
در هر شهری از شهرها سخنرانی را بر فراز منبر فرستند وهمۀ کشور اسلامی در قبضۀ آنهاست و دستشان درهمه جا باز است و مردم بردۀ آنان و دراختیار آنان هستند هر ستمی که براین مردم بی پناه کنند مردم نمی توانند از خود دفاع کنند. دسته ای ازاین قوم زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می آورند و برخی دیگر فرمانروایانی هستند که به خدای زنده کننده و میراننده عقیده ای ندارند.
شگفتا! و چرا درشگفت نباشم درحالی که زمین در تصرف فردی ستمگر و دغلکار و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حکمرانی می کند...»(تحف العقول، ص237-239).
آری! امام حسین(ع) پاسدار و نگهبان دین و حقوق ملت بود. از سخنانی که از آن حضرت نقل شد و سخنان پرشمار دیگر آن حضرت بر می آید که دغدغه اصلی او این بوده که کسانی به نام دین و در لباس دین به مردم ظلم و ستم می کنند و حقوق آنان را زیر پا می گذارند و احکام و دستورات دین را نادیده می گیرند. آری! آن حضرت پاسدار و نگهبان دین و عدالت بود و حاضر بود همه چیز خود را در این راه بدهد. کسانی شایسته نام پاسدار دین و ملت بوده و هستند که حاضر باشند در این راه مانند آن حضرت جانفشانی کنند و دغدغه و هدف اصلی اشان حقوق ملت باشد و نه رسیدن به قدرت و مال و...چه بسا نهادی این عنوان را داشته باشد و از نام امام حسین نیز استفاده کند و چه بسا از نام افراد وارسته ای که در راه دین و مملکت جانفشانی کرده و به حق شایسته این نام بوده اند استفاده کنند، اما از مسیر خود منحرف گشته، آرمان و هدف را، که پاسداری از دین و حقوق ملت است، فروگذاشته باشند و صرفا در پی اقتدار و شوکت نهاد خود باشند، که اینان نه تنها شایسته نام و عنوان پاسداری دین نیستند، بلکه در مسیری خلاف مسیر امام حسین گام بر می دارند. اینان نه تنها دغدغه حقوق ملت را ندارند بلکه آن را در پای اقتدار نهاد خود نابود می سازند.
نه، هرگز امام حسین اینگونه نبود. امام حسین برای قدرت نمی جنگید، بلکه برای دین و ملت می جنگید. آن حضرت می فرماید:
«پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانه‏های دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامی اجرا كنیم تا بندگان ستمدیده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهای تو اجرا گردد»(تحف العقول، ص239).

راه های پیشگیری از گسترش خرافات

سید محمد علی ایازی 

خرافات و خرافه پرستی گونه ای بیماری مسری است که همواره جامعه را تهدید می کند. مداوای این بیماری در مرتبه نخست بر عهده اهل اندیشه و مصلحان جامعه و بویژه رهبران دینی است و بی تفاوتی این قشر از جامعه در این امر قابل چشم پوشی نیست. شأن عالمان دین شأن پیامبران است که با غلو و خرافات مبارزه می کرده و سکوت را روا نمی شمردند. از متون دینی بر می آید که بالا بردن سطح آگاهی مردم و مبارزه با بدعت ها نقش مهمی در نابودی خرافه و خرافه پرستی ایفا می کند. به نظر می رسد که قرآن مجید راه و روش خاصی را برای مبارزه با این بیماری ارائه می دهد. این راه و روش را می توان در قالب مراتب و مراحل زیر بیان کرد:
1- نهادینه شدن تدّبرو تفكردرعقاید
یک نظام اعتقادی در صورتی درست و صحیح است که بر پایه عقل و خرد استوار گشته باشد و مرز میان اعتقاد صحیح و خرافه را همین عقل و خرد مشخص می کند.
هرچند عقل نیز عاری از خطا و اشتباه نیست اما تنها ابزار و وسیله ای که برای تشخیص حق از باطل در اختیار انسان است همین عقل است. حتی اموری که به عنوان سنت دینی به دست ما رسیده است با داوری و سنجش عقل و خرد مفید و سودمند می گردد و درست آن از نادرست تشخیص داده می شود. علامه طباطبائي درباره اهمیت و جایگاه عقل در عقاید قرآنی، چنين مي‌گويد:
 اگر کتاب الهی را تفحص کامل کرده و در آیاتش دقت شود، شاید بیش از سیصد آیه وجود دارد که مردم را به تفکر، تذّکر وتعقّل دعوت کرده، و یا به پیامبر استدلالی را برای اثبات حقی و یا از بین بردن باطلی، آموخته است. خداوند در قرآن حتی در یک آیه، بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا و یا هر چیزی که از جانب اوست، ایمان آورند و یا راهی کورکورانه بپیمایند(المیزان، ج5، ص254- 256).
از سوی دیگر عقل، زبان مشترک همه انسانها است . با این زبان می توان با دیگران ارتباط برقرار کرد، دلیل آورد، و مبنایی برای عقاید قابل دفاع ساخت . اگر عقل نباشد، هیچ نقطه اتکایی برای سخن گفتن و مبادله کلام وجود ندارد.
 پس قوام انسان به انديشيدن است، لذا طبيعي است كه قرآن كريم مبدأ كار خود را از عقل شروع كند و مردم را به تفكر و تعقل در عقاید دعوت و تشویق نمايد. معیار درستی آنها را عقل بداند. عقاید جامعه در صورتی درست می شود که تعقل و تدبر در آن نهادینه و فراگیر شود. به همین جهت قرآن مجید نسبت به تعقل و تدبر توجه ویژه ای کرده است.
در آیات متعددی از قرآن کریم دعوت به تدبر و تفکر در عقاید و آیات الهی شده است. این امر به تثبیت عقاید و نهادینه شدن تفکر و اندیشه در جامعه می انجامد. برای نمونه در آیات زیر بر این امر تاکید شده است:
1-«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»(ص /29). (اين) كتابي مبارك است كه آن را به سوي تو نازل كرده‌ايم تا درباره آن بينديشيد، و خردمندان پند گيرند.
2- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(النحل/44). و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم، تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي، و اميد كه آنان بينديشند.
3ـ ... كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآْ‏ياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (البقره/، 219). اين گونه، خداوند آيات (خود را) براي شما روشن مي‌گرداند، باشد كه در (كار) دنيا و آخرت بينديشيد.
همگي اين آيات،‌ ما را تشويق به تدبر در كتاب خدا مي‌كند و از ما مي‌خواهد تنها قرآن را نخوانيم، بلكه بينديشيم و از آن براي توسعه فكر و فهم خود در انتخاب بهترین ها استمداد كنيم.
2- آزادی اندیشه
 گفتیم قرآن كريم از چند جهت ما را به موضوع اعتقاد صحیح و اهميت آن توجه مي‌دهد، يكي از اين راه‌ها، تدبر و انديشيدن در آيات الهي بود. لازمه این توجه، فراهم کردن فرصت ها برای اندیشیدن دیگران و انتخاب و آزادی عقیده و امکان انتشار عقاید مختلف است که البته ممکن است گمراهی برخی از افراد را در پی داشته باشد. بنابراین، اگر قرآن دعوت به تدّبر و تفكر مي‌كند، به اين معني است كه راه تفكر را باز كرده، اندیشه مخاطبان خودرا به چالش کشیده و زمینه نقد عقیده از سوی مخالف را پیش بینی کرده است. قرآن مجید از مردم نمی خواهد که سخن او را بشنوند و تبعیت کنند، بلکه می خواهد که مردم سخن او را بشنوند و در آن تدبر و تامل کنند و آن را فهم کنند. اکنون در جهت توضیح فواید آزادی اندیشه در مبارزه با خرافات، به نکاتی اشاره می گردد: 
یکم: آزادی اندیشه و نقد عقاید فرصت انتخاب صحیح را فراهم می کند. در سایه آزادی اندیشه است که می توان عقاید باطل و سخیف و بی سند را از صحیح آن شناخت .
دوم: فایده ديگر آزادى بيان، رشد و ارتقای اندیشه دینی است. این امر باعث می شود که عقاید و اندیشه ها عمق یابند و در نتیجه زمینه برای اندیشه های سطحی و نیز ظاهرگرایی و عقاید خرافی به وجود نیاید. نتيجه محدوديت فكرى، رواج ظاهر گرايى و قشرى گرايى است. صفتى كه عمدتاً در جامعه هاى استبدادى و انحصارگرا نمايان مى شود و جامعه در بساطت و انحطاط قرار مى گيرد.
سوم: فایده ديگر آزادى بيان، پیشگیری از حربه تکفیر است. زیرا جلوگيرى از نشر عقايد به نام دين و دفاع از آن، موجب متداول شدن استفاده از این حربه در سركوب مخالفان و هر انديشه و فهم و دركى كه مخالف صاحبان قدرت دینی و سیاسی باشد خواهد شد. 
چهارم: اصلاح عقیده با نقد مداوم اندیشه از سوی مخالفان. یکی از عوامل رواج خرافات و بدعتها نبود زمینه نقد و بررسی آزادانه است. اگر فكر و عقيده و ايمانى همواره مورد نقد و تهاجم قرار گرفت، مجبور است که خود را اصلاح كند، خلاءها و عيوب احتمالى را برطرف سازد و عقلانى و منطقى گردد. قهراً خرافات و بدعتها نمى تواند در چنین جامعه ای جاى گزيند، زيرا مرتب از سوى مخالفان حمله و از سوى موافقان وارسى و پالايش مى شود.
پنجم: پیشگیری از انحطاط و افول فرهنگ دینی. جامعه دینی که در آن مخالف آزادی دارد، به شعار گرایی و تحجر و ظاهر گرایی مبتلا نمی شود. در جايى كه فهم جامعه به بساطت گرايد و از تضارب آرا جلوگیری شود، دین به تدریج عوامانه شده، عقاید غیر عقلانی و غیر منطقی و خرافی می گردد.
بگذريم از اين نكته كه اگر جامعه مبتلا به استبداد دینی شد، ديگر منع بيان محدود به مخالفان دين نخواهد ماند و اين شيوه از برخورد به سليقه هاى موجود در داخل دين نيز تسرى پيدا خواهد كرد و هر حركت فكرى و مخالف با انديشه رایج، نوعى الحاد و انحراف تلقى خواهد شد، در نتيجه هر تلاش و كوششى و هر نظريه و انديشه اى ناكام و حركت جامعه به ايستايى و سکون مبتلا خواهد شد.
 با نگاهى به جوامع مذهبى استبداد زده، اين حقيقت كاملا نمايان مى شود. زيرا از طرفى افكار خرافى و منحط به شدت رواج مى يابد و از طرفى چون انديشه ها نقد نمى شوند، واكنشهاى مخفى تاثیر خود را می گذارد. تجربه حضور ماترياليسم در جوامع مذهبى ـ بويژه ايران ـ و رواج خرافات در سالهای اخیر، نمونه خوبی برای بیان همين شرايط است. رشد و افول دینداری، بلکه گریز از دین و حتی می توانم بگویم ستیز با دین، دقيقاً به نوع برخورد دینداران با مخالفان و آزادی بیان و قدرت نقد مخالفان نسبت به اهل ديانت بستگى داشته و دارد. مسلماً در جوامعى كه آزادى بيان و تضارب افكار وجود داشته، تأثيرپذيرى از افكار غير دينى و ضد دينى كمتر بوده و اقشار تحصيل كرده مقاوم تر با آن برخورد داشته اند. و برعكس، جوامعى كه نسبت به شبهات برخورد منطقى و علمى نداشته و شيوه برخورد آنان با كوته فكرى و تنگ نظرى، استبداد و برخورد چماقى همراه بوده، افكار غير دينى تأثير بيشترى داشته اند.
 3- اهتمام به علم و دانش
 بدون شک رواج علم و منطق علمی تأثیر به سزایی در خرافه زدایی دارد. پس از اندیشیدن، تشویق به کسب علم در مبارزه با خرافات اهمیت بسیار دارد. آیاتی از قرآن مجید اهمیت این امر را آشکار می سازد. عقل با چراغ دانش فروزان می شود. عقاید صحیح و منطقی در تعامل عقل و منطق علمی حاصل می گردد. بخشي از آيات قرآن كريم، آياتي هستند كه تشويق به كسب علم و دانش مي‌كنند. و بخشی دیگر آیاتی است که به هنگام طرح عقیده به استدلال می پردازند. از آن جمله آمده كه علم بسى ارجمند است، خداوند صاحبان دانش را بلند مرتبه قرار داده و داود و سليمان از پيامبران بزرگ به دليل اعطاى علم بر بسيارى از بندگان خدا برترى داده شده اند و حتى در تعبيرى به مقايسه دانايان و نادانان مى پردازد و مى فرمايد: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(زمر/9). آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند يكسان هستند(درباره فضيلت علم به اين آيات قرآن مراجعه كنيد: بقره/247، آل عمران/ 7، نسا/ 83، مجادله/ 11، مريم/43، قلم/1، علق/ 1 و 4 و 5 ). همچنین درباره اهمیت علم می فرماید .. إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.( فاطر/28) از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مي‌ترسند.
شکوفایی علمی در فضایی باز و غیر بسته امکان پذیر است. بخش عظيمى از رونق علم با گفتگو، طرح عقايد گوناگون و تضارب آرا و خلاصه فرصت دادن به اهل نظر از هر عقيده و آرمانى است و اگر در اسلام به علم بها داده شده، به این دلیل است که نگران عقیده دینی ارائه شده نبوده و طرح عقاید مخالف را وسیله نقد اندیشه دینی و جلوگیری از عقاید باطل و ناسالم می داند. پس اگر قرآن به علم تأکید می کند، نمى توانسته به لوازم آن توجه نداشته باشد. هيچ دانشى ـ چه علوم تجربى و چه رياضى و چه دينى ـ بدون بحث و گفتگو و نقد و برخورد و روياروىی با نظر مخالف به رشد و كمال نرسيده است. از نمونه هاى روشن آن در حوزه معارف دينى، علم كلام است. علم كلام در سايه نقاديهاى گسترده از سوى مخالفان دين بالنده و تناور شده و قوت علمى گرفته است. اگر نبود طرح آن شبهات و اشكالات، هرگز این علم، به چنين موقعيتى نمى رسيد. و جالب اينجاست كه در هر زمان كه اين فرصت براى نقد و بررسى به وجود نيامده، علم دین هم به خمودى و ركود كشيده شده و از حالت عقلانى، خارج و تبديل به تقليد و تكرار مكررات و رواج خرافات گشته است.
جاى دورى نرويم؛ در همين دوران اخير ـ در سالهاى 1325 تا 1335 ـ كه حزب توده هجوم گسترده خود را به انديشه دينى فزونى بخشيد، انديشه دينى تبلور يافت و انديشمندانى را به تكاپو و عرضه متون دينى و فلسفى و اجتماعى وادار ساخت. در این دوره اخیر که سایت های اینترنی فراوان شده و علی رغم ممانعت ها و ممیزی ها، باز هم شبهات و اشکالات مطرح می شود، موضوعات بسیار مختلفی طرح شده واین به رشد اندیشه دینی ونقد خرافات کمک جدی کرده است. به هر حال اهتمام اسلام به علم آموزى و تأكيد قرآن نسبت به نعمت شمردن نطق و بيان و منت گذاشتن بر انسان به اينكه خداى بخشنده، انسان را آفريد و به او سخن گفتن آموخت(الرحمن/3) و يا سوگند ياد كردن به قلم(قلم/1) همه و همه نشان مى دهد كه علم و بيان در حیات دینی بشر نقش اساسی را ایفا می کند و قدرت بيان و قلم از امورى است كه مى تواند فضاى نقد و در نهایت تفاهم و نزدیکی ميان افراد بشر را برقرار سازد و انسانها را از مقاصد يكديگر مطلع گرداند و انديشه هايشان را در معرض بحث و انتقاد قرار دهد و اصطكاك افكار موجب روشن شدن حق و حقيقت و فيضان نور علم و معرفت و تکامل گردد.