۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

توجه به عیب دیگران و چشم پوشی از عیب خود در سخنی از امام باقر(ع)

امام باقر(ع) می فرماید:
«کفی بالمرء غشّاً لنفسه ان یبصر من الناس ما یعمی علیه من امر نفسه او یعیب غیره بما لا یستطیع ترکه، او یؤذی جلیسه بما لا یعنیه» برای خودفریبی انسان و دغلکاری او نسبت به خودش همین کافی است که عیب دیگران را ببیند و بر همان عیب در خودش چشم پوشی کند، یا اینکه دیگران را به خاطر همان عیبی نکوهش کند که خودش قادر به ترک آن نیست، یا اینکه همنشین خود را به خاطر همان چیزی بیازارد که خودش به آن اهتمام نمی ورزد و اعتنا نمی کند (تحف العقول، ص305).
یک انسان متخلق و حق پرست به خوبی و نیکی عشق می ورزد و برای او فرقی نمی کند که این خوبی و نیکی کجا و در چه کسی و در چه مکانی باشد. او چون به خیر و احسان علاقه دارد هر جا باشد آن را می بیند و مدح می کند و می ستاید و برایش فرقی نمی کند که این خصلت نیکو یا عمل پسندیده در چه کسی باشد. حتی اگر دشمن او هم متصف به آن باشد آن را می ستاید. همین طور چنین انسانی از بدی و پلشتی و اعمال ناپسند نفرت دارد و برای او باز فرقی ندارد که این خصلت ها در چه شخصی و چه گروهی و چه مکانی باشد. او هم زشتی ها و بدی ها را در همه جا می بیند و تقبیح می کند و هم زیبایی ها و خوبی ها را در همه جا می بیند و تحسین می کند. علت این امر این است که چنین انسانی خالصانه به خوبی و زیبایی عشق می ورزد و لازمه این عشق این است که او نسبت به بدی و زشتی نفرت داشته باشد. او در این عشق و نفرت خود صادق است و همین صدق و راستی باعث می شود که دغدغه اصلی او این باشد که این خوبی ها و زیبایی ها را در خود ایجاد کند و بدی ها  و زشتی ها را از خود دور سازد و خود را از آنها بپیراید.
به همین جهت او بیش از اینکه به دیگران بپردازد، به خود می پردازد و همه وقت در پی آن است که عیب های خود را بشناسد تا در برطرف کردن آنها تلاش نماید.
امام علی(ع) می فرماید: «خوشا به حال کسی که عیب خودش او را از پرداختن به عیب های مردم باز دارد» (نهج البلاغه، خطبه 176) و می فرماید: «خردمند ترین مردم کسی است که بینای عیب خود باشد و کور عیب دیگران» (غررالحکم، ح3233) و امام صادق(ع) می فرماید: «سودمندترین چیزها برای انسان آن است که پیش از پرداختن به عیب های مردم به عیب های خود بپردازد» (کافی، 2، ص243).
این جنبه مثبت و بعد فضیلتی عمل بود. این یک فضیلت ارزنده است که انسان ها بیشتر به عیوب خود بپردازند و آن را ببینند و در برطرف کردن آن بکوشند و به عیوب دیگران کم تر بپردازند. اما بُعد رذیلتی آن همان چیزی است که امام باقر(ع) در حدیثی که نقل شد به آن پرداخته است. انسانی که عیبی را در دیگران می بیند و همان عیب را در خویشتن نمی بیند، یا به خاطر عیبی دیگران را سرزنش می کند که در خود او وجود دارد و نمی تواند آن را برطرف سازد، و نیز انسانی که دیگران را به خاطر عیبی اذیت می کند که در خود او هست ولی برای برطرف کردن آن تلاش نمی کند، چنین انسانی دچار رذیلت اخلاقی مهم خودفریبی شده است.
اگر انسان قبلی حق پرست و متخلق و خردمند بود، انسان دوم را باید از جمله منافقان به حساب آورد. امام علی(ع) می فرماید: «منافق کسی است که به طاعت خدا فرا خواند و خودش بدان عمل نکند و از معصیت باز دارد و خودش از آن باز نایستد» و می فرماید: «منافق ترین مردم کسی است که به اطاعت از خدا امر کند و خودش نافرمانی کند و از گناه باز دارد و خودش باز نایستد» (غررالحکم، ح3214 و 3309).
چنین انسانی از این جهت منافق است که وانمود می کند که فضایل اخلاقی و اعمال پسندیده را دوست دارد و نسبت به آن عشق می ورزد، و نسبت به رذایل اخلاقی و اعمال ناپسند نفرت دارد، در حالی که در واقع اینگونه نیست. اگر او در آنچه وانمود می کند صداقت داشته باشد باید فضیلت و عمل پسندیده یا رذیلت و عمل ناشایست را ببیند و آنها را تحسین یا تقبیح کند و برایش فرقی نکند که درباره چه کسی سخن می گوید. اگر واقعا عاشق فضیلت است و از رذیلت نفرت دارد باید دغدغه اصلی اش این باشد که خودش را به فضیلت ها بیاراید و از رذیلت ها بپیراید. او باید ابتدا در خود صداقت ایجاد کند تا اعمال و کردارش درست گردد، چنان که امام باقر(ع) می فرماید: «هر کس زبانش راست است اعمالش پاک است» (تحف العقول، ص305). و کسی که اینگونه نیست منافق است، چنان که امام سجاد(ع) می فرماید: «منافق نهی می کند و نهی نمی پذیرد، به آنچه دستور می دهد خودش عمل نمی کند» (الامالی الصدوق، ص399).
آری! منافق شعار می دهد و عمل نمی کند و دیگران را به خاطر همان عیبی مواخذه می کند که در خود او وجود دارد. دلیل این امر این است که او به همه ارزش های انسانی و دینی به صورتی ابزاری نگاه می کند. او به هیچ ارزش یا فضیلتی عشق نمی ورزد و از هیچ باطل و رذیلتی نفرت ندارد، اما از آنها در همه جا به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف دنیوی یا شیطانی خود استفاده می کند. در واقع عیبی بالاتر از این وجود ندارد که کسی دچار رذیلت خودفریبی گردد و انسانی که خود را فریب دهد احمق است. امام علی(ع) می فرماید: «بزرگ ترین عیب این است که از چیزی خرده گیری که مانند آن در خودت وجود دارد» و می فرماید: «هر کس عیب های مردم را ببیند و آنها را زشت شمارد و همان عیب ها را در خودش بپسندد، احمق واقعی است» (نهج البلاغه، حکمت 353 و 349).
این صفت منافق است که بیشتر به عیب دیگران توجه می کند، اما مومن بیشتر وظیفه خود می داند که عیب دیگران را بپوشاند. امام باقر(ع) می فرماید: «مومن در مقابل مومن وظیفه دارد که هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند» (الکافی، ج2، ص207) و پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس از برادر خود گناهی بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را بپوشاند» (گزیده میزان الحکمه، ص578).
به هر حال اگر انسان ها و نظام ها و حکومت ها و نهاد ها می خواهند به صفت دین و ایمان و خردمندی و فضایل اخلاقی متصف باشند هرگز نباید از ارزش ها استفاده ابزاری کنند، چرا که این امر نفاق است. اگر قدرت ها و نهاد های بین المللی برای حقوق بشر ارزش قائلند و به آن واقعا اعتقاد دارند، هرگز نباید در این رابطه گزینشی عمل کنند و هر جا حقوق بشر نقض می شود آن را اعلام، و با آن مبارزه کنند. نه اینکه یک عمل در یک جا زشت و محکوم باشد و در جای دیگری نباشد.
این نفاق است که نظامی و دولتی و مجلسی دیگران را به چیزی محکوم کنند که بدتر از آن در کشور خود او و توسط خود او رخ می دهد؛ نظامی دیگران را به استبداد و دیکتاتوری متهم کند و خود صدای ملتش را در گلو خفه کند و هر مخالف و منتقدی را به سختی مجازات کند و هرگز اجازه اعتراض و اظهار نظری را ندهد.
این نفاق است که مجلس کشور و نظامی که خود را دینی می خواند به کشورهای دیگر درباره تضییع حقوق بشر تذکر دهد در حالی که خودش در مقابل تضییع حقوق ملت خود یا سکوت کند و یا همراهی و تایید کند.

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

زندگی زناشویی با نگاه به زندگی زناشویی دو اسوه

اولین روز ماه ذی الحجة سالروز ازدواج علی(ع) و فاطمه زهرا(س) است. این دو شخصیت دو الگو و اسوه دینی هستند و بنابراین همه جنبه های زندگی آنان برای همگان درس آموز است. زندگی زناشویی یکی از مراحل مشکل و شاید مشکل ترین مراحل زندگی است به گونه ای که همه ادیان به صورت های مختلف به آن توجه کرده و در علوم معقول سیاست منزل را در کنار اخلاق و سیاست مدن یکی از شاخه های حکمت عملی قرار داده اند. مطالعه زندگی زناشویی دو شخصیتی که از هر جهت از برجسته ترین انسان ها هستند می تواند بیشترین کمک را به انسان هایی بنماید که در پی یک زندگی پاک و اخلاقی و عادلانه هستند.
از سوی دیگر زندگی مشترک این دو اسوه می تواند بر تعالیم و دستورات فقهی و اخلاقی دین در این زمینه پرتو افشانی کند به گونه ای که معنای دستورات و گزاره های لفظی را آشکار سازد و هدف و مقصود شارع مقدس را ازآنها بر ملا نماید.
اگر از آینه شریعت و فقه و احکام و مقرراتی که در رساله های عملیه در رابطه با زندگی زناشویی آمده، به این مساله نگاه کنیم با مشکلاتی بسیار جدی روبرو می شویم: اجازه خروج از خانه با مرد است و زن نمی تواند بدون اجازه از خانه خارج شود؛ تمام مخارج خانه بر عهده مرد است و بر زن واجب نیست که در هیچ کاری مشارکت کند؛ زن نه تنها مسئول نگهداری از کودک نیست، بلکه می تواند برای شیردهی از مرد اجرت طلب کند؛ طلاق در دست مرد است و زن در صورتی که طلاق بخواهد باید مرد را راضی کند؛ مساله نزدیکی جنسی و مقاربت تنها در اختیار مرد است و تنها وظیفه دارد چهار ماه یک بار به اندازه ای که نام نزدیکی صدق کند و نه اینکه به حد ارضای جنسی برسد، این عمل را انجام دهد...
اگر زندگی زناشویی این باشد محیط خانه به یک جهنم تبدیل می شود و مشکلات بسیار زیاد روانی، عاطفی، اخلاقی و دینی را به وجود می آورد. اگر چنین احکامی به صورت قوانین لازم الاجرا در آیند اکثریت قاطع، یعنی بیش از 99 درصد مردان، قادر به ازدواج نیستند، چرا که نمی توانند برای خانه پیش خدمت استخدام کنند یا به همسر به خاطر شیردادن یا نگهداری فرزند اجرت و حقوق بپردازند. اگر زن نتواند با بستگان خود رابطه داشته باشد قطعا دچار بحران روحی و روانی خواهد شد. اگر حکم نزدیکی همین باشد که گفته شد پس زن ارضای جنسی نمی شود و این مشکلات فردی و اجتماعی زیادی را به بار می آورد و ... پس این احکام و دستورات به صورت ظاهری آنها قابل اجرا نیستند و اگر هم قابل اجرا بودند قطعا باعث عسر و حرج و ظلم و بی عدالتی و فساد می شدند.
اما وقتی سراغ زندگی زناشویی آن زوج الگو می رویم، در آن هیچ سخنی و اثری از این احکام نمی بینیم. آن دو انسان برجسته در ابتدای زندگی، خدمت پیامبر خدا(ص) می رسند تا کارهای خانه را بین آن دو تقسیم کند و آن حضرت کارهای داخل خانه را به فاطمه(س) و کارهای خارج خانه را به علی(ع) می سپارد (بحارالانوار، ج43، ص81). اما چرا این دو شخصیت بنا را بر تقسیم کار گذاشتند و چرا برای تقسیم کار نزد پیامبر(ص) رفتند؟ مگر حکم این امور در شریعت نیامده بود؟
در حدیثی نقل شده است که روزی حضرت زهرا(س) خدمت پدر بزرگوار رسید و از زیادی کارهای خانه، که در آن زمان بسیار سخت و طاقت فرسا بود، شکایت کرده از پدر تقاضای کنیزی کرد تا به او کمک کند. پیامبر خدا(ص) در پاسخ می فرماید که: دخترم! به خدا سوگند چهارصد فقیر در مسجد سکونت دارند که نه غذا دارند و نه لباس. می ترسم اگر کنیز داشته باشی اجر و ثواب خدمت در خانه از تو فوت شود. می ترسم علی در قیامت از تو مطالبه حق کند. آن حضرت سپس ذکری را به او تعلیم می دهد که باعث آرامش او می شود (همان، ح43، ص85).
مطابق این حدیث حضرت زهرا به سختی در خانه کار می کرده است و خود را طلبکار علی(ع) نمی دانسته است. این در حالی است که او قدرت داشته چرا که پدرش حاکم مدینه بوده است. اما نکته عجیب در این حدیث این است که چرا پیامبر(ص) به دختر نفرمود وظیفه تو نیست که در خانه کار کنی و وظیفه علی(ع) است که برای تو پیشخدمت استخدام کند؟ عجیب تر اینکه می فرماید می ترسم علی در قیامت از تو مطالبه حق کند. آیا اگر زهرا(س) تقاضای پیش خدمت می کرد یا از انجام کارهای خانه و مشارکت در امور سر باز می زد حقی از شوهر خود تضییع کرده بود؟
در حدیثی دیگر آمده است که روزی پیامبر خدا(ص) وارد خانه فاطمه(س) شد و مشاهده کرد که آن زوج گرامی با هم مشغول آسیاب کردن هستند. حضرت پرسید کدام یک از شما بیشتر خسته هستید و علی(ع) پاسخ داد که فاطمه. پیامبر(ص) جای فاطمه نشست و علی را در آسیاب کردن کمک کرد (همان، ص50). امام صادق(ع) می فرماید علی(ع) هیزم و آب خانه را تهیه می کرد و خانه را جاروب می کرد و فاطمه(ع) آسیاب می کرد و خمیر می کرد و نان می پخت (همان، ص151).
در منبع فوق و منابع دیگر حدیثی، مطالب زیادی درباره زندگی این دو شخصیت و مشارکت آن دو در زندگی نقل شده است. در احادیث بسیار زیادی سخن از این رفته که حضرت زهرا، هم کارهای خانه را انجام می داده و هم بچه داری می کرده و نیز علی(ع) در همه کارها با همسر خود مشارکت می کرده است.
در روایتی آمده است که فاطمه(س) در پاسخ علی(ع) گفت: از خدا حیا می کنم که چیزی از تو بخواهم که بر فراهم آوردن آن توانایی نداشته باشی (مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص469، به نقل از شهیدی، سید جعفر، زندگی فاطمه زهرا، ص82).
علی(ع) می فرماید: به خدا سوگند هرگز کاری نکردم که فاطمه(س) از من خشمگین شود و فاطمه هم هیچگاه کاری نکرد که مرا خشمگین سازد (مناقب خوارزمی، ص256، به نقل از امینی، ابراهیم، بانوی نمونه اسلام، ص104). و فاطمه(س) از پدر بزرگوار خود نقل می کند که: بهترین مردان شما افرادی هستند که نسبت به همسرانشان بیشتر احسان و مهربانی کنند (دلائل الامامه، ص7، به نقل از منبع فوق).
روایات بسیار پر شماری درباره زندگی و همکاری و مشارکت صمیمانه این زوج در اداره زندگی نقل شده است. از این روایات به روشنی استفاده می شود که این دو شخصیت هرگز در پی اجرای احکامی که در شرع آمده، نبوده اند. و بلکه از برخی از احادیث استفاده می شود که چسبیدن به آنها خلاف عدل و حق است. در اینجا پرسش مهمی مطرح می شود. اگر این احکام و دستورات قابل اجرا نیستند و اگر خود بزرگان دین آنها را عمل نمی کرده اند پس چرا وضع شده اند؟
به نظر می رسد که احکام دین همه یکسان نیستند و هدف از وضع آنها یکی نیست. همان طور که برخی از احکام متناسب با زمان خاص و اوضاع و احوال خاص بوده مانند احکام برده و کنیز، و برخی از احکام دائمی و همیشگی بوده اند، مجموعه احکام را شاید بتوان با توجه به هدفی که برای آن وضع شده اند به چند دسته تقسیم کرد:
1-احکام لازم الاجراء یا مطلوب الاجراء. برخی از احکام دین، که تعداد آنها زیاد است، برای اجرا وضع شده اند یا مطلوب شارع آن است که آنها؛ مانند احکامی که درباره اصل ازدواج و شیوه آن است و نیز احکام معاملات مانند بیع و اجاره و ... برای مثال وقتی در شرع آمده است که در خرید و فروش باید ثمن و مثمن مشخص باشد حتما لازم است که اینگونه باشد یا وقتی آمده است که نکاح و ازدواج مستحب موکد است برای شارع امر ازدواج مطلوب است.
2-احکام اضطراری. این احکام به صورتی هستند که اجرای آنها هرگز مطلوب نیست و حتی اگر هیچ انسانی هیچگاه آن را انجام ندهد برای شارع مطلوب تر است. نمونه آن حکم جایز بودن طلاق است. با اینکه طلاق جایز است اما مطلوب شارع آن است که هیچگاه اجرا نشود. طلاق برای موارد اضطراری است که البته مطلوب دین آن است که خود آن حالت اضطراری هیچ گاه پیش نیاید.
3-احکام تعاملی یا بازدارنده؛ به نظر می رسد برخی از احکام را در هیچ یک از دو دسته فوق نتوان گنجانید. این احکام نه مطلوب شارع اجرای آنهاست و نه احکام اضطراری هستند. احکامی که در رابطه با زندگی زناشویی و حقوق هر یک از دو طرف وارد شده از این قبیل هستند. مقصود و مطلوب شارع هرگز اجرای آنها نیست. در رابطه با زندگی زناشویی مطلوب دین توافق طرفینی و همکاری و مشارکت عادلانه و اخلاقی است. اما از آنجا که برای این مورد قانون مشخص و دقیقی نمی توان تعیین کرد باید دو طرف متناسب با توانایی ها و نیازها و قوت و ضعف های همدیگر خودشان زندگی مناسبی را تنظیم کنند. برای مثال اگر نیاز جنسی را در نظر بگیریم، با این مشکل جدی روبرو هستیم که میزان میل و توانایی همه مردها و همه زنها یکسان نیست. برخی از مردها میل و توانایی بسیار زیادی دارند و برخی دیگر از این جهت ضعیف هستند و برخی بین این دو طرف طیف قرار دارند و همین طور زن ها. مرد و زنی که با هم ازدواج می کنند دقیقا یک اندازه میل و توانایی ندارند و گاهی تفاوت آنان زیاد است. حال سوال این است که آیا می توان قانون دقیقی برای این امر وضع کرد؟
قرآن مجید یک قانون کلی در این زمینه دارد که البته بسیار انعطاف پذیر است: «احل لکم لیلة الصیام الرفثُ الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن...» در شبهای روزه همخوابی با زنانتان بر شما حلال گردیده است. آنان برای شما لباسی هستند و شما برای آنان لباسی هستید (بقره/187). در این آیه سخن از حلال بودن مقاربت در شب های ماه مبارک رمضان است. این آیه پس از بیان حلال بودن این امر به یک نکته کلی در رابطه با رابطه جنسی زن و شوهر اشاره می کند. هر دو طرف به صورتی مساوی باید نیاز همدیگر را بر آورده سازند. در آیه ای دیگر از تقوا به لباس تعبیر شده و سخن از لباس تقوا و پرهیزگاری به میان آمده است (اعراف/26). پس زن و شوهر باید نیاز جنسی همدیگر را بر آورده سازند تا باعث پرهیزگاری طرف مقابل شوند و هر کدام در این امر کوتاهی کنند حقی را ضایع کرده اند. مردی که زنی را به همسری می گیرد حتما باید این نیاز او را بر آورده سازد و الا ظالم و ستمکار است. و به همین صورت زن باید نیاز همسر را بر آورده سازد.
اما پرسش این است که اگر زن و مرد باید نیاز همدیگر را بر آورده سازند و تخطی از این امر ظلم و حق کشی است، پس چرا در شریعت آمده است که حق نزدیکی از آن مرد است و مرد تنها وظیفه دارد که چهارماه یکبار و آن هم نه به صورتی که همسر او ارضاء شود، انجام دهد؟ پاسخ این است که از آنجا که برای زندگی زناشویی قانون ریز و دقیقی نمی توان معین کرد، در شرع برخی از اختیارات و حقوق به طور کامل به یک طرف داده شده، اموری به زن تعلق می گیرد و اموری به مرد که هرکدام اگر بخواهند از این امر به عنوان یک حق مسلم خود استفاده کنند، زندگی فلج می شود. در واقع این حقوق را شرع هرگز برای مطالبه حتمی و قطعی به دو طرف نداده است، بلکه چه بسا مطالبه یا عمل به برخی از آنها ظلم روشن و قطعی است. در واقع این حقوق برای این مشخص شده که هر دو طرف هنگامی که پای میز گفتگو برای تنظیم زندگی می نشینند، معلوم باشد که هر کدام به صورت مشخص چه اموری را در دست دارند تا بتوانند با یکدیگر معامله کنند و معلوم باشد هر کدام از چه چیزی کوتاه می آیند.
در اینجا باید به نکته ای اشاره کنیم و آن اینکه اینگونه نیست که اگر از قوانین شرعی دست برداریم مساله رابطه زناشویی در قوانین سکولار کاملا حل شده است. برای مثال در اکثر کشورهای غربی عمل مقاربت با رضایت هر دو طرف باید صورت گیرد به این معنا که اگر یکی از دو طرف این عمل را با زور انجام دهد تجاوز محسوب شده و مجازات دارد. تا اینجای کار مشکلی پیش نمی آید، اما پرسش این است که اگر یکی از دو طرف هرگز به این عمل راضی نشد یا بسیار کم به این کار راضی شد طرف دیگر چه باید انجام دهد؟ آیا حقوق او تضییع نشده است. در واقع اگر بگوییم این امر تنها در اختیار مرد است، ممکن است حقوق زن تضییع شود و اگر بگوییم در اختیار هر دو طرف است به معنای اینکه حق هر دو طرف است، هر یک از آنان ممکن است حق دیگری را تضییع کند. اما مطابق سخنی که بیان کردیم هم هر دو طرف حق دارند و هم تکلیف. هم هر یک از آنان حق دارند که ارضاء شوند و هم وظیفه دارند که طرف دیگر را ارضاء کنند. در واقع این یک حق و تکلیف طرفینی است.
بنابراین در زندگی زناشویی، در همه جنبه ها، همان طور که در زندگی آن زوج الگو و اسوه مشاهده کردیم، اصل بر توافق و گفت و گو است، و حقوقی که در شریعت ذکر شده نه امکان اجرا دارند و نه مطلوب شارع اجرای آنهاست. قرآن مجید در آیه ای می فرماید: «و اگر از جدایی میان آن دو [زن و شوهر] بیم دارید پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین کنید، اگر سر سازگاری دارند خدا بین آن دو توافق ایجاد خواهد کرد» (نساء/35). در این آیه سخن از گفت و گو و مصالحه و توافق عرفی است و نه قوانین خط کشی شده.
در پایان باید به اصل اساسی و غیر قابل تغییر و تخطی زناشویی، که در قرآن مجید مورد تاکید قرار گرفته است، اشاره کنیم. خداوند به مردان می فرماید: «عاشروهن بالمعروف» با آنان به شایستگی و به صورتی پسندیده رفتار کنید(نساء/19). روشن و واضح است که زن و شوهر باید با همدیگر به صورت پسندیده برخورد کنند و اینکه مردان را دستور داده از این جهت بوده است که زنان در آن جامعه و بیشتر جوامع دیگر در گذشته از موضع بسیار ضعیفی برخوردار بوده اند. به هر حال پسندیده بودن یک عمل و یا ناپسند بودن آن را عرف و مردم تشخیص می دهند. این که مردی با زنی ازدواج کند و او را به خانه برد و به او اجازه رفت و آمد با هیچ کس را ندهد و نیز او را از نظر جنسی ارضاء نکند و او حق طلاق نداشته باشد و ... عرف مردم هرگز چنین عملی را پسندیده نمی دانند بلکه ظالمانه می دانند، حتی اگر مرد امکان این را داشته باشد که خدمتکار بگیرد و برای شیر دادن و بچه داری همسر اجرت بپردازد، باز این حق را ندارد که همسر را از حقوق عاطفی و غریزی خود محروم سازد. چنین عملی هرگز پسندیده نیست. و با آیه «عاشروهن بالمعروف» در تضاد است.

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

نا درستی دینداری مقلدانه در سخنی از امام جواد(ع)

امام محمد تقی(ع) می فرماید:
«من اصغی الی ناطق فقد عبده، فان کان الناطق عن الله فقد عبد الله و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس» هر کس به گوینده ای گوش سپارد، او را بندگی کرده است؛ اگر آن گوینده از خدا بگوید، شنونده خدا را عبادت کرده و اگر از طرف شیطان بگوید، شیطان را عبادت کرده است (تحف العقول، ص479؛ الکافی، ج6، ص434).
امام(ع) در این حدیث شریف به نکته بسیار مهمی اشاره می فرماید. همیشه کسانی بوده اند که از انسان ها دعوت می کرده اند که از آنان اطاعت کنند چرا که آنان حق و حقیقت را بیان می کنند. آنان مدعی بوده اند که راه نجات و رستگاری را می شناسند و انسان ها با تبعیت از آنان به نجات و رستگاری می رسند. آنان مدعی بوده اند که می دانند انسان چگونه به کمال می رسد و برنامه ای که آنان ارائه می دهند همگان را به کمال می رساند. آنان مدعی بوده اند که آنان با خدا ارتباط دارند یا نماینده او هستند و سخن او را بیان می کنند؛ و آنان مدعی بوده اند که دین درست و صحیح را می شناسند و به سوی آن دعوت می کنند. اموری مانند حق و حقیقت، نجات و رستگاری، کمال، خواست خدا و دین واقعی و درست اموری هستند که مطلوب اکثریت انسان ها و دغدغه اصلیشان بوده است. پس مدعیان این ادعا را داشته اند که مطلوب اصلی انسان ها را می شناسند و به سوی آن دعوت می کنند و اگر انسان ها بخواهند به مطلوب خود برسند باید گوش جان به آنان بسپارند و سخن آنان را بپذیرند. اما سخن امام جواد به گونه دیگری است. گوش جان سپردن و پذیرش بی چون و چرای سخن کسی مساوی و برابر با پرستش اوست. انسانی که انسان دیگر را معبود خویش سازد قطعا از هر کمال و سعادت و نجاتی دور شده است. هیچ انسانی در اطاعت محض از این و آن معذور نیست. هیچ انسانی حق ندارد که اختیار نجات و رستگاری و کمال خود را در دست افراد دیگر قرار دهد، چرا که این امر به معنای لگدمال کردن انسانیت خویش است. پیامبر خدا(ص) خرد و خردمندی را جانمایه و ذاتی آدمی می شمارد (روضة الواعظین، ص9) و کسی که از دیگران اطاعت محض می کند در واقع خرد خود را، که مغز و گوهر وجود اوست، نادیده گرفته است.
امام جواد(ع) در سخنی کوتاه این نکته را بیان می فرماید که بدون به کار گرفتن عقل و خرد کمال و نجات و سعادتی در کار نیست. آن حضرت می فرماید: «الکمال فی العقل» کمال آدمی در خردمندی است (الفصول المهمه، ص290).
پس مطابق سخن امام جواد(ع) انسانی که از دیگران اطاعت محض می کند عبد و بنده آنان می گردد و این بزرگترین گمراهی است. او باید سخن دیگران را بشنود اما هیچ گاه نباید عقل و خرد خود را کنار بگذارد بلکه او باید با این عقل و خرد، سخن را بسنجد و استدلال آن را بررسی نماید و صحت و سقم آن را وا کاود و سخنی را بپذیرد که عقل صحت و درستی آن را تایید کرده است.
آن حضرت در ادامه سخن خود نکته ای دیگر را بیان می فرماید. گویندگان و مدعیان ممکن است به سوی خدا دعوت کنند و سخن خدا را بیان کنند، اما از سوی دیگر ممکن است به سوی شیطان دعوت کنند و سخن او را بیان کنند. وقتی که اینگونه است پس انسان چاره ای ندارد  که سخن را بسنجد و خود تامل و تفکر کند تا کسی او را به بیراهه نبرد.
قرآن مجید در آیاتی این نکته را به روشنی بیان می کند که هیچ انسانی حق ندارد از دیگران تبعیت و پیروی محض کند و از چراغ هدایت عقل و خرد بهره نگیرد. انسان هایی که به جای تعقل و تدبر، از دیگران اطاعت می کرده اند به گمراهی کشیده شده اند و دین و دنیا و آخرت خود را تباه ساخته اند (احزاب/ 67-68؛ بقره/170؛ مائده/104؛ اعراف/78؛ زخرف/22 و 23 و ...).
ازآیات قرآنی بر می آید که دینداری دو گونه است، مقلدانه و محققانه. آیات فوق دینداری مقلدانه را به شدت محکوم می کند و در مقابل آیات بسیار زیادی انسان ها را به تامل و تفکر و تعقل دعوت می کنند. قرآن مجید شنیدن سخنان دیگران را نهی نمی کند بلکه آن را مطلوب می شمارد و به آن دستور می دهد. آنچه قرآن مجید مردم را از آن باز می دارد شنیدن و تبعیت کورکورانه است، اما شنیدن سخنان مختلف و تامل و تفکر در آنها و پذیرش مستدل ترین و محکم ترین آنها مطلوب آرمانی قرآن است. «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» پس بشارت بد به بندگان من آنان که اقوال مختلف را می شنوند و برترین را می پذیرند(زمر/17-18).
راه دینداری محققانه همین است و امام جواد(ع) در دو سخنی که از او نقل شد به همین راه دعوت می کند. بزرگان و پیشوایان اسلام همگی به همین راه دعوت می کرده اند. امام علی(ع) می فرماید: «از علم فرمان بر و جهل را نافرمانی کن، تا رستگار شوی» (غررالحکم، ح2309). و روشن است که تبعیت کورکورانه از دیگران به علم و قطع و یقین منتهی نمی شود. آن حضرت همچنین می فرماید:
«هان! بپرهیزید، بپرهیزید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان! همانان که به حسب و نسب خود می نازند و بدین سبب خود را برتر از دیگران می پندارند... از این بی بتّه های مدعی بزرگی که آب تیره آنان را با آب زلال خود نوشیدید و بیماریشان را به سلامتی خود در آمیختید و باطلشان را به حق خود راه دادید، کسانی که اساس و بنیاد گناهانند، اطاعت و پیروی مکنید» (نهج البلاغه، خطبه 192).
سخن امام جواد(ع) کسی را مورد خطاب قرار می دهد که گوش به سخن دیگران می سپارد و اطاعت محض می کند. اما به صورت التزامی نکته دیگری را نیز در بردارد و آن اینکه کسانی که از مردم تبعیت محض و بی چون و چرا را طلب می کنند در واقع بندگی و بردگی آنان را می خواهند. کسانی که چنان حجیت و اعتباری برای سخن خود قائلند که هر گونه مخالفت و نقد از سوی مردم را جرم به حساب می آورند و برای مخالفان و منتقدان مجازات های سنگین تعیین می کنند در واقع خود را معبود مردم و مردم را بندگان خود می شمارند. اگر فرعون به مردم و ملت خود می گفت که «من بالاترین پروردگار شما هستم» (النازعات/24). در واقع از آنان اطاعت و پیروی محض و بی چون و چرا را طلب می کرد(اعراف/123؛ غافر/29). سیره و روش او این بود که ملت خود را خوار و خفیف می کرد تا از او پیروی بی چون و چرا کنند( زخرف/54). اما موسی(ع) ماموریتش این بود که با همین درخواست مبارزه کند و مردم را به تامل و تفکر دعوت کند. سیره و روش فرعونی دعوت به اطاعت محض و مجازات مخالف و منتقد بود در حالی که روش و سیره موسوی دعوت به شنیدن و تامل و تفکر و نقد بود.

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

اخلاق و فضایل اخلاقی در سخنان امام جواد(ع)

امام محمد تقی(ع) در سخنی بسیار کوتاه جایگاه و نقش اخلاق را در نجات شناسی اسلام بیان می فرماید: «عنوانُ صحیفةِ المسلم حسنُ خلقه» سرآغاز نامه عمل فرد مسلمان اخلاق نیکوی اوست (نور الابصار، ص180). واژه «نامه عمل» در ادبیات متون اسلامی واژه ای آشنا و معروف است. در واقع تمام اعمال نیکو و شایسته و نیز اعمال ناروا و ناشایست هر فرد در این نامه نوشته شده است. این نامه پرونده فرد است که با آن جایگاه او در آخرت مشخص می شود.  پس نجات و رستگاری هر فرد به نامه عمل او بستگی دارد. اما نکته ای که این حدیث بدان اشاره دارد این است که مهم ترین امر در نامه اعمال، اخلاق است. اخلاق مهم تر از همه ابعاد دیگر دین، اعم از ابعاد اعتقادی و عملی دین است. با اینکه اعتقادات بسیار مهم هستند اما در نجات و رستگاری انسان اهمیت اخلاق را ندارند. با اینکه شریعت و احکام فقهی اهمیت خود را دارند، اما هرگز به جایگاه و اهمیت اخلاق نمی رسند. این سخن را پیامبر اسلام(ص) نیز به گونه های مختلف بیان فرموده است. آن حضرت از یک سو می فرماید من تنها و تنها برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام (کیمیای سعادت، ج2، ص3) و از سوی دیگر می فرماید: اگر کسی همه عمر را نماز بخواند و روزه بگیرد ولی اخلاق نیکو نداشته باشد نجات نمی یابد و جایگاهش دوزخ است (محجة البیضاء، ج5، ص90) ولی اگر کسی در عباداتش کاستی باشد و اخلاقش نیکو باشد جبران می شود (همان، ص91).
مطابق این سخنان مهم ترین بخش اسلام که در واقع رکن اساسی دین است و در نجات و رستگاری بیشترین نقش را دارد اخلاق است. پس در اسلامی خوانده شدن یک جامعه یا یک نظام یا یک نهاد یا... بیش از هر چیز و پیش از هر چیز اخلاق نقش دارد به گونه ای که بدون آن هیچ یک از آنان را نمی توان اسلامی خواند.
آن امام همام(ع) اصول فضایل اخلاقی و منشأ آنها را اینگونه معرفی می کند: «الفضایل اربعة اجناس، احدها الحکمة و قوامها فی الفکرة و الثانی العفة و قوامها فی الشهوة، و الثالث القوة و قوامها فی الغضب، و الرابع العدل و قوامه اعتدال قوی النفس» فضیلت ها چهارگونه اند: اول، حکمت، که ریشه در اندیشه دارد؛ دوم، عفت، که ریشه در شهوت دارد؛ سوم، قدرت، که ریشه در غضب دارد؛ چهارم، عدل، که ریشه در اعتدال قوای نفسانی دارد (کشف الغمّه، ج3، ص138).
این سخن بسیار شبیه است با آنچه در اخلاق فلسفی و ارسطویی درباره فضایل اخلاقی و قاعده زرین اعتدال گفته می شود. شاید بتوان شباهت این دو سخن را نمونه ای از همنوایی عقل و وحی یا پیامبر باطن و پیامبر ظاهر به حساب آورد.
در مکتب اخلاق ارسطویی گفته می شود نفس انسانی دارای سه قوه ناطقه و شهویه و غضبیه است که هر یک از این قوا یا به اندازه و معتدل کار می کند یا در حال افراط و تفریط است. در صورتی که به اندازه و به حد اعتدال کار کند فضیلت است و اگر کم کاری کند یا بیش از حد کار کند باعث رذیلت می شود.
حد وسط قوه ناطقه حکمت است و آن اینگونه است که عقل به سراغ معارف مفید و یقینی برود. تفریط این قوه به آن است که تحصیل این معارف را ترک کند و افراط آن در این است که از علوم یقینی و مفید فراتر رود. اولی را «بَلَه» و دومی را «جربزه» یا «سَفَه» گویند. پس، از این قوه، یعنی ناطقه، دو رذیلت و یک فضیلت ناشی می شود. فضیلت آن حکمت است و انسان حکیم کسی است که عقل و اندیشه خود را به کار می گیرد و همه دانش ها و معارف مفید را به دست می آورد و بر اساس آنها مشی می کند.
حد وسط در قوه شهویه، که نیروی جذب امور نافع و سودمند است، «عفت» است و آن این است که انسان شهوات خود را تحت فرمان و تدبیر عقل و خرد در آورد و از خوردنی ها و آشامیدنی ها و سایر خواسته های نفسانی به اندازه ای که هدف حکیمانه از این قوه حاصل می شود استفاده کند. تفریط در این قوه موجب رذیلت «خمود» و افراط در آن باعث رذیل «شَرَه» می شود. اما حد اعتدال آن باعث فضیلت «عفت» می شود.
حد وسط در قوه غضبیه، که نیروی دفع امور مضر است، شجاعت است. اگر قوه غضبیه تحت کنترل و حکومت عقل قرار گیرد و از افراط و تفریط در آن جلوگیری شود، فضیلت «شجاعت» حاصل می شود. اما اگر این قوه به تفریط گراید رذیلت «جُبن» یا ترسویی را به وجود می آورد. حد افراط آن رذیلت «تهور» را باعث می شود.
اگر همه قوای سه گانه نفس تحت تدبیر عقل و خرد قرار گیرند و حد اعتدال را حفظ کنند فضیلت چهارمی در نفس به وجود می آید که «عدالت» است که سر منشا رفتار منصفانه با خود و دیگران است. در همین فضیلت اگر تفریط شود رذیلت «انظلام» و زیر بار ظلم رفتن به وجود می آید و اگر در آن افراط شود رذیلت «ظلم» حاصل می شود.
مطابق این سخن فضایل اخلاقی چهار اصل یا جنس دارد که «حکمت، عفت، شجاعت و عدالت» هستند و در مقابل آنها هشت رذیلت «بَلَه، جربزه، خمود، شره، جبن، تهور، انظلام و ظلم» قرار دارد. در واقع این دوازده اصل مهمات و جنس الاجناس فضایل و رذایل اخلاقی هستند و فضایل و رذایل دیگر از فروع اینها هستند (کتابشناخت اخلاق اسلامی، ص33-35).
همان طور که پیداست این نظام قرابت و نزدیکی بسیار زیادی با سخن امام جواد(ع) دارد. امام در این سخن به رذایل اخلاقی اشاره نکرده و تنها به بیان فضایل اخلاقی و اصل و منشا آنها در نفس آدمی پرداخته است. به نظر می رسد که چه در فضایل و چه در اصل آنها در نفس آدمی تنها تفاوت بین سخن امام(ع) و نظام ارسطویی این است که در نظام ارسطویی فضیلت ناشی از اعتدال قوه غضبیه، شجاعت است و در سخن امام فضیلت قدرت است که این دو را می توان به هم بازگرداند.
آنچه از سخن امام(ع) و نیز نظام اخلاقی ارسطویی استفاده می شود این است که از آنجا که این فضایل اخلاقی از قوه ای در نفس ناشی می شوند که ممکن است از آن رذیلت اخلاقی هم ناشی شود، از یک سو مراقبت و مواظبت جدی لازم است تا از آن قوه فضیلت حاصل شود و در صورتی که دقت نشود و کنترل دقیقی در کار نباشد به جای فضیلت، رذیلت به وجود می آید؛ و از سوی دیگر در بسیاری از اوقات دقت و تیزبینی لازم است که تفاوت فضیلت و رذیلت شناخته شود و چه بسا رذیلت، فضیلت شمرده می شود و بالعکس.
فضیلت حکمت از اندیشه ورزی و به کارگیری قوه ناطقه به وجود می آید، اما آیا هر اندیشه کردنی ضرورتا حکمت را به وجود می آورد؟ روشن است که نتیجه بسیاری از اندیشه کردن ها به جای حکمت، جهالت و سفاهت است. بسیاری از اندیشه ها به باطل پرستی منتهی می شود در حالی که به فرموده امام علی(ع) پایبندی به حق اساس حکمت است (غررالحکم، ح 5258). نتیجه اندیشه بسیاری از حاکمان و قدرتمندان سرکوبی و خشونت است، در حالی که پیامبر خدا(ص) می فرماید: مدارا کردن در راس حکمت است (کنز العمال، ح5444). بسیاری از اندیشه کردن ها به تاریکی منتهی می شود در حالی که عیسی مسیح(ع) می فرماید حکمت روشنایی دل است (بحار الانوار، ج14، ص316). خردمند واقعی کسی است که به حکمت راه پیدا می کند. امام علی(ع) می فرماید: حکمت گلزار خردمندان و گردشگاه فرزانگان است (غررالحکم، ح1715). پس هرکس را که ادای اندیشمندان را در می آورد و ژست خردمندان را می گیرد شایستگی نام فرزانه و حکیم را ندارد. فرزانه و حکیم رفتار و کرداری شبیه پیامبران دارد چنان که پیامبر خدا می فرماید: حکیم به پیامبری نزدیک است (کنزالعمال، ح44123).
بسیاری خود را مقتدر و شجاع می خوانند و یا برخی از مردم آنان را به این صفات توصیف می کنند، اما باید توجه داشت که اینگونه نیست که هر حرکت و سخنی که از قوه غضبیه انسان ناشی شود حکایت از فضیلت شجاعت یا اقتدار نماید. شجاعت آن است که قوه غضبیه انسان تحت حاکمیت خرد آدمی باشد، چنان که علی(ع) می فرماید: شجاع تر از خردمند وجود ندارد (غررالحکم، ح3357). شجاعت از فضایل اصلی اخلاقی است که حتما با فضایل فرعی دیگر همراه است. برای مثال انسان شجاع حتما راستگوست و شجاعت با دروغگویی ناسازگار است، چنان که امام علی(ع) می فرماید: اگر خصلت ها از یکدیگر متمایز و جدا شوند، هر آینه راستی با شجاعت باشد و بزدلی با دروغ (همان، ح7597). شجاعت را باید فضایل فرعی دیگر همراهی کند، والا انسان دروغگو و فریب کار و متقلب و ... شجاع نیست و در واقع این جبن و بزدلی است که او را به این کارها وا می دارد.
هر انسان پرخاشگر و فریادزنی شجاع و مقتدر نیست. ممکن است حاکمی با یک پرخاش بی جا و نسنجیده ملتی و مملکتی را به پرتگاه سقوط ببرد. شجاعت آن است که اولا خردمندانه و سنجیده باشد و ثانیا از صفای باطن و نفس ساخته شده برخیزد. امام علی(ع) می فرماید: مقتدرترین مردم کسی است که بر نفس خود مسلط تر باشد(همان، ح3188). در واقع شجاعت به فرموده آن حضرت حتما باید همراه فضیلت از خود گذشتگی باشد (بحار الانوار، ج78، ص236). و کسی که سخن یا عمل نسنجیده ای را صرفا برای مصرف داخلی و برای حفظ قدرت خود انجام می دهد شجاع و مقتدر نیست، بلکه یا ترسوست و یا متهور. امام عسکری(ع) می فرماید: همانا شجاعت اندازه ای دارد که اگر از آن فراتر رود تهور و بی باکی است (بحار الانوار، ج78، ص377). شجاعت و اقتدار حاکم این نیست که شعارهای بی محتوای پرخاشگرانه به زبان آورد، شعارهای پرهزینه ای که مردم باید هزینه آن را بپردازند، بلکه این است که همه وقت مصلحت ملت و مملکت خود را در نظر بگیرد و هر جا به مصلحت بود از خود و قدرت و منصب خود به نفع این مصلحت بگذرد.