۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

با کاروان کربلا(6) او که به نام و مرام آزاد بود

روز اول محرم سال 61 هجری است و کاروان کوچک امام حسین به سمت کوفه در حرکت است. ناگاه یکی از یاران امام تکبیر می گوید و چون علت را می پرسند می گوید نخلستان های کوفه از دور نمایان شد. افرادی که به مسیر آگاهی دارند می گویند این نمی تواند کوفه باشد و آنچه پیداست نخلستان نیست. چون نزدیک تر می شوند معلوم می شود که آن سیاهی لشکری هزار نفری به فرماندهی حر ابن یزید ریاحی است که آمده است تا راه را بر کاروان حسین (ع) ببندد. حسین(ع) از او می پرسد که برای یاری ما آمده ای یا برای مقابله با ما؟ حر پاسخ می دهد که برای مقابله با شما.
حر ابن یزید ریاحی در نخستین برخورد خود با حسین(ع) مهم ترین و اساسی ترین درس زندگی خود را می گیرد. او و سربازانش در بیابان گرفتار شده و از شدت تشنگی نزدیک هلاکت هستند. دشمنی که آمده است راه را بر کاروان حسین ببندد شدیدا تشنه است و این فرصتی است که عموما انسان ها آن را از دست نمی دهند. اما هدف حسین(ع) با دیگران متفاوت و در نتیجه روش و ابزار او متفاوت است. امام حسین(ع) به یاران خود دستور می دهد که حر و سربازانش را با آب فراوانی که در منزل قبل همراه خود برداشته اند، سیراب سازند و حتی اسب های آنان را آب دهند. فردی می گوید از شدت تشنگی از لشکر حر عقب افتاده بودم و چون رسیدم به من مشک آبی دادند. اما من از شدت تشنگی نمی توانستم آب بنوشم. فردی که او را نمی شناختم آمد و با دست خود مرا آب داد. بعدا فهمیدم که آن فرد حسین ابن علی(ع) بوده است (ارشاد مفید، ج2، ص77؛ بحار الانوار، ج44، ص375).
آری! این درسی بود که حسین(ع) به حر داد. اگر هدفت مقدس است و اگر در مسیر درست و صحیح قرار داری پس نباید از هر ابزاری استفاده کنی. اگر برای اخلاق و انسانیت و دین تلاش می کنی همه جا و همه وقت باید همه اعمالت با اخلاق و اصول انسانی و احکام دینی سازگار و هماهنگ باشد.
به هر حال حر ابن یزید ریاحی راه را بر حسین(ع) می بندد ولی حادثه ای رخ می دهد که نشان دهنده آن است که حر نگاه بدی نسبت به امام حسین ندارد یا حداقل تردید دارد. چون هنگام نماز می شود او و سربازانش به امام حسین اقتدا می کنند و امام در فاصله نماز ظهر و عصر دو بار برای لشکر حر خطبه می خواند. امام در این خطبه ها پس از معرفی خود این نکته را یادآوری می کند که شما مردم کوفه مرا دعوت کردید و حال راه را بر من می بندید. اگر نمی گذارید که به کوفه بیایم و از دعوت خود پشیمان شده اید اجازه دهید که به همان جایی برگردم که از آن آمده ام. حر می گوید من از شما دعوت نکرده ام و از دعوت نامه ها خبری ندارم. امام دستور می دهد که خورجین دعوتنامه ها را برای حر بیاورند. حر می گوید من جزو دعوت کننده ها نیستم. به هر حال امام دستور می دهد که برای بازگشت آماده شوند. اما حر باز مانع می شود و می گوید من مامورم که شما را نزد عبید الله ببرم. امام(ع) می فرماید که من هرگز تسلیم این امر نمی شوم. سرانجام حر پیشنهادی می کند و امام(ع) بناچار آن را می پذیرد. حر می گوید راه سومی را در پیش گیریم تا به عبید الله نامه بنویسم و کسب تکلیف کنم. و اینگونه می شود که کاروان حسین(ع) تحت نظارت شدید لشگر حر به سمت کربلا حرکت می کند. در این مسیر گفت و گوها و برخوردهایی بین حر و امام حسین(ع) به وجود می آید که در تمام آنها با اینکه حر سخت گیری  می کند و اموری را به امام تحمیل می کند اما هیچ گاه بی ادبی نمی کند و احترام آن حضرت را رعایت می کند (ارشاد مفید، ج2، ص79؛ نفس المهموم، ص183).
به هر حال روز سرنوشت فرا می رسد. لشکر عظیم کوفه به فرماندهی عمر سعد به کربلا می آیند و برخوردها با امام حسین(ع) متفاوت می شود. تا صبح روز عاشورا حر در لشکر عمر سعد فرماندهی بخشی را بر عهده دارد. اما او نگران و پریشان است و نمی خواهد با حسین بجنگد. او حسین را بر حق یافته و در پی آن است که از راه خطای خود بازگردد. اما آیا راه بازگشتی برای کسی که راه را بر حسین(ع) بسته و او را به این مهلکه کشانده است وجود دارد؟ به هر حال او که به کشمکش شدید درونی دچار گشته با بیم و امید بر تردید ها غلبه کرده از لشکر عمر سعد جدا شده به سوی حسین(ع) می آید. او خود را به نزدیکی حسین(ع) می رساند و در حالی که سپر خود را واژگون کرده است سلام می کند و با خجالت و شرمندگی می گوید:
«فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من آن کسی هستم که راه را بر تو بستم و پا به پای تو آمدم و تو را به این سرزمین رساندم. من گمان نداشتم که این گروه پیشنهادهای تو را نپذیرند و با تو چنین کنند. به خدا اگر می دانستم با تو چنین می کنند با تو آنگونه رفتار نمی کردم. اینک از کرده خود پشیمانم و توبه می کنم و جانم را فدای تو خواهم کرد تا در پیش تو جان دهم. پس آیا این کار را شما توبه من می دانید؟»
امام(ع) فرمود: آری، خدا توبه تو را می پذیرد و تو را می آمرزد.
حر خشنود و شادمان می شود و امام از او می خواهد که از اسب خود پیاده شود ولی او از امام درخواست می کند که اجازه دهد او برود و با لشکر کوفه سخن بگوید و امام اجازه می دهد. او با صدای بلند با لشکر کوفه سخن می گوید و اعمال آنان را تقبیح می کند: شما پسر پیامبر خدا را دعوت کرده اید و با او اینگونه برخورد می کنید و نمی گذارید به یکی از شهرها رفته در آن سکنا گزیند. شما آب فرات را که همگان، حتی کفار و حیوانات، از آن استفاده می کنند بر حرم پسر رسول خدا بسته اید و زنان و کودکان او را عطشان نگه داشته اید! (بحار الانوار، ج45، ص11؛ نفس المهموم، ص247).
به هر حال از این سخنان بر می آید که روش و سیره حسین(ع) و تفاوت آن با روش دشمنان او یکی از اموری بوده که باعث شده حق بر حر آشکار گردد و او نسبت به خطای بزرگ خود آگاه شود.
روش حسین این است که آبی را که با زحمت با خود حمل کرده در وسط بیابان به دشمن خود می نوشاند و روش یزیدیان این است که آب فرات را بر کودکان و زنان می بندند. و اینگونه است که کسانی که به هر دلیل حق را از باطل نشناخته اند بیدار می گردند.
حر خدمت امام(ع) می رسد و عرض می کند: ای پسر رسول خدا! من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم؛ به من اجازه دهید تا اولین کسی باشم که در رکاب شما بجنگم و شهید شوم. امام(ع) به او اجازه می دهد و حر به میدان می رود و پس از جنگی طولانی از اسب به زیر می افتد. امام(ع) در آن لحظات آخر بالای سر او حاضر می شود و بر چهره خون آلود او دستی می کشد و خون از صورتش می زداید و می فرماید:
«انت حرٌ کما سمّتک امّک، حرٌ فی الدنیا و حرٌ فی الآخرة» تو آزاده ای همان گونه که مادرت تو را به این نام نامید، تو در دنیا و آخرت آزاده هستی (الملهوف، ص160؛ بحار الانوار، ج45، ص14).
آری! حر ابن یزید ریاحی نامش حر به معنای آزاد بود و روش و مرام آزادگی را به انسان ها آموخت. انسان ها ممکن است در زندگی شخصی و اجتماعی خود خطا کنند و با خطاهای خود خسارت های سنگینی به خود و اجتماع وارد کنند. اما یک انسان آزاد، که بند انانیت و منیت را گسسته و خویشتن را رها کرده، هرگز خود را مصون از خطا و اشتباه نمی داند و همه عمر در پی آن است که خطاهای خود را بشناسد و اصلاح کند. این انسان هرگاه تشخیص داد که در پست و موقعیت و جایگاهی قرار دارد که شایسته آن نیست آن را رها می کند. یک انسان آزاد بر موضع خطای خود پافشاری نمی کند و هرگاه که خطای خود را دریافت شجاعت آن را دارد که از آن بازگردد و جلوی زیان و ضرر بیشتر را بگیرد. این امر در رابطه با کسانی که در راس یک جامعه قرار دارند مهم تر و ضروری تر است. آنان ممکن است با سیاست های خطا و غلطشان خسارت های جبران ناپذیری به یک ملت وارد کنند و حتی یک ملت و مملکت را تا لب پرتگاه سقوط هدایت کنند. درس ارزنده حر ابن یزید ریاحی برای این افراد این است که انسان آزاد اسیر ننگ و نام نیست و شجاعانه خطای خود را می پذیرد و ملت و مملکت را از سقوط نجات می دهد.

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

با کاروان کربلا(5) شب نورانی مردان خدا

در زندگی انسان برخی از لحظات و ساعات متفاوت است چرا که از یک سو انسان در بحران روحی و جسمی قرار دارد و از سوی دیگر موظف است که در همان لحظه مهم ترین و سرنوشت سازترین تصمیم زندگی خود را بگیرد. این تصمیم، بسیار سخت و سنگین است چرا که چه بسا زندگی انسان را دگرگون می سازد. گرفتن تصمیم درست در آن لحظه حیاتی و سرنوشت ساز به امور زیادی بستگی دارد که مهم ترین آنها این است که انسان چه میزان در کل زندگی انسانیت خود را به کمال رسانیده و خویشتن خویش را شناخته و ارزش و قیمت خود را دانسته است. در واقع در این لحظه خاص می خواهد تصمیمی بگیرد که قیمت و ارزش و جایگاه وجود او را تعیین می کند. شناخت حقیقت انسانیت انسان و ارزش و کرامت او و سعادت و کمال او در گرفتن تصمیم درست نقش اصلی را دارد. در این لحظه است که انسان هایی که خود را و ارزش و جایگاه خود را نمی شناسند ارزان فروشی می کنند و در واقع انسانیت خویش را لگد مال می نمایند و آن را به ثمن بخس می فروشند. اینان به پست و مقام و مال و منال و دیگر امور دنیوی دل خوش می کنند و در واقع خود را از مقام رفیع اعلی علیین به جایگاه نازل اسفل السافلین فرو می افکنند و از انسانیت خود چیزی باقی نمی گذارند. اما در مقابل عده دیگری هستند، هر چند اندک، که بواسطه شناخت درست از ارزش و قیمت خود در مقابل این امور پست قد خم نمی کنند و انسانیت خویش را حفظ کرده جلوی سقوط آن را می گیرند و به اوج پر می کشند.
شب دهم محرم یا عاشورای سال 61 هجری یکی از این لحظات و ساعات حیاتی برای عده ای از انسانهاست. اینان که چندان زیاد نیستند و عددشان از دهها نفر تجاوز نمی کند، در وضعیتی عجیب قرار گرفته اند. در مقابل آنان لشکری عظیم قرار دارد که برای جنگ و قتل و غارت لحظه شماری می کند و حتی عجله دارد و می خواهد در روز نهم حمله را آغاز کند و امام حسین(ع) یک روز برای عبادت و راز و نیاز با خدا مهلت می گیرد. فهم و درک اینکه فردا چه رخ خواهد داد چندان مشکل و سخت نیست و برای همه روشن و آشکار است که چه پیش می آید. فردا نه پستی در کار است و نه مقامی و جایگاهی و نه مالی و منالی و رفاهی. هر کس به این امور دلبستگی دارد و در پی آنهاست آدرس را خطا گرفته و باید یا از این میدان بیرون رود و یا از این اردوگاه به اردوگاه دیگری که چند صد متر آن سوتر قرار دارد برود. در این اردوگاه فردا چیز دیگری را تقسیم می کنند. در اینجا از پست و مقام و مال و منال خبری نیست، ولی انسانیت و کرامت و شرافت و عزت تقسیم می کنند. و این نجوا در گوش و دل این تعداد اندک دائما طنین انداز است که باید یکی را برگزینی، یا این را و یا آن را.
در این لحظه خطیر امام حسین(ع) تصمیم را بر یاران خود آسان تر می سازد و هم اوضاع و احوال را برای آنان بیان می کند و هم آنان را آزاد می سازد که بیعت و عهد و پیمان مانع تصمیم سرنوشت ساز آنان نباشد. آن حضرت یاران و اهل بیت خود را جمع کرده، برای آنان خطبه می خواند. همه، حتی فرزندان و برادران او، خود باید تصمیم بگیرند و هیچ چیز نباید بر کسی تحمیل شود. پس آن حضرت در غروب روز تاسوعا، پس از اینکه دشمن حمله را آغاز کرده و یک روز مهلت داده، با یاران خود سخن می گوید. آن حضرت پس از حمد و ثنای خداوند می فرماید: «اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت و خاندانی باوفا تر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.
جدم رسول خدا خبر داده بود که من به عراق خوانده می شوم و در محلی به نام «عمورا» یا «کربلا» فرود آمده و در همانجا به شهادت می رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد، زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر مرا بکشند با کس دیگری کاری ندارند. خداوند به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند» (ارشاد مفید، ص 231؛ لهوف ص79).
حسین(ع) از یاران و خویشان خود می خواهد که همگی راه خود را گرفته از تاریکی شب استفاده کنند و بروند. آن حضرت هم تکلیف شرعی را از دوش آنان بر می دارد و آنان را از بیعت آزاد می کند، و هم با گفتن اینکه هر یک از شما یکی از افراد خانواده مرا با خود ببرید، زمینه عاطفی را فراهم می کند. حال نوبت یاران و خویشان است که آزادانه تصمیم بگیرند.
اولین کسی که لب به سخن می گشاید عباس ابن علی(ع) است. «خدا هرگز روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم». و سایر افراد بنی هاشم در همین راستا سخنانی به زبان آوردند. امام حسین(ع) رو به فرزندان عقیل می کند و می فرماید: «کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم. راه خود را بگیرید و بروید». آنان نیز پاسخ می دهند که هرگز چنین کاری نخواهیم کرد.
آنگاه نوبت به اصحاب حضرت می رسد که هر یک با زبان و ادبیاتی خاص خود سخن بگویند. مسلم ابن عوسجه عرض می کند: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند من از تو جدا نمی گردم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشته باشم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.
یکی از یاران آن حضرت به نام سعد ابن عبد الله عرض می کند: به خدا سوگند ما دست از یاری تو بر نمی داریم تا در پیشگاه خداوند ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو رعایت نمودیم. به خدا سوگند اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو بر نمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاریت می شتابم. این در حالی است که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خدا .
زهیر ابن قین عرض می کند: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته و باز زنده و دوباره کشته شوم. دیگر یاران آن حضرت سخنانی اینگونه به زبان می آورند و نه تنها میدان را خالی نمی کنند، بلکه قاطعانه اعلام می کنند که حاضرند از همه چیز خود در این راه بگذرند.
امام(ع) که وفاداری اصحاب و خویشان خود را می بیند باز جمله ای عجیب را به زبان می آورد. آن حضرت هرگز سخن از پیروزی دنیوی و رسیدن به مواهب آن را مطرح نمی کند، بلکه تلاش می کند همه آگاهانه تصمیم مهم زندگی خود را بگیرند. می فرماید: خدا به شما جزای خیر دهد. بدانید که فردا من کشته می شوم و همه شما نیز کشته خواهید شد (همان؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص246-247؛ ترجمه نفس المهموم، ص115-116).
آری! این مردان خدا آگاهانه تصمیم می گیرند که تن به ذلت ندهند و با فساد و تباهی و ظلم و ستم مبارزه کنند. آنان تصمیم می گیرند که انسانیت را آبرو دهند و آن را پاس بدارند. آنان پست و مقام و همه مواهب دنیا را بازیچه می انگارند و به همین جهت است که برخی از یاران سالخورده امام در آن شب به شوخی و مزاح می پردازند و چون مورد اعتراض قرار می گیرند که این شب هنگام شوخی نیست می گویند شبی بهتر از این شب در عمر خود نداشته اند (ناظم زاده قمی، اصحاب امام حسین، ص367).
آری! این شب برای مردان خدا تاریک و ظلمانی نیست. آنان به خوبی می بینند و می دانند که چه انجام می دهند و آنان نه تنها خویشتن را به قله اعلی علیین می رسانند بلکه به همه انسان های تاریخ پیام می دهند که ای انسان هایی که برای انسانیت خود ارزش قائلید! انسانیت را پاس بدارید و از آن نگهبانی کنید و خود را ارزان نفروشید و در مقابل ظلم و ستم و تباهی و فساد قد خم نکنید و بایستید که شما عزیزید و گرانبها! شما والاتر و ارزشمند تر از آن هستید که تن به ذلت و خواری دهید. شما می توانید و باید حق اشرف مخلوقات بودن خود را ادا کنید.

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

با کاروان کربلا(4) ترس چرا؟!

امام حسین(ع) بناچار از مدینه به مکه مهاجرت می کند تا از دو راهی بیعت و کشته شدن، که یزیدیان پیش روی او نهاده اند، بگریزد تا خدا راهی پیش او قرار دهد. آن حضرت به هنگام ورود به مکه با تلاوت آیه 22 از سوره قصص و اشاره به وضعیت موسی(ع) هنگام فرار به مدین به این نکته اشاره می کند: «و چون به مدین روی آورد گفت امید است که پروردگارم راه درست را به من نشان دهد». امام در این وضعیت بحرانی و در حالی که در خانه امن خدا نیز احساس ناامنی می کرد نامه های زیادی را از بزرگان و سران کوفه دریافت می کند که آن حضرت را به کوفه دعوت می کنند. در این نامه ها آمده است که مردم کوفه مشتاقانه خواهان آمدن امام به آن شهر و امامت بر مردم آن هستند. پس از اینکه این نامه ها و دعوت ها بسیار زیاد می شوند امام پسر عموی خود، مسلم ابن عقیل، را به ماموریتی بسیار خطرناک و هراس انگیز می فرستد. مسلم همراه با نامه ای از امام(ع) خطاب به مردم کوفه مامور می شود که به آن شهر رفته درباره صحت مضمون نامه ها تحقیق کرده، نتیجه را برای امام بنویسد.
مسلم ابن عقیل به این ماموریت هولناک پای می گذارد، ماموریتی که پایانش هرگز روشن نیست. هم حسین(ع) و هم مسلم ابن عقیل از یک سو کوفیان و سوابق بی وفایی ها و پیمان شکنی های آنان را می دانند و از سوی دیگر با فریبکاری ها و دغلبازی ها و ظلم و ستم ها و بی رحمی های امویان آشنا هستند. این دو امر سفر مسلم ابن عقیل را وحشتناک ساخته است، به گونه ای که کمتر کسی شجاعت تن دادن به آن را دارد. این سفر در واقع رفتن به دهان گرگی خونخوار است و شجاعتی بی مانند را می طلبد. آیا مسلم ابن عقیل شجاعت این ماموریت را دارد؟
در اوایل این سفر حادثه ای رخ داد که شجاعت مسلم را تا حدی زیر سوال برد. مسلم از کوفه حرکت کرده سر راه خود به مدینه آمد و پس از زیارت حرم رسول خدا(ص) با اجیر کردن دو راهنما و بلد، که راههای بیابانی و ریگزارهای مخوف را می شناختند، به سمت کوفه حرکت کرد. اما آنان پس از مدتی راهپیمایی راه را گم کردند به گونه ای که آن دو راهنما از شدت تشنگی فوت کردند و مسلم به سختی و با ضعف مفرط خود را به آبادی رساند. او در آن مکان اقامت کرد و در نامه ای برای امام حسین(ع) نوشت که برای من چنین حادثه ای رخ داده و من آن را به فال بد گرفته ام. اگر صلاح می دانید مرا از این سفر معاف دارید و فرد دیگری را به جای من به کوفه بفرستید. امام(ع) در پاسخ او چنین نوشت:
«و اما بعد، فقد خشیتُ ان لا یکون حَمَلَک علی الکتاب الیّ فی الاستعفاء من الوجه الذی وجهتُک له الا الجبن، فامض لوجهک الذی وجهتُک له، والسلام» اما بعد، از آن می ترسم که چیزی جز ترس و جبن تو را به نوشتن این نامه و استعفا وا نداشته باشد؛ به سوی ماموریتی که به تو دادم حرکت کن و به راه خود ادامه بده! و السلام (ارشاد مفید، ج2، ص40؛ بحار الانوار، ج44، ص335 و...).
امام(ع) در پاسخ نامه مسلم به او متذکر می شود که شاید جبن و ترسویی باعث استعفای تو شده باشد و البته تعبیر امام در واقع این است که «می ترسم که ترسیده باشی». چرا ترس این اندازه مذموم و ناپسند است که امام از آن می ترسد؟ مطابق متون اسلامی ترس دو گونه است که یکی مذموم و ناپسند است و دیگری پسندیده. امام علی(ع) می فرماید: هرگز از هیچ چیزی غیر از گناه خود مترسید (نهج البلاغه، حکمت82) و امام صادق(ع) می فرماید: مومن میان دو ترس به سر می برد، یکی گناهی که در گذشته انجام داده و نمی داند خدا با آن چه کرده (بخشیده یا نه) و عمری که باقی مانده و نمی داند در آینده چه گناهانی مرتکب خواهد شد. پس مومن پیوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نکند (الکافی، ج2، ص71).
و اگر در آیات و روایات آمده است که انسان ها باید از خدا بترسند در واقع مقصود این است که از گناه خود که خداوند با عدالت خود با آن برخورد خواهد کرد بترسند. به همین جهت امام علی(ع) می فرماید: «از ستم پروردگارتان نترسید (زیرا او به کسی ستم نمی کند) بلکه از ستم خود بر خویشتن بترسید» (غررالحکم، ح10234). وقتی امام علی(ع) می فرماید: «کسی که از پروردگار خویش بترسد، از ستمکاری خودداری کند» (بحارالانوار، ج75، ص309) مقصود این است که ستمکار باید از عدل الهی و نتیجه ستم خود بترسد، پس در واقع باید از خود بترسد. و باز به همین جهت است که پیامبر خدا جهاد با نفس را جهاد اکبر می خواند و امام علی(ع) می فرماید برترین جهاد، جهادی است که انسان با نفس نهفته در میان دو پهلوی خود کند (معانی الاخبار، ص160) و می فرماید: شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خودش مسلط باشد (غررالحکم، ح 10591).
اما در سوی دیگر ترس مذموم و ناپسند قرار دارد و آن ترسیدن از غیر از نفس خویش و گناه است. ترسی که گناه است آن است که کسی در هنگام انجام وظیفه بترسد که نکند چیزی را از دست بدهد. انسان ها چه بسا ظلم و فساد واضح و روشن را در جامعه ببینند اما به جهت ترس از اینکه موقعیت خود را از دست دهند یا دچار خسارتی شوند سکوت می کنند یا با ظالم و مفسد همکاری می کنند. در واقع همه کسانی که امام حسین را به کوفه دعوت کرده بودند و بعد کنار کشیدند و یا رودرروی آن حضرت ایستادند علت همه این اعمال ناپسندشان ترس بود؛ یا ترس از مجازات های یزیدیان و یا ترس از دست دادن امکانات یا وعده ها و ... به هر حال همه کسانی که وظایف اجتماعی خود را انجام نمی دهند و با ظلم و ستم ستیز نمی کنند و یا سکوت می کنند و یا همکاری می کنند به گونه ای از چیزی می ترسند و در واقع این هوای نفس است که باعث ترس می شود. به همین جهت کسی که بر این ترس ها غلبه می کند بر هوای نفس خود غلبه کرده و شجاع ترین انسان است. انسان شجاع انسانی است که هنگام انجام وظیفه هراسی به دل راه نمی دهد و انسان شجاع تر انسانی است که در میدان های سخت و دشوار، مانند آنچه مسلم ابن عقیل با آن روبرو بود، ترس به دل راه ندهد و امام حسین(ع) در نامه خود تلنگری به مسلم ابن عقیل می زند که این میدان جای ترس و وحشت نیست.
به هر حال مسلم ابن عقیل پس از دریافت پاسخ امام حسین به مسیر خود ادامه می دهد و بعد از اینکه در ابتدا با استقبال پرشور مردم کوفه روبرو می شود با ورود عبید الله ابن زیاد به کوفه و تهدید و تطمیع ها و حیله گری های او مردم از گرد او پراکنده می شوند. پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «درسی شکوهمند از مسلم ابن عقیل(ع)» بیان شد که این شخصیت به اصول اخلاقی و دینی خود چنان پایبند است که با آنکه این امکان برایش پیش می آید که عبید الله را ترور کند اما چنین کاری را با دین و اخلاق ناسازگار می یابد و به چنین کاری دست نمی زند. همین امر شجاعت کم نظیر مسلم ابن عقیل را در میدان عمل نشان می دهد.
شجاعت کم نظیر مسلم را آن گاه می توان مشاهده کرد که به تنهایی با تعداد زیادی از افراد ابن زیاد مقابله می کند و تسلیم نمی شود. در آن حالت است که او رجز می خواند:
           اقسمت لا اُقتَلُ الا حُرا             و ان شَرِبتُ الموتَ شیئا نُکرا
           اکرهُ اَن اخدَعَ او اُغرّا               او اخلط البارد سُخنا مرّا
          کل امرء یوما یلاقی شرا             اضرِبُکُم و لا اخافُ ضرا
قسم یاد کرده ام جز به آزادگی کشته نشوم اگر چه شربت مرگ را با سختی و تلخی بنوشم.
دوست ندارم که با من خدعه و نیرنگ کنید و نیز دوست ندارم که آب خنک خوشگوار را با آب داغ تلخ مخلوط سازم.
هر انسانی روزی گرفتار مرگ و بلا می شود، و من با شما می جنگم و از هیچ ضرر و زیانی باک ندارم (ترجمه لهوف، ص31-32).
آری، انسان های اسیر و دربند آنانی هستند که غلام و برده پست و مقام و مال و منال و ... هستند ولی مسلم خود را آزاد کرده است و اینگونه است که او سرود آزادی را ترنم می کند و مرگی جوانمردانه و آزادانه را، هر چند به بدترین شکل و صورت باشد، طلب می کند. او نمی خواهد اسیر فریب ها و دغل ها و دروغ ها، که شیوه و سیاست حکومت های فاسد است، گردد و او نمی خواهد حق خود را با باطل به هم آمیزد چرا که او تنها عاشق و شیفته حق و حقیقت است. زندگی این دنیا پایان می یابد و مرگ برای همگان حتمی است، اما مسلم می خواهد خود شیوه مرگ خود را برگزیند چرا که شیوه زندگی را نیز خود برگزیده است. او با فساد و تباهی مبارزه می کند و در این راه از هیچ ضرر و زیانی باک ندارد. او شجاع است و جبن و ترس در مرام او راهی ندارد چرا که او خود را آزاد کرده است.
و نیز شجاعت کم نظیر مسلم آنگاه آشکار می گردد که پس از جنگی طاقت فرسا و در حالی که مجروح گشته است به او امان می دهند و او با اینکه می داند امان دادن در حکومت فاسد اموی معنا ندارد چرا که این حکومت بر اساس بی اخلاقی و دروغ و فریب و خدعه بنا شده است، اما آن را می پذیرد. او را به دارالاماره نزد ابن زیاد می آورند و در مرام و منش مسلم خم شدن در مقابل حاکمان و قدرتمندان فاسد و ظالم جایی ندارد. به همین جهت او با بی اعتنایی و سلام نکردن خود به ابن زیاد او را تحقیر می کند. به او می گویند: به امیر سلام کن! و او می گوید او امیر من نیست. ابن زیاد که تحقیر شده است می گوید: سلام بکنی یا نکنی کشته خواهی شد. و قهرمان شجاع ما باز تحقیر می کند و می گوید: کشتن من امر مهمی نیست، چرا که کسانی ناپاک تر ازتو، اشخاصی پاک تر از مرا کشته اند. تو در ناجوانمردی و کشتن افراد به صورتی فجیع و بناحق سرآمدی و کسی نمی تواند در این ناپاکی از تو پیشی گیرد. برای انجام اعمال زشت و پلید هیچ کسی سزاوارتر از تو نیست.
ابن زیاد که در مقابل سخن و برهان رادمردی آزاده و شجاع کم آورده به فحاشی روی می آورد: ای فاسد آشوب طلب، که بر امام خود خروج کردی و اجتماع مسلمانان را پراکنده ساختی تو فتنه گر و آشوب گری! و مسلم باز شجاعانه پاسخ می دهد: ای پسر زیاد! دروغ گفتی. اجتماع مسلمانان را معاویه و پسرش یزید بر هم زدند و فتنه را تو و پدرت زیاد بر پا نمودید. و من امیدوارم که خداوند شهادت را به دست نا پاک ترین انسان ها نصیب من سازد. ابن زیاد به علی و حسن و حسین(ع) ناسزا می گوید و مسلم می گوید تو و پدرت بدانچه گفتی شایسته تری! و ابن زیاد مجبور است که به آخرین حربه خود روی آورد و آن اینکه دستور دهد در بالای دارالاماره سر مسلم را از تن جدا کرده پیکر او را به پایین اندازند (همان، ص 32-33).

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

فقیه جامع محتاط

در آستانه سالگرد رحلت عالمی فرزانه و کم نظیر قرار داریم. مرحوم آیت الله العظمی منتظری، اعلی الله مقامه، هرچند در شاخه های متعددی از علوم دینی تبحر داشت، اما گویا برجستگی و شهرت او در فقاهت بود. کلمه فقه به معنای آگاهی عمیق است و علم فقه در اصطلاح امروزی آن به معنای استنباط احکام فرعی عملی از منابع دارای حجیت است. این واژه در آیات و روایات اسلامی معنایی موسع تر از معنای رایج کنونی داشته و اصول اعتقادی و اخلاقی، که فقه اکبر خوانده می شده، و فروع عملی، که فقه اصغر خوانده می شده، را در بر می گرفته است. در واقع علم فقه در اصل معادل اسلام شناسی بوده است. در اصطلاح امروزی علم فقه تنها به بخش کم اهمیت تر از معنای اصلی آن اختصاص یافته و فقیه به معنای اسلام شناس نیست. این امر ممکن است لطمات جبران ناپذیری به دین وارد کند، چرا که فرع و شاخه از اصل و تنه و ریشه ناشی می شود و بدون شناخت اصل و ریشه، فرعی را نمی توان شناخت و چه بسا از فرع برداشتی شود که با اصل انطباق نداشته باشد.
ویژگی مرحوم آیت الله منتظری (قدس سره) این بود که از فقاهت به معنای اسلام شناسی برخوردار بود و به همین جهت در بحث های ایشان تلاش برای انطباق فروع بر اصول مشهود است. امروزه وقتی گفته می شود کسی مجتهد جامع الشرایط است، مقصود این است که مقدمات رایج از قبیل ادبیات عرب، اصول، رجال، درایه و ... را تحصیل کرده و در ابواب متعدد فروع عملی غور و تعمق کرده است. اما اگر معنای جامعیت در اجتهاد را به معنای اسلام شناسی بگیریم، که باید اینگونه بگیریم، چه بسا بسیاری از مدعیان از این دایره خارج می شوند، و البته آیت الله منتظری(ره) باز نه تنها در این دایره باقی می ماند، بلکه از برجستگی برخوردار است.
یکی از امور دیگری که همیشه مورد تاکید بوده است، احتیاط در فتوا و انتساب حکم به دین بوده و بی پروایی در فتوا همیشه محکوم و مذموم بوده است. طبق اصطلاح رایج و متداول، فقیه محتاط کسی بوده که پایبند دلیل و حجت شرعی باشد، که البته این حجت شرعی عمدتا خبر واحد ظنی بوده است. فقیهی که مطابق یک خبر واحد صحیح فتوا دهد، یعنی خبری که عدالت یا وثوق راویان آن برای فقیه به اثبات رسیده یا توسط افراد دارای اعتبار نزد فقیه تایید شده باشد، و پای خود را از این ادله فراتر نگذارد، فقیه محتاط خوانده می شود.
به نظر می رسد که در این قسمت نیز باید معنای دیگری برای احتیاط ارائه داد، معنایی که بر طبق آن، احتیاط به معنای اول خلاف احتیاط است. برای مثال اینکه فقیهی بر طبق ادله ظنی و بدون توجه به عقول انسان ها و بدون توجه به کیان و روح دین و بدون توجه به زمان و مکان و ... فتوا دهد، هرچند فتوای او به ظاهر مطابق یک خبر موثق یا صحیح باشد، فتوای او خلاف احتیاط است. چنین کسی را، اگر بتوان فقیه نامید، باید او را فقیه لا ابالی خواند نه فقیه محتاط. کسی که با فتوای نسنجیده خود باعث میشود که دین مورد تمسخر قرار گیرد در واقع ظالم و ستمگر است و از دایره ورع و تقوا و عدالت، که شرط اساسی افتاء است، بیرون است. چشم و گوش را بستن و در درون حجره نشستن و بی خبر از همه جا صرفا با اعتماد به یک خبر ظنی فتوا دادن کاری ساده و آسان است، اما فقاهت واقعی کاری سخت و طاقت فرساست.
فقیه و مجتهد واقعی کسی است که از یک سو علوم اسلامی را به صورت جامع کسب کرده و در واقع اسلام شناس باشد، و از سوی دیگر، به راحتی به یک دلیل ظنی اعتماد نکند و همه جوانب را بسنجد و زمان و مکان را به خوبی مورد مطالعه و دقت قرار دهد. همین دو نکته است که فقاهت آیت الله منتظری(ره) را متمایز و ممتاز ساخته است. مناسب است که در سه محور به این بحث بپردازیم:
1-هماهنگی تعالیم دین؛ مجموعه تعالیم دین یک نظام را تشکیل می دهند. یک مجموعه نظام مند مجموعه ای است که اجزای آن بریده از یکدیگر نیستند و با هم ارتباط تنگاتنگی دارند. در یک مجموعه نظام مند هنگامی که در یکی از بخش ها نابسامانی به وجود می آید کل مجموعه به هم می ریزد. دین مانند یک جورچین یا پازل است که همه اجزاء آن باید درست سر جای خود قرار گیرد و اگر اندک اشتباهی رخ دهد به کل مجموعه سرایت می کند. تعالیم دین با هم یک مجموعه هدفمند را تشکیل می دهند. اینگونه نیست که بخش اعتقادی دین ارتباطی با بخش عملی آن نداشته باشد.
در تعریفی کلامی می توان دین را به «برنامه خدا برای رستگاری انسان» تعریف کرد. حال سوال این است که آیا سنخیتی بین این برنامه و ذات و صفات خداوند وجود ندارد؟ آیا این برنامه ممکن است با صفات خداوند ناسازگار باشد؟ از سوی دیگر این برنامه برای رستگاری انسان است و در درون خود دین، ذات و سرشت و فطرت انسان بیان شده است. آیا ممکن است این برنامه با انسان شناسی دین ناسازگار باشد؟
همه این امور حاکی از آن است که فقیه نمی تواند و نباید فروع عملی را از دیگر بخش های دین جدا سازد و در تفقه خود همیشه باید هم به ادله حکم نگاه کند و هم به کل ساختار دین. درست است که ممکن است از ظاهر یک دلیل ظنی حکمی برداشت شود، اما وظیفه فقیه آن است که در کنار سنجش دلیل و تامل در سند و مفاد آن، به این توجه داشته باشد که به هر صورت حکمی که برداشت می شود هرگز نباید با کل دین و اصول اساسی آن ناسازگار باشد. اگر دین برای انسان کرامت قائل شده است هیچ فتوایی نباید این کرامت را خدشه دار کند و اگر خدا عادل است، هیچ فتوایی نباید عدالت خدا را زیر سوال برد. آیت الله منتظری(ره) درباره عدالت در تشریع می گوید:
«عدل در تشریع نیز به معنای مطابقت آن با مصالح و مفاسد ذکر شده می باشد. نادیده گرفتن این گونه مصالح و مفاسد در هر موردی از طرف خداوند در مرحله تشریع ظلم محسوب می شود، که ساحت او منزه از آن می باشد. از این رو عدلیه می گویند نظام تشریع الهی مطابق با عدل است»(رساله حقوق، ص21).
ایشان درباره سازگاری تعزیر با کرامت انسان می گوید:
«اگر نوع تعزیر یا شکل اجرای آن موجب هتک کرامت انسانی و در تعارض با مبانی و ارزش های پذیرفته شده اخلاقی در یک جامعه باشد، دلیلی بر جواز آن وجود ندارد. به علاوه تعزیر برای رعایت مصالح فرد و جامعه و حفظ حقوق الهی و مردمی است. و هتک حرمت و کرامت انسانی، خود از اموری است که مبغوض و منهی عنه شارع است. و چگونه با امری که مبغوض شارع است حرمت احکام شریعت و حقوق الهی و مردمی حفظ می گردد؟!» (مجازات های اسلامی و حقوق بشر، ص112-113).
این ها نمونه هایی از نگاه جامع ایشان است که نشان می دهد ایشان تنها برای فتوا به ظاهر یک دلیل شرعی ظنی اکتفا نکرده و به کل ساختار و کیان دین و سازگاری و هماهنگی آنها توجه دارد.
2-سازگاری دین با عقل و فطرت؛ دین و تعالیم آن اموری بیگانه از فطرت و خلقت و سرشت انسان نیستند و انسان با آنها بیگانه نیست. ایشان در جمله ای کوتاه فطری بودن دین را اینگونه تعریف می کند: «فطری بودن دین، یعنی اینکه دین همان چیزی را ارائه داده است که انسان ها ذاتا در پی آنند» (اسلام دین فطرت، ص35). اینکه ایشان نام کتابی را که در آن به همه ابعاد دین اسلام، اعم از اعتقادی و عملی، پرداخته، «اسلام دین فطرت» گذاشته اند حکایت از این دارد که در نگاه ایشان هیچ بعدی از دین با فطرت و سرشت انسان بیگانه نیست و بنابراین دین اسلام عموما خارج از فهم و درک انسان نیست. ایشان درباره امکان فهم فلسفه مجازات های اسلامی میگوید:
«بنا بر نظر عدلیه، که قائل به حسن و قبح ذاتی افعال و امکان درک آنها توسط عقل هستند، احکام شریعت به حسب واقع تابع مصالح و مفاسدی است که ملاکات احکام و از سلسله علل آن بوده و احکام حدوثا و بقائا دائر مدار آنهاست. این ملاک ها، گرچه نسبت به جزئیات احکام عبادی و بخشی از امور غیر عبادی قابل کشف قطعی نیست و از این رو طبق اصل اولی چنین احکامی ثابت و غیر متغیرند، ولی مصالح و فلسفه بعضی دیگر از احکام، بویژه احکام اجتماعی و جزائی اسلام برای عقل صائب جمعی انسان ها، که به دور از نفسانیات و جمود بوده و آگاه به فضا و محیط تشریع و شرایط گوناگون آن باشد قابل کشف و دسترسی می باشد، و با اطمینان می توان گفت: این گونه احکام دارای اسرار مرموز و غیبی و غیر قابل فهم برای انسان ها نمی باشد، بلکه بخش عمده ای از آنها امضایی است که قبل از شرع، عقل خدادادی انسان، که حجت اکبر است، به آنها راه یافته و مورد تایید شرع و شارع خالق عقل نیز قرار گرفته است» (مجازات های اسلامی و حقوق بشر، ص32-33).
ایشان در جای دیگر می گوید:
«کشف مصالح و مفاسد گاه به وسیله عقل صائبِ فطریِ فردی و گاه توسط عقل مستقیم جمعی و گاه از سوی خالق عقل، خداوند متعال است. و به لحاظ اعتبار عقل صائب آنچه عقل ادراک می کند همان حکم شرع مبین است؛ لذا گفته شده است: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» چنان که نزد عقل سالم که به قصور خود و کمال خالق خود واقف است آنچه خداوند می گوید مقبول است؛ از این رو می گوید: «کل ما حکم به الشرع حکم به العقل» بر این اساس عقل جمعی اگر آگاهانه و از روی بصیرت و با توجه به مصالح و مفاسد و شناخت انسان و هدف از خلقت او و نیز رابطه انسان با جهان آفرینش و آفریننده او تحقق یابد، می تواند منشا حقوق قرار گیرد. و حقوق قرادادی به این معنا قسیم حقوق اسلامی نیست، بلکه می تواند  بخشی از آن باشد، زیرا بخش زیادی از احکام حقوق اسلامی که مربوط به روابط عمومی انسان ها و جوامع با یکدیگر است تاسیسی نمی باشد بلکه امضایی است، یعنی قبل از شریعت به شکلی در بین انسان ها وجود داشته است و شارع کلا یا بعضا آنها را امضا نموده است» (رساله حقوق، ص19-20).
پس عقل حق دارد و باید در حکم شرعی دخالت کند و آن را بفهمد. حال پرسش این است که درست است که حکم واقعی شرع با حکم واقعی عقل هیچ گونه ناسازگاری با هم ندارند، اما ما معمولا با حکم ظاهری و ظنی شرع روبرو هستیم و بنابراین ممکن است بین این دو تعارض و ناسازگاری باشد؛ در چنین حالتی چه باید کرد؟ پاسخ ایشان این
گونه است:
«اگر به نحو اطمینان ثابت شد که ثبوت یا نفی حق یا حکمی که مفاد دلیل غیر قطعی شرع است برخلاف حکم اطمینان آور عقل (عقل نظری) یا دستاورد اطمینان آور عقلا و فرهیختگان زمان (عقل عملی) می باشد، در این صورت کشف می شود که اصولا مراد و نظر واقعی شارع چیزی غیر از مفاد ظاهری آن دلیل می باشد، و یا آن مفاد منحصر به زمان و مکان خاصی بوده که اقتضائات دیگری داشته و منشا آن از قبیل مصالح و مفاسد متغیر می باشد» (رساله حقوق، ص 21).
به هر حال سخن ایشان این است که اگر حکمی که از یک دلیل ظنی مانند خبر واحد گرفته شده با حکم قطعی عقل نظری یا عملی ناسازگار باشد یا باید از ظاهر آن دلیل ظنی دست برداشت و یا قائل به این شد که آن حکم مخصوص زمان و مکانی خاص بوده است. اینکه سخن ایشان تمام و کامل باشد یا نه موضوعی دیگر است، اما موضوع مهم در سخن ایشان این است که حکم دین به هیچ معنا نمی تواند مخالف حکم عقل باشد. در واقع فقیه باید توجه کند که ظاهر یک خبر واحد از چند جهت ظنی است، یکی از ناحیه محتوا و دیگری از ناحیه اینکه خبر عادل، قطعی نیست بلکه ظنی است و از این گذشته این در صورتی است که عدالت راوی برای خود فقیه به صورتی قطعی اثبات شده باشد و این در حالی است که عدالت و وثاقت راویان عموما با شهادت کسانی پذیرفته می شود که قرن ها قبل زیسته اند. بنابراین خبر واحد معتبر از جهات مختلف ظنی است و چنین دلیلی هرگز نمی تواند در برابر حکم قطعی عقل یا عقلا مقاومت کند.
باید توجه داشته باشیم که در هیچ جای دین، چه در ابعاد نظری و چه عملی، هیچ امر خرد ستیز نمی تواند وجود داشته باشد. تن دادن به یک گزاره خرد ستیز به معنای عدم حجیت عقل است و اگر عقل حجیت نداشته باشد تنها ابزاری که داور بوده و به انسان حکم کرده است که باید دین داشته باشد وباید فلان دین خاص را بپذیرد از حجیت  ساقط می شود و بنابراین پذیرش اصل دین زیر سوال می رود.
به هر حال یک فقیه ممکن است کاری با عقل و عقلاء نداشته باشد و تنها بر ظاهر ادله ظنی متمرکز شود؛ هرچند برخی چنین فردی را یک فقیه محتاط می شمارند، اما به نظر روشن می رسد که برعکس است و چنین فردی غیر محتاط است. چنین فردی به راحتی و آسانی دین خدا را خرد ستیز می کند و باعث می شود که مردم از آن بگریزند و آن را غیر قابل اجرا به حساب آورند. چنین فردی، اگر فقیه شمرده شود، قطعا فقیه محتاط نیست. او به راحتی امری خرد ستیز را به دین نسبت می دهد. فقیه محتاط کسی است که ضمن توجه کامل و دقیق به ادله نقلی، عقل و بناء عقلاء را مورد توجه و مطالعه قرار می دهد و نهایت تلاش خود را می کند تا با برداشتی سطحی دین خدا را خرد ستیز نگرداند.
3-اجرای احکام در صورتی که وهن دین باشد؛ در صورتی که حکمی از دین درست برداشت شده باشد و با چارچوبه دین سازگار باشد و با حکم قطعی عقل ناسازگار نباشد ولی در زمان یا مکانی خاص باعث وهن و تمسخر دین باشد آیا باز باید این حکم اجرا شود؟ مرحوم آیت الله منتظری(قدس سره) به این پرسش چنین پاسخ می دهد: «اگر اقامه برخی حدود با کیفیت ویژه آن در منطقه ای خاص یا در همه مناطق و یا در برهه ای از زمان موجب تنفر افکار عمومی از اسلام و احکام آن و در نتیجه تضعیف اساس دین گردد، حاکم مسلمین یا متولی حوزه قضا می تواند – بلکه موظف است- اقامه آن حد را تا زمان توجیه افکار عمومی نسبت به مقررات و حدود اسلامی و علت وضع آنها تعطیل نماید» (مجازات های اسلامی و حقوق بشر، ص103).
ایشان به روایتی از امام علی(ع) استناد می کند که آن حضرت فرموده است در سرزمین دشمن نباید اقامه حد کرد چرا که ممکن است فرد به دشمن ملحق شود (وسائل، باب 10 از ابواب مقدمات الحدود، حدیث 2). همچنین از مرحوم فاضل مقداد در کتاب کنز العرفان نقل می کند که در آیه «ولیشهد عذابهما طائفة من المومنین» (نور/2) (باید طائفه از مومنان شاهد اجرای حد باشند) می گوید اینکه در آیه فرمود مومنین باید شاهد باشند مقصود این است که نباید غیر مسلمانان شاهد باشند که باعث رانده شدن آنان از دین شود (همان).
به هر حال فقیه جامع کسی است که از کلیت دین آگاهی دارد و هر حکم جزئی را با کل دین و با اصول زیر بنایی آن می سنجد تا مجموعه دین نا هماهنگ و ناسازگار نباشد. و فقیه محتاط کسی است که تنها بر یک دلیل ظنی جزئی متمرکز نمی شود و به کلیت دین توجه می کند و عقل و بنای عقلا را مورد توجه و مداقه قرار می دهد و توجه دارد که دین خدا بی جهت خرد ستیز نشود و در هیچ جا حکمی یا اجرای حکمی باعث وهن و استهزاء دین نشود. آری این امور فقیه والا مقام مرحوم آیت الله منتظری اعلی الله مقامه را متمایز و ممتاز می گرداند. او در واقع یک فقیه جامع و محتاط بود.