۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

مبارزه با ظلم و ستم در سخنی از عیسی مسیح(ع)

عيسي مسيح(ع) در سخني كه در منابع اسلامي نقل شده است، وظيفه عمومي نسبت به مبارزه با ظلم و ستم را با تاكيد زياد بيان مي‌كند و عواقب و نتايج بي‌تفاوتي در مقابل آنرا برمي شمرد. آن حضرت مي‌فرمايد: 
«به حق براي شما مي‌گويم كه آتش‌سوزي در يك خانه واقع مي‌شود اما پيوسته از خانه‌اي به خانه ديگر سرايت مي‌كند تا اينكه خانه‌هاي بسيار زيادي را در بر مي‌گيرد، مگر اينكه آن خانه نخست را دريابند و آن را از بن بردارند تا آتش از اساس خاموش گردد. همين‌گونه است ستمگر نخست؛ اگر جلوي دست او را بگيرند در پي او پيشواي ستمگري نيايد كه به او اقتدا كند، همانطور كه اگر آتش در خانه اول چوب يا تخته نيابد چيزي را نمي‌سوزاند. 
به حق براي شما مي‌گويم كه هر كس ماري را ببيند كه قصد برادرش را كرده كه او را نيش بزند و به برادر اخطار ندهد و او را آگاه نگرداند و مار او را بكشد در خون او شريك است... و هر كس بتواند جلو ستمگري را بگيرد و چنين نكند مانند كسي است كه مرتكب ظلم و ستم شده است. چگونه ظالم و ستمگر بهراسد در حالي كه در ميان شما آسوده زندگي مي‌كند و كسي جلو او را نمي‌گيرد و او را باز نمي‌دارد و دستش را كوتاه نمي‌كند؟ چه چيزي مانع ظلم ظالمان مي‌شود و چگونه در اين حالت ظالمان و ستمگران مغرور نگردند؟ آيا همين بس است كه كسي بگويد من ظلم نمي‌كنم و هر كس مي‌خواهد ظلم كند و ظلم را ببيند و جلو آن را نگيرد؟! اگر مطلب اين گونه است پس چرا همه مردم همراه با ظالماني كه اعمال آنان را انجام نداده‌اند و ظلم نكرده‌اند در عواقب و گرفتاري‌هاي خطاهاي آنان در همين دنيا شريكند؟! 
به حق براي شما مي‌گويم كه هر كار و فعاليت انسان ستمديده‌اي كه با سخن يا عمل يا حقد و كينه ياري نشود در ملكوت آسمان بزرگ خواهد بود» (تحف العقول، پندهاي مسيح(ع)). 

از اين سخن حضرت عيسي(ع) چند نكته بسيار مهم مي‌توان برداشت كرد: 

1- ظلم و ستم مانند يك بيماري مسري است و اگر در ابتدا جلو آن گرفته نشود همه گير و فراگير مي‌شود. اين گونه نيست كه كسي كه در جامعه شاهد ظلم و ستم است و چشم به روي آن مي‌بندد و سكوت مي‌كند خودش از شر ظلم و ستم در امان باشد. ظلم شعله آتشي را ماند كه چون افروخته گردد همه را در بر مي‌گيرد و به پيش مي‌رود و هر چه بيشتر مي‌سوزاند فروزنده‌تر مي‌شود. ظلم آتشي است كه چون يك خانه را بگيرد به آن توقف نمي‌كند و همه خانه‌هاي محله يا شهر را مي‌سوزاند و اگر اهالي شهر يا محله مي‌خواهند كه از شر آن در امان باشند همه بايد دست به دست هم دهند تا در همان خانه اول جلوي آن را بگيرند. تا نهالي ريشه ندوانيده و ساقه‌اش كلفت نشده بايد آن را اگر مضر است از ريشه كند و آنگاه كه به درخت تنومندي تبديل شود در آوردن ريشه آن كاري بس مشكل است. 
از اين قسمت سخن حضرت عيسي(ع) بر مي‌آيد كه انسان‌ها براي اينكه خودشان زندگي آرامي داشته باشند و از ظلم و ستم در امان باشند بايد با اصل ظلم و ستم مبارزه كنند و بنابراين بايد برايشان فرقي نكند كه اين ظلم و ستم نسبت به چه كسي انجام مي‌شود. جامعه بايد از ستم و حق‌كشي پاكيزه گردد تا همگان در آسايش باشند. در واقع جامعه‌اي كه در آن حقوق انسان‌ها پايمال مي‌شود هرگز جامعه خوشبخت نيست و در چنين جامعه هيچ كس در امان نيست و آتش برافروخته ظلم دير يا زود دامن همگان را مي‌گيرد. 

2- نكته دوم اينكه جداي از نتيجه دنيوي سكوت در مقابل ظلم، كه باعث مي‌شود دودش در همين دنيا به چشم خود انسان برود، به لحاظ ديني سكوت در مقابل ظلم و ستم در واقع شركت در آن است. عيسي مسيح(ع) در اين بخش از سخن خود مي‌فرمايد، همانطور كه كسي كه ماري را مي‌بيند كه به سوي انساني مي‌رود تا او را نيش بزند، اگر به آن انسان خبر ندهد، يا اگر مي‌تواند مار از او بر نگرداند به لحاظ ديني و اخلاقي ظلم كرده و در قتل او شريك است، همينطور كسي كه ظلم و ستم و تضييع حقي را در جامعه مي‌بيند و مي‌تواند با عمل يا سخن خود جلوي آن را بگيرد ولي چنين نكند در ظلم و ستم شريك است و مانند اين است كه خود مرتكب ظلم و ستم شده باشد. براي ديندار اين كافي نيست كه خود ظلم و ستم نكند بلكه وظيفه دارد به هر طريق ممكن جلو ظلم را بگيرد و كاري كند كه ظالم به هراس افتد و دست از عمل زشت خود بردارد. 

3- نكته سوم درباره اهميت ياري نكردن ستمديده نزد خدا و مجازات آن است. مي‌فرمايد: اين نزد خداوند گناهي بسيار بزرگ و نابخشودني است كه ستمديده براي احقاق حق خود تلاش كند و ديگران با هر وسيله‌اي كه مي‌توانند، چه با سخن و چه با عمل و چه حتي با روي برتافتن از ظالم و اخم كردن نسبت به او يا هر كار ديگري، او را ياري ندهند. وظيفه انسان‌ها تنها اين نيست كه ظلم و ستم نكنند، بلكه علاوه بر اين ياري ستمديده نيز وظيفه آنان است. 

4- اين تك‌تك انسان‌ها هستند كه در جامعه با بي‌تفاوتي و سكوت خود به ظهور و رشد و نمو ظلم و ستم كمك مي‌كنند. پديده شوم تضييع حقوق انسان‌ها در بستري خاص و وضعيتي خاص در جامعه ظاهر مي‌شود. جامعه بي‌تفاوت و بي‌حركت و ساكت مكان امن و مناسبي براي پيدايش و رشد ظلم و ستم و ستمگر است.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

مسئوليت ديني و اخلاقي انسان در اجتماع در سخني از امام كاظم(ع)

مام موساي كاظم(ع) خطاب به فردي به نام فضل ابن يونس مي‌فرمايد:
«نيكي را تبليغ كن و نيكي را بيان كن و اِمّعه مباش» فضل عرض كرد كه اِمّعه چيست؟ فرمود: «نگو من با مردمم و يكي از مردمم؛ همانا رسول خدا(ص) فرمود: اي مردم! انسان‌ها دو گروهند، گروه خير و گروه شر؛ پس گروه شر نبايد نزد شما محبوب‌تر از گروه خير باشد» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام كاظم(ع)).
از حديث فوق و ادبيات اسلامي به طور كلي بر مي‌آيد كه انسان تنها مسئول خويش نيست و نسبت به اجتماع و جهان پيرامون خود مسئوليت دارد. او در واقع خليفه خدا بر روي زمين است و وظيفه دارد كه جهان را خداگونه اداره كند. خداوند تعالي به هنگام خلقت انسان سخن از جانشيني او به ميان مي‌آورد (بقره/30) و اين جانشيني از آن همه انسان‌هاست و همه وظيفه دارند كه اين بار را بر دوش گيرند (انعام/165) و هر كس از بار اين مسئوليت شانه خالي كند در واقع حق انسانيت خود را ادا نكرده است. خداوند تعالي خطاب به حضرت داود مي‌فرمايد كه ما تو را جانشين قرار داديم پس بين مردم به حق حكم كن (ص/26) اما وظيفه اقامه حق و عدل وظيفه همه انسان‌هاست چرا كه همه شأنيت جانشيني را دارند و براي آن خلق شده‌اند. به همين جهت خداوند تعالي هدف ارسال رسل و فرستادن وحي و كتاب و اعطاي عقل و خرد را اقامه قسط و عدل به وسيله عموم مردم بيان مي‌كند(حدید/25). پس مطابق قرآن مجيد، انسان، از آن لحاظ كه انسان است، نه تنها وظيفه دارد كه خود را خداگونه و متخلق به اخلاق خدايي بسازد، بلكه وظيفه دارد جامعه‌اي خداپسند بنا كند. جامعه‌اي ايجاد كند كه در آن به حق حكم شود و حق برپا شود و قسط و عدل اجرا شود و خير و نيكي افراشتنه گردد. امام كاظم(ع) مي‌فرمايد: خير و نيكي را تبليغ كن و خير و نيكي را بيان كن. مطابق اين سخن وظيفه انسان تنها اين نيست كه نيك عمل كند، بلكه او وظيفه دارد كه نيكي را تبليغ كند و با زبان خود آن را به همه جهان برساند. وظیفه او تنها اين نيست كه يك انسان نيك بسازد بلكه او وظيفه دارد كه يك جهان نيك بسازد. به همين جهت او نمي‌تواند نسبت به آنچه در اطرافش مي‌گذرد بي‌تفاوت باشد. او وظيفه دارد كه همه نابساماني‌ها و كژي‌ها را اصلاح كند. اگر وظيفه او اين است كه نيكي را بيان و آن را تبليغ كند، نمي‌تواند و نبايد از كنار بدي‌ها آسان بگذرد و آنها را ناديده بگيرد. قسط و عدل يكي از مصاديق نيكي است و انسان وظيفه دارد كه براي اقامه آن مجاهده نمايد و تلاش كند و هزينه بپردازد و لازمه تلاش و جهاد براي اقامه قسط و عدل، مبارزه با ظلم و ستم و حق كشي است. اگر انسان وظيفه دارد كه عدل و داد را تبليغ و بيان كند، پس وظيفه دارد كه در مقابل ظلم و ستم‌هايي كه مي‌بيند سكوت نكند و آنها را محكوم كند و با آنها مبارزه نمايد.
به هر حال اصل سخن اين است كه انسان نسبت به اجتماع مسئوليت دارد و بايد براي رفع نابساماني‌ها و فسادهاي آن تلاش كند. از سخني از امام علي(ع) برمي‌آيد كه اين مسئوليت نه تنها نسبت به همه انسا‌ن‌ها است، بلكه نسبت به كل طبيعت چنين مسئوليتي وجود دارد. آن حضرت مي‌فرمايد:
«از خدا بترسيد و تقوا پيشه كنيد كه شما در پيشگاه خدا مسئول بندگان خدا و شهرها و آبادي‌هاي او هستيد؛ زيرا از همه چيز حتي از ساختمان‌ها و حيوانات بازپرسي خواهيد شد. خدا را اطاعت كنيد و او را عصيان ننماييد و هر گاه كه نيكي را مشاهده كرديد آن را بگيريد و هر گاه بدي را مشاهده كرديد از آن روی گردانید» (نهج‌البلاغه، خ167).
پس انسان نسبت به جامعه انساني وحتي ساختمان‌ها و حيوانات مسئوليت دارد و وظيفه دارد كه از كنار آنچه بر آنها مي‌گذرد بي‌تفاوت نگذرد. او وظيفه دارد كه جهاني ايجاد كند كه همه اجزاء آن با حاكميت خير و نيكي اداره شود و هرگونه شر و بدي را از همه اجزاء و قسمت‌هاي آن پاك گرداند.
امام كاظم(ع) در قسمت بعدي سخن خود انسان را از اينكه «اِمّعه» باشد نهي مي‌كند و خود آن حضرت اين واژه را چنين معني مي‌كند كه انسان بگويد: «من با مردم و يكي از آنانم» گويا مقصود اين است كه فرد از مسئوليت فردي سرباز مي‌زند و نقش فرد را در ساختن جامعه ناديده مي‌گيرد. اما نكته اين است كه انسان‌ها براي فرار از مسئوليت خود فلسفه بافي نيز مي‌كنند. آنان ظلم و ستم و حق‌كشي و فساد و تباهي را مي‌بينند و براي فرار از هزينه مبارزه با شر و فساد سكوت مي‌كنند و براي اين ترك وظيفه به انواع و اقسام فلسفه‌هاي شرعي و عرفي و عقلي متوسل مي‌شوند.
اين نكته درباره عالمان دين بيشتر صدق مي‌كند. آنان وظيفه دارند بلكه وظيفه اصلي آنان اين است كه با فساد و تباهي مبارزه كنند و جلو ظلم و ستم را بگيرند و بدعتگزاري و خرافه‌پرستي را محكوم كنند. اما آنان چه بسا واضح‌ترين و آشكارترين فسادها را مي‌بينند و سكوت مي‌كنند و شاهد ظلم و ستم‌هاي بي‌حد هستند و دم بر نمي‌آورند و خون ناحق ريخته مي‌شود و فرياد نمي‌زنند و احكام خدا زير پا گذاشته مي‌شود و اعتراض نمي‌كنند و .... آنان براي اين سكوت خود فلسفه مي‌بافند كه مثلا وظايف مهم‌تري در كار است يا هر كس باشد همين‌طور عمل مي‌كند يا تقيه واجب است و ... كه اين آخري شيوع بشتري دارد. امام صادق(ع) در جواب اينان مي‌فرمايد: «تقيه در حقيقت براي جلوگيري از خونريزي‌ها ايجاد شده است. پس هرگاه تقيه منجر به خونريزي شود، ديگر تقيه نيست. به خدا سوگند كه اگر شما را دعوت كنند كه ما را ياري دهيد قطعا خواهيد گفت ما اين كار را نمي‌كنيم بلكه تقيه مي‌كنيم و تقيه را از پدر و مادرتان دوست‌تر خواهيد داشت....» (وسائل الشيعه، ج11، ص483).
امام كاظم(ع) در قسمت پاياني سخن خود به حديثي از پيامبر خدا(ص) اشاره مي‌كند. انسان‌ها عملا دو دسته‌اند چرا كه يا جذب خوبي و نيكي و خير شده‌اند و يا جذب شر و بدي و فساد. انسان‌ هرگز نبايد نسبت به اين دو دسته بي‌تفاوت باشد. او حق ندارد محبت خود را نثار فاسدان و بدكاران كند و بلكه همانطور كه بايد نيكي و خوبي را دوست داشته باشد، بايد نيكان و خوبان را نيز دوست داشته باشد. 
امام كاظم(ع) در حديثي ديگر به اين اشاره مي‌كند كه اگر ظالمان و ستمگران دوستاني دارند خدا هم دوستاني دارند كه دوستان او را حمايت مي‌كنند. آن حضرت خطاب به علي‌ابن يقطين مي‌فرمايد: «خداوند متعال در كنار دوستان ستمگران، دوستاني دارد تا به وسيله آنان از دوستان خود حمايت كند» پس اگر كسي خود را دوست خدا مي‌داند وظيفه دارد كه برای حمايت از دوستان خدا و مبارزه با ستمگران، كه دشمن خدا هستند، اقدام کند.


۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

روحاني و عالم دين در اسلام و ساير اديان

شهيد آيت‌ا.. دكتر بهشتي(ره) در مقاله‌اي باعنوان «روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين» به بحث درباره جايگاه روحانيت در دين مبين اسلام و نيز تاريخ مسلمانان پرداخته است. اين مقاله كه در كتاب «بحثي درباره مرجعيت و روحانيت» كه توسط جمعي از دانشوران تهيه و براي نخستين بار در سال 1341، يعني دقيقا پنجاه سال پيش، منتشر شده، به چاپ رسيده است. محتواي اين مقاله بديع است و شايد نكته اصلي آن كاملا بي‌سابقه باشد. نكته اصلي اين مقاله اين است كه در اسلام «روحانيت و روحاني» نداريم و تنها عالم دين داريم و اين دو با هم فرق دارند. 
ايشان در اين مقاله به ادياني مانند يهوديت و هندو و اشاره و جايگاه ممتاز روحانيت در آنها را بيان مي‌كند. ايشان با اشاره به اين نكته كه اساسا در اسلام نظام طبقاتي وجود ندارد و همه انسان‌ها در استفاده از همه امكانات برابر هستند، به اين نكته اشاره مي‌كند كه در اين دين هيچ كس، تحت هيچ عنواني، نمي‌تواند صاحب امتياز شود. در اسلام يك وظيفه وجود دارد و آن هم مطالعه و شناخت اسلام و معرفي و تبليغ آن است كه آن هم واجب كفایي است و در واقع همه مردم تكليف دارند كه به اين مهم بپردازند و البته اگر تعداد قابل توجهي، كه به اندازه كفايت باشند، به اين مهم پرداختند، از عهده ساير مردم ساقط است. ايشان به اين نكته نيز اشاره مي‌كند كه با اين حال انحرافاتي از اين جهت به وجود آمده و در تاريخ اسلام كساني به نام اسلام و تبليغ آن كارهايي ناروا انجام داده و سوء استفاده‌هايي كرده‌اند ولي به هر حال آنچه از متون اسلامي بر مي‌آيد اين است كه در ميان جامعه برخي بايد به تحصيل علوم اسلامي بپردازند و در رشته‌هاي مختلف آن متخصص شوند و در جامعه به تبليغ دين و بيان آن بپردازند و وظايفي را كه در اين زمينه وجود دارد انجام دهند. اما اينكه قشري و طبقه‌اي خاص به نام روحاني به وجود آيد كه اعمالي خاص را انجام دهند و از امتيازاتي برخوردار باشند، چنين چيزي نه تنها از متون بر نمي‌آيد، بلكه اين امور با روح اسلام ناسازگار است. 
در توضيح سخن ايشان مي‌تتوان به چند نكته اشاره كرد: 
الف) روحاني يا كاهن در اديان 
روحاني يا كاهن در عموم اديان وجوددارد و مي‌توان ويژگي‌هايي را براي آن بر شمرد. اين ويژگي‌ها كمابيش در عموم اديان براي روحاني يا كاهن وجود دارد: 
1- در دين اعمال خاصي است كه حتما بايد توسط كاهن يا روحاني انجام گيرد و اگر توسط فردي ديگر انجام شود باطل است. براي مثال در مسيحيت كاتوليك شعائر هفت‌گانه، مثل مراسم عشاء رباني، بايد توسط كشيش، كه همان روحاني يا كاهن است، انجام گيرد و تنها او كه واسطه فيض است مي‌تواند با ابزار فيض، يعني شعائر هفت‌گانه، فيض را جاري كند. همين‌طور در يهوديت يا آيين هندو قرباني بايد توسط كاهن صورت گيرد و اگر توسط ديگري انجام شود بي‌فايده است. 
2- روحاني يا كاهن بايد بتواند اعمال خاصي را كه وظيفه اوست انجام دهد و نسبت به آن دانش داشته باشد. شرط كاهن يا روحاني ضرورتا اين نيست كه دانشمند باشد يا در رشته اي خاص متخصص يا كارشناس باشد. از آنجا كه وظيفه او تنها انجام اعمالي خاص است و كارشناسي و كار تخصصي نيست، براي او در همين حد از دانش ضرورت دارد. او بايد بتواند آيين عشاء رباني را اجرا كند يا غسل تمعيد بدهد يا قرباني كند و ... البته بايد توجه داشت كه در اديان گاهي كاهن يا روحاني فتوا هم مي‌دهد. براي مثال در مسيحيت كاتوليك اسقف شهر رم فتوا مي‌دهد و فتواي او براي مسيحيان كاتوليك حجيت دارد. اما پشتوانه اين فتوا و پشتوانه حجيت آن تاييد روح‌القدس است و نه تخصص و كارشناسي. به همين جهت كسي كه به مقام اسقفي كليساي رم مي‌رسد ضرورتا از سايرين عالم‌تر و متخصص‌تر نيست. پس براي او اين فتوا يك عمل ديني است نه يك كار كارشناسي. مقصود اين است كه نقش اول را در فرايند فتوا تأييد و پشتيباني روح‌القدس ايفا مي‌كند و نه تخصص و دانش و جد و جهد علمي. 
3- در دين و احكام ديني اموال خاصي براي ارتزاق كاهنان در نظر گرفته مي‌شود كه ويژه آنان است. براي مثال در آيين برهمن يا يهوديت بخشي از قرباني‌ها ويژه كاهنان بوده است و يا در آيين بودا كاهنان يا راهبان در آيني ويژه به درب منزل مردم رفته خوراك و پوشاك و لوازم روزمره خود را به صورتي خاص گدايي مي‌كنند يا به تعبيري دقيق‌تر ،آنها را با معنويت معاوضه مي‌كنند. بنابر تورات زماني كه در يهودیان در زمان يوشع ابن نون، جانشين حضرت موسي، وارد سرزمين فلسطين شده آن را فتح كردند و زمين را بين اسباط بني‌اسرائيل تقسيم كردند، به سبط لاوي، كه وظيفه كهانت را بر عهده داشت، زمين تعلق نگرفت، چرا كه آنان با اموالي ديگر امرار معاش مي‌كردند. به هر حال كاهنان و روحانيان در قبال وظيفه‌اي كه بر عهده دارند از اموالي خاص بر خوردارند يا به شيوه‌اي خاص بايد امرار معاش كنند. 
4- در عموم اديان اينگونه نيست كه هر كس بخواهد بتواند به صورتي خودسرانه كاهن يا روحاني شود. در برخي از اديان كاهن يا روحاني در خانواده يا طبقه خاصي متولد مي‌شود و تنها افرادآن طايفه يا طبقه مي‌توانند كاهن شوند. براي مثال در آيين هندو، طبقه برهمن‌ها و در يهوديت، افراد سبط‌ لاوي مي‌توانند كاهن شوند. اما در برخي ديگر از اديان كاهن يا روحاني از طريق مراسم انتصاب به اين مقام نصب مي‌شود و طي آييني ويژه به اين مقام معنوي دست مي‌يابد. براي مثال در مسيحيت كاتوليك، يكي از شعائر هفتگانه «انتصاب» است كه طي آن كشيش به اين مقام نصب مي‌شود. 
ب) عالم دين در اديان 
در عموم اديان عالم دين غير از كاهن يا روحاني است و هر چند كاهن يا روحاني ممكن است دوره‌هاي آموزشي را گذارنده باشد و معلوماتي داشته باشد، اما اين امر عموما ضرورت ندارد. براي مثال در مسيحيت يك علم اصلي ديني وجود دارد و آن الاهيات يا تئولوژي است. كسي كه در اين زمينه متخصص است الاهيدان یا عالم الاهیات خوانده می شود وضرورتا کشیش یا کاهن نیست. یا در يهوديت عالم دين كه حاخام يا خاخام خونده مي‌شود ارتباطي با كاهن ندارد و تنها متخصص علوم ديني است. در عموم اديان عالم دين شدن يا متخصص يكي از شاخته‌هاي علوم ديني شدن براي همگان آزاد است و هيچ شرط خاصي ندارد. بنابراين در عموم اديان دو گروه مجزا وجود دارد يكي كاهن و روحاني و ديگري عالم دين. 
ج) روحاني و عالم دين در اسلام 
در رابطه با جايگاه روحاني و عالم دين در اسلام به چند نكته مي‌توان اشاره كرد: 
1- واژه روحاني يا كاهن در متون اسلامي هرگز وجود ندارد و آنچه به وفور يافت مي‌شود عالم دين يا واژه‌هاي معادل آن مانند «فقيه» يا اسلام‌شناس است. با اينكه در قرآن مجيد و نيز روايات اسلامي درباره عالمان دين، شأن و جايگاه آنان، وظايف آنان، آفت‌ها و انحرافات آنان و ارزشي كه عالم متقي، متخلق، و زیاني كه عالم فاسد و فاسق براي جامعه دارد، زياد سخن رفته است، هرگز سخني از كاهن يا روحاني يا معادل آن به ميان نيامده است. 
2- در تاريخ اسلام و در ميان مسلمانان واژه كاهن هرگز به كار نرفته و واژه روحاني تنها در زبان فارسي در چند قرن اخير به كار رفته است. واژه «روحاني» براي مسلمانان عرب زبان ناشناخته است و آن را به كار نمي‌برند و حتي اگر بخواهند اين واژه را از فارسي به عربي برگردانند از واژه عالم استفاده مي‌كنند. در زبان فارسي قديم‌تر براي اشاره به كساني كه در رشته علوم ديني تحصيل كرده‌اند، غير از واژه «عالم» از واژه‌هايي مانند «آخوند» و «ملا» استفاده مي‌شده كه به معناي تحصيل كرده و با سواد و با فضل بوده است و بار معنايي بسيار مثبتي داشته است. اما گويا با وارد شدن واژه روحاني، كه به نظر روشن مي‌رسد كه يك واژه وارداتي است و به احتمال قوي از مسيحيت وارد شده چرا كه در آن دين مشاغل به روحاني و مادي و زميني تقسيم مي‌شده است، اين واژه بار معنايي مثبتي يافته و واژه‌هاي «آخوند» و «ملا» بار معنايي منفي پيدا كرده و حتي گاهي به معنايي اهانت‌آميز به كار رفته است. با اين حال هنوز اين دو واژه در ميان عالمان حوزوي به عنوان واژه‌اي بسيار تكريم‌آميز براي عالمان بزرگ گذشته به كار مي‌رود. 
3- در ابتداي اين نوشتار به چهار ويژگي كاهن يا روحاني در اديان اشاره شد. هيچ يك از آن چهار ويژگي در اسلام براي شخص يا گروهي خاص وجود ندارد. هيچ عمل ديني خاصي نيست كه آن را لازم باشد ضرورتا فرد يا گروهي خاص انجام دهد. براي مثال هر كس قرائت نمازش درست باشد و عدالت ظاهري داشته باشد مي‌تواند امام جماعت بشود و فرقي نمي‌كند كه از كدام قشر و گروه باشد و چه لباسي داشته باشد. تمام اعمال خاص ديني به همين صورت است. صيغه عقد را هر كسي كه بلد باشد مي‌تواند بخواند و نماز ميت و كارهاي ديگر به همين صورت است. البته برخي از كارها علاوه بر عدالت تخصص مي‌خواهد. براي مثال قاضي بايد احكام قضايي دين را بشناسد و در اين زمينه كارشناس باشد و البته هيچ فرقي نمي‌كند كه اين كارشناسي را در دانشگاه به دست آورده باشد يا در حوزه و اینکه چه لباسي داشته باشد. همين سخن درباره فتوا دادن مي‌رود. كسي كه فتوا مي‌دهد و مردم از او فتوا مي‌گيرند و از نظر كارشناسي او استفاده مي‌كنند بايد علاوه بر عدالت، تخصص و توانايي برداشت و فهم حكم دين را داشته باشد و فرقي نمي‌كند كه اين تخصص را در كجا تحصيل كرده باشد و در چه لباسي باشد. اين نكته قابل توجه است كه لباس و پوشش خاص ربطي به دين ندارد و امري عرفي است و هر چند اين متداول است كه كساني كه در حوزه‌هاي علميه تحصيل مي‌كنند معمولا لباسي خاص مي‌پوشند، اما اين امر صرفا يك امر عرفي و قراردادي است و ارتباطي با اصل دين ندارد و هيچ عمل يا شأني با لباس خاص ارتباط ندارد. 
ويژگي دوم اين بود كه كاهن يا روحاني بايد كاري را كه وظيفه انجام آن را دارد بلد باشد و بتواند آن را انجام دهد و شرط نيست كه ضرورتا عالم و دانشمند باشد. در اسلام كار خاصي نيست كه فرد خاصي بايد انجام دهد و البته در اجتماع كارهايي است كه نياز به تخصص و كارشناسي دارد و هر كس آن تخصص را داشته باشد مي‌تواند آن كار را انجام دهد. پس ، از يك سو كار خاصي كه مخصوص فرد يا گروه خاصي باشد وجود ندارد ،و از سوي ديگر وظيفه و واجب كفايي است كه كساني به تحصيل در علوم ديني بپردازند و متخصص و كارشناس شوند. 
ويژگي سوم شيوه ارتزاق بود. در اسلام هيچ مال خاصي براي گروه خاصي تعريف نشده است. اگر لازم است كه گروهي در جامعه به تحصيل علوم ديني بپردازند و اگر اين تحصيل با داشتن شغل و كاري ديگر قابل جمع نباشد، در اين صورت بايد زندگي او از بيت‌المال تأمين شود. همين سخن درباره كسي كه در رشته پزشكي يا مهندسي و مانند آن نيز تحصيل مي‌كند مطرح است. نكته‌اي كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در اسلام و تشيع مالياتي وجود دارد كه خمس ناميده مي‌شود و نيمي از آن كه سهم امام است در راههاي مختلفي مي‌تواند خرج شود و از انجا كه عالمان دين مال ديگري در اختيار نداشته‌اند، آن را معمولا در حوزه‌هاي علميه خرج مي‌كرده‌اند. خمس و سهم امام مخصوص حوزه‌هاي علميه نيست و ماليات اسلامي است و راهها و زمينه‌هاي زيادي براي هزينه كردن آن وجود دارد كه يكي از آنها حوزه‌هاي علميه است. 
در رابطه با ويژگي چهارم بايد گفت كه در اسلام نه طبقه خاصي وجود دارد و نه انتصاب به شأني خاص. همان طور كه هر كس كه شرايط خاصي داشته باشد مي‌تواند وارد دانشگاه شود، همگان مي‌توانند وارد حوزه‌هاي علميه شوند و اساسا براي عالم دين شدن لازم نيست كه حتما كسي وارد حوزه‌هاي علميه شود. فرقي بين دانشگاه و حوزه و تحصيل فردي وجود ندارد. مهم اين است كه دانش و آگاهي لازم را كسب كند. 
پس بايد نتيجه بگيريم كه اگر در عموم اديان دو قشر و گروه روحاني و عالم دين از هم مجزا هستند، در اسلام گروه اول وجود ندارد و تنها عالم دين وجود دارد. تميز بين اين دو قشر و تفتن به اين نكته كه اسلام تنها عالم دين دارد مي‌تواند بسيار تأثير‌گذار باشد. براي مثال وقتي در اسلام تنها عالم دين داريم، پس پشتوانه هر سخن تنها تخصص است و سخن هيچ كس تعبدا بر سخن كسي ديگر مقدم نيست. پشتوانه سخن هر كس استدلال اوست. اگر براي مثال در مسيحيت كاتوليك پشتوانه سخن پاپ تأييد روح‌القدس است، در اسلام پشتوانه هر سخن دليل و برهان آن است و بنابر اين هيچ فرقي نمي‌كند كه سخن را عالم حوزوي گفته باشد يا عالم دانشگاهي. 
اين نكته در نوع نگاه به نهادي كه در شيعه «مرجعيت» خوانده مي‌شود ،تأثيرگذار است. افتاء و شأن افتاء تنها يك كار تخصصي و كارشناسي است و نه يك امر تعبدي. رجوع مردم به مفتي از باب رجوع به كارشناس است و هيچ تعبدي در كار نيست و يك امر صرفا عرفي است. مردم از اين جهت به عالم دين مراجعه مي‌كنند كه بايد نسبت به مسائل ديني خود آگاه شوند و اطمينان يابند. حال اگر اين اطمينان با رجوع به شورايي از فقهاء بيشتر است، بايد افتاء شورايي شود. اگر تخصصي شدن فقه و اينكه هر عالم در يك شاخه از فقه متخصص شود و فتوا دهد، عرفا اطمينان بيشتري مي‌آورد، بايد اينگونه شود. 
در پایان لازم است بر این نکته پافشاری شود که در اسلام علم وتخصص اهمیت دارد ولی هیچ فرقی نمی کند که این علم و تخصص درحوزه به دست آمده باشد یا در دانشگاه یا به گونه ای دیگر.

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

حق زبان در سخن امام سجاد(ع)


در ادبيات ديني، انسان حتي نسبت به اعضاي بدن خود تكاليفي دارد و اعضاي بدن نسبت به انسان حقوقي دارند. يك انسان ديندار و متقي مجاز نيست كه از اعضاي بدن خود هرگونه كه بخواهد استفاده كند و آنها را در هر مسيري كه بخواهد قرار دهد. در ادبيات ديني، كسي كه از اعضاي بدن خود درست استفاده نكند در واقع حق آن اعضا را تضييع و به آنها ظلم و ستم كرده است. امام سجاد(ع) در رساله حقوق، به حقوق اعضاي بدن انسان مي‌پردازد و حق زبان را در رأس آنها قرار مي‌دهد. گويا زبان عضوي است كه بيش از ساير اعضا در دينداري انسان و سعادت يا شقاوت او مؤثر است. آن حضرت در بند سوم از رساله حقوق مي‌فرمايد:
«حق زبانت اين است كه آن را گرامي‌تر و ارجمند‌تر از آن بداني كه دشنام و سخنان ناروا بر آن جاري كني و حقش اين است كه آن را به سخن خوب و پسنديده عادت دهي و مؤدب بارآوري و آن را كنترل كني تا مگر در جايي كه منفعت دين و دنيا در آن باشد به حركت در نياوري و آن را از زياده‌گويي در جايي كه منفعت دين و دنيا در آن باشد به حركت درنياوري و آنرا از زياده‌گويي و ياوه‌سرايي بي‌فايده كه از زیانش در امان نيستي و سودش اندك است معاف داري. زبان گواه خرد و دليل بر خردمندي شمرده شود و كاربرد درست و نيكوي زبان است كه عاقل را به عقل مزين مي‌سازد» (تحف العقول، ص262).
اين بند از رساله حقوق در كتاب خصال مرحوم شيخ صدوق با اندكي تفاوت نقل شده است: «حق زبان بزرگداشت آن و دور ساختن آن از فحش و ناسزا و عادت دادن آن به نيكي و ترك زوايد بي فايده است، و عادت دادن آن به نيكي به مردم و گفتار نيك در ميان آنان» (به نقل از: ترجمه و شرح رساله حقوق، نگارش محمد سپهري، ص40 و 51»
در اين سخن كوتاه نكات زيادي نهفته است كه شايسته تأمل و توجه است:
1- امام(ع) مي‌فرمايد: زبان خود را اكرام كن و به آن احترام بگذار و فحش و ناسزا مگوي. جاري ساختن سخن ناروا، جداي از اينكه با اين سخن حق كسي تضييع شود و ظلمي صورت گيرد، ظلم و ستم به خود زبان است. مطابق روايات همه شخصيت انسان به زبان اوست. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «زبان، وسيله سنجش انسان است» (غرر الحكم، ح1272) و مي‌فرمايد: «سخن بگوييد، تا شناخته شويد، زيرا آدمي در زير زبان خود پنهان است» (نهج البلاغه، حكمت 392). مطابق اين احاديث شخصيت يك فرد و يك ملت به زبان آنان و نوع سخن گفتن آنان بستگي دارد و يك انسان بي‌شخصيت و فرومايه سخنان ناپسند به زبان مي‌آورد. امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «حربه فرومايگان، زشتگويي است» (بحارالانوار، ج78، ص185).
2- امام(ع) جاري ساختن سخن زشت و ناروا بر زبان و گفتن فحش و ناسزا به وسيله آن را به منزله تضييح حق زبان و ظلم به آن مي‌شمارد. انسان بد زبان و ناسزاگو نه تنها از اخلاق بي‌بهره است، بلكه از دين، و در نتيجه از نجات و رستگاري اخروي، محروم است. اين امري است كه در روايا اسلامي مورد تاكيد قرار گرفته است. پيامبر خدا(ص) مي فرمايد: «ناسزا و ناسزاگويي از اسلام به دورند و بهترين مسلمان كسي است كه اخلاقش نيكوتر باشد» (مسند احمد ابن حنبل، ج5، ص89 و 99، به نقل از مجيدي خوانساري، نهج الفصاحه، ص525) و مي‌فرمايد: «هر كس مردم از زبانش بترسند، اهل آتش است» (بحارالانوار، ج71، ص287). امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «خداوند شخص ناسزاگوي بددهن را دشمن مي‌دارد» (كافي، ج2، ص324) و امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «دشنامگويي و بدزباني و دريدگي از نفاق است» (بحارالانوار، ج79، ص13). بنابراين دشنامگويي و بدزباني نه تنها در دنيا انسان را بي‌شخصيت و خوار و خفيف مي‌گرداند، بلكه آخرت او را نيز نابود مي‌سازد و او را از نجات و رستگاري محروم مي‌كند.
3- امام(ع) مي فرمايد: حق زبان اين است كه آنرا به سخنان خوب و پسنديده عادت دهي. و باز مطابق روايات متعددي نفس سخن بد و ناسزا ناشايست است و فرقي نمي‌كند كه اين سخن خطاب به چه كسي يا چه چيزي گفته شود. پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: به شيطان ناسزا نگوييد و ليكن از شر او به خداوند پناه بريد» (كنزالعمال، ح2120). آن حضرت مي‌فرمايد: «به دهر ناسزا نگوييد» (صحيح مسلم، ج7، ص45، به نقل از مجيد خوانساري، نهج‌الفصاحه، ص341) و مي‌فرمايد: «به بادها ناسزا مگوييد كه آنها مأمورند و كوهها و لحظه‌ها و روزها و شب‌ها را ناسزا نگوييد كه گنهكار مي‌شويد و به خودتان بر‌مي‌گردد» (علل الشرايع، ص577). در روايات متعددي وارد شده است كه به حيوانات ناسزا نگوييد (بحارالانوار، ج61، ص48 و 142 و ج62، ص9). پس دشنام و ناسزا تنها هنگامي كه نسبت به انسان‌ها گفته شود زشت و ناپسند و ممنوع نيست و حتي هنگامي كه نسبت به جمادات و حيوانات گفته مي‌شود ،باز هم زشت و ناروا و ناپسند است. كما اينكه تنها نسبت به انسان‌هاي زنده زشت و ناروا نيست، بلكه نسبت به مردگان هم نارواست. پيامبرخدا(ص) مي‌فرمايد: «مردگان را دشنام ندهيد؛ زيرا آنان به آنچه از پيش فرستاده بودند رسيدند» (نهج‌الفصاحه، پيشين، ص341) و مي‌فرمايد: «مردگان را دشنام ندهيد تا زندگان را اذيت كنيد» (همان)
4- حق زبان اين است كه تنها به سخن نيكو و پسنديده عادت داده شود. چنين سخني است كه براي فرد سود دنيايي و ديني دارد. اما سخن ناپسند و ناروا تنها زيانبار است و هم به دين انسان لطمه مي‌زند و هم به دنيای او. هم باعث اختلاف و نزاع و تفرقه مي‌گردد و هم حيثيت فرد و جامعه و ملت را لكه‌دار مي‌سازد. در جنگ صفين خبر به امام علي(ع) رسيد كه حجرابن عدي و عمرو ابن حمق خزايي نسبت به لشكر معاويه لعن و نفرين و ناسزا مي‌گويند. امام(ع) براي آنان پيام فرستاد و دستور داد كه از اين كار دست بكشند و نزد او بيايند. چون آن دو نزد حضرت آمدند، عرض كردند: مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: چرا، هستيم. عرض كردند: آيا آنان بر باطل نيستند؟ فرمود: چرا، هستند. عرض كردند: پس چرا ما را از لعن و ناسزاي نسبت به آنان باز مي‌داري؟ حضرت فرمود: دوست ندارم كه شما لعنت كننده و دشنامگو باشيد» (بحار الانوار، ج32، ص399)
آن حضرت وقتي شنيد كه جمعي از يارانش به شاميان دشنام مي‌دهند مي‌فرمايد: «من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. اگر شما اعمال آنان را توصيف كنيد و حالشان را بازگو نماييد گفتارتان صواب‌تر، و عذرتان پذيرفته‌تر خوهد بود. بهتر است به جاي ناسزا گفتن، بگوييد: خداوندا، خون‌هاي ما و خون‌هاي ايشان را از اينكه بر زمين بريزد حفظ كن، و روابط ميان ما و آنان را اصلاح فرما؛ اين گروه را هدايت نما و از گمراهي نجات ده، تا كسي كه جاهل به حق است آن را بشناسد و كسي كه در گمراهي است از آن باز ايستد» (نهج‌البلاغه، خ206).
امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «بهترين چيزي را كه دوست داريد به شما گفته شود، به مردم بگوييد؛ زيرا خداوند از شخص لعنت كنندة دشنام ده بدگوي از مؤمنان و ناسزاگوي بددهن نفرت دارد» (بحار الانوار، ح78، ص181).
اين حق زبان است كه امام سجاد (ع) مي‌فرمايد و اين دستور دين درباره زبان است كه در رواياتي كه نقل شد و روايات پر شمار ديگر آمده است. اين يك فرهنگ ديني است كه بر آن بسيار تاكيد شده است. انسان و جامعه‌اي كه از اين فرهنگ فاصله گرفته در واقع از اصل دين فاصله گرفته است. جامعه و نظامي كه در ان قبح توهين و ناسزاگويي ريخته شده و مسئولان بلند پايه آن از بدترين الفاظ استفاده مي‌كنند و زشت‌ترين و ركيك‌ترين كلمات را به زبان مي‌آورند با فرهنگ زيباي اسلام بسيار فاصله دارد. بزرگان دين مي‌گويند كه فحاشي نكنيد و لعنت كننده نباشيد، امام عجيب است كه در جامعه‌اي كه خود را مرتبط با اهل بيت بد‌اند و خود را پيرو امام علي و امام سجاد بشمارد، شعار سياسي‌اش تنها «مرگ» و شعار مذهبي‌اش تنها «لعنت» باشد. عجيب است كه در چنين جامعه‌اي حتي در مجلسش، كه قرار بوده عصاره ملت باشد، شعار مرگ سر داده مي‌شود و آن هم نسبت به انسان‌هاي محترم و شريف. آيا اين عجيب نيست كه در مملكتي كه شعار علي(ع) را سر مي‌دهد اينكه اسم يك شخصيت علمي يا مذهبي در كلاس درس با احترام برده شود، جرم باشد؟!
به هر حال، امام سجاد(ع) و ديگر شخصيت‌هاي ديني، زبان را نشان دهنده شخصيت فرد و جامعه مي‌شمارند. مطابق سخن اين بزرگان ،جامعه‌اي ديني و اسلامي است كه در زبانش متانت و ادب نمايان باشد. جامعه و نظامي اسلامي است كه مسئولانش از بهترين كلمات و واژه‌ها استفاده كنند. جامعه و نظامي كه در آن كاربرد الفاظ و واژه‌هاي زشت و ناخوشايند  رواج دارد و فحش و ناسزا و لعنت و نفرين بيش از هر چيزي به گوش مي‌رسد، بسيار از اسلام فاصله دارد و به اصلاح فرهنگي عميق و زيربنايي نيازمند است.

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

از چه چيزي و چه كسي بايد برائت جست؟!



در دين همانطور كه عشق وجود دارد نفرت هم وجود دارد و همانطور كه محبت وجود دارد برائت هم وجود دارد. اما بايد توجه داشت كه عشق و محبت اصيل است و بالذات، اما نفرت و برائت فرعي است و بالعرض. حقيقت را بايد دوست داشت و به آن عشق ورزيد و اين عشق و محبت ذاتي و اصيل است؛ اما لازمه عشق به حقيقت، نفرت از باطل است و ديندار به همان اندازه كه وظيفه دارد عشق خود را به حقيقت ابراز دارد، وظيفه دارد كه نفرت خود را از باطل آشكار سازد و اين دو از هم جدا ناشدني هستند. مؤمن بايد راستي و راستگويي و راستگويان را دوست داشته باشد و از دروغ و دروغگويي و دروغگويان بيزاري بجويد. به همين معنا در احاديث وارد شده است كه دين غير از عشق و نفرت نيست.
اما اين عشق و نفرت ملاك و معيار دارد و در صورتي يك عمل يا كننده آن محبوب يا منفور مي‌گردد كه آن عمل مصداق حق‌پرستي يا باطل‌پرستي باشد. پس نسبت به انساني بايد عشق ورزيد كه در راه حق پرستي تلاش و ايثار كند و از انساني بايد برائت جست كه در مسير باطل پرستي گام برمي‌دارد. از قرآن مجيد بر مي‌آيد كه دو مفهوم كلي از مصاديق باطل‌پرستي هستند و به صورت خاص بايد از آنها برائت جست. يكي از اين مفاهيم، طغيان و طاغوت است و ديگري ظلم و ظالم.
طغيان به معناي گذشتن از حد  و مرز مشخص است. انساني كه به حق خود قانع نيست و به حق ديگران تجاوز مي‌كند طغيان‌گر و طاغي است. به فرموده قرآن مجيد كسي كه در وزن كردن يك شي به حق خود قانع نيست و تقلب مي‌كند طاغي است (الرحمن/8). خداوند به پيامبر و پيروانش توصيه مي‌كند كه در راه حق استقامت ورزند و طغيان نكنند: «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعلمون بصير؛ پس، همانطور كه دستور يافته‌اي ايستادگي كن و كساني نيز كه با تو توبه كرده‌اند چنين كنند و طغيان نكنيد كه او به آنچه انجام مي‌دهند آگاه است» (هود/112). به هر حال از آيات قرآني بر مي‌آيد كه خداوند نسبت به طاغيان غضب مي‌كند (طه/81) و عاقبت كار طاغيان شر و ناخوشايند است (ص/55) و سرانجامشان به دوزخ ختم مي‌شود (نبأ/22). كساني كه در مرزهاي راستي و درستي سير مي‌كنند هدايت شده‌اند و اما طاغيان كه مرزها را زير پا مي‌گذارند از هدايت بي‌بهره‌اند و در واقع چيزي جز سرگرداني نصيبشان نمي‌گردد (اعراف/186).
خداوند تعالي به صورت‌هاي مختلف برائت و دوري از طغيان و طاغوت را بيان فرموده است. در آياتي به صورت صريح به اين دستور مي‌دهد كه بايد از طاغوت اجتناب و دوري كرد. در يك جا هدف از بعثت انبيا را اجتناب از طاغوت مي‌شمارد و آن را در كنار عبادت خدا و همسنگ آن قرار مي‌دهد: «و در حقيقت، در ميان هر امتي فرستاده‌اي بر انگيختيم تا بگويد خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد» (نحل/36) و در جاي ديگر  می فرماید:«آنان که خود را از طاغوت به دور مي‌دارند و از آن پرهيز مي‌كنند تا مبادا آن را بپرستند و به سوي خدا باز گشته‌اند آنان را مژده باد» (زمر/17) و در جاي سوم كفر به طاغوت را قرين با ايمان به خدا قرار داده است: «هر کس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد در واقع به دستاويزي محكم، كه در آن هيچ گسستي نيست، چنگ زده است» (بقره/256) و در آيه بعد مي‌فرمايد: «خداوند دوست و سرور كساني است كه ايمان آورده‌اند و او آنان را از تاريكي‌ها خارج كرده به سوي نور مي‌برد و كساني كه كفر ورزيده‌اند دوست و سرورشان طاغوت است كه آنان را از نور خارج كرده به سوي تاريكي مي‌برد» (بقره/257). اين برائت و دوري از طاغوت بايد كامل و تمام عيار باشد. خداوند گمراهاني را مورد مؤاخذه قرار مي‌دهد كه: «مي‌خواهند داوري و قضاوت ميان خود را نزد طاغوت ببرند با آنكه قطعا فرمان يافته‌اند كه بدان كفر ورزند» (نساء/60).
پس بايد از طاغوت و طغيان، كه تجاوز از حدود معين است، برائت جست و دوري كرد. واژه و مفهوم ديگري كه در قرآن مجيد همين وضعيت را دارد ظلم و ستم و ستمكار است. در برخي از آيات قرآن مجيد اين دو در كنار هم قرار گرفته‌اند. خداوند قوم نوح را ظالم‌تر و طاغي‌تر از قوم عاد مي‌شمارد: «و پيش‌تر از اينها (قوم عاد) قوم نوح را (هلاك كرد) زيرا كه آنها ظالم‌تر و طاغي‌تر بودند» (نجم/52). خداوند تعالي در حالي كه در آيات متعددي تاكيد مي‌كند كه او عادلان را دوست دارد (مائده/42؛ حجرات/9؛ ممتحنه/8) در آيات بيشتري تاكيد مي‌كند كه او ظالمان و تجاوز‌گران را دوست ندارد (آل عمران/57 و 140؛ مائده/87؛ شوري/40). پس مؤمنان بايد عادلان را دوست بدارند و از ظالمان برائت بجويد. خداوند تعالي با لحني شديد حتي مايل شدن به سوي ظالمان را نهي مي‌كند: «و به كساني كه ستم كرده‌اند متمايل نشويد كه آتش دوزخ به شما مي‌رسد» (هود/113). امام صادق(ع) در تفسير آيه فوق مي‌فرمايد: «هر كس نزد سلطان ظالمي برود و آرزو داشته باشد كه او اين اندازه زنده بماند كه دستش را در جيب خود برد و چيزي به وي دهد، به ستمگر متمايل شده است» (كافي، ج5، ص108).
در روايات اسلامي آمده است كه وظيفه مردم در برابر ستمگر بسيار بيش از برائت جستن است. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «هر گاه مردم ستمگر را ببينند و مچ او را نگيرند، بايد منتظر عذاب همگاني باشند» (مسند احمد ابن حنبل، ج1، ص7؛ به نقل از مجيدي خوانساري، نهج الفصاحه، ص440) و مي‌فرمايد: «هر كس داد ستمديده را از ستمگر بگيرد، در بهشت با من يار و همنشين باشد» (بحار الانوار، ج100، ص90). و مي‌فرمايد: «هر كس با ستمگري مشي كند و قدم بزند، مجرم است» (كنز العمال، ح14935). امام علي(ع) در وصيت به حسن و حسين(ع) مي‌فرمايد: «دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد» (نهج البلاغه، نامه 47).
پس مطابق اين آيات و روايات بايد از طاغيان و ظالمان برائت جست و نه از مظلومان و ستمديدگان. بايد از كساني برائت جست كه به قانون پايبند نيستند و حدود را زير پا مي‌گذارند .گفته مي‌شود كه بايد كسي كه مي‌خواهد كانديداي رياست جمهوري شود از انسان‌هاي شريفي كه نزديك به دو سال است كه بدون محاكمه در حصر هستند و از حقوق اوليه خود محرومند، برائت بجويد. مطابق آيات قرآني و روايات اسلامي بايد از گوينده‌ اين سخن برائت جست و نه از انسان‌هاي شريف مظلوم. چه ظلمي و چه طغياني بالاتر از اينكه گفته شود که باید از  انسان‌هايي بزرگ و محترمی تبری جست که بدون اينكه حتي در يك دادگاه فرمايشي وظاهری محاكمه شوند، سخت‌ترين مجازات‌ها را تحمل مي کنند؟
شاهد آشكار بر اينكه گويندگان اين سخن ظالم و طاغي هستند، اينكه همين سخن را بر اساس كدام قانون مي‌گويند؟ در كجاي قانون آمده است كه كسي كه مي‌خواهد كانديداي رياست جمهوري شود بايد از كساني كه نسبت به تقلب در انتخابات قبلي اعتراض كرده‌اند، برائت بجويند. به فرض كه آنان خطا كرده‌ باشند و در واقع اعتراض آنان بي‌جا باشد؛ اما مگر همين قانون اساسي اجازه اعتراض، حتي اعتراض بي‌جا، را نمي‌دهد؟ همين قانون مگر اجازه راهپيمايي و تجمع را بدون قيد به جا يا بي جا بودن، نمي‌دهد؟
از اين مي‌گذريم و فرض را براين مي‌گذاريم كه در دادگاهي مناسب و صالح، جرم اين آقایان ثابت گردد. رأي دادگاه بر اساس ظاهر است و ممكن است كسي اعتقاد داشته باشد كه آن رأي در واقع خطاست. ممكن است فردي خود شاهد ماجرايي بوده كه دو نفر شاهد در دادگاه عكس آن را شهادت داده و دادگاه بر اساس آن دو شهادت رأي داده است. آيا بايد اين فرد مشاهدات قطعي خود را كنار بگذارد و به رأي دادگاه اعتراف كند و از فردي كه او را بي‌گناه و شريف مي‌داند برائت بجويد؟! مسلما طبق هيچ مبنايي اينگونه نيست.
مطابق قانون نه برائت جستن از هيچ فردي، تا چه رسد به انسان‌هاي شريف و والا، شرط كانديداتوري است و نه اظهار محبت و وفاداري به فردي ديگر. حتي ممكن است فردي نسبت به بالاترين مقامات منتقد باشد يا او را شايسته اين پست و مقام نداند، يا او را واجد شرايط اشغال اين پست نداند، يا اشغال اين پست توسط او را در ابتدا و يا در ادامه قانوني و شرعي نداند و ... با اين حال چنين فردي مي‌تواند طبق قانون كانديداي رياست جمهوري شود. در يك نظام جمهوري، كه در ان همه چيز بايد به رأي و نظر ملت باشد، هر فردي ممكن است درباره هر كس رأي و نظري داشته باشد. مهم اين است كه در مقام عمل چارچوبه‌هاي قانون را رعايت كند و حدود و مرزها را زير پا نگذارد. نه برائت جستن از كسي شرط است و نه اظهار ارادت نبست به ديگري.
به هر حال اگر قرار است كه برائت جستن شرط باشد، برائت از ظالمان و ظاغيان شرط است، چرا كه اين برائت وظيفه ديني و انساني است. برائت از كساني كه حقوق ملت را پايمال مي‌كنند و به آن احترام نمي‌گذارند؛ برائت از كساني كه به قانون احترام نمي‌گذارند و خود را فوق قانون مي‌دانند؛ برائت از كساني كه به دين و ارزش‌هاي آن تنها به عنوان ابزاري براي تحكيم قدرت خود مي‌نگرند؛ و برائت از كساني كه به اخلاق و اصول انساني پايبند نيستند و به راحتي دروغ مي‌گويند و فريب و دغلكاري و خدعه و نيرنگ سيره و روششان است.

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

حق جامعه بر فرد در سخن امام سجاد(ع)

امام زین العابدین پنجاه حق را بر انسان در رساله حقوق برشمرده که حق چهل و نهم حق ملت بر فرد است. آن حضرت می فرماید:
«اما حق اهل ملت تو به طور عموم بر تو آن است که نسبت به همه خیرخواه و مهربان باشی و با خطاکاران و گناهکاران مدارا کنی و نسبت به جذب و اصلاح آنان بکوشی و نسبت به نیکوکاران قدردان و سپاسگزار باشی چه به خود نیکی کنند و چه به تو ،زیرا نیکی به خودشان نیز نیکی به توست ، چراکه  این امر باعث می شود که به تو آزار نرسانند و زحمت ندهند و نسبت به تو خویشتنداری کنند. پس برای همه دعا کن و همه را یاری کن و هر کس را در جایگاه خود قرار بده. بزرگتر ها را پدر خود و کوچکتر ها را فرزند خود و میانسالان را برادر خود به حساب آور، پس هر کدام نزد تو آمدند با لطف و رحمت از آنان دلجویی کن و با برادرت برادر گونه رفتار کن»( تحف العقول ،ص277-278).
حقوقی که از امام سجاد ع در رساله حقوق نقل می شود به لحاظ اصطلاحی با حقوق قانونی که برای مثال در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است از جهاتی متفاوت است. این حقوق حق الله را نیز شامل می شود و برای مثال حق خود انسان یا حق اعضای بدن و مانند آن را نیز در بر می گیرد. این حقوق اعم از حقوق عادلانه و حقوق محسنانه هستند و از حقوق قانونی متعارف  فراتر رفته حقوق نیکوکارانه را، که جایگاه آن اخلاق است ،در بر گرفته است. اما از یک جهت با حقوق اصطلاحی وجه اشتراک دارد وآن این که قرین و همراه با تکلیف است ،به این معنا که حق دیگران برانسان برای او تکلیف آور است.
امام سجاد در این بند، حقوق اجتماع را بر فرد یا تکالیفی را که فرد نسبت به اجتماع دارد، بیان می فرماید. این حقوق را می توان در چند محور بیان کرد:

  • الف) خیرخواهی و مهربانی نسبت به همگان؛ انسان مومن باید خیرخواه همگان باشد او نه تنها باید خیرهمگان ،اعم از خوبان و بدان، را بخواهد بلکه باید نسبت به آن اقدام کند. پیامبر خدا می فرماید:« کار نیک و خوب را برای اهل آن و غیر اهل آن انجام دهید چرا که اگر به اهل آن برسد در مکان خود واقع شده و اگر نرسد تو در هر صورت اهل آن هستی و نیکوکاری»( کنزالعمال،ح16238).و می فرماید:« اوج خرد بعد از دینداری دوستی با مردم و خوبی کردن با هر آدم نیک و بد است»( بحار الانوار، ج74، ص401). مطابق این احادیث، که مشابه آنها زیاد است ،از انسان دیندار و مومن تنها نیکی و خوبی و خیرخواهی انتظار می رود و از این جهت مانند خداوند است که خیر و نیکی و رحمت او به بدان و خوبان و شایستگان و غیر شایستگان به صورت مساوی می رسد. در واقع جانشین خدا بر روی زمین باید خدا گونه با بندگان خدا برخورد کند و خیرخواه همگان باشد. پیامبر خدا(ص) خطاب به اصحاب خود می فرماید:« دین نصیحت و خیرخواهی است. عرض می کنند: نصیحت و خیرخواهی برای چه کسی؟ فرمود: برای خدا، برای کتاب او، برای پیامبر او، و برای همه مردم»( صحیح مسلم،ح55) و می فرماید:« با منزلت ترین مردم نزد خداوند در روز قیامت کسی است که در راه خیرخواهی برای خلق او بیش از دیگران قدم بردارد»( کافی، ج2، ص208).

حق دیگر، مهربانی نسبت به همگان است. انسان مومن باید با همگان مهربان باشد و همه را دوست داشته باشد و رحمت و محبت او شامل حال همگان گردد. پیامبر خدا (ص) می فرماید:« با اهل زمین مهربانی کن تا اهل آسمان بر تو رحم کنند»( المستدرک علی الصحیحین ،ج4،ص248،  به نقل از مجیدی خوانساری، نهج الفصاحه، ص297) و می فرماید:« هر کس رحم نکند به او رحم نشود»( سنن ترمزی،ح1976، به نقل از همان). این رحمت و مهربانی نه تنها باید شامل حال همه انسان ها ،چه نیک و چه بد، گردد بلکه باید شامل حال حیوانات نیز بشود. پیامبر خدا می فرماید:« اگر به گوسفند رحم کنی خداوند به تو رحم می کند»( مسند احمد ابن حنبل،ج3،ص436). پیامبر خدا(ص) در حدیثی که گویا سعدی آن شعر معروف را از آن برگرفته است می فرماید:« مومنان در رحم و دوستی و عطوفت بین یکدیگر همانند جسمی می باشند که هر گاه عضوی از آن به تب و تاب افتد سایر اعضا با او هم ناله گردند»( صحیح بخاری،ج8،ص17، به نقل از همان). به هر حال یک جامعه سالم و انسانی جامعه ای است که روابط انسان ها در آن براساس خیرخواهی و مهربانی باشد و این یک اصل اساسی در جامعه اسلامی است. حاکم و حکومت باید براساس همین اصول با افراد جامعه برخورد کند و خیر خواه همگان و نسبت به همه مهربان باشد و اخلاق را بر همه چیز مقدم کند. از سخن امام سجاد و دیگر احادیث بر می آید که برخورد اخلاقی و مهربانانه نسبت به همگان چه برای حکومت و چه همه افراد ملت تکلیفی است که نادیده گرفتن آن بسیار زیانبار است.

  • ب) برخورد نرم و اصلاحگرانه با خطاکارن و گناهکاران؛ از این فرمایش امام سجاد بر می آید که برخورد نرم و اصلاحگرانه و جذاب با انسان های خطاکار و گناه کار یک حق جامعه است و تک تک افراد ملت و نیز حکومت وظیفه و تکلیف دارند که چنین برخوردی را در پیش بگیرند. گناهکار و خطاکار از جامعه جدا شده است و همگان وظیفه دارند که او را به دامن جامعه بازگردانند و برخورد خشن و بی رحمانه و انتقام جویانه بیشتر او را ترد و بری می کند. در جامعه اصل بر مجازات نیست و نباید به اندک بهانه ای انسان ها را مجازات کرد. مجازات یک امر اضطراری است و هنگامی به کار می آید که همه راه ها بسته باشد. پیامبر خدا می فرماید:« خداوند نرم و مهربان است و نرمی را در هر کاری دوست دارد»( کنز العمال،ح5370) و می فرماید:« خرمند ترین مردم با مدارا ترین آنان با مردم است»( امالی الصدوق، ص28) و می فرماید:« نرمی با هیچ چیز همراه نشد جز اینکه آن را آراست و از هیچ چیز برداشته نشد مگر این که آن را زشت ساخت»(کافی،ج2،ص119) و امام علی می فرماید:« نرمی کلید کامیابی است»( غرر الحکم،ح294). مطابق این احادیث، که مشابه آنها بسیار زیاد است ،هیچ چیز به اندازه نرمی و مدارا دل انسان ها را نرم نمی کند و هیچ چیز به اندازه نرمش و مدارا در اصلاح فرد و جامعه موثر نیست. کسانی که برای اصلاح خطاکاران و گناهکاران تنها به مجازات و خشونت می اندیشند، سخت در خطا هستند و مطابق سخن امام سجاد از آنجا که حق جامعه را ادا نمی کنند ظالم هستند و به جای اصلاح در واقع افساد می کنند.

البته این درباره کسانی است که مجرم و گناهکار هستند و جرم و گناه آنان اثبات شده است. اما جامعه و نظامی که حتی با جرم ها و اتهامات اثبات نشده و قبل از تشکیل دادگاه و اثبات جرم روزنامه ها را تعطیل می کند و انسان های شریف را زندانی و حصر می کند ، تکلیف روشن است. این که چنین جامعه و نظامی چگونه خود را اسلامی و پیرو مکتب اهل بیت می خواند معلوم نیست.

  • ج) قدردانی و سپاسگزاری از نیکوکاران؛ جامعه باید در رابطه با انسان های نیکوکار قدردان و سپاسگزار باشد. باید توجه داشت که جامعه ای که افراد آن اصلاح شوند همه مردم از آن سود می برند، چرا که اصلاح افراد باعث سلامت کل جامعه می گردد. روزنامه ای که نقادی می کند و خطاهای احتمالی سیاستمداران را بیان می کند و نیز نویسنده و کارشناسی که دیدگاه خود را به رایگان در اختیار مسئولان قرار می دهد یک انسان نیکوکار است و باید از نیکوکاری او قدردانی کرد، نه اینکه خیرخواهی و نیکوکاری او دشمنی تلقی شود و انوع اتهامات به او وارد شود. شاید اگر به جای خاموش کردن صدای نقادان و خیرخواهان و به جای بستن روزنامه ها، آنان را تشویق کرده بودیم و خیرخواهی آنان را ارج نهاده بودیم و به سخنان آنان گوش فراد داده بودیم ،به وضعیت اسف بار امروز دچار نبودیم .آنان وضعیت اقتصادی امروز جامعه مارا پیش بینی کرده بودند و دلسوزانه راهکارهای مناسب را پیشنهاد کرده بودند .آنان وضعیت سیاسی امروز ما را پیش بینی کرده بودند. آنان برای فرهنگ راهکارهای مناسبی داشتند و ارایه می دادند. شاید اگر اجازه داده بودیم که آنان که به رایگان و ایثار گرانه در پی کمک بودند بتوانند سخن بگویند و سخنان آنان شنیده می شد و اگر تلاش و کوشش آنان قدردانی می شد وضعیت امروز ما بسیار بهتر بود

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

در مكتب حسيني (10) اگر دين نداريد حداقل در دنياي خود آزاده باشيد


آنگاه كه حسين ابن علي(ع) از اسب به زير افتاده بود لشکر كوفه به خيام حرم آن حضرت حمله كرد. امام (ع) با صداي بلند جملاتي را به زبان آورد:
«يا شيعه ال ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون؛ اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر دين نداريد و از روز جزا نمي‌هراسيد لااقل در زندگي اين دنيا آزاده باشيد و اگر خود را عرب مي‌پنداريد به نياكان خود بينديشيد و به روش آنان باز گرديد»
شمر گفت: چه مي‌گويي اي حسين؟ امام فرمود: «من با شما مي‌جنگم و شما با من مي‌جنگيد اين زنان گناهي ندارند. تا من زنده هستم به اهل بيت من تعرض نكنيد و از تعرض اين ياغيان جلوگيري نماييد» (مقتل خوارزمي، به نقل از، نجمي، سخنان حسين ابن علي(ع)، ص 331-332؛ لهوف، ص74).
كساني كه با امام حسين(ع) مي‌جنگند به ظاهر مسلمان هستند يا حداقل خود را مسلمان به حساب مي‌آورند. اما چرا امام حسين(ع) در دينداري آنان تشكيك مي‌كند؟ بايد توجه داشت كه هرگز مقصود آن حضرت اين نيست كه از اين پس كساني كه با او جنگيده‌اند حكم كفار را دارند و از دايره مسلمانان خارجند. در واقع مقصود آن حضرت دينداري و اسلام ظاهري نيست. مقصود آن حضرت از دين در اين عبارت تدين است يعني پايبندي به دستورات دين نداريد. كسي كه خاندان ابوسفيان را مي‌شناسد و با اين حال درست از آنها تبعيت مي‌كند و شمشير خود را در اختيار آنان و در راه اهداف آنان قرار داده است هيچ گونه پايبندي به دين ندارد.
اما پرسش مهم ديگر اين است كه كسي كه به دين باور ندارد و روز معاد و حسابرسي را قبول ندارد به چه معنا بايد به اصول اخلاقي و انساني پايبند باشد؟ در واقع دين به انسان هم انديشه مي‌دهد و هم انگيزه. حال پرسش اين است كه كسي كه دين ندارد و براي مثال كتاب آسماني و وحي را قبول ندارد از يك سو انديشه درست و بينش صحيح را چگونه و از چه منبعي بايد به دست آورد؟ آيا براي او راه درست و صحيح و مطمئني وجود دارد كه عمل اخلاقي انساني را از اعمال شرارت‌آميز و نادرست تشخيص دهد؟ آيا براي او منبع قابل اعتمادي وجود دارد كه به وسيله آن عمل شايسته را از عمل ناشايست تميز دهد؟ پرسش ديگر اين است كه به فرض كه از اين پرسش گذشتيم و قبول كرديم كه چنين منبع و چنين راهي وجود دارد و انسان بي‌دين مشكل شناختي ندارد؛ اما او وقتي به بهشت و دوزخ و زندگي ديگر و حساب و كتاب باور ندارد، با چه انگيزه‌اي بايد اخلاقي زندگي كند و براي چه هدفي بايد اصول انساني را رعايت كند و اعمال شايسته انجام دهد؟
اگر كسي تنها راه شناخت صحيح عمل صالح و شايسته را وحي بداند بايد به اين انديشه برسد كه كسي كه به وحي باور ندارد هيچ عمل صاحل و درستي را نمي‌تواند بشناسد. در واقع شرط درستي و صالح بودن عمل اين است كه از وحي صحيح و درست گرفته شده باشد. برخي از نويسندگان مسلمان بر آن رفته‌اند كه براي مثال صالح بودن عمل منوط به اين است كه از طريق قرآن مجيد و روايات اسلامي صالح بودن آن ثابت شده باشد (جوادي آملي، دين‌شناسي، ص225). برخي ديگر هيچ‌گونه دريافت فطري و شهودي را براي انسان قبول ندارند و به آياتي مانند: «الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا، خدا شما را از شكم مادرهايتان در حالي خارج كرد كه هيچ نمي‌دانستيد» (نحل/78) تمسك مي‌جويند (مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، ص49-50) مطابق اين سخنان انسان بي دين نمي‌تواند انديشه درستي در باب اعمال صالح و ناصالح داشته باشد چرا كه تنها راه دست‌يابي به انديشه صحيح در اين زمينه‌ها وحي است.
اين در باب انديشه بود. در باب انگيزه نيز از سخنان برخي از نويسندگان مسلمان بر مي‌آيد كه از آنجا كه ارزش عمل تنها به نيت است و عملي به لحاظ نيت صالح و درست است كه براي خدا و با قصد رسيدن به زندگي اخروي مناسب انجام شود. از آنجا كه انسان بي‌دين به مبدأ و معاد باور ندارد پس نمي‌تواند عملي با نيت درست انجام دهد و در نتيجه اعمال او بي‌ارزش است (ر.ك. مطهري، عدل الهي، ص320-338). يا عملي ارزش اخلاقي دارد كه به سود من علوي يا فرازين انسان باشد و نه من فرودين آن و از آنجا كه انسان بي‌دين به من علوي و اصيل باور ندارد پس عمل او بي ارزش است و در واقع نمي‌تواند عنوان اخلاقي را به خود بگيرد (ر.ك. مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، ص110-111؛ مطهري، مجموعه آثار، ج22، ص413-415).
مطابق اين سخنان اخلاق چه در بعد انديشه و چه انگيزه به دين گره مي‌خورد به گونه‌اي كه گويا انسان بي‌دين نمي‌تواند عمل اخلاقي انجام دهد. اما امام حسين از لشگر كوفه مي‌‌خواهد كه حتي اگر دين نداشته باشند بايد اصول اخلاقي و انساني را رعايت كنند. مطابق اين سخن بيرون دين هم انديشه و هم انگيزه مي‌تواند وجود داشته باشد و بي دين مي‌تواند و بايد كار اخلاقي انجام دهد. در اين رابطه چند نكته قابل توجه است.
1- در احادیث متعددي آمده است كه عمل خير و شايسته انسان كافر براي او در روز قيامت ارزش دارد و از عذاب او مي‌كاهد يا پاداش‌هايي را براي او به ارمغان مي‌آورد (ر.ك. مطهري، عدل الهي، ص336-338). از اين روايات بر مي‌آيد كه انسان كافر و بي دين مي‌تواند عمل ارزشمند اخلاقي انجام دهد.
2- اگر مطابق احاديث فوق عمل انسان بي‌دين پاداش دارد پس ارزشمند است از آنجا كه ارزش عمل به نيت است و فرد كافر به خدا و قيامت باور ندارد، پس بايد نيت را به معناي ديگري گرفت. كسي كه عمل خيري را انجام مي‌دهد و قصد او صرفا اين است كه خير برساند و قصد فريب و خدعه و مانند آن را ندارد، عمل او ارزشمند است.
3- مطابق اين روايات انسان كافر و بي‌دين اعمال شايتسه را تشخيص مي‌دهد. از آياتي از قرآن مجيد بر مي‌آيد كه خير و شر اعمال به انسان‌ها الهام شده و يا در نهاد آنها قرار داده شده است. خداوند تعالي مي‌فرمايد: «و نفس و ماسواها فالهمها فجورها و تقوايها، قسم به نفس و آن كه آن را درست كرد، سپس كارهاي ناشايست و شايسته را به او الهام كرد» (شمس/7) و مي‌فرمايد: «ما راه را به انسان نشان داديم خواه شاكر باشد و خواه ناسپاس» (انسان/3). در آيه نخست سخن از الهام است و در آيه دوم سخن از اين است كه همه انسان‌ها هدايت شده‌اند. اما اينكه در سوره نحل آيه 78 آمده است كه انسان هنگام تولد چيزي نمي‌داند، منافاتي با اين ندارد كه انسان در درونش اموري نهفته باشد و اگر در ظرف مناسب و به صورت مناسب رشد كند درونش شكوفا مي‌شود مانند هسته خرمايي كه اگر در جاي درستي قرار گيرد به درخت تنومندي تبديل مي‌شود.
مرحوم شهيد مطهري به نكته‌اي اشاره كرده و آن اينكه كافري كه بدون نيت بد و به قصد خير كار نيك انجام مي‌دهد حتما در درون وجود او اعتقاد به خدا و معاد وجود دارد  هر چند به زبان اعتراف نمي‌كند (عدل الهي، ص338). اما به نظر مي‌رسد كه پاسخ را در انسان‌شناسي قرآن بايد يافت. مطابق انسان‌شناسي قرآن مجيد، روح الهي در انسان دميده شده و انسان فطرتا حق پرست متولد شده است. خير و نيكي از درون انسان مي‌جوشد و ممكن است انساني كه به خدا و قيامت به ظاهر باور ندارد عمل خير و شايسته را به صورت فطري بشناسد و با جوشش فطري و بدون قصد منفعت دنيوي انجام دهد.
به هر حال امام حسين(ع) از لشكر كوفه مي‌خواهد كه تا او زنده است به خيام حرم او متعرض نشوند و البته مطابق اخلاق بعد از شهادت او نيز نبايد به زنان و كودكان و كساني كه در جنگ نقشي نداشته‌اند متعرض شوند. اينكه براي فشار آوردن به يك فرد نزديكان او مورد اذيت و آزار قرار گيرند به هيچ وجه يك كار اخلاقي و انساني نيست. مطابق سخن امام حسين(ع) اين اصول اخلاقي وانساني مقدم بر دين هستند و عقل و فطرت انسان به آنها گواهي مي‌دهد و حتي انساني كه دين ندارد بايد به آنها پايبند باشد.

در مكتب حسيني (9) نه ذلت مي‌پذيرم و نه فرار مي‌كنم

در نوشتار قبلي گفته شد كه امام حسين(ع) در صبح روز عاشورا روبه‌روي لشگر كوفه مي‌ايستد و خطبه مي‌خواند. بخشي از اين خطبه نقل شد. امام(ع) در بخش پاياني خطبه مي‌فرمايد:
«اگر در گفتار پيامبر(ص) درباره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندي بجز من ندارد. واي بر شما! آيا كسي از شما را كشته‌ام كه در مقابل خون وي مرا به قتل رسانيد يا مال كسي را گرفته‌ام و يا جراحتي بر شما وارد ساخته‌ام تا مستحق مجازاتم بدانيد....
اي شبث ابن ربعي واي حجارابن ابجر واي قيس ابن اشعث واي يزيد ابن حارث! آيا شما نامه به من ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختان ما سرسبز و خرم است و در انتظار تو لحظه شماري مي‌كنيم؛ در كوفه لشگرياني مجهز و آماده در اختيار توست»
اين افراد در مقابل سخن امام پاسخي جز انكار نداشتند. در اين موقع قيس ابن اشعث با صدای بلند گفت: اي حسين چرا با پسر عمويت بيعت نمي‌كني تا با تو به شكل دلخواهت رفتار شود و هيچ ناراحتي متوجه تو نگردد؟
امام(ع) پاسخ داد: «لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افرمنهم فرار العبيد...؛ نه به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان مي‌گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از مقابل آنان فرار مي‌كنم. اي بندگان خدا! من در پيشگاه خدا براي شما اتمام حجت كردم تا جاي عذر باقي نماند و از هر فرد متكبر كه ايمان به خدا و روز جزا ندارد به خداي بزرگ پناه مي‌برم» (انساب الاشراف، ج3، ص188).
در نوشتار قبلي سخن از ارزان فروختن خويشتن و اسير دنيا شدن و در نتيجه سقوط انسان و فساد جامعه بود. اما از سوي ديگر انساني كه قدر و منزلت خويش را بشناسد قيمت واقعي را براي خود تعيين مي‌كند و در اين صورت است كه جباران و ستمكاران توان پرداخت ثمن او را ندارند. در چنان حالتي فرد چنان عزيز و قدرتمند مي‌شود. كه همگان بايد در مقابل او قد خم كنند و به عجز و ناتواني خود اعتراف نمايند. زندان‌ها و شكنجه‌ها و حصرها و حتي تهديد به شهادت و ....  نمي‌تواند حتي لبخند را از او بگيرد، لبخندي كه به روي زيباي حقيقت زده شده است.
عزت انسان در اين است كه به حقيقت گردن نهد. حقيقت عزيز است و هيچ عزتي بيرون از آن نيست. گردن نهادن به حقيقت و تسليم شدن در برابر آن تنها عاملي است كه عزت آفرين است. كما اينكه باطل تماما ذلت است و باطل پرستي مساوي با ذلت و خواري فرد است. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «خواري و فروتني براي حق، از عزت طلبي به وسيله باطل، به شوكت و عظمت نزديك‌تر است» (كنز العمال، ج44101).

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «عزت آن است كه هرگاه حق بر گردنت آمد، در برابر آن خواري و فروتني كني» (بحار الانوار، ج78، ص228) و امام حسن عسگري(ع) مي‌فرمايد: «هيچ عزتمندي حق را فرو نگذاشت، مگر اينكه به ذلت افتاد و هيچ ذليل و ناتواني حق را نگرفت مگر اينكه عزيز و نيرومند شد» (همان، ص53).
عزت تنها نزد خداست و كساني كه آن را در جاي ديگر مي‌جويند به خفت و خواري مبتلا مي‌شوند. پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «هر كس به وسيله بندگان عزت بجويد، خداوند ذليلش گرداند» (كنزالعمال، ج25042) و امام علي(ع) مي‌فرمايد: «عزيز شده به وسيله غير خدا ذليل است» (بحارالانوار، ج78، ص10) و مي‌فرمايد: «بدان كه عزتمند نيست كسي كه در مقابل خدا ذليل نباشد، و بلندي نيابد كسي كه در مقابل خدا افتادگي نكند» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام علي(ع)). در حديث آمده است كه خداوند به داود نبي(ع) چنين وحي فرمود: «اي داود! من .... عزت را در اطاعت از خود قرار دادم، ولي مردم آن را در خدمت به سلطان جستجو مي‌كنند و از اين رو آن را نمي‌يابند» (بحار الانوار، ج78، ص453).
عزت تنها به گردن نهادن به وظيفه و رعايت اصول ديني و اخلاقي و انساني است. عزت به اين است كه انسان با عقل و خرد زندگي كند و آنها را حاكم زندگي خود گرداند. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «هرگز خداوند به وسيله ناداني، كسي را عزيز نمي‌گرداند؛ و هرگز خداوند به وسيله خرد و بردباري كسي را خوار نمي‌سازد» (كافي، ج2، ص112) و مي‌فرمايد: «فرمان الهي را عزيز بدار تا خداوند تو را عزيز گرداند» (الجامع الصغير، ج1، ص174؛ به نقل ازنهج الفصاحه، ص458). امام علي (ع) مي‌فرمايد: «هيچ عزتي بالاتر از تقوا نيست» (نهج البلاغه، حكمت 371) و مي‌فرمايد: «عزتي چون بردباري نيست» (همان، حكمت 113) و مي‌فرمايد: «هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزت او نيفزايد» (كافي، ج2، ص144). امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «هيچ بنده‌اي خشم خود را فرو نخورد، مگر اينكه خداوند به عزت او در دنيا و آخرت افزود» (همان، ص110).
عزت در آن است كه انسان نسبت به آنچه در دست مردم است چشم پوشي كند و خود را از آنها آزاد سازد. امثال يزيد مي‌توانند پست و مقام ظاهري كوتاه مدت و يا زر و سيم و .... به كسي بدهند و او را خريداري كنند. اما انسان عزيز از اين امور خود را آزاد كرده و چشم طمع را از همه اين امور بريده است. لقمان حكيم به فرزندش چنين اندرز مي‌دهد كه: «اگر مي‌خواهي عزت دنيا را به دست آوري، طمع خويش را از آنچه مردم دارند، ببر؛ زيرا پيامبران و صديقان، به سبب بركندن طمع خود، به آن مقامات رسيده‌اند» (قصص الانبياء، ص195، به نقل از گزيده ميزان الحكمه، ص521). امام علي(ع) مي‌فرمايد: «قانع باش تا عزيز شوي» (بحار الانوار، ج78، ص53). امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «چشم نداشتن به دست مردم، موجب عزت مؤمن است» (كافي، ج2، ص149).
بنابراين عزت و سربلندي انسان در گردن نهادن به حق و حقيقت و پشت پا زدن به باطل و ايجاد رابطه‌اي نيكو با خدا و گردن نهادن به خواست او و مراوده درست با مردم و رفتار انساني و اخلاقي با آنان و چشم‌ پوشيدن از هر آن چيزي است كه انسان را به اسارت مي‌گيرد. چنين انساني آزاد و عزيز است. امام حسين(ع) مي‌فرمايد: من نه دست بيعت به شما مي‌دهم و نه ذليلانه اعمال ناشايست شما را تأييد مي‌كنم، چرا كه وظيفه حق پرستانه و خداپرستانه و انساني و اخلاقي من اين است كه با ظلم و ستم و فساد مبارزه كنم و در راه اصلاح آنها بكوشم و از سوي ديگر از مقابل شما فرار نمي‌كنم چون من عبد و غلام و اسير چيزي نيستم كه نسبت به از دست دادن آن نگران باشم. من مي‌ايستم و با ظلم و ستم و فساد و تباهي مبارزه مي‌كنم.

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

در مكتب حسيني (8) دنياپرستي، عامل اصلي سقوط فرد و جامعه


در نوشتار قبلي بيان شد كه امام حسين(ع) پس از ورود به كربلا براي اصحاب و ياران خو خطبه خواند و پس از اشاره به وضعيت سقوط كرده جامعه خود و اينكه فضايل اخلاقي و انساني در آن مرده است، به بيان اين پرداخت كه در چنين جامعه‌اي مرگ بر حيات ترجيح دارد. سپس درباره علت سقوط اينگونه جامعه فرمود: «مردم بندگان دنيا مي‌باشند و دين لقلقه زبانشان است. حمايت و پشتيباني انسانها از دين تا جايي است كه زندگي‌اشان در رفاه باشد و آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند دينداران اندك خواهند بود» (تحف العقول، ص174 و ...).
آن حضرت در روز عاشورا پس از تنظيم صفوف لشگر خود، قدري از خيمه‌ها فاصله گرفته به لشكر دشمن نزديك شد و با صدايي بلند براي آنان خطبه خواند. سخن اصلي اين خطبه همين نكته فوق است، و آن اين كه علت اصلي سقوط جامعه و اينكه مردم شمشير به دست گرفته‌اند تا فرزند پيامبر خود را ،كه صرفا آنان را به صلاح دعوت  مي‌كند، به قتل برسانند، همين دنيا پرستي است. آن حضرت مي‌فرمايد:
«اي مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ و خونريزي شتاب مكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم. اگر سخن مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و حجتي براي جنگ با من نداريد؛ و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به دست هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطلي كه داريد درباره من به اجرا گذاريد و مهلتم ندهيد...
اي  بندگان خدا تقواي الهي پيشه كنيد و از دنيا بر حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براي هميشه در دنيا بماند پيامبران براي بقاء سزاوارتر بودند و جلب خشنودي آنان بهتر بود و چنين حكمي پسنديده‌تر بود. ولي هرگز! زيرا خداوند دنيا را براي فاني شدن خلق نموده كه تازه‌هايش كهنه و نعمت‌هايش زايل و شادي و سرورش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد. دنيا منزلي پست و خانه‌اي موقت است؛ پس براي آخرت خود توشه‌اي برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و پرهيزگاري است، پس تقوا پيشيه كنيد، باشد كه رستگار شويد.
اي مردم! خداوند، دنيا را محل زوال و فنا قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده و وضعشان را دگرگون مي‌سازد. فريب خورده كسي است كه دنيا فريبش دهد و نگون بخت كسي است كه شيفته آن گردد. اي مردم! دنيا شما را فريب ندهد كه هر كس بدان تكيه كند نا‌اميدش سازد و هر كس به وي طمع كند مأيوسش گرداند. شما اينك به امري هم پيمان شده‌ايد كه خشم خدا را برانگيخته است و .....» (اين خطبه با تفاوت‌هايي در طبري، ج7، ص328-329 و ارشاد مفيد، ص234 و مقتل خوارزمي، ج1، ص253 و .... آمده است).
همانطور كه از اين سخن امام بر مي‌آيد مهمترين عاملي كه باعث سقوط انسان مي‌گردد اسارت نفس او در دام دنيا است. جماعتي فساد و تباهي تمام عيار جامعه را مي‌دانند و نيز اين را مي‌دانند كه وظيفه انساني و ديني‌اشان اقدام براي اصلاح جامعه است و همچنين اين را مي‌دانند كه امام حسين(ع) شخصيتي است كه صلاحيت و شأنيت رهبري جامعه را دارد و مي‌تواند امت اسلامي را از اين منجلاب نجات دهد. اينان با اين آگاهي‌ها از امام(ع) دعوت مي‌كنند تا رهبري جامعه را بر عهده گيرد و متعهد مي‌شوند كه او را ياري دهند. اما چه مي‌شود كه همين انسان‌ها يا سكوت مي‌كنند و دست از ياري او برمي‌دارند يا شمشير به دست مي‌گيرند و كمر به قتل او مي‌بندند و حتي در جنگ اصول انساني و جوانمردي را رعايت نمي‌كنند؟ اين عمق فساد و تباهي يك جامعه است كه از فساد و تباهي فرد فرد جامعه ناشي شده است.
حكومت اموي فاسد است و از هر حربه‌اي براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي‌كند. اما تمام اين حربه‌ها در صورتي كارگر مي‌افتند كه افراد جامعه اسير دنيا باشند. يزيد انسان‌ها را مي‌خرد و  ساكت مي‌كند و يا به خدمت مي‌گيرد. اما اين خريدن در صورتي ممكن است كه قيمت انسان‌ها ارزان باشد. اگر انسانيت در جايگاه خودش قرار گرفته باشد هرگز كسي مانند يزيد قادر به پرداخت هزينه گرانبهاي آن نيست. وقتي بازار مكاره ای برپا مي‌شود و انسان‌هايي كه قدر و اندازه خود را نمي‌شناسند حاضر مي‌شوند كه خود را به ثمن و قيمت ناچيزي بفروشند، يزيد به خريداري توانمند تبديل مي‌شود. قيمت انسان نه پست و مقام است و نه مال و منال و نه هيچ چيز ديگر از امور دنيا. اگر قيمت انسان اين امور باشد فردي مانند يزيد مي‌تواند آن را فراهم كند چرا كه اين امور را با غصب و مكر و زور به دست آورده است.
انساني كه فساد و تباهي و ظلم و ستم را مي‌بيند و به خاطر به دست آوردن چيزي از امور دنيا يا از دست ندادن چيزي از امور دنيا سكوت مي‌كند يا تباهي را توجيه مي‌كند يا حتي به ياري مفسد و ظالم بر مي‌خيزد، در واقع خود را مي‌فروشد و قيمتي ناچيز مي‌گيرد. پس اگر افراد جامعه قيمت و ارزش خود را بدانند و دست از ارزان فروشي بردارند، بازار مكاره تعطيل مي‌شود و خريداراني مانند يزيد عاجز و ناتوان مي‌گردند. اگر انسان‌ها بهفمند كه بالاتر و ارزشمند‌تر از آن هستند كه دنيا قيمت و ثمنشان باشد، خود را از اسارت دنيا آزاد مي‌سازند و اين باعث مي‌شود كه جامعه اصلاح شود. انسان آزاد، زبانش تيز است و سخن مي‌گويد و فساد و تباهي را محكوم مي‌كند و چون اين امر فراگير شود فساد برچيده مي‌شود.
به هر حال، عامل اصلي تباهي و فساد جامعه دنيا‌پرستي است. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «دنيا خانه كسي است كه خانه ندارد و مال كسي است كه مالي ندارد و كسي براي دنيا جمع مي‌كند كه عقل ندارد» (مسند احمد، ج 6، ص71؛ به نقل از مجيدي خوانساري، نهج الفصاحه، ص248). و مي‌فرمايد:  هيچ يك از شما از دنيا انتظاري ندارد جز بي‌نيازي طغيان‌آور، فقرآور، مرض فسادآور، پيري خوار كننده و مرگ مهيا كننده» (المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص320؛ به نقل از همان). پيامبر خدا(ص) با اينكه بر كار و تلاش و ايجاد يك زندگي متعارف تاكيد مي‌كند و مي‌فرمايد: «بهترين شما كسي است كه از هر دو دنیا بهره‌مند شود، زيرا دنيا راه رسيدن به آخرت است و شما سربار مردم نباشيد» (كنزالعمال، ح6334) و مي‌فرمايد «دنياي خود را اصلاح نماييد و آنچنان براي سعادت اخروي تلاش نماييد كه گويا فردا خواهيد مرد» (الفردوس، ج1، ص101). اما مي‌فرمايد: «در دنيا چون ميهمانان باشيد؛ مسجدها را خانه‌هاي خود قرار دهيد، دلهايتان را به مهرباني عادت دهيد؛ بسيار تفكر و ندبه نماييد؛ هوس‌ها شما را به بيراهه نبرد تا بناهايي را بسازيد كه در آنها ساكن نمي‌شويد و دارايي‌هايي را جمع كنيد كه خودتان نمي‌خوريد و آرزوهايي كنيد كه به آنها نمي‌رسيد» (بحار الانوار، ج73، ص81).
به هر حال بايد به دنيا پرداخت و بايد زندگي دنيوي را آباد كرد، اما نبايد اسير آن بود. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «دنيا شيرين و سرسبز است؛ پس هر كس از راه حق بدان دست يازد، برايش مبارك باد و چه بسا كساني در خواهش‌هاي نفساني خويش فرورفته‌اند كه روز قيامت برايشان جز آتش جهنم سودي ندارد» (مسند احمد، ج6، ص410؛ به نقل از نهج‌الفصاحه، ص252) و مي‌فرمايد: «دنيا سربسر و شيرين است؛ هر كس از راه حلال در آن مالي كسب نمايد و در راه حق انفاق كند، خداوند او را پاداش داده و به بهشت مي‌برد؛ و هر كس از غير راه حلال مالي به دست آورد و در راه باطل مصرف نمايد، خداوند خانه‌خواري و ذلت را بر او روا مي‌دارد» (شعب الايمان ، ح5527؛ به نقل از همان).
پس با اينكه دنيا ارزشمند است و بايد براي آن تلاش كرد، اما اسير دنيا شدن و از هر طريقي در پي كسب آن رفتن و به هر طريقي آن را خرج كردن باعث سقوط و تباهي انسان و در نتيجه كل جامعه مي‌گردد. جامعه‌اي از فساد و تباهي رهايي مي‌يابد و اصلاح مي‌شود كه افراد آن خود را از اسارت دنيا آزاد كرده باشند.