۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

توصیه های امام حسن عسکری(ع) به یک عالم فقیه

امام حسن عسکری(ع) در نامه ای به یکی از عالمان بزرگ به نام علی ابن حسین بابویه قمی سفارشات مهمی می کند. در بخشی از این نامه آمده است:
«اما بعد: اوصیک یا شیخی و معتمدی و فقیهی ابالحسن علی ابن الحسین القمی، وفقک الله لمرضاته، و جعل من صلبک اولاداً صالحین برحمته، بتقوی الله، و اقام الصلاة، و ایتاء الزکاة، فانه لا تقبل الصلاة من مانع الزکاة، و اوصیک بمغفرة الذنب، و کظم الغیظ، و صلة الرحم، و مواساة الاخوان، و السعی فی حوائجهم فی العسر و الیسر، و الحلم عند الجهل، و التفقه فی الدین، و التثبت فی الامور، و التعاهد للقرآن، و حسن الخلق، و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر...» ( الانوار البهیه، ص320).
بعد از حمد و ثنای الهی، تو را ای بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه پیروان ما، ای علی ابن حسین قمی، که خدایت به آنچه رضای اوست موفق فرماید و از نسلت به رحمت خود فرزندان شایسته ای قرار دهد، سفارش می کنم به پرهیزگاری در پیشگاه خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات-چرا که نماز کسی که زکات نمی پردازد پذیرفته نیست؛ و به تو سفارش می کنم که از خطای مردم درگذری، و خشم خویش فرو بری و صله رحم کنی و برادران را تسلیت و آرامش دهی و تلاش کنی که چه در هنگام تنگدستی و چه گشایش حوائج آنان را بر آورده سازی و در برابر بیخردی و کارهای نسنجیده افراد بردبار باشی، و در دین ژرف نگر باشی و در کارها در پی تحقیق و یقین باشی و با قرآن هم پیمان باشی و اخلاق نیکو پیشه سازی و امر به معروف و نهی از منکر کنی ...
در این فراز از وصیت نامه به نکات بسیار مهمی توجه داده شده است که همه عالمان دین باید به آنها توجه نمایند:
1-نماز مهم ترین بخش عبادی دین است و در واقع دربردارنده یاد خداست که با آن قلب ها آرام می گیرد. عالم دین باید در راه توجه مردم به یاد خدا و به پا داشتن نماز تلاش نماید. اما عالمان باید توجه کنند که دین به هیچ وجه یک بعدی نیست و تنها دربردارنده رابطه درست با خدا نیست، بلکه رابطه درست با دیگر مخلوقات را نیز شامل است. انسان نمی تواند مدعی باشد که به یاد خداست و برای او نماز می خواند و او را عبادت می کند ولی هیچ کاری با دیگر مخلوقات ندارد و به گرفتاریها و مشکلات آنان توجه ندارد. کسی که خدا را عبادت می کند باید خلق خدا را عیال و افراد تحت تکفل او بداند و در راه برطرف کردن مشکلات آنان تلاش کند. اگر در دین نماز هست، زکات هم هست و نماز بدون زکات ارزشی ندارد. عالم دین وظیفه دارد که دین را جامع و کامل به مردم معرفی کند و تنها بعد عبادی را در نظر نگیرد و از اخلاق و حقوق انسان ها و دیگر مخلوقات غفلت نورزد.
2-امام(ع) مواردی از زندگی اخلاقی را، که وظیفه عالم است که هم خود به آن توجه کند و هم مردم را توجه دهد، یادآوری می کند. بخشش خطاهای مردم و فروخوردن خشم وظیفه عالم دین است. عالم حق ندارد سختگیری کند و خطاهای مردم را بزرگ کند وبه اندک بهانه ای در پی مجازات مردم باشد. عالم دین باید سعی کند تا می تواند خطاها را بپوشاند و تا بهانه ای برای بخشش وجود دارد چنین کند. اگر خشم عالم مقدس است پس باید الهی باشد و همان طور که رحمت الهی بر خشم و غضب او پیشی دارد، خشم مقدس عالم نیز باید اینگونه باشد. این خشم هرگز نباید به کینه توزی و انتقام گیری مبدل شود و اگر اینگونه شود به هیچ وجه برخاسته از حق پرستی نیست بلکه در خودپرستی و هواپرستی ریشه دارد. عالم دین باید از کارهای جاهلانه و نسنجیده مردم نسبت به او چشم پوشی کند، تا چه رسد به اینکه از یک انتقاد برافروخته گردد و تلاش کند که انتقاد کننده را مجازات کند و زبان از کام او در آورد و ...
3-آن حضرت موارد دیگری از اخلاق اجتماعی را یادآوری می کند. صله رحم و روابط درست فامیلی آثار بسیار مهمی برای فرد و جامعه دارد. عالم دین باید در پی روابط سالم خانواده ها و انسان ها باشد و به آنان توصیه کند که با وجود سلیقه ها و افکار و اعتقادات مختلف روابط دوستانه و صمیمانه با هم داشته باشند. اینکه عالمان دین زمینه ای فراهم کنند که اعضای خانواده، پدر با فرزند، برادر با برادر ، خواهر با خواهر، زوجین با یکدیگر و ... به بهانه مواضع سیاسی و غیره دشمن همدیگر گردند و همدیگر را از دین خارج بدانند، انحراف بزرگ و مهمی در دین پدید آورده اند. اختلاف سلیقه و تفاوت مواضع سیاسی را به جنگ بین اسلام و کفر تبدیل کردن بیشترین لطمه را به دین و اخلاق جامعه وارد می کند. به هر حال افراد جامعه باید با هم همدردی کنند و مشکلات دیگران را مشکل خود بدانند، نه اینکه به بهانه های مختلف روابط خود را با یکدیگر قطع کنند. عالم دین در این زمینه وظیفه سنگینی دارد. عالمان دین باید مرزهای روشن دین را برای مردم بیان کنند و مردم را به دوستی و رابطه صمیمانه دعوت کنند. به هر حال هر شخصیتی در هر پست و مقامی که باشد مخالفان و موافقان، و طرفداران و منتقدانی دارد. این امور هرگز نباید باعث دشمنی بین مردم شود.
4- دو نکته مهم دیگری که امام(ع) در این وصیت به عالمان دین تذکر می دهد یکی تفقه در دین و دیگری تثبت در امور است. عالم دین دو شأن دارد، یکی اینکه درباره آموزه های دین نظر می دهد و آنها را برای مردم بیان می کند. در این قسمت وظیفه عالم این است که از سطحی نگری پرهیز کند و در بیان احکام و تعالیم دین تامل و تفکر کند. اینکه یک عالم به زمان و مکان نگاه نکند و درب حجره را برخود ببندد و با یک روایت ظنی یا وهمی فتوا دهد و هیچ کاری نداشته باشد که این فتوا چه پیامدی دارد و آیا اصول مسلم دین زیر سوال می رود یا نه، و دین برای این زمان قابل اجرا است یا نه، و دین مورد تمسخر جهانیان قرار می گیرد یا نه و ... به هر حال وظیفه عالم، ژرف نگری و تامل تام و کامل است و او وظیفه دارد که قبل از بیان فتوا تمام جوانب و لوازم سخن خود را در نظر بگیرد تا به دین لطمه نزند و باعث وهن آن نگردد.
شأن دیگر عالم دخالت در امور اجتماع و اظهار نظر در این باره است. امام توصیه می فرماید که عالم نباید بدون تحقیق و علم و یقین اظهار نظر کند. عالمانی که تحقیق نمی کنند و صرفا به حرف این و آن گوش می دهند به ابزاری صرف در دست حاکمان و قدرتمندان تبدیل می شوند. آنان هرگونه که بخواهند به این عالمان خبر می دهند و ذهن آنان را می سازند و از آنان در راستای اهداف خود استفاده می کنند. عالم دین وظیفه دارد که هیچ سخنی را بدون تحقیق نپذیرد و اگر می خواهد مرجع دین و ملجأ مردم باشد باید همه مواضعش سنجیده و محققانه باشد تا به ابزاری در دست حاکمان تبدیل نگردد.
5-متن اصلی دین قرآن مجید است. عالم دین وظیفه دارد که همه چیز را با آن بسنجد و هم نقلیات دیگر و هم آنچه را که به نام دین در جامعه می گذرد با این معیار و ملاک بسنجد. آیا اگر حاکمان، عملی به نام دین انجام می دهند اعمال آنان با قرآن مجید سازگاری دارد؟ تشخیص این امر بر عهده عالمان است. و نیز این وظیفه عالم است که اعمال توده های مردم را با قرآن مجید بسنجد. ممکن است عده ای از مردم در اثر بیان نادرستی که از دین شده است، گمان کنند که معنای برائت و تبری این است که به مقدسات دیگر ادیان یا مذاهب بی احترامی کنند. این در حالی است که قرآن مجید می فرماید: «و آنانی را که جز خدا می خوانند دشنام ندهید تا آنان از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام دهند» (انعام/108).
مطابق این آیه هرکس می خواهد دیگران به مقدسات او توهین نکنند خودش نباید به مقدسات دیگران توهین کند. این نکته را امام عسکری(ع) در سخنی اینگونه بیان می کند: «کفاک ادبا لنفسک تجَنُّبِک ما تکره من غیرک» برای تادیب خویش کافی است از آنچه از دیگران نمی پسندی اجتناب کنی (انوار البهیه، ص161).
این یک نمونه است. عالم دین باید همه اعمالی را که به نام دین صورت می گیرد، چه به وسیله حکومت ها و چه توده های مردم، با قرآن مجید بسنجد و درباره آن داوری کند.
6-امام(ع) در این وصیت نامه موارد مهمی از اخلاق را گوشزد می کند. با این حال پس از اینکه به امور مهمی از قبیل ژرف نگری در دین و تحقیق در امور و همراهی با قرآن اشاره می کند، حسن خلق را تذکر می دهد. به هر حال اخلاق نیکو هدف اصلی دین است، به گونه ای که پیامبر (ص) هدف رسالت خود را اتمام آن می شمارد. عالم و فقیه باید توجه داشته باشد که اخلاق یک رکن در کنار ارکان دیگر دین نیست، بلکه رکن اصلی دین است. اگر در جامعه ای اخلاق از جایگاه مهمی برخوردار نیست، هرچند به ظواهر عبادات توجه می شود، این جامعه از اسلام فاصله گرفته است.
7-آخرین وصیت امام در فقره ای که نقل شد توصیه به امر به معروف و نهی از منکر است. عالم و فقیه نباید در مقابل فسادها و ظلم و ستم هایی که در جامعه صورت می گیرد سکوت کند. وظیفه او آن است که با صدایی رسا فریضه امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهد. چه دورند از اسلام کسانی که خود را عالم و فقیه می شمارند و حاضر نیستند حتی به کسانی که برای تظلم خواهی به ملاقاتشان می روند وقت ملاقات دهند. به هر حال وظیفه عالم و فقیه بیش از سایر مردم، توجه به فریضه امر به معروف و نهی از منکر است. وقتی حتی این سخن شایع می شود که کسانی مورد ظلم و ستم و قتل و تجاوز و شکنجه قرار گرفته اند عالمان دین باید بیش از دیگران پیگیر این امور باشند تا بتوانند وظیفه خود را انجام دهند.

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

تعهدات حکومت حق و عدل در سخنی از امام رضا(ع)

مأمون، خلیفه عباسی، امام رضا(ع) را از مدینه به طوس، که مرکز خلافتش بود، طلبید و به او پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد و چون امام نپذیرفت به آن حضرت عرض کرد که اگر خلافت را نمی پذیری باید ولایتعهدی را بپذیری. آن حضرت با اصرار مأمون ولایتعهدی را می پذیرد. مأمون پیمان نامه ای درباره ولایتعهدی علی ابن موسی(ع) نوشته و امام(ع) با خط خود در پشت این پیمان نامه نکاتی را مرقوم فرموده است. امام در بخشی از این نوشته نزد خداوند متعهد می شود که اگر به حکومت رسید اموری را رعایت کند: 
«اینک من خداوند را گواه می گیرم که اگر مرا به سرپرستی امور مسلمانان بگمارد و امر خلافت را بر گردن من بگذارد، به همه مسلمانان عموما و درباره فرزندان عباس ابن عبد المطلب خصوصا چنان رفتار نمایم که با اطاعت از خدا و پیامبرش مطابق باشد؛ هیچ خون محترمی را نریزم و ناموس و مال کسی را مباح نکنم و در این امور از حدود شرع تجاوز نکنم، و تا حد توان خود بکوشم که افراد کاردان و با کفایت را برای کارها برگزینم، من این را عهدی مؤکد بر ذمه خویش می شمارم و خود را در برابر خداوند مسئول آن می دانم، چنان که خداوند عزوجل می فرماید: «به عهد خود وفا کنید، که از عهد و پیمان سوال می شود» (اسراء/34). و اگر بدعتی پدید آوردم یا چیزی را دگرگون و یا تبدیل کردم ... در آن صورت سزاوار تغییر و شایسته عقوبت خواهم بود ...» (بحار الانوار، ج49، ص148-153).
از این سخن کوتاه امام(ع) نکات بسیار مهمی در رابطه با نگاه به حکومت و چگونگی حکومتداری در حکومت حق و عدل قابل برداشت است:
1-امام(ع) در این فقره سخن را اینگونه آغاز می کند که «اگر خدا امر خلافت را بر گردن من بگذارد ...». در نگاه آن حضرت حکومت و خلافت صرفا یک وظیفه و یک بار است، بار گرانی که به منزل رساندن آن بسیار مشکل و طاقت فرساست. حکومت یک پست شیرین و یک مقام جذاب و دلربا نیست، بلکه تکلیفی شاق و سنگین است که کمتر کسی توان حمل آن را دارد و می تواند حق آن را ادا کند. نگاه نادرست به حکومت در طول تاریخ انسان های زیادی را به هلاکت دنیوی و اخروی افکنده است. کسی که خود حکومت برایش شیرین و جذاب است برای به دست آوردن و حفظ آن به هر عملی دست می زند. انسان در این مسیر به جایی می رسد که با یک سوء ظن نابجا چشم فرزند دلبند را از حدقه بیرون می آورد. این مسیر نادرست و خطرناکی است که به نابودی کامل انسان می انجامد و کسی که در این مسیر قرار می گیرد به جایی می رسد که در راه حفظ قدرت همه اصول و ضوابط را زیر پا می گذارد. اما انسانی که به حکومت به عنوان یکی وظیفه می نگرد هرگز دغدغه به دست آوردن یا نگهداری آن را ندارد و همه وقت نگران آن است که نکند وظیفه خود را انجام نداده باشد.
2-دغدغه اصلی حکومت حق و عدل حتما باید حقوق ملت باشد. خون و مال و آبروی مردم امانتی در دست حاکم است. حقوق ملت ملکی در دست حاکم نیست که هرگونه خواست با آن برخورد کند. بلکه حاکم نگهبان و پاسدار حقوق ملت است و وظیفه اصلی او حفظ و رعایت آنهاست. حاکم و حکومت حق بیش از هر چیز و پیش از هرچیز توجه به حقوق انسان ها را در نظر دارد. حکومت حق ابزاری برای حفظ و رعایت حقوق انسان هاست و در این حکومت رعایت حقوق انسان ها از اوجب واجبات است. در این حکومت هرگز حقوق انسان ها برای حفظ حکومت زیر پا گذاشته نمی شود.
3-وظیفه حاکم حق رعایت شایسته سالاری است. او باید این را در نظر داشته باشد که این حق مسلم ملت است که زمام امور و نقش های کلیدی اش در دست انسان های شایسته و با کفایت و عالم و دانشمند و متخصص باشد. بزرگ ترین ظلم به یک ملت از ناحیه یک حکومت آن است که سیاست حذف را در پیش گیرد و نیروهای شایسته را به بهانه های مختلف حذف کند و انسان های نالایق و بی کفایت و فاسد را در راس امور قرار دهد. امام(ع) در این سخن با تاکید بر این نکته پای می فشرد که او متعهد می شود که در حد توان تلاش کند که انسان های لایق و با کفایت را روی کار آورد. در حکومت های خودکامه و باطل تنها ابزار رشد انسانها و بالا رفتن در مدارج قدرت مداحی و چاپلوسی و فساد و رشوه است. حکومت حق باید با این امور مبارزه کرده معیار رشد و به دست آوردن پست های کلیدی را شایستگی و کفایت قرار دهد.
4-حضرت در پایان این فقره به پاسخگویی خود در برابر ملت اشاره می کند. مردم باید بر حکومت نظارت داشته باشند و حق دارند که در صورتی که کوچک ترین تخلف را از حکومت مشاهده کنند، حاکم را عزل نمایند و حتی او را محاکمه کرده مجازات کنند. امام(ع) دراین تعهد نامه بر این حق مردم پای می فشرد و می فرماید در صورتی که امری را تغییر دهم یا از قانونی تخلف کنم آماده هستم که از حکومت کنار رفته و عقوبت و مجازات اعمال خود را متحمل شوم.
پس مطابق این سخن امام، حکومت ابزاری برای پاسداری و رعایت حقوق انسان هاست و همه چیز در حکومت حق به مردم بر می گردد. آنان هستند که باید پست ها را داشته باشند و معیار، تنها و تنها شایستگی انسان هاست. این مردم هستند که حق نظارت بر حکومت در تمام سطوح را دارند و هر کس در هر مقامی که باشد باید به مردم پاسخگو باشد.

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

در سوگ او که اخلاقش برای اخلاق جبرئیل را فرود آورد

بیست و هشتم صفر سالروز رحلت شخصیتی است که در جامعه خود به راستگویی و امانتداری و وفای به عهد زبانزد بوده است. حضرت محمد مصطفی(ص) در کنار این صفات و ویژگی های مهم اخلاقی، پیامبر و فرستاده خداوند نیز بود؛ اما اگر نام های صادق، امین و وفاکننده به عهد را با نام ها و عنوان های رسول و نبی مقایسه کنیم قطعا باید سه نام اول را مهم تر به حساب آوریم. در حضرت محمد ابن عبد الله(ص) این سه ویژگی مهم اخلاقی وجود داشته است که او را شایسته رسالت گردانیده است. چون این شخصیت این ویژگی های اخلاقی را داشت خداوند او را برای ماموریت خود برگزید و اگر در یکی از این ویژگی ها اندکی کاستی داشت قطعا برگزیده نمی شد.
در مبحث رابطه دین و اخلاق کسانی که قائل به تقدم اخلاق نسبت به دین هستند، که آشکارا حق همین است، ادله و شواهد متعددی ارائه می کنند. آیا خدا به عملی که خوب است دستور می دهد یا عملی را که خدا به آن دستور می دهد خوب است؟ اگر کسی دومی را بپذیرد با مشکلات بسیار جدی روبرو می شود. اگر خدا هر کاری انجام دهد یا دستور به آن دهد خوب و پسندیده است پس ممکن است نیکوکاری و صالحی را به دوزخ و فاسد و ستمکاری را به بهشت ببرد. اصلا ممکن است کسی را به کاری مجبور سازد و او را مجازات کند. ممکن است خداوند انسان ها را با پیامبران خود گمراه سازد و ... اگر اینگونه باشد دینداری بی معنا خواهد شد.
اگر انسان ارزش های اخلاقی را قبل از شناخت خدا نشناخته باشد چگونه می تواند خدا را صادق، عادل و ... به حساب آورد و بنابراین خداشناسی متوقف می شود. شناخت خدا که مقدمه دینداری است مبتنی بر شناخت ارزش های اخلاقی است و بنابراین اخلاق مقدم بر دین است.
اما شاهد دیگری که می توان برای تقدم اخلاق بر دین آورد این است که پیامبر قبل از رسالت متخلق به اخلاق نیکو است و به همین جهت به رسالت برگزیده می شود. در واقع این پرسش می تواند مطرح شود که آیا پیامبر چون پیامبر است به اخلاق دستور می دهد یا اینکه چون متخلق بوده به پیامبری برگزیده شده است؟ روشن است که پیامبر از حیث نبوت خود به اخلاق دستور می دهد کما اینکه پیامبر اسلام هدف رسالت خود را اتمام مکارم اخلاق معرفی می کند (کنزالعمال، حدیث 52175) و بنابراین هدف اصلی دین ایجاد جامعه ای اخلاقی است. اما با این حال صورت اول پرسش نیز درست است، یعنی پیامبر چون متخلق بوده است به این ماموریت بر انگیخته شده است. حتی اگر خدا هم شخصیتی بی اخلاق را بر می انگیخت مردم به او اعتماد نمی کردند و گرد او جمع نمی شدند و نمی توانست ماموریت الهی را به انجام رساند. بنابراین اخلاق مقدم بر رسالت و در نتیجه به این معنا نیز مقدم بر دین است.
به سه صفت اساسی اخلاقی که در ابتدا مورد اشاره قرار گرفت باز می گردیم. این سه صفت از یک سو مهم ترین ویژگی های اخلاقی پیامبر(ص) قبل از بعثت بوده است، و از سوی دیگر پس از رسالت بیش از هر چیز دیگر بر آنها تاکید شده است. آن حضرت در سخنی جالب نشان می دهد که در دین هیچ چیز مهم تر از این سه ویژگی و این سه عمل نیست. آن حضرت می فرماید: «ثلاث من کنَّ فیه فهو منافق و ان صام و صلّی و حجّ و اعتمر و قال: «انی مسلم». من اذا حدث کَذَبَ و اذا وعد اخلف و اذا ائتُمِن خان؛ سه ویژگی در هر کس باشد منافق است، هرچند روزه بدارد و نماز بخواند و حج و عمره بگزارد و بگوید: «من مسلمانم». آن که چون سخن می گوید، دروغ گوید و چون وعده می دهد، وفا نکند و چون امانت می گیرد خیانت کند» (نهج الفصاحة، ص61). و البته آن حضرت در حدیثی دیگر نشانه های منافق را بر می شمارد: منافق سه نشانه دارد، سخن که می گوید دروغ می گوید و وعده که می دهد، وفا نمی کند و امینش که بشمارند، خیانت می کند (همان، ص59). پس اگر دین و ایمان در گرو این سه صفت و عمل است باید این امور را از ذاتیات دین و مهم ترین هدف دین به حساب آورد.
این سه ویژگی و عمل در آیات قرآنی و احادیث نبوی با دین و ایمان به گونه ای جدا ناشدنی گره خورده است. قرآن مجید در یک جا می فرماید که مومنان کسانی هستند که امانت ها را پاس می دارند و به پیمان خود وفادارند (مومنون/8) و می فرماید بهشت از آنِ صادقان است (مائده/119). و پیامبر(ص) می فرماید: کسی که امانتدار نباشد ایمان ندارد (بحار الانوار، ج72، ص198) و می فرماید نجات و رستگاری در راستی است کما اینکه هلاکت در دروغگویی است؛ و می فرماید کسی که پیمان شکن باشد دین ندارد (گزیده میزان الحکمه، ص5).
بنابراین سه ویژگی و عمل اخلاقی صداقت، امانتداری و وفای به عهد و پیمان از مهمترین تعالیم پیامبر(ص) و از اساسی ترین اصول اخلاقی اسلامی است به گونه ای که اصل دین و ایمان به آن بستگی دارد. اما نکته این است که محمد ابن عبد الله(ص) از این جهت به رسالت مبعوث گشته است که دارای این صفات و ویژگی ها بوده است. آن حضرت قبل از رسالت نزد قریش به محمد امین معروف بوده و از این جهت خدیجه، که زنی ثروتمند و تاجر بود، اموال خود را برای تجارت به او سپرد که به صداقت و امانتداری معروف بود (السیرة النبویه لابن هشام، ج1، ص210).
حضرت محمد(ص) در سن بیست سالگی، یعنی بیست سال قبل از مبعث، در یک معاهده مقدس شرکت کرد و پس از رسالت اذعان می کرد که هنوز به آن پیمان متعهد است. فردی غریب وارد مکه شد و عاص ابن وائل مالی را از او خرید اما مبلغی که قرار شده بود بپردازد نپرداخت. مرد غریب نزد کعبه آمد و ماجرا را برای قریش بیان کرد. عده ای از جوانان قریش، که محمد ابن عبدالله(ص) در میان آنان بود، در خانه عبد الله بن جدعان گرد آمده، هم پیمان شدند که به قدر توان خود به یاری مظلومان و ستمدیدگان بپردازند و حقوق آنان را استیفا کنند. آنان نزد عاص ابن وائل رفته متاع مرد غریب را گرفته، به او باز گرداندند. آن حضرت بعد از رسالت می فرماید که در خانه عبدالله ابن جدعان در پیمانی شرکت کردم که اگر اکنون نیز مرا به آن پیمان بخوانند اجابت می کنم و به آن وفادارم. و نیز می فرماید: من حاضر نیستم آن پیمان را بشکنم، اگر چه در مقابل آن گرانبهاترین نعمتها را در اختیار من بگذارند (سیره حلبی، ج1، ص155-157 به نقل از فروغ ابدیت، ج1، ص152).
پس محمد ابن عبد الله(ص) از این جهت پیامبر خدا گردید که قبل از آن گوش جان به ندای پیامبر باطن خود سپرده بود و به این علت جبرئیل بدو نازل شد که با تمام وجود تسلیم فرمان فرشته درون گشته بود و به این سبب ظرف وحی الهی گردید که پیام عقل و فطرت خویش را پیش تر دریافته بود و در پی آن روان شده بود. این عقل و فطرت و پیامبر باطن بود که قبل از جبرئیل به او این پیام را رسانیده بود که باید متخلق به اخلاق نیکو باشد و باید حقوق خالق و مخلوق را پاس بدارد. به این جهت باید بگوییم که اخلاق هم علت و سبب دین است و هم هدف و مقصود آن؛ هم سرچشمه دین است و هم نتیجه آن.
به این جهت است که باید میزان اخلاقی بودن یک جامعه یا نظام و حکومت و ... را معیار اسلامی و دینی بودن آن قرار دارد. یک جامعه به صرف اینکه برخی از ظواهر عبادی را رعایت می کند دینی نیست. جامعه ای دینی و اسلامی است که به اخلاق بیش از هر امر دیگری توجه می کند. جامعه ای و نظامی که در آن صداقت و راستی کم رنگ است و به راحتی در آن دروغ گفته می شود و جامعه ای که در آن امانتداری و وفای به عهد و پیمان جایی ندارد هرگز نمی تواند و نباید خود را با خدا و دین و پیامبر مرتبط بداند. فریب و خدعه و حیله و دروغ و پیمان شکنی و خیانت در امانت و تضییع حقوق انسانها و ظلم و ستم به انسان های صالح بی گناه هیچ سنخیتی با دین ندارد و جامعه ای که در آن این امور رواج دارد هرچند ظواهر امور عبادی را رعایت کند، با روح دین بیگانه است.

۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

امام مجتبی(ع) و مرز آشکار مصلحت سنجی و نگاه ابزاری


امام حسن مجتبی(ع) مصلحت امت را در این دید که با معاویه صلح کند و با اینکه خود را شایسته حکومت و خلافت می دانست و با اینکه معاویه را شایسته این امر نمی دانست اما از حکومت و خلافت دست برداشت و با معاویه معاهده صلح امضا کرد. امام(ع) خود، علت این تن دادن به صلح را اینگونه بیان می کند:
«معاویه با من در مورد حقی منازعه می کند که آن برای من است، و برای صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها کردم ... من به این عقیده رسیده ام که با معاویه سازش کنم و خط جنگ بین خود و او را پایان دهم، و با او بیعت نمودم و دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر از ریختن آن است و قصدم از این کار صلاح و بقای شماست ...» (صحیفة الحسن، ص195).
از این سخن بر می آید که امام(ع) به صلحی مصلحت آمیز تن داده است. آن حضرت چنین تشخیص داده است که ادامه این جنگ به نابودی امت می انجامد و هرچند حکومت فردی مانند معاویه برای یک جامعه فاجعه است اما فجیع تر از آن نیز می تواند وجود داشته باشد. حکومت خوب و عادلانه نعمتی بسیار کم نظیر است، اما اگر در ظرفی خاص پیاده شدن آن ممکن نباشد و پافشاری بر آن نابودی یک ملت را در پی داشته باشد، این پافشاری نه معقول است و نه مشروع. در واقع این حکم روشن عقل و خرد است که انسان باید بین بد و بدتر حتما بد را بپذیرد و به آن تن دهد. این تن دادن، به معنای تایید امر بد نیست بلکه فرار از بد بیشتر و فجیع تر است. امام(ع) با پذیرش حکومت معاویه جامعه ای را از نابودی نجات می دهد.
در واقع امام(ع) مصلحت سنجی کرد و آنچه را که در آن ظرف خاص به مصلحت امت دید انجام داد. در آن وضعیت ادامه جنگ به جز نابودی و قتل و تباهی ثمره ای نداشت و عقل حکم می کرد که امام از این مفسده بزرگ پرهیز کند. حتی اگر سخن کسی یا گروهی حق باشد و حتی اگر مدعای آنان درست باشد در صورتی عقلا و شرعا مجاز به مقاومت هستند که این عمل به نابودی یک ملت نیانجامد و خسارت های جبران ناپذیری وارد نکند. در غیر این صورت هرگونه جنگ افروزی و هر عملی که بهانه به دست دشمن دهد خیانت به دین و ملت و عملی خودخواهانه و هواپرستانه است.
اما باید توجه داست که مرز روشن و آشکاری بین مصلحت سنجی، که عملی پسندیده و عقلانی است، و نگاه ابزاری به ارزش ها و معیارها، که عملی ناپسند و غیر اخلاقی است، وجود دارد. توجه داشته باشیم که امام هرگز معاویه و رفتار و کردار او را تایید و تصدیق نمی کند و بلکه با صراحت آنها را رد می کند. معیارهای امام برای حکومت و حاکم آشکار و روشن و خدشه ناپذیر است.
بعد از صلح و بعد از اینکه معاویه بر اریکه قدرت تکیه زده است، از امام(ع) می خواهد که بر منبر رفته از فضل و جایگاه امویان سخن بگوید. حضرت بر فراز منبر، خود و خاندانش را معرفی می کند که همان معرفی برای روشن شدن حق کافی است. معاویه می گوید: ای حسن! به گمانم آرزو داشتی که خلیفه باشی اما نیستی. امام(ع) فرمود:
وای بر تو ای معاویه! خلافت حق کسی است که به روش رسول خدا(ص) سیر کند و به اطاعت الهی گردن نهد. و کسی که ستم می کند و سنت های الهی را تعطیل گذارده و به دنیا همچون پدر و مادر خود دلبستگی دارد و بندگان خدا را برده های خود ساخته و مال خدا را غارت می کند خلیفه نمی باشد، و بلکه او به زور حکومتی را به چنگ آورده و از آن، مدت کوتاهی استفاده می کند و به زودی دورانش پایان می یابد، لذتش تمام شده و تبعات آن بر عهده اش باقی می ماند...» (تحف العقول، ص235؛ صحیفة الحسن، ص206).
حاکم مردم و خلیفه رسول خدا کسی است که در حکومت او ظلم و ستمی وجود ندارد و همه امور بر اساس عدل و قانون است. دنیاپرستی که با فریب و حیله حکومتی را به دست آورده و با ظلم و ستم و بیداد آن را حفظ می کند یک غاصب جبار مستبد است که چند روزی به ناحق امری را در دست گرفته است. او تنها  به حکومت خود می اندیشد و برای انسان ها و مردم هیچ حقی قائل نیست. او خود را مالک مردم می داند و مردم باید چون بردگان از او اطاعت کنند. تو خود را خلیفه رسول خدا می دانی و حکومت خود را دینی و اسلامی معرفی می کنی. اگر اینگونه است باید به روش و سیره پیامبر عمل کنی. مگر در حکومت پیامبر حقوق مردم برتر و بالاتر از همه امور نبود؟ مگر پیامبر مخالفان و منتقدان خود را به حبس و حصر و آزار و شکنجه محکوم می کرد و ...
به هر حال امام(ع) در عین اینکه به صلح با معاویه تن داده است، معیارهای واضح حکومت حق را بیان می کند. حق بودن و اسلامی بودن یک حکومت به نام نیست، بلکه به روش هاست. اگر رفتار و کردار حکومتی که خود را دینی و اسلامی می خواند به گونه ای باشد که تفاوتی با حکومت پادشاهان نداشته باشد، صرف نام مشکلی را حل نمی کند بلکه بر مشکل می افزاید. اگر در جامعه ای و نظامی که خود را اسلامی می خواند، یادآوری اعمال دیکتاتورها و فراعنه و سرنوشت آنان کنایه به حکومت تلقی می شود و با آن برخورد می شود خود این امر نشان می دهد که آن نظام از جایگاه خود منحرف شده است. تفاوت حکومت علوی و اموی چنان واضح و روشن است که هیچ کس به خود اجازه نمی دهد که آنها را با هم مقایسه کند و هیچ کس از بیان زشتی های حکومت اموی نباید وحشت داشته باشد.
امام حسن مجتبی(ع) در عین مصلحت سنجی معیارهای خود را با صراحت و روشنی بیان می کند و از این امر هیچ کوتاهی نمی کند. اما اگر در کشوری که خود را دینی و اسلامی می خواند معیار ثابت و مشخصی برای ارزیابی اعمال حکومت ها وجود نداشته باشد و داوری ها صرفا بر حسب منافع یک حکومت صورت گیرد، ارزش های دینی و اخلاقی به ابزاری صرف تبدیل گردیده و این بزرگ ترین و عمیق ترین انحراف است. امروزه کشورها و نظام های متعددی خود را اسلامی و دینی می خوانند. اما گاهی شاهد این هستیم که نظامی و حکومتی سیاست ها و برنامه های برخی از حکومت های دیگر را به صورت کامل تایید و تصدیق می کند و حکومت دیگری را به صورت کامل باطل به حساب می آورد. حتی گاهی همین امر معیار سنجش درستی و نادرستی مواضع احزاب و گروههای داخلی به حساب می آید، چنان که گویا برخی حکومت ها حق محض و برخی دیگر باطل محض هستند.
به هر حال روش و منش امام حسن مجتبی(ع) خلاف این است. آن حضرت در عین مصلحت سنجی با معیارهایی روشن و واضح سیر می کند و تفاوت حکومت اموی و علوی و حکومت موسوی و فرعونی در همین است.

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

گذری به دروازه های کوفه و شام

اهل بیت فرزند رسول خدا با غل و زنجیر و سوار بر شترهای برهنه و با لباس های بسیار نامناسب و به شکلی بسیار تحقیرآمیز وارد دروازه های کوفه و سپس کاخ دارالاماره و پس از آن وارد دروازه های شام و بعد وارد کاخ یزید می شوند. سر بریده عزیز ترین عزیزان خدا و والاترین بندگان خدا بر سر نی و جلوی چشم فرزندان خردسالشان حرکت می کند. این اسرا و این کشته شدگان که هستند و چه کرده اند که سزاوار این اندازه زجر و آزار و قتل و غارت و تحقیر و توهین هستند؟! آیا برخورد اینگونه با این افراد حق و عادلانه است یا باطل و ستمگرانه؟! آیا اینان در پی باطل بوده اند و از هوای نفس خود پیروی کرده اند و حکومت یزید به حق، آنان را به خاک مذلت نشانده است، یا اینکه آنان حق پرستانی هستند که در راه حق و حقیقت از همه وجود و هستی اشان گذشته اند و باطل ستیزانی هستند که این کشته شدن ها و اسارت ها و زجر و آزارها و توهین و تحقیرها هزینه حق پرستی و باطل ستیزی آنان است؟! اینان هر که هستند و هر کاری که کرده اند، آیا دین مبین اسلام اجازه این برخوردها را با آنان می دهد؟! به فرض که آنانی که کشته شده اند و سرشان بر نی رفته جرمی مرتکب شده باشند، آیا هر نوع برخوردی با کودکان خردسال او جایز و رواست؟! و ...
این ها پرسش هایی است که فردی که بر دروازه کوفه یا شام ایستاده یا در کاخ های کوفه و شام حضور دارد و شاهد و ناظر این ماجراست حتماً باید از خود بپرسد و اگر نپرسد قطعاً در مسلمانی او و بلکه در انسانیت او شک و تردید است. انسان ها قبل از اینکه بر این کودکان اسیر گرسنه و تشنه ترحم کنند و به آنان صدقه دهند تا با پرخاش شکوهمند خواهر حسین(ع) روبرو شوند که فریاد می زند به ما صدقه ندهید چرا که صدقه بر ما خاندان حرام است، باید به این اندیشه رسیده باشند که اینان کیستند و چه کرده اند و آیا می توان به آنان صدقه داد؟! و باز تماشاگران کوفه و شام قبل از اینکه کودکی را زیر نظر بگیرند و در ذهنشان خطور کند که او را به عنوان کنیز بگیرند و درخواست خود را با یزید مطرح کنند، تا با فریاد شجاعانه دختر علی(ع) روبرو شوند که یزید قدرت آن را ندارد که این دختربچه را به کنیزی دهد، باید با خود بیندیشد که اینان که هستند و آیا می توان آنان را به کنیزی گرفت؟!
اما مشکل کوفیان و شامیان این بود که این پرسش ها را از خود نمی پرسیدند و نسبت به آنها بی تفاوت بودند. اساسا اگر انسان ها اینگونه نباشند و نسبت به ظلم و ستم و بی عدالتی حساس باشند حکومت هایی مثل حکومت امویان شکل نمی گیرد. به همین جهت است که پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس داد ستمدیده را از ستمگر بگیرد، در بهشت با من یار و همنشین باشد» (بحار الانوار، ج75، ص359). و امام علی(ع) در بستر شهادت به فرزندانش حسن و حسین(ع)، وصیت می کند که «دشمن ظلم و یاور مظلوم باشید»(نهج البلاغه،نامه 47). در واقع کسی که برایش هیچ فرقی نمی کند که در جامعه ستم می شود یا نه با ستمگر به یک معنا شریک است، چنانکه امام صادق(ع) می فرماید: «ستمگر و یاری دهنده اش و کسی که به ستم او راضی باشد هر سه در ستم شریکند» (الکافی، ج2، ص333). حداقل کمکی که کوفیان و شامیان می توانستند به امویان کنند همین است که در کوچه ها به تماشا بایستند و برای امویان جمعیت درست کنند. امام صادق(ع) می فرماید: «اگر بنی امیه کسی را نمی یافتند که برایشان بنویسد و مالیات جمع آوری کند و برایشان بجنگد و در جماعتشان حاضر شود، هرگز نمی توانستند حق ما را سلب کنند» (همان، ج5، ص106).
همه ظلم ها و ستم های تاریخ با سکوت رضایتمندانه افراد زیادی تایید شده و بنابراین عده زیادی در آنها شریک بوده اند. در این میان جرم افراد برجسته و با نفوذ بیش از دیگران است. همگان وظیفه دارند که در جامعه خود بپرسند که آن کس که زندانی است چرا زندانی است و آن کس که در حصر است چرا در حصر است و آن کس که از کار خود برکنار شده چرا چنین شده و آن کس که کشته شده چرا کشته شده و ... و البته عالمان دین در این رابطه وظیفه بسیار سنگین تری دارند. این وظیفه سنگین بر دوش عالمان هنگامی چندین برابر می شود که در جامعه ای به نام دین و با شعار و پرچم دین چنین ظلم و ستم هایی صورت گیرد. عالمان دین نگهبانان دین و شریعت هستند و وظیفه نگهبانی آنان چنین اقتضا می کند که هنگامی که ظلم و ستم را در جامعه می بینند فریادشان بلند شود و اگر چنین نکنند نه وظیفه دینی خود را انجام داده اند و نه وظیفه انسانی خود را.
روایت شده است که یکی از عالمان مسلمان که از تابعین بود، یعنی اصحاب پیامبر را درک کرده بود، در شام حاضر بود و چون سر حسین(ع) را بر نیزه دید خود را از ناراحتی به مدت یک ماه از یاران خود پنهان کرد. چون یاران، او را دیدند علت را پرسیدند و چنین پاسخ گفت که علت، این ظلم و ستم هایی است که بر پسر رسول خدا و خاندان او روا داشته اند. او سپس شعری به این مضمون خواند:
ای پسر دختر پیامبر سر تو را غرق در خون آوردند، و ای فرزند دختر پیامبر گویا با قتل تو آشکارا پیامبر را به عمد کشته اند. تو را با لب تشنه کشتند و با این کار خود مراعات قرآن را نکردند. آنان با کشتن تو تکبیر گفتند و در واقع با قتل تو تکبیر و تهلیل  (لا اله الا الله) را کشتند (ترجمه لهوف، ص110-111).
کار این عالم درجه ای بسیار ضعیف از انجام وظیفه است. اما دیگرانی نیز وجود داشته اند که وظیفه خود را کامل تر انجام داده اند. هنگامی کاروان اسرا وارد کوفه شد، ابن زیاد بر منبر رفت و در بین سخنانش گفت: «سپاس خدا را که حق را آشکار و امیرالمومنین یزید و پیروان او را یاری کرد و دروغگوی پسر دروغگو، حسین ابن علی، را کشت».
ابن زیاد خدا را سپاس می گوید که او و یزید را یاری کرده و در واقع این خدا بوده که حسین(ع) را کشته است. ابن زیاد نیز برای فریب مردم باید از دین سخن بگوید و فردی مانند حسین(ع) را دروغگو و فتنه گر و آشوبگر و بر باطل و ... و خود و یزید را بر حق معرفی کند. کسی که بدترین ظلم ها و ستم ها را نسبت به بهترین بندگان خدا روا داشته و از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده بر منبر رسول خدا رفته و سخن از حق و حقیقت می گوید و خود و یزید را پرچمدار حق و دین معرفی می کند و بندگان شایسته خدا را آماج سخنان ناروای خود می گرداند.
در این هنگام است که فریاد حق طلبانه و باطل ستیزانه یک رادمرد بلند می شود. این رادمرد عبد الله عفیف است که یک چشمش را در جنگ جمل و دیگری را در جنگ صفین از دست داده و اکنون ملازم مسجد اعظم کوفه گشته است. عبد الله چون سخنان ناروای ابن زیاد  را می شنود فریادش بلند می شود: دروغگو تویی و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه ساخته و پدر اوست. ای دشمن خدا آیا فرزندان انبیا را می کشید و بر منبر مسلمانان این سخنان را می گویید؟! ابن زیاد خشمگین شده، می پرسد: گوینده این سخنان که بود؟ عبد الله با فریاد بلند و رسا می گوید من بودم ای دشمن خدا! آیا ذریه طاهره رسول خدا را می کشی و گمان هنوز مسلمانی؟ ای وای! کجا هستند فرزندان مهاجران و انصار که ازاین ناپاک انتقام نمی گیرند؟!
ابن زیاد به نهایت خشمگین شده دستور داد عبد الله را دستگیر کرده نزد او آورند. اما افراد قبیله او مانع می شوند و او را از مسجد خارج می کنند. سربازان ابن زیاد شبانه به خانه او یورش می برند و او با اینکه نابیناست به راهنمایی دخترش که به او می گفت که از کدام طرف به او حمله می کنند با شمشیر خود مقاومت می کند. سرانجام او را دستگیر کرده به دستور ابن زیاد به قتلش رساندند و جسدش را در یکی از محله های کوفه به دار آویختند (همان، ص103-106؛ منتهی الامال، ج1، ص570-571).
صدای عبد الله عفیف در بسیاری از جامعه ها که خود را اسلامی می خوانند اما در مقابل ظلم و ستم فریاد نمی زنند شنیده می شود. خطاب عبد الله که می گوید «فرزندان مهاجران و انصار کجایند» شامل همه عالمان و برجستگانی می شود که چشم بر ستمگری ها بسته اند و به کار خود مشغولند. اینان چه بسا مجلس روضه می گیرند و روضه خوان بر بالای منبر می فرستند تا بر مصائب خاندان حسین بر دروازه های کوفه و شام ندبه کنند، اما خود در برابر ظلم و فساد سکوت می کنند و نه تنها عمل عبد الله عفیف را انجام نمی دهند، بلکه حاضر نیستند بسیار کمتر از آن هزینه دهند.
فریاد امام حسین(ع) نسبت به این عالمان بلند است و نقش آنان را گوشزد می کند:
«ای عالمان ... شما برای اقامه حق و گرفتن حق مظلوم ... نه مالی در این راه خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره انداختید و نه برای رضای خدا با طایفه ای درافتادید... شماها به خاطر خدا در میان مردم ارجمند هستید و به چشم خود ملاحظه می کنید که پیمان های خدا شکسته شده و شما هراس نمی کنید، با آنکه برای یک نقض تعهد پدران خود به هراس می افتید، در حالی که تعهد رسول خدا خوار و بی مقدار شده و ... شما به اندازه مقام و در خور مسئولیت خود کار نمی کنید و در برابر کسی که وظیفه خود را انجام می دهد خضوع ندارید و با مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده می دارید. اینها وظایفی است که خدا بر عهده شما گذاشته و شما از آن غافلید. مصیبت بر شما از همه مردم بزرگ تر است زیرا در حفظ مقام بلند علمی دانشمندان و علما شکست خوردید ...» (تحف العقول، سخنان امام حسین(ع)، سخن اول).
آری! چه بر حسین می گذرد اگر شاهد این باشد که عالمان برای او و اهل بیتش مجلس روضه می گیرند و خود دم در می نشینند و گریه می کنند اما در مقابل ظلم و ستم و فساد و تباهی سکوت می کنند و دم بر نمی آورند. آیا آنچه در دروازه کوفه و شام گذشت در جاهای دیگر نمی گذرد؟ آیا در جاهای دیگر مردان نیک و صالح در غل و زنجیر نیستند؟ آیا زندان و حصرناروا و ناحق و شکنجه در جاهای دیگر وجود ندارد؟! آیا نشستن و گریه کردن کافی است؟!

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

منطق قرآن در درجه بندی پیروان دیگر ادیان

قرآن مجید هنگامی که درباره پیروان دیگر ادیان سخن می گوید منطقی خاص دارد و اینگونه نیست که درباره همه پیروان یک دین حکم واحدی کند. در منطق قرآن مجید ابتدا ملاک ها و معیارهای خوبی و بدی و درستی و نادرستی بیان می شود و سپس بر اساس این معیارها پیروان دیگر ادیان دسته بندی و درجه بندی می شوند. مطابق این منطق هرگز نباید درباره پیروان یک دین حکمی کلی داده، همه آنان را خوب یا بد خواند. در هر دینی ممکن است انسان های خوب یا بد وجود داشته باشد. 
در آیه ای از قرآن تعبیری زیبا و صریح در این باره آمده است: «لیسوا سواء» یکسان و مساوی نیستند (ال عمران/113). چه کسانی یکسان مساوی نیستند و چرا منطق یکسان انگاری خطا و غلط است؟ این عبارت پس از آن آمده که در آیات قبلی برخی از اعمال اهل کتاب نقل و محکوم شده است. این آیه در واقع یک استدراک، یعنی جلوگیری از برداشت خطا، است. متن آیه چنین است: «ولی همه آنان یکسان نیستند. از میان اهل کتاب، گروهی درست کردارند که آیات الهی را در دل شب می خوانند و سر به سجده می نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان می دهند و از کارهای ناپسند باز می دارند، و در کارهای نیک شتاب می کنند و آنان از شایستگانند. و هر کار نیکی انجام دهند هرگز درباره آن ناسپاسی نبینند و خداوند پارسایان را به خوبی می شناسد» (ال عمران/113-115). 
در آیه ای دیگر پس از اینکه اهل کتاب در رابطه با عمل نکردن به تورات و انجیل مواخذه می شوند، باز به دو دسته درستکار و بدکار تقسیم می شوند: «و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سوی آنان نازل شده است، عمل می کردند، قطعا از بالای سرشان [برکات آسمانی] و از زیر پایشان [برکات زمینی] برخوردار می شدند. از میان آنان گروهی اهل اعتدال و میانه روی هستند و بسیاری از آنان بد عملند» (مائده/66). 
و باز درباره یهودیان و اعمال آنان سخنانی انتقاد آمیز در قرآن مجید آمده است. اما در آیه ای به این اشاره می کند که در میان آنان انسان های درستکاری نیز وجود دارند: «و از میان قوم موسی جماعتی هستند که به حق راهنمایی می کنند و به حق داوری می نمایند» (اعراف/159). 
قرآن مجید هنگامی که سران و عالمان یهود و نصاری را نقد و اعمال آنان را محکوم می کند، از واژه «بسیار» استفاده می کند تا شامل درستکاران آنان نشود: «ای کسانی که ایمان آورده اید، بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند...» (توبه/34). 
آری! این منطق قرآن مجید است که آن را با صراحت بیان می کند. در میان هر قوم خوب و بد وجود دارد و باید افراد را با ملاک های درست سنجید. نه تنها در میان یک قوم یا پیروان یک دین، بلکه حتی در یک خانواده نباید درباره همه یکسان داوری کرده، همه را خوب یا بد به حساب آورد. خانه فرعون خانه فساد و تباهی و ظلم است، اما همسر فرعون را باید از بقیه جدا کرد. خانه نوح خانه بندگی و اطاعت از خدا و پارسایی است، اما حساب پسر نوح را باید از بقیه جدا کرد. 
این منطق را باید در همه امور گسترش داد و یکسره سیاه ندید، بلکه باید مروارید درخشان را در میان مزبله دید و برایش حسابی جداگانه باز کرد. این سیره انبیای الهی بوده است. بنا بر روایات اسلامی حضرت عیسی(ع) همراه با حواریان خود بر لاشه سگی گذشتند؛ حواریان گفتند: چه بوی گندی می دهد این سگ! عیسی(ع) فرمود: عجب دندان های سفیدی دارد (تنبیه الخواطر، ج1، ص117). 
این خطای بزرگی است که برای مثال کسی به خاطر ظلم و ستم های حکومت اسرائیل همه یهودیان جهان را در این ظلم و ستم ها شریک بداند. حتی نباید همه شهروندان اسرائیل را یکسان انگاشت. اگر کتاب های دکتر اسرائیل شاهاک، عضو هیات علمی دانشگاه اورشلیم، را مرور کنیم در می یابیم که این شهروند اسرائیل چه اندازه به ظلم و ستم ها و تبعیض نژادی های حاکمان کشور خود اعتراض کرده است ("تاریخ یهود، مذهب یهود"، ترجمه مجید شریف، انتشارات چاپخش، تهران، 1376؛ "نژادپرستی دولت اسرائیل"، ترجمه امن الله ترجمان، انتشارات توس، تهران، 1357). اخیرا در اخبار آمده بود که عده زیادی از روشنفکران اسرائیل موضع محمود عباس را تایید و خواهان ایجاد کشور مستقل فلسطینی و بازگشت به مرزهای 1967 شده بودند و در این رابطه بیانیه علنی داده و برای تجمع برنامه ریزی کرده بودند. آنان خواهان صلح و احترام متقابل با مسلمانان شده بودند. 
اقدام محمود عباس مبنی بر درخواست به رسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطینی توسط سازمان ملل متحد یک اقدام مثبت و رو به جلو در جهت احقاق حقوق پایمال شده ملت فلسطین است. البته این به معنای این نیست که این طرح همه حقوق از بین رفته آن ملت ستمدیده را در بر دارد. کما اینکه هنگامی که پیامبر به صلح حدیبیه تن داد معنای آن این نبود که همه حقوق پایمال شده مهاجران توسط مشکران مکه، را در بر داشت. 
اما به هر حال اقدامی مثبت و ارزشمند است که مورد استقبال و تشویق جهانیان قرار گرفت. سخن این است که در همین یک مساله خاص ممکن است موضع یک یهودی درست و سنجیده و هم سوتر با عدالت باشد تا موضع یک فرد مسلمان. اینگونه نیست که به صورتی پیشینی گفته شود موضع همه یهودیان در این رابطه باطل و موضع همه مسلمانان یا سران حکومت های آنان به یکباره حق و درست است. 
نکته مهمی که باید بدان توجه کنیم این است که یهودیت مساوی با صهیونیسم نیست. در عصر مدرن و پس از عصر روشنگری یهودیان غربی به سه دسته تقسیم شدند. لیبرال ها یا آزاد اندیشان یک دسته بودند که تحت تاثیر اندیشه های عصر روشنگری قائل به این شدند که باید از برخی از اندیشه های قدیمی دست برداشت و از یهودیت، مطابق زمان، بیانی نو ارائه داد. از جمله اعتقاداتی که این گروه از آن دست برداشت، آرمان «ارض موعود» بود. از زمانی که یهودیان در سال 70 میلادی آواره شده بودند یهودیان در این امید بودند که روزی به آن سرزمین باز گردند. اما یهودیان آزاد اندیش گفتند که هر یهودی در هر کشوری که متولد شده است همان جا وطن اوست و باید از آرمان بازگشت به سرزمین موعود دست برداشت. 
درست در نقطه مقابل لیبرال ها، راست کیشان قرار داشتند که می گفتند هیچ چیزی تغییر نکرده و همه تعالیم یهودیت سنتی، از جمله آرمان ارض موعود، را باید به همان صورت حفظ کرد. گروه سوم محافظه کاران بودند که بین دو گروه قرار داشتند و تغییرات صوری و سطحی را می پذیرفتند و با تغییرات اساسی و زیربنایی مخالف بودند. آنان نیز به آرمان ارض موعود پایبند بودند. در اواخر قرن نوزدهم یک حزب سیاسی ظهور کرد که خود را «صهیونیست» خواند. صهیونیسم، که نام خود را از کلمه صهیون –نام تپه ای در سرزمین فلسطین که نماد آن سرزمین بوده است- گرفته بود، سخن و شعار اصلی اش این بود که باید برای ایجاد کشوری یهودی نشین و بازگشت به آن اقدام و فعالیت کنیم. اعضای این حزب از میان دو گرایش راست کیش و محافظه کار بودند. اما آنچه این حزب می گفت با اعتقاد سنتی درباره ارض موعود سازگاری نداشت. طبق اعتقاد سنتی همان طور که پراکندگی و آوارگی یهود مجازات الهی و به خاطر گناه قوم بود، بازگشت آنان باید پس از توبه قوم و پذیرش توبه توسط خدا باشد و در واقع خود خدا به صورتی معجزه آسا و آشکار این عمل را انجام دهد، نه اینکه قوم با زور چنین کاری را انجام دهد. 
پس نه تنها لیبرال های یهودی با اندیشه ها و اعمال صهیونیست ها مخالف هستند، بلکه بسیاری از یهودیان سنتی موافق آنان نیستند. برای مثال کلیمیان ایران بارها مخالفت خود را با صهیونیسم در مجله اُفِق بینا اعلام کرده اند. بنابراین هرگز نباید همه یهودیان را صهیونیست خواند و این خطا درست مانند خطای برخی از غربیان است که اعمال و اندیشه های طالبان و القاعده را به همه مسلمانان نسبت می دهند. 
به هر حال مطابق قرآن مجید یکسان انگاری خطا و محکوم است و بلکه باید در همه جا انسان های شایسته را از ناشایست و عمل شایسته را از ناشایست جدا کرده، اولی را تحسین کرده و دومی را محکوم کرد. باید آن روایت حضرت عیسی(ع) را در نظر داشت و نقاط مثبت را نیز دید. باید جنایات حکومت اسرائیل را محکوم کنیم، اما در نظر داشته باشیم که یهودیانی نیز با ما هم صدا هستند؛ و نیز باید در نظر داشته باشیم که آنگاه که برای احقاق حقوق فلسطینیان اقدام می شود چه بسا یهودیانی با این اقدام هماهنگ و هم صدا باشند و چه بسا مسلمانانی به صورت ها و اهداف مختلف با آن مخالفت ورزند. همه اینها را باید از هم تفکیک کرد. همچنین حتی وقتی جنایات و ظلم و ستم های رژیم اسرائیل را بر می شماریم و محکوم می کنیم باید این نقطه مثبت را در نظر داشته باشیم که در آن کشور یهودیان مخالف، آزادی دارند که تجمع کرده و بیانیه دهند و آقای دکتر اسرائیل شاهاک آزادی دارد که علیه حکومت اسرائیل کتاب های متعددی بنویسد و با این حال از عضویت هیات علمی عزل و بر کنار نمی شود. حکومت اسرائیل حقوق مسلمانان ساکن اسرائیل و فلسطین را پایمال کرده و می کند، اما حداقل شهروندان یهودی از آزادی برخوردارند. در برخی از کشورهای اسلامی مسلمانان همین آزادی را ندارند و جواب هر صدای مخالفی با گلوله داده می شود. آنچه در چند ماه اخیر در کشورهایی مثل سوریه و بحرین و برخی کشورهای مسلمان دیگر رخ داده، شاهد روشن این مدعاست.