۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

طبیعت را چون مادرمان دوست بداریم

سرخپوستی می گوید:
«عمل انسان سفیدپوست روح و بدن را خشن می گرداند. این درست نیست که مانند سفیدپوستان، زمین را پاره پاره کنیم و آن را ویران سازیم ... ما صرفا هدیه ای را که از روی اختیار به ما داده می شود، قبول می کنیم. ما بیش از مقداری که انگشتان طفل به پستان مادر صدمه می زند به زمین صدمه وارد نمی کنیم» M.Hopfe, Lewis, Religions of the World, p.36
و دیگری می گوید:
«ما دوست نداریم که به درختان صدمه وارد کنیم. ما همیشه هرگاه برایمان ممکن باشد قبل از قطع درختان به آنها تنباکو پیشکش می کنیم. ما هرگز چوب را تلف نمی کنیم بلکه هر چه را قطع کرده ایم مصرف می کنیم. اگر ما احساسات درخت را در نظر نگیریم همه درختان دیگرِ جنگل گریه می کنند و این قلب ما را نیز غمگین خواهد کرد» (همان).
همان طور که این سرخپوستان بدوی آمریکا از اعمال و کردار انسان های مدرن سفیدپوستی که به قاره آمریکا رفته اند و نیز از طرز برخورد آنان با طبیعت شگفت زده شده اند، انسان های مدرن به این سخنان سرخپوستان درباره طبیعت می خندند. در واقع دو نگرش به طبیعت، که بسیار با هم متفاوت است، این اختلاف عمیق را به وجود آورده است. انسان های مدرن طبیعت را مِلک خود می انگارند و به بهره کشی هر چه بیشتر از آن می پردازند. اما انسان بدوی سرخ پوست طبیعت را مادر خود می انگارد و به او احترام می گذارد و تنها از پستان این مادر مهربان شیر می نوشد. هرچند طرز سخن او اساطیری است اما مهم، پیام و معنایی است که در پس این زبان اسطوره ای نهفته است.
به هر حال این طرز نگرش انسان مدرن باعث شده است که از طبیعت بی رویه و بدون حساب و کتاب بهره کشی کند و آن را نابود سازد و در واقع محیط زندگی و خانه خود را ویران کند. او خود را با شعور و عاقل و عالم و فهیم می شمارد و انسان سرخپوست بدوی را وحشی و نفهم و بی عقل و غیر متمدن می انگارد. شگفتا! انسانی که حتی به خود رحم نمی کند و حتی هوایی را که از آن استنشاق می کند و فضایی را که در آن زندگی می کند از بین می برد و آینده خود را به خطر می اندازد خود را عاقل و زرنگ و زیرک و متمدن می شمارد و دیگران را وحشی و غیر متمدن!
یکی از پیامدهای اعمال انسان مدرن نابودی طبیعت و محیط زیست است. اکنون این انسان مدرن متوجه شده که چه خطای بزرگی انجام داده است. در میان همین سفید پوستان مدرن، طبیعت و محیط زیست طرفدارانی پیدا کرده است. نویسنده ای مسلمان نگاه انسان مدرن به طبیعت را به نقد می کشد. او می گوید انسان باید طبیعت را به مثابه همسر خود بیانگارد که از او لذت می برد و البته در قبال او مسئولیت نیز دارد. اما برای انسان مدرن طبیعت به صورت فاحشه ای در آمده که از آن بهره کشی می کند ولی مسئولیتی در قبال او ندارد. این فاحشه کم کم به صورتی در می آید که این بهره کشی و تلذذ هم از او دیگر مقدور نیست (نصر، سید حسین، انسان و طبیعت، ص9).
به نظر می رسد مثال فوق نتواند آنچه را که سرخپوست می گفت بیان کند. طبیعت مادر انسان است و نه همسر او؛ و رابطه انسان با طبیعت قراردادی و قابل فسخ نیست. هرچند به هر حال خود این سخن ارزشمند است اما شاید همه مطلب نباشد. برخی، طرفداران محیط زیست را به دو دسته سطحی نگر و ژرف نگر تقسیم می کنند. دسته نخست می گویند که انسان می تواند از طبیعت بهره کشی کند و خود را مالک آن بداند. اما باید در این بهره کشی حدودی را رعایت کند تا دیگران نیز بتوانند از آن استفاده کنند. در واقع اینان می گویند انسان محور است و همه چیز برای انسان است ولی برای همه انسان ها؛ و اخلاق حکم می کند که انسان حقوق دیگر انسان ها را رعایت کند و به آنان اجازه دهد که از طبیعت استفاده کنند. اما دسته دوم، که ژرف نگر خوانده می شوند، می گویند خود طبیعت و حیوانات و گیاهان ذی حق هستند و جدای از منافع انسان ها باید با آنها اخلاقی برخورد کرد. همان طور که انسان حق حیات و حقوق دیگر را دارد، حیوانات و گیاهان نیز از همین حقوق برخوردارند و باید با آنها اخلاقی برخورد کرد (کلارک، استیون، «اخلاق زیست محیطی» در فصلنامه هفت آسمان، ش 26، ص125-126).
اما سوال این است که متون دینی ما چه پاسخی برای پرسش های فوق دارد. آیا حق با آن انسان سرخ پوست است که طبیعت را مادر خود می انگارد یا با انسان مدرن است که آن را ملک خود می شمارد؟ آیا با طبیعت باید به خاطر انسان ها درست و اخلاقی برخورد کرد یا به خاطر خود طبیعت؟ شاید نقل چند حدیث به روشن شدن مطلب کمک کند.
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «تحفَّظوا من الارض فانها امُّکم، و انه لیس من احد عامل علیها خیرا او شرا الا و هی مُخبرةٌ به؛ از زمین مراقبت کنید، زیرا که او مادر شماست. و هر کس بر روی زمین خوب یا بد عمل کند، زمین از آن خبر می دهد» (کنز العمال، 43673). و می فرماید: «تمسَّحوا بالارض فانها بکم برةٌ؛ زمین را نوازش کنید زیرا نسبت به شما نیکوست» (همان، ح19778).
در دو حدیث فوق با زمین به مثابه یک شخص برخورد شده است. این شخص که در واقع مادر انسان هاست بدی و خوبی را می فهمد و شهادت می دهد و شایستگی نوازش کردن دارد. اگر پاسخ نیکی های زمین را باید با نوازش کردن آن داد پس باید با خود او اخلاقی برخورد کرد.
آن حضرت در احادیث پرشماری سخن از حقوق حیوانات و لزوم برخورد اخلاقی با آنان به میان می آورد. آن حضرت می فرماید: «به صورت حیوانات نزنید، زیرا آنها حمد و تسبیح خدا می گویند» (الکافی، ج6، ص538) و می فرماید: «اگر ستمی که به حیوانات می کنید بر شما بخشیده شود، بسیاری از گناهان شما بخشوده شده است» (کنز العمال، ح24973) و می فرماید: «نفرین خدا بر کسی که حیوانی را مثله کند» (همان، ح24971) و می فرماید: «از کشتن هر جانداری بپرهیزید، مگر آنکه آزار برساند» (همان، ح39981). و می فرماید: «اگر به گوسفند رحم کنی، خداوند به تو رحم خواهد کرد» (مسند احد ابن حنبل، ج3، 436) و می فرماید: «هر حیوان پرنده و غیر پرنده ای به ناحق کشته شود، روز قیامت با قاتل خود مخاصمه می نماید» (کنز العمال، ح39968) و می فرماید: «هر کس بیهوده گنجشکی را بکشد، روز قیامت می آید و نزد عرش فریاد می زند: پروردگارا! از این بپرس که چرا بی فایده مرا کشت» (مستدرک الوسایل، ج8، ص303).
پیامبر خدا به سرنوشت دو زن اشاره می کند که یکی به حیوانی خدمت کرده و دیگری ظلم؛ زن بدکاره ای سگی را بر لب چاه آبی یافت که از تشنگی در حال هلاکت بود. پس کفش خود را در آورده سرپوش خود را به آن بسته از چاه آب کشید و سگ را سیراب کرد. خدا به خاطر این خدمت، او را بخشید (کنز العمال، ح43116؛ صحیح بخاری، ج4، ص100) و زن دیگری به خاطر اینکه گربه ای را بسته بود تا از تشنگی به هلاکت رسید داخل آتش گردید (همان؛ مکارم الاخلاق، ج1، ص280).
آن حضرت درباره قطع درختان می فرماید: «لا تقطعوا شجرا الا ان تضطروا الیها؛ تا ناچار نشوید درختی را قطع نکنید» (کافی، ج5، ص27). آن حضرت درباره قطع درخت سدر، که در حجاز زیاد بود، فرمود: «من قطع سدرةً صوب الله رأسه فی النار؛ هر کس درخت سدری را قطع کند، خداوند او را با سر در آتش خواهد افکند» (سنن ابو داود، ج4، ص361). همچنین آن حضرت کسی را که درخت سدری را قطع کند لعنت کردند (همان) همچنین آن حضرت از قطع درختان مدینه منع فرمود (همان). آن حضرت حتی در جنگ، که چه بسا وضعیت غیر عادی است و برخی از اعمال جایز می گردد، اکیدا از قطع درختان نهی فرمودند (بحار الانوار، ج21، ص90). امام علی(ع) قطع نکردن درختان سبز را باعث طولانی شدن عمر می شمارد (همان، ج76، ص319). آن حضرت کسی را که درختی را قطع کرده بود یا زراعتی را از بین برده بود یا چاهی را پر کرده بود یا نهری را خراب کرده بود علاوه بر اینکه محکوم به پرداخت خسارت می کرد، مجازات اضافه نیز می نمود (مستدرک الوسائل، ج17، ص95). البته این منع از قطع درخت درباره درختان میوه دار با تاکید بیشتری بیان شده است و کسی که چنین کند به عذابی دردناک تهدید شده است (کافی، ج5، ص264).
این احادیث درباره نهی از قطع درختان و از بین بردن آنها بود. احادیث متعدد دیگر بر کاشت و حفظ و نگهداری درختان و گیاهان تاکید می کند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «مسلمانی نیست که بذری بیفشاند یا نهالی بنشاند و از حاصل آن بذر و نهال پرنده ای یا انسانی یا چرنده ای بخورد، مگر آنکه برای او صدقه محسوب شود» (کنز العمال، ح9051) و می فرماید: «هر کس درختی بنشاند و در راه نگهداری و رسیدگی به آن صبر کند تا میوه دهد، در قبال هر میوه ای که از آن بخورند، یک صدقه نزد خدا برایش منظور می شود» (همان، ح9081).
آن حضرت برای تاکید بر اهمیت درختکاری می فرماید که اگر قیامت فرا رسد و در دست کسی نهالی باشد اگر می تواند آن نهال را بکارد (همان، ح9056).
همان طور که از این احادیث بر می آمد کاشت درخت نیز تنها از این جهت ارزشمند نبود که انسان ها از آن سود می برند، بلکه حتی سود بردن پرندگان و چرندگان نیز موضوعیت دارد.
علاوه بر آنچه ذکر شد، این موضوع را از جنبه دیگری می توان مورد بررسی قرار داد. آیات و روایات فراوانی تمام زمین و هر آنچه را که در آن است نعمت الهی شمرده است. از یک سو نعمت الهی احترام دارد و باید از آن درست استفاده کرد و از سوی دیگر استفاده نادرست از نعمت های الهی تحت دو عنوان اسراف و تبذیر قرار می گیرد که در آیات و روایات به شدت از آنها نهی شده است.
پس مطابق متون اسلامی طبیعت احترام دارد و به مثابه مادر انسان است و حیوانات و گیاهان نیز حقوقی دارند و باید با آنها اخلاقی برخورد کرد. هر چند استفاده انسان از طبیعت امری طبیعی و جایز است، اما این استفاده باید درست و صحیح و با رعایت اصول اخلاقی نسبت به طبیعت انجام گیرد. انسان می تواند از طبیعت استفاده کند، اما این هرگز بدین معنا نیست که انسان مالک طبیعت است و حیوانات و گیاهان حقی ندارند؛ بلکه آنها دارای حقوقی هستند که در برخی از روایات تعدادی از این حقوق برشمرده شده است (مستدرک الوسائل، ج8، ص258).

۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

من به کدام جمهوری رای دادم؟!

ملت بزرگ ایران در انقلاب اسلامی خود حکومت  شاهنشاهی را سرنگون و به پیشنهاد امام خمینی(ره) مبنی بر استقرار جمهوری اسلامی رای دادند. من، که در آن زمان نوزده ساله بودم، به ایشان بسیار علاقه مند بودم و با دل و جان از پیشنهاد او استقبال کرده پای صندوق حاضر شده به آن رای دادم. امام خمینی چند ماه جلوتر (15/8/57) در پاسخ خبرنگار سی بی اس آمریکا که پرسیده بود: «دولت پیشنهادی شما چگونه خواهد بود و چه کسی آن را اداره خواهد کرد؟» پاسخ داد: «پیشنهاد ما جمهوری اسلامی است و چون ملت، ملت مسلم است و ما را خدمتگزار خود می داند، از این جهت حدس می زنم به پیشنهاد ما رای دهند. ما از طریق رفراندوم با ملت یک جمهوری اسلامی تشکیل می دهیم. و اما شخص، این تابع آراء مردم است و الان شخص معینی در نظر نیست» (صحیفه نور، ج3، ص33).
حدس ایشان درست بود و مردم به ایشان اعتماد کردند و به نوع حکومت پیشنهادی او رای دادند. اما از همین سخن ایشان، که از نخستین سخنان او در این باره بود، بر می آید که در این نوع حکومت رای مردم همه چیز را، و حتی شخص اول حکومت را، تعیین می کند. ایشان بعد از این تاریخ و قبل از رفراندوم دوازده فروردین 58 بارها و بارها شکل این حکومت و جایگاه رای و نظر مردم در آن و نیز ویژگی های دیگر این حکومت را بیان کردند که در چند جنبه برخی از سخنان او نقل می شود:
الف-جمهوریت و دموکراسی و رای مردم
«حکومت دموکراسی و جمهوری اسلامی برقرار می شود، در این جمهوری اسلامی، یک مجلس ملی مرکب از منتخبین واقعی مردم امور مملکت را اداره خواهند کرد» (مصاحبه با تلویزیون اتریش، 10/8/57؛ همان، ج2، ص255).
ایشان در پاسخ به خبرنگار دیگری در همان روز:
«حکومت اسلامی ما متکی به آراء عمومی خواهد بود» (همان، ص261) و پنج روز بعد در پاسخ به خبرنگار مجله المستقبل گفت: «حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویه پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) الهام خواهد گرفت و متکی به آراء عمومی ملت می باشد و نیز شکل حکومت با مراجعه به آراء ملت تعیین خواهد شد» (همان، ج3، ص27). دو روز بعد در پاسخ به خبرنکار آلمانی: «با رفتن سلسله پهلوی، یک نظام جمهوری اسلامی مترقی پیش می آید که در این نظام به اتکاء ملت، سرنوشت ایران معلوم و دولت تعیین می شود» (همان، ص72). روز بعد در پاسخ به تعدادی از خبرنگاران خارجی: «دولت اسلامی، یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است» (همان، ص88). و در پاسخ به خبرنگار لبنانی که از ماهیت جمهوری اسلامی پرسیده بود (20/8/57): «ماهیت جمهوری اسلامی این است که با شرایطی که اسلام برای حکومت قرار داده است، با اتکاء به آراء عمومی ملت، حکومت تشکیل شده و مجری احکام اسلام می باشد» (همان، ص105). چهار روز بعد در پاسخ به خبرنگار آلمانی: «ملت ایران خواستار حکومت اسلامی است و من جمهوری اسلامی متکی به آراء مردم را پیشنهاد کرده ام» (همان، ص156).
در تاریخ 13/9/57 در پاسخ به خبرنگار بی بی سی که از نوع حکومت مورد نظر او پرسیده بود: «یک حکومت جمهوری اسلامی، اما جمهوری است برای اینکه به آراء اکثریت مردم متکی است و اما اسلام، برای اینکه قانون اساسی اش عبارت است از قانون اسلام» (همان، ج4، ص21). ایشان همین جمله را سه روز بعد در پاسخ به خبرنگار آمریکایی تکرار کردند (همان، ص37).
در تاریخ 16/10/57 در پاسخ به خبرنگار آلمانی: «اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است و آن رژیمی که ما می خواهیم تاسیس کنیم یک همچو رژیمی است» (همان، ص144) دو روز بعد در پاسخ به خبرنگار تایمز لندن: «جمهوری اسلامی ... حکومتی است متکی به آراء ملت و مبتنی بر قواعد و موازین اسلامی» (همان، ص169) و چند روز بعد در پاسخ خبرنگار آمریکایی: «دولت اسلامی که ما می خواهیم یک جمهوری اسلامی است که به آراء ملت درست می شود و احکام اسلام هم در او اجرا می شود» (همان، ص205).
ایشان مکرر جمهوری مورد نظر خود را همان جمهوری که در کشورهای دیگر است معرفی می کند. در پاسخ خبرنگار فرانسوی (22/8/57): «اما جمهوری به همان معنایی است ک همه جا جمهوری است لکن این جمهوری بر یک قانون اساسی ای متکی است که قانون اسلام می باشد ... طرز جمهوری همان جمهوری است که همه جا هست» (همان، 3، ص145). حدود دو ماه بعد در پاسخ خبرنگار فرانسوی دیگر: «جمهوری اسلامی مثل سایر جمهوری هاست لکن محتوایش قانون اسلام است» (همان، ج4، ص172). و چند روز بعد در پاسخ خبرنگار ایتالیایی: «حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق ... است» (همان، ص209).
و سرانجام دو روز قبل از رفراندوم یعنی در تاریخ 10/1/58: «آنکه ملت ما می خواهد جمهوری اسلامی است، نه جمهوری فقط، نه جمهوری دموکراتیک، نه جمهوری دموکراتیک اسلامی، جمهوری اسلامی» (همان، ج5، ص129).
ب) حاکمان در جمهوری اسلامی
در جمهوری اسلامی تصمیمات، فردی نیست و همه امور باید روند قانونی خود را طی کند. ایشان در پاسخ خبرنگار مجله اکونومیست (18/10/57) که از آزادی ها درجمهوری اسلامی پرسیده بود، گفتند: «ما به خواست خدایتعالی در اولین زمان ممکن و لازم برنامه های خود را اعلام خواهیم نمود، ولی این بدان معنا نیست که من زمام امور کشور را به دست بگیرم و هر روز نظیر دیکتاتوری شاه، اصلی بسازم و علیرغم خواست ملت به آنها تحمیل کنم. به عهده دولت و نمایندگان ملت است که در این امور تصمیم بگیرند ولی من همیشه به وظیفه ارشاد و هدایتم عمل خواهم کرد» (همان، ج4، ص179).
در پاسخ به خبرنگار ایتالیایی (11/8/57): «در جمهوری اسلامی، زمامداران مردم نمی توانند با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزی کنند و یا در زندگی روزانه امتیازی برای خود قائل شوند. باید ضوابط اسلامی را در جامعه و در همه سطوح به دقت رعایت کنند و حتی پاسدار آن باشند، دقیقا باید به آراء عمومی در همه جا احترام بگذارند» (همان، ج2، ص280).
ایشان در سخنرانی های متعددی به وضعیت حاکمان صدر اسلام اشاره می کند و می گوید ما چنین حکومتی می خواهیم. ایشان می گوید ما حکومتی مثل حکومت پیامبر می خواهیم که چنان با یاران خود می نشست که وقتی فردی ناشناس وارد می شد پیامبر را نمی شناخت. ما حکومتی مثل حکومت علی(ع) می خواهیم که فردی یهودی می توانست از خلیفه مسلمانان شکایت کند و در برابر قاضی با او برابر باشد. ما حکومتی مثل حکومت های صدر اسلام را می خواهیم که در آن خلیفه دوم وقتی می خواست وارد مصر شود با یک الاغ که با غلام خود نوبتی سوار آن می شدند وارد شد و اتفاقا هنگام ورود نوبت غلام بود و خلیفه دوم طناب الاغ را می کشید و ...(همان، ج3، ص9-11 و ص68-69 وص84-85).
ج)آزادی عقیده و بیان
در مصاحبه با خبرنگار روزنامه لاکروا (10/8/57): «یکی از بنیاد های اسلام، آزادی است. انسان واقعی ملت مسلمان، فطرتا یک انسان آزاد شده است» (همان، ج2، ص263). در پاسخ خبرنگار هلندی (16/8/57): «در جمهوری اسلامی کمونیست ها نیز در بیان عقاید خود آزادند» (همان، ج3، ص48). همان روز در پاسخ خبرنگار آلمانی: «جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود و همه نهاد های فشار و اختناق ... از میان خواهند رفت ... جامعه فردا جامعه ای ارزیاب و منتقد خواهد بود که در آن تمامی مردم در رهبری امور خویش شرکت خواهند جست» (همان، ص53).
در جواب تعدادی از خبرنگاران (18/8/57): «دولت اسلامی، یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همه اقلیت های مذهبی آزادی به طور کامل هست و هر کس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند و اسلام جواب همه عقاید را به عهده دارد و دولت اسلامی، تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد» (همان، ص88). روز بعد در پاسخ به سوالی درباره آزادی بیان و عقیده برای مارکسیست ها به نماینده سازمان عفو بین المللی: «در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در هرگونه عقیده ای هستند و لیکن آزادی خرابکاری ندارند» (همان، ص100) و چند روز بعد در پاسخ خبرنگاری: «در جمهوری اسلامی هر فردی از حق عقیده و بیان برخوردار خواهد بود و لکن هیچ فرد و یا گروه وابسته به قدرت های خارجی را اجازه خیانت نمی دهیم» (همان، ص178).
حدود یک ماه بعد در پاسخ خبرنگاری: «حکومت ما جمهوری اسلامی است ... و جناح های سیاسی در آنجا در اظهار عقاید خود آزادند» (همان، ج4، ص65). در پاسخ به خبرنگار تلویزیون آلمان (16/10/57): «احکام اسلام احکامی است که بسیار مترقی است و متضمن آزادی ها و استقلال و ترقیات» (همان، ص144). چند روز بعد در پاسخ خبرنگاری: «در اسلام دموکراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بیان عقاید و هم در اعمال ... » (همان، ص234). دو روز بعد در پاسخ به خبرنگاری: «در یک رژیم اسلامی، آزادی ها صریح و کامل خواهند بود. تنها آزادی هایی به ملت داده نخواهد شد که بر خلاف مصلحت مردم باشد و به حیثیت فرد لطمه وارد سازد» (همان، ص242).
ایشان در تاریخ 19/10/57 در مصاحبه با خبرنگار ایتالیایی اوج آزادی در جمهوری اسلامی را اینگونه بیان کردند: «هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیما در برابر سایرین زمامدار مسلمین را استیضاح کند و به او انتقاد کند و او باید جواب قانع کننده دهد و در غیر این صورت اگر برخلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خودبخود از مقام زمامداری معزول است و ضوابط دیگر وجود دارد که این مشکل را حل خواهد کرد» (همان، ص190).
د) احزاب ، مطبوعات، اجتماعات
در تاریخ 11/8/57 در مصاحبه با خبرنگار ایتالیایی: «مطبوعات در نشر همه حقایق و واقعیات آزادند. هر گونه اجتماعات و احزاب در صورتی که مصالح مردم را به خطر نیندازد آزادند و اسلام در تمامی این شئون حد و مرز را تعیین کرده است» (همان، ج2، ص280). در پاسخ به خبرنگار انگلیسی که از آزادی حزب کمونیست پرسیده بود: «همه احزابی که برای مصالح ملت ما کار کنند آزاد خواهند بود» (همان، ص261). در پاسخ خبرنگار دیگری که از آزادی فعالیت احزاب چپ پرسیده بود: «در جمهوری اسلامی هر فردی از حق آزادی عقیده و بیان برخوردار خواهد بود و لیکن هیچ فرد و یا گروه وابسته به قدرت های خارجی را اجازه خیانت نمی دهیم (همان، ج3، ص178). خبرنگار روزنامه اطلاعات (3/11/57) پرسید: «آیا فکر می کنید که گروه های چپ و مارکسیست که در ایران هستند، آزادانه فعالیت خواهند داشت؟» و پاسخ شنید: «اگر مضر به حال ملت باشد جلوگیری می شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقیده باشد مانعی ندارد» خبرنگار ادامه داد: «یعنی منظورتان این است که احزاب آزاد خواهند بود یا نه؟» و پاسخ شنید: «همه مردم آزادند، مگر حزبی که مخالف با مصلحت مملکت باشد» (همان، ج4، ص259).
ه) اقلیت های مذهبی
«در جمهوری اسلامی ... حقوق مردم خصوصا اقلیت های مذهبی، محترم بوده و رعایت خواهد شد» (مصاحبه با تلویزیون اتریش، 10/8/57؛ به نقل از همان، ج2، ص255). «اسلام بیش از هر دینی و بیش از هر مسلکی به اقلیت های مذهبی آزادی داده است، آنان نیز باید از حقوق طبیعی خودشان که خداوند برای آنان قرار داده است، بهره مند شوند. ما به بهترین وجه از آنان نگهداری می کنیم. در جمهوری اسلامی کمونیست ها نیز در بیان عقاید خود آزادند» (مصاحبه با خبرنگار هلندی، 16/8/57، به نقل از همان، ج3، ص48). «اقلیت های مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود» (مصاحبه با مجله اشپیگل، 16/8/57، به نقل از همان، ص53). «تمام اقلیت های مذهبی در حکومت اسلامی می توانند به کلیه فرایض مذهب خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنان به بهترین وجه محافظت کند» (مصاحبه یا خبرگزاری یونایتد پرس، 17/8/57؛ به نقل از همان، ص75) «برای همه اقلیت های مذهبی آزادی به طور کامل هست و هر کس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند» (مصاحبه با تعدادی از خبرنگاران خارجی، 18/8/57؛ به نقل از همان، ص89). «تمام اقلیت های مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند و حکومت اسلامی، خود را موظف می داند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانی و محترم هستند» (مصاحبه با مجله القوم العربی، 20/8/57؛ به نقل از همان، ص 103). «اقلیت های مذهبی نه تنها آزادند، بلکه دولت اسلامی موظف است از حقوق آنان دفاع کند و دیگر اینکه هر ایرانی حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعی برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحی و یا یهودی و یا مذهب دیگر، فرقی ندارد» (مصاحبه با روزنامه آلمانی دنیای سوم؛ 24/8/57؛ به نقل از همان، ص159).
«اقلیت های مذهبی در آینده آزاد هستند و در ایران در رفاه زندگی خواهند کرد و ما با آنها با کمال انصاف و مطابق با قانون عمل خواهیم کرد. آنان برادران ایرانی ما هستند» (مصاحبه با تلویزیون سوئیس، 18/10/57؛ به نقل از همان، ج4، ص161). «همه اقلیت های مذهبی در اسلام محترم هستند و همه گونه آزادی برای انجام فرامین مذهبی خود دارند. ما با هیچ بشری ضدیت نداریم. آنان ایرانی اند و مثل سایر ایرانیان همه گونه حق دارند» (مصاحبه با خبرنگاران خارجی، 21/10/57، به نقل از همان، ص200).
«ما کرارا این مطلب را گفته ایم که اسلام نسبت به اقلیت های مذهبی احترام قائل است و آنها در مملکت ما آزادند و حتی حق رای دارند، حق تعیین وکیل دارند و آنچه گفته شده است که ما مخالف با آنها هستیم، تبلیغاتی است که شاه به راه انداخته است. اسلام همیشه با آنها به طور مسالمت رفتار کرده است و حتما زندگی آنها در حکومت اسلامی بهتر از الآنشان است» (مصاحبه با تلویزیون آمریکا، 22/10/57، به نقل از همان، ص205).
ایشان چند روز پس از پیروزی انقلاب در تاریخ 29/11/157 در دیدار با نمایندگان زرتشتیان ایران گفتند: «من از آقایان تشکر می کنم و آقایان، چنانچه همه اقلیت ها، مطمئن باشند که اسلام با اقلیت ها همیشه به طور انسانی، به طور عدالت رفتار کرده است و همه در رفاه هستند و اینها هم مثل سایر اقلیت ها جزئی از ملت ما هستند و ما و آنها با هم در این مملکت زندگی می کنیم» (همان، ج5، ص97).
ایشان سخنان دیگری در جنبه های دیگر حقوق بشر و آزادی و سیاست خارجی و ... دارند که ذکر همه آنها به درازا می انجامد. به هر حال من به این جمهوری اسلامی که امام خمینی بیان کردند رای دادم. جمهوری ای که به معنای واقعی جمهوری است و به معنای واقعی دموکراسی است و مردم در همه امور نقش اصلی را دارند. هیچ فردی هیچ مقامی و پستی را بدون رای و نظر مردم نمی تواند اشغال کند. هیچ تصمیمی بدون رای و نظر مردم گرفته نخواهد شد. هیچ فردی فراتر از قانون نیست. حاکمان ساده زیست هستند و در بین مردم زندگی می کنند و هرگز با شکوه و جلال پادشاهان و سلاطین وارد شهرها نمی شوند. مردم از هرگونه آزادی بیان و عقیده برخوردارند و حتی می توانند حاکم را در کوچه و خیابان نقد کنند و او موظف است که پاسخگو باشد. مطبوعات آزادند، احزاب آزادند، اقلیت های مذهبی و حتی کمونیست ها در عقیده و بیان و عمل دینی و شخصی آزادند و .. من اکنون هم به چنین حکومتی رای می دهم چرا که آن را جمهوری به معنای واقعی می دانم که دین نیز آن را تایید کرده است. اما باید توجه داشت که من به همان جمهوری که امام خمینی بیان کرد رای دادم و نه غیر آن.

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

مرزهای مرزبانی دین

«تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاُولئک هم الظالمون؛ اینها مرزهای خداوند است و هر کس از حدود و مرزهایی که خدا تعیین کرده تجاوز کند از ستمکاران است» (بقره، 229).
از آیه فوق بر می آید که خداوند خطوط قرمزی دارد که انسان ها باید آنها را رعایت کنند و اگر اندکی از آنها پا را فراتر گذارند ستمکار و ظالم هستند.
مرزهای خداوند همان مرزهای دین خدا هستند. انسان ها حق دارند و باید در عرض عریض این مرزها زیست کنند و از آنها پای فراتر نگذارند. اما علاوه بر همه مردم که در سراسر زندگی خود موظف به رعایت این مرزها هستند دو دسته خاص از مردم، یعنی عالمان دین و مجریان قانون، نیز با این مرزها سر و کار دارند و در واقع آنان را می توان مرزبانان این مرزها نامید. اما باید توجه داشت که خود این مرزبانی نیز مرزهایی دارد که اگر رعایت نشود تجاوز از حدود الهی است. در این نوشتار به برخی از این مرزها اشاره خواهیم کرد.
عالمان دین در واقع کارشناسانی هستند که وظیفه دارند مرزهای دقیق دین را بیان کنند و حلال و حرام آن را مشخص نمایند. آنان باید نهایت تلاش و کوشش خود را به کار بندند تا حکم واقعی خدا را بیان کنند و حرامی را حلال یا حلالی را حرام نکنند. در واقع اگر آنان خود را کارشناس دین معرفی کنند و نهایت تلاش خود را در این راه به کار نبندند و انگیزه های نفسانی خود را سرکوب نکنند و اصول درست و صحیح عقلانی را در برداشت حکم خدا از منابع اصلی به کار نگیرند، در این صورت آنان نه تنها از حدود الهی تجاوز کرده اند بلکه باعث گمراهی عده زیادی شده اند. اینان مصداق روشن ظالمان و ستمکارانی هستند که در آیه فوق به آنها اشاره شده است.
یکی از خطراتی که این کارشناسان را تهدید می کند این است که احتیاط در حلال کردن حرام باعث شود که حلال ها را حرام گردانند. این در حالی است که حرام کردن حلال ها و ممنوع کردن مجازها نیز تغییر حکم خدا و بدعت است و پیامبر خدا(ص) درباره بدعتگزار فرموده است: «من وقَّر صاحب بدعةٍ فقد اعان علی هدم الاسلام، هرکس فرد بدعتگزاری را گرامی بدارد، هرآینه بر نابودی اسلام کمک کرده است» (المعجم الاوسط، ج7، ص35، به نقل از مجیدی خوانساری، نهج الفصاحه، ص91).
خداوند تعالی درباره حرام کردن حلالهای خدا با شدت سخن می گوید و آن را مصداق تجاوز از حدود و مرزهای الهی می شمارد: «ای کسانی که ایمان آورده اید، چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای شما حلال کرده حرام مشمارید و از حد و مرز تجاوز نکنید که خداوند کسانی را که از حد و مرز می گذرند دوست ندارد» (مائده/83). و پیامبر خدا(ص) می فرماید: «ان محرم الحلال کمحلل الحرام، کسی که حلال را حرام می کند مانند کسی است که حرام را حلال گرداند» (نهج الفصاحه،پیشین ص187). پس حرام کردن حلال های الهی نیز مصداق تجاوز از مرزهای الهی و ظلم و ستم است و عالمانی که به راحتی اعمالی را که دلیل روشنی بر حرمت و ممنوعیت آنها ندارند حرام می شمارند در واقع خود متجاوز به حدود الهی و بدعتگزارند.
نکته ای که باید در اینجا بدان توجه کرد این است که هم از روایات بر می آید و هم اصل عقلایی است و هم نزد فقها و اصولیون اسلامی اصلی مسلم است که هر عملی که دلیل قاطع بر حرمت آن نباشد مجاز و حلال است و هر شیء خوردنی ای که دلیل بر حرمتش نباشد حلال است و هر شیءای  که دلیل قطعی و روشنی بر نجاستش نباشد پاک و طاهر است.
امام صادق(ع) می فرماید: «هر چیزی مجاز است تا اینکه نهی ای درباره آن وارد شود» (وسائل الشیعه، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضی، باب 12، ح60). و می فرماید: «هر چیزی که در آن حلال و حرام است برای تو برای همیشه حلال است تا اینکه حرام آن را به صورتی مشخص بشناسی که در آن صورت باید آن را ترک کنی» (همان، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 4، ح1). و می فرماید: «هر چیزی برای تو حلال است تا اینکه به صورتی مشخص علم به حرام بودن آن پیدا کنی که در آن صورت خودت باید آن را ترک کنی» (همان، ح4). و می فرماید: «همه چیز پاکیزه است مگر اینکه به ناپاک بودن آن علم پیدا کنی، پس اگر علم پیدا کردی نا پاک است و اگر علم پیدا نکردی پس هیچ منعی برای تو وجود ندارد» (همان، کتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 37، ح4).
پس اصل، حلیت و مجاز بودن اعمال و پاک بودن اشیاء است و هرگونه ممنوعیت و حرمت، دلیل می خواهد و همین که دلیل روشن و قاطعی برای آن یافت نشود مجاز و حلال است . اما به نظر می رسد که گاهی عالمان دین به ویژه در زمینه های شادی و تفریح و بازی سخت گیری های بی دلیلی انجام داده به جای آنکه اصل را بر حلیت بگذارند اصل را بر حرمت و ممنوعیت گذاشته اند. پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «دینداری و شادمانی» بیان شد که متون اسلامی نه تنها شادی و شوخی و بازی و تفریح را نهی و منع نکرده بلکه بر آنها تاکید کرده است.
اما یک نکته را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه در هرگونه شوخی و شادی و تفریح و بازی، اصولی را باید رعایت کرد که آنها حدود و مرزهای الهی هستند. در واقع عالم دین باید این حدود و مرزها را بیان کند. هر گونه بازی و تفریحی که خطری برای انسان داشته باشد ممنوع است و هرگونه بازی و تفریحی که از دیگران سلب آسایش کند و برای آنان مزاحمت ایجاد کند ممنوع و حرام است. اما باید توجه داشته باشیم که این محدودیت ها در خصوص بازی و تفریح نیست. در روز عاشورا و در مراسم عزاداری نیز اعمال خطرناک و اعمالی که به سلامت انسان لطمه می زند ممنوع است و در ایام محرم و اعیاد و مراسم مذهبی دیگر نیز هرگونه مزاحمت برای مردم و سلب آسایش آنان ممنوع و حرام است. بستن راه مردم تحت هر عنوان حرام است. ایجاد سر و صدای زیاد که آسایش مردم را سلب کند حرام و ممنوع است، چه بلند گوی مسجد و حسینیه باشد و چه طبل و دهل عزاداری و چه ترقه و نارنجک در چهارشنبه سوری. بستن راه مردم حرام است، چه برای شربت دادن در روز عاشورا یا نیمه شعبان باشد یا مراسم جشم ملی یا هر عنوان دیگر. مزاحمت برای مردم در چهارشنبه سوری به همان اندازه حرام است که وقتی یکی از مسئولان مملکتی وارد شهری می شود و چندین روز یک خیابان را می بندند و مغازه های آن را تعطیل می کنند و ... همه اینها به یک اندازه حرام است و عالم دین و فقیه وظیفه دارد که این مرزها را به روشنی برای مردم بیان کند نه اینکه جلوی جشن و شادی و تفریح و بازی مردم را بگیرد و آنها را ممنوع و حرام سازد.
صدمه این کار به دین و دینداری مردم وقتی شدیدتر است که بخواهد با آداب و رسوم قدیمی و ملی یک ملت مبارزه کند. مبارزه با چنین اموری صرفا به تجری مردم می انجامد چرا که حرام کردن این امور باعث عادی شدن گناه در میان مردم می شود. پس ضرورت دارد که عالمان دین مرزهای حتمی و مسلم دین را برای مردم بیان کنند و اعمالی را که دلیل قطعی و مسلمی بر حرمت و ممنوعیت آنها وجود ندارد حلال و مجاز بشمارند.
گروه دیگری که در کارشان با مرزها و حدود الهی سر و کار دارند مجریان قانون هستند. اینان نیز باید در بعد اجتماعی دین تنها حرام و ممنوع های قطعی و مسلم را ممنوع بدانند و هرگز به جلوگیری از اموری که دلیل روشن و قطعی بر حرمت و ممنوعیت آنها وجود ندارد اقدام نکنند. علاوه بر این آنان وظیفه دارند که با شیوه ای درست وصحیح از مرزهای دین پاسداری کنند. آنان باید بدانند که اولا راه اجرای دین خشونت محض نیست، بلکه در بسیاری از موارد خشونت نتیجه عکس می دهد.
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «خدای تعالی نرم و اهل مدارا است و نرمی و مدارا را دوست دارد و بر پایه آن عطایی می بخشد  که در سایه خشونت نمی دهد» (صحیح مسلم، ج8، ص22) و می فرماید: «خدای تعالی مرا برای ایرادگیری و دردسرتراشی مبعوث نکرد بلکه برای آموزگاری و آسان سازی بر انگیخت» (کنز العمال، ح31989) و می فرماید: «خدای تعالی ملایمت و مدارا را در هر کاری دوست دارد» (صحیح بخاری، ج7، ص133) و می فرماید: «خدای تعالی آسان گیر آزاده را دوست دارد» (شعب الایمان، ح8056) و می فرماید: «خشونت، شوم و نحس است و مدارا میمون و مبارک» (کنز العمال، ح7701) و می فرماید: «مدارا در هر چیزی مایه زینت است و خشونت همه جا مایه خفت است» (النوادر الراوندی، ح89) و می فرماید: «مدارا کن و از خشونت و بدگویی بپرهیز» ( کنز العمال، ح5362).
مشابه این سخنان در احادیث پیامبر خدا و دیگر بزرگان دین بسیار زیاد است. این تاکیدها نشان می دهد که در اجرای دین نه تنها راه خشونت راه اول و اصلی نیست بلکه اساسا در بسیاری از جاها مطلوب نیست و اگر در جایی چاره ای از آن نیست از باب ضرورت است. پیامبر خدا معلم بون خود را در کنار آسان گیری و در مقابل خشونت قرار داده است. این امر به روشنی تقدم کار فرهنگی را بر سخت گیری و خشونت نشان می دهد. در احادیث مکرر آمده است که خداوند از خشونت بیزار است و مدارا را دوست دارد. آیا رواست که برای اجرای دین خدا از ابزاری استفاده کنیم که او از آن بیزار است؟!
در یکی از شهرهای اطراف اصفهان در همین ماه محرم گذشته در شب عاشورا سخنرانی داشتم و قرار بود که آخر شب به قم باز گردم. برخی از افراد از من درخواست می کردند که شب را بمانم و صبح زود نتیجه خشونت و سخت گیری حکومت را در رابطه با قمه زنی ببینم. آنان می گفتند در این شهر تعدادی معدود، شاید چند ده نفر، مخفیانه قمه می زدند و ما انجمنی برای مبارزه فرهنگی با آن درست کرده بودیم و نزدیک بود که این امر در این شهر برچیده شود. اما با مداخله خشونت آمیز حکومت اکنون صدها بلکه هزاران نفر به صورت علنی و در خیابان قمه می زنند.
همان طور که پیش تر بیان شد دلیلی بر اصل حرمت بازی و شادی در چهار شنبه سوری نداریم. حکومت می تواند نقاطی خاص از شهر را برای این کار معین کند و وسایل آتش بازی بی خطر را تعریف کند تا از آنها در ساعتی خاص در آن مکان خاص استفاده شود. اما وقتی با خشونت با اصل آن مبارزه می شود به کوچه پس کوچ ها و محله ها کشیده می شود و از ابزار خطرناک و دست ساز استفاده می شود و چه بسا گسترش نیز می یابد و باعث مصدومیت و آزار و اذیت بسیاری از مردم می شود.
به هر حال پاسداری از مرزهای الهی آداب خاص و ظریفی دارد که عدم رعایت آن باعث زیان های شدیدی به دین و ملت می شود. خداوند تعالی می فرماید: «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان از طریقی نیکوتر به بحث و جدل بپرداز» (النحل/125).

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

دینداری و شادمانی

دین در طول تاریخ با دو چهره متضاد معرفی شده است، چهره خندان و بشاش و شاد و چهره عبوس و اخمو و غمگین. در قرآن مجید دین تنها و تنها اسلام، به معنای تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت، است. اگر دین حق پرستی و عشق به حقیقت است، از آنجا که در تاریخ طولانی نبرد حق و باطل فراز و نشیب زیادی وجود داشته پس به مناسبت این فراز و نشیب ها انسان مومن و حق پرست نیز گاهی شادمان است و گاهی غمگین، چرا که او همراه کاروان حقیقت است. اما سخن این است که در مجموع آیا دین شادی می آفریند یا غم و اندوه؟ آیا ظاهر یک فرد مومن و نیز اعمال و افعال او باید شادی را نشان دهد یا غم و غصه را. آیا چهره او باید بیشتر عبوس و جدی باشد یا خندان و شوخ طبع؟
 از متون اسلامی بر می آید که خواست دین شادمانی و بشاش بودن و شوخ طبعی است و البته اگر گاهی از این امور نهی شده مقصود افراط در آنهاست. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «تبسمک فی وجه اخیک لک صدقة؛ تبسم به روی همگنان صدقه ای است برای تو» و می فرماید: «من الصدقة ان تسلِّم علی الناس و انت طُلِقُ الوجه، این گونه ای صدقه است که به مردم با گشاده رویی سلام کنی» (نهج الفصاحه، هاشم صالحی، ص239). آن حضرت می فرماید: «با برادرت گشاده رو برخورد کن» و می فرماید: «خوشرویی کینه را می زداید» (کافی، ص103).
امام علی(ع) می فرماید: «خوشرویی، خوی آزاده است» و می فرماید: «خوشرویی ریسمان محبت است» و می فرماید: «شادی مومن در چهره اوست» و می فرماید: «خوشرویی تو نشانگر بزرگواری و کرامت نفس توست» (غررالحکم، ح656 و 5546 و 3454 و 4453). امام صادق(ع) می فرماید: «هر که به چهره برادر خود لبخند زند، آن لبخند برای او حسنه ای باشد» (الکافی، ج2، ص206).
پس دین چهره خندان می خواهد نه چهره عبوس. هر چند همین خنده دو صورت دارد، یکی آنکه محبوب خداست و دیگری آنکه مورد نفرت او. پیامبر خدا(ص) می فرماید: خنده دو قسم است: خنده ای که خداوند آن را دوست دارد و خنده ای که از آن نفرت دارد. اما خنده ای که خداوند آن را دوست دارد لبخندی است که انسان در اثر شوق دیدار به روی همگنانش می زند و اما خنده ای که خدای تعالی از آن نفرت دارد آن است که انسان برای خندیدن یا خنداندن سخن باطلی بگوید» (کنز العمال، ح7548).
این درباره خندان و بشاش بودن مومن بود. پیامبر خدا(ص) در رابطه با شوخ طبعی سخنی عجیب دارد: «المومن دَعِب لعب، و المنافق قَطِب غَضِب؛ مومن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و خشمگین» (تحف العقول، ص49). شوخ طبعی روش و سیره پیامبر(ص) بوده به گونه ای که آن حضرت می فرماید: «من شوخی می کنم، اما جز حق نمی گویم» (شرح نهج البلاغه، ج6، ص330، به نقل از گزیده میزان الحکمه، ص709) و متون روایی مواردی از شوخی های آن حضرت را نقل کرده اند (برای نمونه، ر.ک. تنبیه الخواطر، ج1، ص112). امام باقر(ع) می فرماید: «خداوند کسی را که در میان جمعی شوخی و بذله گویی کند دوست دارد به شرط آنکه ناسزاگویی در آن نباشد» و امام صادق(ع) می فرماید: «هیچ مومنی نیست، جز این که در او «دُعابه » هست» راوی پرسید: دعابه چیست؟ فرمود: «شوخ طبعی». و آن حضرت از یکی از پیروان خود پرسید: «آیا با یکدیگر شوخی هم می کنید؟ عرض کرد: اندکی! آن حضرت فرمود: اینگونه نکنید، زیرا شوخی از خوشخویی است و تو بدین وسیله برادرت را شاد می سازی. رسول خدا برای اینکه کسی را شاد کند، با او شوخی می کرد» (کافی، ج2، ص663 ح 4 و 2 و ج 8، ص663 ح 3).
یکی دیگر از جنبه های شادی بازی و تفریح است. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «اُلهوا و العَبوا فانی اکره ان یُری فی دینکم غِلظةٌ؛ تفریح کنید و بازی کنید. من دوست ندارم دین شما سخت و خشن باشد» (نهج الفصاحه، هاشم صالحی، ص78). همچنین آن حضرت می فرماید: «دوست داشتنی ترین بازی ها نزد خدا اسب دوانی و تیر اندازی است»(همان). از این سخن بر می آید که برخی از بازی ها برای خدا دوست داشتنی است و این دو بازی دوست داشتنی تر است. و البته پیامبر(ص) در روایتی دیگر می فرماید تیراندازی بهترین بازی است (کنز العمال، ح41101) یا در روایتی دستور به اسب دوانی و تیر اندازی می دهد و می فرماید من تیر اندازی را بیشتر دوست دارم (نهج الفصاحه، پیشین، ص78) و در روایتی دیگر آن حضرت اسب دوانی و کشتی را ارزشمند می شمارد (همان) و از این روایت بر می آید که اصل تفریح و بازی نه تنها در دین ممنوع نیست بلکه ارزشمند شمرده شده است و اینکه مواردی خاص نام برده شده متناسب با زمان و مکان بوده و در زمان ها و مکان های دیگر ممکن است شکل دیگری از بازی بهتر باشد.
درست است که در زندگی دینی مانند کل زندگی انسان غم نیز وجود دارد و در واقع انسان حالات درونی خود را با غم نشان می دهد، اما در مجموع غلبه با شادی است، چرا که اولا همان طور که در طول تاریخ مبارزه حق و باطل شکست ظاهری حق بوده، بیش از آن پیروزی بوده است. و ثانیا بیشترین آیین های دینی به صورت شکرگزاری نعمت های الهی بوده است. به همین جهت در ادیان الهی جشن های متعددی دیده می شود. برای مثال در دیانت زرتشتی هفت جشن مهم وجود داشته است که همه برای شکرگزاری بوده اند. در واقع نیایش و سپاس به شکل و صورت شادی و جشن برگزارمی شده و این شکل از سپاسگزاری غلبه داشته است (زرتشتیان، باورها و آداب دینی آنها، مری بویس، ص58).
با این حال در تاریخ ادیان دیده می شود که در برهه هایی از تاریخ و در برخی از ادیان و مذاهب دینداری غمگینانه غلبه یافته است. شاید بتوان گفت که علت اینکه کسانی به این نوع از دینداری دامن می زده اند این بوده است که انسان ها در حالت غمداری و مصیبت راحت تر هزینه می کرده اند و نیز در این حالت راحت تر اقدام می کرده اند. برای مثال انسان هایی که با هم مشکل دارند ممکن است در شادی های هم مانند مراسم عروسی شرکت نکنند، اما در مراسم عزای همدیگر راحت تر شرکت می کنند.
به هر حال در اصل ادیان و بویژه دین مبین اسلام چهره اصلی دین غمگین نیست و اگر چنین چهره ای به وجود آمده یک انحراف است. همان طور که گذشت متون اسلام بر شادی و شادمانی تاکید می کنند. وقتی تعالیم اسلام به سرزمینی مثل ایران، با سابقه تاریخی بسیار طولانی، رسیده با گونه هایی از شادی مردم روبرو شده است که ریشه در خود اسلام ندارند. برخی از این شادی ها و جشن ها در ایران باستان یک جشن و شادی آیینی بوده و تقدس داشته و برای سپاسگزاری برگزار می شده است. عید نوروز یک عید باستانی و چهارشنبه سوری یک مراسم آیینی بوده است. دیانت زرتشتی برای نور و آتش تقدس قائل بوده و در متون این دین آمده است:
«بهشت بهترین جایگاه روشنایی و سرود است» (گات ها، سرود 28، بند 4) و آمده است: «روشنایی آسمان و زمین از آنِ اهورا است» (همان، سرود 31، بند 7) و آمده است: «بهشت دو گیتی سرای روشنایی و فروغ است» (همان، سرود 31، بند 20) و آمده است: «به سوی روشنایی خدا داده نیایش کنیم» (همان، سرود 43، بند 9) و آمده است: «خواستار فروغ اهورایی باشیم که در پرتو راستی فروزان است. زبانه آتش پیام آور راستی و داد است» (همان، سرود 34، بند 4) و آمده است: «بازگشت روان بدکاران کژاندیش، سرای دروغ و تیرگی است» (همان، سرود 49، بند 11).
این تعابیر که شبیه برخی از آنها در متون اسلامی نیز دیده می شود، نشان می دهد که در دیانت زرتشتی و در ایران باستان نور و آتش نماد ملکوت و عالم معنا و راستی و درستی هستند و تاریکی و ظلمت نماد شیطان و فساد و تباهی است. احترام به آتش به معنای پرستش آتش نبوده است و این که احترام به آتش آتش پرستی به حساب آورده شود به همان اندازه خطاست که نویسنده ای مسیحی و نویسنده ای مسلمان احترام به سنگ سیاه کعبه را از سنخ فتیش پرستی به حساب آورده اند (رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ص 333؛ حکمت، علی اصغر، تاریخ ادیان، ص40). این خطا درست مانند آن است که فردی از کشوری دیگر ناظر عمل عجیب یک مسلمان سالخورده ایرانی باشد. او می بیند که او تکه نانی را که در کوچه افتاده بر می دارد و می بوسد و آن را با احترام در جایی می گذارد. آیا او تکه نان را می پرستد؟ هرگز! او نان را مهم ترین نعمت الهی می شمارد و بی احترامی به آن را بی احترامی به صاحب نعمت به حساب می آورد و احترام به آن را احترام به صاحب نعمت. احترام به نور یا آتش نزد ایرانیان در دوره باستان به همین صورت بوده است.
به هر حال در مراسمی مانند چهارشنبه سوری آنچه امروزه دیده می شود شکل آیینی خود را به کلی از دست داده و صرفا به شکل یک بازی و تفریح ملی در آمده است. این نوعی بازی و شادی ملی است که با دین ناسازگاری ندارد. هر چند کارهای خطرناکی که ممکن است صورت گیرد و مزاحمت هایی که برای دیگران ممکن است ایجاد شود قطعا ممنوع و حرام است، اما اصل این بازی و شادی هرگز ممنوعیتی ندارد ومی تواند در مسیر درستی قرار گیرد. سایر شادی ها و جشن های ملی همین صورت را می تواند داشته باشد. همان طور که اسلام آداب و رسوم مثبت حجاز پیش از اسلام را رد نکرده و بلکه در بسیاری از موارد تایید کرده است مراسم و جشن های ملی ایران در صورتی که ناسازگاری آشکاری با اسلام نداشته باشد ممنوع نیست و بلکه در صورتی که دارای ارزش و اثر مثبت باشد مورد تایید نیز قرار می گیرد.

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

سیمرغ نجوییم، سی مرغ باشیم

در منطق الطیر فرید الدین عطار آمده است که مرغان به رهبری هدهد برای پی جویی سیمرغ، که یک ابر مرغ بود، مسیر طولانی و سخت قله کوه قاف را در پیش گرفتند. در این مسیر طاقت فرسا عده زیادی از راه باز ماندند و تنها سی مرغ به قله رسیدند. در آنجا از سیمرغ خبری نبود اما سی مرغ که بر قله نشسته بودند به این اندیشه رسیدند که سیمرغ همان سی مرغ است.
جدای از معنای عرفانی این اسطوره می توان این داستان را برای بیان امور دیگری استخدام کرد. انسان ها در طول تاریخ در پی یک ابر انسان بوده اند که خود را به او بسپارند تا اداره شان کند و خود را از بار سنگین اندیشه و مسئولیت و خطرات آن رهایی بخشند. آنان در پی این بوده اند که به جای حمل بار خود یک قهرمان و پهلوان بسیار بزرگ بیابند تا بار آنان را به دوش گیرد. آنان انسانی را پی جویی می کرده اند که همه مسئولیت اجتماعی خود را به او بسپارند و خیال خود را راحت کنند. به همین جهت بوده است که در طول تاریخ برای تراشیدن یک چنین انسان هایی درباره کسانی بسیار غلو شده است و در یک نقطه از جهان امپراطور، فرزند آفتاب گردیده و در گوشه ای دیگر فرعون و قیصر مقام الوهیت یافته اند و باز در گوشه ای دیگر انسان های عادی با قدرتی فرازمینی پا به این جهان گذاشته و از مقام عصمت و خطا ناپذیری برخوردار گشته اند و ...
البته خداوند عالم پیام خود را توسط انسان هایی بزرگ به بشریت رسانده است و آنان را در این ماموریت یاری کرده و در آن از خطا مصونشان داشته است، اما اداره اجتماع امر دیگری است. همین پیام رسانان الهی در امر اداره اجتماع، خود را خطاناپذیر و بی نیاز از مشاوره با مردم و کارشناسان نمی دیده اند و از مردم می خواسته اند که آنان را در امر حکومت و اداره اجتماع نقد کنند. خداوند تعالی در یک جا به پیامبرش دستور می دهد که این نکته را به مردم برساند که او هم بشری مانند دیگر انسان هاست و تنها تفاوت او همان پیام آوری اوست (کهف/110) و در جای دیگر به او دستور می دهد که در امر حکومت با همه مردم مشورت کند و حتی متخلفان و متمردان را از این حق محروم نسازد (ال عمران/159) و رسول خدا(ص) به تمام معنا در سخن و سیره خود به این امر پایبند بوده است و برای مردم به روشنی بیان می کرده است که انسانی مانند دیگر انسان هاست و در رای و نظر شخصی او خطا راه دارد هر چند پیام و حکم خدا را درست به دست مردم می رساند (صحیح مسلم، ج7، ص95؛ سنن ابن ماجة، ج2، ص825، به نقل از مجیدی خوانساری، غلامحسین، نهج الفصاحة، ص263). و به جهت همین سخنان بوده است که مردم به خود اجازه می داده اند که با رای و نظر او مخالفت کنند و به او صریحا اعلام کنند که اگر نظر و رایی را که در موردی خاص داده حکم خدا نیست پس با آن مخالفند و آن حضرت از نظر و رای خود دست بر می داشت. تنها کافیست کسی تاریخ دو جنگ احد و احزاب را مرور کند تا به این نظر برسد که این سیره و روش همیشگی پیامبر(ص) بوده است (ر.ک. سیره ابن هشام، ج3، ص66؛ مغازی واقدی، ج1، ص209 و 444 و 477، به نقل از آیت الله منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ص96-100).
علی(ع) نیز آن هنگام که در راس حکومت قرار می گیرد صریحا اعلام می کند که ممکن است در امر حکومت خطا کند و به همین جهت از مردم می خواهد که او را نقد کنند و به او مشورت دهند و اعلام می کند که من دیکتاتور و جبار نیستم که انتقاد را بر نتابم (نهج البلاغه، خ216).
پس مطابق متون دینی اسلامی حتی پیامبر(ص) و علی(ع) خود را ابرانسان نمی دانند و خدای تعالی نیز آنان را انسان هایی می داند که در اداره جامعه باید با مردم مشورت کنند. و اگر این وضعیت پیامبر(ص) و علی(ع) است تکلیف انسان های عادی روشن می شود. از متون دینی بر می آید که مهم ترین وظیفه مردم نصیحت و خیرخواهی و امر به معروف و نهی از منکر نسبت به همه مردم و به ویژه حاکمان است. جایگاه نصیحت و خیرخواهی در دین چنان مهم است که پیامبر(ص) می فرماید: «الدین النصیحه، همه دین نصیحت و خیرخواهی است» (الدعائم الاسلام، ج1، ص134 و ج2، ص47). و باز می فرماید: «رأس الدین النصیحة لله و لدینه و لرسوله و لکتابه و لائمة المسلمین و للمسلمین عامة؛ اساس دین، خیرخواهی برای خدا، دین خدا، پیامبر خدا، کتاب خدا، پیشوایان مسلمانان و عموم مسلمانان است» (کنزالعمال، ح8775).
خداوند تعالی امت پیامبر(ص) را برترین امت می شمارد اما این برتری را صرفا از این جهت می داند که آنان امر به معروف و نهی از منکر می کنند (توبه/71).
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس امر به مروف و نهی از منکر کند، او جانشین خدا و جانشین رسول او در زمین است» (مستدرک الوسائل، ح12، ص179). و می فرماید: «یا امر به معروف و نهی از منکر می کنید، یا عذاب خدا همه شما را فرا می گیرد» (وسائل الشیعه، ج11، ص407).
از این آیات و روایات، که مشابه آنها در متون اسلامی بسیار زیاد است، به روشنی بر می آید که نظارت بر رفتار حاکمان و ارشاد و خیرخواهی برای آنان حق مسلم همه مردم و نیز تکلیف قطعی آنان است. در واقع کسانی که انسان های عادی را از حیطه نظارت و نقد و ارشاد مردم خارج می کنند و آنان را در هاله ای از تقدس قرار می دهند و برای آنان چنان ربط و پیوندی با ماوراء قائل می شوند که فراتر از نقد و ارشاد و نظارت مردم می روند، با احکام قطعی دین خدا در افتاده اند و هم حق مسلم مردم را غصب کرده و هم جلوی انجام تکلیف آنان را می گیرند. عجیب آن است که از درون نهادی که قرار بوده است مردم اعضای آن را برای نظارت بر حاکم برگزینند، این صدا به گوش می رسد که وظیفه این نهاد نظارت بر حاکم نیست بلکه حفاظت آن است. شگفتا! نظارت و نقد، وظیفه و حق عموم مردم است و نهاد نظارتی در واقع بازوی اجرایی مردم است. این سخنان بر اساس چه مبنای شرعی و قانونی به زبان آورده می شود؟! سخنانی که در تاریخ این انقلاب نیز نو و بدعتی آشکار است. حتی عالمان سنتی که احیانا خود در این نظام و تدوین قوانین آن نقش داشته اند درست عکس این مطلب را بیان می کرده اند و آن را روشن و آشکار می دیده اند. در این باره پرسشی که از یکی از این عالمان شده و پاسخ او خواندنی است:
پرسش: آیا ولی  فقیه فوق چون و چراست؟ آیا مردم می توانند از رهبر انتقاد کنند؟
پاسخ:
1-در نظام اسلام و حکومت دینی، همگان مسئولند و هر مسئولی باید در برابر قانون جوابگو باشد.
2-اصل امر به معروف و نهی از منکر شامل همگان و حتی فقیه جامع الشرایط رهبری نیز می شود.
3-علاوه بر نظارت عمومی، مجلس خبرگان، کمیسیونی تشکیل داده است به نام «کمیسیون تحقیق» که بر عملکرد رهبری نظارت دارد و نتیجه کارش را در جلسه علنی مجلس خبرگان گزارش می دهد. خبرگان که ارگان برگزیده مردم برای تعیین رهبر و نظارت بر شئون رهبری او می باشند، مطالب لازم را از رهبر توضیح می خواهند؛ اگر والی جامعه اسلامی، جواب قانع کننده ای ارائه داد، در منصب رهبری باقی می ماند و اگر جواب قانع کننده ای نداشت، انعزال او را اعلام می کنند و فقیه جامع الشرایط دیگری را به جمهور معرفی می نمایند.
4-وظیفه نظارت عمومی و امر به معروف و نهی از منکر که بر مردم واجب می باشد، نه تنها حق آنان، که وظیفه آنان است؛ ولی مراتبی دارد و باید از سهل ترین روش شروع شود و در آغاز کار نیازمند خشونت نیست و با طی مراتب امر به معروف و نهی از منکر، مشکل حل می شود. از همه آنچه گفته شد معلوم می شود که رهبر مسلمین، در برابر قانون با دیگران یکسان است؛ چه اینکه این مطلب در قانون اساسی(اصل 107) نیز آمده است (آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه، ص496-497).
یکی دیگر از این عالمان می نویسد:
«باید در نظر داشت که زمامدار و رهبر جامعه اسلامی به هرحال، معصوم نیست؛ بنابراین محتمل است که در یک مقطع تاریخی، کسی که عهده دار زمامداری و رهبری امت اسلام است دچار لغزش شود و مرتکب سوء استفاده یا خیانت گردد یا هیچ یک از این امور نیز پیش نیاید و فقط شخصی شایسته تر از رهبر پدیدار شود؛ چرا که امکان دارد که رهبر در وضع خاص خود، از لحاظ فقاهت، مدیریت و تدبیر، تقوا و عدالت بماند و پیشرفتی نکند یا حتی دستخوش انحطاط و پسروی گردد؛ و از سوی دیگر کسی دیگر در این سه بعد، مدارج رشد و کمال را بپیماید و از حد رهبر هم فراتر رود. به هر تقدیر، در هر یک از این موارد چه باید کرد؟
همانگونه که پیش از این گفته ایم، یکی از وظایف «مجلس خبرگان رهبری» این است که بر اعمال مقام رهبری نظارت دقیق داشته باشد. هرگاه رهبر کاری کرد که -به زعم فقهای مجلس خبرگان- صحیح و مطابق موازین شرعی و معیارهای عقلی نبود آنان دادگاهی تشکیل می دهند و از وی می خواهند که در آن دادگاه عمل خود را توجیه کند و صحت آن را مدلل سازد. اگر رهبر در دفاع از خود، موفق نشود و اعضای مجلس خبرگان دریابند که وی برای ادامه کار، شایستگی ندارد معزولش می کنند و دیگری را که اصلح افراد است برای تصدی مقام رهبری، به جایش منصوب می دارند؛ زیرا در اسلام غیر از معصومین(ع) هیچکس فوق قانون نیست بلکه همه باید تابع قانون باشند همچنین اگر فقهای مجلس خبرگان کسی را من حیث المجموع شایسته تر از شخص رهبر دانستند او را به جای رهبر می نشانند.
مجلس خبرگان باید همواره ناظر بر اعمال شخص رهبر باشد و پیوسته مترصد و مراقب باشد تا اگر کسی شایسته تر از رهبر پدیدار شد، بی درنگ جانشین او شود. چنین نیست که رهبر جامعه اسلامی قدرت مطلق و بی چون و چرا داشته باشد و کسی نتواند وی را مورد پرسش و بازخواست قرار دهد» (آیت الله مصباح،حقوق و سیاست در قرآن، (1) ص262-263).
این سخنانی از عالمان سنتی بود. حال چه شده است که سخنانی عجیب شنیده می شود و همین عالمان سکوت اختیار کرده اند. آیا چیزی تغییر کرده است؟!!
آری! کسانی چنان مرید و شیفته حاکم می شوند که از او یک ابر انسان آسمانی و ماورائی می سازند. البته شبیه همین داستان در میان منتقدان حکومت به گونه ای دیگر دیده می شود. آنان نیز گاهی در پی یک ابر انسان و فوق انسان هستند آنان باید بپذیرند که رهبران انسان هایی کاملا عادی هستند و گاهی خطا می کنند. شاهد این ابر انسان انگاری آن است که وقتی عملی از یکی از این انسان ها سر می زند که به ظاهر ناصواب می آید عده ای در پی توجیه آن بر می آیند و عده ای دیگر او را به بی اخلاقی و انواع اتهامات و ناسزاها متهم می کنند. هیچ یک از این برخورد ها صواب و درست نیست. عمل یک انسان را باید به عنوان یک انسان سنجید و نقد و بررسی کرد و نه به آن سو رویم که او را فراتر از نقد بدانیم و همه اعمال او را توجیه کنیم و نه اینکه او را با یک عملی که به نظر ما خطا می رسد مستحق هر سخنی بدانیم. بلکه باید مانند دیگر انسان ها ادله او را شنید و حتی اگر کسی قانع نشد باز به او به عنوان یک انسان حق خطا کردن داد.
به هر حال نباید در پی سیمرغ باشیم. ما سیمرغی برای اداره جامعه نمی یابیم. اما مرغان هدهد را در میان خود دارای برجستگی هایی یافتند و رهبری خود را به او سپردند تا وحدت و انسجام آنان را در مسیر قله کوه قاف حفظ کند. اما آنان توجه داشتند که هدهد هم یکی از خود آنان است با نقص ها و کمبود هایی و با احتمال خطا و گناه. آنان ناظر بر اعمال او بودند چرا که اولا ممکن بود که از اول اشتباه کرده باشند و او از اول دارای برجستگی نبوده باشد؛ و ثانیا ممکن است در طی مسیر برای او حوادثی پیش آید که برجستگی خود را از دست بدهد و در میان جمع کسی برجسته تر از او یافت شود؛ و ثالثا او مصون از خطا و اشتباه نبود؛ و رابعا او موجودی مانند خود آنان بود و مصون از وسوسه نفس نبود. مرغان در آخر مسیر به این نتیجه رسیدند که سیمرغی جدای از آنان نیست و آنان سی مرغ اند. اما سی مرغ بودن خود هنری است چرا که هر یک از آنان باید یک مرغ باشد. اما کسی که در پی ابر مرغی است که خود را به او بسپارد و مسئولیت را از خود سلب کند دیگر یک مرغ نیست. او استقلالی ندارد که یکی باشد.