۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

نگاهی به رستگاری شناسی شهید مطهری«ره» (1)

کلیدواژه رستگاری

دین را در تعریفی کلامی می توان به «برنامه خدا برای رستگاری انسان» تعریف کرد. مطابق این تعریف هدف اصلی و در واقع یگانه هدف دین رستگاری انسان است. بنابراین معیار و ملاک اینکه باوری یا عملی جزو دین است یا نه همین رستگاری است. امری را می توان جزو دین به حساب آورد که نقش روشن و واضحی در فرایند نجات و رستگاری انسان ایفا کند و ارزش و جایگاه هر باور یا عمل در دین به اندازه نقشی است که در این فرایند دارد. پس نه تنها این معیار و ملاک، تعیین کننده این است که چیزی جزو دین است یا نه بلکه تعیین کننده جایگاه و ارزش آن چیز در دین است. برای مثال پیامبر خدا(ص) می فرماید اگر کسی دهر را نماز بخواند و روزه بگیرد اما اخلاقش نیکو نباشد رستگار نمی شود اما اگر کسی اخلاقش نیکو باشد اما در نماز و روزه اش کاستی هایی باشد اخلاق نیکویش آن کاستی ها را جبران می کند (کیمیای سعادت، ج2، ص4؛ محجة البیضاء، ج5، ص91). از این سخن رسول خدا(ص) بر می آید که هم اخلاق و هم عبادیات در فرایند نجات و رستگاری نقش دارند، اما نقش اخلاق بسیبار جدی تر و پر رنگ تر است. پس باید بگوییم اخلاق در اسلام از جایگاهی بسیار رفیع تر و مهم تر از شریعت برخوردار است.
مطابق آنچه گفته شد مبحث رستگاری شناسی، که در بحث ادیان بیشتر از آن به «نجات شناسی» یاد می شود، یکی از مهم ترین و اساسی ترین بحث های علم کلام و الهیات است. ظاهرا چنان که برخی از فلاسفه دین گفته اند نجات و رستگاری انسان تنها عنصر مشترک بین همه ادیان بزرگ جهان است و همه این ادیان مدعی هستند که هدفشان نجات انسان است، هرچند راهها و ابزارهای مختلفی برای این رستگاری ارائه می کنند (هیک، جان، فلسفه دین، ص 25-26). بنابراین وظیفه اصلی متکلم یا الهیدان این است که نجات شناسی دین خود را به وضوح تمام تبیین نماید، چرا که یکی از وجوه اصلی تمایز ادیان، و یا شاید بتوان گفت اصلی ترین آنها، همین نجات شناسی است.
اما نکته مهم و تاسف آور این است که در کتاب های کلامی سنتی اسلامی بهای لازم به این مبحث داده نشده و به صورتی مجزا و در باب و فصلی خاص به آن پرداخته نشده است. این یکی از ضعف های جدی کلام سنتی اسلامی است و حتی نویسندگانی که امروزه در این وادی قلم می زنند و کتاب می نویسند همان راه قبلی را می روند. شخصیتی که تا حدی به این موضوع پرداخته و تلاش کرده است رستگاری شناسی اسلامی را به صورتی منطقی و خردپذیر و با استناد به قرآن مجید و روایات اسلامی بیان کند، مرحوم شهید مطهری(ره) است. هرچند ایشان نیز این بحث را تحت عنوان عدل الهی و طفیلی آن آورده، اما اصل پرداختن او به این بحث و نیز شیوه علمی و نگاه روشن و منصفانه او بسیار غنیمت و ارزشمند است. قبل از پرداختن به موضع ایشان در این زمینه به بیان ویژگی های رستگاری شناسی می پردازیم و سپس موضع ایشان را به اختصار بررسی می کنیم.
الف) ویژگی های رستگاری شناسی
بحث نجات شناسی غیر از اینکه همان طور که اشاره شد یک بحث کلیدی و زیر بنایی است و در واقع معیاری برای سنجش همه اجزای دین و درجه بندی آنهاست، از دو جهت بسیار بحث انگیز است. یکی از این دو جهت عملی است و دیگری معرفتی و شناختی. مقصود این است که اگر نجات شناسی یا رستگاری شناسی ای که یک دین ارائه می کند یکی از این دو ضعف را داشته باشد با مشکلات و شبهات بسیار جدی روبرو می شود.
یک برنامه رستگاری عادلانه و منطقی اولا باید به لحاظ عملی در دست انسان و قابل دسترسی برای او باشد. رستگاری شناسی یک دین در صورتی عادلانه است که کلید رستگاری در دست خود انسان باشد و او مختارانه بتواند این درب را بگشاید. هرگونه آدرسی در نجات شناسی که به سوی نیرویی و امری خارج از اراده و توان و تیررس انسان اشاره داشته باشد نادرست و ناصواب است و آثار مخرب بسیار جدی برای انسان دارد.
نجات و رستگاری انسان نه باید پیش از آمدن او به این دنیا رقم خورده باشد و نه پس از آن به عواملی غیر از تلاش و سعی خود او بستگی داشته باشد. حداقل آثار مخرب چنین چیزی این است که حس مسئولیت را از انسان می گیرد چرا که تلاش و کوشش خود را برای رستگاری بی فایده می یابد یا اینکه به جای اینکه خود تلاش کند تا رستگاری خود را رقم زند به امور واهی متمسک می شود.
و ثانیا یک برنامه رستگاری باید به گونه ای باشد که به لحاظ معرفتی همه انسان ها بتوانند آن را بشناسند. به عبارت دیگر کلید نجات علاوه بر اینکه باید برای انسان دست یافتنی باشد و همه چیز در اختیار خود او باشد، به لحاظ معرفتی باید برای همه انسان ها قابل شناخت باشد. اگر کلید رستگاری انسان با حوادث تاریخی یا اعتقادات و اعمال ویژه ادیان به گونه ای گره خورده باشد که برای عده زیادی از انسان ها قابل شناخت نباشد، این رستگاری شناسی عادلانه و صحیح نیست.
دو نکته و اشکال فوق دو گونه بحث را به وجود آورده است. این مبحث دوم، یعنی بعد معرفت شناختی، بیشتر در رشته علمی فلسفه دین و گاهی تحت عنوان «دعاوی متعارض ادیان» مطرح می شود. در واقع ادیان مختلف همه مدعی هستند که راه درست و صحیح نجات و رستگاری را ارائه می کنند. در این راههایی که آنان ارائه می کنند مجموعه ای از باورها (هست و است و نیست ها) و اعمال (باید و نباید ها) قرار دارد که ادعا می شود که همه آنها حق و مطابق واقع و درست هستند. اما بین این باور ها و دستورالعمل هایی که ادیان مختلف بیان و ارائه می کنند ناسازگاری و تضاد بسیار جدی وجود دارد. اما نکته این است که همه این ادیان می گویند آنچه ما می گوییم حق است و راه نجات و رستگاری همان است که ما می گوییم. اینجاست که بحث دعاوی متعارض ادیان مطرح می شود. همان طور که مشهور است در این رابطه و با توجه به دو کلید واژه «حق» و «نجات» سه دیدگاه کلی وجود داشته و دارد:
1-انحصارگرایی: انحصارگرا کسی است که هم حقانیت و هم نجات و رستگاری را منحصر در یک دین می داند و تعالیم ادیان دیگر را باطل و راههایی که آنها برای نجات مطرح می کنند بیراهه و گمراهی می داند. انحصار گرا می گوید پیروان دیگر ادیان راهی به رستگاری و نجات  (یا نجات و رستگاری واقعی و کامل) ندارند و تنها پیروان یک دین اهل نجات و رستگاری اند. وجه غالب سنت عموم ادیان همین انحصار گرایی بوده است.
2-تکثرگرایی: تکثرگرا کسی است که تنها یک دین را حق نمی داند و می گوید ادیان مختلف صورت های مختلف حق هستند و همه راههایی به سوی رستگاری انسان اند. بنابر نظر اینان هم حق متعدد است و هم راه نجات.
3-شمول گرایی: برای شمول گرایی تعاریف مختلفی ارائه شده است. برای مثال در برخی از تعاریف شمول گرا کسی است که می گوید ادیان مختلف به درجاتی از حقانیت برخوردارند و هر یک به اندازه ای که از حقیقت برخوردارند راه نجات نیز هستند. اما به نظر می رسد که این نوع شمول گرایی نیز سر از انحصارگرایی در می آورد چرا که این فرد نیز کامل ترین دین را به لحاظ حق دین خود می شمارد و در نتیجه راه نجات واقعی و کامل را منحصر در دین خود می داند. به نظر می رسد تعریف دقیق شمول گرایی، به گونه ای که از دو شق دیگر کاملا متمایز باشد این است که: شمول گرا کسی است که حق یا حق کامل یا بیشترین حق را منحصر در یک دین می داند، اما معتقد است که راه نجات و رستگاری در همین دین به گونه ای بیان شده است که پیروان دیگر ادیان نیز می توانند به آن، حتی به بالاترین درجات آن، دست یابند. پس شمول گرا طبق این تعریف بین حقانیت و رستگاری تفکیک قائل می شود و از این جهت با دو دیدگاه قبلی متفاوت است (برای آگاهی بیشتر ر.ک. هیک، جان، پیشین، ص223-249؛ مایکل پترسون و ...، عقل و اعتقاد دینی، ص397-426).
مهم ترین اشکالی که به انحصار گرایی گرفته می شود، یک اشکال معرفتی است. نه پیروان یک دین ضرورتا از روی شناخت و برهان این دین را پذیرفته اند و نه غیر آنان ضرورتا با علم و آگاهی و از روی عناد آن را رد می کنند. اکثریت قاطع دینداران جهان دینداریشان برهانی نیست بلکه با دین آباء و اجدادی خود رشد کرده اند و چنان با آن خو گرفته اند که آن را حق می یابند. فیلسوف دین تکثرگرای شهیر، جان هیک، می گوید: «اگر من در هند به دنیا آمده بودم، احتمالا هندو بودم و اگر در مصر یا سریلانکا  به دنیا آمده بودم محتملا مسلمان یا بودایی بودم؛ اما من در انگلستان متولد شده ام و همان طور که می توان حدس زد، مسیحی هستم» (هیک، جان، پیشین، ص224). این نکته درستی است که جان هیک به آن اشاره می کند و اندیشمند مسلمانی بر این نکته اینگونه تاکید می کند که «دینداری اکثریت قاطع دینداران علت دارد و نه دلیل» (سروش، عبد الکریم، صراط های مستقیم، مقاله اول). این سخن نیز درست است. اما نکته این است که دو اندیشمند نامبرده از این نکته به عنوان برهانی برای اثبات تکثرگرایی استفاده می کنند. به نظر می رسد که این دلیل و برهان در عین صحت اعم از مدعای ایشان است. هرچند این برهان انحصارگرایی را رد می کند اما ممکن است کسی این سخن را قبول داشته باشد و تکثرگرا نباشد بلکه برای مثال شمول گرا باشد.
آیت الله خمینی(ره) به هیچ وجه تکثرگرا نیست، اما سخن فوق را قبول دارد:
«عوام آنان [غیر مسلمانان] تکلیفشان روشن است، چرا که خلاف مذاهبی که دارند به ذهنشان خطور نمی کند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند. پس همان طور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون اینکه خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتی ندارند و کسی که یقین دارد، در پیروی از یقین خود معذور است و نافرمان و گناهکار نیست ... اما غیر عوام آنان غالبا به واسطه تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته به مذاهب باطل خویش یقین کرده و معتقد شده اند، به گونه ای که هر گاه سخن مخالف اعتقاداتشان به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد می کنند. پس عالم یهودی یا مسیحی، مانند عالم مسلمان، ادله دیگران را صحیح نمی داند و بطلان آن برای او مانند بدیهی شده است؛ زیرا مذهب او نزد خودش بدیهی است و خلاف آن را احتمال نمی دهد (آیت الله خمینی، المکاسب المحرمه، ص133؛ توفیقی، حسین، «دیدگاه امام خمینی(ره) درباره پیروان ادیان» در هفت آسمان، ش15، ص30-31).
امام محمد غزالی نیز سخنی شبیه همین را دارد: «بیشتر مردم در کودکی ایمان آورده اند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است ... زیرا آموزش در کودکی مانند نقش روی سنگ است. سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا می کنند و آن را در نفس خود استوار می سازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد یقینی و تصدیق محکم خویش که شکی به آن راه ندارد، باقی می مانند. از این رو دیده می شود که فرزندان مسیحیان و رافضیان و زرتشتیان و مسلمانان همگی جز بر اعتقاد پدرانشان و اعتقادات باطل یا حق آنان به بلوغ نمی رسند و به گونه ای به آن اعتقاد یقین دارند که اگر ایشان را قطعه قطعه کنند از آن عقاید دست بر نمی دارند در حالی که برای آن دلیلی واقعی یا ظاهری ندارند ... همه اینها فقط به سبب تقلید و سرمشق قرار دادن است که در پیروان یافت می شود ... پس از اینجا معلوم می می شود که تصدیق یقینی بر بحث و استدلال توقف ندارد» (غزالی، الجام العوام عن علم الکلام، ص 115-116).
شهید مطهری(ره) همین سخن را به گونه ای دیگر بیان می کند: «ما معمولا وقتی می گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی می کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان می نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته اند و به حکم تقلید از پدران و مادران وابسته به دینی دیگر هستند یا اصلا بی دینند، غیر مسلمان می نامیم» (عدل الهی، ص318).
در پایان این بخش باید بحث را چنین خلاصه کنیم که یک نظام رستگاری شناسی حتما باید دو ویژگی را داشته باشد و در غیر این صورت هم نظامی عادلانه نیست و هم عقیم و بی فایده است. یکی اینکه راه نجات و کلید رستگاری ای که ارائه می کند همه انسان ها بالفعل از آن آگاهی داشته باشند و اگر اینگونه نباشد اکثریت انسان ها از دایره آن بیرون می مانند. دیگر اینکه این کلید در دست انسان باشد و نجات و رستگاری تنها و تنها با سعی و تلاش خود او در این جهان حاصل شود.
ب) شهید مطهری(ره) و رد انحصار گرایی و تکثرگرایی
مرحوم مطهری هم انحصارگرایی و هم تکثرگرایی را رد می کند. ایشان دین حق را یکی می داند؛ به این معنا که در هر زمان یک دین است که دین برتر است و همه مردم وظیفه دارند به آن ایمان آورند. ایشان می گوید، کلمه اسلام در آیه «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ و هر کس غیر از اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیان کاران خواهد بود» (ال عمران/85) به معنای تسلیم حق بودن است؛ اما حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان معنای روشن آن همان دین پیامبر خاتم(ص) است. ایشان سخن کسانی مانند جرج جرداق، صاحب کتاب الامام علی(ع) و جبران خلیل جبران، نویسنده معروف مسیحی لبنانی را که می گویند اسلام دین حق است و دیگر ادیان هم حق هستند و اسلام از همه مردم دعوت نکرده است که از دین خود دست بردارند و به دین اسلام بگروند، به شدت رد می کند و دلایل زیادی علیه آن می آورد (عدل الهی، ص296-300).
ایشان درباره انحصارگرایان چنین می گوید:
«نقطه مقابل اینها دسته دیگری هستند که تقریبا همه مردم را مستحق عذاب می دانند و برای کمتر انسانی عمل مقبول و فرجام نیک معتقدند. اینها یک حساب ساده ای دارند، می گویند مردم یا مسلمانند و یا غیر مسلمان، غیر مسلمان ها که تقریبا سه ربع مردم جهان را تشکیل می دهند به این جهت که مسلمان نیستند اهل دوزخند. مسلمانان نیز یا شیعه اند و یا غیر شیعه، غیر شیعه که تقریبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشکیل می دهند به این جهت که شیعه نیستند اهل دوزخند. شیعیان نیز اکثریتشان در حدود سه ربع، تنها اسم تشیع دارند و اقلیتی از آنها به اولین وظیفه خود که «تقلید» از یک مجتهد است آشنا هستند تا چه رسد به سایر وظایف که صحت و تمامیت آنها موقوف به این وظیفه است. اهل تقلید هم غالبا اهل عمل نیستند. علیهذا بسیار اندکند کسانی که اهل نجات می باشند» (همان، ص302).
ایشان پس از رد اجمالی منطق تکثر گرایی و انحصار گرایی، منطق قرآن مجید را در مقابل آنها قرار می دهد: «در اینجا منطق سومی هست و آن منطق قرآن کریم است. قرآن کریم در این مساله به ما فکری مغایر با آن دو فکر می دهد که کاملا مخصوص قرآن است. نظر قرآن نه با اندیشه گزاف روشنفکرمآبان ما تطبیق دارد و نه با تنگ نظری خشک مقدسان ما. نظر قرآن بر منطقی خاص استوار است که پس از وقوف بر آن هر کسی اعتراف می کند که سخن صحیح در این زمینه جز آن نیست ... »(همان).
ایشان در ادامه به بررسی ادله تکثرگرایان و انحصارگرایان می پردازد. او ادله تکثرگرایان را به عقلی و نقلی تقسیم می کند. دلیل عقلی آنان دو مقدمه دارد، یکی اینکه خدا با همه موجودات نسبت مساوی دارد و هیچ انسانی برای او فرقی ندارد. دیگر اینکه خوبی و بدی اعمال، قرادادی نیست و بلکه ذاتی است و بنابراین هر کس کاری خوب انجام دهد نزد خدا پسندیده است و ...
پاسخ ایشان این است که هر چند مقدمه اول درست است، اما در مقدمه دوم ایرادی وجود دارد و آن اینکه ارزش عمل نزد خدا به نیت و قصد انجام دهنده آن نیز بستگی دارد. به عبارت دیگر ما یک حسن فعلی داریم و یک حسن فاعلی. عملی نزد خدا ارزشمند است که هر دو حسن را داشته باشد و اگر عملی به ظاهر نیکو و سودمند برای هدفی و نیتی بد انجام شده باشد نزد خدا ارزشی ندارد (همان، ص303-305 و 320-328).
به نظر می رسد که تکثرگرا بتواند از خود دفاع کند و این پاسخ ایشان را نپذیرد. سخن این بود که یک عمل نیک و خیر فرقی ندارد که برای مثال یک مسلمان انجام دهد یا یک مسیحی. چون افراد برای خدا تفاوتی ندارند و عمل نیک هم حسنش ذاتی است. اینکه گفته شود حسن فاعلی را هم علاوه بر حسن فعلی باید در نظر گرفت سخن درستی است. اما بر فرض اینکه یک عمل نیک را یک مسلمان برای خدا و برای خدمت به خلق خدا و از روی خیرخواهی انجام دهد یا همین عمل را یک مسیحی با همین نیت انجام دهد نزد خدا نباید فرق داشته باشد. هر دو هم حسن فعلی دارند و هم حسن فاعلی. پس به نظر می رسد پاسخ شهید مطهری تمام نباشد.
اما به نظر می رسد که این دلیل و برهان عقلی در عین صحت و درستی اعم از مدعا باشد و تکثرگرایی را اثبات نکند. ممکن است کسی بگوید اگر یک مسیحی واقعا نمی داند که اسلام دین حقِ برتر است و در مسیحیت خود باقی بماند عمل او نزد خدا ارزشمند است و فرقی با عمل مسلمان ندارد. اما این منافاتی با این ندارد که کسی که مطالعه کرده و دین اسلام را برتر یافته، وظیفه دارد به این دین بگرود. این سخنی است که خود شهید مطهری، چنان که بعدا بیان می کنیم، بدان قائل است. پس برهان فوق هرچند رد انحصارگرایی است اما اعم از تکثرگرایی و شمول گرایی است.
شهید مطهری سپس به ادله نقلی تکثرگرایان می پردازد. برخی از آیات قرآن مجید این را به شدت رد می کند که یهودیان نجات و رستگاری را مخصوص خود می دانستند. نجات و رستگاری تنها با ملاک و معیار و نیز با ایمان و عمل صالح حاصل می شود و کسی بدون ملاک و معیار به خدا نزدیک نمی شود (بقره/80-82؛ ال عمران، 24-25). در آیه ای دیگر سخن یهودیان و مسیحیان که بهشت را مخصوص خود می دانستند به شدت رد می شود و آن سخنی بی دلیل به حساب می آید و معیار و ملاک نجات که اعمال خود انسان است بیان می شود (بقره/111-112). همچنین در آیه ای دیگر مسلمانان در کنار اهل کتاب قرار می گیرند و به آنان گفته می شود نجات و رستگاری به آمال و آرزوی هیچ کس بستگی ندارد و تنها به اعمال انسان ها بستگی دارد (نساء/123-124). آیات متعدد دیگر به عمل انسان ها و اینکه اجر هیچ عملی ضایع نمی شود اشاره دارد و ... (زلزال/7-8؛ توبه/120؛ کهف/30) (همان، ص305-309).
ایشان به صورت روشنی پاسخ این ادله را نمی دهد و گویا به صورت ضمنی پاسخ آنان را داده است. این آیات و آیات دیگر رد انحصارگرایی هستند و نه اثبات تکثرگرایی. از آیات متعدد دیگر که از اهل کتاب می خواهد که به اسلام ایمان آورند فهمیده می شود که باید حساب حقانیت را از نجات و رستگاری جدا کرد. اینکه انحصارگرایی باطل است و اینکه عمل خوب و درست هر جا و هر کس با نیت درست انجام دهد ارزشمند است، تکثرگرایی را اثبات نمی کند و با شمول گرایی نیز سازگار است.
ایشان ادله انحصارگرایان را نیز به عقلی و نقلی تقسیم می کند. دلیل عقلی آنان این است که اگر اعمال غیر مسلمانان با مسلمانان یکسان پذیرفته شود و هر دو نجات یابند پس فرق این دو چیست؟ پاسخ ایشان این است که فرق این است که یکی به طبیب حاذق مراجعه کرده و دیگری نکرده است. آنکه مراجعه کرده سود آن را می برد و آنکه نکرده است زیان می کند. در واقع مسلمان راحت تر به حق رسیده است. اما این امر باعث تفاوت حق پرستی مسلمان و غیر مسلمان نمی شود (همان، ص310 و 366).
دلیل نقلی انحصارگرایان آیاتی هستند که می گویند عمل کافران هیچ ارزشی ندارد و تباه است (ابراهیم، 18؛ نور/39 و ...) و روایاتی که در این باره وارد شده است (همان، ص310-312). پاسخ شهید مطهری به این ادله نقلی این است که کفر دو گونه است، یکی کفری که از روی عناد و لجبازی با حق و حقیقت است و دیگری آنکه از روی جهالت و نادانی است. آن کفر نوع اول است که عمل را خراب می کند و مانع نجات است. اما اکثریت غیر مسلمانان اینگونه نیستند و کفرشان از روی جهل و نرسیدن به حق است (همان، ص314-315).
ج) اسلام فطری کلیدواژه رستگاری
مرحوم مطهری پس از رد انحصار گرایی و تکثر گرایی اندیشه اثباتی خود را که نوعی شمول گرایی است بیان می کند. کلیدواژه ایشان در این بحث واژه «اسلام فطری» است که آن را مقابل اسلام جغرافیایی و منطقه ای قرار می دهد. سخن ایشان این است که نجات و رستگاری در گرو همین اسلام فطری، یعنی تسلیم بودن در برابر حق و حقیقت است:
«بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند، و در منطقه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حق و حقیقت تسلیم باشد، درِ دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه را که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد.
اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد هرگز خداوند او را معذب نمی سازد» (همان، ص 318-319).
اگر بخواهیم سخن ایشان را تحلیل کنیم باید بگوییم رستگاری انسان در گرو یک چیز است و آن حق پرستی و تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت است. اما این حق پرستی یک مقدمه دارد و آن حق شناسی است. هر انسان حق پرست باید به اندازه وسع و توان خود تلاش کند که مصادیق حق و حقیقت را بشناسد. مطابق سخن ایشان انسان در این جهان دو وظیفه دارد که یکی لازمه دیگری است. بنابر سخن ایشان اگر کسی این دو وظیفه را انجام داده باشد اهل نجات و رستگاری است، هرچند به دین حقِ برتر دست نیافته باشد. این دو وظیفه عبارتند از:
1-هر میزان و مقداری که حق و حقیقت برای او روشن شده است تسلیم آن باشد و به آن گردن نهد.
2- به اندازه وسع و توانایی و امکانات خود تلاش کرده باشد که حق و حقیقت را و مصادیق آن را شناخته باشد.
هر کس در پیشگاه خداوند بتواند مدعی شود که این دو وظیفه را به اندازه توان خود انجام داده است اهل نجات و رستگاری است. ایشان نظریه خود را در قالب یک مثال بیان می کند که از جهاتی بسیار راهگشاست. او سخنی را از دکارت نقل، و درباره آن داوری می کند:
«می گوید من نمی گویم مسیحیت حتما بهترین دینی است که در همه دنیا وجود دارد. من می گویم در میان ادیانی که الان من می شناسم و به آنها دسترسی دارم مسیحیت بهترین دین است. من با حقیقت جنگ ندارم، شاید در جاهای دیگر دنیا، دینی باشد که بر مسیحیت ترجیح داشته باشد ... من چه می دانم؟ شاید مثلا در ایران دین و مذهبی وجود داشته باشد که بر مسیحیت ترجیح دارد.
این گونه اشخاص را نمی توان کافر خواند، زیرا اینها عناد نمی ورزند، کافر ماجرائی می نمایند. اینها در مقام پوشیدن حقیقت نیستند. ماهیت کفر چیزی جز عناد و میل به پوشانیدن حقیقت نیست. اینها مسلم فطری می باشند... مقصود ما از تمثیل به دکارت این است که اگر فرض کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم بوده که اظهار داشته است و از طرف دیگر واقعا هم دسترسی بیشتر برای تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است» (عدل الهی، ص319-320).
ایشان در پایان این سخن به دو اصلی که پیشتر از سخن ایشان برداشت کردیم تصریح کرده است. اما نکته جالب در این سخن ایشان این است که حتی درباره کسی مانند دکارت، که یک دانشمند مشهور است و در قرون جدید در کشوری مثل فرانسه می زیسته، این احتمال را می دهد که قدرت تحقیق بیش از این را نداشته باشد. پس در مقایسه با دکارت می توان وسع و قدرت و امکان انسان های تحصیل نکرده ای که در گوشه و کنار دنیا زندگی می کنند را سنجید. البته پیشتر در بیانی از آیت الله خمینی(ره) نقل شد که حتی عالمان یهود و مسیحی و نیز عالمان مسلمان ممکن است به حقیقت نرسند و در این جهت چندان مقصر نباشند و معذور باشند.
مرحوم مطهری درباره اکثریت انسان های جهان قائل است که بر طبق فطرت پاک و درستشان مشی می کنند و صلاحشان بر فسادشان غلبه دارد و تنها اگر خطایی می کنند عامل اصلی جهل آنان است. ایشان در همین بحث برای نمونه مسیحیت را مثال می زند:
«شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که می بینید، آدم فاسد و کثیفی است؟ والله میان همینها صدی هفتاد هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمانی و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده اند! تقصیری هم ندارند. آن مردم به بهشت می روند، کشیش آنها هم به بهشت می رود ... » (نبرد حق و باطل، ص46).
پس در دیدگاه شهید مطهری(ره) کلید واژه نجات «اسلام فطری» به معنای تسلیم بودن نسبت به حق و حقیقت است. در این رستگاری شناسی انسان دو تکلیف دارد یکی حق پرستی و دیگری تلاش برای شناخت مصادیق حق و حقیقت. این دو تکلیف دو ویژگی ای را که پیشتر برای یک رستگاری شناسی خردپسند بیان کردیم به روشنی دارا هستند. هیچ انسانی بر روی زمین در هر نقطه و محیطی که زندگی کرده و در هر فضایی که رشد کرده، نمی تواند مدعی شود که این دو تکلیف فراتر از توان من یا فراتر از علم و شناخت من است. اینکه به انسان ها گفته شود «هرچه حقیقت برای تو روشن شد به آن گردن بنه و به اندازه توان خود تلاش کن تا مصادیق حق را بشناسی» فراتر از توان هیچ کس نیست و از آنجا که اصل حق پرستی، همان طور که قرآن مجید بیان کرده (روم/30) فطری است و انسان ها در درون خود می یابند که باید حق و حقیقت را دوست داشته باشند و تسلیم آن باشند و از باطل نفرت داشته باشند، پس هیچ انسانی نمی تواند بگوید من نمی دانستم که باید تسلیم حق و حقیقت باشم. تکلیف دوم، یعنی مطالعه برای شناخت مصادیق حق و حقیقت، لازمه تکلیف اول است و در واقع تکلیف جدیدی نیست.
نکته دیگر اینکه این رستگاری شناسی کاملا عادلانه است و در آن هیچ چیز به شانس یا اتفاق یا پارتی بازی بستگی ندارد. در قرآن مجید اصل اساسی و زیر بنایی رستگای شناسی این جمله شکوهمند و خرد پذیر است که: «و اَن لیس للانسان الا ما سعی. و اَنَّ سعیَه سوف یُری؛ و اینکه حتما برای انسان چیزی جز آنچه خودش سعی و تلاش کرده باقی نمی ماند و آنچه را که برایش تلاش کرده است در نظر گرفته می شود» (نجم/39) و آیات متعدد قرآن به گونه های مختلف بر این تاکید می کند که نجات و رستگاری تنها و تنها با سعی و تلاش خود انسان حاصل می شود. در بیانی که شهید مطهری از رستگاری دارد نیز همه چیز در دست خود انسان است و تنها با سعی و تلاش خود او حاصل میشود.
نکته دیگر اینکه آیات متعددی از قرآن مجید نشان می دهد که حسابرسی خداوند کاملا عادلانه است و خدا هرگز به کسی ظلم نمی کند. در این رستگاری شناسی عدل کامل برقرار است. اگر اکثریت مسلمانان مسلمان بودنشان موروثی و تقلیدی است و اکثریت مسیحیان و پیروان دیگر ادیان نیز به همین صورت هستند، پس عدالت حکم می کند که با همه به یک صورت برخورد شود. در رستگاری شناسی شهید مطهری یک تناسب اینگونه برقرار است. بین دو نفر که هر دو به یک اندازه تلاش کرده اند که حق و حقیقت را بشناسند و به صورت اتفاقی برای یکی دو برابر دیگری مصادیق حق روشن شده اما تعداد حق هایی که گردن نهاده اند برابر است، نفر دومی از جایگاه بهتری برخوردار است، هر چند نفر اول یک مسلمان یا حتی یک عالم مسلمان باشد. به تناسب زیر توجه کنید:
فرزند پیامبری تعداد 100 حق برای او روشن شده و به 50 عدد آنها گردن نهاده است.
انسانی از یک قبیله بدوی 30 حق برای او روشن شده و به 25 عدد از آنها گردن نهاده است.
در این صورت با اینکه نفر اول تعداد حقی که گردن نهاده دو برابر نفر دوم است اما جایگاه نفر دوم برتر و بالاتر است چرا که او حق پرست تر است.
این کلیدواژه رستگاری شهید مطهری بود. اما گام های مهم دیگری است که ایشان باید در این رستگاری شناسی بردارد. آیا مصادیق حق که فطری هستند و همه انسان ها می شناسند، کدامند؟ اعتقادات و باورهایی که در اسلام به ظاهر با این رستگاری شناسی ناسازگارند کدامند و چگونه می توان مشکل را حل کرد؟ اعتقادات شیعه مانند شفاعت، توسل، محبت به امام و ... چگونه با این رستگاری شناسی می سازد؟ اعتقاد رایج مسلمانان در مورد مستضعف و حکم او چگونه با این رستگاری شناسی قابل جمع است؟ ایمان به عنوان رکن اساسی رستگاری در قرآن مجید چه جایگاهی در رستگاری شناسی دارد و ... بعدا و در فرصت هایی مناسب به پاسخ پرسش های فوق در رستگاری شناسی شهید مطهری خواهیم پرداخت.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

وارونه کردن فضیلت ها به نام آن بانوی فضیلت

یکی از انحرافات مهمی که زیاد در تاریخ ادیان رخ داده تحریف اسوه های دینی بوده است. فاطمه زهرا(س) دخت گرامی پیامبر خدا(ص) و همسر با وفای علی مرتضی از این قانون کلی مستثنا نیست. شخصیت های اسوه شیوه زیست خدایی وانسانی را با کلام و مرام خود و با سخن و عمل خود ارائه می کنند. در واقع با وارونه شدن شخصیت این اسوه ها الگوی دینداری و زیست انسانی که توسط آنان ارائه شده وارونه می گردد.
مهم ترین چیزی که همه پیامبران و شخصیت های برجسته تلاش کرده اند به بشریت عرضه نمایند فضیلت های انسانی بوده است. اینکه چه اموری فضیلت انسانی هستند و انسانیت انسان را شکوفا می نمایند و کمال و سعادت او را محقق می سازند مهم ترین جنبه معرفتی انسان است. همه گمراهی های انسان که سقوط او را از قله انسانیت به چاه حیوانیت و پایین تر از آن در پی دارد به عدم شناخت این فضیلت ها و در نتیجه جایگزین کردن رذیلت ها به جای آنها بستگی تام دارد. اگر گفته شود همه هدایت و راهنمایی پیامبران و بزرگان و اسوه های انسانی در این بوده است که به انسان ها نشان دهند که فضیلت کدام است و رذیلت کدام، هرگز سخن نادرستی گفته نشده است.
اگر از همه زندگی کوتاه اما شکوهمند زهرای مرضیه(س) بگذریم و تنها بر یکی دو ساعت از زندگی او متمرکز شویم قطعا بهره کافی را از شناخت فضایل انسانی خواهیم برد. این یکی دو ساعت زمانی است که بانوی بزرگ اسلام آنگاه که در غم جانکاه فقدان پدر بزرگوار سوگوار است، احساسی شکوهمند او را به سوی مسجد می کشاند. همه عظمت انسان در حق پرستی و حق گویی است. جایگاه و مقام هر انسانی با پیوستگی او با حق و حقیقت محقق می شود و در واقع بالاترین فضیلت انسانی که تقوا و پرهیزگاری است به معنای پیوند راسخ با حق و حقیقت است. گرامی ترین انسان ها نزد خداوند پرهیزگارترین آنهاست (حجرات/13) و البته اصل دین و کتاب تنها همین پرهیزگاران را هدایت می کند (بقره/3) چرا که هدایت و راهنمایی کسی ممکن است که بخواهد به حق گردن نهد. انسانی که می خواهد به حق گردن نهد متقی و پرهیزگار است و چنین کسی هدایت پذیر است و دین و کتاب می تواند او را هدایت کند. احساس شکوهمند دخت رسول خدا این است که من می توانم و باید پرچم حق و حقیقت را برافراشته سازم. حق پرستی من حق شناسی و حق گویی را اقتضا دارد و همه فضیلت انسانیم در همین حق پرستی نهفته است. درست است که من یک زن هستم و در ظرفی از زمان زندگی می کنم که زن هیچ جایگاهی نه در عرصه اجتماع و نه در محدوده خانه و خانواده ندارد، اما جهل زمانه هرگز مانع شکوفایی انسانیت نیست.
دخت گرامی رسول خدا با قدم هایی محکم چون کوهی استوار گام به سوی مسجد بر می دارد و در حضور همه مردانی که باید در مقابل بانوی بزرگ اسلام به احترام قد خم کنند و کرنش نمایند سخن به زبان می آورد و برای لحظاتی به جای شوی گرامیش پرچم حق گویی را به احتزاز در می آورد. فریاد شکوهمند زهرای مرضیه که در و دیوار مسجد سخن او را تکرار می کند این است که ای انسان ها، چرا اندیشه نمی کنید که رسول خدا(ص) برای شما و جامعه شما چه نعمت گرانبهایی آورد؟
او شما را با دعوت به تفکر و تعقل و پرهیز از پیروی کورکورانه از دیگران از جهل مضمن رهانید. او با شما با برهان سخن گفت: «داعیاً الی سبیل ربه بالحکمة و الموعظة الحسنة» او همواره با دلیل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت کرد.
فاطمه (س) در فرازی از خطبه آتشین خود انقلاب فکری و اندیشه ای پدر را اینگونه به تصویر می کشد:
«هنگامی که مبعوث شد، امتها را مشاهده کرد که مذاهب پراکنده ای را برگزیده اند، گروهی بر گرد آتش طواف می کنند، و گروهی در برابر بتها سر تعظیم فرود می آورند، با اینکه با قلب خود خدا را شناخته اند، او را انکار می کنند. خداوند با نور محمد (ص) ظلمت ها را برچید، و پرده های ظلمت را از دل ها کنار زد، و ابرهای تیره و تار را از مقابل چشم ها برطرف ساخت. او برای هدایت مردم قیام کرد و آنها را از گمراهی رهایی بخشید و چشم هایشان را بینا ساخت...»
پس در نگاه فاطمه(س) هدف ازرسالت پیامبر این است که آنان را به همان چیزی دعوت کند که با عقل و فطرت می شناسند والبته به واسطه تبعیت کورکورانه و عدم تعقل و تفکر است که آنان به بیراهه و گمراهی کشیده شده اند. این مشکل ممکن است همه زمان ها و مکان ها رخ دهد و انسان ها به جای تفکر و تامل به تبعیت کورکورانه از این و آن روی آورند و از راه حق منحرف گردند.
زهرا(س) در بخشی از خطبه خود برخی از مهم ترین احکام دین را بر میشمارد و فلسفه هر یک از آنها را بیان می کند و نشان می دهد که دین و احکام آن با عقل و خرد انسان ها بیگانه نیستند و بلکه با آن هماهنگ هستند. آن حضرت در فرازی از خطبه خود دو نکته را یادآوری می کند که گویا مشکل تاریخی انسان هاست و در واقع بزرگ ترین فضایل انسانی در همین دو نکته نهفته است:
«تقوای الهی پیشه کنید، و آن چنان که شایسته مقام اوست، از مخالفت فرمانش بپرهیزید، و تلاش کنید که مسلمان از دنیا بروید. خدا را در آنچه امر یا نهی فرموده اطاعت کنید و راه علم و آگاهی را پیش بگیرید، چرا که: ازمیان بندگان خدا، تنها عالمان و آگاهان از او می ترسند و احساس مسئولیت می کنند» (احتجاج طبرسی، ج1، س131-141؛ کشف الغمه، ج2، ص106)
این دو نکته که بزرگ ترین فضایل انسانی هستند یکی تقوای الهی و تسلیم حق و حقیقت بودن است و دیگری تلاش برای شناخت مصادیق حق و حقیقت. حضرت می فرماید همه تلاش شما باید این باشد که در حالی از دنیا بروید  که با تمام وجود تسلیم حق هستید و نیز تلاش کنید خودتان حق و حقیقت را بشناسید چرا که مقدمه حتمی حق پرستی شناخت حق و حقیقت است.
اینها فضایل اصلی انسانی است که فاطمه زهرا(س) در خطبه خود آنها را گوشزد می کند. اما چه بسیار در کتاب ها و منبرها با سخنانی روبرو می شویم که به نام این بانوی بزرگ فضایل را وارونه می کنند. درکتاب ها و منابر ما فضیلت های این بانوی بزرگ متفاوت است. یک فصل طولانی به این اختصاص داده می شود که این بانو افضل از حضرت مریم است و در آن حتی آیات قرآنی دستکاری می شود. فضیلت زهرا این است که از بهشت برایش غذا می آید و یا گرسنه نمی شود و ... (برای نمونه ر.ک سید احمد علم الهدی، تحلیل در تاریخ زهرا(س) ص 89-93). هنگامی که پای منابر می نشینیم حتی در قم و حتی در بیت مراجع تقلید با این سخنان روبرو می شویم که زهرا (س) افضل از مریم است چرا که پدرش محمد(س)، همسرش علی(ع) و فرزندانش حسن و حسین(ع) هستند و ... درست همان چیزی که اسلام آمده است تا با آن مبارزه کند معیار فضیلت می گردد. عرب جاهلی به اصل و نسب خود افتخار می کرد اما سخن اسلام با او این بود که فضیلت های انسانی نه اصل و نسب، بلکه شناخت حق و حقیقت و گردن نهادن به آن است.در واقع ضد فضیلت هایی که اسلام با آنها مبارزه کرده به فضیلت تبدیل می شود و فضایل انسانی که قرآن بر آنها تاکید کرده و در خطبه حضرت زهرا(س) به روشنی بیان شده بود فراموش می گردد. اگر بناست پدر و مادر و اصل و نسب مهم ترین فضایل باشند پسر نوح بسیار فضیلت مند است و برخی از ائمه که مادرشان کنیز بوده یا اگر امام سجاد جدش یزدگرد سوم باشد یا ... پس اینان کم تر از فضیلت برخوردارند.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

معیار رابطه با کشورها، شریعت یا مصلحت ملت

از آیات و روایات اسلامی بر می آید که صلح و رابطه دوستانه با دیگر اقوام و ملل ارزشمند است و جنگ یک امر اضطراری و ناچاری است. خداوند تعالی پس از اینکه دستور به جهاد با مشرکین و آمادگی کامل در مقابل آنها را می دهد، به پیامبرش می فرماید: «اگر به صلح مایل شدند تو نیز بدان مایل باش و به خدا توکل کن که او شنوای داناست. و اگر بخواهند تو را بفریبند یاری خدا تو را بس است. او بود که تو را با یاری خود و مومنان نیرومند گردانید» (انفال/61-62).
از این دو آیه بر می آید که اگر مشرکان متجاوز متقاضی صلح شوند حتی اگر شائبه این باشد که این شعار صلح خدعه و فریب باشد باز پیامبر باید به ندای صلح طلبی آنان پاسخ مثبت دهد. امام علی(ع) می فرماید: «من صلح را، مادام که مایه وهن اسلام نباشد، کارسازتر از جنگ یافته ام» (غرر الحکم، ح10138) و در فرمان استانداری مصر خطاب به مالک اشتر می فرماید: «اگر دشمن تو را به صلح فراخواند و رضایت خدا در آن بود، آن را رد مکن؛ زیرا صلح مایه آسایش سپاهیان تو و راحتی تو از اندوه ها و امنیت سرزمین توست» (نهج البلاغه، نامه 53).
از این سخنان بر می آید که صلح مقدم است و باید تا حد ممکن سیاست صلح طلبانه را در پیش گرفت و تنها در موارد خاص و از روی ناچاری به جنگ، حتی صورت دفاعی آن، روی آورد. اما سخن این است که یک کشور اسلامی که موظف است چنین سیاستی را در پیش بگیرد و با ملل دیگر روابط دوستانه بر قرار کند، در این معاهده و قرارداد صلح و روابط دوستانه چه میزان شریعت و دستورات دینی و چه میزان مصلحت سنجی میدانی نقش آفرین است؟ پرسش دیگر این است که اگر مصلحت کنونی ملت ها جایگاه اصلی را دارد، چه کسی باید این مصلحت را تشخیص دهد و نقش مردم در این مصلحت سنجی چه مقدار و میزان است؟ آیا این حاکم است که می تواند و حق دارد که مطابق تشخیص خود در این رابطه تصمیم بگیرد یا اینکه مردم نیز در این تصمیم گیری نقش دارند؟ به عبارت دیگر آیا برای ایجاد رابطه دوستانه با یک کشور باید پاسخ را از احکام دین گرفت یا اینکه این امر به مصلحت سنجی های زمانی-مکانی مربوط است؟ اگر صورت دوم درست است مرجع این مصلحت سنجی ها چه کسی است و مردم چه نقشی در آن می توانند داشته باشند؟ در سه محور به پاسخ این پرسش ها می پردازیم:
الف) مصلح ملت و کشور اصل اساسی در روابط کشورها
اینکه با چه کشوری و تحت چه شرایطی معاهده صلح و روابط دوستانه برقرار شود تنها به مصلحت ملت و کشور و به اوضاع و احوال بستگی دارد. متون دینی نه تنها در این باره قید و بند خاصی را معین نکرده بلکه از موارد خاص صلح نامه ها و پیمان نامه های پیامبر(ص) بر می آید که با هر کشور و قومی با هر مذهب و مرامی که باشند و هرگونه پیشینه ای که در رابطه با مسلمانان داشته باشند می توان به پای مذاکره صلح و دوستی نشست و در عهد و پیمان و بحث و مذاکره مطابق مصلحت حتی از مواضع خود عقب نشست.
پیامبر خدا(ص) پیمان های متعددی با مشرکان بسته است. امام علی(ع) در وصیتی که در بستر بیماری و پس از ضربه خوردن به فرزندش حسن(ع) می کند، می فرماید: «بدان که معاویه همچنان که با من مخالفت کرد با تو نیز مخالفت خواهد کرد. پس اگر با او از در صلح و آشتی در آیی به جدّت تأسی جسته ای که با بنی ضمره و بنی اشجع ... صلح کرد و اگر بخواهی با دشمنت بجنگی بدان که هرگز آن صلاحیت و وفاداری که پیروان پدرت داشتند، پیروان تو نخواهند داشت» (نهج السعاده، ج2، ص742).
از این وصیت بر می آید که اولا از آنجا که پیامبر(ص) متعدد با قبایل مشرک پیمان صلح و دوستی بسته است، پس با هر نظامی و هر حکومتی می توان پیمان بست و تنها مصلحت زمانی-مکانی معیار است. حتی با نظامی که در راس آن فردی مانند معاویه قرار دارد می توان وارد مذاکره شد و پیمان صلح امضا کرد و حتی در صورتی که مصلحت اقتضا کند از مواضع حق عقب نشینی کرد.
در میان پیمان هایی که پیامبر اسلام با مشرکان بسته، پیمان صلح حدیبیه بسیار خواندنی و آموزنده است. پیامبر اسلام(ص) در اواخر سال ششم هجری تصمیم می گیرد با مسلمانان به زیارت خانه خدا برود. نزدیک به دو سال جلوتر آخرین جنگ بین مشرکان مکه و مسلمانان، یعنی جنگ احزاب با شکست مشرکان پایان یافته بود و اکنون هم مسلمانان بسیار قدرتمند تر شده بودند و مشرکان بسیار ضعیف تر بودند و هیچ یک از هم پیمانان قبلی را نیز نداشتند. پیامبر (ص) و مسلمانان تنها با ساز و برگ عادی مسافر حج به سوی مکه حرکت کردند اما مشرکان مانع ورود آنان به مکه گردیدند. نمایندگانی از مشرکان با پیامبر ملاقات کردند و پیامبر هدف خود را، که هرگز برای جنگ نیامده و تنها هدف او زیارت است، به اطلاع آنان رساند. همچنین نمایندگانی از سوی پیامبر برای رساندن همین پیام نزد مشرکان رفتند. سرانجام فردی به نام سهیل ابن عمرو از طرف مشکران مامور می شود که با پیامبر(ص) پیمان صلح اجرا کند. خواسته اصلی او از پیامبر و مسلمانان این است که از حج امسال منصرف شوند و از سال بعد به این سفر بیایند. پیامبر(ص) با اینکه در این زمان از قدرت برخوردار است و مشرکان مکه از این امر آگاهی دارند و به همین جهت تن به صلح داده اند، پیشنهاد را می پذیرد و با نماینده مشرکان به مذاکرده می نشیند.
مذاکرات طولانی به پایان می رسد و شروع به نوشتن قرارداد صلح می کنند. متن قرار داد را پیامبر املاء می کند و علی(ع) می نویسد. پیامبر به علی می فرماید: بنویس «بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل می گوید من با این جمله آشنایی ندارم، بنویس «باسمک اللهم» یعنی به نام تو ای خداوند. پیامبر(ص) عقب نشینی می کند و می فرماید همان چیز که سهیل می گوید و شعار مشرکان است بنویس.
پیامبر می فرماید: بنویس «این پیمانی است که محمد رسول خدا با سهیل نماینده قریش بست». سهیل می گوید ما رسالت تو را قبول نداریم و باید بنویسی محمد ابن عبد الله. پیامبر (ص) باز عقب نشینی می کند و مطابق خواسته سهیل عمل می کند.
در بندهای این قرارداد، که ظاهرا هفت عددند، امور مختلفی مورد توافق قرار گرفته است. در بند اول سخن از این است که به مدت ده سال از جنگ بر ضد یکدیگر خودداری کنند. اما بند دوم عجیب است و با تاکید سهیل گنجانیده شده و پیامبر آن را پذیرفته است: «اگر فردی از مشرکان حجاز مسلمان شود و به مسلمانان پناهنده شود، مسلمانان موظفند او را به مشرکان باز گردانند، اما اگر مسلمانی از دین خود دست بردارد و به مکه برود مشرکان موظف نیستند که او را باز گردانند». در بند سوم به این اشاره می شود که هر دو طرف مجازند که با هر قبیله ای که خواستند هم پیمان شوند و در بند چهارم اشاره به این است که مسلمانان در آن سال بازگردند و سالهای بعد به حج بیایند. بند پنجم درباره آزادی مسلمانان مقیم مکه در اجرای مراسم دینی و بند ششم درباره احترام به اموال یکدیگر و پرهیز از خدعه و کینه ورزی است و بند آخر درباره امنیت مالی و جانی مسلمانانی که وارد مکه می شوند.
به هر حال در مجموع پنج بند از این هفت بند بی طرفانه و عادلانه است و دو بند یعنی بندهای دوم و چهارم به ظاهر به زیان مسلمانان است. درباره بند دوم وقتی برخی از مسلمانان به پیامبر درباره پذیرش آن اعتراض می کنند آن حضرت می فرماید: اگر مسلمانی مشرک شود و به مشرکان پناهنده شود او در واقع ایمان نیاورده بوده و نیازی به بازگرداندن او نیست. اما اگر مشرکی مسلمان شود و به مشرکان بازگردانده شود خدا یاور اوست و راهی برای رهایی اش باز می کند(ارشاد مفید، ص60، بحارالانوار، ج20، ص 353-368و... به نقل از آیت الله سبحانی، فروغ ابدیت، ج2، ص 580-593).
به هر حال پیامبر(ص) با مشرکانی قرار داد صلح می بندد و با اینکه اقتدار دارد برای برقراری صلح از حقوق مسلم خود و مسلمانان چشم پوشی می کند و با کسانی وارد مذاکره صلح می شود که نه تنها به لحاظ دینی نهایت اختلاف را با مسلمانان دارند، بلکه چندین جنگ را بر ضد مسلمانان به راه انداخته اند و عده زیادی را کشته اند و مسلمانان و شخص پیامبر را سال ها در مکه اذیت و شکنجه کرده اند و در همین زمان نیز مسلمانان را حبس کرده شکنجه می کردند و اموال و خانه های مسلمانان را غصب کرده بودند و... اگر قرارداد صلح با مشرکانی با این سابقه تیره و سیاه برای مصلحت ملت و مملکت مجاز است پس تنها و تنها این مصلحت ملک و ملت است که در برقراری روابط دوستانه با کشورها و اقوام تعیین کننده است. بنابراین در عصر حاضر با هر کشور و نظامی که مصلحت ملت اقتضا کند می توان وارد مذاکره صلح شد و پیمان دوستی بست.
ب) یک نمونه عینی در عصر حاضر
نمونه روشن و عینی رابطه دوستانه با کشوری که به لحاظ دینی و پیشینه تاریخی و اوضاع سیاسی مشکل به نظر می رسد رابطه جمهوری اسلامی با اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه اول انقلاب ایران است. این رابطه از چند جهت قابل توجه است:
1- در اتحاد جماهیر شوروی نظامی حاکم بود که نه تنها دین را به هیچ صورت قبول نداشت، بلکه از ایدئولوژی ای پیروی می کرد که اصل اساسی اش نفی دین و مبارزه با آن بود. بنابراین، نظام حاکم بر شوروی را باید به معنای خاص نظام کفر نامید. نظام های حاکم بر اکثر کشورهای دنیا از جمله کشورهای اروپا و آمریکا و اسرائیل و ... اصل دین و خدا را نفی و رد نمی کنند. اما نظام حاکم بر شوروی اصل دین و خدا و هر گونه باور و عمل و نماد دینی را رد، و با آن مبارزه می کرد.
2- این نظام کفر در همان زمانی که با جمهوری اسلامی رابطه دوستانه داشت کشور اسلامی افغانستان را در کنار ایران، به اشغال خود در آورده بود و مسلمانان آن کشور در حال جهاد برای آزادی کشورشان بودند.
3- در اتحاد جماهیر شوروی در مناطق مختلفی مسلمانان زندگی می کردند و از حقوق اولیه دینی خود محروم بودند. در بسیاری از مناطق این کشور اکثریت از آن مسلمانان بود ولی این مردم در اجرای کوچک ترین اعمال و مناسک دینی خود آزادی نداشتند.
4- ملت ایران خاطره خوشی از این کشور نداشتند و در فاصله نه چندان دوری کشورشان مورد تاخت و تاز حکومت شوروی قرار گرفته بود و بخش هایی از این مملکت را از آن جدا کرده بود. همچنین در فاصله نزدیک تری بخش هایی از این مملکت را در اشغال خود در آورده و حتی در رابطه با قتل و غارت و تجاوزهای آنان ماجراهای عجیبی نقل می شود.
5- ملت ایران در راهپیمایی ها و شعارهای قبل از پیروزی انقلاب نظام این کشور را دشمن ملت ایران می شمردند و در کنار دیگر ابرقدرت ها علیه آن نظام نیز شعار می دادند.
6- در زبان اندیشمندان و سخنوران بزرگی که از آرمان های از دست رفته ملت که قرار بود نظام اسلامی جدید آنها را محقق سازد سخن می گفتند، از نظام شوروی به عنوان نظامی سخن گفته می شد که در آن این حقوق به طور کامل تضییع می شود. برای مثال یکی از شعارهای مردم قبل از پیروزی انقلاب "آزادی" بود و کسانی مانند شهید مطهری وقتی سخن از آزادی به میان می آوردند نمونه بارز و روشن جلوگیری از آزادی را کشوری مثل شوروی سابق و دیگر نظام های کمونیستی می شمردند. (شهید مطهری (ره) در دو کتاب «پیرامون جمهوری اسلامی» و «پیرامون انقلاب اسلامی» بارها به این نکته اشاره کرده است).
پس اگر با کشوری و نظامی مانند شوروی سابق با وضعیتی که بیان شد رابطه دوستانه برای یک کشور و نظام اسلامی مجاز بوده، چنین رابطه ای با هر کشوری و نظامی مجاز است و تنها مصلحت وقت ملت و کشور تعیین کننده است. هیچ کشوری اکنون در جهان به لحاظ دینی و امور دیگر به اندازه شوروی سابق در آن زمان از آرمان ها و اهداف و باور ها و دستورات عملی نظام اسلامی دور نیست و اگر رابطه دوستانه با آن کشور و نظام مجاز بوده، به طریق اولی با همه نظام های موجود جهان مجاز است.
در اینجا باید حتما به یک نکته مهم توجه داشته باشیم و آن اینکه درست همان موقعی که اتحاد جماهیر شوروی به واسطه رابطه دوستانه با جمهوری اسلامی در مجامع بین المللی از حقوق ایران دفاع می کرد و به سود آن رای می داد حکومت و نظام آمریکا همین عمل را به سود ملت افغانستان انجام می داد و اشغال آن کشور را محکوم می کرد و احیانا به مجاهدان آن کمک می کرد. پس ممکن است در یک زمان مصلحت یک کشور اسلامی در ایجاد رابطه با یک کشور تشخیص داده شود و مصلحت کشور اسلامی دیگر با کشوری دیگر. یک دستور دینی ثابتی در رابطه با کشورها وجود ندارد و مصلحت ها در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت می شود.
ج) مرجع تشخیص و تعیین مصلحت
همانطور که بیان شد تنها معیار و ملاک روابط دوستانه و خصمانه با کشورها مصلحت زمانی-مکانی کشورها و ملت هاست و هیچ کشوری و قومی به صورت پیشینی در دین از دایره روابط دوستانه خارج نیست. اما پرسش مهم این است که تشخیص و تعیین این مصلحت چه فرایندی را طی می کند و هر یک از ملت و حاکم چه نقشی را در آن ایفا می کنند؟ به این پرسش از دو جنبه می توان نگاه کرد. یکی این که تصمیم سازی و تصمیم گیری در این رابطه چه فرایندی را طی می کند؟ و دیگر اینکه آحاد ملت اعم از نخبگان و کارشناسان و توده های مردم چه میزان حق اظهار نظر در این باره را دارند؟
اگر بخواهیم سنت و سیره پیامبر (ص) را در این رابطه در نظر بگیریم باید اول پاسخ جنبه ی دوم را بدهیم و خود به خود جنبه ی اول پاسخش را می یابد. در همه ی قرار داد های پیامبر (ص) نه تنها مردم حق اظهار نظر داشتند، بلکه اظهار نظر آنها تعیین کننده بود. در صلح حدیبیه، که مختصری در رابطه با آن سخن رفت، مردم به آسانی اظهار نظر می کردند و حتی مخالف سخن پیامبر (ص) سخن می گفتند. در جنگ احزاب پیامبر با یکی از روسای قبائل برای معاهده ی صلحی وارد گفت و گو شد و حتی متن معاهده مکتوب گشت. اما یکی از اصحاب درباره ی متن قرارداد پیامبر را مورد پرسش قرار داد که آیا آنچه نوشته شده است وحی است یا نظر شخصی شماست. پیامبر (ص) پاسخ داد که وحی نیست و تنها یک پیشنهاد شخصی است. آن صحابی عرض کرد: اگر این گونه است ما با آن مخالفیم. پیامبر (ص) در همین رابطه نظر برخی دیگر از اصحاب را خواست و آنان نیز سخن صحابی اول را تکرار کردند. پس پیامبر (ص) با دست خود قرارداد نوشته شده را پاره کرد. (مغازی، واقدی، ج1، ص477، به نقل از آیت الله منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج3، ص99-100)
علاوه بر این پیامبر خدا (ص) همانطور که خداوند به او دستور داده بود (آل عمران/159) در امور حکومتی با مردم مشورت می کرد و به نظر آنان در همه تصمیم گیری ها توجه می کرد (پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «پیامبر رای و نظر مردم را صرفا برای تصمیم سازی می خواست» موارد متعددی از مشورت پیامبر با مردم و مخالفت های مردم با نظر آن حضرت نقل شد.)
همچنین امام علی (ع) به یاران خود می فرماید من در بیان حکم خدا با شما مشورت نمی کنم اما در غیر آن همه چیز را غیر از اسرار جنگی با شما در میان می گذارم.(نهج البلاغه، نامه 50)
بنابر این اگر سنت و سیره ی پیامبر (ص) و علی (ع) را در نظر بگیریم هم این حق مردم است که درباره ی تصمیمات کشوری، از جمله روابط با کشورها، سخن بگویند و هم این حق آنان است که حاکم در سیاست گذاری های خود به نظر آنان توجه کند. پس حاکم در هیچ زمینه ای نه تنها نباید جلوی اظهار نظر آنان را بگیرد بلکه باید زمینه ی آن را فراهم آورد. اینکه آیا پیمان صلح با کشوری خاص به صلاح ملت است یا نه کارشناسان باید نظر دهند و حاکم بر اساس نظر آنان تصمیم نهایی را اعلام کند. اینکه حاکم تصمیم نهایی را اعلام می کند معنایش هرگز این نیست که کسی نباید در این باره سخن بگوید. حتی در روزگاری مثل زمان حاضر ممکن است احزاب و تشکل ها نظر خود را درباره ی این مصلحت اعلام کنند و مردم در راهپیمایی در تایید یا رد آن شرکت کنند و اگر عده ی زیادی از ملت در این باره نظری اعلام کردند حاکم باید به نظر آنان توجه کند و حتی اگر لازم شد رفراندوم برگذار کند. اینکه در قانون اساسی آمده است که یکی از وظایف رهبری«اعلام جنگ و صلح » است (اصل 110، بند پنجم) هرگز به معنای این نیست که مردم و دیگر مسئولان در این باره نباید سخن بگویند. تصمیم نهایی را که با توجه به رای و نظر کارشناسان گرفته می شود رهبری اعلام می کند، نه اینکه این امر یک تصمیم شخصی باشد.
بیان اینکه مصلحت ملت چیست و تحلیل درباره ی آن نه تنها حق آحاد ملت و همه ی کارشناسان است، بلکه وظیفه ی شرعی و عقلی و ملی همه کارشناسان است که نظر خود را بیان کنند. حکومت نه تنها نباید جلوی این امر را بگیرد، بلکه وظیفه دارد زمینه ی اجرای راحت آن را فراهم کند.

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

هنر زیبایی می آفریند و بی هنری زشتی و پلشتی

زیبایی ارزشمند است چرا که حقیقت زیباست. آراستگی و هماهنگی و نظم باعث زیبایی می شود و چشم و عقل و دل را نوازش می دهد و انسان را سرمست و عاشق می گرداند. حقیقت از این جهت زیباترین است که این امور را در خود به صورت کامل دارد. از رسول خدا(ص) نقل است که خداوند تعالی زیباست و زیبایی را دوست دارد (کنز العمال، ح17166) و می فرماید: «ان الله تعالی جمیلٌ یحب الجمال، سخیٌ یحب السخاء، نظیفٌ یحب النظافه؛ خدای تعالی زیباست و زیبایی را دوست دارد، بخشنده است و بخشندگی را دوست دارد، پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد» (همان، ح17167). آن حضرت رابطه زیبایی را با حقیقت اینگونه بیان می فرماید: «الجمال صواب القول بالحق؛ زیبایی مطابق حق سخن گفتن است» (همان، 6853). پس زیبایی و حقیقت، رابطه تنگاتنگی با هم دارند.
البته این زیبایی گاهی در ظاهر است و گاهی در درون و گاهی با چشم سر مشاهده می شود و گاهی با عقل و چشم دل. هرچند زیبایی ظاهری مهم و ارزشمند است اما همه زیبایی همین نیست بلکه زیبایی مهم تر و بالاتر آن زیبایی است که درونی باشد. امام صادق(ع) می فرماید: «لباس زیبا بپوش؛ زیرا خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، اما باید از حلال باشد» (وسائل الشیعه، ج3، ص340). اما پیامبر خدا(ص) می فرماید «هیچ زیبایی ای زیباتر از خرد نیست» (نهج السعاده، ج1 ، ص51). و امام عسکری(ع) می فرماید: «نکویی صورت زیبایی ظاهر است و نکویی خرد زیبایی درون» (اعلام الدین، 313) و البته زیبایی ظاهر در صورتی کامل و ارزشمند است که با زیبایی درون هماهنگ باشند. هرچند امام علی(ع) می فرماید: «زیبایی رخسار مومن از حسن عنایت خداست به او» (غررالحکم، ح4848) اما این زیبایی رخسار باید نشان دهنده زیبایی درون باشد، چنان که رسول خدا(ص) می فرماید: «بهترین چیزی که به انسان مومن داده شده خوی نیکوست و بدترین چیزی که به انسان داده شده دل بد در چهره زیباست» (کنز العمال، ح5170).
ما توان زیبایی آفرینی را هنر، و هر آنکس را که به گونه ای توان زیبایی آفرینی داشته باشد هنرمند می خوانیم. این هنر و هنرمندی از این جهت ارزشمند است که زیبایی می آفریند. این زیبایی و زیبایی آفرینی گاهی با زبان است و گاهی با دست و گاهی با اعضای دیگر بدن یا ترکیبی از اعضا. و همین باعث گوناگونی هنر می شود اما وجه مشترک همه آنها همان زیبایی آفرینی است. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «زیبایی در زبان است» (تحف العقول، ص37) و می فرماید: «زیبایی انسان در فصاحت زبان اوست» (هشام صالحی، نهج الفصاحه، ص332).
گاهی این هنر در حنجره و دستگاه صوتی. پیامبر خدا می فرماید: «برای هر چیز زیبایی ای است و زیبایی قرآن صوت خوش است» (الکافی، ج2، ص615) و می فرماید: «قرآن را با صدای خوش خود زینت بخشید» (بحار الانوار، ج92، ص190).
گاهی این زیبایی آفرینی در نظم سخن و شعر است. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «برخی از بیان ها افسون گر  و برخی از شعرها حکمت است» (کنز العمال، ح8007) آن حضرت در سخنی ارزش شعر را اینگونه بیان می کند: «همانا مومن با شمشیر و زبان خود جهاد می کند؛ سوگند به آنکه جانم در دست اوست، سخنان شاعران چون تیری است که به دشمن می زنند» (نور الثقلین، ج4، ص70). احادیث متعددی در این باره وارد شده است که شعری که برای بیان حق و حقیقت باشد بسیار ارزشمند است (معانی الاخبار، ص385؛ عیون اخبار الرضا، ج1، ص7). البته همین سخن منظم ممکن است در خدمت حقیقت نباشد و هرچند ظاهری زیبا دارد اما زیبایی نیافریند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «شعر به منزله سخن است؛ شعر نیک سخن نیک است و شعر بد، سخن بد است» (السنن الکبری، ج10، ص239). پس اگر در برخی از آیات یا روایات از شعر و شاعری به بدی یاد شده مقصود آن شعر و شاعری است که در خدمت باطل و با هدف باطل باشد. چنین شعری زیبایی نمی آفریند بلکه زشتی می آفریند و به همین جهت مذموم است.
نمونه دیگر، آفرینش زیبایی به وسیله دست و نوشتن است. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «الخط الحسن یزید الحق وَضَحاً؛ خط خوش، حقیقت را بیش تر آشکار می کند» ( نهج الفصاحه، پیشین، ص231). امام علی(ع) می فرماید: «خط، زبان دست است» (غرر الحکم، ح706) آن حضرت خطاب به کاتب خود، عبید الله ابن ابی رافع، می فرماید: در دوات خود لیقه بگذار و نوک قلمت را دراز بتراش و میان خط ها فاصله بگذار و حرف ها را نزدیک هم بنویس؛ زیرا این کار باعث زیبایی خط می شود (نهج البلاغه، حکمت 315). و می فرماید: «نوک قلمت را بشکاف و پرّه آن را ستبر گردان و آن را از راست برش بزن تا خطت زیبا گردد» (غررالحکم، ح2465).
مطابق این سخنان گرانبها زیبایی ارزشمند است و البته ارزش آن ذاتی است یعنی ابزاری نیست. اینگونه نیست که زیبایی به خاطر چیز دیگری ارزشمند باشد. اما هنر ارزشش ذاتی نیست بلکه به خاطر زیبایی ای است که می آفریند. پس آنچه زیبایی می آفریند به اندازه زیبایی آفرینی اش ارزشمند است. و البته هنر و طریقه های آفرینش زیبایی در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت است و اگر در روایات به برخی از آنها اشاره شده به این جهت بوده که در آن زمان و مکان راهها و روش های دیگری معمول نبوده است. راهها و روش هایی که در مکان ها و زمان های مختلف توسط انسان ها ابداع می شود همه به اندازه ای که زیبایی می آفرینند ارزشمند هستند.
از مجموع روایاتی که نقل شد دو نکته مهم و کلیدی برداشت می شود. نخست اینکه همان طور که زیبایی یا در ظاهر است و یا در باطن و دومی مهم تر و ارزشمند تر است و اولی در صورتی ارزشمند است که با دومی هماهنگ باشد، همین طور عمل و فعالیتی که زیبایی می آفریند نیز ممکن است از یک جهت زیبایی بیافریند اما از جهت دیگر زشتی. عمل و فعالیت در صورتی هنر است که در مجموع معدل زیبایی آفرینی اش به صورت مشخص و محسوسی بچربد. اگر اینگونه نباشد و زشتی آفرینی اش بچربد، در واقع هنر نیست چرا که در مجموع زشتی می آفریند.
نکته دیگر اینکه عمل و فعل در صورتی هنر است که در خدمت حقیقت و در راستای آن باشد. در واقع حقیقت زیباست و هر آنچه واقعا زیباست حق است و این دو از هم جدایی ناپذیرند. هر آنچه زیباست حق است و هر آنچه زشت است باطل است. حق همه اش زیباست و باطل همه اش زشت است.
و این خطای فاحشی است که کسانی که همه بی هنری اشان در این است که باطل را زیبا نشان دهند یا حق را زشت نشان دهند، هنرمند خوانده شوند. اینان در واقع زشتی می آفرینند و هرگز سزاوار عنوان هنرمند نیستند، هرچند تبحری در ایجاد زیبایی یا نظمی ظاهری داشته باشند.
در طول تاریخ افراد زیادی بوده اند که تبحری در ایجاد نظم و زیبایی ظاهری داشته ند، اما مهارت خود را در خدمت ظلم ظالمان قرار داده اند و از آن برای توجیه ظلم ها و ستم ها و حق کشی های آنان استفاده کرده اند. چه بسیار کسانی که برای کاسه لیسی سلاطین و جباران مهارت خود را در منظم کردن الفاظ به کار گرفته، مداحی پیشه کرده اند. آیا کسی که مهارتش مدح ستمگر است در واقع هرگز زیبایی می آفریند؟ همه عمل و کردار او آفرینش زشتی و پلشتی است. او را هرگز هنرمند نخوانید چرا که این ظلم فاحش به هنر و زیبایی است. بهترین و بالاترین زیبایی آزادی و آزادگی است و کسی که برای پستی و مقامی و مالی و منالی و تقربی و توجهی برای خوشامد کسانی که همنشینی اشان به اندازه تاریکی شب یلدا ناخوشایند است، به هر عملی دست می زنند و از هر حربه ای استفاده می کنند و از هر وسیله ای بهره می جویند آیا سزاوار است که هنرمند خوانده شوند؟ چنین کسی انسانیت خود را فروخته و خود را برده این و آن ساخته و قلاده فولادین غلامی و نوکری ظالمان و ستمگران را به گردن آویخته است. اینان هیچ بهره ای از هنر ندارند و بی هنرانی هستند که زشتی و پلشتی می آفرینند.