۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

پیامبر(ص) رأی مردم را صرفا برای تصمیم سازی می خواست

خداوند تعالی به پیامبرش دستور می دهد که با مردم مشورت کند (ال عمران/159) اما این دستور به صورتی ویژه و در سیاقی خاص است. پیامبر(ص) قبل از آغاز جنگ احد درباره کیفیت دفاع با مسلمانان مشورت کرده و نظر اکثریت را بر نظر خویش مقدم ساخته است. اما عده ای در جنگ احد سرپیچی کرده و در انجام وظایف کوتاهی کرده اند. خداوند در آیه فوق به پیامبر می فرماید اینان را ببخش و برای آنان طلب مغفرت کن و با آنان در امور مشورت کن. پس معنای آیه این است که متخلفان جنگ احد را از حق مشورت محروم نساز و با آنان مانند همه مردم، که به رای و نظرشان توجه می کنی، برخورد کن و نظر آنان را نیز در تصمیم سازی دخالت بده. به همین جهت صاحب تفسیر المیزان می گوید که این آیه در واقع امضا و تایید روش و سیره پیامبر است، چرا که آن حضرت در امور حکومتی با مردم مشورت می کرده است (المیزان، ج4، ذیل آیه فوق). 
علاوه بر این خداوند تعالی مشورت در امور عمومی را از ویژگی های مومنان شمرده است (شوری/38) و پیامبر نیز از مومنان و رئیس آنان است. سیره و روش پیامبر این بوده که همیشه با اصحاب خود مشورت می کرده است. این امر مکرر از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. امام رضا(ع) با فردی مشورت می کند و از او راهنمایی می خواهد. آن فرد با تعجب می پرسد که آیا شما با فردی مانند من مشورت می کنی؟ امام(ع) می فرماید: «پیامبر اکرم(ص) همواره با اصحاب خود مشورت می کرد» (وسائل الشیعه، ج8، باب 24 از ابواب احکام العشره، ح1). و نیز راوی می گوید: من هیچ کس را ندیدم که بیش از پیامبر(ص) با یاران خویش مشورت کند (سنن بیهقی، ج9، ص218). 
در حدیثی امام رضا(ع) از پیامبر خدا چنین نقل می کند که فرمود کسی که حکومت مردم را غصب کند و بدون مشورت با آنان حکومت کند حکومت او هیچ گونه مشروعیتی ندارد و مردم وظیفه دارند با چنین حکومتی برخورد کنند (عیون اخبار الرضا، ج2 ص62). 
همچنین از پیامبر(ص) نقل شده است که: «آنگاه که فرمانروایان شما نیکان شما باشند و ثروتمندان شما سخاوتمندان و امور شما در بین شما به مشورت باشد روی زمین برای شما بهتر است از زیر آن» (تحف العقول، ص36). 
از وصایای پیامبر خدا(ص) به علی(ع) است که: «هیچ پشتیبانی قابل اعتمادتر از مشورت نیست» (وسائل الشیعه، ج8، باب 21 از ابواب احکام العشره، ح2). 
این برخی از سخنان پیامبر درباره ضرورت مشورت با مردم در حکومت و نقش مهم و سرنوشت ساز مردم در تصمیم سازی بود. مطابق این سخنان حکومتی که در آن مردم در تصمیم گیری ها نقش اصلی را نداشته باشند به هیچ وجه مشروع و قانونی نیست و مردم وظیفه دارند با چنین حکومتی مقابله کنند. 
سیره و روش حکومت داری پیامبر نشان می دهد که آن حضرت نه تنها با مردم در همه تصمیم های حکومتی مشورت می کرده، بلکه مردم حق داشته اند که با رای و نظر آن حضرت مخالفت کنند و پیامبر(ص) با اینکه نظر دیگری داشته و آن را اعلام کرده ولی مطابق رای و نظر مردم عمل می کرده است. در کتاب های سیره و تاریخ نمونه های متعددی از این امر نقل شده است. آن حضرت در جنگ بدر مکرر با یاران خود از ابتدا تا پایان جنگ مشورت کرد (کتاب مغازی واقدی، ج1، ص48) و در پایان جنگ درباره چگونگی برخورد با اسرای جنگ با مردم مشورت فرمود (مسند احمد، ج3، ص243). 
سیره ابن هشام درباره جنگ احد چنین نقل می کند که پیامبر(ص) رؤیایی دیده که آن را برای مردم اینگونه تاویل کرد که باید از شهر خارج نشویم و داخل مدینه با دشمن روبرو شویم. آن حضرت به مردم فرمود که اگر شما صلاح بدانید چنین کنیم. برخی از مردم مانند عبد الله ابن ابی رأی و نظر آن حضرت را پسندیدند، ولی عده زیادی با آن مخالفت کردند و طرفدار این بودند که در بیرون شهر با دشمن روبرو شوند. استدلال آنان این بود که اگر در داخل شهر بمانیم دشمن گمان می کند که ما ترسیده ایم و این مناسب نیست. سرانجام پیامبر(ص)، که رای و نظر مردم را دید، زره پوشید و به سوی خارج شهر حرکت کرد... (سیره ابن هشام، ج3، ص66). 
در جنگ احزاب(خندق) پیامبر(ص) درباره استراتژی جنگ با یاران خود مشورت کرد و آراء و نظریات متعددی مطرح شد تا اینکه سلمان فارسی نظریه خندق را مطرح کرد که مورد استقبال عموم اصحاب قرار گرفت. پیامبر(ص) این نظر را پذیرفت و اجرا کرد (مغازی واقدی، ج1، ص444). در اثنای همین جنگ بود که حادثه ای بسیار عجیب رخ داد. مسلمانان در محاصره دشمن قرار گرفتند و وضع بر آنان بسیار سخت شد. پیامبر(ص) برای ایجاد اختلاف در اردوی دشمن مخفیانه به دو تن از سران دشمن پیام فرستاد که اگر حاضر باشند میدان را ترک کنند ثلث خرمای مدینه را به آنان می دهد. آن دو نفر تقاضای نصف خرماها را کردند و پیامبر(ص) نپذیرفت، پس آنان به همان ثلث راضی شدند. آنان با ده نفر از یاران خود نزد پیامبر حاضر شدند تا قرارداد بنویسند. اما یکی از یاران پیامبر(ص) عرض کرد ای رسول خدا! اگر این تصمیم از آسمان و از جانب خداست به همین صورت عمل کن و اگر از جانب خدا نیست ما جز شمشیر به آنان نخواهیم داد. پیامبر(ص) با برخی دیگر از سران انصار مشورت کرد و آنان نیز همین سخن را تکرار کردند. آنان گفتند اگر این تصمیم سخن خداست می پذیریم و اگر پیشنهاد خود شماست با آن مخالفیم. پس پیامبر(ص) دستور داد تا قرارداد را پاره کنند (همان، ص477). 
سیره نویسان موارد متعددی از این نوع را در تاریخ زندگی پیامبر(ص) نقل کرده اند (ر.ک. آیت الله منتظری، مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج3، ص94-102). 
از برخی از روایات بر می آید که پیامبر(ص) به مردم تعلیم می داده است که شأن حکومتی و اجرایی او از شأن پیام آوریش جداست و در دومی مصون از خطاست و با کسی مشورت نمی کند، اما در اولی او مانند دیگر مردم است. آن حضرت در حدیثی می فرماید: «انما انا بشر، اذا امرتکم بشیء من دینکم فخذوا به و اذا امرتکم بشیء من رأیی فانما انا بشر؛ همانا من یک بشرم. پس هرگاه شما را به چیزی از دینتان فرمان دادم، بدان رفتار کنید، ولی هرگاه درباره چیزی نظر خود را بیان کردم، همانا من یک بشرم» (صحیح مسلم، ج7، ص95). 
آن حضرت در حدیثی دیگر می فرماید: «انما انا بشر مثلکم و ان الظن یخطی و یصیب و لکن ما قلت لکم قال الله فلن اُکذِبَ علی الله؛ بدانید که من هم مانند شما بشرم و سخن از روی گمان گاهی مخالف واقع و گاهی مطابق آن در می آید. ولی آنچه به شما گفتم که «خدا می گوید» در آن صورت من هرگز به خدا دروغ نمی بندم» (سنن ابن ماجه، ج2، ص825، ح2471). 
از سخنان امام علی(ع) نیز همین تفکیک بر می آید. آن حضرت به مردم می گوید من در حکم خدا با کسی مشورت نمی کنم اما در مسائل مربوط به حکومت هیچ عملی را بدون مشورت با شما انجام نمی دهم (نهج البلاغه، نامه 50). آن حضرت به مردم می فرماید: «از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت آمیز خودداری مکنید زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمی دانم و از احتمال خطا در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا محافظت کند» (نهج البلاغه، خ216). 
پس مطابق سخن و سیره پیامبر(ص) و علی(ع) این حق مسلم مردم است که در تصمیم های حکومتی و در اداره کشور و مملکت دخالت کنند و در واقع آنان هستند که تصمیم گیرنده اصلی هستند. آنان حق دارند که با سخنان پیامبر و امام مخالفت کنند و تصمیمی مخالف نظر آنان بگیرند. و اساسا مهم ترین معیار حقانیت یک حکومت آن است که تصمیم ها با رای و نظر مردم گرفته شود و در غیر این صورت هیچ حکومتی مشروع و قانونی نیست. پس حکومت وظیفه دارد که در تصمیم های خود برای اداره کشور نظر مردم را بگیرد و مطابق آن عمل کند. و البته مردم نیز وظیفه دارند که در امور دخالت کنند و نظر و رای خود را بدهند. بنابراین دادن رای و نظر هم حق مسلم مردم است و هم تکلیف آنان. اما باید توجه داشت که این رای و نظر تنها و تنها برای تصمیم سازی است و نه برای تایید حاکم یا اثبات اقتدار او و یا امور دیگر. پیامبر(ص) و علی(ع) تنها برای تصمیم گیری به آراء مردم مراجعه می کردند و آن را بر نظر خود مقدم می کردند و هرگز از این امر برای اثبات اقتدار خود استفاده نمی کردند. 
بنابراین تا جایی که نظامی و حکومتی رای و نظر مردم را برای تصمیم گیری می خواهد و رای و نظر مردم تاثیر گذار است و در واقع تنها رای و نظر مردم تعیین کننده است، مردم وظیفه دارند رای و نظر دهند. اما اگر اینگونه نباشد حکومت غاصب حق مردم و نامشروع است و نه تنها دادن رای و نظر وظیفه نیست، بلکه تایید ظلم و جور و در نتیجه حرام است. اگر در نظامی رای مردم صوری باشد و به گونه ای باشد که نتیجه از قبل مشخص باشد و یا حاکمان به صورتی عمل کنند که مردم به آنان در رای گیری اعتماد نداشته باشند، در این صورت از آنجا که این نظام و حکومت غاصب حقوق مسلم مردم است و شرکت در رای گیری تایید حکومت ظلم و جور است، این شرکت نه تنها واجب یا پسندیده نیست بلکه حرام مسلم است.

۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

آفت های مهلک دین

دین پدیده ای ظریف و دقیق است چرا که مدعی ایجاد ایمان در درون انسان هاست. این پدیده مدعی است که درون انسان ها را متحول می کند و انسانی نو متولد می سازد، انسانی که تفاوت اساسی اش با دیگر موجودات زمینی رعایت اخلاق  و حقوق دیگران است. موجودی که تنها به خود نمی اندیشد و دیگران را نیز می بیند و بلکه گاه آنان را بر خود مقدم می سازد و بلکه خویشتن خویش را به اوج قله انسانیت می رساند و چه بسا خود را فدای دیگران می سازد.
دین مدعی است که انسان ها را مومن می گرداند، بدین معنا که مغز وجود آنان را تسلیم حق و حقیقت می سازد و بین آنان و باطل دیواری عظیم و محکم از نفرت ایجاد می کند و آنان را عاشق و شیفته حق و حقیقت و دشمن باطل می سازد.
دین مدعی است که حقیقت انسانیت را بر انسان ها مکشوف می سازد و گوهر وجود انسان ها را به آنان می نمایاند و قله های شرافت را به آنان نشان می دهد و آنان را یاری و تشویق می کند تا آنها را فتح نمایند.
قطعا اگر دین بتواند این خدمات ارزنده را به انسان ها بنماید کاری مهم و بی بدیل را انجام داده و هیچ پدیده دیگری  در زندگی بشر قابل قیاس با آن نیست. اما این پدیده ظریف و ارزشمند آفت هایی دارد که نه تنها تمام خاصیت و ارزش را از آن می گیرند بلکه آن را به زیانبارترین و مهلک ترین امر تبدیل می کنند. این آفت ها باعث می شوند که دین نه تنها انسان ها را به قله های کمال رهنمون نشود، بلکه آنان را به موجوداتی بی منطق و پست تبدیل کند. بنابراین شناخت آفت های دین بسیار مهم و اساسی است، به گونه ای که آفت شناسی دین منطقا مقدم بر دینداری و مقدمه لازم و حتمی آن است.
پیامبر اسلام(ص) دو آفت بزرگ و مهم دین را که بیش از هر آفت دیگری در تخریب آن نقش دارند بیان می فرماید: «دو گروه از امت من هستند که اگر آنان اصلاح شوند امت من اصلاح می شود و اگر تباه گردند امت من تباه می گردد. عرض شد، ای رسول خدا! این دو گروه کدامند؟ فرمود: عالمان دین و زمامداران» (الخصال، ص37).
مطابق این سخن گرانبها دو طایفه بیشترین نقش را در صلاح یا فساد دین مردم دارند. حاکمان در معرض این هستند که از دین مردم به عنوان ابزاری برای استحکام قدرت خود استفاده کنند و بنابراین قرائتی از دین را ارائه می دهند و تبلیغ می کنند که با اهداف آنان مناسب و سازگار باشد. عالمان سوء که هم و غمشان دنیاست، از دین مردم نیز در این راستا استفاده می کنند و چون با چراغ می آیند گزیده می برند.
آن حضرت در حدیثی دیگر آفت های مهم دین را سه چیز می شمارد: «آفة الدین ثلاثة، فقیه فاجر و امام جائر و مجتهد جاهل؛ آفت دین سه چیز است، دانشمند بدکار و زمامدار ستمگر و تلاشگر و مجتهد نادان» (کنزالعمال، ح289).
و البته این دو آفت گاهی جداگانه ذکر شده اند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «لکل شیء آفة تفسده و آفة هذا الدین ولاة السوء؛ هر چیزی آفتی دارد که آن را فاسد می سازد و آفت این دین (اسلام) زمامداران بد است» (همان، ح14672). آن حضرت درباره نقش عالم و دانشمند و میزان سود و زیان او برای دین و ملت می فرماید: «بدانید که بدترین بدها عالمان بدند و خوب ترین خوب ها عالمان خوب» (منیة المرید، ص137). در متون اسلامی حدیثی از حضرت عیسی(ع) نقل شده است که نقش عالم دنیاپرست را در تباهی و انحراف دین به خوبی نشان می دهد: «دینار، درد دین است و عالم، پزشک دین. پس هرگاه دیدید که پزشک به این درد مبتلا شده است به او بدگمان باشید و بدانید که او خیرخواه دیگران نیست» (الخصال، ص113).
و البته روشن است که وقتی این دو آفت هماهنگ و همراه گردند و پشت به پشت همدیگر دهند قطعا ضربه های سهمگینی بر پیکر دین وارد می سازند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «برخی از مردمان امت من دانش دینی می جویند و قرآن می خوانند و می گویند: به دربار زمامداران می رویم و از دنیایشان بهره می گیریم، ولی دین خویش را نگاه می داریم؛ ولی این نشدنی است؛ زیرا همان طور که از درخت قَتاد جز خار نمی توان چید، از نزدیکی زمامداران جز گناه و خطا نمی توان دید» (نهج الفصاحه، هاشم صالحی، ص285).
این همراهی چنان برای دین مضر است که امام صادق(ع) می فرماید: «ملعون است، ملعون است، آن عالمی که از سلطان ستمگری پیروی کند و او را در ستمکاریش یاری دهد» (بحار الانوار، ج75، ص381).
برای پرهیز از زیان و ضرر این دو آفت است که در متون دینی بر این تاکید شده است که دین و خرد دو همزاد هستند و از یکدیگر جدا نمی گردند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «جانمایه آدمی خرد اوست و کسی که خرد ندارد دین ندارد» (روضة الواعظین، ص9، به نقل از گزیده میزان الحکمه، ص538) و می فرماید: «دین آدمی، خرد اوست و هر کس عقل ندارد، دین ندارد» (نهج الفصاحه، هاشم صالحی، ص284). و می فرماید: «همه نیکی ها تنها با خردورزی به دست می آید، و کسی که خردورز نیست، دین ندارد» (تحف العقول، ص54). امام علی(ع) می فرماید: «خرد پیام آور حق است» (غررالحکم، ح272) و می فرماید: «خرد دوست صمیمی مومن است» (تحف العقول، ص203). امام صادق می فرماید: «خرد راهنمای مومن است»(الکافی، ج1، ص29). و امام کاظم(ع) می فرماید: خداوند همه پیامبران را خردمند برانگیخت» (تحف العقول، ص396).
پس راه پرهیز از این دو آفت مهلک این است که انسان از عقل و خرد خویش استفاده کند و از تبعیت کورکورانه بپرهیزد. البته انسان باید به فرموده قرآن مجید، سخن های مختلف را بشنود، اما نه اینکه کورکورانه بپذیرد، بلکه باید عقل و خرد خویش را به کار بندد و سخن درست و برتر را برگزیند (زمر/18). امام صادق(ع) می فرماید: «هر کس از طریق اشخاص به این دین درآید، همان اشخاص همچنان که او را به آن در آورده اند از آن خارجش کنند، و کسی که از طریق کتاب و سنت به این دین وارد شود، کوهها بجنبد ولی او نجنبد» و می فرماید: «کسی که دینش را از طریق کتاب خداوند بشناسد اگر کوهها از جای خود بجنبند او در دین خود متزلزل نشود و کسی که ندانسته عقیده ای را بپذیرد، ندانسته هم از آن خارج شود» (بحار الانوار، ج2، ص105 و ج23، ص103).
 زمانی که زمامداران از دین استفاده ابزاری می کنند و آن را به نفع حکومت خود تفسیر و تحریف می کنند و عالمان دین نه تنها وظیفه خود را که معرفی چهره نورانی دین است انجام نمی دهند، بلکه در مقابل تحریف ها سکوت می کنند یا حتی همراهی می کنند، انسان های حق پرست باید در این گرد و خاک چشم های خود را به خوبی بشویند و دین درست را از متون اصلی و با استفاده از نعمت گرانبهای عقل و خرد بجویند و هرگز دین را از پنجره اعمال ناشایست حاکمان قدرت پرست و عالمان دنیا پرست نبینند، و تلاش کنند که این دُرّ گرانبها را از منبع اصلی خود و با ابزاری درست به دست آورند.

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

تقارن سالگرد میلاد بزرگ منادی عدالت و انقلابی که آرمانش عدالت بود

حیات انسانی انسان تنها و تنها با اصل عدالت تحقق می یابد. در صورتی انسان را می توان به اخلاق و اصول دیگر انسانی مکلف کرد که نظامی عادلانه بر هستی حاکم باشد و اگر نظام هستی عادلانه نباشد و نتیجه هر عمل، مشخص و مضبوط نباشد و در این نظام ممکن باشد که هر عملی هر پیامدی را داشته باشد، هرگز نمی توان اعمال خاصی را در میان اعمال اختیاری از انسان ها خواست. دیانت و اخلاق دو امری است که در تاریخ زندگی بشری منادیان زیادی انسان ها را به سوی آنها دعوت می کرده اند. حتی کسانی که دین یا عالم ماوراء ماده را قبول نداشته اند، اخلاق را امری مطلوب و آرمانی می دانسته اند. اما دعوت به دیانت و اخلاق در صورتی معنا می دهد که نظامی عادلانه بر جهان حاکم باشد. پس برای تحقق انسانیت انسان عادلانه بودن نظام هستی ضروری است.
اما این انسانیت خود نیز تنها با عدالت محقق می شود. اصل اساسی و زیربنایی که زندگی دینی و اخلاقی انسان بر آن مبتنی است، و بدون آن نه دیانتی تحقق می یابد و نه اخلاقی، همان عدالت است. هم تعالی و کمال فردی انسان به عدالت بستگی دارد و هم زندگی اجتماعی سالم و درست او. به همین جهت است که هم درون و فطرت انسان به عدالت دعوت می کند و هم خداوند پیامبران خود را برای اجرای عدالت فرستاه است. حسن عدالت و قبح ظلم و ستم از یک سو هم امری فطری است که انسان از درون آن را درک می کند و هم از مستقلات عقلیه است که عقل انسان مستقیما و بی واسطه آن را می فهمد و از سوی دیگر به تعبیر قرآن مجید انبیای ظاهری برای آن فرستاده شده اند: «لقد ارسلنا رسلا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»(حدید/25) ما پیامبران خود را با ادله ای روشن فرستاده ایم و با آنان کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم قسط و عدل را به پا دارند. مطابق این آیه هدف از فرستادن انبیا یا یکی از اهداف مهم آن این بوده است که مردم در جامعه عدل را به پا کنند. پس در واقع هدف از آمدن پیامبر این بوده که به همان چیزی که عقل و فطرت بشر درک می کرد تذکر داده شود.
دعوت به عدالت در سخنان پیامبر اسلام(ص) جایگاهی خاص و ویژه دارد به گونه ای که هیچ سخنی و هیچ دعوتی را نمی توان با آن قیاس کرد. پیامبر(ص) در سخنی می فرماید: «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» لحظه ای دادگری از هفتاد سال عبادت بهتر و برتر است (مشکاة الانوار، ص544). اما این عدالت برای برخی از افراد زیباتر است، یعنی کسانی که در اجتماع نقش مهمتری دارند و سرنوشت مردم در دست آنان است. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «ما من احد افضل عند الله من امام ان قال صدق و ان حکم عدل» هیچ کس نزد خدا برتر و بالاتر از زمامداری نیست که چون سخن می گوید راست می گوید و چون حکم می کند دادگری می کند (نهج الفصاحه، ص408) و باز می فرماید: «العدل حسنٌ و لکن فی الامراء احسن» دادگری نیکوست، ولی برای زمامداران نیکوتر است (همان، ص409).
از سوی دیگر آن حضرت برترین جهاد و سبب بخشایش گناهان را این می داند که انسان در فکر ستم به دیگران نباشد (همان، ص328). آن حضرت بهشت را برای کسی که شر ظالم را از مظلوم دور کند ظمانت می کند (همان). و باز آن حضرت توجه ویژه ای به ظلم و ستم حاکمان دارد: «اشد الناس عذابا یوم القیامة امام جائر» سخت ترین عذاب در قیامت برای پیشوایی است که ستمگر است (همان، ص339). و آن حضرت می فرماید: خداوند از پیشوای ستمگر نفرت دارد (همان) و می فرماید: «الظَلَمة و اعوانهم فی النار» جای ستمگران و یاورانشان در دوزخ است (الفردوس، ج2، ص407). و می فرماید: هر کس به ستمگری کمک کند تا حقی را پایمال کند، از سایه خدا و رسول او بیرون می رود (المعجم الکبیر، 11/94). و می فرماید: «من اعان ظالما سلطه الله علیه» هر کس ستمگری را یاری دهد خدا همان ستمگر را بر او مسلط گرداند (کنز العمال، ح7593).
انسان ها نه تنها نباید ظالم و ستمگر را یاری دهند، بلکه وظیفه دارند جلوی ستمگر را بگیرند و او را از این کار باز دارند. آن حضرت می فرماید: «ان الناس اذا رأو الظالم فلم یأخذوا علی یدیه اوشک ان یعمهم الله بعقاب منه» وقتی که مردم ستمگری را ببینند و دستش را از ستمگری باز ندارند، بیم آن می رود که خدا همه را به عذاب خویش دچار کند (مسند احمل، 1/7) و می فرماید: «من مشی مع ظالم فقد اجرم» هر کس با ستمگری راه رود گناهکار است (کنز العمال، ح14953).
از آنچه گذشت بر می آید که اولا هدف خداوند از فرستادن پیامبران اجرای عدالت بوده است. بنابراین هدف پیشینی دین عدل و قسط بوده است. از سوی دیگر پیامبر اسلام بیش از هر چیز و فراتر از هر چیز به عدالت دستور داده است. از این سخنان بر می آید که هر پرچم و بیرقی که به نام دین بر افراشته می شود باید شعار و دغدغه اولش و بالاترین آرمان و خواسته اش عدالت باشد.
آری! حضرت محمد مصطفی(ص) پیام آور عدالت بود و در پی آن بود که جامعه خود و همه جوامع بشری در طول تاریخ را به عدالت فراخواند. دینی و شریعتی که او آورد ستون و رکن اصلی و گوهری ترین و اساسی ترین بخش آن عدالت بود. عدالت در آیین او از امور عرضی نبود، بلکه مطلوب ترین و مهم ترین ذاتی آن بود، به گونه ای که آیین و شریعت بدون عدالت جسدی بی روح و لاشه ای بی جان بیش نبود.
سالروز میلاد این بزرگ منادی عدالت با سالگرد انقلابی متقارن گشته است که از یک سو شعار اجرای آیین محمدی را می داد، و از سوی دیگر آرمانش اجرای قسط و عدل بود. ملتی که از ظلم و ستم و بیداد به ستوه آمده بود بغضش ترکید و فریاد عدالت خواهی سرداد و البته عدل و قسط واقعی را به حق در تعالیم عدالت محور خاتم پیامبران جستجو کرد و در پی اجرای آن بر آمد.
و اینک در این سالگرد بسیار مناسب است که این ملت به داوری بنشیند و به تعالیم عدالتخواهانه آن پیامبر بزرگ بنگرد و آنها را ملاک و معیار قرار دهد و بسنجد که اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه از انقلابی که برایش هزینه بسیار سنگینی پرداخته، چه مقدار به آرمان عدالت خواهی خود نزدیک شده است. ما شعار دین را داده ایم، آن هم دینی که بیش از هر چیز بر عدالت تاکید کرده است. دینی که بزرگانش گفته اند: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» حکومت با کفر باقی می ماند اما با ظلم پایدار نمی ماند. آیا جامعه ما به عدالت بیشتر توجه می کند یا جوامعی که هرگز شعار دین و دینداری نمی دهند؟ در خبرها آمده بود که در یکی از کشورهای غربی، که مهد سکولاریسم است، وزیری مجبور به استعفا گردید. جرمش این بود که ده سال پیش، هنگامی که هنوز وزیر نبود، در رانندگی با سرعتی بیش از حد مجاز رانده بود و چون پلیس او را متوقف کرده بود از همسرش خواسته بود که خود را راننده معرفی کند. اکنون پس از ده سال که این تخلف آشکار شده آقای وزیر و همسر سابقش تحت پیگرد قرار می گیرند و وزیر مجبور به استعفا می شود.
اگر مهم ترین آرمان دین عدالت است آیا این کشور سکولار به آن نزدیک تر نیست تا کشوری که شعار دین سر می دهد و در آن صحبت از تخلفات و اختلاس های میلیاردی می رود و هیچ مقامی نه تنها مقام خود را از دست نمی دهد بلکه حتی مورد مواخذه نیز قرار نمی گیرد؟! جرم آقای وزیر یک دروغ بوده است، دروغی که لطمه ای اساسی به مملکت نزده است. آیا این کشور به آرمان دین نزدیک تر است یا کشورهایی که شعار پرچمداری دین را می دهند و دروغ گویی در آنها امری عادی است. این امر نشان دهنده وضعیت نظام قضایی یک کشور سکولار است که در آن هرگز شعار دین داده نمی شود. این معنای استقلال نظام قضایی است. اما اگر در کشوری و نظامی که خود را دینی و اسلامی می خواند سوالات بسیار زیادی درباره عدالت نظام قضایی آن و استقلال آن مطرح است، آیا نباید در عنوان دینی بودن خود تجدید نظر کند؟ در کشوری که خود را اسلامی می خواند نظام قضایی اش چه پاسخی برای حصرهای طولانی مدت بدون محاکمه انسان های شریف دارد؟! آیا مجازات های سنگینی که در نظر گرفته می شود با اتهامات ادعایی سنخیت دارد؟! و ...
به هر حال نظامی که مدعی اجرای آیین پیامبری بود که سخن و آرمان و هدف اصلی اش عدالت بوده است، چه میزان به آن آرمان و هدف نزدیک شده است؟! آیا برخی کشورهای سکولار به این آمار و هدف نزدیک تر نیستند؟! همگان، و بویژه عالمان دین وظیفه دارند که به دقت به مطالعه آنچه در جامعه می گذرد بپردازند و ببیند که چه میزان آرمان ها و اهداف دین اجرا می شود و اگر برخی کشورها و نظام های سکولار و غیر دینی به این اهداف و آرمان ها نزدیک ترند، فکری به حال دین کنند تا حداقل چهره دین در نزد جهانیان تیره و تار نگردد.