۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

تجاوز به حدود الهي از سوي مدعيان پاسداري آن

سايت نشريه پرتو سخن كه متعلق به يك نهاد حوزوي است كه با رياست آيت ‌الله مصباح يزدي اداره مي‌شود، سخنان زير را با لحني تأييد‌آميز از آقاي محمد جواد لاريجاني نقل مي‌كند: 
«جواد لاريجاني با بيان اينكه بايد از صحنه سياسي كشور نفاق را از ميان برداشت، گفت: نفاق اين است كه بگوييم قانون اساسي را قبول داريم ولي به آن عمل نكنيم. مشاور رئيس قوه قضائيه اظهار داشت: موضوع كهريزك در همه جا مطرح شد اما كسي به اين مهم توجه نشان نداد كه بازداشت‌ شدگان كهريزك به استقلال و حيثيت نظام جمله كردند. وي خاطر نشان كرد: متأسفانه مجلس نيز در ابتدا گول خورد و هيچ شخصي بيان نكرد كه بازداشت شدگان كهريزك و امثال كوي دانشگاه و كوي سبحان به استقلال نظام حمله كردند»(پرتو سخن). 
اين سخنان دردآور از كسي نقل مي‌شود كه مشاور رئيس قوه قضائيه است و در اين قوه صاحب منصب بوده و هست، قوة قضائيه‌اي که فلسفه وجود‌ي‌اش دفاع از حقوق ملت است. همچنين ايشان دبير ستاد حقوق بشر كشور است كه وظيفه‌اش صيانت از حقوق بشر است. اين سخنان به وسيله كساني نقل و تأييد مي‌شود كه خود را، و البته تنها خود را، پاسدار و مدافع دين خدا مي‌دانند. 
جناب آقاي لاريجاني! شما كه شعار قانون اساسي را مي‌دهيد و مي‌گوييد «نفاق اين است كه بگوييم قانون اساسي را قبول داريم ولي به آن عمل نكنيم» آيا همين سخنان شما مطابق قانون اساسي است. جرم كساني كه به كهريزك برده شدند اين بود كه در راهپيمايي شركت كردند و اصل بيست و هفتم قانون اساسي مي‌گويد: «تشكيل اجتماعات و راهپيمايي‌ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنكه مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است» و در اصل نهم قانون اساسي آمده است: «هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزادي‌هاي مشروع را، هر چند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند». 
به فرض كه از اين دو اصل دست برداريم و بگوييم قانون عادي مي‌گويد كه راهپيمايي مجوز مي‌خواهد، شما كه در قوه قضائيه مسئوليت داريد و مدافع دولت هستيد و در مجامع بين‌المللي دم از رعايت كامل حقوق بشر در كشور مي‌زنيد، باید برای صدور مجوز راهپیمایی برای مخالفان تلاش کنید. ممکن است بگویید در این جهت چقدر کوشیده اید؟
جناب آقاي لاريجاني! اصل سي و ششم قانون اساسي مي‌گويد: «اصل، برائت است و هيچ كس از نظر قانون مجرم شناخته نمي‌شود، مگر اينكه جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد» شما كه جرم بازداشت شدگان كهريزك را اعلام مي‌كنيد، بگوييد جرم آنان در كدام دادگاه صالحي ثابت گرديده است؟ 
از همه اينها كه بگذريم، شما كه معترضيد كه چرا مجلس شورا تخلفات را پي‌گيري كرده، فرض كنيد حق با شما باشد و بازداشت شدگان مجرم باشند. آيا مجرمي كه بازداشت شده حقوقي ندارد. آيا مي‌توان به او اهانت كرد؟ آيا مي‌توان او را مورد ضرب و شتم قرار داد؟ آیا بدون حکم دادگاه صالح می توان کسی را مجازات کرد؟ جناب آقاي مشاور! اين اصل سي و ششم قانون اساسي است: «حكم به مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد» و اصل سي و نهم مي‌گويد: «هتك حرمت و حيثيت كسي كه به حكم قانون دستگير، بازداشت، زنداني يا تبعيد شده، به هر صورت كه باشد ممنوع و موجب مجازات است» 
جناب آقاي لاريجاني! فرزندان اين ملت به فجيع‌ترين صورت مورد ضرب و شتم و اهانت قرار گرفته و برخي از اين نوگلان پرپر شده‌اند. اصول قانون اساسي آشكارا زير پا گذاشته شده است. منافق كيست؟ چه كسي دم از قانون اساسي مي‌زند و در عمل به آن پايبند نيست؟ چه كسي زير پا گذاشتن آشكار قانون را توجيه مي‌كند؟ شما يا مخالفان شما؟ 
بايد به جناب آقاي لاريجاني و مسئولان آن مؤسسه حوزوي، كه اين سخنان را نقل و تأييد مي‌كنند، عرض كنم كه مطابق شريعت مقدس اسلام حتي كسي كه جرمش ثابت شده باشد، حرمت و احترام دارد و تنها مجازاتي را بايد تحمل كند كه شرع تعيين كرده است. اندكي تخلف از اين امر جرم است و مجازات دارد. خداوند تعالي مي‌فرمايد: «تلك حدود الله فلا تعتدوها و من يتعد حدود الله فاوليك هم الظالمون» اينها حدود خداست، از آنها تجاوز نكنيد و كساني كه از حدود خدا فراتر روند، آنان همان ستمكارانند (بقره/229). 
امام باقر(ع) درباره اين آيه مي‌فرمايد: «خداوند بر زناكار خشم گرفت و براي او يكصد تازيانه قرار داد. پس هر كس نسبت به او خشم گيرد و بر اين حد بيفزايد من از او بيزاري مي‌جويم» (وسائل، ج18 ص313). امام باقر(ع) مي‌فرمايد كه امام علي(ع) به قنبر دستور داد مردي را حد بزند. قنبر از روي عصبانيت سه تازيانه بيشتر زد. علي‌(ع) قنبر را با سه تازيانه قصاص كرد» (همان، ص312). 
بنابراين حتي كسي كه مجرم است فقط همان مجازاتي را تحمل مي‌كند كه شرع و قانون تعيين كرده و ديگران حتي حق ندارند نسبت به او خشم بگيرند و مجازات او را بيفزايند كوچك‌ترين بي‌احترامي به مجرم، تا چه رسد به متهم و يا بي‌گناهي كه به ناحق دستگير شده، حرام است. نقل است كه پيامبر خدا مرد زناكاري را سنگسار كرد. مردي به رفيق خود گفت: او مثل سگ كشته شد. پيامبر‌(ص) با آن دو بر لاشه مرداري گذشتند، آن حضرت به آن دو نفر فرمود: با دندان خود تكه‌اي از اين لاشه را بركنيد. عرض كردند: اي رسول خدا! درود خدا بر تو، مرداري را به دندان گيريم؟ فرمود: آنچه از برادرتان بر گرفتيد گنديده‌تر از اين لاشه است» (تنبيه الخواطر، ج1، ص116). 
پس حتي مجرمي كه مجازات شده و اعدام گرديده است احترام دارد و كوچكترين اهانت به او گناه كبيره است. امام علي(ع) بر مردي حد جاري مي‌كند و مردم به او دشنام مي‌دهند و او را لعنت مي‌كنند. امام آنان را مؤاخذه مي‌كند و مي‌فرمايد: او از اين گناه خود پاك گرديد و ديگر بازخواست نخواهد شد» (كنزالعمال، ح14002). 
مجرم مجازات شده و كيفر مجازات خود را كشيده است. كوچك‌ترين توهين به او گناه و جرم است اين سخنان نشان مي‌دهد كه حرمت مجرم را بايد نگه داشت و به حقوق او نبايد تعدي كرد، تا چه رسد به متهم. 
جناب آقاي لاريجاني! شما به راحتي و آساني انسان‌ها را مجرم به حساب مي‌آوريد. لطفا به اين دو حديث شريف توجه فرماييد: 
پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «تا جايي كه مي‌توانيد مجازات‌ها و حدود را از مسلمانان دور كنيد. اگر براي آنان محمل و مفري يافتيد آنان را آزاد كنيد؛ زيرا اگر امام در بخشودن خطا كند بهتر از آن است كه در كيفر دادن گرفتار خطا شود» (كنز العمال، ح12971). 
و مي‌فرمايد: كيفرها را با شبهات دور كنيد و اگر شك و شبهه‌اي در مجرم بودن كسي وجود داشت او را مجازات نكنيد (همان، ح12971). 
جناب آقاي لاريجاني! ما هم با شما موافقيم كه نفاق را بايد از صحنه سياسي كشور محو كرد. اما به نظر ما مصداق آشكار منافق كسي است كه دم از اسلام مي‌زند و شعار اسلام را مي‌دهد و سخن و اعمالش با قرآن مجيد و روايات اسلامي در تضاد است. كساني كه حمله ددمنشانه به مأمن و خانه و كاشانه دانشجويان، يعني كوي دانشگاه و كوي سبحان را به گونه‌اي توجيه مي‌كنند. 
آقاي لاريجاني! اين تنها مجلس نبود كه به قول شما گول خورد. فاجعه به حدي بود كه اعتراض علني بالاترين مقام نظام را نيز به همراه داشت. 
معلوم نیست چرا شما تلاش می کنید فاجعه کهریزک را عین نظام بدانید و با نظام یکی کنید. اگر دلسوز نظام هستید بکوشید دامن نظام را از این گونه فجایع بری کنید.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

پایبندی به عهد و وعده در حکومت اسلامی

پایبندی یک حکومت به عهد و پیمان خود و وعده هایی که می دهد و سخنانی که می گوید یکی از معیارهای مهمی است که می توان با آن میزان ریشه داری و حقانیت و درستی یک حکومت را سنجید. این امر بدین جهت است که وفاداری نسبت به عهد و پایبندی به قول و وعده از اموری است که در همه ادیان و مکاتب مورد تاکید قرار گرفته و همگان آن را مهم ترین ارزش به حساب می آورند. این پایبندی برای حکومتی که خود را دینی می داند و مدعی است که قوانین و اعمالش منطبق بر دینی خاص است، اهمیت بیشتری دارد. حکومتی که خود را اسلامی می داند باید اعمال و کردارش منطبق بر شریعت و اخلاق اسلامی باشد. دین مبین اسلام پایبندی به پیمان را دستور می دهد و می گوید عهد و پیمان را در هیچ صورتی و با هر کسی که بسته شده باشد، هرگز نباید نقض کرد. 

خداوند می فرماید: «اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا» به پیمان خود وفا کنید زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد(الاسراء، 34). و می فرماید:«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» ای کسانی که ایمان آورده اید به قرارداد های خود وفا کنید(مائده،1). این دستورها عام است وبنابراین حتی اگر طرف عهد و پیمان غیر مسلمان یا کافر یا مشرک باشد باز مسلمان باید به آن وفا کند. خداوند تعالی در آیه ای دیگر به این امر تصریح می کند:«فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم» پس تا [مشرکان] با شما [بر سر عهد] پایدارند، با آنان پایدار باشید(توبه،7). امام باقر(ع) می فرماید: خداوند به هیچ کس اجازه نداده است که از پیمان خود تخلف کند چه طرف او نیکوکار باشد و چه بدکار(الکافی، ج2، ص169). 
پس حکومتی که خود را اسلامی می داند باید به این امور پایبند باشد و الا اسلام را تنها وسیله ای برای اهداف خود قرار داده است. اگر وفای به عهد و پیمان و انجام وعده ها و قول ها از مهمترین دستورات دین اسلام است و در شرع مقدس و اخلاق اسلامی بر آنها تاکید شده است، حکومتی که خود را اسلامی می داند باید بیش از هر حکومت دیگری به این امور پایبند باشد و در اعمال و کردار او چه در داخل کشور و چه در صحنه های بین المللی این امور مشهود باشد. 
اگر حکومت اسلامی معاهدات بین المللی را امضا می کند یا آنها را می پذیرد واقعا باید به آنها پایبند باشد، چرا که همان طور که از آیات و روایات آشکار است، پایبندی به تعهدات، حتی نسبت به غیر همدینان، واجب و لازم است. همچنین دولتی که مدعی اسلامی بودن است باید به تعهدات خود نسبت به ملت خود و وعده هایی که به آنان می دهد پایبند باشد. این روزها سخنی مطرح است که، اگر درست باشد، نمونه ای از تخلف از عهد و وعده است. 
نقل می شود که دولت چند ماه قبل اعلام کرده است به ورزشکارانی که در بازی های آسیایی مدال بیاورند جوایزی تعلق می گیرد. اما گویا خانمی پس از کسب مدال طلا برای گرفتن جایزه خود مراجعه می کند و با این پاسخ روبرو می شود که شرط گرفتن جایزه آن است که متاهل شوی(تبیان). 
وقتی چنین خبری پخش می شود برای جهانیان و نیز ملت ایران سوالات متعددی مطرح می شود. آیا این اقدام دولت با تعالیم اسلام سازگار است؟ آیا شریعت اسلامی چنین کاری را اجازه می دهد؟ آیا قوانین جمهوری اسلامی، که ادعا می شود ریشه در فقه اسلامی دارد، این عمل را اجازه می دهد؟ آیا این اقدام با اخلاق اسلامی سازگاری دارد؟ به هر حال عرف جهانیان این عمل را غیر اخلاقی و غیر عادلانه به حساب می آورد. 
در فقه اسلامی بابی وجود دارد به نام «جُعاله»: «جُعاله آن است که انسان قرار بگذارد در مقابل کاری که برای او انجام می دهند مال معینی بدهد، مثلا بگوید هر کس گم شده مرا پیدا کند ده تومان به او میدهم»(توضیح المسائل مراجع، ج2، ص352). وقتی جاعل(یعنی کسی که انجام کاری را طلب می کند) این را اعلام کرد اگر کسی آن عمل را در وقت مقرر انجام داد، جاعل باید مالی را که وعده داده بپردازد و بعد از انجام عمل نمی تواند شرط جدید اضافه کند. اگر جاعل بخواهد پس از اعلام و قبل از انجام عمل از سخن خود برگردد باید اجرت کسانی را که برای انجام عمل اقدام کرده اند، به اندازه ای که کار انجام داده اند، بپردازد(همان). 
به گمان من وقتی دولت اعلام می کند که هر کس برای این مملکت افتخار بیافریند و مدال کسب کند فلان مبلغ یا فلان شیء را به او می دهد، این یک «جُعاله» است و تخلف از آن مشروع نیست و بعد از کسب مدال نمی تواند شرطی جدید اعلام کند و حتی ورزشکار می تواند به مراجع قانونی شکایت کند. 
به فرض که این امر تحت عنوان «جُعاله» قرار نگیرد، قطعا تحت عناوین دیگری قرار می گیرد که مطابق آنها نیز تکلیف دولت در این زمینه قطعی است. یکی از این عناوین عهد و پیمان است. در آیات متعددی از قرآن مجید بر وفای به عهد تاکید شده و در برخی از این آیات وفای به عهد از ویژگی های فرد مؤمن شمرده شده است (مؤمنون، 8؛ معارج، 32).پیامبر اسلام(ص) می فرماید:«کسی که پیمان شکن باشد دین ندارد»(گزیده میزان الحکمه، ص568).امام علی(ع) می فرماید:«به خدا یقین ندارد، کسی که عهد و پیمان خود را رعایت نکند» (غررالحکم، ح 9577). آن حضرت خطاب به مالک اشتر می فرماید: «هیچ یک از فرایض خداوند مثل وفای به عهد نیست که مردم، با وجود داشتن خواهش های گوناگون و آراء و اندیشه های متفاوت، در بزرگداشت آن یکدل باشند»(نهج البلاغه، نامه 532). از این سخن حضرت، که در آن وفای به عهد را یکی از مهم ترین وظایف حاکم می شمارد، بر می آید که وفای به عهد نه تنها تکلیف الهی است، بلکه از آنجا که همه انسان ها آن را محترم می دانند، پس تکلیف انسانی و عقلی و فطری نیز می باشد. 
یکی دیگر از عناوین مهم که در دین بر آن تاکید شده است «وعده» است. خداوند تعالی می فرماید: 
«یا ایها الذین آمنوا لمَ تقولون ما لا تفعلون. کبُر مقتاً عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی می گویید که انجام نمی دهید. نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید(الصف، 2 و 3). 
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «وعده، دَین است، وای بر کسی که وعده دهد و خُلف وعده کند، وای بر کسی که وعده دهد و خُلف وعده کند، وای بر کسی که وعده دهد و خُلف وعده کند»(کنز العمال، ح6865). امام علی(ع) می فرماید: «هرگز وعده ای نده که در انجام آن مطمئن نیستی»(غررالحکم، 10297). امام رضا(ع) می فرماید: «ما خاندانی هستیم که وعده خود را دََینی بر گردن خویش می بینیم، چنان که رسول خدا(ص) چنین بود»(بحار، ج75، ص97). 
بنابراین مسلم و قطعی است که وقتی دولتی که خود را اسلامی می داند به ملت خود وعده ای می دهد یا عهدی می بندد بر او واجب است که به گفته خود پایبند باشد و شریعت و اخلاق اسلامی هرگز تخلف را اجازه نمی دهد. 
این امر در موردی که ذکر شد قبح بیشتری دارد، چرا که سال های قبل هرگز سخن از این نبوده است که شرط گرفتن جایزه متاهل بودن است و افراد متعددی با اینکه متاهل نبوده اند جوایز را دریافت کرده اند. حال که برای اولین بار برای یک خانم چنین شرطی گذاشته می شود برای جهانیان شائبه تبعیض بین زن و مرد پیدا می شود. 
به هر حال دولتی که به ارزش های دینی و دستورات اخلاقی و شرعی دین پایبند نباشد نمی تواند انتظار داشته باشد که مردم به این امور پایبند باشند. علاوه بر این، عمل حکومتی که خود را دینی می داند، اگر نادرست باشد، به دین لطمه می زند و آن را در دید جهانیان پایین می آورد. به هر حال اگر مواردی اینگونه درست باشد کسانی که نگران اخلاق جامعه هستند باید انگشت اتهام را به سوی حکومت بگیرند. آیا مردم می توانند به سخن و وعده و تعهد چنین حکومتی اعتماد کنند؟ و البته امیدوارم که خبر نادرست باشد.

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

ترویج دین با کدام روش؟

 سید محمد علی ایازی 

رشد فرهنگ و توسعه صنعت و سرعت ارتباطات، شيوه زندگى و انتقال اطلاعات را كاملا دگرگون كرده و شرايط اجتماعى و فرهنگى جامعه را دستخوش تحول نموده است، تا جايى كه ديگر با شيوه هاى گذشته نمى توان كسى را به دين و دینداری دعوت كرد، يا مانع از انتقال انديشه هاى مخالف به جامعه گرديد. اگر در گذشته انديشه ها از راه سخن و انتقال نسخه هاى دستى كتاب در شكل بسيار محدود انجام مى شد، هم اكنون صنعت چاپ، مطبوعات، راديو، تلويزيون، ماهواره، كامپيوتر و اينترنت، اين معادله را تغيير داده و در شكل گسترده ای باعث ارتباط افراد جوامع مختلف با هم شده است. 
در زمينه ارائه راه حل و بازگشت به جامعه اى به دور از تأثير و تأثر از القائات و شبهات دینی و دگرگونى در فضاى جامعه و بر طرف كردن نابسامانى هاى فكرى و فرهنگى و اخلاقی انديشوران اسلامى به دو گروه متمايز تقسيم شده اند. 
1- گروهى معتقد است بايد در حوزه هاى آموزشى و اجتماعى و سياسى با شيوه هاى متفاوتى عمل كرد ـ حتى اگرچه به خشونت و سخت گيرى بيانجامد ـ تا مبادا جامعه در برابر آن هجوم عظيم صدمه ببيند و اگر صدمه ديده با اين روشها دچار تغيير گردد. اين گروه مايه ها و برنامه هاى آموزشى خود را در نوسازى عنوانها و مضمونهاى كهنه و شيوه هاى قديمى مى داند و معتقد است كه از طريق احياى همين مضمونها مى توان به اهداف مورد نظر دست يافت. همچنين معتقد است كه، تا آنجا كه توان هست بايد مانع استفاده و نفوذ اين ابزار در جامعه شد و يا اين ابزارها را با شيوه هاى قانونى و اقتدارگرايانه از دسترسى مردم دور داشت. به همين دليل از همه عوامل و نيروهاى اجتماعى و سياسى و نظامى و اطلاعاتى سود مى جويد و استفاده از هر روشى را گرچه از قسم ماكياولى آن باشد ـ كه مى گويد هدف وسيله را توجيه مى كند ـ جائز مى شمارد. 
2- اما گروه دیگر علاوه بر ضرورت مقاومت در برابر اندیشه بیگانه معتقد است كه باید فرهنگ اسلامى را احیا و با بازگشت به قرآن و سنت به پالایش دین پرداخت و انحرافات و رسوبات غلیظ و خرافات را از چهره دین زدود. این گروه با اینکه هضم نشدن در تمدن جدید را اصل مى داند، اما: 
اولا: بر استفاده از تمدن جدید و سازگار كردن آن با ارزشهاى اسلامى تأكید مى كند. 
ثانیاً: رشد و ارتقاى سطح آگاهى و مصونیت سازى جامعه را بهترین شیوه براى موفقیت و عبور از بحران اجتماعى و معنوی مى داند. 
ثالثاً: بهره گیرى از شیوه هاى جدید تربیتى و ارشادى و پرهیز از خشونت و اجبار را شرط موفقیت مى داند. برخلاف گروه نخست، آزادى اندیشه و تبادل آرا و عقاید را، راهكار مصونیت سازى و بالا بردن توان جامعه در مقابل انحرافات فكرى مى داند. به همین دلیل به كارگیرى مجادله احسن و موعظه حسنه در امور معنوى و اخلاقى و هدایت جامعه را تنها راه موفقیت و سالم سازى و از همه مهمتر وظیفه دینى مى داند و بس. 
در تصور گروه نخست، دیدگاه جناح دوّم و راه كارهاى آنها دنباله روى از غرب و خودباختگى در برابر آن به شمار مى رود و عمل به راه حلهاى آنها را عامل بحران فرهنگى و از هم گسیختگى اجتماعى مى دانند. این گروه معتقد است كه این شیوه هاى تربیتى و اجتماعى و مدارا و تسامح در برابر اندیشه هاى مخالفان، از غرب آمده و نتیجه اى جز حذف دین و معنویت و ارزشهاى اخلاقى از جامعه به دنبال نخواهد داشت. 
اما در برابر، جناح دوم مبانى و روشهاى خود را بر اساس آموزهاى دینى مى داند، گرچه تجربه هاى غرب را در امر رونق اندیشه و تعاطى افكار مهم ارزیابى مى كند و گرچه جریان اصلاح در حوزه هاى فرهنگى و آموزشى را ضرورى مى داند، اما معتقد است این ایده: 
اولا: نیازمند عمل جمعى و تبادل فكرى است. 
ثانیاً: مطلوب ترین راه با آزمون و اصلاح عملى مى گردد. و لذا در این وادى پرسشهاى بسیارى مطرح مى شود، از آن جمله: 
1. این مقوله آموزش با چه تفسیرى و بهره گیرى از چه داده ها و مایه هایى ممكن است؟ 
2. آیا نباید خاستگاه و هدف معین از احیا و تعلیم روشن گردد و سطح مخاطبان و ظرفیت پذیرش آنان مورد توجه قرار گیرد؟ 
3. از آنجا كه شیوه هاى آموزشى و تربیتى همواره در تغییر است، آیا نباید در هر دوره و مقطعى در سطوح كلان جامعه، این تغییرات همراه با تحولات اجتماعى و فرهنگى عصر باشد؟ 
ثالثاً: شیوه هاى غیرمستقیم تبلیغى در شرایط فعلى از كارآمدترین ابزار براى دعوت و بهره گیرى از مضمونهاى دینى است. شیوه هاى تربیتى و اجتماعى اقتدارگرایانه و همراه با تهدید و زور نه تنها نتیجه مطلوب به بار نیاورده و نمى آورد كه موجب واكنش منفى نیز مى گردد. و تنها شیوه مدارا و تسامح است كه مى تواند به چهره دین صبغه عطوفت و رحمت ببخشد و جامعه را به معنویت ترغیب كند. انحصارگرایى و اقتدارگرایى و بهره گیرى از ابزار خشونت باعث حذف دین و معنویت از جامعه مى گردد. چنان كه این موضوع در عهد رنسانس در غرب اتفاق افتاد. 
متأسفانه در این سالهای پس از انقلاب، راه كارهاى آموزشى و تبلیغى نه تنها مضمون جدیدی در بر نداشته، كه با همان شیوه هاى كهنه به ذهن مخاطبان القا گردیده است. اگر هدف از آموزش دین در مراكز آموزشى تلنبار كردن اطلاعات دینى بوده بحثى نیست، اما اگر غرض شناخت كافى براى جذب و انجذاب و اعتقاد در سطح جوانان و نوجوانان بوده، بى گمان نتیجه مطلوبى به دست نیامده است. اگر گمان رود مواد درسى دینى مانند درسهاى تجربى و انسانى است، قطعاً كاركرد درستى در سالم سازى فرهنگى به دست نمى دهد و محصل و دانشجو نمى تواند از آنچه خوانده بهره گیرى معنوى كند. درست است كه در سالهاى اخیر سهم تعلیمات مذهبى و طرح شعارهاى اسلامى در مدارس و دانشگاهها و چاپ پوستر و عکس و جزوه های تبلیغی افزون شده و ظاهراً عنوانهاى دینى و ارزشى نمود بیشترى پیدا كرده است. اما این تلاش و كوشش نه تنها بحران فكرى و فرهنگى و اخلاقی جامعه را کاهش نداده و مشكلات فكرى و ذهنى جوانان را علاج نكرده، بلكه به دلیل خصلت كاربردى آن به بحران اعتقادى و ارزشى جوانان دامن زده است و این خود بهترین دلیل بر ناكارایى این روش آموزشى است. 

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

غدير، عيد آزادی انسان

روز هجدهم ذي‌الحجه يكي از اعياد بزرگ و مهم شيعيان است كه يادآور حادثه‌اي است كه در آخرين سفر حج پيامبر اسلام(ص) رخ داده است، در اين روز هنگامي كه پيامبر (ص) از حج بر مي‌گشت در محلي به نام غدير خم مسلمانان را جمع كرده، مطلب بسيار مهمي را با آنان در ميان گذاشت. عبارت كليدي پيامبر اين بود كه: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» هر كس من مولاي اويم اين علي هم مولاي اوست. 
مسلمانان عموما در اصل وقوع اين حادثه و نيز اينكه پيامبر (ص) جمله فوق را به زبان آورده اتفاق نظر دارند، هر چند در تفسير عبارت فوق با هم اختلاف دارند و شيعيان از آن جانشيني پيامبر را در مسائل ديني و سياسي برداشت مي‌كنند. كليد واژه اين جمله كه مورد اختلاف واقع شده واژه «مولي»، از ماده «ولاية» است. شيعه اين واژه را به گونه‌اي معنا مي‌كند كه لازمه آن حجيت سخن و عمل علی(ع) است و بنابراین اطاعت و تبعیت از او واجب است. به هر حال این امر باعث شده است كه كلمه «ولایة» به مهمترین واژه برای شیعیان تبدیل شود و درباره معنای آن بحث‌های زیادی صورت گیرد و توسعه‌هایی در كاربرد آن داده شود. 
اما معنای این واژه چیست و آیا معنای آن با آزادی انسان و خود فرمانروایی او سازگار است؟ آیا معنای آن اطاعت محض و كوركورانه از انسان‌های دیگر نیست؟ این اشكالی است كه در عصر جدید به دین وحیانی می‌شود. ایمانوئل كانت در مقاله‌ای تحت عنوان «روشنگری چیست؟» می‌گوید: مفهوم روشنگری این است كه انسان باید از حالت كودكی كه خودش برای خود ایجاد كرده بیرون آید، یعنی به نیروهای خارج از خود متكی نباشد، بلكه به درك و فكر خود اعتماد كند... بشریت در حال رسیدن به دوران بلوغ است و از قبول نیروهای خارج از خود، خودداری می‌نماید و درك و عقل خود را به كار می‌برد (کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، ص90). 
سخن فوق در واقع اندیشه بسیاری در عصر جدید است. ما حصل این سخن این است كه مهمترین اصل برای بشر «خود فرمانروایی» است، و این بدین معناست كه نباید از خارج كسی بر او فرمانروایی كند. به هر حال سخن غالب از عصر روشنگری به این سو این است كه دین به طور كلی، یا قرائت‌هایی از آن، با خود فرمانروایی انسان ناسازگار است و باید كنار گذاشته شود (ر.ك. همان؛ كیوپیت، دان، دریای ایمان، ص165؛ هاپ، واكر، معنای زندگی، ص128-130). 
سخن ما در اینجا این است كه آیا قرائت شیعه از دین، كه قرائت ولایی است، با خود فرمانروایی انسان ناسازگار است؟ روشن است كه اطاعت و تبعیتی كه شیعه از آن سخن میگوید چیزی فراتر از اطاعت انبیاء نیست. حال سؤال این است كه آیا اطاعت از انبیای الهی با «خود فرمانروایی» انسان ناسازگار است؟ 
ولی قبل از پرداختن به این پرسش باید به پرسش دیگری بپردازیم: آیا «خودفرمانروایی» انسان یك ارزش است؟ متون اسلامی چه پاسخی برای این سؤال دارند؟ 
اگر مقصود از «خود فرمانروایی» همان چیزی است كه در سخنان كانت آمده بود، یعنی اینكه انسان به درك و فكر و اندیشه خود اعتماد كند و آنها را به كار بندد، قطعا این یك ارزش است. در آیات متعددی از قرآن مجید بر این تاكید شده است كه انسان‌ها باید تفكر و تأمل و تعقل كنند. آنان نباید نه از آباء و اجداد خود و نه از معاصران خود تقلید و تبعیت كوركورانه كنند. تبعیت كوركورانه و محض امری مذموم است. قرآن مجید پیروان ادیان پیشین را مورد مذمت قرار می‌دهد كه از عالمان خود اطاعت محض و بی چون و چرا می‌كرده‌اند(توبه،31؛ المیزان ذیل آیه فوق). 
آنچه انبیاء انسان‌ها را به آن دعوت می‌كرده‌اند اطاعت و تبعیت كوركورانه نبوده است. از آیات متعددی از قرآن مجید بر می‌آید كه انبیاء مردم را به شنیدن سخنان آنان و تعقل درباره آن دعوت می‌كرده‌اند. اگر بخواهیم با ادبیات قرآنی سخن بگوییم، خدا انسان‌ها را به تأمل و تفكر در آیات خود دعوت می‌كند و این آیات دو دسته‌اند، یك دسته از آیات خدا در طبیعت قرار دارند و یك دسته به وسیله انبیاء بیان شده‌اند. مأموریت اصلی انبیاء این بوده كه مردم را به تأمل و تفكر دعوت كنند. در واقع كسی كه تأمل و تفكر نمی‌كند و سخن دیگران را بدون تعقل می‌پذیرد، از آزادی و «خود فرمانروایی» بهره‌ای ندارد. اما قرآن مجید و انبیایی كه داستانشان در قرآن مجید آمده است، مردم را به تبعیت محض بدون تأمل و تفكر دعوت نمی‌كرده‌اند؛ بلكه آنان را از این كار منع می كرده‌، آنان را به تعقل دعوت می‌كرده‌اند. پس در واقع انبیاء انسان‌ها را به آزادی و خود فرمانروایی دعوت می‌كرده‌اند و به تعبیر قرآن مجید: «یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی كانت علیهم» از آنان قید و بندهایی كه بر ایشان بوده است، بر می‌دارد (اعراف، 157). 
پس جواب هر دو سؤال آشكار شد. اولا آزادی و «خود فرمانروایی» به معنایی كه گفته شد یك ارزش است؛ و ثانیا انبیاء برای دعوت به «خود فرمانروایی» آمده‌اند و پیام دین نیز همین است. 
پیامبر (ص) در حدیث شریف غدیر می‌فرماید كه «هر كس من مولای او هستم علی هم مولای اوست». اگر ولایت پیامبر به معنای آزادی انسان است پس ولایت علی هم به همین معناست. همانطور كه پیامبر آمده است كه به انسان بگوید تعقل و تفكر كن و تبعیت كوركورانه نكن علی (ع) هم به همین معنا ولایت دارد. پس پیام غدیر تداوم دعوت انسان به سوی آزادی و «خود فرمانروایی» است. به همین جهت است كه علی (ع) می‌فرماید: «از علم فرمان بر و جهل را نافرمانی كن، تا رستگار شوی» (غرر الحكم، ح 2309). و می‌فرماید: «خداوند به هیچ انسانی خردی نسپرد، مگر اینكه روزی به وسیله آن نجاتش داد» (گزیده میزان الحكمه، ص538). و می‌فرماید: «خرد محكم‌ترین پایه است» «خرد از زشتكاری دور می‌گرداند و به نیكی‌ها فرمان می‌دهد» «خرد، سامان دهنده هر كاری است» «خرد بالا برنده به سوی علیین است» «خرد پیام‌آور حق است» (غرر الحكم، ح475، 1250، 404، 1325). 
آن حضرت درباره هدف بعثت انبیاء می‌فرماید: «پیامبران خود را در میان آنان برانگیخت تا از آنان پایبندی به پیمان فطرت را بخواهند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آورند و از راه تبلیغ با آنان گفت و گو و احتجاج نمایند و گنجینه‌های عقل‌های آنان را آشكار كرده و به كار اندازند (نهج البلاغه، خ1). 
پس كار انبیاء بیدار كردن فطرت و آشكار كردن عقول انسان‌ها بوده است و ولایت ائمه اطهار(ع) نیز به همین معناست. امام باقر(ع) خطر بد معنا كردن ولایت را، كه انحرافی خطرناك است، گوشزد می‌فرماید: 
به خدا سوگند ما از جانب خدا برائتی نداریم و میان ما و خدا خویشی نیست و ما را بر خدا حجتی نباشد و جز با طاعت به خدا نزدیك نشویم. پس هر كدام از شما كه فرمانبردار خدا باشد، ولایت ما سودش رساند و هر كدام از شما كه خدا را نافرمانی كند، ولایت ما سودش نرساند. وای بر شما، فریب نخورید، وای بر شما، فریب نخورید» (وسائل الشیعه، ج11، ص185). 
سخن فوق از این جهت به بحث ما مربوط است كه هر گونه بیان غیر منطقی از ولایت را رد می‌كند. این حدیث به این امر می پردازد كه كسانی که ولایت را به این معنا می گیرند كه انسان به صرف اینكه ادعای ولایت داشته باشد هرچند عمل صالح انجام ندهند نجات می‌یابند، در خطا هستند. اما انحراف دیگر این است كه كسی گمان كند پذیرش ولایت به معنای تعطیلی عقل و اطاعت كوركورانه است. مولانا جلال الدین رومی به زیبایی بیان می‌كند كه ولایت نبوی و علوی، كه در حدیث غدیر آمده، پیام‌آور آزادی انسان است: 
زین سبب پیغمبر با اجتهاد                     نام خود و ان علی مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست            ابن عم من علی مولای اوست
کیست مولا آنکه آزادت کند                    بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادی است               مومنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مومنان شادی کنید                   همچو سرو و سوسن آزادی کنید
                  (مثنوی، دفتر ششم، ابیات 4537-4541)
آری! انبیاء (ص) و ائمه(ع) تبعیت محض و بدون تأمل و كوركورانه را طلب نمی‌كرده‌اند و البته این بدین معنا نیست كه در دین امر خرد گریزی وجود ندارد. رهبران الهی دستورات دینی را می‌آورده‌اند كه هیچ یك از آنها خرد ستیز نبوده‌اند، اما جنبه‌هایی از برخی از آنها خرد گریز بوده است. برای مثال خرد آدمی چه بسا اصل «یاد خدا» و تأثیر آن بر آرامش روح و روان را درك كند و ضرورت آن را دریابد اما شكل و صورت این یاد خدا را رهبران الهی بیان كنند و به انسان بگویند نماز را به این شكل و صورت بخوان. اما این هم اطاعت محض و كوركورانه نیست چرا كه اصل یاد خدا با خرد و فطرت او سازگار و هماهنگ است. این هماهنگی و سازگاری با عقل و فطرت در احادیثی مورد تأكید قرار گرفته است. پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: 
«هر حدیثی كه از من به شما می‌رسد اگر موافق حق بود من آن را گفته‌ام و اگر با حق سازگار نبود من نگفته‌ام، زیرا من هرگز جز حق نمی‌گویم» (معنای الاخبار، ص90). و امام باقر (ع) می‌فرماید: «هر حدیثی كه از قول آل محمد(ص) به شما رسید و دلهایتان در برابرش نرم شد و با آن احساس آشنایی كردید آن را بپذیرید و اگر دلهایتان از آن رمید و آن را بیگانه حس كردید آن را به خدا و پیامبر و عالم از خاندان محمد(ص) واگذار كنید» (بحار الانوار، ج2، ص189). امام علی(ع) به هنگام حركت به سمت بصره برای جنگ نامه‌ای به اهل كوفه می‌نویسد: «اما بعد! من از این سرزمین و قبیله‌ام خارج شدم، در حالی كه از دو حال خارج نیست: یا ستمكارم و یا مظلوم، یا متجاوزم و یا بر من تجاوز رفته است، لذا من به تمام كسانی كه نامه‌ام به آنها می‌رسد به خاطر خدا تاكید می‌كنم، فورا به سوی من حركت كنند تا اگر نیكوكارم یاریم دهند و اگر گناهكارم مانع كار من شوند» (نهج البلاغه، نامه 57). 
از این احادیث شریف به روشنی فرمانروایی عقل و خرد و فطرت انسان فهمیده می‌شود. اما به هر حال قرائت‌هایی از دین وجود داشته است كه در آنها از انسان‌ها اطاعت محض و بی‌چون و چرا از دیگر انسان‌ها خواسته می‌شده است. نمونه آن اطاعت از سران كلیسا در مسیحیت است كه در قرون وسطا به اوج خود رسیده بود. 
این در رابطه با ولایت معصوم بود و اگر ولایت معصوم اینگونه است تكلیف غیر معصوم روشن است. در روزگار ما كسانی اطاعت از ولی فقیه را به اندازه‌ای دیدند كه در برخی از مطبوعات آمد كه برای مثال «اگر ولی فقیه بگوید ماست سیاه است ما آن را سیاه می‌بینیم». البته این دیدگاه قابل بحث و طرح نیست. اما دیگرانی هستند كه دیدگاه ولی فقیه را فوق قانون و فوق رأی و نظر ملت می‌دانند و البته ایشان به كلمه «ولایت مطلقه» كه حضرت امام (ره) به كار بردند، استناد می‌كنند. در پاسخ اینان باید متذكر شویم كه «ولایت فقیه» در قانون اساسی‌ای آمده كه اعتبار خود آن با رأی ملت است. علاوه بر این در خود این قانون اساسی آمده است كه ولی فقیه با رای مردم، مستقیم یا غیر مسقتیم، انتخاب می‌شود و بنابراین در صورتی كه احراز شود كه مردم كسی را به عنوان ولی فقیه قبول ندارند از این مقام منعزل می شود. اما در رابطه با «ولایت مطلقه فقیه» باید یادآور شوم كه در زمان امام(ره) بحث این بود كه آیا ولایت فقیه در محدوده احكام اولیه اسلام است یا اینكه ولی فقیه، یا به تعبیر دقیق‌تر، نظام اسلامی، میتواند به حكم مصلحت در مواردی از احكام اولیه دست بر دارد و سراغ احكام ثانویه برود؟ آیا، برای مثال، نظام اسلامی در صورت لزوم می‌تواند برای احداث خیابان، مسجدی را خراب كند؟ سخن حضرت امام(ره) این بود كه روشن و بدیهی است كه نظام این اختیار را دارد و ولایت فقیه مقید به احكام اولیه نیست و مطلق است. جالب این است كه كسانی كه آن روز با سخن امام مخالف بودند، امروز ولی فقیه را فراتر از قانون می‌دانند. به هر حال این سخن و اعتقاد بی‌پایه است و با عقل و منطق سازگاری ندارد و لازمه آن حكومت استبدادی به نام دین است. 
همان طور که بیان شد اطاعت محض و کورکورانه حتی نسبت به ولی معصوم ناروا است تا چه رسد به غیر معصوم.اطاعت از ولی فقیه در همان حد و اندازه ای است که در قانون اساسی آمده است. 

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

حکومت بر قلب ها در سخنان امام هادی(ع)

با توجه به سه ساحت بدن، عقل و قلب در وجود انسان، سه مرتبه و درجه از تسلیم را می توان در نظر گرفت: تسلیم بدن، تسلیم عقل و تسلیم قلب. با زور و تهدید بدن انسان ها را می توان تسلیم کرد، اما عقل و قلب آنان را نمی توان. با استدلال و برهان، یا برهان نما و مغالطه، عقل انسانها را می توان تسلیم کرد اما دل و قلب آنان را نمی توان. تسلیم قلب و دل به معنای تسلیم همه وجود آدمی است که همان حقیقت ایمان است(مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص315-316). 

کسانی که در پی حکومت بر مردم بوده اند روشن است که تسلیم و پیروی مردم را نیاز داشته اند. اما نکته قابل توجه در اینجا این است که اینان با توجه به هدفی که در سر داشته اند به مراتبی از تسلیم مردم محتاج بوده اند و همین می تواند معیاری برای تشخیص حکومت حق از باطل باشد. حکومت باطل حکومت را برای حکومت می خواهد و در پی اقتدار دنیوی خویشتن است. برای او تسلیم بدن مردم کافی است و به همین جهت برای تسلیم بدن ها به زور و داغ و درفش و زندان و شکنجه و اعدام و یا به زر و وعده پست و مقام روی می آورد. این نوع حکومت یزیدی است. اما گاهی همین حکومت ها مصلحت و ماندگاری و راحتی خود را در این می بینند که به گونه ای عقول انسان ها را نیز تسلیم سازند. اینان از استدلال و برهان نما نیز استفاده می کنند. فرق معاویه و یزید همین است و به همین جهت در حکومت معاویه نیرنگ های عمرو بن عاص نقش بالاتری دارد و در حکومت یزید شمشیر عبید الله و عمر سعد.هر چند به هر حال هر دو از ترکیبی از زور و زر و تزویر استفاده می کنند. 
اما حاکم حق هدفی بالاتر و برتر دارد. از آنجا که او حکومت را برای حکومت نمی خواهد و حکومت برای او تنها ابزاری است برای احقاق حق، پس او در پی تسلیم قلوب انسان هاست.روش تسلیم کردن قلوب انسان ها متفاوت است. دل انسان ها را با زر و زور و تزویر نمی توان تسلیم کرد. حکومت نبوی و علوی در پی این است که درون انسان ها را منقلب سازد تا جامعه ای ایمانی و حق پرست به وجود آورد، جامعه ای که آرمانش پاکی و عدالت باشد. به همین جهت پیامبر(ص) و علی(ع) در پی فتح دل های انسان ها هستند و با زر و زور و تزویر کاری ندارند. 
اما چگونه می توان دل و قلب انسان ها را فتح کرد؟ امام دهم حضرت هادی(ع) در سخنانی گوشه هایی از این امر را آشکار می سازد. آن حضرت در دو سخن شریف دو عامل اصلی تسلیم دل ها را بیان می فرماید. آن حضرت در این دو سخن به دو نوع رابطه اشاره می کند که در تسلیم و اطاعت مردم تعیین کننده است، یکی رابطه با خدا و دیگری رابطه با مردم. درباره رابطه اول می فرماید: 
«من اتقی الله یُتّقی و من اطاع الله یُِطاع» کسی که از خدا پروا داشته باشد از او پروا دارند و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت کنند(تحف العقول، ص375). پس مردم اطاعت و پیروی خود را نسبت به کسی روا می دارند که او را مرد خدا بدانند و تقوا و پرهیزگاری را در اعمال و کردار او بیابند و هواپرستی و قدرت پرستی را در او نبینند. 
آن حضرت رابطه دوم یا رابطه با مردم را اینگونه بیان می فرماید: 
«من جمع لک وُدَه و رأیه فاجمع له طاعتک» هر کس دوستی واندیشه اش را در اختیار تو گذاشت تو نیز اطاعت و فرمانبری خود را در اختیار او بگذار(همان، ص358؛ بحار الانوار، ج78، ص365). 
پس از کسی باید اطاعت کرد که خالصانه به مردم عشق بورزد و مردم را با جان و دل دوست داشته باشد. و نیز باید از کسی اطاعت کرد که صادقانه فکر و اندیشه خود را در اختیار مردم می گذارد. کسی که مردم را فریب می دهد در واقع اندیشه خود را پنهان می کند و خلاف آن را به مردم می گوید. 
کسی که به مردم عشق می ورزد با آنان متواضعانه برخورد می کند و به صورتی ساده و بی پیرایه نزد آنان حاضر می شود. حضرت عیسی(ع) در پی تسخیر دل هاست که متواضعانه سوار بر الاغی می شود و در میان جمع حاضر می شود.هم چنین وقتی محمد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع) که با فقرا روی خاک می نشینند و با آنان خاضعانه نشست و برخاست می کنند نتیجه اش تسخیر دل ها است. شکوه و جلال ظاهر ممکن است بدن ها را بترساند و تسلیم کند، اما دل ها را می گریزاند. امام هادی(ع) می فرماید:«من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه» کسی که خود پسند باشد ناراضیان او و کسانی که از او خشمگین هستند، زیاد خواهند شد(بحار الانوار، ج69، ص316).همچنین حکومت بر دل ها را با خشونت نمی توان به دست آورد، چرا که دل در صورتی تسلیم می شود که در آن عشق و محبت ایجاد شود و خشونت محبت را از بین می برد. امام هادی(ع) می فرماید:«ستیزه کردن دوستی دیرین را از بین می برد و پیوند استوار را از هم می گسلد»(گزیده میزان الحکمه، ص708). 
آری، حکومت بر قلب ها با خشونت و بی رحمی سنخیتی ندارد بلکه با عشق و محبت و نرمش ممکن می شود. خداوند تعالی به زیبایی به این نکته اشاره می کند که چرا پیامبر بر قلوب مردم حکومت می کند: 
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفظوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر» پس به برکت رحمت الهی با آنان نرم خو و مهربان شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن(ال عمران، 159). 
نرمش و مهربانی همراه با دلسوزی و احترام به مردم باعث شده است که مردم نسبت به پیامبر عشق بورزند و پروانه وار گرد او بچرخند. و چه دورند از روش و سیره پیامبر و ائمه کسانی که کلید موفقیت یک حکومت را خشونت و بی رحمی می دانند و چه آزار دهنده است وقتی که در ظهر جمعه، که وقت عبادت و یاد خداست، انسان از زبان کسی که خود را امام جمعه می داند توصیه به بی رحمی می شنود. امام جمعه می گوید با مخالفان بی رحمانه برخورد کنید. نگرانی آقای امام جمعه این است که چرا به زندانیان سیاسی مرخصی داده شده است. توصیه امام جمعه این است که نکند فردی را که متهم است و از خارج قرار است به کشور باز گردد در فرودگاه دستگیر نکنند؛ البته قاعدتا نگرانی آقای امام جمعه این است که نکند تبعیضی در کار باشد؛ چرا که همه مخالفان یا متهمان در همان فرودگاه دستگیر می شوند. آری، این عدالت مورد توصیه امام جمعه عادل است و این همان نماز جمعه ای است که خداوند فرموده است:«ای کسانی که ایمان آورده اید، چون برای نماز جمعه ندا در داده شد به سوی یاد خدا شتابید»(جمعه،9). نماز جمعه یاد خداست و با یاد خدا دلها آرام می گیرد! این همان نماز جمعه است که در آن امام جمعه خود و مردم را به تقوای الهی توصیه می کند! 
امام جمعه از مرخصی و عفو زندانیان نگران است و پیامبر خدا می فرماید:«چون به امارت رسیدید، زیر دستان را ببخشایید(نهج الفصاحه،ص51). وامام علی(ع) خطاب به مالک اشتر می فرماید:«گاه از آنان [مردم] لغزش و خطا سر میزند، ناراحتی هایی به آنان عارض می گردد، به دست آنان عمدا یا سهوا کارهایی انجام می شود(در این موارد) از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست داری خداوند از عفوش به تو عنایت کند...و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی. هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان مباش. و هیچ گاه از کیفری که نموده ای به خود مبال»(نهج البلاغه، نامه43). 
امام جمعه توصیه به بی رحمی می کند و پیامبر خدا می فرماید:«حاکمی که به زیر دستان رحم نمی کند خداوند بهشت را بر او حرام می کند»(نهج الفصاحه،ص51) و امام علی(ع) خطاب به مالک اشتر می فرماید:«دل خود را آکنده از مهر و محبت و لطف نسبت به مردم گردان و مبادا برای آنان چون جانور درنده ای باشی که خوردنشان را غنیمت می دانی؛ زیرا که مردم دو دسته اند، یا برادر دینی تو هستند و یا هم نوع تو»(نهج الفصاحه، نامه 53) 
چقدر سخنان امام جمعه ما با سخنان پیامبر(ص) و علی(ع) منطبق است! چقدر خطبه های او تقوا و پرهیزگاری ایجاد می کند! چقدر نماز جمعه او به یاد خدا می اندازد و آرامش ایجاد می کند! چقدر گفتار او مردم را به دین و اسلام دعوت می کند!

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

آزادى معنوى و آزادى اجتماعى

سید محمد علی ایازی

آزادى معنوى آن است كه انسان قوا و غريزه هاى خود را مهار كند و در بند غضب، حرص، طمع، جاه طلبى و افزون خواهى نباشد. و آزادی اجتماعی آن است که در بیرون بتواند به دنبال خواسته های منطقی و بروز دادن اندیشه های خود باشد. انسانى آزاد است كه بتواند بر قواى خود مسلط باشد و اسير بتهاى درونى و هواهای نفسانی خود نباشد. همانطور که در بیرون قدرت های سیاسی و اقتصادی و مذهبی نتوانند او را محدود کنند. انسان همان طور كه از نظر اجتماعى ممكن است اسير قدرتمندان و زورگويان باشد و در زندان مستبدان نتواند انديشه خود را شكوفا كند، يا سخن خود را بگويد يا اراده خود را اعمال نمايد، ممكن است اسير شهوت، خشم، آز و كينه هم باشد.
يكى از نقاط متمايز آزادى در آموزه های اسلامى، تأكيد بر آزادى معنوى و آزادى درونى در كنار آزادى اجتماعى است. حتى آزادى معنوى در شيوه تلقى و رفتار مسلمانان در باب آزادى اجتماعى و اهداف انسانى در رسيدن به كمال و تحفظ به حقوق جامعه ها و پايمال نشدن آن حقوق تأثير خواهد داشت. به همين جهت بايد نسبت ميان آزادى معنوى و آزادى اجتماعى را آشكار كرد و جايگاه هر كدام را شرح داد.
در حالى كه آزاديهاى اجتماعى انسان را از ناحيه ديگران رهايى مى بخشد و سلب اختيار و موانع رشد و تكامل بيرونى را برطرف مى كند، آزادى درونى نيز موانع درونى او را برطرف مى كند. انسان ممكن است از درون به بند كشيده شود و ممكن است از بيرون. آنجایی که از درون به بند کشیده می شود، هرچند که آشکار نیست، اما شکننده تر است. مانند خودسانسوری در برابر سانسور.
فيلسوفان و متفكران اجتماعى عموماً به آزادى اجتماعى و آزادى بيرونى اهميت داده اند و از آزادى انسان از قوا و قدرتهاى درونى كمتر سخن گفته اند. در حالى كه اگر آزادى درونى نباشد، آزادى بيرونى هم به معناى صحيح و كامل آن هيچ گاه تحقق پيدا نخواهد كرد و اگر هم به طور نسبى تحقق پيدا كند در سايه منفعت طلبي هاى انديشه مليت و جغرافيا و مذهب محدود خواهد شد، بگذريم از اينكه در اين حالت رشد معنوى و روحى انسانيت مورد توجه قرار نخواهد گرفت. شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
«آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست. درد امروز جامعه بشرى از آن جهت است كه بدون آزادى معنوى به سراغ آزادى اجتماعى مى رود. تا آزادى معنوى را در جامعه كمال ندهيم، آزادى اجتماعى تضمين بخش نيست. آزادى معنوى تنها از طريق نبوت انبيا، دين، ايمان و ارزشهاى اخلاقى حاصل مى گردد. انبيا معتقد به هر دو آزادى بوده اند. اين جمله قرآن شريف در سوره آل عمران آيه 64 كه مى فرمايد: «تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ». بگو اى اهل كتاب بياييد بر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. ناظر به هر دو جهت {آزادی معنوی یعنی پرستش تنها خدا و آزادی اجتماعی یعنی برخی را به جای خدا به خدایی نگیریم} است. زيرا اولا پرستش خداى يگانه را مطرح مى سازد و ثانياً، قبول نكردن اربابى و آقايى هر كس جز خدا را تأكيد مى كند»(گفتارهاى معنوى، صص 10ـ17).
آیا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ بشرى كه اسير شهوت، خشم، غضب، حرص و آز است، چگونه مى تواند حقوق ديگران را محترم بشمارد؟ ممكن است قوانين او را نسبت به احترام به افراد ملت محكوم كند، اما تجربه نشان داده كه صاحبان قدرت که خود را پاسخگوی مردم خود نمی دانند، نمى توانند حامى و مدافع حقوق مردم باشند و شأن انسانی دیگران را محترم بشمارند. بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم، چگونه مى تواند آزادى اجتماعى را پاس بدارد و به حريم ديگران تجاوز نكند و چگونه مى توان تضمين كرد كه بلطائف الحيل حقوق مردم را پايمال نكند. گاهى در لباس دين، و گاهى در لباس علم و حقوق بشر مردم را اسير خود مى سازد و اسم آن را دفاع از آزادى مى گذارد. جامعه هايى كه بردگى را لغو كردند، آيا واقعاً بردگى از اين جامعه ها رخت بربست يا چون ديگر بردگى براى آنها منافع گذشته را نداشت و آنها مى توانستند با شكل ديگرى استثمار كنند، ظاهراً بردگى را تغيير دادند. بشر چون سودطلب است، از هر وسيله اى براى نفع خود استفاده مى كند. اگر نتواند از راهى سود به دست آورد، در جستجوى راه ديگر و شيوه جديدترى مى رود.
به اين دليل است كه در اديان الهى به هر دو جنبه اشاره شده و اتفاقاً بر آزادى معنوى و درونى بيشتر تأكيد شده است. در اين راستا در مرحله نخست در تعبيرات مختلف آمده كه انسان بايد شخصيت خود را درك كند و موقعيت خود را بشناسد و بداند كه هيچ گاه برده و اسير ديگران آفريده نشده است. امير مؤمنان در سخنی مى فرمايد: «لاتكن عبد غيرك جعلك اللّه حرا»(بحارالانوار، ج74، ص214). بنده ديگران مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است. و يا در سخنی امام صادق (ع) فرموده است: « إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا أَمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ فَالْمُؤْمِنُ يَكُونُ عَزِيزاً وَ لَا يَكُونُ ذَلِيلًا»( بحارالانوار، ج64، ص74).خداوند اختيار تمام كارهاى مؤمن را به خودش واگذار كرده مگر اختيار خوارى خويش كه چنين اختيارى به او نداده است. آیا نشنیده ای که خداوند فرموده عزت برای خدا و پیامبر و برای مؤمن است. پس مؤمن عزیز است و نمی تواند ذلیل باشد.
امام على(ع) نيز در اين زمينه مى فرمايد: «وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا»(نهج البلاغه، نامه31). از كرامت نفس خود نگه داری نما و از هر زبونى و پستى بپرهيز، هر چند آن پستى وسيله رسيدن به خواسته های تو باشد، زيرا در برابر آنچه از سرمايه شرافت و كرامت نفس خود مى دهى چيزى به دست نخواهى آورد. بنده ديگران مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.
از جنبه ديگر، در اين تعاليم احاطه بر نفس و كنترل بر غريزه ها، آزادى و رهايى از بند عبوديت شهوات شمرده شده است. در جمله اى آمده است: «مَن ترك الشهوات كان حُراً»(بحارالانوار، ج 74، ص237). كسى كه خود را از شهوات باز دارد، آزاد است.
يا در جايى ديگر آمده است: «رهايى و كنار زدن شهوات مايه آزادى است»( همان، ج2، ص53). قرآن كسى را كه خود را اسير هوا و هوسها كند، بنده مى شمارد و در آيه 23 سوره جاثيه مى فرمايد: «أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ »آيا ديدى آن كس را كه هوا و هوسهاى خود را خداى خود گرفت.
اهميت اين آزادى درونی آن چنان است كه قرآن كريم يكى از هدفهاى بعثت پيامبران را رهايى انسان از بند و زنجيرهايى مى داند كه بر وجود او سنگينى مى كند و لذا در آيه 157 سوره اعراف مى فرمايد: «َ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ». پیامبر کسی است که بارهاى سنگين وزنجيرهايى را كه بر گردن آنهاست برمى دارد.
بنابراين نمى توان اين آزادى را دست كم گرفت و اهميت آن را در سلامت فرد و جامعه و تضمين اهداف اجتماعى اسلام، كوچك شمرد. اين اهداف آن چنان مهم بوده است كه بسيارى از متفكران مسلمان را از آزادى اندیشه و بیان غفلت زده كرده و اصالت آزادى اجتماعى را ناديده گرفته يا به فراموشى واداشته است. به تعبير يكى از متفكران معاصر كه مى نويسد: «ما هم به آزادى درونى محتاجيم و هم به آزادى بيرونى و گذشتگان ما، عارفان ما بيش از آنكه پرواى آزادى بيرونى داشته باشند به فكر آزادى درونى بوده اند. مولوى گفت:
     اى شهان كشتيم ما خصم برون        ماند خصمى زو بتر در اندرون

     كشتن اين كار عقل و هوش نيست     شير باطن سخره خرگوش نيست

     سهل شيرى دان كه صفها بشكند       شير آن است آن كه خود را بشكند

(مثنوى، دفتر اول، ابيات 1372 ـ 1374 و 1389)
راست مى گفت ولى آن تكه سخن كه مى گفت كشتيم ما خصم برون، درست نبود. خصم بيرون را نكشته بودند، آنها اصلا دربند خصم بيرونى نبودند، فرق نمى كرد كه مغولان بر آنها حكومت كند يا خلفاى عباسى يا سلجوقيان. توجه آن بزرگ و بسيارى از بزرگان ديگر نظير او فقط به خصم درون بود. اين بسيار نيكو بود، ولى نارسا و نا تمام بود»(سروش، عبدالكريم، فربه تر از ايدئولوژى، ص 266)
البته منظور مولانا سخن پيامبر است كه پس از جهاد اصغر يعنى جنگ با كفار، آنهایی که به مخالف خود اجازه بیرون آمدن از شرک را نمی دادند و مسلمانان را در اذیت و آزار قرار می دادند و پیامبر مجبور می شد که با آنان بجنگد، فرمود: «اكنون وقت آن رسيده كه به سراغ جهاد اكبر برويم و با دشمن نفس اماره به جنگ آييم.» پيامبرى كه از مبارزه اجتماعى و رهايى مردم هرگز غافل نبود. اما اين سخن در جاى خود نسبت به مولانا و ديگران، سخن درستى است; زيرا در متون واقوال مسلمانان بيشتر به جهاداكبر يا مبارزه با نفس و آزادى درونى پرداخته شده و اهميت آزادى اجتماعى كمتر بازگو شده است و در حقيقت آنها پرواى آزادى بيرونى را نداشته اند و اين اشكال به مانند آن اشكالى است كه به ديگران مى شود كه به آزادى درونى توجه نكرده اند. جمع ميان آن دو به اين است كه هم آزادى درونى و هم آزادى بيرونى مورد توجه قرار گيرد و توجه به يكى از آنها باعث كم شدن اهميت ديگرى نگردد.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

عدالت در عرصه اطلاع رسانی

محمد تقی فاضل میبدی

غالب فیلسوفان عهد گذشته و حال ، عدالت را محورسایر فضایل دانسته و هرگونه سستی در بنیان عدالت را، سستی در بنیان جامعه دانسته اند . جمله معروف " الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم " از جملات حکیمانه ای است که در تجربه تاریخی به ثبوت رسیده است . از افلاطون فیلسوف عهد باستان تا جان راولز بر این باورند که : همانطور که حقیقت برای بنیانهای فکری ،لازم و ضروری است ، عدالت نیز برای نهادهای اجتماعی بدیهی است . شاید کتابی به مانند قرآن کریم از استحکام عدالت سخن نگفته باشد ، و شاید پیامبری به مانند پیامبراسلام (ص) در برابر ظلم اجتماعی موضعی سرسختانه نگرفته باشد .(وماکنا مهلکی القری الا و اهلها ظالمون/قصص،28) جامعه زنده در نگاه اسلام جامعه ای است که بر محور عدالت اجتماعی بچرخد . اساس هلاکت جوامع گذشته ظلمهایی بوده که حاکمان بر مردم روا می داشتند . لهذا خداوند فرمود : پیشوایی جامعه نباید در دست ظالمان قرار گیرد .
" لا ینال عهدی الظالمین "
سؤال اساسی این است:چرا با تأکیدات و توصیه هایی که اسلام به برقراری عدالت در جامعه دارد ، حاکمان اسلامی ،غالبا، در عمل به این مفهوم پشت کردند و تاریخ خلافت اسلامی جز تاریخ ظلم و جنگ قدرت نیست . آیا به خاطر این است که حاکمان اسلامی – جز معدود – مصلحت نظام و بقای خود را بر مصلحت عامه مقدم داشته اند و در نتیجه عدالت را در مسلخ قدرت قربانی کردند ، و حقیقت و فضیلت انسانی را به پای رذایل سیاسی سر بریدند ؟ یا ممکن است عوامل دیگری درانحراف ازعدالت وجود داشته باشد.درکنارعلل وعوامل یاد شده یک نکته مهم ممکن است بر جای مانده باشد و آن انحراف از معنا و مفهوم عدالت است.اگرتفسیرعدالت به دست حاکمان و مفسران دربار باشد ، فرجام آن ظلم اجتماعی است ؛ اما اگر معنا و مفهوم عدالت به عرف جامعه و یا به قاموس عقلایی هر قوم باشد ، درآن جا عدالت معنای دیگری خواهد یافت . مثالی که در این جا خواهم زد وآن مثال موضوع این یادداشت است ، عدالت در عرصه اطلاع رسانی است .درگذشته حاکم عادل بر کسی اطلاق میشد که در تقسیم اموال عمومی عدالت بورزد و ظلمی در ثروت جامعه روا ندارد . و روایت معروف از امام علی ( ع ) : " العدل وضع الشی فی موضعه " را به معنای توزیع عادلانه ثروت می گفتند . روزگاری که فیلسوفان سیاست ، بحث کنترل قدرت را پی می گرفتند و این که چه باید کرد تا زمام امور مردم در دست یک نفر ، به صورت دلخواه و در نهایت دیکتاتوری نباشد از عدالت در حوزه قدرت سخن راندند ؛ یعنی اگر در جامعه ای ثروتهای عمومی، عادلانه توزیع شود ، اما قدرت در دست یکنفر قرارگرفت، در این جا عدالت در حوزه قدرت تحقق نیافته است و اگر عدالت در حوزه قدرت تحقق نیابد ، نظام اقتصادی جامعه نیز عادلانه نخواهد بود.
حال اگر در جامعه ای عدالت در عرصه اقتصادی ودرحوزه قدرت محقق شد و تمرکز ثروت و قدرت وجود نداشت،می توان گفت این جامعه عادلانه است ؟ در این روزگار پاسخ منفی است ؛ زیرا عرصه سومی وجود دارد که شاید اهمیّت آن از دو عرصه اول و دوم کمتر نباشد و آن عرصه اطلاع رسانی و ابزار رسانه ای است . اگر ابزار رسانه ای انحصاری شد و رسانه های عمومی و ملی در انحصار و اختیار فرد یا گروهی خاص ویا حتی دولت قرار گرفت ، نمی توان آن جامعه را عادلانه تلقی کرد . انحصاری کردن رسانه های عمومی چیزی است که به عدالت اقتصادی وعدالت در بخش قدرت آسیب می رساند . انحصاری کردن صدا و سیما و مطبوعات، جامعه را تک صدایی می کند و مردم ناچارند ، تنها شاهد یک نظر و یک جهت ، از میان صدها نظر و جهت باشند و ابزاری در اختیار دیگران برای اعلام نظر قرار نگیرد و در نتیجه صدای انتقادی از عملکرد حاکمان به گوش نرسد . لهذا عدالت در سطح رسانه ها و توزیع درست ابزار رسانه ای در میان افراد صاحب نظر از ضروریات جامعه نوین است و این جاست که آزادی در دل عدالت جا می گیرد . اما اگر ابزار اطلاع رسانی را عمومی نماییم و از انحصار بدر آوریم ، علاوه بر این که کار عادلانه ای کرده ایم ، آزادی را محقق ساخته ایم . اگر معنای عدالت ادای هر حقی به صاحب حق است وظلم عبارت از محروم کردن هر صاحب حقی از حقش باشد ، یکی از حقوق نخستین هر کس ، این است که بتواند ایده و اندیشه خود را در راه تکامل فکر و اندیشه بیان کند ؛ هر چند آن ایده و اندیشه در نگاه بعضی باطل به نظر برسد ؛ عیان کردن اندیشه باطل بهتر از سرکوب کردن آنست . فکر باطل اگر پیش از عیان شدن سرکوب شود ممکن است در نگاه عده ای حقیقت جلوه کند. بنابراین از حقوق آدمیان در اختیار داشتن عرصه اظهار اطلاعات است و نیز از حقوق حقه آدمیان است که صدای مختلف را بشنوند و از احسن آن تبعیت کنند . ( قرآن کریم سوره زمر / 18 ) اگر از عدالت اجتماعی داد سخن شود و ازعدالت در زمینه اطلاعات سخنی به میان نیاید ، در این صورت آزادی به پای عدالت قربانی می شود و در نتیجه عدالتی نیز در حوزه اقتصاد و سیاست در کار نخواهد بود و دگر بار تمرکز ثروت و قدرت به جامعه باز خواهد گشت .

حج موحدانه ابراهیمی

یکی از اعیاد مهم مسلمانان عید قربان است که در ماه ذی الحجه و در موسم حج واقع است. در این روز مهم ترین عمل عبادی مسلمانان، یعنی «حج» به اوج خود می رسد.
حج در لغت به معنای «قصد» است و حاجی کسی است که قصد مهاجرت به سوی هدف اصلی و نقطه مرکزی دین خود را دارد. یک مسلمان در صورتی که توان داشته باشد، حداقل یک بار در طول عمر خود به مناسکی می پردازد که در آن به صورتی نمادین اساس دینداری خود را مرور می کند. نقش و اهمیت حج واقعی به اندازه ای است که پیامبر اسلام(ص) می فرماید که حج باعث می شود همه گناهان قبلی انسان پاک گردد چنان که گویی انسان تازه متولد شده است(نهج الفصاحه، ص182). امام سجاد(ع) می فرماید که حج باعث استواری ایمان می گردد(گزیده میزان الحکمه، ص183) و امام محمد باقر(ع) می فرماید حج دلها را آرامش می بخشد(امالی الطوسی، ص296).
امام صادق(ع) درباره خانه کعبه می فرماید:«این خانه ای است که خداوند خلق خود را به وسیله آن به پرستش واداشته تا با حضور در آن فرمانبرداری آنان را بیازماید. از این رو آنان را به بزرگداشت و زیارت آن تشویق فرموده و آن را جایگاه پیامبران و قبله نمازگزارانش کرده است. این خانه شاخه ای از رضوان و خشنودی خداست و راهی است که به آمرزش او می انجامد و بر بنیاد کمال استوار و مرکز عظمت است»(امالی الصدوق، ص493).
امام رضا(ع) می فرماید:«از آن رو مردم به احرام بستن فرمان داده شده اند که پیش از وارد شدن به حرم خدا و قلمرو امن او دلهایشان خاشع گردد و به هیچ چیز از امور دنیا و زیور ها و لذت های آن دل نبندند و در آن حال و وضعی که دارند جدی و کوشا باشند و آهنگ او کنند و با تمام وجود رو به سوی او آورند»(الدر المنثور، ج2 ،ص63).
آری! حج قصد است و هر قصدی ترکی دارد و مقصدی. آن کس که قصد جایی را می کند جایی را ترک می کند و آن کس که قصد چیزی می کند چیزی را ترک می کند. امام رضا(ع) فرمود که در حج انسان با تمام وجود آهنگ حضرت حق را میکند و با تمام وجود به سوی او روی می آورد و هر آنچه غیر اوست ترک می کند. حاجی احرام می بندد و لباس های زرق و برق دار دنیا را کنار می گذارد و به دو تکه پارچه ساده قناعت می کند، پارچه ساده ای که همه حاجیان، چه فقیر و چه غنی، همان را پوشیده اند و حتی دوخت هم ندارد که ثروتمندان و قدرتمندان شیک تر و زیباتر بدوزند. در این حالت است که حاجیان احساس می کنند که هیچ تفاوتی با هم ندارند و همه با هم مساوی هستند. همه انسان ها ظاهری یکسان دارند اما در همان حالت، درون انسان ها متفاوت است. یکی واقعا همه چیز را رها کرده و به سوی حق آمده است و دیگری دلش جای دیگری است وتنها بدن خود را آورده است. همه با هم با صدایی بلند و رسا آمدن خود را اعلام می کنند و می گویند:«لبیک، اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک».خدایا من دعوت تو را اجابت کرده و آمده ام، من با تمام وجود آمده ام، من همه چیز را رها کرده و تنها به سوی تو آمده ام.
اما آیا همه کسانی که فریاد می زنند و آمدن خود را اعلام می نمایند واقعا آمده اند؟ آیا همه واقعا همه چیز را رها کرده و به سوی حضرت حق آمده اند؟ به هر حال این امری درونی است و از ظاهر افراد چیزی در این باره پیدا نیست. در صحنه ای دیگر این انسان ها جمرات یا ریگ ها را به سمت ستونی که نماد شیطان یا باطل است پرتاب می کنند و او را هفت مرتبه طرد می کنند و بدین وسیله نهایت نفرت خود را از باطل اعلام می دارند. و باز در صحنه ای دیگر ، که اوج مراسم است، همه حاجیان به گرد کعبه، که نماد حق و حقیقت است، هفت مرتبه می گردند و دلدادگی و سر سپردگی خود را نسبت به حق و حقیقت اعلام می دارند.
پس همه مناسک حج برای این است که انسان حق پرستی تمام عیار خود را و عشق کامل خود را نسبت به حق و حقیقت نشان دهد و این را اعلام کند که در دل او جایی برای باطل پرستی نیست و در آن باطل جایی ندارد و «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار». و این معنای حج موحدانه است و این حجی است که در آن دل و قلب همراه با جوارح و بدن به سوی معبود یگانه با هم راه می پیمایند و بر همه چیز پشت پا می زنند.
اما همه کسانی که به حج می روند اینگونه نیستند و بعضی ها تنها با جوارح و بدن به سوی مکه می روند و دل در جای دیگر دارند. اینان هم با بدن و هم با زبان خود دروغ می گویند و در واقع حج اینان مشرکانه است و نه موحدانه، هر چند زبانشان خلاف این را می گوید. در باره اینان امام صادق(ع) می فرماید:«ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» چقدر هیاهو و سر و صدا زیاد است و چقدر حاجی کم است!
به هر حال حاجی با همه حرکات خود در موسم حج حق پرستی خود و نفرت از باطل را اعلام می دارد و البته هر چند این مراسم ممکن است یک بار در عمر یک مسلمان رخ دهد، اما هر روز و هر ساعت ممکن است انسان با این صحنه روبرو باشد. در همه وقت و همه جا باید حق پرست بود و این حق پرستی را اعلام کرد. حاجی واقعی، یعنی کسی که با دل به سوی خدا رفته و صادقانه حق پرستی خود را اعلام کرده، در همه صحنه های زندگی حامی و طرفدار حق و حقیقت است و با باطل مبارزه می کند و در این راه، دادن هیچ هزینه ای او را از حق پرستی باز نمی دارد.
عید قربان یادآور قربانی اسماعیل(ع) توسط ابراهیم خلیل(ع) است. کسی که به این معنا شهسوار ایمان بود که در راه حق پرستی و مبارزه با باطل از همه چیز خود می گذشت. او به معنای واقعی کلمه حاجی بود و موحد؛ و به همین جهت خداوند تعالی در قرآن مجید می فرماید که ابراهیم «کان حنیفا مسلما» یعنی حق پرست و مسلمان بود.
عید قربان برای ابراهیم خلیل به معنای واقعی عید بود چرا که به بزرگ ترین پیروزی دست یافته بود. او موفق شده بود در راه حق پرستی هر هزینه ای را بپردازد. والبته حق پرستی و طرد باطل هزینه دارد. ابراهیم باطل را رد می کند و به حق دعوت می کند و به همین جهت در آتش افکنده می شود. اگر باطل را می پذیرفت نه تنها در آتش افکنده نمی شد بلکه به منافع دنیوی نیز می رسید. اما از آنجا که ابراهیم واقعا آهنگ خدا کرده بود کلمه «لبیک، اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک» را نه فقط با زبان، بلکه با تمام وجود خود می گفت.
حق پرستی تمام عیار ابراهیم یک مقدمه داشت که آن هم تکلیف و وظیفه بود. اگر حق پرستی مهمترین و اصلی ترین تکلیف است، حق شناسی مقدمه آن است. باید ابتدا حقیقت را شناخت و سپس به آن گردن نهاد. شناخت حقیقت تامل و تفکر می طلبد و با تقلید و تبعیت کورکورانه سازگاری ندارد. ابراهیم خلیل نه از نیاکان خود تقلید کرد و نه از معاصران خود. او با عقل و خرد خود سنجید که چه چیزی شایستگی عشق ورزیدن دارد. عقل او می گفت که غروب کنندگان شایستگی عشق ورزیدن ندارند، پس گفت که آنان را دوست ندارم. اما در نهایت این خرد او بود که به او دستور داد که بگوید: «من رو به سوی او می آورم که آسمان ها و زمین را پدید آورده است. از هر چه جز اوست رو برمی تابم و از مشرکان نیستم»(انعام، 79).
و در واقع این حج واقعی ابراهیم خلیل بود . اینجا بود که از هر باطلی روی بر تافت و آهنگ حضرت حق را نمود. و اینجا بود که ابراهیم خلیل حاجی شد.
حاجی واقعی کسی است که در تمام زندگی سعی می کند حق را بشناسد و به آن گردن نهد. دغدغه او این است که نکند که باطل را به جای حق بگیرد، و بنابراین تامل و تفکر می کند و از تبعیت صرف پرهیز می کند. دغدغه او این است که نکند هزینه حق پرستی او را از این مهم باز دارد، چرا که هیچ گاه نمرودیان به آسانی نمی گذارند که حق پرستان وظیفه خود را انجام دهند. حاجی واقعی وقتی ظلم و ستم و فساد را می بیند فریاد می زند و با آن مبارزه می کند. و سرانجام اینکه حاجی واقعی جلوی نمرودیان سر خم نمی کند.
آری! حج موحدانه ابراهیمی اینگونه است. امام باقر(ع)، که در سالروز شهادتش قلم در دست دارم، در جواب این پرسش که پایین ترین مرتبه شرک چیست، می فرماید: پایین ترین مرتبه شرک آن است که کسی هسته میوه را سنگریزه بخواند وسنگریزه را هسته میوه، و به این حرف خود معتقد و پایبند باشد( الکافی، ج2، ص397).

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

ارزش دانش در مكتب باقر‌العلوم(ع)

شنيدن نام امام محمد باقر (ع) از جهاتي انسان را به ياد علم و دانش مي‌اندازد. از يك سو لقب آن حضرت شكافنده علم و دانش است و از سوي ديگر آن امام همام دانشگاهي را بنيانگذاري كرد كه در زمان فرزند برومندش امام صادق(ع) به اوج عظمت رسيد. دانشگاهي كه در تربيت دانشمندان و شكوفايي علوم و دانش‌ها زبانزد است. در واقع تعاليم اين دانشگاه بود كه بيشترين نقش را در رسيدن تمدن شكوهمند اسلامي به اوج عظمت خود داشت.
تاريخ دو دين اسلام و مسيحيت در زمينه تمدن‌سازي از جهات متعددي قابل مقايسه است. مسيحيت در امپراطوري روم و در مهد يك تمدن به ظهور رسيده است. اين دين حدود سه قرن را در اين امپراطوري به صورت اقليتي بسيار كوچك و تحت فشار زيست. در ابتداي قرن چهارم اين دين به يكي از اديان قانوني امپراتوري و در آخر اين قرن به تنها دين قانوني و رسمي آن تبديل شد و حاكم آن گرديد. مسيحيت در حالي به ديانت حاكم و مسلط امپراتوري بزرگ روم تبديل شد كه در واقع دو تمدن بزرگ يونان و روم را همراه با تمدن‌هاي كوچك‌تر ديگر مانند تمدن‌ يهودي و تمدن مصر، به ارث برده بود. امپراتوري روم و قبل از آن امپراتوري يونان مهد علم و دانش بود و در آنها دانشگاه‌هاي متعددي وجود داشت. رشته‌هاي مختلف علمي در دانشگاه‌هاي اين دو امپراتوري شكوفا بود و اساتيد و محققان و دانشجويان در زمينه‌هاي مختلف به كار مشغول بودند. به هر حال مسيحيت از اين ميراث عظيم تمدني و فرهنگي بهره مي‌برد.
اما تاريخ حادثه عجيب و مهمي را نشان مي‌دهد. درست پس از سلطه مسيحيت بر امپراتوري روم دوره‌اي از ظلمت و تاريكي آغاز مي‌شود. نيمه اول قرون وسطا كه سده‌هاي تاريك خوانده مي‌شود، دوره‌ خاموشی علم و دانش و تمدن و فرهنگ بود. سوال مهم و اساسي اين است كه مسيحيت چه نقشي در اين تمدن سوزي داشته است؟
وضعيت تاريخي و جغرافيايي اسلام بسيار متفاوت و از هر جهت عكس وضعيت مسيحيت بود. تاريخ اسلام با هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه آغاز مي شود و درست در همين زمان است كه اين دين در منطقه‌اي از جهان به دين غالب تبديل مي‌شود و اكثريت را به دست مي‌آورد. هنگامي كه پيامبر اسلام در سال دهم هجري رحلت فرمود دين اسلام منطقه حجاز رادر بر گرفته بود و وجود و حضور خود را به رخ دو امپراتوري ايران و روم كشيده بود. پس منطقه حجاز را بايد زادگاه و خواستگاه تمدن اسلامي به حساب آورد.
تفاوت بسيار مهم منطقه حجاز با امپراتوري روم اين بود كه در آن چيزي به نام علم و دانش و فرهنگ وجود نداشت. گفته مي‌شود در كل منطقه حجاز تنها هفده نفر با سواد، آن هم به حدي كه بتوانند يك قرارداد را بنويسند، وجود داشته است. پس ميراث دانش و تمدن و فرهنگ منطقه حجاز به حد بسيار ناچيزي بوده است.
اما نكته جالب در تاريخ اسلام اين است كه با اينكه در منطقه‌اي ظهور كرد كه در آن خبري از علم و دانش و فرهنگ نبود، اما درست پس از ظهور اين دين، پايه‌گذاري يك تمدن بزرگ آغاز مي‌شود و به مدت پنج قرن هر روز به عظمت آن افزوده مي‌شود تا به اوج خود مي‌رسد. و باز سوال اين است كه در اسلام چه چيزي وجود داشته است كه باعث تمدن‌سازي شده است؟ چه تفاوتي بين اسلام و مسيحيت بود كه پس از سلطه يكي تمدني عظيم به وجود آمده و پس از سلطه ديگري تمدني عظيم از بين رفته است؟
هر چند بسياري علت سقوط امپراتوري روم را بيرون از مسحيت، و براي مثال هجوم اقوام وحشي و مانند آن، مي‌دانند، اما به گمان من خود مسيحيت در اين امر تاثير زيادي داشته است. نگاه اين دین به انسان، كه او را موجودي سقوط كرده و گنهكار به حساب مي‌آورده، و ديدگاه اين دين نسبت به علم و دانش يكي از عوامل مهم سقوط امپراتوري روم بوده است. مسيحيت اندكي پس از حاكميت بر امپراتوري روم تمام مدارس آتن و دانشگاه‌ها را تعطيل كرد و اعلام كرد كه علم و دانش درست و صحيح آن است كه از درون كليسا بيرون آيد. اين امر باعث شد كه زمينه برخورد انديشه‌ها از بين برود و فكر محدود شود و تنها افرادي خاص كه در داخل كليسا بودند به جاي همه مردم دانش بياموزند و انديشه كنند و تعليم دهند. روشن است كه چنين انديشه‌اي جلوي شكوفايي علم و دانش و فرهنگ را مي‌گيرد.
اما در اسلام امر متفاوت بود. اولا انسان موجودي سقوط كرده و گنهكار نبود بلكه بر عكس او داراي فطرتي الهي بود كه به او دستور داده مي‌شد كه خود مطالعه كند و انديشه كند و تقليد نكند. به اين انسان دستور داده شده كه علم و دانش بياموزد.
سخن را با امام باقر(ع) و دانشگاهي كه او بنيان نهاد آغاز كرديم. آن امام در باره ارزش علم و دانش مي‌فرمايد: «يك ساعت مذاكره علمي بهتر از يك شب عبادت است» (الاختصاص، ص245) و مي‌فرمايد «عالمي كه از علمش بهره برد، برتر از هفتاد هزار عابد است» (گزيده ميزان الحكمه، ص 548) و مي‌فرمايد: «دلي كه در آن چيزي از دانش نباشد، مانند خانه ويرانه‌اي است كه آباد كننده‌اي ندارد» (امالي الطوسي، ص493).
در قرآن مجيد به گونه‌اي ويژه بر ارزش علم و دانش تاكيد شده است: «بگو آيا كساني كه مي‌دانند با كساني كه نمي‌دانند برابرند؟» (زمر،9) «خدا آناني را كه ايمان مي‌آورند و كساني را كه دانش داده شده‌اند درجه‌ها بالا مي‌برد» (مجادله، 11).
پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمايد: «دانايي سر آمد همه خوبي‌هاست و ناداني سرآمد همه بدي‌ها» (بحار الانوار، ج77، ص175) و مي‌فرمايد «تحصيل دانش بر هر مسلمان، اعم از زن و مرد، واجب است» (امالي الطوسي، ص488) و مي‌فرمايد «اندكي دانش بهتر از بسياري عبادت است» (المحجة البيضاء، ج1، ص22).
امام علي (ع) مي‌فرمايد: «سرآمد فضيلت‌ها دانش است، نقطه پايان فضيلت‌ها دانش است» (غرر الحكم، ج5234) «دانش، گمشده مومن است» (عيون اخبار الرضا، ج2، ص66)
پس علم و دانش در اسلام بالاترين فضيلت است و كسب آن بسيار بالاتر و با ارزش‌تر از هر عمل است. پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمايد كه علم و دانش را در هرجا باشد فراگيريد: «دانش را فرا گيريد، گرچه در چين باشد، زيرا طلب دانش بر هر مسلماني واجب است» (كنز العمال، 697). امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «اگر مردم مي‌دانستند كه علم چه فوايدي دارد، هر آينه در جست‌ و جوي آن بر مي‌آمدند، گرچه در راه آن خون بريزند و در ژرفاي درياها فرو روند»‌(گزيده ميزان الحكمه، ص549).
آري! يكي از مهم‌ترين علل رشد و شكوفايي تمدن اسلامي اين بود كه بر فراگيري علم و دانش تاكيد مي‌كرد و دانش را گمشده مؤمن مي‌انگاشت. علم و دانش هر جا باشد و در دست هر كس باشد ارزشمند است. اسلام آغوش خود را به سوي دانش و علم گشود و هر چند امور زيادي را از تمدن‌هاي ديگر گرفت اما با استقبال از اين علوم و افزودن بر آنها تمدن خود را شكوفا ساخت. به فرموده مرحوم شهيد مطهري دو عامل باعث پيدايش و گسترش تمدن اسلامي شد؛ يكي تاكيد بيش از حدي كه بر تفكر و فراگيري علم و دانش داشت و ديگري احترامي است كه اسلام به عقايد ملت‌ها گذاشت (پیرامون جمهوري اسلامي، ص127)
به گفته اين شهيد بزرگوار علت اين امر اين بود كه اسلام به منطق و عقيده خود اعتماد داشت. كساني دور خود ديوار مي‌كشند و از دريافت علم و دانش ديگران جلوگيري مي‌كنند كه ايدئولوژي خود را آسيب‌پذير مي‌دانند. در كشورهاي كمونيستي حتي راديوها را به گونه‌اي مي‌‌سازند كه فقط صداي خود آنها را بشنوند. اين بدين سبب است كه مكتب خود را ضعيف و آسيب‌پذير مي‌دانند (پيرامون انقلاب اسلامي، ص11).
چه انحراف بزرگي است كه كساني به اسم اسلامي ساختن علوم بخواهند اطراف امت اسلامي ديوار بلندي بكشند و آن كاري را انجام دهند كه در مسحيت باعث تمدن سوزي شد. اينان در واقع اسلام را نشناخته، به قدرت و قوت آن اعتقاد ندارند. در واقع اينان نيز مانند ماركسيست‌ها قرائت خود از اسلام را ضعيف و آسيب‌پذير مي‌دانند. به اينان بايد گفت قرائت شما از اسلام درست نيست. قرائت انحرافي و نحيف و ضعيف خود را مساوی اسلام ندانید وگرنه كسانی كه شاگردان واقعی دانشگاه امام باقر و امام صادق(ع) هستند از این ترس و بیمی ندارند كه با اندیشه‌های دیگر روبرو شوند و حتی از بیگانگان علم و دانش بیاموزند. مرحوم شهید مطهری می‌فرماید:
من در همین دانشكده ، چند سال پیش نامه ای نوشتم به شورای دانشكده و درآن تذكر دادم ، یگانه دانشكده ای كه صلاحیت دارد یك كرسی را اختصاص‏ بدهد به ماركسیسم همین دانشكده الهیات است ولی نه اینكه ماركسیسم را یك استاد مسلمان تدریس كند ، بلكه استادی كه واقعا ماركسیسم را شناخته‏ باشد و به آن مومن باشد ، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد. میباید به‏ هر قیمتی شده از چنان فردی دعوت كرد تا در این دانشكده مسائل ماركسیسم را تدریس كند بعد ما هم میائیم و حرفهایمان را میزنیم ، منطق خودمان را میگوئیم هیچ كس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد. نباید اینگونه فكر كرد كه چون اینجا دانشكده الهیات است ، نباید در آن‏ ماركسیسم تدریس بشود. خیر ماركسیسم باید تدریس شود ، آنهم توسط استادی‏ كه معتقد به ماركسیسم است(همان، ص13-14).
به هر حال این یك قرائت از اسلام است كه از روبرو شدن با هر اندیشه و فكری هراس ندارد و از آن استقبال می‌كند و قرائت دیگری هم هست كه تلاش می‌كند اطراف خود دیوار بكشد. روشن است كه قرائت دوم انحراف از اسلام است.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

برگي از تاريخ سوء استفاده از دين

از آنجا كه دين عنصري لطيف است و با درون انسان‌ها سروكار دارد، در طول تاريخ مورد توجه قدرت پرستان بوده و از آن سوء استفاده‌هاي زيادي شده است. علاوه بر اين كم نبوده‌اند جاهلاني كه با روشي بسيار نامناسب و نفرت‌انگيز در پي اشاعه دين و دفاع از آن بر آمده‌اند. به هر حال در هر دو صورت ‌از لطافت و ظرافت آن كاسته شده به گونه‌اي كه تاثيرگذاري خود را از دست داده و ديگر نتوانسته است اقليم وجود انسان‌ها را فتح و بر قلوب آنان حكومت كند و به تعبير امير مومنان پوستين وارونه‌اي شده است كه هم بدن را گرم نمي‌كند و هم ظاهری هراس انگيز دارد (نهج‌،خ108).
نمونه اين تغيير چهره دين را در قرون وسطاي مسيحي مي‌توان ديد. در اين دوره از دين چنان سوء استفاده شد، و از دين چنان بد دفاع شد كه پس از اين دوره، تاريخ بشر شاهد چندين قرن دين ستيزي و دين گريزي فراگير بود و هنوز اين زخم عميق بر پيكر دين در غرب التيام نيافته است. اين يك قانون و قاعدة همه جايي در تاريخ دينداري بشر بوده است كه بد ديني به بي ديني و دشمني با دين مي‌انجاميده است. مطالعة برگي از تاريخ اين دوره نشان مي دهد كه چگونه ديني كه مؤسس آن همه دين و پيام آن را «عشق به خدا و عشق به هم نوع» مي‌خواند (انجيل متي، 37:32 -40) به موجودي بي‌رحم و بي‌منطق تبديل مي‌شود.
اين برگ تاريخ درباره تفتيش عقايد در قرون وسطا و چگونگي برخورد با دگرانديشان است:
«بعد از 1227، گريگوريوس و جانشينانش، شمار دم افزوني از ‌«بازپرسان» مخصوص را به اطراف و اكناف گسيل داشتند تا به تعقيب بدعتگذاران مشغول باشند. گريگوريوس براي اين امر خطير اعزام افراد فرقه‌هاي جديد فقراي مسيحي را مرجح مي‌شمرد.... عده رهبانان فرقه دومينيكيان كه به اين كار گماشته شده بودند آن قدر زياد بود كه عوام به شوخي، با تحريف نامشان، آنها را «سگان شكاري خدا» مي‌خواندند. اكثر آنها در اخلاقيات بسيار سختگير بودند، لكن تعداد كمي از آنان از فضيلت ترحم بهره‌اي داشتند. اين جماعت خود را قضاتي نمي‌دانستند كه كارشان در عين بي‌طرفي بخش و تفكيك ادله و براهين باشد، بلكه خود را مبارزاني در تعقيب دشمنان مسيح مي‌شمردند. برخي از آنان افرادي محتاط و تابع اوامر وجدان و بعضي ديگر مردمان خونخواري بودند كه از آزار همنوعان خويش لذت مي‌بردند... (ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج4، ص1048).
در فرماني كه در سال 1280م از جانب (پاپ) نيكولاوس سوم صادر شده، آمده است: «بدين وسيله، ما عموم بدعتگذاران... را تكفير و لعنت مي‌كنيم. هنگامي كه اينگونه افراد از طرف كليسا محكوم شوند، بايد آنها را به قاضي حكومتي بسپارند... اگر كسي بعد از بازداشت توبه كند... بايد او را مادام العمر زندانی سازند... كليه افرادي كه به مردمان بدعتگذار پناه دهند، يا از آنها دفاع يا به آنها كمك كنند، بايد به عنوان بدعتگذار تكفير و لعنت شوند... كساني كه مظنون به بدعتگذاري هستند، چنانچه نتوانند بي‌گناهي خود را ثابت كنند، تكفير و لعنت خواهند شد. اگر طوق تكفير و لعنت به مدت يكسال بر گردن آنها بماند، بدعتگذار تلقي مي‌شوند و به مجازات مقرر خواهند رسيد. اين قبيل افراد را هيچ گونه حق فرجام خواهي نخواهد بود... هر كس ايشان را طبق شعاير مسيحي اجازة كفن و دفن دهد، محكوم به تكفير خواهد شد، تا آنكه به خوبي رضايت خاطر كليسا را جلب كند. چنين كسي مورد بخشايش قرار نخواهد گرفت، مگر آنكه با دست خويش اجساد به گور سپرده شدة آن مردگان را از زير خاك بيرون آورد و به دور افكند.... ما عموم افراد غير روحاني را از بحث درباره مسائل مربوط به آيين كاتوليك باز مي‌داريم؛ و اگر كسي از اين فرمان تخلف ورزد، او را تكفير خواهيم كرد. هر كس از وجود بدعتگذاران يا اشخاصي كه در خفا محافلي تشكيل مي‌دهند، يا كسانی كه از همه جهات پيرو اصول و عقايد صحيح آيين كاتوليك نيستند، آگاهي داشته باشند بايد اين مطالب را... به اطلاع اسقف يا بازپرس روحاني برسانند. اگر شخصي از انجام اين تكليف سرپيچي كند، تكفير خواهد شد... ما بدين وسيله كليه اين قبيل افراد را براي هميشه از عوايدشان محروم مي‌سازيم (همان، ص1049).
درباره شكنجه براي گرفتن اقرار آمده است:
«در محاكم اسقفي، و در طي بيست ساله اول تفتيش افكار، از شكنجه هيچ استفاده‌اي نمي‌شد، لكن (پاپ)اينوكنتيوس چهارم مقرر داشت كه هر جا قضات تقصير شخص متهم را مسلم بدانند، مي‌توانند متهم را مورد شكنجه قرار دهند. جانشينان اينوكنتيوس همگي به استفاده از اين وسيله نظر موافق نشان دادند. پاپ‌ها توصيه كردند كه در امر تفتيش افكار، توسل به شكنجه بايد آخرين حربه باشد، فقط يك بار از آن استفاده شود. بازپرسان عبارت «فقط يك بار» را چنين تفسير مي‌كردند كه غرض از آن يك بار شكنجه‌ براي هر نوبت بازپرسي است. گاهي آنها براي ادامه بازپرسي شكنجه را متوقف مي‌كردند، سپس خود را مجاز مي‌دانستند كه شكنجه را از نو آغاز كنند. ... معمولا در اين قبيل موارد، شكنجه عبارت بود از شلاق زدن متهمان، سوزاندن، كشيدن جوارح از اطراف، يا حبس مجرد در سیاهچال‌هاي تنگ و تاريك. پاهاي متهم را ممكن بود بآهستگي بر روي زغال‌هاي سوزان بريان كنند... بعضي اوقات، خوراك شخص زنداني را به عمد آن قدر محدود مي‌كردند تا جسم و اراده‌اش ضعيف و مستعد چنان شكنجه‌هايي روحي شود كه گاهي تصور كند بر وي رحمت خواهند كرد، گناهانش را عفو خواهند كرد... (همان، ص1050-1051).
در رابطه با قتل و خون ريزي آمده است:
«شعار كهنسال كليسا اين جمله بود: «كليسا از خون اجتناب مي‌ورزد»؛ براي عموم روحانيان ريختن خون ممنوع بود. بنابراين وقتي كليسا مقصراني را كه محكوم ساخته بود تحويل ارتش غير روحاني مي‌داد، در واقع عمل خودش را منحصر به اين مي‌كرد كه از حكومت مي‌خواست «مجازات مقرر» را درباره محكومان مجري دارد، و ضمنا نصيحت مي‌كرد كه از «هر نوع خونريزي و هرگونه خطر مرگ» خودداري ورزند. بعد از گرگوريوس نهم، حكومت و كليسا هر دو توافق نظر حاصل كردند كه اين توصيه را مقامات حكومتي نبايد لفظ به لفظ معني كنند، و غرض كليسا اين بود كه خون ريخته نشود، لذا مجاز بودند كه مقصران را زنده در آتش بسوزانند» (همان، ص1052).
آري، با نام دين مي‌توان جنايت و سفاکي كرد. دين و قانون را مي‌توان به گونه‌اي تفسير كرد كه مطابق ميل باشد. مي‌توان يك بار شكنجه را به يك بار براي هر بازپرسي تفسير كرد و منع خونريزي را به جواز سوزاندن زنده در آتش تفسير كرد. به هر حال نام دين و شعار دين كفايت نمي‌كند چرا كه ممكن است به نام دين و با همين شعار جناياتي هولناك صورت گيرد، كه البته نتيجه آن نفرت از دين ودشمني با آن است. امروزه عموم مسيحيان از اعمالي كه در قرون وسطا رخ داده بيزارند و آنها را محكوم مي‌كنند، اما راهي براي التيام زخم‌هاي عميقي كه بر پيكر دين وارد شده و بيزاري‌هايي كه نسبت به آن ايجاد شده، وجود ندارد. انسان‌هاي همان زمان وظيفه داشته‌اند كه جلو اين اعمال را بگيرند. جلوگيري از اعمال ناروا وظيفه عموم مؤمنان است، چنان كه خداوند مي‌فرمايد: «بايد از ميان شما گروهي باشند كه به خير دعوت كنند و امر به معروف كنند و نهي از منكر كنند، اينان رستگارانند» (آل عمران، 104).
و امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «امر به معروف و نهي از منكر راه پيامبران است و شيوه نيكوكاران. فريضه بزرگي است كه ديگر فرايض به واسطه آن برپا مي‌شود و راهها امن مي‌گردد و درآمدها حلال مي شود و حقوق و اموال به زور گرفته شده به صاحبانش برمي‌گردد و زمين آبادان مي‌شود و ...» (الكافي، ج5، ص56).
آري، وظيفه همگان است كه در مقابل فسادها و تباهي‌ها و سوء استفاده‌هاي از دين بايستند، اما عالمان دين در اين رابطه وظيفه سنگين‌تري بر دوش دارند.
پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمايد:
«اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» هرگاه بدعتها در امت من نمايان شود عالم بايد علم خود را آشكار كند و هر كس چنين نكند لعنت خدا بر او باد (كافي، ج1، ص54).

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

مسئولیت عمومی در قبال ظلم و فساد در سخنان امام جواد(ع)

نهمین امام شیعیان حضرت امام محمد تقی(ع) در دوره‌ای زندگی می‌كند كه حاكمان، یعنی دو خلیفه عباسی مأمون و معتصم، فضای سخن و تدریس را از آن حضرت گرفته‌اند و بنابراین سخن و حدیث زیادی از ایشان به ما نرسیده، و گفته می‌شود تنها حدود 250 حدیث از آن حضرت به ما رسیده است. با این حال آن حضرت در چندین سخن برای این نكته مهم، یعنی مسئولیت همگانی در مقابل ظلم و فساد تاكید، و چند جنبه این امر را بیان فرموده‌ است.
آن حضرت می‌فرماید: «العاملُ بالظلم و المعین علیه و الراضی شركاء» ستمكار و یاری كننده ستمكار و كسی كه به ستم او راضی است همه در گناه او شریكند (الفصول المهمه، ص291).
وقتی ظلمی در اجتماع صورت می‌گیرد این درست است كه مباشر این ظلم و ستم چه بسا یك نفر باشد، اما افراد زیادی در این ظلم شریكند چرا كه به گونه‌های مختلف ظالم را همراهی می‌كنند. وقتی انسان‌ها نه تنها در مقابل ظلم ظالم سكوت می‌كنند، بلكه به روی او لبخند می‌زنند و یا اینكه چنان رفتار می‌كنند كه گویا یار و همراه و دوست او هستند، اینان شركاء او هستند. انسان‌ها وظیفه دارند كه چنان رفتار كنند كه ظالم به روشنی مخالفت آنان را درك كند و احساس امنیت نكند، بلكه به روشنی دریابد كه خیل عظیم مؤمنان با رفتار و كردار او مخالفند.
البته همه این سخن در صورتی است كه فرد از ظالم مداحی نكند و با صراحت اعمال ناشایست او را تحسین نكند كه در این صورت مشاركت او در ظلم و فساد آشكارتر است.
آن حضرت می‌فرماید:
«من استحسن قبیحا كان شریكا فیه» آنكه كار زشتی را نیكو شمارد در آن كار شریك است (بحار الانوار، ج75، ص82).
چه زشت و ناپسند است كه كسانی برای اعمال ناشایست محمل تراشی كنند. آری، معیار و ملاك درستی و نادرستی اعمال در درون دین بیان شده است. اما چه بسا مداحین دنیاپرست به توجیه اعمالی كه با صراحت با روش و سیره پیامبر و علی ناسازگار است، می پردازند. قرآن مجید به ما فرموده است كه «ولقد كان لكم فی رسول الله اسوة حسنه» رسول خدا برای شما الگو و اسوة نیكو و پسندیده‌ای است (احزاب، 21). این الگو و اسوه چگونگی احترام به دیگران و بزرگان را بیان می‌كند. ابوذر می‌گوید:
«سلمان و بلال را دیدم كه به سوی پیامبر (ص) می‌آیند. ناگاه سلمان روی پای رسول خدا افتاد و شروع به بوسیدن آن كرد. پیامبر(ص) او را از این كار بازداشت و سپس به او فرمود: ای سلمان! رفتاری را كه عجم‌ها با شهریاران خود می‌كنند با من نكن. من بنده‌ای از بندگان خدا هستم و مانند بنده غذا می‌خورم و مانند همه نشست و برخاست می‌كنم» (بحار الانوار، ج76، ص63).
و این الگو و اسوه همچنین می‌فرماید:
«هر كس دوست داشته باشد كه او نشسته باشد و مردم در برابرش بایستند، جایگاهش در آتش است» (همان).
آیا عظمت اسلام و نظام به اموری است كه كسانی مانند پیامبر(ص) و علی (ع) صریحا آنها را رد كرده و آنها را قبیح و زشت شمرده‌اند؟ عظمت حكومت پیامبر و علی به سادگی و نشست و برخاست ساده با توده های مردم است. گاهی سخن مداحان دنیا پرست به گونه‌ای است كه گویا پیامبر(ص) و علی(ع) چندان سیاستمدار نبوده‌اند و نمی‌دانسته‌اند كه چگونه عظمت و اقتدار خود را به رخ ملت و جهانیان بكشانند. گویا آنان به خاطر بی‌سیاستی، ساده زیستی و تواضع در مقابل ملت و مواظبت تام از حریم بیت المال را سرلوحه امور خود قرار داده‌اند.
به هر حال امام جواد(ع) سخنش این است كه اعمال ناشایست دیگران را نیكو و پسندیده نشان ندهید و آن را توجیه نكنید كه شریك در آن عمل می‌گردید. شما باید در مقابل اعمال ناشایست عكس العمل نشان دهید. آن حضرت می‌فرماید:
«من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه و من غاب عن امر فرضیه كان كمن شهده». كسی كه شاهد كاری باشد و آن را ناخوش بدارد، مانند كسی است كه شاهد آن نبوده است و كسی كه شاهد كاری نباشد اما به آن راضی باشد، مانند كسی است كه شاهد آن بوده است (تحف العقول، ص456).
آری، همه مؤمنان وظیفه دارند كه وقتی شاهد عمل ناپسندی هستند، نه تنها در مقابل آن سكوت نكنند بلكه نارضایتی و نفرت خود را ابراز دارند. انسانی كه در متن جریان و حادثه‌ای قرار داشته باشد كه در آن عمل ناشایستی صورت می‌گیرد، در صورتی كه وظیفه خود را انجام دهد، یعنی نارضایتی و نفرت خود را اعلام نماید، جرمی ندارد و گویا در متن آن حادثه نیست. اما اگر كسی در متن جریان و حادثه‌ای نباشد اما به عمل ناشایستی كه صورت گرفته راضی باشد، گویا در متن است و مجرم است. به هر حال یاری ستمگران شركت در ستم است و شركت در ستم و ستمكاری برای عموم مردم قبیح است و برای عالمان قبیح‌تر. امام صادق (ع) می‌فرماید: «معلون است، ملعون است،‌آن عالمی كه از سلطان ستمگری دنباله روی كند و او را در ستمكاریش یاری دهد» (بحار الانوار، ج75، ص381). این سخن در رابطه با یاری سلطان ستمگر است و معلوم است كه یاری ستمگر به هر شكل و صورت برای عالم بیش از دیگران ناپسند است.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

از بصیرت اندیشمندانه تا تبعیت کورکورانه

این روزها کلمه «بصیرت» زیاد به گوش می خورد و گاهی شهروندان به «با بصیرت» و «بی بصیرت» تقسیم می شوند که ظاهرا تحصیل کرده ها و اندیشمندان جامعه بیشتر در دسته دوم جای می گیرند. اکسیر «بصیرت» داروی دردهای جامعه ما گشته و کسانی هم توزیع این دارو را وظیفه خود تشخیص داده اند و اغلب نظامیان به جای اندیشمندان این وظیفه را بر عهده گرفته اند. «بصیرت» واژه ای است که در متون دینی مکرر آمده و در ادعیه از خداوند «بصیرت دینی» خواسته می شود. در طول تاریخ دین بی بصیرتی مردم مشکل اصلی انبیا بوده و همین عامل بهترین سرمایه و ابزار در دست امثال عمرو بن عاص بوده است که با استفاده از آن به راحتی بتواند باطل را حق و حق را باطل جلوه دهد. و همین مشکل باعث شده است که فردی مانند علی(ع) با چاه درد دل کند. بصیرت به معنای روشن بینی است و جامعه ای که دارای بینش درست باشد، در راه مصالح خویش درست گام بر می دارد. اما این بصیرت یا بینش چگونه حاصل می شود؟ امام علی(ع) می فرماید: «هر که بیندیشد، بینا شود»(کافی، ج2، ص55) و می فرماید: «هر که در آنچه آموخته است، بسیار اندیشه کند، دانش خود را استوار گرداند و آنچه را نمی فهمیده است، بفهمد»(غررالحکم، ح8917). و می فرماید: «هیچ دانشی چون اندیشیدن نیست»(نهج البلاغه، حکمت113). امام حسن مجتبی(ع) می فرماید: «اندیشیدن، مایه زنده دلی صاحب بصیرت است»(بحارالانوار، ج78، ص115). و می فرماید: «شما را به تقوای الهی و تداوم اندیشه سفارش می کنم، زیرا که اندیشیدن پدر و مادر همه خوبی هاست»(تنبیه الخواطر، ج1 ،ص52). پس بصیرت و بینش از اندیشه برخیزد و اگر بخواهیم جامعه ای به بصیرت برسد باید همان طور که از روایات فوق پیداست، مردم را به اندیشه دعوت کنیم، نه به تبعیت کورکورانه. امام علی(ع) انسان با بصیرت را اینگونه تعریف می کند: «با بصیرت کسی است که بشنود و بیاندیشد»(گزیده میزان الحکمه، ص104). مشکل همه پیامبران این بوده که مردم حاضر به شنیدن سخن آنان و اندیشه کردن در آن نبوده اند. البته انبیاء مردم را نه به تبعیت کورکورانه، بلکه به شنیدن و اندیشیدن دعوت می کرده اند. خداوند در آیات متعددی از قرآن مجید از انسان ها می خواهد که در آیات او، اعم از آیاتی که در جهان طبیعت هستند و آیاتی که به وسیله انبیاء فرستاده است، تامل و تدبر کنند. انسانی که آیات خداوند را می بیند یا می شنود و درباره آنها تامل می کند و می اندیشد صاحب بصیرت می گردد. اساسا بصیرت امری است که انسان باید کسب کند و امری است که باید جزو وجود انسان گردد و در درون انسان جای بگیرد. این حالت و ویژگی را نمی توان به زور به کسی داد یا از او گرفت. بصیرت با تبعیت کورکورانه هیچ سازگاری ندارد و به همین جهت قرآن مجید کسانی را که دین نیاکان خود را بدون اندیشه می پذیرند مورد نکوهش قرار می دهد(مائده/104). همچنین قرآن مجید اهل کتاب را به این متهم می کند که عالمان خود را ربّ خود قرار داده اند(توبه/31) و در روایات آمده است که مقصود این است که از عالمان خود اطاعت محض می کرده اند(ر.ک.المیزان، ذیل آیه فوق). پس قرآن مجید تبعیت کورکورانه را در حد شرک به خدا قرار داده است. پیروی بدون اندیشه از یک انسان معمولی بصیرت نیست بلکه بستن چشم است. و چه گمراه است جامعه ای که در آن کسانی که به اندیشه دعوت می کنند متهم به بی بصیرتی شوند و کسانی که به تبعیت کورکورانه دعوت می کنند صاحبان بصیرت تلقی شوند. آری! بصیرت مردم یک جامعه بزرگ ترین نعمت و بزرگ ترین سرمایه است. اما این بصیرت اینگونه حاصل می شود که از اندیشمندان دعوت شود که افکار خود را تبیین کنند و بر آنها استدلال آورند و مردم این اندیشه ها و این استدلال ها را بشنود و در آنها اندیشه کنند و بهترین را برگزینند. چه زیبا قرآن مجید می فرماید: «فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه» بشارت باد بر بندگانی که سخنان را می شنوند و بهترین را بر می گزینند(الزمر،17-18). مرحوم شهید مطهری به روشنی بر این نکته تاکید می کند که در اسلام جایی برای تقلید کورکورانه نیست: «این است آزادی در تفکر.پس اسلام...رشته تقلید را از اساس پاره کرده است و می گوید من اصول دین را بدون آنکه آزادانه آن را درک کرده باشد نمی پذیرم»(پیرامون جمهوری اسلامی، ص125). پس تقلید کورکورانه ناروا و ممنوع است و اندیشه و تفکر یک تکلیف است و با انجام این تکلیف است که جامعه رشد می کند: «اينها هم يك سلسله مسائل است كه اصلا بشر را بايد در اين مسائل آزاد گذاشت تا به حد رشد و بلوغ اجتماعی لازم برسد از جمله اينهاست رشد فكری‏ همين طوری كه برای شناوری بايد مردم را آزاد گذاشت ، از نظر رشد فكری هم‏ بايد آنها را آزاد گذاشت اگر به مردم در مسائلی كه بايد در آنها فكر كنند از ترس اينكه مبادا اشتباه بكنند ، به هر طريقی آزادی فكری ندهيم‏ يا روحشان را بترسانيم كه در فلان موضوع دينی و مذهبی مبادا فكر بكنی كه‏ اگر فكر بكنی و يك وسوسه كوچك به ذهن تو بيايد ، به سر در آتش جهنم‏ فرومی‏روی ، اين مردم هرگز فكرشان در مسائل دينی رشد نمی كند و پيش نمی‏ رود دينی كه از مردم در اصول خود تحقيق می‏خواهد ( و تحقيق هم يعنی به‏ دست آوردن مطلب از راه تفكر و تعقل ) خواه نا خواه برای مردم آزادی فكر قائل است می‏گويد اصلا من از تو " لا اله الا الله " ی را كه در آن فكر نكرده ای و منطقت را به كار نينداخته ای نمی‏ پذيرم نبوت و معادی را كه تو از راه رشد فكری انتخاب نكرده ای و به آن‏ نرسيده ای من از تو نمی پذيرم پس ناچار به مردم آزادی تفكر می‏دهد مردم‏ را از راه روحشان هرگز نمی ترساند ، نمی گويد مبادا در فلان مسئله فكر بكنی كه اين ، وسوسه شيطان است و اگر وسوسه شيطان در تو پيدا شد به سر در آتش جهنم می‏روی در اين زمينه احاديث زيادی هست»(پیرامون جمهوری اسلامی ص 123-124).

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

نشانه های انحطاط جامعه از دیدگاه امام علی(ع)

سید محمد علی ایازی

یکی از مباحث مطرح در حوزه فلسفه تاریخ، شناسایی افول و سقوط دولتها و قوانین حاکم بر آنها است. این موضوع در قرآن کریم و برخی منابع حدیثی مطرح شده است. یکی از این منابع نهج البلاغه است که گسترده ترین مباحث افول و سقوط جوامع و حکومتها را از نگاه امام علی(ع) نقل کرده است. این روایات که در قالب خطبه ها و نامه های آن حضرت نقل شده، برخی به صورت کلی و برخی شرایط و احوال دوران آن حضرت و هشدار برای برگشت به جاهلیت و ارتجاع است. این شناسایی از طریق علائمی است که جامعه ستم زده را از جامعه عدل محور و آزاد و آباد جدا می کند. بررسی این نکات کمک می کند که آنها را در جوامع معاصر شناسایی کرده و برای تعیین علائم به کلمات آن حضرت به عنوان قانونی تاریخی استناد و مراجعه کنیم.
نخستین پرسش این است که مهم ترین علامت انحطاط یک نظام چیست و چگونه می شود که جامعه به سمت اضمحلال پیش می رود؟ از مهم ترین نشانه های اضمحلال رفتار حاکمان در شیوه اداره جامعه است. بدون شک هیچ چیزی مانند رفتار حاکمان تأثیر گذار و سازنده چنین وضعیتی نیست. امام علی در سخنی به دو ویژگی اشاره می فرماید: يَستَدلُّ عَلي ادبار ِالدُّول بِأَربع: تَضييع الأُصول ِوَ التَمسُّك بِالفُروع وَ تَقديم الأراذِل وَ تأخير الاَفاضِل(غرر الحکم، ح 10965).
چهار چيز، نشانه انحطاط دولتها است، ضايع كردن اصول؛ چسبيدن به فروع؛ مقدم داشتن افراد فرومايه و پست ؛ كنار زدن افراد بافضيلت.
منظور از ضايع كردن اصول و چسبيدن به فروع، چیست؟ نخستین مفهوم آن ترجیح و سرگرم شدن و تکیه بیش از اندازه به ظواهر، شعائر و مسائل غیر بنیادی و فراموش کردن ارزشها همچون حقوق انسانها، توجه به عدالت و اخلاق اجتماعی است.
منظور از تَقديم الأراذِل وَ تأخير الاَفاضِل، چیست؟ شاید این فراز روشن تر باشد و جمله ای دیگر در توصیف امام بیانگر وجهی دیگر از این کلام است که می فرماید: عالمها ملجم و جاهلها مکرم(نهج البلاغه،خ2).در جامعه منحط عالمان خانه نشین و جاهلان و فرصت طلبان میدان دار و با احترام هستند.
امام در اشاره به نوعي از تحول ارزشهاي اجتماعي و نشان دادن نمونه دیگر نشانه های انحطاط مي فرمايند : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا(نهج البلاغه، خ32).
اي مردم، در روزگاري کينه‏توز، و پر از ناسپاسي و کفران نعمتها، صبح کرده‏ايم، که نيکوکار، بدکار به شمار مي‏آيد، و ستمگر بر تجاوز و سرکشي خود مي‏افزايد، نه از آنچه مي‏دانيم بهره مي‏گيريم، و نه از آنچه نمي‏دانيم، مي‏پرسيم، و نه از هيچ حادثه مهمي تا به ما فرود نيايد، مي‏ترسيم.
این بیان حضرت چهره ای دیگر از جامعه آفت زده و نظام از هم گسیخته استبدادی است.
امام به کارگزاران خود هشدار می دهد که مبادا به ستم کردن روی آورید و بگویید من مأمور و معذورم، زیرا هیچکس در پیشگاه خدا معذور نیست. وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّي مُؤَمَّرٌآمُرُفاطاع... مگو من مامورم (و بر اوضاع مسلط هستم)، امر مى‏كنم و بايد اطاعت ‏شود(نهج البلاغه،نامه 53).
وَ لا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَة سَوَاء فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لاَِهْلِ الاِْحْسَانِ فِي الاِْحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لاَِهْلِ الاِْسَاءَةِ عَلَى الاِْسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ (همان)
نبايستى نيكوكار و بدكار در پيشگاه تو برابر و يكسان باشند; زيرا اين نگرش، نيرومندترين عامل در بى تفاوتى نيكوكاران نسبت به نيكوكارى و تشويق بدكاران نسبت به بدكارى است; و هركدام را مطابق كارش پاداش ده!
استبداد و بی عدالتی و ستم در جامعه آثاری برجای می گذارد و جامعه منحط را نمایان می سازد. عقب ماندگی و بی فرهنگی و خرابی و روزمرگی یکی از نشانه های چنین جوامعی است. ظاهر گرایی و بی توجهی به اخلاق از دیگر مشخصات چنین جوامعی است. استبداد و نظامی گری و قلدر مآبی از دیگر ویژگی های آن است است. وقتی میان این کشورها و کشورهای دیگر مقایسه می شود، روشن می گردد که چگونه این بی تدبیری آثار گوناگونی را برجای می گذارد که امام (عليه السلام) مطرح می کند: أَخْلاَقُكُمْ دِقَاقٌ وَ عَهْدُكُمْ شِقَاقٌ، وَدِيْنُكُمْ نِفَاقٌ، وَمَاؤُكُمْ زُعَاقٌ... بِلاَدُكُمْ أَنْتَنُ بِلاَدِ اَللَّهِ تُرْبَةً أَقْرَبُهَا مِنَ اَلْمَاءِ وَ أَبْعَدُهَا مِنَ اَلسَّمَاءِ(نهج البلاغه، خ13).
اخلاق و ارزشها به سوی انحطاط رفته و عهد و پیمان و وعده و وعید جایگاهی ندارد و دینداری به دورویی و تظاهر و ریا کشیده شده است. شهرهاى شما داراى كثيف ‏ترين زمين در شهرهاى خداوندى است نزديك‏ترين شهر به آب و دورترين آنها از آسمان. در اين بيانات هم امام ويژگيهاي محيط زندگي را در کنار رفتار نامناسب اعراب ياد آور مي شوند .

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

فتنه گر کیست؟ دشمنان نظام چه کسانی هستند؟

واژه های «فتنه گر»، «دشمن نظام» و...امروزه در کشور ما به واژه ای کلیشه ای در ادبیات یک جریان سیاسی و مطبوعات حامی آن تبدیل شده است. این جریان سیاسی به خود اجازه می دهد که برای کسانی که همفکر او نیستند، این الفاظ را به کار برده و به دنبال آن هر ناسزایی را که خواست به آنان بگوید و هر تهمت و افترائی که خواست به آنان ببندد و هر سخن و عملی را بدون توجه به راست یا دروغ بودن آن، وشاید با علم به دروغ بودن آن، به آنان نسبت دهد. نمونه آن سخنی است که روزنامه رسالت در شماره مورخه 3/8/89 تحت عنوان «شنیده ها و نکته ها» آورده است:
«تلاش شاخه روحانی جریان فتنه برای ملاقات با رهبری»
«یک تشکل روحانی حامی فتنه سبز در قم برای ملاقات با مقام رهبری تلاش می کند. شنیده های موثق رسالت از قم حاکی است یک تشکل روحانی که طی سال های اخیر به جای فعالیت های حوزوی و دینی در عمل به بازوی جریانات افراطی اطلاحات و پس از انتخابات ریاست جمهوری به حامی جریان فتنه سبز تبدیل شده و تمام موجودیت خود را به پای جریانی ریخت که جز انزوای بیشتر دستاوردی برای این تشکل به همراه نداشت، طی یک هفته گذشته تلاش کرده با درخواست ملاقات با مقام رهبری و بهره برداری از این دیدار به بازسازی شخصیت آسیب دیده این تشکل و کم رنگ کردن تبعات منفی مسیر طی شده در دو سال اخیر خود بپردازد. اما اخبار رسیده از نا موفق بودن این تلاش ها حکایت دارد. تحرکات این تشکل روحانی که در سال های اخیر در نقش شاخه روحانی جریانات ساختارشکن و افراطی عمل کرده برای ملاقات با رهبری در شرایطی صورت می گیرد که این گروه به اصطلاح محقق چندی قبل پروژه ایجاد اختلاف میان مراجع تقلید و رهبری انقلاب را با طراحی مشروعیت زدایی از دولت کلید زد و تلاش های نا موفقی را در بیوت مراجع معظم تقلید پیگیری کرد».
این سخن همان طور که آشکار است، در رابطه با «مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم» است و به هر حال در آن اموری به این تشکل نسبت داده شده و اخباری درباره آن بیان شده و تحلیلی در رابطه با آن صورت گرفته است. از آنجا که این روش و منش و این ادبیات و منطق در یک جریان سیاسی، که خود را حامی دولت می داند، بسیار رواج دارد، جا دارد که نکاتی را در رابطه با این نوشته بیان کنیم:
1-در این نوشته دو خبر آمده، یکی در ابتدای آن و دیگری در انتهای آن. این دو خبر کذب محض است و نه تنها در جلسات رسمی این تشکل تصمیم بر چنین اموری نبوده بلکه مطابق تحقیقی که اینجانب انجام دادم حتی اعضای این تشکل به صورت شخصی و به عنوان شخص خود این امور را انجام نداده اند. بنابراین، هرچند روزنامه فوق مدعی است که منبع او موثق است اما این اخبار دروغ محض است و البته نمی توانم بگویم که منبع موثق روزنامه به شنودها دسترسی داشته چرا که این سخن از اساس جعل و دروغ سازی است.
2-این تشکل مشی و روش و منش یک جریان را، که روزنامه رسالت حامی آن و دست اندرکاران آن جزو آن هستند، نمی پسندد و مطابق تعالیم دین مبین اسلام نمی داند و عملکرد و سخنان آنان را به سود دین و ملت و مملکت نمی داند. والبته گویا دست اندرکاران آن روزنامه، خود را دین مجسم می دانند وبنابراین اعمال و رفتار خود را معیار سنجش دیانت دیگران به حساب می آورند و هر کس با این سنجه جور نیاید از دین و دیانت دست برداشته است. به هر حال سخن این تشکل این است که ما در راه دین تلاش می کنیم، اما اعمال و سخنان شما را مطابق دین نمی دانیم.
3-شما خود را مطیع و فرمانبردار رهبری به حساب می آورید. اما سوال ما این است که فرض کنیم دروغ شما راست باشد. فرض کنیم یک تشکل روحانی که تعداد قابل توجهی از آنان زندان های قبل از انقلاب را دیده و بعد از انقلاب از همراهان و یاران حضرت امام(ره) بوده و از سوی آن بزرگوار به مناصبی در نظام اسلامی تصدی یافته اند و تشکلی که همگی اعضای آن در سطوح بالا مشغول به تدریس و تحقیق هستند، آنگونه که شما گفته اید به خطا رفته باشد و حال تقاضای ملاقات با رهبری را داشته باشد. آیا رهبری که باید محور وحدت باشد به آنان وقت ملاقات نمی دهد؟ یا صورت دیگر این است که این گروه مواضعی خاص داشته و اکنون تقاضای ملاقات با رهبری را داشته باشد تا انتقادات خود را بیان کند. آیا یک تشکل روحانی شناسنامه دار و به ثبت رسیده در مراجع قانونی نمی توانند از رهبری وقت بگیرند و سخن خود را بیان کند؟ سری به عهدنامه مالک اشتر(نهج البلاغه، نامه53) بزنید. اگر رهبری اینگونه است که شما می پندارید و بیان می کنید آیا او را تنزل نداده اید. آیا هم و غم رهبری نباید این باشد که هرچه بیشتر در جامعه وحدت ایجاد کند؟ آیا رهبری نباید فراتر از جناح های سیاسی باشد؟ آیا امام راحل(ره) بیش از هر چیز دیگری بر وحدت تاکید نمی کرد؟ آیا روش او جذب حداکثری نبود؟
به گمان من دشمن نظام و فتنه گر کسانی هستند که شریعت و اخلاق اسلامی را زیر پا می گذارند. کسانی که به راحتی دروغ می گویند و مخالف خود را مخالف دین و نظام به حساب می آورند و به این هم قناعت نکرده تصویری خوفناک و بی منطق از رهبری نظام اسلامی ارائه می کنند. توجه داشته باشیم که مخالف هیچ شخصیت سیاسی ضرورتا مخالف دین و نظام نیست. آیا دشمن دین و نظام آن کسانی نیستند که بی جهت مردم را مخالف دین و نظام معرفی می کنند؟ آیا دشمن دین کسانی نیستند که با بی اخلاقی های رسوای خود اسلام را بدنام می کنند؟