۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

اخلاق و آبادانی دین و دنیا

امام کاظم(ع) در وصیتی  به هشام ابن حکم می فرماید: «یا هشام!علیک بالرّفق، فان الرفق یمن و الخرق شومٌ؛ ان الرفقَ و البرَّ و حسنَ الخلق یعمر الدیار و یزید فی الرزق؛ ای هشام! بر تو باد که اهل نرمش و مدارا باشی. چرا که نرمش مبارک و میمون، و تندی شوم است. همانا نرمش و نیکویی و خوش اخلاقی شهرها را آباد و روزی را زیاد می کند».
ومی فرماید: «الغضب مفتاح الشر. و اکمل المومنین ایمانا احسنهم خلقاً؛ خشم کلید هر بدی است و ایمان کسی کامل تر است که اخلاقش نیکوتر باشد» (تحف العقول، وصیت امام کاظم(ع) به هشام ابن حکم).
از دو سفارش فوق به روشنی و وضوح تمام جایگاه اخلاق در دینداری مشخص می شود. از یک سو کمال ایمان با اخلاق است و از سوی دیگر آبادانی دنیای انسان و نیز شهرها با اخلاق مرتبط شده است. اینکه اساسی ترین و مهم ترین تعلیم دین مبین اسلام اخلاق است بر کمتر کسی پوشیده است. قرآن مجید تنها از اخلاق پیامبر(ص) تعریف و تمجید می کند (قلم/4) و نه از عبادات یا مجاهدت ها و یا حتی باورهای او. و این پیامبر هدف رسالت خود را اعتلای مکارم اخلاق معرفی می کند (کیمیای سعادت، ج2، ص3؛ بحارالانوار، ج71، ص420) و در روایات متعددی نجات و رستگاری انسان را به اخلاق او گره می زند و بیان می کند که تاثیر اخلاق نیکو بر رستگاری، و اخلاق ناپسند بر شقاوت انسان بسیار بیش از همه اعمال، از عبادیات گرفته تا جهاد در راه خدا و حتی کارهای خیر، است (محجة البیضاء، ج5، ص90 و 91). پس اخلاق، ستون وسط خیمه اسلام است و باید آن را گوهری ترین و اساسی ترین بخش اسلام به حساب آورد به گونه ای که باید آن را تنها ملاک و معیار دینی و اسلامی بودن یک نظام یا نهاد یا جامعه شمرد. مطابق این سخن جامعه ای که در آن نماز و روزه و حج و زیارت و اعتکاف و جمکران و روضه و ... دیده می شود اما در آن از اخلاق خبری نیست، اسلامی نیست چرا که اصلی ترین تعلیم این دین را فرو گذاشته است.
اما همان طور که از سفارش امام کاظم(ع) بر می آید، و البته مشابه آن در متون دینی ما زیاد است، اخلاق نه تنها در نجات و سعادت نهایی انسان بیشترین تاثیر را دارد، بلکه در زندگی سالم و همراه با نیک بختی و خوشی این دنیا نقش اصلی و اساسی را ایفا می کند. این تاثیر ضرورتا ماورائی نیست، هرچند مطابق متون دینی تاثیرات ماورائی نیز در کار است. برای مثال وقتی گفته می شود بی احترامی به پدر و مادر باعث کوتاهی عمر می شود، سخن از تاثیر ماورائی است. اما ضرورت ندارد که برای تاثیر اخلاق در زندگی دنیوی انسان ارتباطات فوق طبیعی در نظر گرفته شود، بلکه می تواند برخی از این تاثیرات زمینی و قابل محاسبه دنیایی باشد.
شاید از فراز دیگری از همین وصیت امام کاظم بتوان هرگونه تاثیر را برداشت کرد: «یا هشام! من صدق لسانه زکی عمله، و من حسنت نیته زید فی رزقه، و من حسن برُّه باخوانه و اهله مُدَّ فی عمره؛ ای هشام! هر کس سخنش راست باشد عملش پاک است و هر کس نیتش نیک است روزی اش فزون شود و هر کس با همگنان و خاندانش خوش رفتار و نیکو کردار باشد عمرش دراز گردد».
در سه مورد فوق هر چند دو مورد دوم و سوم بیشتر ماورائی می نمایند، اما مورد اول می تواند زمینی و طبیعی باشد. واقعا در همین دنیا راستگویی باعث پاکی عمل می گردد و دروغگویی باعث می شود که اعمال انسان زشت و نادرست شود. انسان راستگو از آنجا که خود را موظف به راستگویی می داند تلاش می کند که اعمالش درست و صحیح باشد، اما دروغگو اگر اعمالش نادرست هم باشد باکی ندارد، چرا که به دروغ پناه می برد. البته امام کاظم در فرازی دیگر پناه بردن به دروغ را سفاهت و بی خردی می شمارد: «یا هشام! انّ العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه؛ خردمند دروغ نمی گوید گرچه مطابق میل و خواست او باشد».
در جامعه بی اخلاق اعتماد و آرامش و سعی و تلاش نیست و همه در پی آنند که امور خود را با دروغ و خدعه و فریب و نفاق پیش ببرند. در چنین جامعه ای فرد مجبور است به رشوه و فساد روی آورد. فرد مجبور است ظاهرش را متفاوت از باطنش نشان دهد. در چنین جامعه ای هیچ کس به دیگری اعتماد ندارد و هیچ کس خود را متعهد به قانون نمی داند. در جامعه ای که در آن مسئولان  و حاکمان به راحتی دروغ بگویند و برای رسیدن به اهداف خود و از میدان به در کردن رقیبان از ابزارهای غیر اخلاقی استفاده کنند، هرگز نباید انتظار داشت که آحاد ملت به وظایف اخلاقی و قانونی و انسانی خود عمل کنند.
آری! سخن امام کاظم(ع) این است که بدون اخلاق نه دینی وجود دارد و نه دنیایی؛ نه از ارزش های والای انسانی خبری است و نه از شهرها و مملکت آباد و پر رونق؛ نه از معنویت و آرامش روانی خبری است و نه از رفاه و آسایش و توسعه دنیوی.
مطابق سخن امام کاظم و دیگر متون دینی، با اخلاق است که دین و دنیا آباد می شود و با بی اخلاقی و بد اخلاقی است که از دین و دنیا چیزی باقی نمی ماند و هر دو ویران می شوند. به همین جهت عالمان دین، که خود را پاسدار مرزهای دین می شمارند، وظیفه دارند به اخلاق جامعه بیش از امور دیگر بها دهند. آنان که وظیفه دارند در مقابل بدعت ها و انحرافات سکوت نکنند و فریاد بزنند و سخن بگویند، باید وقتی می بینند در جامعه ای به نام دین و به نام پیامبر و قرآن و ائمه اطهار بی اخلاقی می شود و زشت ترین اعمال توجیه می شود سکوت نکنند و حساسیت نشان دهند. میزان حساسیت عالمان دین نسبت به امور مختلف باید با جایگاهی که این امور در دین دارند نسبت مستقیم داشته باشد و اگر اخلاق جایگاه بالاتری در دین نسبت به عبادیات و ظواهر دینی و شعائر دارد باید عالمان به همین نسبت از خود حساسیت نشان دهند. اگر در جامعه ای و نظامی دروغ و خدعه و فریب و حیله و تهمت و افترا و فحاشی و بردن آبروی مومنان و ... به اموری عادی تبدیل شده باشد و عالمانی که خود را پرچمدار دین می دانند در رابطه با این امور سکوت کنند و البته در رابطه با امور کم اهمیت تر فریاد بزنند خود این عالمان از مسیر حق و دین منحرف گشته اند.
از فرازی از وصیت امام کاظم(ع) که در ابتدای این نوشتار نقل شد بر می آید که نرمش و مدارا مهم ترین بخش اخلاق است و تندی و خشونت و خشم و غضب بدترین نوع بی اخلاقی است. پیش تر بیان شد که خداوند در قرآن مجید از اخلاق پیامبر، در میان ابعاد دیگر رفتار او، تعریف و تمجید می کند؛ اما آنچه را که خداوند در میان اخلاقیات پیامبر بیشتر می پسندد و آن را بزرگترین نعمت الهی و عامل اصلی موفقیت آن حضرت می شمارد، نرمش و مدارای اوست (آل عمران/159). پیامبر خدا (ص) می فرماید: «پروردگارم، همانگونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است» و می فرماید: «مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنان نصف زندگی است» (کافی، ج2، ص117) و می فرماید: «خداوند نرم و مهربان است و نرمی را در هر کاری دوست دارد» (کنزالعمال، ح5370) و می فرماید: «خردمندترین مردم با مداراترین آنان با مردم است»(امالی الصدوق، ص28). امام علی(ع) می فرماید: «سلامت دین و دنیا، در مدارا کردن با مردم است» و می فرماید: «میوه خرد، مدارا کردن با مردم است»و می فرماید: «نرمی کلید کامیابی است» (غرررالحکم، ح5610 و 4629 و 294).
پس مهم ترین خواست دین رعایت اخلاق است و مهم ترین بخش اخلاق نرمش و مداراست. مهمترین انحراف در دین و بزرگترین ظلم به دین آن است که چهره آن را خشن و بی رحم نشان دهیم. عالمان دین هرگز نباید به آسانی از حربه تکفیر و ارتداد و مانند آن استفاده کنند. جوانی به خاطر ناپختگی یا فریب خوردگی یا ... به خود اجازه می دهد که فضای آلوده و غیر اخلاقی جامعه را بهانه کرده به ساحت مقدس امامی بزرگوار جسارت کند. عمل این فرد هرگز قابل دفاع نیست، اما آیا وظیفه و نقش عالم دین این است که در گوشه ای بنشیند و در مقابل همه بی اخلاقی ها و ناهنجاری هایی که به نام دین صورت می گیرد سکوت کند و به راحتی و بدون دقت درباره جوانی که خطا کرده به آسانی حکم به ارتداد و تکفیر دهد؟! آیا فضایی که کسی خلافی را انجام می دهد در کیفر جرم و نوع آن موثر نیست؟! آیا هر نوع بی ادبی و جسارتی کفر و ارتداد است؟! آیا بی ادبی و جسارت همان سب و فحش و توهین است؟! آیا نباید در رابطه با آبرو و خون دیگران احتیاط کرد؟! آیا فتوای نسنجیده به کفر و ارتداد و مهدورالدم بودن افراد باعث نمی شود که نسنجیده کسانی دست به اقدامی بزنند و خود را به مهلکه بیندازند؟! آیا با فتواهای اینگونه چهره دین نزد جهانیان خشن و بی منطق معرفی نمی شود؟! و ...
به هر حال جسارت به ساحت قدسی امام محکوم است، اما باید همه عواملی را که باعث این امر شده اند سنجید. اگر ناهنجاری ها و بی اخلاقی های جامعه در این هتک حرمت تاثیر داشته و عالمان در مبارزه با بی اخلاقی ها کوتاهی کرده باشند خود را نیز باید سرزنش کنند.
هرگز در پی این نیستم که عمل ناشایست بی ادبی به امام(ع) را توجیه کنم، و در نوشتار بعدی قدری به این نکته خواهم پرداخت، اما سخن این است که عالمان دین باید نرمش و مدارا را در سرلوحه برنامه و عمل خویش قرار دهند و به راحتی حکم به تکفیر و ارتداد ندهند و چهره دین را خشن نشان ندهند، که خسارت این امور چه بسا کم تر از جسارت یک جوان خام نباشد. هرگز زیبنده عالمان دین نیست که مردم شاهد این باشند که آنان در مقابل زیر پا گذاشته شدن اخلاق و حقوق انسانها، که مهم ترین بخش دین است، حساسیت چندانی نداشته باشند، اما در رابطه با امور دیگر به راحتی حکم به تکفیر و ارتداد و اعدام و ... بدهند. با مروری گذرا بر متون دینی به آسانی و به روشنی به دست می آید که در رابطه با اخلاق و حقوق انسان ها باید بیشترین حساسیت را نشان داد، اما در دادن حکم به تکفیر و ارتداد و اعدام باید نهایت احتیاط را به خرج داد و به اندک بهانه ای از آن پرهیز کرد و نه اینکه به اندک بهانه ای چنین احکامی صادر کرد.

۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

همنوایی عدالت با آزادی در نظام حکومت علوی

عدالت و آزادی دو عدد از مهمترین و اساسی ترین ارزش های انسانی هستند که همه ادیان و مکاتب بر آنها تاکید می ورزند. مکاتب اجتماعی و سیاسی همه بر اهمیت و ارزش این دو واقف و معترفند. چنان این دو اصل برای بشریت ارزشمند هستند که حتی کسانی که در عمل آنها را زیر پا می گذارند در سخن و بیان مدعی آنها هستند. وقتی به متون دینی نگاه می کنیم، عدالت چنان مهم است که خداوند می فرماید ما همه پیامبران را برای این فرستادیم که مردم عدالت و قسط را بر پا دارند (حدید/25). و البته آزادی چنان مهم و ارزشمند است که در صورتی که آن نباشد اصل دینداری بی معنا می گردد (بقره/256). پس مطابق قرآن مجید هدف دینداری اجرای عدالت است و البته در صورتی دینداری واقعی محقق می شود که آزادی باشد.
در عصر جدید با اینکه بر هر دو اصل تاکید زیادی شده است اما درباره اینکه کدام یک از این دو مهم تر و اساسی تر از دیگری و در نتیجه مقدم بر دیگری است اختلاف شده است. مکتب لیبرال دموکراسی بر این تاکید می ورزد که با اینکه عدالت اصلی بسیار مهم است، اما آزادی مهم تر و مقدم بر آن است و مکتب سوسیال دموکراسی می گوید با اینکه آزادی مهم و ارزشمند است اما عدالت مهم تر و مقدم بر آن است. این امر نشان می دهد که جمع بین این دو اصل برای بشر جدید بسیار مشکل و سخت بوده است.
نگاهی به شیوه حکومت فردی مانند امام علی(ع) که اسوه و الگوی انسان هاست، به ما قطعا کمک خواهد کرد که موضعی مناسب و درست در این باره بگیریم. پرسش مهم این است که آیا در جایی که بین آزادی و عدالت تزاحم باشد کدام مقدم می شود؟ برای جامعه کدام یک از این دو مهم تر و اساسی تر است که در صورت تزاحم مقدم شود؟
در اینکه اصل اساسی و زیر بنایی حکومت علوی عدالت است، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. آن حضرت می فرماید که تنها به جهت اجرای عدالت بوده است که حکومت و خلافت را پذیرفته است. می فرماید: «سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که آن جمعیت برای بیعت گرداگردم جمع شده و به یاری برخاستند و از این جهت حجت تمام شد و اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امت گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می کردم ...» (نهج البلاغه، خ3).
آن حضرت در روز دوم خلافت خود بالای منبر می رود و در ضمن خطبه می فرماید: «من طبعاً رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیغمبر شنیدم: هر کس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته می شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلویش باز می کنند؛ اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می دهد و اگر ستمگر باشد، صراط تکانی می خورد که بند از بند او باز می شود و سپس به جهنم سقوط می کند ... ای مردم! من الان اعلام می کنم: آن عده که از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر کرده املاکی سر هم کرده اند، نهرها جاری کرده اند، بر اسبان عالی سوار شده اند، کنیزان زیبا و نرم اندام خریده اند و در لذت دنیا غرق شده اند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آورده اند از آنها باز ستانم و فقط به اندازه حقشان برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی ابن ابیطالب ما را اغفال کرد. من امروز در کمال صراحت می گویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هر کس در گذشته به شرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم ...» (شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج2، ص271-273 شرح خطبه 90، به نقل از مطهری، داستان راستان، ج2، ص153-14).
به هر حال دغدغه اصلی علی(ع) در حکومت اجرای عدالت بود. عدالت برای او چنان مهم بود که وقتی زنی از اهل کتاب در حکومت او مورد ستم لشکر متجاوز معاویه واقع شده و حکومت او نتوانسته از آن زن دفاع کند می فرماید اگر مرد مسلمانی که این را می شنود از غصه بمیرد کار درستی انجام داده است (نهج البلاغه، خ 27).
اما سوال و پرسش مهم این است که این دغدغه جدی در حکومت علی(ع) چه میزان مانع آزادی های مردم شده است؟ تاریخ و متون دینی نشان می دهد که امام علی در هیچ جا و به هیچ بهانه ای جلوی آزادی مردم را نگرفته است. از این بالاتر توصیه اکید آن حضرت این است که او را نقد کنند و خطاهای احتمالی او را گوشزد کنند: «آن گونه که با زمامداران خودکامه سخن می گویند با من سخن مگویید و آن گونه که با جباران برخورد می کنند با من برخورد مکنید و به صورت تصنعی با من رفتار منمایید و هرگز گمان مبرید در مورد حقی که به من پیشنهاد کرده اید کندی ورزم یا ناراحت شوم ... زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برایش مشکل تر است! بنابراین، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت آمیز، خودداری مکنید زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمی دانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم ... »(نهج البلاغه، خ216).
از نهج البلاغه بر می آید که خوارج در مسجد و در جامعه بر علیه علی(ع) شعار می دادند و حتی حقانیت حکومت او را زیر سوال می برد و آن حضرت هرگز با آنها برخورد نمی کرد، بلکه تنها پاسخ آنها را به صورت علمی می داد (برای نمونه، خ40 و ...).
امام علی(ع) نه تنها به بهانه اجرای عدالت جلو آزادی های مردم، از جمله آزادی بیان، را نمی گرفت بلکه آن را بهترین وسیله و ابزار برای اجرای عدالت می دید. در جامعه ای عدالت اجرا می شود که مردم حق نقد حاکم را داشته باشند و به او خطاهایش را گوشزد کنند.
در مشرب و شیوه علی(ع) به هیچ معنا و در هیچ جا تعارضی و تزاحمی بین عدالت و آزادی به وجود نمی آید. عدالت به معنای ادای حقوق مردم و زیر پا نگذاشتن آن است و یکی از مهم ترین این حقوق، آزادی انسان هاست. انسان باید در جنبه های مختلف زندگی، از قبیل شغل، ازدواج، تحصیل، دین، اندیشه، بیان و ... آزاد باشد و هیچ کس تحت هیچ شرایطی حق ندارد که این حق را از او بگیرد و اگر چنین کند مهم ترین بی عدالتی را انجام داده است. پس آزادی انسان بخش مهمی ، یا مهم ترین بخش عدالت، است و بدون آن هیچ عدالتی در کار نیست.
اما نکته مهم تر اینکه همین حق آزادی است که عدالت را در جنبه های دیگر زندگی تضمین می کند. در جامعه ای که انسان ها آزاد نباشند نمی توانند بر حاکمان و دست اندرکاران نظارت داشته باشند و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهند. امام علی(ع) می فرماید: «امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، که اگر چنین کنید اشرار شما بر شما حاکم می شوند و آنگاه دعا می کنید و دعای شما مستجاب نمی شود» (نهج البلاغه، نامه 47). مطابق این سخن در جامعه ای که در آن امر به معروف و نهی از منکر نیست، از عدالت هم خبری نیست. و امر به معروف و نهی از منکر تنها در یک جامعه آزاد محقق می شود. جامعه و نظامی که جلوی آزادی بیان را می گیرد، برای مثال در عصر حاضر به مطبوعات مستقل و آزاد اجازه کار نمی دهد، باید منتظر فساد ها و بی عدالتی های عظیم باشد و در حالی که اقشاری از مردم از اولیات زندگی خود محرومند سخن از اختلاس هایی برود که مردم عادی تعداد صفرهای آنها را نمی دانند و شاید برای اینکه مردم بتوانند این رقم ها را درک کنند لازم باشد چندین صفر از پول ملی کم شود.
پس آزادی نه تنها بخش مهمی از عدالت است، بلکه ضامن اجرای عدالت است و بدون آن هرگز عدالت اجرا نخواهد شد.
اگر در نظام های سوسیالیستی به بهانه عدالت جلو آزادی را می گیرند و با شعار عدالت جامعه تک صدایی ایجاد می کنند، بدین جهت است که تعریف متفاوتی از انسان دارند. آنان وقتی سخن از عدالت به میان می آورند اولا از این واژه تنها اقتصاد را قصد می کنند، چرا که آن را مهم ترین عنصر جامعه و زندگی انسان می دانند. آنان برای اموری مانند فرهنگ و معنویت و ... جایگاهی قائل نیستند. اما شاید گفته شود که حتی در حوزه اقتصاد هم عدالت در صورتی اجرا می شود که آزادی باشد و برای مثال در این حوزه چرخش اطلاعات به آسانی صورت گیرد. ولی نظام های سوسیالیستی به این مساله هم به صورتی دیگر می نگرند. اینان از آنجا که کرامتی برای انسان قائل نیستند، تنها به اقتصاد صدقه ای قائلند. جامعه و نظامی که کرامت انسان برایش مهم ترین اصل است، زمینه رشد اقتصادی مردم را فراهم می کند و این تنها با آزادی محقق می شود.
اما از سوی دیگر نظام های لیبرالیستی شعار آزادی را می دهند و به این توجه لازم را ندارند که مرز آزادی، عدالت و حقوق انسان هاست. اگر آزادی به این معنا باشد که هر کس بتواند از مرزهای حقوق دیگران بگذرد، این آزادی به هرج و مرج منتهی می شود. همگان تا جایی آزادند که حقوق دیگران را تضییع نکنند. انسان ها آزادی بیان دارند، اما هرگز نباید به مقدسات دیگران توهین کنند. انسان ها آزادی کسب درآمد و شغل را دارند، اما باید توجه داشته باشند که از امکانات محدود اجتماع بهره مند می شوند و در همین امکانات همه افراد جامعه ذی حق هستند و ...
پس در نظام حکومت علوی هیچ تضاد و تزاحمی بین عدالت و آزادی وجود ندارد و بلکه این دو به همدیگر کمک می کنند و محدوده های همدیگر را روشن و آشکار می سازند. به همین جهت است که این دو اصل در این نظام در کنار یکدیگر به گونه ای قرار گرفته اند که تحقق یکی بدون دیگری ممکن نیست و هرگز نیاز نیست که یکی فدای دیگری شود. از یک سو از آنجا که آزادی، بخش مهم و اصلی حقوق انسان هاست پس کم توجهی به آن بی عدالتی است. و از سوی دیگر همین آزادی ضامن اجرای عدالت است، به گونه ای که در جامعه ای که آزادی نباشد از عدالت در هیچ جنبه ای خبری نیست. اما از سوی سوم این عدالت است که محدوده آزادی را مشخص می کند. انسان ها به طور کامل آزادند، اما در حیطه حقوق خودشان. واضح است که کسی در حیطه حقوق دیگران آزادی ندارد. پس مرزآزادی انسان آزادی دیگران است. بنابراین به یک معنا خود آزادی مرز خود را مشخص می کند، چون وقتی می گوییم همه انسان ها در حیطه حقوق شخصی خود آزادند، آزادی هر یک مرز آزادی دیگران را تعیین می کند. و به همین معنا عدالت مرز آزادی را نیز معین می کند.

۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

میراث امام خمینی(ره)، بنایی با بنیانی استوار

15 خرداد هزار و سیصد و چهل و دو بدون تردید نقطه عطف مهمی در تاریخ نهضت استبداد ستیزانه و دموکراسی خواهانه مردم ایران بود. شاید بتوان این حادثه را به معنایی سرآغاز مبارزه ای تلقی کرد که به پیروزی ملت ایران در بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت منتهی شد. بی تردید امام خمینی(ره) در پیدایش و تداوم و پیروزی این نهضت نقش بسیار برجسته ای داشته، به گونه ای که حتما باید او را معمار و مهندس بنایی که ایجاد شد دانست. او پس از پیروزی ملت ایران در سال پنجاه هفت به مدت ده سال رهبری حکومتی را که نتیجه پیروزی ملت بود، بر عهده داشت تا اینکه در چهارده خرداد شصت و هشت دار فانی را وداع گفت.
شکی نیست که هم اندیشه ها و هم عملکردهای همه انسان ها قابل نقد و بررسی است و می تواند و باید مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد و امام خمینی از این امر مستثنا نیست. هیچ کس نمی تواند و حق ندارد مدعی شود که همه اندیشه ها و اعمال شخصی مانند امام خمینی به صورت پیشینی و قبل از ارزیابی و بررسی، همه درست و صحیح است. ممکن است همین اکنون پرسش های جدی در رابطه با اندیشه ها و سخنان و اعمال ایشان در ذهن ها وجود داشته باشد. اما در ارزیابی اندیشه و سخن و عمل هر کس نسبت به دو نکته نباید غفلت ورزید: یکی اینکه برای درک درست سخن و یا عمل باید فضای آن را در نظر گرفت. برای مثال سخنی را که یک رهبر در زمان جنگ و در حال اضطرار بیان کرده نباید مطلق انگاشت و چنین بیان کرد که ایشان اجازه داده است که در همه زمان ها اینگونه رفتار شود. باید توجه داشت که دوره رهبری امام خمینی به طور کامل در زمان پریشانی و نابسامانی پس از انقلاب و یا در دوره جنگ بوده و بنابراین ایشان تنها در وضعیت فوق العاده و اضطراری رهبری کرده است. اگر کسی بخواهد در وضعیت عادی به سنت و سیره این شخصیت متمسک شود حتما باید دلیل روشنی بیاورد که سخن و عمل او مطلق بوده و به خاطر وضعیت فوق العاده نبوده است. هر سخن و عملی را باید دید که در چه فضا و تحت چه شرایطی انجام شده است و در ظرف خاص آن فهمید.
نکته دوم اینکه به اندیشه ها و سیره عملی هر کس باید به صورت جامع و کامل نگاه کرده وگرنه به مغالطه جزئی نگری دچار شده ایم. اینکه گوشه ای از سخن یک فرد بریده شود و برجسته گردد و به صدر و ذیل آن توجه نشود در واقع نوعی تحریف است. از این مهمتر اینکه هر فردی که صاحب اثر یا آثاری است، در بیان او محکم و متشابه هایی وجود دارد. حتی کتابی مثل قرآن مجید به فرموده خود قرآن، برخی از سخنانش محکم و واضح است و برخی احیانا پیچیده و غیر واضح است. باید سخنان متشابه هر کس را با توجه به محکماتش معنا و تفسیر کرد. امام خمینی(ره) در زمانی نزدیک به سی سال در ظرف ها و وضعیت های مختلف سخنانی را بیان کرده یا مطالبی را نوشته است. ممکن است برخی از این سخنان امروزه واضح و آشکار نباشد یا به ظاهر با برخی از قسمت های دیگر ناسازگار آید. در چنین وضعیتی حتما باید متشابهات را به محکمات ارجاع داد و چسبیدن به متشابهات و رها کردن محکمات قطعا گمراهی است.
حال سخن این است که آیا این بنایی که این معمار و مهندس رهبری کرده تا ملت با صرف هزینه بسیار سنگین آن را بنا کنند، دارای زیر ساخت ها و پایه های محکم و درستی است که بتوان در صورت نیاز روبناها را تغییر داد و آن را متناسب با نیاز زمان اصلاح کرد؟ البته حتما باید توجه داشت که وقتی کسی ساختمانی را می سازد ممکن است به مرور زمان نیازهای جدیدی پیدا شود. ممکن است در یک زمان به سالن بزرگ احتیاج باشد و در زمانی دیگر به اتاق خواب های زیاد. اگر پایه ها و زیر بنا محکم و درست باشد می توان نقشه داخلی ساختمان را عوض کرد تا پاسخ نیاز زمان را بدهد. اما اگر پایه ها و زیر ساخت ها سست و نادرست باشند باید ساختمان را ویران کرد و بنایی جدید ساخت.
البته باید به این نکته توجه کرد که کسی که می گوید ساختمان نیاز به اصلاح دارد و باید پایه ها و زیر ساخت ها را مدام بررسی کرد که اگر از ابتدا خطایی رخ داده یا بعدا در اثر مرور زمان یا اعمال ما سستی یا کاستی ای در آن به وجود آمده باشد، اصلاح و مرمت شود، مخالف با اصل بنا یا معمار و مهندس آن نیست؛ بلکه در واقع بیش از دیگران به آن علاقه دارد و از آنجا که حفظ اصل بنا برایش مهم است به اصلاحات آن اهمیت می دهد. کسی که می گوید باید همیشه نظامی را که مردم به رهبری امام خمینی تاسیس کرده، زیر نظر داشت و زیر ساخت ها و رو بناهای آن را مطالعه کرده، کاستی های احتمالی آن را برطرف کرد، بیش از کسی به این نظام علاقه مند است که می گوید ضرورتا باید شکل اولیه و یا شکلی را که به مرور زمان پیدا کرده است، حفظ کرد. فرزندی که می گوید باید پدر پیر و بیمار را به بیمارستان برد و از او عکس برداری و یا آزمایش کرد و در صورت ضرورت جراحی کرد، به هیچ وجه دشمن پدر نیست. دشمن واقعی پدر فرزندی است که مانع عکس برداری و آزمایش و جراحی و مداوای پدر می گردد. پس اصلاح طلب دوست واقعی نظام است.
اما اگر اصلاح طلب از طرف گروهی به براندازی و دشمنی با نظام و ... متهم می شود، گروههای دیگری او را متهم به این می کنند که می خواهد بنا و ساختمانی را اصلاح کند که بنیان و پایه هایش پوسیده و سست است. آنان می گویند چنین بنایی را نمی توان اصلاح کرد و بلکه باید آن را ویران کرده بنایی نو به جای آن ساخت. اما آیا واقعا پایه های نظامی که ملت ایران به رهبری امام خمینی بنا کرد، سست و ضعیف است؟
به نظر می رسد این سخنی بس نا صواب است. اساس و پایه این نظام، که همیشه امام خمینی(ره) بر آن تاکید کرده است، رای و خواست ملت است. اگر مروری بر سخنان ایشان از ابتدا و از قبل از سال 42 داشته باشیم در می یابیم که سخن اساسی او که در همه جا تکرار شده، استبداد ستیزی و دموکراسی خواهی بوده است. سخن او در سال های نخست جنبه منفی و سلبی داشت. همه سخنان ایشان به شاه یا نخست وزیران یا دیگران این بود که دست از خودکامگی و رودررویی با ملت بر دارند و به خواست آنان توجه کنند. او به شاه می گفت کاری نکن که وقتی می روی مردم از رفتن تو خوشحال شوند (صحیفه نور، ج1، ص55) به هویدا می گفت: «شماها می دانید اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگیرد وضع شماها این نحو نیست و باید تا آخر کنار بروید و اگر ده روز آزادی به گویندگان و نویسندگان بدهید، جرایم شما بر ملا خواهد شد؛ قدرت آزادی دادن ندارید (الخائن خائف). سلب آزادی مطبوعات و دیکته کردن سازمان به اصطلاح امنیت سند عقب افتادگی است»(صحیفه نور، ج1، ص133).
ایشان در مخالفت با کاپیتولاسیون می گوید: «سایر ممالک خیال می کنند که ملت ایران است، این ملت ایران است که اینقدر خودش را پست کرده است، نمی دانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلس است که هیچ ارتباطی به ملت ندارد، این مجلس سرنیزه است» (همان، ص103).
اما چون زمان پیش رفت سخن ایشان جنبه اثباتی نیز پیدا کرد. اگر در ابتدا ایشان با استبداد و خودکامگی و اینکه تنها یک نفر تصمیم بگیرد و ملت در تصمیم گیری ها نقشی نداشته باشند، مبارزه می کرد، هر چه زمان به پیروزی انقلاب نزدیک تر شده، جنبه اثباتی سخن ایشان بیشتر شده و بر دموکراسی و رای و نظر مردم تاکید شده است. پیشتر در نوشتاری تحت عنوان: «من به کدام جمهوری رای دادم؟» سخنان ایشان درباره دموکراسی و نقش مردم در حکومت و نظامی که او می خواست ایجاد کند، بیان شد. ایشان در آن سخنان تاکید می کردند که تنها نظامی قانونی است که بر رای و نظر ملت متکی باشد. ایشان تا پایان عمر به صورت واضح و آشکار بیان می کردند که در همه جا میزان و معیار رای ملت است. ایشان هر جا می خواست از روحانیت در مقابل دستگاه شاه دفاع کند می گفت مردم روحانیت را دوست دارند و حتی وقتی می خواست بگوید نظام پیشنهادی من اسلامی است، باز بر این تاکید می کرد که مردم اسلام را می خواهند.
پس باید بگوییم سنگ زیر بنای نظامی که ایشان بنیان گذاری کرد، دموکراسی و رای ملت است. جمهوریت این نظام اساسی ترین رکن این نظام است. هر سخنی و رای و تفسیری که با جمهوریت نظام نسازد خطا و انحراف است. هر شخصی که رای و نظر مردم را نداشته باشد باید از مقام خود کنار برود. حتی باید توجه داشته باشیم که روزی که مردم به جمهوری اسلامی رای دادند، سخن از قانون اساسی نبود. پس حتی قانون اساسی می تواند تغییر کند و جمهوری اسلامی سر جایش باشد. حتی اصل مهمی مثل ولایت فقیه می تواند تغییرات اساسی کند، کما اینکه در قانون اساسی اول برای مثال می توانست شورایی باشد و در قانون دوم تغییر کرد. پس می توان بر پایه جمهوریت نظام با خواست و اراده ملت هر چیزی را تغییر داد. این بنیان و اساس بسیار محکم و ارزشمند است. تمام این سی و چند سال را می توان بررسی کرد و هر جا هر تصمیمی گرفته شده باشد و هر عملی انجام شده باشد که با این بنیان و اساس ناسازگار باشد، انحراف تلقی می شود.
پس باید گفت امام خمینی(ره) سال ها با استبداد مبارزه کرد و نظامی را بنا نهاد که قرار بود اساس و بنایش بر دموکراسی و رای واقعی ملت متکی باشد. حتی سخن و عمل خود ایشان را باید با اساس سنجید و بررسی کرد. اصل و اساس درست و صحیح است و البته حتما در روبناها و حتی قانون اساسی می توان و باید متناسب با زمان اصلاحات صورت گیرد.

۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

گامهای سه گانه کمال و سعادت انسان در سخنی از امام جواد(ع)

امام محمد تقی(ع) مراتب و مدارج کمال و سعادت انسان را در حدیثی کوتاه اینگونه بیان می فرماید:
«اوحی الله الی بعض الانبیاء: اما زهدک فی الدنیا فتُعَجِّلُکَ الراحة، و اما انقطاعک الیَّ فیُعزِّزُک بی. و لکن هل عادیتَ لی عدوا و والیتَ لی ولیا؟» (تحف العقول، کوتاه سخنان امام جواد«ع»). خداوند  به یکی از پیامبران وحی فرمود: دل برکندن تو از دنیا مایه آسودگی و آرامش فوری تو است. و اما دلبستگی تو به من موجب ارجمندی و عزت تو به واسطه من است. ولی آیا به خاطر من با کسی دشمنی ورزیده ای و به خاطر من با کسی دوستی کرده ای؟
مطابق این سخن گرانبها انسان برای رسیدن به اوج قله کمال و سعادت سه گام باید بردارد که هر گامی که بر می دارد نتایج و ثمرات ارزشمندی برای او در پی دارد:
1-خانه تکانی و آرامش
انسان در خانه ای که زیستگاه انواع مارها و عقرب ها و عنکبوت ها و سایر خزندگان و حشرات موذی است هرگز آسایش و آرامش ندارد. این خانه را باید سم پاشی کرد تا قابل سکونت گردد و برای انسان آسودگی و راحتی آورد. خانه ای که پر از مار و عقرب است برای سکونت از بیشه زار بدتر است.
تمام زجرها و شکنجه های انسان که از او آسایش را سلب می کند از خانه دل او بر می خیزد، چرا که در این خانه چیزهایی است که شایسته آن نیست. انسان نیاز به آرامش دارد و این بزرگ ترین نعمت برای اوست. دو چیز، و تنها دو چیز، باعث همه نگرانی ها و پریشانی های انسان است. آن دو چیز عبارت است از «به دست نیاوردن آنچه نداریم و در آرزویش هستیم» و «از دست دادن آنچه داریم و نگران از دست دادنش هستیم». هر دو نگرانی از این جهت است که انسان عاشق چیزی است که ممکن است به دست نیاورد یا از دست بدهد.
گام اول انسان به سوی کمال و سعادت این است که خانه دل را از آنچه باعث نا امیدی می شود بپیراید و خانه را آماده ورود آن چیزی کند که ارزشش را دارد. دل بستن به مال و منال و پست و مقام و قدرت و شوکت و ... و نیز در آرزوی دستیابی به آنها زندگی سپری کردن در واقع دل بستن و آرزو داشتن چیزی است که هرگز در اختیار انسان نیست و حتی اگر انسان آنها را با هر وسیله و ابزاری به دست آورد باید حتما نگران از دست دادن آنها باشد. چیزی که آرزویش باعث نگرانی و پس از به دست آمدنش مایه پریشانی است هرگز شایستگی دلبستگی را ندارد. انسانی که به قدرت و شوکت و حکومت و ریاست دلبستگی دارد ممکن است دنیا به او روی کند و یا با حیله و فریب و خدعه و ... آن را به دست آورد، اما ترس از از دست دادن آن باعث می شود که به هر کاری دست بزند و هر انسانی را که به هر دلیل خطر برای موقعیت خود ببیند از سر راه خود بردارد و او را حصر و زندانی کند یا به قتل برساند و ... اما هر چه به این اعمال بیشتر دست می زند دشمنانش زیادتر می شوند و در واقع بیشتر در باتلاق فرو می رود.
زهد یکی از مراحل کمال انسان است و آن این است که انسان از آنچه ارزش دل بستن ندارد دل بر کند. امام جواد(ع) در سخنی دیگر می فرماید: «من انقطع الی غیر الله وکّله الله الیه؛ هر کس به غیر خدا دل بندد خداوند او را به همو وا می گذارد» (الفصول المهمه، ص289) و می فرماید: «من اَمَّلَ فاجراً کان ادنی عقوبتِه الحرمان؛ کسی که به فاسقی امید بندد کم ترین عقوبتش محرومیت است» (نور الابصار، ص181). پس دل بستن به آنچه ناپایدار است و در اختیار انسان نیست تباهی و نابودی و نا امیدی انسان را در پی دارد. انسانی که در پی کمال و سعادت است باید خانه دل را بشوید و تمیز گرداند و آن را آماده سکنای آن چیزی گرداند که ارزش آن را دارد. این تمیز کردن و پیراستن باعث آرامش و آسودگی انسان می گردد و همه نگرانی ها و دلهره ها از زندگی او رخت بر می بندد. همه آرامش ابراهیم خلیل(ع) به هنگامی که به آتش وحشتناک نمرودیان افکنده می شد، از این جهت بود که قبل از آن نجوای «لا احب الافلین» (انعام/76) (غروب کننده ها و نابود شونده ها را دوست ندارم) را سر داده بود.
2-سکنای جان جهان در دل و عزت و عظمت انسان
در مرحله قبل سخن از این بود که همه نگرانی ها و دلهره ها و پریشانی های انسانی از این جهت است که دل بسته اموری زائل شدنی و از دست رفتنی است و دلداده اموری است که هرگز در قدرت و اختیار خود او نیست و به همین جهت ارزش دل بستن ندارد و دل بستگی به آنها باعث نا امیدی و محرومیت و تباهی می گردد. اما سخن این است که آیا امری زایل نشونده و ثابت وجود دارد که انسان بدان دل بندد؟ آیا چیزی وجود دارد که در اختیار انسان باشد و چون در قلب خود جایش داد و به او دست یافت کسی نتواند از او بگیرد؟
پاسخ امام جواد(ع) به این پرسش این است که آری! چنین چیزی وجود دارد. چون خانه را پیراستی جان جهان را در آن سکنا ده که تنها او شایسته آن خانه و کاشانه است. و چون او را در آن خانه جای دادی عزت و عظمت می یابی، چرا که هیچ محرومیت و نا امیدی احساس نخواهی کرد و هیچ کس در هر مقام و جایگاهی باشد به قصر وجود تو دست اندازی نتواند کرد. تو به جان جهان پیوسته ای و بخشی از عزتو عظمت او گردیده ای و بدین سان هرگونه خفت و خواری از تو رخت بر بسته، و عزت و عظمت و شکوه و جلال واقعی، بخشی از سرشت و ماهیت تو گردیده است.
امام جواد(ع) در سخنی دیگر این نکته را این گونه بیان می کند: «من وثق بالله و توکل علی الله نجاه الله من کل سوءٍ و حرز من کل عدوٍ؛ هر کس به خدا اعتماد داشته باشد و بر او توکل کند، خدا او را از هر بدی نجات می بخشد و از هر دشمنی حفظ می کند» (نور الابصار، ص181). و می فرماید: «کیف یضیعُ مَنِ اللهُ کافِلُهُ؛ چگونه ممکن است کسی که خدا سرپرست اوست تباه گردد» (الفصول المهمه، ص289).
آری! انسانی که به جان جهان بپیوندد و در خانه دل تنها او را سکنا دهد، عزیز و عظیم می گردد، به گونه ای که زندان و حصر و شکنجه و محرومیت ظاهری در نظرش کوچک و حقیر می گردد. او چنان عظیم می گردد که همه کید و مکرهای باطل پرستان هرگز نمی توانند قد  سرو گونه اش را خم کنند و به ذلت و خواری اش فرو افکنند. او چون سرو ایستاده است و عظمت دارد و باطل و باطل پرستان و باطل پرستی را تحقیر می کند. اگر ابراهیم خلیل به مقامی رسید که از همه بلاها و ابتلاها سر بلند بیرون آمد و به مقام پیشوایی انسان ها رسید (بقره/124) همه از این جهت بود که پیشتر نجوای «وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» (با تمام وجود روی به سوی خالق آسمان ها و زمین می کنم) (انعام/79) سر داده بود.
3-عشق خالصانه
مطابق سخن امام هادی(ع) انسان در دو مرحله اول خانه دل را می پیراید و آن را که شایسته است در آن سکنا می دهد و به دو عنصر گرانبها، که آرامش و عزت است، دست می یابد. اما راس قله انسانیت چیزی فراتر از این است. خداوند خطاب به آن پیامبر می فرماید که تو دو مرحله اول را رفته ای و به نتیجه آن رسیده ای اما آیا گام سوم را، که مهم ترین گام است برداشته ای ؟ گویا آن پیامبر مرحله سوم را نپیموده است.
آن مرحله سوم و گام سوم کدام است؟ اینکه انسان تمام عشق و نفرتش را برای خدا قرار دهد. باید توجه داشته باشیم که عقل و اختیار انسان، که او را از دیگر موجودات متمایز می سازد و او را به تنها موجودی مبدل می کند که خود جایگاه و مقام و درجه خود را تعیین کند، در عشق و نفرت او تبلور می یابد. انسان یا به ندای فطرت گوش فرا می دهد و عاشق حق و حقیقت می گردد که لازمه آن نفرت از باطل است، و یا به جای ندای فطرت به ندای نفس اماره گوش فرا می دهد و به جای عشق به حقیقت به باطل روی می آورد. جایگاه انسان، که به وسیله خود او تعیین می شود، به میزان عشق ورزی و نفرت ورزی او به حق و باطل بستگی دارد.
پیامبر خدا(ص) می فرماید: برترین ایمان این است که برای خدا دوست داشته باشی و برای او نفرت داشته باشی» (کنز العمال، ج1، ص37) و می فرماید:
«دین غیر از دوست داشتن و نفرت داشتن نیست» ( ری شهری، المحبة فی الکتاب و السنة، ص350). از امام باقر(ع) پرسیده می شود که آیا در دین محبت وجود دارد؟ و امام پاسخ می دهد که: «و هل الدین الا المحبة» آیا دین غیر از محبت است؟! (دعائم الاسلام، ج1، ص71) همچنین می فرماید: «ایمان، دوست داشتن و نفرت داشتن است» (تحف العقول، کوتاه سخنان امام باقر«ع»).
این نکته که بالاترین درجه انسان همین دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداست در سخنان پیامبر خدا(ص) اینگونه بیان شده است: «آگاه باشید، کسی که برای خدا دوست و برای خدا نفرت دارد و برای خدا بخشش می کند و برای خدا از بخشش دست نگه می دارد، از برگزیدگان خداست» (تحف العقول، کوتاه سخنان پیامبر«ص») و می فرماید: «محکم ترین دستگیره ایمان دوست داشتن برای خدا و نفرت داشتن برای اوست» (همان).
بالاترین درجه و مقام برای انسان این است که همه معیارهایش خدایی شود و جز آنچه او می خواهد نخواهد و جز آنچه او از آن نفرت دارد نفرت نداشته باشد. چنین انسانی به صفات الهی متصف می شود، و اگر خدا عادل است و عدالت را دوست دارد و از ظلم و ستم نفرت دارد او نیز اینگونه می شود، و اگر خدا متخلق به اخلاق نیکوست و اخلاق نیکو را دوست دارد و از بی اخلاقی بیزار است، او نیز اینگونه می شود، و اگر خدا رحمان و رحیم و ودود است و رحمت و محبت را دوست دارد او نیز اینگونه می شود. چنین انسانی همه حرکات و سکناتش خدایی است و در واقع او فانی در خداست.