۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

دينداري كامل در سخني از امام رضا(ع)


امام رضا (ع) مي‌فرمايد:
«لا يستكمل عبد حقيقه الايمان حتي تكون فيه خصال ثلاث: التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشه و الصبر علي الرزايا؛ هيچ بنده‌اي به حقيقت كمال ايمان نمي‌رسد تا اينكه سه ويژگي را در خود ايجاد كند: شناخت عميق دين، مديريت درست در معيشت و زندگي دنيوي و صبر و استقامت در مقابل مشكلات و بلاها» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام رضا(ع)).
دين هميشه در زندگي بشر جايگاهي خاص داشته و اين عنصر در تاريخ زندگي انسان، نه تنها تا جايي كه آثار باستان‌شناسي آشكار مي‌سازد، حضور فعال و مؤثر داشته است. اين عنصر و ميزان آن در همه اديان و جوامع يكسان نبوده و از اين جهت نوع تأثير تنوع زيادي در كار بوده است. بنابراين پرسشي را كه امروزه به صورتي بسيار جدي مطرح مي‌شود و آن اينكه: «بشر چه انتظاري از دين دارد؟» يا «بشر چه نيازي به دين دارد؟» يا «دين چه تأثيري در زندگي انسان دارد؟» به راحتي نمي‌توان پاسخ داد. پاسخ به اين پرسش از اين جهت بسيار مشكل است كه در همه اديان اين خود دين است كه انسان را تعريف، و در نتيجه نيازهاي او را معين مي‌كند. بنابراين، وقتي به اديان مختلف نگاه مي‌كنيم با تنوعي از تعريف انسان و نيازهاي او روبرو مي‌شويم. در واقع هر دين مدعي است كه نيازهايي از انسان را برآورده مي‌كند كه هيچ عامل ديگري نمي‌تواند اين مهم را انجام دهد. اما نيازهاي كه او مدعي تأمين آنهاست، نيازهاي انساني است كه خود او تعريف مي‌كند. بنابراين هرگز نمي‌توانيم از اديان موجود، يا ادياني كه در تاريخ بوده‌اند و از بين رفته‌اند، پاسخ يكساني براي اين پرسش بگيريم كه: «انسان چه نيازي به دين دارد؟».
براي مثال، مسيحيت انسان را و وضعيت كنوني او را به گونه‌اي تعريف مي‌كند كه نيازهايي خاص دارد كه همان دين آن را برآورده مي‌كند. انسان سقوط كرده است و در واقع اكنون در تبعيدگاه به سر مي‌برد. همه تلاش او بايد اين باشد كه رنگ اين تبعيدگاه را نگيرد تا اينكه از آن خلاص شود و به وضعيت قبل از سقوط خود بازگردد. اين نگاه به انسان و وضعيت كنوني او رهبانيت و نگاه منفي به زندگي دنيوي را مي‌طلبد. مهم‌ترين نياز اين انسان اين است كه يك منجي بيايد و او را از وضعيت او، و در نتيجه نياز او، متفاوت است. براي انسان هيچ سقوطي رخ نداده است. او به بهترين شكل و صورت خلق شده و اكنون نيز همين وضعيت را دارد. او در اين دنيا قرار گرفته تا با عقل و فكر و انديشه خود آينده خود را بسازد. او بايد در همين جهان زندگي كند اما نوع زندگي او در اين دنيا، زندگي آينده او را معين مي‌كند. نگاه او هرگز نبايد به اين دنيا به كلي منفي باشد، چرا كه اين دنيا نعمتي براي او و مزرعه‌اي براي برگرفتن توشه براي زندگي آينده او است. او نياز به نجي ندارد، بلكه نياز به راهنمايي دارد كه او را در مسير استفاده درست از نعمت دنيا قرار دهد. او كه داراي عقلي سالم و درست است كه مي‌تواند او را به سوي سرمنزل مقصود راهنمايي كند و نيز داراي فطرت و سرشت سالمي است كه چون آينه حقايق را نشان مي‌دهد و حق را از باطل متمايز مي‌سازد، نياز به وحي نيز دارد تا هم اين عقل و فطرت را بيدار سازد و هم اموري را كه تفصيل آنها در اختيار عقل و فطرت نيست به او عطا كند.
با اين مقدمه به سخن امام رضا(ع) باز مي‌گرديم. اين سخن را بايد از منظر انسان‌شناسي اسلامي و قرآني مورد مطالعه قرار داد. آن حضرت مي‌فرمايد: كه دينداري انسان و ايمان او در صورتي درست و كامل مي‌گردد كه سه عنصر مهم: شناخت درست، اجراي درست و صبر و استقامت مناسب موجود باشد. اگر اين سه عنصر يا يكي از آنها در كار نباشد، يا كامل و كافي نباشد، دين و دينداري ناقص است و كاركرد خود را ندارد و آن انتظاري را كه از دين مي‌رود برآورده نمي‌سازد.
اين سه عنصر اساسي دينداري را كامل و بي‌نقص مي‌گردانند و در نتيجه توجهي ويژه را مي‌طلبند.
1-  فهم درست دين؛ يكي از آفاتي كه بيش از هر چيز ديگر به دين لطمه زده و جلو كارايي آن را، چه در افراد و چه در جامعه، گرفته، فهم سطحي و نادرست از دين است. با فهم نادرست از دين است كه كساني براي دفاع از دين به شيوه‌هايي عمل مي‌كنند كه بيش از هر مهاجمي و دشمني به ان لطمه مي‌زنند. كسي يا كساني در گوشه‌اي از دنيا به ساحت قدسي پيامبر خدا(ص) جسارت مي‌كنند و كساني دفاع از حريم آن حضرت را وظيفه ديني خود تشخيص مي‌دهند. اما از آنجا كه فهم درستي از خود دين ندارند در همين دفاع خود مرزها و خطوط قرمز دين را زيرپا مي‌گذارند و لطمه‌هايي جبران‌ناپذير به چهره نوراني آن وارد مي‌كنند. دين امري قدسي و لطيف است و تنها با ابزاري قدسي و لطيف مي‌توان از آن دفاع كرد. به همين جهت پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) هرگز با كساني كه به آنان جسارت مي‌كرده‌اند با خشونت برخورد نمي‌كرده‌اند و بلكه روشي را در پيش مي‌گرفته‌اند تا قلب و دل آنان را تسخير نمايند.
هيچ وظيفه‌اي در دين بالاتر و برتر از مطالعه دقيق دين و تفكر و تأمل درباره آن نيست. كج‌فهمي و سطحي‌نگري در امر دين نه تنها جلوي كارايي دين را مي‌گيرد، بلكه بسيار زيانبار است. به همين جهت بر اين تأكيد شده است كه در امر دين، ارزش هيچ عملي به اندازه تفكر در آن نيست. امام رضا(ع) در حديثي ديگر مي‌فرمايد: «ليس العباده كثرة الصيام و الصلاه. وانما العباد كثره التفكر في امرالله؛ عبادت به زيادي روزه و نماز نيست، بلكه عبادت در زياد انديشه كردن در امر خداست» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام رضا(ع).
2-  تدبير معيشت و زندگي؛ همانطور كه بيان شد نگاه اسلام به زندگي اين دنيا يك نگاه منفي نيست، بلكه اين دنيا مزرعه انسان است و بايد از اين نعمت استفاده درست بنمايد. بنابراين برنامه‌ريزي درست در اين زندگي مهم و اساسي است. امام جمعه‌اي كه مي‌گويد مردم تورم را بر بدحجابي ترجيح مي‌دهند،  هرگز فهم درستي از دين ندارد. او نمي‌داند كه فقر و بدبختي، خود باعث چه فسادهايي در جامعه مي‌شود.
فقر و بدبختي و تنگستي فرد و اجتماع را به نابودي مي‌كشاند و باعث فساد و تباهي مي‌شود و چيزي از معنويت باقي نمي‌گذارد. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «نزديك است كه فقر به كفار انجامد» (كافي، ج2، ص307) آن حضرت مي‌فرمايد: بار خدايا من از كفر و فقر به تو پناه مي‌برم. مردي عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آري (كنز العمال، ح 16687).
امام علي(ع) به فرزند خود حسن(ع) مي‌فرمايد: «كسي را كه در پي تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن؛ زيرا كسي كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است. فرزندم! آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبش شناخته و دانسته نمي‌شود... فرزندم! هر كس به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود: به سستي در يقين و كاستي در خرد و شكنندگي در دين و كمي شرم و حيا در چهره. پس، پناه مي‌بريم به خدا از فقر»  (جامع الاخبار، ص300). آن حضرت به فرزند ديگرش محمد، مي‌فرمايد: «فرزندم! من از فقر و ناداري براي تو بيمناكم. پس، از آن به خدا پناه بر؛ زيرا كه فقر باعث كاستي در دين و سرگشتگي فرد است و مايه كينه  و دشمني» (نهج البلاغه، حكمت 319)
پس زندگي و معيشت دنيوي ارتباط تنگاتنگي با معنويت و ديانت دارد و فرد ديندار بايد در زندگي شخصي خود براي معيشت خود برنامه‌ريزي دقيقي داشته باشد و مسئولان اجتماعي كه مسئوليت اجراي دين را دارند بايد در سياستگذاري و برنامه‌ريزي خود توجه ويژه‌اي به معيشت مردم داشته باشند. حكومت و نظامي كه خود را ديني بخواند و در پشت ظواهر مذهبي و شعارهاي عبادي پنهان شود، اما سياستگذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌ها و اعمالش جز فقر و بيكاري و بيچارگي براي مردم نداشته باشد، هرگز نبايد خود را ديني و اسلامي بخواند.
3-  صبر و استقامت در راه هدف؛ سومين عنصري كه در كمال دينداري نقش مهمي دارد؛ استقامت است. مهم‌ترين مانع بر سر راه دينداريان، كه باعث كوتاهي در انجام وظايف مي‌شده است، مشكلات و سختي‌هايي بوده كه براي آنان پيش مي‌آمده است. عبور درست و صحيح از اين دنيا بدون سختي‌ها و مشكلات و بلاها نيست. برخي از اين بلاها و مشكلات طبيعي هستند و برخي اخلاقي، كه به اراده انسان‌ها مرتبطند. انسان ديندار كه هدفمندانه از اين دنيا عبور مي‌كند، بايد آماده باشد كه بر اين مشكلات فائق آيد و آنها را بپذيرد. بسياري از وقت‌ها انجام وظيفه ديني هزينه‌هاي سنگيني را براي انسان دارد. كسي مي‌تواند وظايف ديني خود را انجام دهد كه آمادگي پرداخت اين هزينه‌ها را داشته باشد. انسان دو راه پيش رو دارد. يا وظايف ديني و انساني خود را انجام دهد و از اين دنيا به سلامت عبور كند و يا اينكه از انجام وظايف خود به خاطر هزينه‌هاي آنها سرباز زند. اين انسان دوم مطابق ديدگاه اسلامي، ديندارانه از دنيا عبور نكرده و از دنيا استفاده درست نكرده است.
پس بايد نتيجه بگيريم كه دينداري و ايمان با صبر و استقامت همراه و قرين است و هيچ دينداري بدون استقامت وجود ندارد. كسي كه ظلم و ستم و تباهي و فساد را مي‌بيند و از اعتراض نسبت به آن و مبارزه با آن، كه وظيفه مسلم و قطعي ديني اوست، به خاطر هزينه‌هايي كه براش دارد، سرباز مي‌زند، هرگز ديندار نيست. امام علي(ع) بر اين نكته اينگونه تأكيد مي‌ورزد: «بر شما باد بر صبر و استقامت؛ چرا كه نسبت صبر و استقامت با ايمان مثل نسبت سر با بدن است و همانطور كه هيچ خيري در بدن بي‌سر نيست هيچ خيري در ايمان بدون استقامت هم نيست» (نهج البلاغه، حكمت 82).

۱۳۹۱ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

ازدواج‌هاي پيامبر اسلام(ص) از نگاه ويل دورانت


ازدواج‌هاي پيامبر عظيم الشان اسلام از اموري است كه گاهي پرسش‌هايي را، به ويژه براي انسان متجدد غربي، برانگيخته است. نوع نگاه يك  انديشمند و نويسنده جديد غربي مانند ويل دورانت، نويسنده كتاب تاريخ تمدن، به اين ماجرا مي تواند جذابيت‌هايي داشته باشد. ويل دورانت به هيچ وجه يك نويسنده سنتي نيست و نشانه‌هاي اين امر در جاي جاي اثر او پيدا است. نمونه آن اظهار نظري است كه درباره حضرت عيسي(ع) مي كند: «از او هيچ تصويري در دست نداريم و انجيل نويسان هم شكل و شمايل او را وصف نمي كنند. ولي در كنار جاذبه‌ روحانيش، حتماَ خوش سيما هم بوده است كه توانسته است آن همه زن را نيز مانند مردان به سوي خود جلب كند» ( تاريخ تمدن ج۳،‌ قيصر و مسيح، ص661).
پس،‌از نگاه ايشان تنها عامل یا عامل اصلي اي كه مي توانسته باعث ايمان آوردن زنان به عيسي(ع) شود قيافه زيباي او بوده است. اما او كه با اين عينك به حضرت عيسي (ع) نگاه مي كند، چه نگاهي به ازدواج‌هاي پيامبر اسلام (ص) داشته است؟
سخنان ايشان درباره حضرت محمد(ص) را با توجه به سه دوره زندگي آن حضرت مي توان به سه بخش تقسيم كرد. دوره اول دوره قبل از ازدواج است كه ۲۵ سال طول كشيده است. دوره دوم نيز كه حدوداَ همين مقدار طول كشيده مربوط به زماني است كه حضرت تنها يك همسر يعني خديجه(س) را دارد. دوره سوم، كه حدود سيزده سال به درازا كشيده، دوره پس از وفات خديجه است كه آن حضرت همسران متعددي داشته است.
در رابطه با دوره اول و به ويژه دوره جواني آن حضرت، كه با مسائل جنسي و ازدواج مرتبط است، ايشان سخن زيادي ندارد. ايشان مي گويد: « از جواني محمد(ص) اطلاعات كمي داريم، ولي داستانهايي كه درباره او روايت مي كنند به ده هزار مجلد مي رسد« (همان، ج۴، عصر ايمان، بخش اول، ص۲۰۷). تمام اين مجلداتي كه ايشان به آنها اشاره مي كند يك صدا سخن از عفت و پاكدامني حضرت محمد(ص) به ميان آورده اند و بر آن تاكيد كرده اند. پس اگر ما باشيم و اين منابع نقلي و تاريخي درون ديني، كه البته تنها منابع موجود در اين باره هستند، بايد حكم به اين كنيم كه ما با انساني بسيار زيبا از خانداني متشخص و سرشناس روبرو هستيم كه جواني خود را تا سن ۲۵ سالگي در كمال عفت و پاكدامني گذرانده است.
ويل دورانت درباره ازدواج اول پيامبر(ص) مي گويد: « در سن بيست و پنج سالگي با همين بيوه مالدار[خديجه]، كه در آن وقت چهل سال داشت و مادر چند فرزند بود، ازدواج كرد و تا بيست و شش سال بعد كه خديجه وفات يافت، زن ديگري نگرفت. در آن روزگار براي ثروتمندان عرب اكتفا به يك زن معمول نبود... خديجه زني نكوسيرت و همسري شايسته و بازرگاني لايق بودكه در همه حوادث زندگاني محمد(ص) نسبت به او وفادار ماند؛ و بعد از وفات خديجه هميشه محمد(ص) از او ياد مي كرد كه از همه زنانش بهتر بوده است»(همان)
بنا بر اين سخنان ويل دورانت، حضرت محمد(ص) تمام جواني و ميانسالي خود را با زني سپري كرده كه پانزده سال از او بزرگ تر بوده و پيش تر دوبار ازدواج كرده است. حدود ده سال از این مدت زماني را پوشش مي دهد كه آن حضرت به پيامبري مبعوث شده بود و به هر حال مورد توجه بود و ارادتمنداني داشت. براي فردي كه هم كمالات ظاهري فردي دارد و هم از وضعيت مناسب خانوادگي بهره مي برد، آن هم در جامعه حجاز، عجيب است كه با فردي سالخورده ازدواج كند و با اينكه در آن جامعه چند همسري بسيار معمول بود و بلكه بسيار به ندرت خلاف آن ديده مي شد، هرگز همسر ديگري اختيار نكند و تا پايان عمر، با اينكه با زنان جوان و زيبارويي ازدواج كرده، هميشه از كمالات اين همسر سالخورده ياد كند و او را بهترين همسر خود بشمارد.!
ويل دورانت درباره دوره سوم زندگي پيامبر(ص)، يعني دوره پس از وفات خديجه(س) مي گويد: «...  به سال 619م. [دهم مبعث] سه حادثه بزرگ براي محمد (ص) رخ داد. در اين سال خديجه كه از همه كسان نسبت به او وفادارتر بود و بيش از همه دعوتش را تاييد مي كرد، درگذشت...» (همان، ص211). ايشان در ادامه به وفات ابوطالب(ع) و سفر پيامبر(ص) به طائف و عدم استقبال مردم و استهزاء و سنگ پراني آنان و بازگشت غمگينانه به مكه سخن مي گويد و ادامه مي دهد: « در آنجا سوده را كه زني بيوه بود بگرفت و در اين وقت كه پنجاه سال داشت، از عايشه دختر هفت ساله و زيباي ابوبكر، خواستگاري كرد» (همان، ص212)
مطابق سخن ايشان ازدواج دوم پيامبر(ص) نيز با بيوه‌اي سالخورده بوده است. اما ايشان به ازدواج بعدي پيامبر اشاره مي كند كه با عايشه بوده و طبق سخني كه مشهور شده آن حضرت قبل از بلوغ عايشه از او خواستگاري يا عقد كرده و بعد از بلوغ ازدواج كرده است. اما در اين باره دو نكته قابل توجه است. درباره اينكه سن عايشه چقدر بود، هر چند قول مشهور همين سخن ايشان است،‌ اما نقل ديگري هم وجود دارد كه براي مثال سن او را پانزده سال مي گويد. در مسائلي اينگونه به هيچ يك از نقل‌ها نمي توان اعتماد كرد و تنها بايد به مسلمات اعتنا كرد. توجه داشته باشيم كه درباره حوادث مهمي مثل تاريخ تولد و وفات پيامبر (ص) بين مسلمانان اختلاف است. هيچ حادثه تارخي به اندازه وفات پيامبر(ص) براي مسلمانان مهم نبوده و با اين حال همان طور كه خود ايشان نقل كرده اهل سنت آن را ۱۳ ربيع الاول مي دانند (همان، ص222) و براي مثال شيعيان آن را ۲۸ صفر مي دانند. آنچه درباره ازدواج پيامبر با عايشه مسلم و قطعي است اين است كه او در حالي با حضرت محمد (ص)، كه در آن زمان حدود پنجاه سال داشت، ازدواج كرده كه دختري جوان و زيباروي بوده است.
نكته ديگر اين است كه عايشه با توجه به وضعيت خانوادگي‌اش به شخصيتي تبديل شده كه مورد نزاع فرقه اي واقع شده و در حالي كه كساني در اهل سنت تلاش كرده اند شخصيت او را از آنچه بوده بسيار بالاتر ببرند، كساني در ميان شيعيان تلاش كرده اند شخصيت او را از هر جهت از آنچه بوده پايين تر نشان دهند. چه بسا حتي سن ازدوج او با پيامبر (ص) از اين امر بي تاثير نبوده چرا كه در گذشته اين فضيلتي براي يك دختر بوده كه در سنين پايين شخصيتي مانند پيامبر (ص) از او خواستگاري كند.
به هر حال آقاي ويل دورانت نظر نهايي خود را درباره دوره سوم زندگي پيامبر(ص)، كه در آن ازدواج‌هاي متعدد داشته است، اينگونه بيان مي كند:
« ده زن و دو كنيز وي مايه حيرت و خرده گيري مردم مغرب زمين شده‌اند، ولي بايد به ياد داشته باشيم كه كثرت مرگ و مير مردان در ميان ساميان عصر قديم و آغاز قرون وسطي تعدد زوجات را در نظر آنها به مقام يك ضرورت حياتي و تقريباَ يك وظيفه اخلاقي بالا برده بود. در نظر پيامبر نيز تعدد زوجات يك موضوع عادي و بي اشكال بود، بدين جهت، با خاطري آسوده، زنان مكرر مي گرفت، اما هدف وي اشباع تمايلات جنسي نبود. حديث مشكوكي از عايشه نقل كرده اند كه محمد(ص) فرموده است: « سه چيز از دنياي شما محبوب من است: عطر، زن و نماز». بعضي از ازدواج‌هاي وي به سائق نيكوكاري و ترحم به بيوه‌هاي فقيري بود كه از پيروان يا دوستان وي به جا مانده بودند؛ بعضي ديگر ازواج‌هاي مصلحتي بود، مانند ازدواج با حفصه، دختر عمر، كه مي خواست به وسيله آن مناسبات خود را با پدرش محكم كند، يا با دختر ابوسفيان كه مي خواست بدين وسيله دوستي قديم را جلب كند. شايد بعضي از ازدواج‌ها را به اين اميد مي كرد كه پسري داشته باشد، و اين آرزويي بود كه مدتها از آن محروم مانده بود... غالباَ خانه او با نزاع‌ها و رقابت‌ها و توقعات مالي زنان آشفته بود، اما وي به مطالبات زنان اعتنا نداشت. وعده بهشت به آنها مي داد و قسمتي از وقت خود را به رعايت عدالت ميان آنها صرف مي كرد. هر شب را نزد يكي از آنها مي گذرانيد، زيرا فرمانرواي همه عربستان خانه‌اي خاص خود نداشت» (همان،ص220)
هر چند ممكن است مسلمانان برخي از احتمالاتي را كه ايشان داده، مانند آرزوي داشتن پسر، نپذيرند، اما نوع نگاه ايشان به اين ماجرا منطقي به نظر مي رسد. با اينكه ممكن است جزئيات برخي از ازدواج‌هاي پيامبر(ص) و علت آنها روشن نباشد، اما با نگاهي كلي مي توان شاهد محكمي براي اين يافت كه غرض اصلي از آنها شهوتراني نبوده است:
اولاَ: اصل اين كه پيامبر اسلام (ص) چند همسري را چه براي خود و چه براي ديگران- در صورتي كه تمكن مالي داشته باشند و بتوانند عدالت را رعايت كنند- اجازه داده، و در واقع رسم رايج آن زمان را تاييد كرده، مي تواند دليلش اين باشد كه اين امر براي آن جامعه ضرورت داشته است. در آن جامعه به علت فوت زياد مردان در جنگ ها و كارهاي سخت، زنان بسيار بيشتر از مردان بوده اند. همچنين در آن جامعه اكثريت قاطع زنان قادر به اداره زندگي خود نبوده اند؛ به همين دليل زني كه شوهرش مي مرده با التماس همسر چندم مردي  می شده است. پس اين امر، به تعبير ويل دورانت، در آن جامعه ضرورت اخلاقي بوده است و البته با تغيير وضعيت جوامع، نگاه به اين امر نيز متفاوت مي شود.
ثانياَ: شخصيتي كه تمام جواني و ميانسالي خود را با يك همسر سالخورده گذرانده و تا آخر عمر كمالات معنوي اين همسر را در ياد دارد و به همه زيبايي هاي ظاهري و جواني ديگران ترجيح مي دهد و با اين كه هم عرف جامعه و هم وضعيت خانوادگي به او اجازه ازدواج مجدد مي دهد، اما چنين نمي كند، نمي تواند فردي شهوتران باشد.
ثالثاَ: شخصيتي كه در اوج قدرت با اين كه همسران متعدد اختيار مي كند، اما بسياري از آنها افرادي سالخورده هستند و بين آنان و همسران جوان و زيباي خود عدالت را به طور كامل رعايت مي كند، هرگز نمي تواند متهم به شهوتراني بشود.
رابعا: همان طور كه ايشان اشاره كرده برخي از ازواج‌هاي پيامبر(ص) مصلحتي در پي داشته كه ايشان به برخي از آنها اشاره كرده است. اما از تاريخ، نكات ديگري نيز مي توان برداشت كرد. براي مثال دختر ابوسفيان به پيامبر ايمان آورده و همراه همسرش به حبشه مهاجرت كرده و در آنجا شوهرش از اسلام دست برداشته و از هم جدا شده‌اند. پيامبر خدا(ص) كه از وضعيت نامناسب اين زن متشخص در غربت آگاه مي شود او را غياباَ به عقد خود در مي آورد و اين در حالي بود كه سالهاي سال همديگر را نديدند. يا ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده اش،‌ زيد، براي اين بود كه رسمي را كه در عرب جا افتاده بود كه با همسر پسرخوانده ازدواج نمي كردند،‌ بشكند. نمونه ديگر ازدواج پيامبر(ص) با جويريه، دختر رئيس قبيله بني المصطلق است. افراد اين قبيله لشكر كشي كرده به جنگ مسلمانان آمد اند و شكست خورده و زنانشان اسير شدند. رسم آن زمان اين بودكه زنان اسير كنيز مي شدند. پيامبر (ص) با دختر رئيس قبيله ازدواج كرد و نه تنها صلح را پايدار كرد بلكه باعث شد كه حدود يكصد زن اسير كنيز نشوند و آزاد گردند. مسلمانان به خاطر خويشاوندي اين زنان با پيامبر همه آنان را آزاد كردند. (سيره ابن هشام، ج۲، ص۲۹۲، تاريخ طبري، ج۲، ص264).
بنابراين نگاه كلي آقاي ويل دورانت، محقق و نويسنده‌اي كه در فضاي غرب جديد نفس مي كشد و قلم مي زند،‌ بي طرفانه و محققانه به نظر مي رسد. با اين كه در رابطه با حوادث تاريخي گذشته ابهاماتي وجود دارد و بسياري از حوادث ضد و نقيض نقل شده، اما از مجموع آنچه نقل شده مي توان به نتيجه‌اي كلي رسيد. پيامبر خدا(ص) در ازواج‌هاي خود حرمت و كرامت زن را حفظ كرده و در اين مساله نيز عدالت را تعليم داده و مصلحت افراد و جامعه را بر مصلحت شخصي خود ترجيح داده است. تمام شواهد نشان مي دهد كه امور ديگري كه ممكن است به ذهن انسان جديد غربي برسد،‌ بي پايه و بي اساس است.

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

آزادي بيان حق انسان است و توهين به مقدسات تجاوز به حق او


 اين روزها شاهد عمل بسيار زشت و نفرت انگيز جسارت به حريم قدسي رسول خدا(ص) هستيم؛ جسارتي كه احساسات ديني بيش از يك و نيم ميليارد انسان را برانگيخته است. آنچه در اين ميان آزاردهنده است اين است كه اين عمل نفرت انگيز در سايه شعار مقدس و والاي آزادي بيان انجام مي‌گيرد يا براي توجيه آن به اين شعار پناه برده مي شود. آزادي بيان يكي از شعارها و اصول بسيار ارزشمند است اما همه ارزش آن به اين است كه در بردارنده حقي از حقوق انسان است. اما همين آزادي بيان اگر هيچ محدوديتي نداشته باشد خودش تبديل به عاملي براي تضييع حقوق انسان‌ها مي‌شود. اصلي كه همه ارزشش به اين است كه در پي احقاق حق انسان است به عاملي تبديل مي شود كه خود يكي از بزرگ ترين پايمال كننده حقوق انسان است، يعني به ضد خود تبديل مي شود. آزادي بيان تا جايي ارزشمند است و تا جايي حق انسان است كه به حقوق ديگر انسانها تجاوز نكند. بيان انديشه و عقيده آزاد است و بلكه بزرگ ترين نعمت براي بشريت است، اما توهين به انسان‌هاي ديگر و آنچه را كه آنان محترم و مقدس مي شمارند نه تنها آزاد نيست و نه تنها نعمت نيست بلكه بدترين ضد ارش است.
در رابطه با اين نكته و آنچه اين روزها در جريان است توجه به چند نكته مهم به نظر مي رسد:
۱- قرآن مجيد نه تنها آزادي بيان را محترم مي شمارد، بلكه از اين فراتر رفته اين را حق اساسي همه انسان‌ها مي شمرد كه حرف ها و انديشه هاي مختلف را بشنوند و تا بتوانند سخن درست و صحيح را برگزينند(الزمر/38-39) . معناي اين سخن اين است كه هيچ نظام و حكومت و جامعه‌اي حق ندارد جلوي جريان روان انديشه و بيان را بگيرد. پيامبر خدا تنها يك وظيفه دارد و آن اين كه انديشه خود را بيان و تبليغ كند(مائده/ 99؛ النور/54؛ النور/54و...) اما او هرگز حق ندارد جلو بيان انديشه ديگران را بگيرد و حق ندارد تبليغ اديان ديگر را ممانعت كند، چرا كه در اين صورت مردم دين خود را برنگزيده‌اند. گزينش در جايي معنا مي دهد كه انسان‌ها از همه انديشه‌ها و عقايد آگاهي داشته باشند و اين تنها در سايه آزادي بيان ممكن و ميسر مي شود.
از قرآن مجيد بر مي آيد كه مشكل اصلي انبياء الهي، به ويژه شخص حضرت محمد(ص)، همين محدوديت آزادي بيان بوده است. قدرت‌هاي حاكم جوامع مانع اين مي شده اند كه انبياء به راحتي با مردم سخن بگويند و انديشه‌هاي خود را بيان كنند تا مردم قدرت گزينش داشته باشند. همچنين سنت و سيره پيامبر خدا(ص) و بزرگان دين هرگز جلوگيري از بيان انديشه و ممانعت از تبليغ اديان ديگر نبوده است. آن بزرگان در مجالس عمومي با پيروان اديان ديگر و بلكه ملحدان به بحث و مناظره مي‌پرداخته‌اند و صاحبان انديشه‌هاي مختلف آزادانه انديشه‌هاي خود را بيان مي‌كرده‌اند و از اين جهت هيچ محدوديتي نبوده است. پس متون ديني اسلامي نه تنها با آزادي بيان مخالف نيست، بلكه آن را ضروري و لازم و بلكه آن را مهم ترين نعمت مي‌شمارد. در واقع مطابق متون اسلامي تحقق دينداري واقعي تنها و تنها در پرتو آزادي بيان ممكن است.
۲- اما اين آزادي بيان در وقاع آزادي بيان و تبليغ انديشه و عقيده است و نه آزادي توهين و افتراء و فحاشي. اين امور نه تنها آزاد نيست، بلكه بسيار مذموم و ناپسند است. اين امور تجاوز به حقوق ديگران، و در نتيجه جرم است. در واقع آیادي بيان يكي از مصاديق عدالت است، چرا كه آن حق انسان است و تا جايي ارزشمند و مجاز است كه در چارچوب عدالت قرار بگيرد. هرگاه اين آزادي بيان باعث تجاوز به حقوق ديگران شود از مرز عدالت گذشته و به محدوده ظلم وارد شد و در نتيجه ارزشمنديش را از دست داده،  به ضد ارزش تبديل مي شود.
يكي از مصاديق اين تجاوز به حقوق ديگران، توهين به مقدسات انسان‌هاست، قرآن مجيد به صورتي خاص و با منطقي خاص به اين موضوع پرداخته است: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوالله عدواَ بغير علم؛ و آنهايي را كه جز خدا مي خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني نا آگاهانه خدا را دشنام دهند»(انعام/۱۰۸). در واقع در اين آيه به يك اصل كلي اخلاقي اشاره شده كه همه اديان و مكاتب آن را قبول دارند و در متون اسلامي مكرر بر آن تاكيد شده است. اين قاعده و اصل، «قاعده زرين» و صورت منفي آن «قاعده سيمين» است:‌ «با ديگران چنان رفتار كنيد كه دوست داريد با شما رفتار كنند. و با آنان چنان رفتار نكنيد كه دوست نداريد با شما آنگونه رفتار كنند. معناي اين آيه شريفه اين است كه هر كس دوست ندارد كه به مقدسات او توهين شود خود نبايد به مقدسات ديگران توهين كند. و چون مسلمانان از توهين به مقدسات خود ناراحت مي شوند پس نبايد به مقدسات ديگران توهين كنند. پيام مهم اين آيه براي همه جهانيان اين است كه از آنجا كه انسان‌ها مقدساتي دارند كه از بي احترامي به آنها غمگين و آزرده مي شوند، پس هيچ كدام از انسان‌ها نبايد به مقدسات ديگران توهين كنند.
۳- يكي از دستاوردهاي دوران مدرن، آزادي بيان و انديشه است ودر حقوق بشر جديد بر اين اصل مهم، كه بيش تر اديان و به ويژه دين مبين اسلام بر آن تاكيد كرده بود، به حق پافشاري شده است. اما گاهي در جهان متمدن در برخورد با اين اصل ارزشمند شاهد برخوردهايي هستيم كه براي ما قابل فهم نيست. از يك سو وقتي به مقدسات ديگران توهين مي شود شعار آزادي بيان سرداده مي شود. گويا اين آزادي بيان به معناي صرف آزادي بيان عقيده و انديشه نيست، بلكه به معناي آزادي هر چيزي است كه از زبان و قلم و ... بيرون آيد. اما عجيب است كه در همين جهان گاهي براي همين بيان محدوديتهايي گذاشته مي شود كه قابل فهم نيست. در برخي از كشورهاي مترقي تشكيك در حادثه هولوكاست يا قتل عام يهوديان توسط نازي‌ها جرم محسوب مي شود. كاري با صحت و سقم ادعاهايي كه در اين باره شده است،‌نداريم، كما اين كه پيشتر در نوشتاري تحت عنوان «روز قدس و سرزمين مقدس» بيان شد كه اصل وقوع اين جنايت را مسلم مي‌دانيم و آن را محكوم مي كنيم و با بازماندگان آن ابراز همدردي مي نماييم. همچنين سخن ما تاييد سخنان برخي از مسئولان سياسي نيست كه با شعارها و سخنان بي جا و نسنجيده خود بي جهت بر ملت و كشور خود هزينه تحميل مي كنند. سخن ما اين است كه چگونه دنياي متمدن انكار يك حادثه تاريخي يا تشكيك در آن را جرم مي شمارد و حتي به خاطر آن انديشمندان را به دادگاه مي كشاند و مجازات مي كند، اما از توهين به مقدس ترين امر بيش از يك و نيم ميليارد انسان به راحتي مي گذرد و شعار آزادي بيان را سر مي دهد؟ به نظر روشن و ضروري مي رسد كه جهان مدرن بايد در استفاده از اصل بسيار مهم آزادي بيان و كاربرد آن دقت بيشتري بنمايد.
۴- از سوي ديگر حاكمان و زمامداران مسئولان كشورهاي اسلامي و نيز عالمان ديني و مبلغان مذهبي نيز بايد در موضع گيري خود دقت كافي را بنمايند تا مرزهاي قرآني و ديني را در بيان و سخن خود زيرپا نگذارند. ما در زماني زندگي مي كنيم كه چند نفر از اعضاي يك خانواده در محيط بسته خود مي توانند فيلمي توهين آميز تهيه كنند و به وسيله اينترنت در معرض ديد همه جهانيان بگذارند. ساختن فيلم‌هاي اينگونه و جسارت ناشايست اينگونه محدودبه مقدسات اسلامي نيست و حتي در خود ممالك غربي نسبت به مسيحيت، كه دين اكثريت آن ديار است، ديده مي شود. در چنين فضايي هر چند احتمال توطئه و برنامه ريزي منتفي نيست اما بيان‌هاي شتابزده و جنجالي و تحريك بي جاي مردم و ايجاد فضايي كه مردم برداشت كنند كه در واقع يك جنگ حساب شده و عمدي براي از بين بردن اسلام در كار است و تحريك آنان به انجام كارهايي خارج از ضوابط، نه مطابق شرع مقدس است و نه به صلاح اسلام. حتي ممكن است كسي بگويد اگر توطئه‌اي براي لطمه به اسلام در كار است، اين است كه مسلمانان را تحريك كنند تا اعمال خارج از  ضوابط انجام دهند و بدين وسيله چهره اسلام و مسلمانان را خشن و بي منطق و غير قابل كنترل و تحمل نشان دهند. افراد مسئول بايد دقت كند كه در عين اين كه موضع درستي در رابطه با اين جسارت مي گيرند، نه تنها اعمال ناشايست و ناروايي را كه در اين رباطه صورت مي گيرد، تاييد نكنند، بلكه از آن جلوگيري نمايند و آن را محوم كنند. پرسش اين است كه اگر فردي در گوشه اي از يك كشور به يكي از مقدسات ما جسارت كرده است، آيا ما حق داريم براي مثال پرچم يك كشور را، كه براي همه افراد آن ملت مقدس و محترم است، آتش بزنيم و آن را زيرپا بگذاريم و ... آيا ما حق داريم كه جان و مال افراد بي گناه را به خطر بيندازيم؟!
به هر حال مسلمانان بايد بدانند كه پيام والاي حضرت محمد(ص) اين است كه هيچ گاه و در هيچ صورتي نبايد عدالت زيرپا گذاشته شود. قرآن مجيد مي فرمايد: « دشمني با يك قوم هرگز نبايد باعث اين شود كه شما عدالت را زير پا بگذاريد. عدالت را هميشه بر پا داريد كه اين به تقوا نزديك تر است» (مائده / ۸). مسلمانان بايد در عين اعتراض و نشان دادن خشم خود، متانت را از دست ندهند و از مرزهاي قرآني و اسلامي عبور نكنند كه در اين صورت به جاي دفاع از اسلام و مقدسات آن، در واقع با آن جنگيده‌اند و خود، آن را زير پا گذاشته اند. حاكماني كه چنين اعمالي را تاييد كنند و چهره اسلامي را خشن و زشت نشان دهند در واقع از اسلام و مقدسات آن دفاع نكرده اند، بلكه از اين حادثه استفاده ابزاري براي اهداف خويش كرده‌اند. هر كس كه درد دين دارد بايد همه دغدغه‌اش اين باشد كه مسلمانان نه تنها با حركات خود لطمه‌اي به دين نزنند، بلكه هر حادثه‌اي را به فرصتي براي بيان دين و دفاع از آن تبديل كنند. ماجراي توهين به مقدسات مشكلي در جهان امروز است و موضع اسلام در اين باره روشن و شفاف است. بايد از هر فرصتي براي بيان موضع روشن دين استفاده كرد.




۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

امام صادق(ع) و نقش دانش و بينش در ارزش عمل


امام صادق (ع) مي‌فرمايد:
«العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير طريق، فلا تزيده سرعة السير الا بعدا؛ كسي كه بدون بينش عمل مي‌كند مانند كسي است كه در بيراهه راه مي‌پيمايد. چنين كسي هر چه سرعتر راه بپيمايد از مقصد بيشتر دور مي‌شود» (تحف             العقول، كوتاه سخنان امام صادق"ع").
اين سخن را پيامبر  خدا (ص) به گونه‌اي اندكي متفاوت بيان مي‌فرمايد: «من عمل علي غير علم كان ما يفسد اكثر مما يصلح؛ هر كس بدون علم عمل كند، آنچه خراب مي‌كند بيش از آن چيزي است كه درست مي‌كند» (همان، كوتاه سخنان پيامبر"ص").
از اين دو حديث برمي‌آيد كه بينش و دانش نقش بسيار مهمي در ارزش عمل دارد. در حديث اول بر اين تأكيد مي‌شود كه كسي كه بدون بينش و روشن‌بيني عمل مي‌كند، در واقع هر چه بيشتر تلاش مي‌كند از مقصد دورتر مي‌شود. در واقع عمل بدون بينش به جاي اينكه انسان را به هدف نزديك كند از آن دور مي‌كند. در حديث دوم  همين مطلب به شكل ديگر بيان شده است. كار و تلاش بدون دانش به جاي سازندگي تخريب مي‌كند و از بين مي‌برد.
از روايات اسلامي بر مي‌آيد كه سه عامل ارزش يك عمل را تعيين مي‌كنند. در واقع يك مثلث داريم كه تا هر سه ضلع آن كامل نباشد عمل ارزشمند نمي‌گردد، بلكه ممكن است ارزش منفي داشته باشد. اين سه ضلع عبارتند از هزينه، نيت و بينش. از يك سو ارزش عمل به ميزان هزينه‌اي است كه براي آن پرداخت مي‌شود. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «برترين كارها دشوارترين آنهاست» (بحار الانوار، ج70، ص191). پس ميزان ارزش هر كار به اندازه‌اي است كه براي شخص سختي ايجاد مي‌كند. هزينه‌اي كه فرد براي يك عمل مي‌پردازد و سختي‌هايي كه براي او به دنبال دارد صورت‌هاي مختلفي دارد. صورت ساده آن اين است كه اين عمل اندكي از وقت انسان را مي‌گيرد و اندكي خستگي بدني براي او در پي دارد. اما اين هزينه ممكن است بسيار بيش از اين مقدار گردد و وقت بسيار زياد و خستگي بسيار زياد و اتلاف مال و آبرو و حتي جان را در پي داشته باشد.
سخن پيامبر (ص) اين است كه ميزان ارزش يك فعل به مقدار هزينه‌اي است كه براي آن پرداخت مي‌شود. يك عمل كم هزينه قطعا ارزش و پاداش كم‌تري دارد تا يك عمل بسيار پر هزينه.گذاشتن وقت زياد و خستگي فراوان از اين جهت ارزش دارند كه هزينه عمل صالح و درست هستند و البته هزينه‌هاي سخت‌تري نيز مي‌تواند براي يك عمل ارزشمند وجود داشته باشد. اصلي ترين يا يكي از اصلي‌ترين عواملي كه مانع حق‌پرستي انسان‌ها مي‌شود هزينه حق‌پرستي است كه چه بسا بسيار سنگين است و جايگاه انسان‌ها به آمادگي آنان براي هزينه دادن بستگي دارد.
پرداخت مبلغ معيني در راه خير براي كسي كه تنها همان مقدار مال دارد و كسي كه زياد دارد و كسي كه خودش نياز به آن دارد و كسي كه نياز ندارد و كسي كه بايد مسير طولاني براي پرداخت آن بپيمايد و كسي كه نبايد چنين كند و كسي كه اين پرداخت ممكن است خطرات ديگري هم براي او داشته باشد و كسي كه چنين نيست، و ... از نظر ارزش بسيار متفاوت است. پس ميزان ارزش يك عمل رابطه تنگاتنگي با ميزان هزينه آن دارد. اما بايد توجه داشت كه ارزش عمل تنها به هزينه آن بستگي ندارد. عنصر ديگري كه در اين رابطه تعيين كننده است، نيت است. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد «انما الاعمال بالنيات؛ ارزش عمل تنها به نيت است» (سنن ابي داود، ج2، ص223). امام علي(ع) مي‌فرمايد: «نيت، شالوده كار است» (غررالحكم، ح1040) و امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «خداوند در روز قيامت مردم را مطابق نيت‌هايشان محشور مي‌كند» (المحاسن، ج1، ص409) و مي‌فرمايد: «آدمي بايد در تمامي حركات و سكنات خود نيت خالص داشته باشد، زيرا اگر چنين نباشد، در شمار غافلان است» (بحار الانوار، ج70، ص210).
پس مطابق اين احاديث، كه مشابه آنها در روايات اسلامي بسيار زياد است، نيت درست و صحيح در ارزش فعل نقش مهمي را ايفا مي‌كند بگونه‌اي كه بدون نيت درست، فعل هيچ ارزشي ندارد، هر چند هزينه آن سنگين باشد. بذل و بخشش بسيار زياد و تلاش و كوشش بسيار زياد در صورتي كه براي فريب مردم باشد و قصد خير در آن نباشد هيچ ارزشي ندارد. اما عمل بسيار كوچك در صورتي كه همراه با نيت پاك و درست باشد ارزشمند است.
بنابراين ارزش عمل به نيت است و عملي كه نيت آن درست نباشد ارزشمند نيست. اما پرسش مهم اين است كه آيا عملي كه همراه با نيت درست باشد ضرورتا ارزشمند است؟ پاسخ اين است كه نيت درست، شرط ارزش فعل است اما تمام علت نيست. ممكن است كسي عمل پرهزينه‌اي را با نيت پاك و سالم انجام دهد اما عمل او نه تنها ارزشمند نباشد بلكه ارزش منفي داشته باشد. چنين عملي هر چند دو ضلع مثلث ارزش را دارا مي‌باشد، اما از آنجا كه از ضلع سوم، يعني دانش و بينش بي‌بهره است، مي‌تواند به جاي خدمت، لطمه و صدمه باشد و به جاي اصلاح، ويراني و تباهي به بار آورد.
سال‌ها پيش و در زمان دولت اصلاحا ت بحثي به صورتي جدي در جامعه ما مطرح شد و آن مسأله خشونت بود. كساني با خشونت مخالف بودند و كساني از آن دفاع مي‌كردند و مدعي بودند كه در فقه اسلامي خشونت تأييد شده است. اينان خشونت را با مجازات يكي مي‌گرفتند كه جاي بحث زيادي دارد. به همين مناسبت مناظره‌اي در تلويزيون برگزار شد كه يك طرف آن يكي از شخصيت‌هاي حوزوي و مدرسان معروف بود كه در آن زمان اصلاح‌طلبان او را متهم به اين مي‌كردند كه خشونت را تئوريزه مي‌كند. به هر حال در طول مناظره مغالطات زيادي صورت گرفت و براي مثال هرگز معناي خشونت، كه در نظام حقوق بشر امروزي پذيرفته نيست، روشن نشد و معناي آن با مجازات به معناي عام آن يكي گرفته شد. نكته‌اي كه مي‌خواهم به آن اشاره كنم بحث پاياني اين مناظره است. بحث به اينجا كشيد كه دو نوع خشونت داريم، يكي صحيح و درست و ديگر خطا و نادرست. اما اين پرسش مطرح شد كه معيار تشخيص خشونت صحيح از ناصحيح چيست؟ پاسخ مدرس معروف حوزه اين بود كه معيار «قصد قربت» است. اگر خشونت براي خدا و به قصد قربت انجام گيرد صحيح و درست است والا نادرست است. طرف ديگر مناظره بيشتر بحث‌ها را با تعاريف و احترام زياد مي‌گذراند و حتي به اين ادعاي عجيب پاسخ جدي نداد. اگر قرار باشد با صرف قصد قربت، خشونت درست و صحيح شود حتي ضربت بر فرق علي(ع) مي‌تواند درست و صحيح باشد. در طول تاريخ اديان قتل‌ها و غارت‌ها و تجاوز‌هاي زيادي با قصد قربت انجام گرفته است. چه بسيار كودكاني كه با قصد قربت به پاي بت قرباني شده‌اند و چه بسيار دختران زيبارويي كه با قصد قربت به رودخانه طغيان كرده يا آتشفشان فوران كرده تقديم شده‌اند و .... اگر تنها قصد قربت معيار و ملاك باشد، بسياري از خشونت‌ها نفرت‌انگيز توجيه مي‌شود.
سخن ما اصل آن بحث و آنچه درباره خشونت گفته شد نيست، چرا كه، همانطور كه اشاره شد، به چگونگي طرح آن اشكالات جدي به نظر مي‌رسيد. سخن ما درباره معياري است كه بيان گرديد. قصد قربت هر چند شرط لازم براي ارزش فعل است اما هرگز تمام علت نيست. حتما بايد سه ضلع مثلث كامل گردد تا فعل ارزش پيدا كند. ماجراي جالبي از امام صادق(ع) نقل شده است. فردي معروف به خيرخواهي و كمك به ديگران شده و همگان از او تعريف مي‌كنند. امام (ع) مخفيانه او را دنبال مي‌كند و از او عملي عجيب مي‌بيند. فرد از نانوايي دو قرص نان و از ميوه فروشي دو عدد انار مي‌دزدد و در جاي ديگر آنها را به فقيري بيمار مي‌بخشد. امام به او نزديك مي‌شود و از او علت اين كار عجيب را مي‌پرسد. فرد پاسخ مي‌دهد كه مگر قرآن نخوانده‌اي كه مي‌فرمايد هر كس كارنيك انجام دهد ده برابر پاداش مي‌گيرد و هر كس كار بد انجام دهد به همان اندازه گناه پايش نوشته مي‌شود؟ پس من چهار گناه و چهل كار نيك انجام داده‌ام و از اين كار سود زيادي برده‌ام. امام(ع) مي‌فرمايد سخت در جهل و ناداني قرار داري. مگر قرآن نخوانده‌اي كه مي‌فرمايد اعمال تنها از پرهيزگاران پذيرفته است. تو يك بار دزدي ‌كردي و يك گناه كردي و يك بار در مال مردم تصرف كردي و آن را به ديگران بخشيدي و با اين كار گناه ديگري مرتكب شدي و هيچ كار نيكويي انجام ندادي چون بخشيدن مال ديگران نيكو نيست. پس تنها گناه كردي (وسائل الشيعه، ج2، ص57).
اين فرد براي كار خود هزينه زيادي داده و حتي خطر دستگيري به خاطر دزدي و بي‌آبرويي و مجازات را به جان خريده است. نيت او هم درست بوده و تنها با قصد قربت و براي خدمت به خلق اين عمل را انجام داده است. اما مشكل او عدم بينش و دانش بوده است. انسان در كنار آمادگي براي هزينه‌دادن و در كنار تلاش براي اصلاح نيت، وظيفه سومي هم دارد كه اگر آن را انجام ندهد كل عمل او ممكن است تباه و زيانبار باشد. وظيفه سوم اين است كه شناخت حاصل كند و براي به دست آوردن دانش و بينش تلاش كند.
در احاديثي كه ابتداي اين نوشتار نقل شد بر اين نكته تأكيد شده است كه هر چند اموري مانند هزينه و نيت مهم و ضروري هستند، اما بدون بينش و دانش كار و عمل هرگز ارزشمند نمي‌گردد و بلكه شايد اهميت اين سومي بيش از آن دو باشد، چرا كه هم نيت صحيح و درست و هم هزينه به جا و درست در پرتو دانش و بينش شناخته مي‌شود. بنابراين ممكن است يك فرد عادي يا يك كارگزار حكومتي نيت درستي داشته باشد و تلاش زيادي هم انجام دهد، اما از آنجا كه از نظر كارشناسان استفاده نمي‌كند و براي شناخت درست تلاش نمي‌كند بيش از آنكه سود برساند، زيان مي‌رساند و نه تنها سرمايه ملت را بر باد مي دهد، بلكه با سرمايه آنان جلويشان چاه مي كند. اين ضلع سوم ضرورتش چه بسا بيش از دو ضلع ديگر است.


۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

آيت‌الله طالقاني‌ (ره)، استبداد ستيزي ژرف‌نگر

در طول تاريخ افراد زيادي با وضعيت نامطلوب جامعه خود مبارزه كرده‌اند؛ اما تعداد اندكي از اين مبارزان را مي‌توان مصلح خواند. در واقع افرادي را كه با وضع ناهنجار موجود مبارزه مي‌كنند مي‌توان به دو دسته معترض و مصلح تقسيم كرد كه دومي اخص از اولي است. هر مصلحي نسبت به وضعت موجود معترض است اما هر معترضي را نمي‌توان مصلح خواند. در صورتي معترض مصلح است كه انديشمندي ژرف‌نگر  باشد و ريشه بيماري جامعه را دريافته باشد و با بينشي عميق براي اين بيماري دارو تجويز كند. به هر حال صرف اعتراض به معناي اين است كه شخص اين را فهميده كه در جامعه نابساماني‌هايي وجود دارد. اما كار سخت و دقيق اين است كه فرد به علت نابساماني و راه درمان آن دست يابد و آن را به صورت دقيق بيان كند.
مرحوم آيت‌الله طالقاني به حق شايسته نام مصلح است. او با شاه مبارزه نمي‌كند، بلكه با استبداد و ديكتاتوري مبارزه مي‌كند. در نظر او ديكتاتوري و استبداد و خودرأيي ريشه همه فسادها و تباهي‌هاست و فرقي نمي‌كند كه نوع نظام چگونه باشد. از نظر او مشكل، شخص نيست بلكه مشكل اين است كه مهم‌ترين اصل اسلامي كه مشاركت عمومي در تعيين سرنوشت و مشورت عمومي است، بر زمين مانده است. ايشان در آخرين خطبه نماز جمعه خود مي‌گويد:
«... صدها بار من گفتم كه مسأله شورا از اساسي‌ترين مسائل اسلامي است؛ حتي به پيامبرش با آن عظمت مي‌گويد با اين مردم مشورت كن، به اينها شخصيت بده، بدانند كه مسئوليت دارند، متكي به شخص رهبر نباشند. ولي نه اينكه نكردند، مي‌دانم چرا نكردند، هنوز هم در مجلس خبرگان بحث مي‌كنند در اين اصل اساسي قرآن، كه به چه صورت پياده شود، بايد، شايد،‌يا اينكه مي‌توانند؛ نه! اين يك اصل اسلامي است. يعني همه مردم از خانه و زندگي و واحدها بايد با هم مشورت كنند.... با همه اينها من متأسفانه نمي‌دانم چه عللي باعث شد كه تا به حال تأخير افتاده است. البته شايد بعضي علت‌هايش را مي‌دانم ولي جاي گفتنش نيست،‌ مگر يك وقتي كه وقتش برسد» (آيه رحمت، ص134)
و باز ايشان مي‌گويد:
«از نظر قرآن و از نظر اسلام،‌ هر خانه‌اي بايد يك مركز شورايي باشد هر دهكده‌ و هر گروهي بايد در كارشان يك شورايي داشته باشند. شما ملاحظه مي‌كنيد در قرآن، درباره زندگي خانوادگي، يعني شيردادن بچه كه هيچ به چشم نمي‌آيد و از نظر مردم مسأله مهمي نيست، مي‌گويد با مشورت بايد باشد ... چه رسد به اداره يك دهكده، چه رسد به اداره يك شهر يا كشور، همه بايد واحدهاي شورايي باشد... به خود پيغمبر خطاب مي‌كنند: «و شاورهم فالامر». يك عرب بياباني را ناديده نگير، بگذار او هم احساس شخصيت كند كه در سرنوشت خودش دخالت دارد. هر فردي يك ديدي براي خودش دارد كه در شورا ديدش را به تو منتقل مي‌كند. پنج نفر يعني پنج عقل، پنج نور كه با هم جمع بشوند، مسلما شعاع و پرتوش بيشتر از يك نور است» (طالقاني، از آزادي تا شهادت، ص472)
مرحوم آيت الله طالقاني تنها  حدود شش ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در قيد حيات بوده‌اند. در اين مدت كوتاه ايشان به صورتی بسيار عجيب بر رأي و نظر مردم در انتخاب حاكمان و دخالت در همه امور تأكيد كرده است. اين امر نشان مي‌دهد كه كار با انقلاب تمام نشده است. سقوط يك ديكتاتور يك چيز است و حاكميت مردم چيزي ديگر. در نظر ايشان اگر مردم به صورت واقعي در سرنوشت خود دخالت نداشته باشند حكومت و نظام‌ همان طاغوت و استبداد است و هيچ فرقي نكرده است. ايشان مي‌گويد:
«يا بايد مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند يا نه؛ يا طغيان و استبداد و استكبار، يا شورا. يعني اگر اين نشد آن است. اگر مردم در سرنوشت و در مسير زندگي‌شان و دخالت در كارهايشان ممنوع شدند، معني‌اش اين است كه يك عده‌اي مثل قيم بالاي سر اينها باشند، قيم براي صغار...» (همان، ص350).
ايشان طاغوت را اينگونه تعريف مي‌كند:
«طاغوت به معناي لغوي و وسيع، هر خودخواه و سركش بر انديشه و آزادي و حق خلق است... طاغوت از ماده طغيان،‌ سركشي و خروج از مسير طبيعي و فطري است (همچون طغيان رودخانه از بستر طبيعي خود)؛ طغيان بر خلق، سلطه جابرانه بر حقوق و مواهب آنهاست» (پرتوي از قرآن؛ ج2، ص207)
پس مطابق نظر ايشان تا جايي كه حقوق مردم به طور كامل به آنان داده نشده است و مردم به صورت كامل در سرنوشتشان دخالت داده نشده‌اند و همه چيز حكومت و جامعه به معناي واقعي به مردم واگذار نشده باشد، هنوز طاغوت حاكم است. ايشان مي ‌گويد:
«در نظام اجتماعي ما رهبري را بايد توده مردم انتخاب كنند. در نظام اجتماعي ما، اين هرم، كه دربار بود، ساقط شد، ولي هنوز قواعدش باقي است. اگر شوراها تشكيل شود، اگر مردم، همه حق رأي داشته باشند،‌ همه حق نظر داشته باشند، اين هرم قابل بقاء است وگرنه آسيب‌پذير است. براي اينكه از رأس هرم امر صادر نشود و از پايين بجوشد، بايد نظام شورايي باشد» (آيه رحمت، ص138).
اين نظر و رأي و مشورت عمومي است و حكومت هرگز نبايد كاري كند كه براي مثال مخالفين نظام از آمدن به مجلس منع شوند:
«در مجلس ما بايد مخالفين هم بيايند. اگر نيايند هم،‌ما بايد دعوتشان كنيم، حرفشان گفته شود. ما هيچ نبايد وحشت كنيم كه گروه‌هاي ديگر راه پيدا كنند،‌ حرفشان را بزنند، بلكه بايد از اينها دعوت كنيم، والا پنجاه نفر، شصت نفر كه هم لباس و هم فكر باشيم و در يك جا جمع بشويم، همه یک رأي داريم. چون از آن موازين نمي‌توانيم خارج شويم» (طالقاني، از آزادي تا شهادت،‌ص252).
بنابراين كسي كه با طاغوت و استبداد مبارزه مي‌كند در صورتي يك مصلح واقعي است كه درد جامعه را بشناسد. درد جامعه استبداد زدگي است و تا درمان نشود مشكلات حل نمي‌شود. اين درد در صورتي حل مي‌شود كه نظامي ايجاد شود كه حق مردم را به طور كامل به رسميت بشناسد و همه چيز را از آن مردم بداند و آنان را در تمام تصميم‌گيري‌ها دخالت دهد و بداند كه هيچ قدرتي و هيچ اختياري در جامعه جداي از خواست و اراده مردم نيست. ‌و از سوي ديگر در صورتي جامعه اصلاح مي‌شود كه يكايك مردم خود را مسئول بدانند و به خود اجازه دهند كه در كارها دخالت كنند و حتي شخص اول نظام را نقد كنند. حكومت نبايد از مردم اطاعت و تبعيت محض طلب كند والا همان طاغوت است. بايد مانند امام علي‌(ع) از مردم بخواهد كه او را نقد كنند و اشكالاتش را بيان كنند:
«اين مسئوليت عمومي است،‌ نه يك طبقه‌اي، نه يك قشري، حتي يك فرد عادي مي‌تواند نسبت به كسي كه در رأس مملكت واقع است،‌ امر به معروف و نهي از منكر كند. نه كارشكني، ايراد بي جهت گرفتن؛ راه نشان دادن، آقا اين راهتان اشتباه است، بايد اين راه را برويد،‌اين كلمه‌اي كه گفتيد نادرست است. همين شما كه نشسته‌ايد، ‌صدها، هزارها گوش،‌ سخنان مرا گوش مي‌دهيد، نبايد تعبدا قبول كنيد، فرد فرد شما مسئوليد. به من بگوييد اين جاي كلام نابجا بوده است. مسلمان‌هاي صدر اسلام مگر اين طور نبودند... اگر يك عده را انتخاب كرديد براي مجلس خبرگان، خيال نكنيد از شما رفع مسئوليت شده،‌ اگر عده‌اي را انتخاب كرديد براي مجلس شورا، خيال نكنيد مسئوليت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسئوليد،‌ بايد با تمام شعور و چشم و گوشتان مراقب اعمال اينها باشيد. امر به معروف و نهر از منكر! اين جامعه آزاد است، اين جامعه‌اي است كه رشد افراد ناباب و ناصالح در اين جامعه از بين خواهد رفت. علي‌(ع) همين را مي‌گويد،‌ بعد مي‌فرمايد اگر ترك كرديد پست‌ترين و رذل‌ترين مردم بر شما مسلط مي‌شوند» (آيه رحمت، ص 145-146).
اينها سخناني است كه مرحوم آيت الله طالقاني عموما در خطبه‌هاي نماز جمعه و پس از پيروزي انقلاب بيان مي‌كرده است. از تأكيد ايشان بر مي‌آيد كه انقلابي كه شاه را سرنگون مي‌كند يك انقلاب سطحي و بسيار ناتمام است. اصلاح واقعي آن است كه همه جامعه حكومت را از آن خود بدانند و همه كس را نقد كنند و از امر به معروف و نهي از منكر حتي نسبت به بالاترين مقام كوتاهي نكنند. مردم همه، قدرت و حكومت را حق خود بدانند و در همه ا مور تأثيرگذار باشند. همه مسئولان هم قدرت و اختيارشان را از مردم بگيرند و هم در طول مسير از رأي و نظر مردم در همه تصميم‌ها استفاده كنند. ايشان همين سخنان را در غير از خطبه و سخنراني و قبل از پيروزي انقلاب به گونه‌اي ديگر در مقدمه‌اي كه بر كتاب معروف مرحوم آيت‌الله نائيني تحت عنوان «تنبيه الامه و تنزيه المله» زده،‌ بيان كرده است:
«چون دانسته شد كه حقيقت حكومت اسلامي ولايت بر امور و تصرفات شخصي والي بسيار محدود است پس شخص والي و سلطان بدون رأي و مشورت عموم ملت كه شريك در مصالح نوعيه‌‌اند نمي‌تواند تصرف و اقدامي نمايد... وجوب مشورت در امور و حوادث به حسب نصوص آيات و سيره پيغمبر اكرم از امور مسلمه است. دلالت آيه و شاورهم في‌الامر» كه پيغمبر مقدس و معصوم را بدان خطاب و مكلف نموده، بس واضح است...، روش پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بر اين بوده و ... به هر حال بايد از آن پيروي نمود. ظالم پرستان مستبدتراشان به نام دين، اگر به كتاب و سنت ايمان و از آن خبر داشتند بايد اين شورا را كه ارث اسلام است و به ما برگشته از خود بدانند و محكم بدارند،‌ نه با دين مخالش پندارند».
پس مرحوم آيت‌الله طالقاني را از اين جهت بايد يك مصلح ژرف‌نگر دانست كه تغييرات ظاهري و روبنايي را كافي نمي‌دانسته و در پي شناخت و درمان دردهاي اجتماع بوده است. در نظر ايشان تا زماني كه دموكراسي واقعي پياده نشود و مردم در سرنوشت خود و جامعه دخالت داده نشوند و خود را مسئول ندانند، جامعه گرفتار طاغوت و استبداد است و هرگز اصلاح نخواهد شد. آرمان ايشان حكومت اسلامي بوده،‌ اما دموكراسي را نه تنها ناسازگار با دين مبين اسلام نمي‌دانسته،‌ بلكه اموري مانند حق تعيين سرنوشت و دخالت در همه امور اجتماع و مشورت همگاني را از اصول مسلم و جداناشدني اسلام مي‌دانسته است. ايشان هر بيان و قرائتي از اسلام را كه با دموكراسي و مشورت عمومي و دخالت همگان در تصميم‌سازي ناسازگار باشد، ‌كج فهمي و انحراف مي‌شمارد. ايشان سقوط نظام شاهنشاهي را كافي نمي‌دانسته و تنها به آن به عنوان برطرف شدن مانع و ايجاد زمينه براي پياده كردن دموكراسي مي‌نگریسته است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

اجلاس غير متعهدها و ميزان تعهد ما نسبت به اخلاق و شريعت


در روزهاي اخير اجلاس غير متعهدها در كشور ما برگزار شد و اين حادثه مهم سياسي باعث شد كه كشور ما و دولتمردان ما براي مدتي مورد توجه جهانيان قرار گيرند. اين حادثه مهم مي‌توانست دستاوردهاي مهمي در جنبه‌هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و ... براي كشور ما داشته باشد. ما مي‌توانستيم و وظيفه داشتيم كه در برگزاري درست اين اجلاس اخلاق والا و برجسته ملت و نظام خود را كه برگرفته از دين مبين اسلام است در معرض ديد جهانيان قرار دهيم. ما وظيفه داشتيم كه با عملكرد صحيح و اخلاقي خود اخلاق اسلامي را، كه نظام ما مدعي آن است، به رخ جهانيان بكشيم و نشان دهيم كه ما وقتي سخن از نظام اسلامي به ميان مي‌آوريم مقصودمان چيست.
از متون ديني ما بر مي‌آيد كه ما وظيفه داريم جهانيان را به حق و عدل و اخلاق نيكو دعوت كنيم و اين دعوت بيش از زبان، بايد با عمل ما باشد. به ما گفته شده است كه مردم را با غير از زبان‌هايتان، يعني با عملتان دعوت كنيد (اصول كافي، ج2، ص78). از سوي ديگر به ما دستور داده شده است كه با اعمال زشت خود باعث بدنامي دين خدا نشويد. (امالي الصدوق، ص327). اما پرسش مهم و اساسي اين است كه ما در رعايت اين دو اصل مهم، يعني دعوت جهانيان با عمل پسنديده و پرهيز از بدنام كردن دين با عمل ناپسند، در جريان اجلاس غيرمتعهدها چه ميزان موفق بوده‌ايم؟
در اين نظام از ابتدا سخن از اين بوده است كه هدف ما ارائه قرائتي درست و لطيف و جذاب از دين مبين اسلام به جهانيان است و ما در پي آن هستيم كه چنين اسلامي را در كشور خود پياده كنيم. شهيد بزرگوار، مرحوم آيت الله دكتر بهشتي، اعلي الله مقامه، مي‌گويد:
«جامعه نمونه شويد تا هر انسان منصف جست‌وجوگر در دنيا مبلغ شما بشود. در اين صورت ديگر احتياجي به اينكه شما براي بيگانه مبلغ داشته باشيد، وجود ندارد. در اين دنيا يك جامعه كوچك نمونه اسلامي ساختن بهترين تبليغ است؛ چه براي داخل و چه براي خارج. چون همه ما از بس حرف زديم و حرف شنيديم و خوانده‌ايم .... دنيا در پي يافتن راه حل‌هاي عملي براي بهتر زيستن است، نه راه‌هاي ادعاي. نسل جوان خودمان هم همينطور. هرجا، به هر مقدار، عمل به معيارهاي اسلامي سراغ داشته باشد ديگر هيچ احتياجي به تبليغ نيست؛ خود بخود دل و جان و فكر و ايمان او آنجاست» (بايدها و نبايدها، ص37).
آري! اين شهيد بزرگوار با استناد به آيه‌اي از قرآن مجيد وظيفه اصلي جامعه و نظام را اين مي‌شمارد كه يك جامعه نمونه قرآني و اسلامي پياده شود: «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس؛ و بدين گونه شما را امتي ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد. (بقره/143). ايشان در جاي ديگر به اين نكته اشاره مي‌كند كه اگر جهانيان از ما خود محوري و تعصب و لجاجت ببينند، از ما فاصله مي‌گيرند:
«اگر (كسي) در همان گام اول كه با ما روبرو مي‌شود ما را آدمهاي لجوج و متعصب،‌ به معناي خود محور، بيابد- كه من محور حقو باطل هستم، من تراز وي منحصر به فرد حق و باطل و عدم و ظلم هستم- مسلم است و گمان مي‌كنم براي همه ما روشن باشد كه از ما فاصله خواهد گرفت. هر فرد و گروهي كه اين گرفتاري را داشته باشد اگر از تمام دستگاه‌هاي تبليغاتي دنيا و آخرين فنون تبليغاتي، بهترين قلم، بهترين بيان، شيرين‌ترين و جذاب‌ترين شهرها، مهيج‌ترين نمايشنامهها و فيلم‌ها هم استفاده كند، باز به جايي نمي‌‌رسد» (حق و باطل از ديدگاه اسلام، ص 63-64).
اگر بخواهيم تنها اين  چند روز را و تنها جريان برگزاري اين اجلاس را در نظر بگيريم چه ميزان سخنان اين شهيد بزرگوار را كه در واقع خواست اسلام است و از متون ديني به روشني مي‌توان استفاده كرد، رعايت كرده‌ايم؟ آيا ما توانسته‌ايم جاذبه اخلاقي ايجاد كنيم؟ آيا ما نفرت و گريز و رويگرداني ايجاد نكرده‌ايم؟. اگر در اين دو امر موفق نبوده‌ايم بايد بگوييم از هدف اصلي اين نظام فاصله زيادي گرفته‌ايم.
با نهايت تأسف مي‌توان به نكات متعددي اشاره كرد كه حكايت از اين دارد كه ما تعهد خود را نسبت به اخلاق و شريعت نشان نداده‌ايم. تنها به نمونه‌هايي اشاره مي‌كنيم:
1- آيا اين اسلامي و اخلاقي است كه در رسانه ملي ما سخنان سران كشورهاي ديگر به صورتي شگفت تحريف شود به گونه‌اي كه ما مورد اعتراض جهانيان واقع شويم؟ آيا اين با سياست علوي، كه ما مدعي آن هستيم، جور در مي‌آيد كه مترجم برنامه، بخش‌هايي از سخنراني رئيس جمهور مصر را وارونه و مطابق ميل ما ترجمه كند؟ آيا مسئولين فكر نكرده‌اند كه اين امر به نظام ما، كه خون هزاران شهيد تنها بخشي از هزينه آن بوده است، لطمه جبران ناپذيري مي‌زند؟! آيا مي‌توان گفت كه آقاي مترجم به صورتي كاملا اتفاقي در يك سخنراني چندين بار به جاي كلمه «سوريه» كلمه «بحرين» را بكار برده باشد؟! آيا جهانيان حق ندارند كه ما را بي‌اخلاق و فريبكار بخوانند؟ آيا هيچ دشمني مي‌تواند اين اندازه به نظام لطمه وارد كند؟!
2- شهيد بهشتي(ره) براين تاكيد مي‌كند كه خود محوري و خود را محور حق و باطل دانستن و ... باعث نفرت جهانيان مي‌شود. اما ما شاهد اين بوديم كه شخصيتي كه عنوان مشاوره قوه قضائيه و مسئوليت دفاع از حقوق بشر در جامعه را دارد و در مجامع بين‌المللي سخن از وضعيت بسيار مطلوب حقوق بشر در جامعه ما به زبان مي‌آورد، به صورتي بسيار عجيب تلاش مي‌كند تا ابراز سخناني مخالف سياست‌هاي ما را توسط برخي از شخصيت‌ها توجيه كند. ايشان مي‌گويد كه اينكه شخصيت‌هايي اجازه يافته‌اند در اجلاس غير متعهدها در تهران سخناني مخالف سياست‌هاي جمهوري اسلامي به زبان آورند. بزرگواري و سعه صدر نظام ما را نشان مي‌دهد. گويا دولت ما مي‌توانسته جلو اين سخنان را بگيرد و با آنها برخورد كند ولي بزرگواري نظام و مسئولان آن مانع اين امر شده است. بايد مقصود ايشان اين باشد كه ما حق داشته‌ايم و قانون به ما اجازه مي‌داده كه مثلا دبير كل سازمان ملل و رئيس جمهور مصر را حصر و حبس كنيم ولي بزرگوارانه چنين نكرديم! از ايشان بايد پرسيد كه چند سال پيش همين اجلاس مثلا در مصر برگزار شده و ما نيز در آن شركت كرده‌ايم و قطعا سخناني به زبان آورده‌ايم كه با سياست‌هاي حسني مبارك سازگار نبوده است. پس در بزرگواري و سعه صدر آقاي مبارك از ما پيشي گرفته است.
سالهاست كسي كه خود را رئيس جمهور كشور ما مي‌خواند در مقر سازمان ملل متحد نه تنها برخلاف سياستهاي آمريكا سخن مي‌گويد بلكه به صورت مستقيم به آن كشور حمله مي‌كند. دولتمردان آمريكا نه تنها مانع او نمي‌شوند بلكه او را به دانشگاه دعوت مي‌كنند تا هرچه مي‌خواهد بگويد و سخنان او را مستقيما پخش مي‌كنند. پس اين بزرگواري و سعه صدر پيش از ما و بيش از ما از آن نظام آمريكاست.
آري! بزرگواري ما و سعه صدر ما به اندازه‌اي است كه شخصيت‌هاي بين‌المللي بايد در كشور ما رعايت حقوق بشر را، كه اصل مسلم ديني ماست،‌به ما گوشزد كنند.
3- شخصيتي كه سالها مسئوليت وزارت خارجه ما را برعهده داشته، از قول دبيركل سازمان ملل متحد نقل مي‌كند كه ايشان رهبر نظام ايران را «رهبر مسلمانان جهان» خوانده است. از اينكه اين سخن عجيب نادرستي‌اش آشكار است و توسط مقامات سازمان ملل تكذيب نيز شده است، مي‌گذريم. آيا طبق موازين شرعي ما آقاي دبير كل حق داشته است چنين چيزي را به زبان آورده باشد؟! اگر ايشان چنين چيزي را گفته باشد بايد فورا به او يادآوري شود كه شريعت ما چنين چيزي را اجازه نمي‌دهد. در روايات ما آمده است كه هيچ كس حق ندارد بدون اذن و رضايت مردم حتي امامت جماعت مردم را بر عهده گيرد. (بحار الانوار، ج88، ص8 ؛ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص448) تا چه رسد به رهبري عام. مگر مسلمانان جهان رهبر نظام ما را به عنوان رهبر خود پذيرفته‌اند كه كسي آن را به زبان آورد؟!
اين درست است كه رسانه ملي ما بارها از تعبير «رهبر مسلمانان جهان» يا «ولي امر مسلمانان جهان» استفاده مي‌كند و هيچ كس اعتراض نمي‌كند. اما بايد توجه داشت كه اين كاربرد هم غير اخلاقي است و هم غير شرعي. رهبر نظام جمهوري اسلامي در صورتي كه رأي ملت ايران را داشته باشد تنها رهبر نظام ايران است و نه رهبر مسلمانان جهان و نه حتي رهبر شيعيان جهان. توجه داشته باشيم كه پاپ را مي‌توان رهبر كاتوليكهاي جهان خواند و مسيحيان همين تعبير را بكار مي‌برند؛ اما كسي پاپ را رهبر مسيحيان جهان نمي‌خواند، چرا كه دو جريان اصلي ديگر مسيحي، يعني ارتدوكس و پروتستان و گروهاي كوچك ديگر مانند ارامنه، آشوريان و ... رياست و رهبري او را قبول ندارند.
پاپ را مي‌توان رهبر كاتوليك‌هاي جهان خواهند، اما رهبر جمهوري اسلامي را نمي‌توان رهبر شيعيان يا ولي امر شيعيان خواند. دليل اين امر اين است كه حجيت سخن پاپ در كليساي كاتوليك يك اصل مسلم و اعتقادي است و كسي كه آن را قبول نداشته باشد كاتوليك نيست. اما اصل ولايت فقيه هرگز يك اصل مسلم شيعه نيست و اكثريت فقهاي شيعه آن را به اين صورتي كه در نظام ما مطرح است قبول نداشته‌اند و تنها اقليت ناچيزي از فقهاي متأجر آن را به صورتي گذرا و به عنوان يك اصل فرعي فقهي مطرح كرده‌اند.(آيت الله منتظري(ره)، مباني فقهي  حكومت اسلامي، ج1، ص96-97) بنابراين اكثريت فقها با اينكه شيعه بوده‌اند اين اصل فقهي را قبول نداشته‌اند. علاوه بر اين ممكن است براي مثال شيعيان عراق نظام اسلامي ديگري ايجاد كنند و شخص ديگري را به عنوان رهبر خود برگزينند.
سخنان نسنجيده و اعمال خلاف اخلاق اينگونه هرگز به سود نظام نيست و با دين و متون ديني منطبق نيست و به دين و نظام لطمات جبران ناپذيري وارد مي‌كند. بهتر است بلكه لازم و ضروري است كه به آيات و روايات و سخنان بزرگاني مانند مرحوم شهيد بهشتي برگرديم و اعمال و كردار خود را اصلاح كنيم.