۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

گونه شناسی حکومت دینی(1)

رای ملت و مشروعیت حکومت

رای و اراده و خواست مردم چه میزان در مشروع بودن و قانونی بودن حکومت نقش دارد؟ این پرسشی است که هر چند در سده های اخیر و در دوره مدرن برجسته و جدی شده اما از گذشته های بسیار دور به گونه های مختلف مطرح بوده است. با این که این پرسش برای همه حکومت ها و جوامع قابل طرح بوده و هست اما برای حکومت هایی که ادعای دینی بودن و خدایی بودن دارند شکل و صورت آن متفاوت می شود و بر پیچیدگی و سختی پاسخ به آن افزوده می شود. این مشکل از اینجا ناشی می شود که حکومتی که بر رای و خواست مردم مبتنی است اصطلاحا «دموکراسی» یا «مردم بر مردم» یا «مردم سالار» خوانده می شود. اما حکومت دینی «تئوکراسی» یا «خدا بر مردم» یا «دین سالار» نامیده می شود که نوعی دیگر از حکومت است. به عبارت دیگر، قوام بخش و رکن اصلی حکومت از نوع دموکراسی، همان طور که از نام آن پیداست، مردم هستند، درحالی که از واژه «تئوکراسی» بر می آید که قوام بخش و رکن اصلی آن خداست (دو واژه یونانی «دموس» به معنای «مردم» و «تئوس» به معنای «خدا» هستند که این دو واژه با ترکیب با «کراتوس» به معنای «حاکمیت» دو واژه ترکیبی فوق را ساخته اند). 
ازظاهر دو واژه «مردم بر مردم» و «خدا بر مردم» ممکن است استفاده شود که در این دو نوع حکومت مردم و خدا در مقابل هم قرار گرفته به گونه ای که با هم قابل جمع نیستند . اما از روایات اسلامی و سیره معصومین(ع)، همان طور که برخی از عالمان بیان کرده اند، خلاف این برداشت می شود.
در علم منطق آمده است که بین دو مفهوم یا واژه با توجه به انطباق برمصادیق چهار حالت ممکن است رخ دهد؛ یکی نسبت «تساوی» مثل انسان و ناطق که هرانسانی ناطق است و هر ناطقی هم انسان است. دوم نسبت «تباین» مثل کلاغ و درخت که هیچ کلاغی درخت نیست و هیچ درختی هم کلاغ نیست. نسبت سوم«عموم و خصوص مطلق» است مثل انسان و شاعر که هر شاعری انسان است اما هرانسانی شاعر نیست. نسبت چهارم و آخر «عموم و خصوص من وجه» است مثل کبوتر وسفید که برخی از کبوتر ها سفید هستند و برخی سفید نیستند و برخی از سفیدها کبوترهستند و برخی نیستند. حال سوال این است که بین دو واژه «دموکراسی» و «تئوکراسی» کدامیک از این نسبت های چهارگانه برقرار است؟ آیا نسبت تساوی برقرار است و بنابراین هر حکومت از نوع دموکراسی، تئوکراسی هم هست و بالعکس؟ یا اینکه نسبت بین این دو تباین است به این معنا که هیچ حکومت از نوع دموکراسی، تئوکراسی نیست و هیچ حکومت از نوع تئوکراسی هم دموکراسی نیست؟ آیا بین این دو واژه نسبت چهارم برقرار است، یعنی برخی حکومت های از نوع دموکراسی تئوکراسی هم هستند و برخی نیستند و برخی از حکومت های از نوع تئوکراسی، دموکراسی هم هستند و برخی نیستند؟ ادعای ما این است که هیچ یک از سه نسبت فوق بین این دو نوع حکومت برقرار نیست و نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است یعنی هر حکومت از نوع تئوکراسی، حتما دموکراسی هم باید باشد اما عکس آن نیست، یعنی همه حکومت های از نوع دموکراسی، تئوکراسی نیستند. مقصود این است که حکومت تئوکراسی در صورتی در جامعه پیاده میشود که مردم آن را بخواهند و خواست و رضایت خود را با رای یا بیعت یا به گونه ای دیگر اعلام کنند و اگر اینگونه نباشد حکومتی که به نام دین پیاده میشود تئوکراسی نیست بلکه استبداد به نام دین است. در واقع تفاوت حکومت تئوکراسی با حکومت های دموکراسی غیر دینی این است که در این نوع حکومت ها مردم ملاک های الهی را، که در رابطه خود با خدا موظف به در نظر گرفتن آنها هستند، برای وضع قوانین و اجرای آنها و گزینش مجریان در نظر می گیرند. اما این امر هرگز به این معنا نیست که مردم در جنبه ای از جنبه های امور حکومتی نقش ندارند بلکه در همه جنبه ها نقش اصلی و تعیین کننده را دارند. در این نوشتار به نقش و جایگاه مردم در اصل پذیرش یک حکومت و یا حاکم می پردازیم. در نوشته های بعدی به جنبه های دیگر خواهیم پرداخت.
امام علی(ع) در سخنی می فرماید:
«ایها الناس...ان هذا امرکم لیس لاحد فیه حق الا من امّرتم...و انه لیس لی دونکم الا مفاتیح ما لکم معی» امر خلافت مربوط به شما است کسی در آن حقی ندارد، جز آن کسی که او را برای امارت برگزیده اید. من در مقابل شما حقی ندارم جز اینکه حافظ کلید های بیت المال شما هستم کامل ابن اثیر، ج3، ص193؛ به نقل از سبحانی، جعفر، مسائل جدید کلامی، ص62).
مطابق این سخن حکومت از آن مردم است و حتی شخصیتی مانند علی(ع) از آن جهت حق تصرف در امور مملکت را دارد که مردم او را برگزیده اند. آن حضرت در سخنی دیگر می فرماید:
«انما الشوری للمهاجرین والانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماما کان ذلک (لله) رضی» شورا مربوط به مهاجر و انصار است. اگر آنان بر امامت و پیشوایی فردی اتفاق نظر پیدا کردند و او را امام و پیشوا خواندند امامت وپیشوایی او مورد رضایت خدا خواهد بود(نهج البلاغه، نامه 6). 
ظاهر این سخن این است که اگر متدینان برای اداره امور و اجرای احکام خدا اجماع کردند و تصمیمی مطابق نظر خود گرفتند، خواست الهی هم با آن همراه است. البته ظاهر سخن حضرت در اینجا این است که باید همه مردم اجماع کنند تا رضایت خدا هم همراهش باشد؛ اما آن حضرت درجای دیگر می فرماید: «هرگاه گزینش پیشوا بستگی به حضور همه مسلمانان داشته باشد، این کار عملی نیست؛ اهل امامت درباره کسی که غایب است، حکم می کنند»(نهج البلاغه، خ168). و البته ممکن است گفته شود که مقصود از «اجتمعوا» همان اکثریت است چرا که بعید است، و شاید ناممکن باشد، که همه مردم بر کسی اتفاق کنند.
آن حضرت در سخن دیگری مطلب را آشکارتر و واضح تر بیان می فرماید:
«پیامبر خدا(ص) با من پیمانی بست و فرمود: ای پسر ابوطالب پیشوایی و رهبری امت من در حقیقت از آنِ توست. اگر مردم بدون نزاع ولایت تو را پذیرفتند در امر حکومت قیام کن و اگر درباره تو اختلاف کردند، آنان را به حال خود وا گذار خدا هم برای تو راه نجاتی قرار می دهد»(کشف المحجه، ابن طاووس، ص18).
پس امام در صورتی وظیفه دارد که زمام امر حکومت را در دست بگیرد که مردم بدون اختلاف قابل توجهی از او بخواهند و به او رای دهند و با او بیعت کنند. در غیر این صورت پیامبر(ص) با او پیمان بسته است که امر حکومت را رها کند. معنای این سخن این است که در صورتی که مردم از او نخواهند و یا درباره او اختلاف داشته باشند برای او تصدی آن منصب مشروع نیست.
آن حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه میفرماید که مردم از هر طرف بر من هجوم آوردند و از من خواستند که حکومت را بر عهده بگیرم و چنان بر من فشار آوردند که نزدیک بود که حسن وحسین زیر دست و پا له شوند و لباس من پاره گردید. و به خدا قسم اگر مردم از من نمی خواستند و حجت بر من تمام نمی شد که مردم مرا یاری می دهند، زیر بار نمی رفتم و حکومت را رها می کردم.
امام حسن مجتبی(ع) نیزدر نامه ای به معاویه این نکته را گوشزد میکند که او از این جهت امام و رهبر قانونی وشرعی است که مردم به او رای داده اند:«پس از آنکه علی(ع) از دنیا رفت، مردم مرا به خلافت برگزیدند...در آنچه مردم وارد شده اند، تو هم وارد شو...»(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4، ص12؛ به نقل از سبحانی، پیشین، ص603).
همچنین امام حسین(ع) پس از اینکه برخی از مردم کوفه ازاو دعوت می کنند تا به کوفه رفته حکومت را در دست گیرد، مسلم ابن عقیل را به سوی آنان گسیل می دارد و در نامه ای به آنان می نویسد: «اگر مسلم ابن عقیل به من بنویسد که توده ها و نخبگان همه بر این عقیده هستند که من به کوفه بیایم، آنگاه به خواسته شما جواب مثبت خواهم داد»(ارشاد، مفید، ص183).
امام صادق(ع) نیز حکومت به زور و اجبار را مورد نکوهش قرار می دهد و هر نوع حکومتی را که با زور تازیانه و شمشیر باشد مذموم می شمارد(وسائل الشیعه، ج18، ص5). 
پیامبر اسلام از اموری نهی کرده است که از جمله آنها امامت بر مردم بدون رضایت آنان است(بحارالانوار، ج88، ص8). در روایت دیگری آمده است که: «پیامبر(ص) نهی کرده است از اینکه کسی بر قومی امامت کند، مگر اینکه به اذن و اجازه خود آنان باشد»(من لا یحضره الفقیه، ج4، ص448). 
از مجموع این روایات آشکار می گردد که به هر صورت حکومت بر مردم بدون رضایت و اجازه آنان روا و جایز نیست. بیشتر این روایات درباره حکومت کسانی بود که به اعتقاد شیعه از طرف خداوند بر این امر نصب گردیده اند. با این حال شرط اجرایی شدن و به عمل درآمدن حکومت کسی که از طرف خدا نصب گردیده این است که مردم به او رای دهند و به او اقبال کنند. یکی از عالمان معاصر در این باره می نویسد:
«هرچند از نظر دلایل و نصوص قطعی شیعه امامت امیرمومنان و امام حسن وامام حسین(ع) مربوط به امر الهی بوده است و دستور الهی بدون چون و چرا باید اجرا گردد، ولی اگر آنان در این موارد زمامداری خود را به رضایت و گزینش مردم منوط دانسته اند، نه برای این است که امامت آنها از جانب خدا نیست، بلکه هدف توجه به یک نکته اجتماعی است و آن اینکه، اصل ولایت امامان معصوم هرچند انتخابی نیست، بلکه امر الهی است، ولی تحقق و عینیت یافتن این ولایت، بدون رضایت مردم امکان پذیر نیست. هیچ ولایتی بالاتر از ولایت رسول خدا نیست. ولی اعمال ولایت و زمامداری بدون پذیرش گروه قابل ملاحظه ای که مخالفان را تحت الشعاع خود قرار دهد امکان پذیر نمی باشد و در غیر این صورت ولایت عینیت خارجی پیدا نمی کند»(آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص608-609).
ایشان نکته مهم دیگری را متذکر می شود و آن اینکه: «اگر رضایت و پذیرش مردم در ولایت های الهی یک اصل قابل توجه است درباره ولایت های غیر تنصیصی جریان از اولویت بیشتری برخوردار است»(همان، ص609).
ایشان همچنین میگوید:«در صورتی که پیشوا و حاکمی از جانب خدا برای اداره امور منصوب نگردد، قدرت در دست مردم است وحکومتی رسمیت دارد که برگزیده مردم و یا مورد پذیرش آنان باشد و درغیر این صورت، اسلام چنین حاکمی را به خاطر تفوق طلبی و سلطه جویی مطرود شناخته است»(همان، ص598).
عالم دیگری می نویسد: «حکومت اسلامی هیچگاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمی شود و تفاوت اساسی حکومت اسلامی با حکومت های جابر در همین است که حکومت اسلامی حکومتی مردمی است و بر پایه زور و جبر نیست بلکه بر اساس عشق و علاقه مردم به دین و حاکم اسلامی صورت می پذیرد...هیچ گاه نباید تصورنمود که اگر مردم با حکومت اسلامی نباشند و اگر مومنان راستین کمر همت نبندند، خداوند حکومت اسلامی را بر پا می دارد»(آیت الله جوادی آملی، ولایت فقیه، ص83،-84).
و باز عالم برجسته دیگری می گوید: «از آن جا که نصب عام فقها در زمان غیبت در مقام ثبوت و اثبات منتفی است حکومت اسلامی در این زمان انتخابی می باشد و حق تعیین سرنوشت سیاسی و انتخاب حاکم از میان واجدین شرایط به مردم واگذار شده است»(آیت الله منتظری«ره»، اسلام دین فطرت، ص592).
پس باید تا اینجا نتیجه بگیریم که حکومت از نوع تئوکراسی در مقابل دموکراسی نیست و نوعی از آن است و هیچ گاه نمی تواند حکومت دینی بدون رای و نظر مردم شکل بگیرد. در واقع هر حکومتی که ادعای دینی بودن داشته باشد و بر اساس رای و نظر مردم روی کار نیامده باشد یا در ادامه مورد تایید مردم نباشد در واقع دینی نیست و شخص یا اشخاصی که در راس چنین حکومتی هستند اگر در ابتدا و یا در ادامه رای مردم را نداشته باشند غاصب آن منصب هستند. بنابراین حاکمی که خود را دینی می داند نه تنها نباید جلوی اظهار نظر مردم درباره حکومت خود را بگیرد، بلکه باید گهگاه زمینه اظهارنظر مردم را فراهم آورد تا بدین وسیله رای مردم و در نتیجه رضایت خدا را درباره حکومت خود در یابد؛ چرا که، همان طور که در روایات آمده بود، رضایت خدا هماهنگ و همراه با نظر مردم است. 
بنابراین هرچند مقوم حکومت از نوع تئوکراسی یا خدا بر مردم خواست و اراده و رضایت خداست، اما مطابق سنت اسلامی این حکومت در صورتی شکل می گیرد و پیاده می شود که رضایت و خواست خدا با رضایت و خواست مردم هماهنگ باشد. و البته این در صورت حضور معصوم است که به اعتقاد شیعه از طرف خدا نصب شده است؛ در غیر این صورت امر حکومت به مردم واگذار شده است و حداکثر ویژگی های کلی حاکم و حکومت بیان شده و تشخیص و تطبیق معیارها بر عهده مردم است و رای مردم در آن تعیین کننده است.

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی

عنوان فوق برگرفته از سخنی گرانبها از مولای متقیان علی(ع) است. آن حضرت می فرماید: 
«ان دین الله لا یعرف بالرجال، بل بایة الحق، فاعرف الحق تعرف اهله، ان الحق احسن الحدیث، و الصادع به مجاهد...»(وسائل الشیعه، ح27، ص135). دین خدا با شخصیت ها شناخته نمی شود بلکه شناخت آن با نشانه ها و آیات حق است. پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. همانا حق نیکوترین کلام است و آن کس که آن را در می یابد و فاش می گوید مجاهد است... 
در این حدیث شریف نکات بسیار مهمی بیان شده است. چه خطای بزرگی است که انسان ها در هر درجه ای که باشند معیار دین خدا گردند. دین خدا آینه حق است و حق و حقیقت را به نمایش می گذارد و حق علائم و نشانه های آشکار و روشنی دارد. شناخت این نشانه ها و علامت ها اندکی تامل و تفکر نیاز دارد. حق چنان مطبوع و نیکوست و چنان با عقل و فطرت هماهنگ است که با اندکی اندیشه ورزی می توان آن را دریافت. با این حال انسان ها به دلائل مختلف تامل و تفکر نمی کنند و به بیراهه می روند. تنها تعدادی از انسان ها در پی یافتن حق و حقیقت می روند و آن را می یابند و تلاش می کنند آن را به دیگران نیز بشناسانند. کار اینان چنان مهم است که به مثابه مجاهدان راه خدا هستند. 
اما مهم ترین پیام این حدیث این است که روش درست و صحیح شناخت دین و شناخت حق و حقیقت این است که باید در خود حق تامل کرد و آن را با معیارها و ملاک های درست و با علامت و نشانه های آشکار آن شناخت و همه افراد و گروه ها را با حق سنجید و با آن درباره افراد و گروه ها و نظام ها داوری کرد. بزرگ ترین انحراف این است که این فرایند وارونه شود و افراد و گروه ها معیار و ملاک شناخت حق و حقیقت گردند. امام علی(ع) در حدیثی دیگر بر همین مطلب به گونه ای دیگر تاکید می کند. فردی به نام حارث ابن حَوط نزد امام علی(ع) می آید و در این باره سخن می گوید که من نمی توانم باور کنم که اصحاب جمل، یعنی کسانی مانند طلحه و زبیر، گمراه و اهل باطل باشند. امام به او می فرماید: 
«ای حارث! تو به امور پایین نگاه کرده ای و به بالاتر از خود نظر نیفکنده ای و به همین جهت حیران گشته ای. تو حق را نشناخته ای تا آن کس را که در جانب حق است بشناسی و باطل را هم نشناخته ای تا طرفداران آن را بشناسی»(نهج البلاغه، حکمت 262). 
امام(ع) در این حدیث نیز بر این نکته تاکید می ورزد که افراد و گروه ها معیار و ملاک شناخت حق از باطل نیستند بلکه برعکس حق و باطل ملاک و معیار شناخت افراد است. اما نکته مهم دیگری که امام(ع) به آن اشاره می کند این است که به حارث می فرماید تو به امور پایین تر از خود نگاه کرده ای و به امور بالاتر از خود نظر نیفکنده ای. یافتن درست دین و درک درست حقیقت به نوع نگاه انسان نیز بستگی دارد. تا هنگامی که انسان در پی امور پست و حقیر است نمی تواند درک درستی از حقیقت به دست آورد و در واقع این مهم ترین مانع شناخت حق است. 
و باز در حدیث دیگری اینگونه از آن حضرت نقل شده است: «حق به شخصیت ها شناخته نمی شود؛ خود حق را بشناس تا پیروان آن را بشناسی»(مجمع البیان، ج1، ص211). 
پس شخصیت ها و اندیشه ها و نظام ها را باید با معیار و ملاک حق و حقیقت محک زد و سنجید و نه بر عکس. هیچ شخصی و هیچ اندیشه ای و هیچ نظامی به نحو پیشینی مساوی حق یا معیار و ملاک حق نیست. جالب این است که حتی خدا را از این جهت باید پرستید که او حق است و او حقانیت خود را به وسیله آیات خود بر انسان ها ثابت می کند: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» آیات خویش را در جهان بیرونی و در درون خود انسان ها به آنان نشان خواهیم داد تا بر آنان آشکار شود که او حق است(فصلت/53). پس خدا را از این جهت باید پرستید که حق است. 
اما یکی از مشکلاتی که انسان ها همیشه با آن روبرو بوده اند این بوده که برای شناخت حقیقت در خود حقیقت تامل نمی کرده اند و اندیشه ها و اعمال را با معیار حقیقت نمی سنجیده اند، بلکه یا، به فرموده قرآن مجید، از آباء و اجداد خود و یا از بزرگان جامعه و یا عالمان دین و کاهنان یا... تقلید کوکورانه می کرده واینان را معیار شناخت حق و حقیقت قرار می داده اند. همین امر مهم ترین گمراهی بشریت بوده است. 
پس معیار حق یا باطل بودن عمل یا اندیشه ای به هیچ وجه تایید یا تکذیب اشخاص و نظام ها نیست. گاهی با استفاده از جمله ای از امام خمینی(ره) گفته می شود که هر کس و هر گروه را آمریکا یا غرب تایید کرد یا از آن دفاعی کرد یا سخنی مشابه داشت آن فرد یا گروه ضرورتا بر باطل و مخالفان آنان بر حق هستند. به نظر می رسد این برداشت و تفسیر از سخن امام ظلم به ایشان است چرا که این تفسیر با عقل و منطق و نیز آیات و روایات ناسازگار است. علاوه بر این مطابق این تفسیر و مطابق این سخن هنگامی که آمریکا با صدام یا طالبان می جنگید پس حق باید با صدام و طالبان باشد نه مخالفان آنان و هنگامی که غرب با قذافی می جنگد و او را محکوم می کند پس حق باید با قذافی باشد و نه با مردم و ... این سخن واضح البطلان است. 
یادم هست که قبل از انقلاب کتابی در رد مارکسیسم از یکی از عالمان حوزه علمیه قم به دستم رسید و آن را مطالعه کردم. در ابتدای کتاب متن تقدیرنامه نظام شاهنشاهی از آن کتاب و آن نویسنده محترم آمده بود. آیا صرف اینکه نظام شاهنشاهی از کتابی تقدیر کرده نشانه بطلان مطالب آن کتاب است؟ اگر اینگونه است پس نظام شاهنشاهی با مارکسیسم مخالفت می کرد و بنابراین مارکسیسم باید بر حق باشد. نظام شاهنشاهی با حزب توده مخالف بود و عالمان حوزه علمیه قم هم با آن مخالف بودند و آمریکا هم با مارکسیسم مخالف بود. آیا نمی شود که شاه و آمریکا و حوزه علمیه قم و دیگر عالمان مسلمان در مساله ای در یک جبهه قرار گرفته باشند؟ 
به هر حال مطابق آیات و احادیث و عقل و منطق، مواضع و اندیشه ها و اعمال را باید با حق سنجید و تایید و تکذیب نظام ها در حقانیت و بطلان آنها هیچ نقشی ندارد و حتی علامت و نشانه نمی تواند باشد. 
سخن را با حدیثی گرانبها از پیامبر اسلام(ص) پایان می دهیم: «حق را از هر کس که برایت آورد، کوچک باشد یا بزرگ، بپذیر، هر چند دشمنت باشد و باطل را-کوچک یا بزرگ- هر که گوید به خودش برگردان هرچند دوستت باشد»(کنز العمال، ح43152).

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

نوروز، پیام ها و عبرت ها

نوروز از راه رسید و تغییر و تحول طبیعت را نوید داد. طبیعت پس از استراحتی موقت خود را آماده کرده است تا بار دیگر خوان نعمت را بگستراند. نوروز رفتن سردی و خواب و رخوت را و آمدن شور و نشاط و طراوت و سرزندگی را نوید می دهد. نوروز می گوید به زودی بلبل و قناری و چکاوک با آواز گوشنواز خود خالق زیبایی ها را شکرگزاری می کنند و طاووس و کبک و پروانه و سنجاقک با رقص چشم نواز خود در مقابل صاحب این خوان گسترده طنازی می کنند. به زودی نقاش هنرمند، دشت و دمن و کوه و تپه را می آراید و گل و شکوفه و سبزه در همه جا خودنمایی می کند. بهار می آید و به همگان می گوید از خواب برخیزید که گاه بیداری است، گاه تحول و تغییر و اصلاح است. آب به صورت زنید و از چشمان، خمارآلودگی را بشویید و به تماشای عظمت طبیعت بنشینید. 
نشستن کنار این خوان گسترده ی با شکوه آدابی دارد و همان طور که امام صادق(ع) می فرماید چون عید نوروز رسد بدن خود را بشوی و پاکیزه ترین لباس هایت را بپوش و با خوشبوترین عطر ها خودت را معطر کن و به عبادت پروردگار بپرداز(وسایل الشیعه، ج7، ص346). 
با آمدن نوروزبهار می آید و فصل زندگی از ره می رسد، فصلی که در آن طبیعت خود را بازسازی می کند و توان از دست رفته خود را دگر بار به دست می آورد. نوروز را ایرانیان باستان جشن گرفته و همراه با شکوفایی طبیعت ظاهر و باطن خویش را شستشو داده، به شکرگزاری خالق زیبایی ها و عطا کننده نعمت ها می پرداخته اند. 
نوروز یادآور بزرگ ترین تحول در طبیعت است و درس بزرگی که به انسان می دهد این است که او باید به دست خویشتن، خود و جامعه خویش و محیط پیرامون خویش را اصلاح کند و متحول سازد. تفاوت انسان با دیگر مخلوقات موجود در طبیعت آن است که آگاهانه و از روی اختیار و اراده، خود و جامعه خود را می سازد و می تواند در خویشتن و محیط پیرامون خویش مطالعه کند و نسبت به نقاط قوت و ضعف و امکانات و کاستی ها آگاهی و معرفت پیدا کند و سپس با اختیار خود تلاش کند تا کاستی ها و ضعف ها را به قوت ها و امکانات تبدیل کند و محیط پاک و سالم برای خود و دیگران ایجاد کند و با عدل و احسان خویش امکان این را فراهم کند که همگان از این خوان و سفره نعمت الهی متنعم و بهره مند گردند و ظلم و ستم و تبعیض برچیده شود و حریم ها و حرمت ها مقدس شمرد شوند. 
این ویژگی انسان است که می تواند تحول آگاهانه ایجاد کند. آنگاه که خداوند انسان را آفرید و به فرشتگان فرمود که این انسان جانشین من بر روی زمین است فرشتگان اعتراض کرده فساد و خون ریزی انسان را یادآوری کردند. اما خداوند انسان و فرشتگان را آزمود و به فرشتگان آموخت که تفاوت شما با انسان این است که او می تواند بیاموزد و آگاهی یابد و معرفت پیدا کند و بر علم و دانش خود بیفزاید(بقره/30-33). پس من او را از این جهت جانشین خود بر روی زمین قرار داده ام که او می تواند جهان را آگاهانه اداره کند. 
اگر درس نوروز برای انسان تحول و اصلاح و بازسازی است، در واقع این وظیفه او در همه روزهای سال است و او همیشه باید چنین کند؛ هر چند آغاز فصل بهار به خوبی این درس را به او می دهد اما این تکلیف همیشگی اوست، چرا که او و تنها او بار امانت را به دوش کشیده است. او و تنها او می تواند بار سنگین حق پرستی مختارنه و آگاهانه را تحمل کند. پس به این معنا او باید تلاش کند تا هر روز را نوروز گرداند، چنان که مولای متقیان(ع) می فرماید «هر روز را نوروز کنید» و می فرماید: «نوروز ما هر روز است» (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص300). 
و باز به همین جهت است که در دعایی که در نوروز خوانده می شود، خداوند با سه نام و عنوان خوانده می شود و از او توفیق تحول خواسته می شود : «ای منقلب کننده قلب ها و بصیرت ها، ای تدبیر کننده شب و روز و ای متحول کننده نیرو[سال] و حالات! حال ما را به بهترین حال متحول فرما». 
سنت الهی این است که به انسان ها اجازه دهد و بلکه تکلیف کند که خودشان تحول ساز شوند: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند(الرعد/11). 
پس معنا و مفهوم این دعا این است که خداوندا، به ما توفیق بده که خود و محیط را متحول سازیم و اصلاح کنیم و بهبود بخشیم و البته مقدمه حتمی اصلاح و تحول مثبت، شناخت و معرفت و آگاهی است. 
و باز نوروز درس های دیگری برای انسان ها دارد. نوروز درس «امید» به ستمدیدگان و پویندگان حقیقت و عدالت می دهد. هر زمستانی سپری شدنی است و بهار را در پی دارد. افسرده و مایوس نشوید و صبر پیشه کنید و از تلاش و جهاد دست بر ندارید که سحر نزدیک است. ظلم و ستم و استبداد رفتنی است و خورشید آزادی و عدالت طلوع خواهد کرد. 
و درس نوروز به ستمگران و مستبدان «عبرت» است. به قدرت و شوکت خود مغرور و سرمست نباشید که در این جهان هیچ چیز ماندنی نیست. زمستان با همه عظمتش می رود و شب با همه صلابتش با آمدن خورشید در هم می شکند. و نوروز امسال درس مضاعفی برای ستمگران دارد. چرا که با چشمان خود در هم شکستن قدرت ستمگران و جباران را دیده و می بینند و امید اینکه درس بگیرند. و خاقانی چه زیبا می گوید: 

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان         ایوان مدائن را آیینه‌ی عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن              وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله‌ی خون گویی       کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد            گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله               خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله‌گری نونو وز دیده زکاتش ده             گرچه لب دریاهست ازدجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل               نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش‌دان
تا سلسله‌ی ایوان بگسست مدائن را               درسلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را            تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانه‌ی هر قصری پندی دهدت نو نو                 پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو ازخاکی، ماخاک توایم اکنون      گامی دوسه بر مانه واشکی دو سه هم بفشان
از نوحه‌ی جغد الحق ماییم به درد سر              از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی           جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما             بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را         حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیده‌ی من خندی کاینجا ز چه می‌گرید            گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی            شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می     در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا          صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین             بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی            کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو       زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک            ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری                دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رَز بُن    زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است   این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد             این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزه‌ی عبرت کن           تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

از عناوین قدسی تا رفتارهای خداپسند

در متون مقدس و تاریخ ادیان عناوین و واژه هایی تقدس یافته اند و افراد و گروه ها این عناوین را برای خویشتن و عناوین ضد آنها را برای مخالفان خود به کار می برده اند. در قرآن مجید و سنت اسلامی نیز واژه هایی دیده می شود که اشاره به انسان های دارای اعتقادات درست و رفتارهایی پسندیده دارند و در مقابل واژه هایی برای انسان های ناشایست به کار رفته است. نمونه این واژه ها «حزب الله» و «حزب الشیطان» است که در قرآن مجید به کار رفته است. اما نکته مهم این است که در تاریخ، افراد و گروه ها از این واژه ها اغلب استفاده ابزاری کرده اند. این در حالی است که در متون دینی این واژه ها صرفا برای افرادی به کار رفته که ویژگی ها و اعمال خاصی داشته اند. 
در قرآن مجید «حزب الله» مقامی بس والا دارند چرا که آنان در آخرت رستگارند(مجادله/22) و در دنیا پیروزند(مائده/56) و در مقابل «حزب الشیطان» زیانکارانند(مجادله/19) چرا که دنیا و آخرت را از دست داده اند. اما سوال مهم و اساسی این است که چه چیزی حزب خدا را از حزب شیطان متمایز می کند؟ اینگونه نیست که افراد نام خود را در دفتری به عنوان حزب خدا یا حزب شیطان ثبت کنند و یا صرفا شعار دهند که ما جزو کدام حزب هستیم. مطابق قرآن مجید افراد این دو حزب با اعمال و رفتارشان شناخته می شوند و ممکن است کسی خود را جزو حزب خدا بنامد اما در عمل بر عکس باشد. در واقع این مهم نیست که هر کس خود را جزو کدام حزب به حساب می آورد؛ مهم آن است که خدا او را عضو کدام حزب قرار می دهد و طبق معیارهایی که او بیان کرده، در کدام دسته قرار می گیرد. کسانی عضو حزب الله هستند که هم خدا از آنان راضی است و هم آنان از او راضی و خشنود هستند(مجادله/22). در آیات متعددی آمده است که خدا از چه کسی راضی و خشنود است؛ کسی که دستورهای والای او را گردن می نهد و پا را از حدود او فراتر نمی گذارد و اخلاق را رعایت می کند. 
اما اعضای حزب شیطان چه کسانی هستند؟ اعضای حزب شیطان کسانی هستند که شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است(مجادله/19). 
پس اعضای حزب خدا و اعضای حزب شیطان را تنها و تنها از اعمال و رفتارشان می توان شناخت. کسانی که فحاشی و هتاکی می کنند و حقوق مردم را زیر پا می گذارند و بی پروایانه تهمت می زنند و برای جان و مال و آبروی مردم ارزش قائل نیستند و... آنان عضو حزب شیطان هستند و نمی توانند خود را عضو حزب خدا بخوانند. 
واژه های دیگری که در قرآن مجید به کار رفته به همین صورت است. «مخلَصین» و «صدیقین» از عنوان هایی هستند که قرآن مجید برای انسان های والا به کار برده است. مخلَص کسی است که شیطان از او مایوس شده و نمی تواند او را اغوا کند(الحجر/40؛ ص/83). و مخلِص کسی است که تنها بندگی خدا می کند(الزمر/11 و 14) و کسی است که اعمال و کردار خود را خدایی کرده است(بقره/139). 
به هر حال واژه ها و عناوین مقدس که در قرآن مجید به کار رفته کاربردشان معیارهای خاصی دارد و اینگونه نیست که کسانی هر عملی خواستند انجام دهند ولی عناوین بر آنان صدق کند. حزب الله، مخلص، صدیق و...مقومشان اعمال نیکو و خدایی و اخلاقی است و هرگز نمی توان گفت کسی را که به راحتی بزرگ ترین گناهان، آن هم از نوع حق الناس، را مرتکب می شود، عضو حزب الله، یا متقی یا مخلص نامید. 
همین سخن در رابطه با کلمه «شیعه» در روایات مطرح شده است. واژه «شیعه» به معنای پیرو است و با توجه به مضاف الیه آن ارزش مثبت یا منفی پیدا می کند. شیعه علی ابن ابیطالب یا شیعه امام صادق(ع) واژه ای مقدس است اما همین کلمه شیعه به ال ابوسفیان هم اضافه شده و تعبیر «شیعه ال ابی سفیان» برای کسانی به کار رفته است. اینکه کسی شیعه علوی باشد یا شیعه اموی به عمل و رفتار او بستگی دارد و نه به اینکه چه چیزی را اعلام کند یا شعار دهد. 
در روایات ائمه اطهار به خوبی این مطلب بیان شده است. امام حسن مجتبی(ع) در جواب مردی که گفته بود «من از شیعیان شما هستم» می فرماید: «ای بنده خدا! اگر مطیع اوامر و نواهی ما باشی راست می گویی، ولی اگر چنین نباشی، پس با ادعای منزلت والایی که تو اهل آن نیستی، بر گناهانت میفزای...»(تنبیه الخواطر، ج2، ص106). آری! مطابق این روایت شریف ادعای بی جا و نادرست گناه است چرا که در واقع کسی که ادعایی را در رابطه با عناوین دینی می کند که شایسته آن نیست از دین خدا برای دنیای خود استفاده ابزاری کرده است. 
امام صادق(ع) «شیعه» را در سخنی اینگونه دسته بندی می فرماید: «شیعه سه نوع است: (اول) دوستدار عاشق، چنین شیعه ای از ماست؛ (دوم) شیعه ای که خود را به ما بیاراید، که ما مایه آراستگی او هستیم؛ (سوم) شیعه ای که ما را وسیله ارتزاق خود قرار می دهد؛ پس کسی که به وسیله ما ارتزاق کند به فقر گرفتار آید»(الخصال، ص103). 
در روایاتی سخن از کسانی رفته که با اینکه ادعای شیعه بودن دارند، ولی در واقع شیعه علوی نیستند. امام باقر(ع) می فرماید: «شیعه ما نیست مگر کسی که از خدا بترسد و او را فرمان برد؛ آنان جز با فروتنی و خاکساری و امانتداری و کثرت یاد خدا شناخته نمی شوند»(تحف العقول، ص295) و امام صادق(ع) می فرماید: «شیعه ما نیست، آن که به زبان دم از شیعه بودن زند اما در عمل برخلاف اعمال و کردار ما رفتار نماید»(بحارالانوار، ج68، ص164). 
اما از سوی دیگر گاهی در روایات ائمه اطهار سخن از شیعیان ال ابوسفیان رفته است. امام حسین(ع) در آن لحظات آخر عمر که از بالای اسب به زیر افتاده بود به سختی سر از زمین بلند می کند و مشاهده می کند که لشکر یزید به سوی خیام حرم حمله ور شده است. امام(ع) در آن حالت و وضعیت سخن مهم و بسیار درس آموزی را بیان می فرماید: «ای شیعیان ال ابو سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد واهمه ای ندارید، در دنیای خود آزاده باشید»(لهوف، ص120). شیعه ال ابو سفیان ویژگی اشان این بود که در میدان نبرد نه به دین و دستورات شریعت پایبند بودند و نه به اخلاق و جوانمردی. آنان تنها و تنها یک چیز برایشان مهم بود و آن هم رسیدن به هدف پست خود؛ و در راه رسیدن به این هدف از هر ابزاری استفاده می کردند. درس بزرگ امام(ع) در این سخن گرانبها این بود که حتی کسی که دین ندارد باید اصول اخلاقی و جوانمردی را رعایت کند و هر چیزی را وسیله رسیدن به هدف خود قرار ندهد. 
به هر حال تفاوت شیعه علوی و شیعه اموی در این است که او در پی هدفی بسیار مقدس است و بنا بر این هرگز برای رسیدن به هدف از ابزاری نامقدس استفاده نمی کند. او شریعت و قانون و اخلاق را زیر پا نمی گذارد و از دروغ و فریب و حیله و تهمت و افتراء و خشونت و...استفاده نمی کند. اینها خطوط قرمز شیعه علوی هستند و صرف انجام این امور باعث می شود که او از دایره شیعه علوی خارج شود. اما برای شیعه اموی از این جهات هیچ خط قرمزی وجود ندارد هر چند از جهات دیگر، او هم خطوط قرمزی دارد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

اسلام، حقوق بشر و حق شهروندی

محمد تقی فاضل میبدی 

هستند كساني كه «حقوق بشر» و «حقوق شهروندي» را در كنار اسلام بر نمي تابند، با اين استدلال كه حقوق بشر مولود فلسفه هاي بشري و از دستاورد دنياي مدرن است و دين مقوله اي وحياني و خارج از عرصه عقول بشر قرار دارد؛ آنان می گویند چرا بايد دين خداوند را با يافته هاي فکر بشر در آمیزيم و تكليف انسان در برابر خداوند را به پاي حقوق بشر قرباني كنيم؟ بنابراين ناسازگاري دين با حقوق بشر و حقوق شهروندي عيان تر از اين است كه در تلاش سازگاري آنان بكوشيم. 
ادعاي فوق علاوه بر این که چندان پا در جاي محكمي ندارد ،نشان از ناآشنایی به دین وحقوق انسان نیز می باشد. در پاره اي از مقالات و يا كتاب ها كه این بحث مطرح شده بیشتر بیان گر تعصب است تا تعقل. انصاف این است که اگر كسي اسلام را در ظرف زمان و با ديده تحقيق بنگرد و عقل و اجتهاد را، كه به قول اقبال لاهوري «موتور محركه » شريعت است،مبنای تفقه در دین بداند،اصل حقوق بشر و حقوق شهروندي را در راستای اهداف انبیا می داند. 
درست است كه مقوله دین با مقوله حقوق بشر از هم جدا است؛ یكی الهی و دیگری بشری است. تكیه گاه دین وحی است و متكای حقوق بشر عقل. یكی در جستجوی معنویت است و دیگری در جستجوی رهایی انسان از رنج انسان های خود كامه. اما این دو مقوله از هم جدا، هیچ تباین و تضادی با هم ندارند و وجه اشتراك آنها در برخی موارد مشهود و معلوم است؛ از جمله: 
1)‌عدالت:یكی از مبانی مبعوث گشتن پیامبران الهی تحقق عدالت در میان ادیان است. قرآن به دفعات در آیات متعدد بر عدالت و قسط انگشت تأیید نهاده است و مفهوم برابر آن یعنی ظلم و بی عدالتی را علت اصلی سقوط جوامع، تمدن ها و حاكمان دانسته است. به آن میزان كه ظلم در تعالیم دینی منفور است، كفر به آن میزان لباس نفرت بر تن ندارد. 
واضعان و نویسندگان حقوق بشر و حقوق شهروندی در پی این بودند تا ابر سیاه ستم و سبعیت، جای خود را به خورشید عدالت ببخشد و انسانی ازانسانی در رنج وغذاب نباشد. 
حال، معنای عدالت چیست و مصادیق آن كدام است؟ این معنا را نه، می توان از دین جست و نه از واضعان و كاتبان حقوق بشر، بلكه معنای آن را اغلب عرف زمان معین می كند. برای مثال در این روزگار زنان را از حقوق اجتماعی و حقوق اساسی ای، که برای آنان تعریف شده است، محروم كردن ظلم تلقی می شود. شاید در یكصد سال قبل ممانعت از زنان در كاندیدا شدن، شهادت دادن و قضاوت کردن عین عدالت بود، ولی در این روزگار این موارد را از مصادیق عدل دانستن جای تردیداست. همچنین خیلی از موارد دیگر. 
بنابراین، دین و حقوق بشر در جستجوی تحقق عدالت هستند. البته ممكن است در مواردی نادر، پاره ای از حقوق امروزی با نصوص دینی توافق نیابد، وبتوان حق تحفظ را نگهداشت؛‌اما این به معنای ناسازگاری کامل دین با حقوق بشر نیست. 
2) ‌اصل كرامت انسان:این كه هر انسانی دارای كرامت ذاتی است، هم از آموزه های قرآن است،[ لقد كرمنا بنی آدم] هم سخنی است كه در مقدمه حقوق بشر آمده است. نخستین گام اثبات كرامت آدمی،‌ اجتناب از بندگی و سر سپردگی و تعلق، و مداهنه قدرتها و حاكمان زمان و تنها سر سپردگی به بندگی خداوند است. [ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت] و در پی آن آزاد ساختن بشر از هر نوع بندگی مجازی كه دست و پای او را در راه انسانیت ببندد [ ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التی كانت علیهم ...] . واژه های «اصر» و «غل» یعنی وسایطی كه جلوی آزادی بشر از لحاظ اندیشه و آیین و عمل را می گیرد. و انسان ها را بی اختیار كرده و به سر سپردگی افكار دیگران فرا می خواند. به قول اقبال لاهوری: 
   آدم از بی بصری بندگی آدم كرد                گوهری داشت نذر قباد و جم كرد 
یعنی از خوی غلامی ز سگان پستتر است     من ندیدم كه سگی پیش سگی سر خم كرد 

این نكته را باید اضافه نمایم كه هر گاه روابط بشری تحول یابد واز جهان سنت به عالم صنعت وارد شود، حقوق و تكالیف او نیز متحول می شود. این تحول هم در عرصه فقه و اجتهاد قابل فهم است و هم در جهان فلسفه و ادراكات عقلی . لهذا فیلسوفان عرصه جدید نسبت به روابط نوین انسانی فیلسوفی و خردورزی كرده اند و به دور از ذهنیت های قبیله ای وبه دور از تعصبات قومی حقوق و تكالیفی را در ارتباط میان شهروندان و دولت ها تعریف كرده اند. و رسالت آنها در این راستا در تضاد و تباین با دین نبوده است. ولی فقیهان در این یكصد سال گذشته باب اجتهاد را آنچنان كه باید در راستای حقوق انسان گشوده نگذاشتند؛ به ویژه در مسائل كیفری و نیز حقوق اساسی. باتوجه به اینکه فقه شیعی در راستای مصالح ومفاسد آدمیان تدوین گشته است، خوشبختانه پاره ای از این حقوق كه هم مبنای دینی دارند و هم در اعلامیه سی ماده ای حقوق بشر ذكر شده، در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز با صراحت آمده است؛ از جمله: 
حق آزادی. از جمله حقوقی كه تحقق آن باعث كرامت آدمی می شود،‌ حق آزادی است. انسان باید بتواند آزادانه بیاندیشد و افكار و عقاید خود را آزادانه در قالب نشریات و یا به وسیله دیگری برای دیگران بیان نماید. طبیعی است که چنین آزادی ای نباید مخل ارزشها وآزادی دیگران شود. 
اصل 23 قانون اساسی تصریح می کند : " تفتیش عقاید ممنوع است هیچکس را نمی توان به جرم داشتنن عقیده ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد . " 
درمورد آزادی مطبوعات مطابق اصل 24 : نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد . تفضیل آن را قانون تعیین می کند . 
آزادی احزاب 
در اصل 26 آمده است : احزاب ، جمعیت ها ، انجمن های سیاسی و صنفی و انجمن های اسلامی یا اقلیت های دینی شناخته شده آزادند . مشروط به این که اصول استقلال ، آزادی ، وحدت ملی ، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند . هیچ کس را نمی توان از شرکت در آن منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت . 
حق امنیت :ازاصول مهمی که کرامت آدمی را سلب می نماید، سلب امنیت است. لهذا از مهمترین حقوقی که اسلام و همچنین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برای شهروندان منظور داشته، حق امنیت است . هر انسانی باید در جامعه احساس امنیت و آرامش داشته باشد . هرگونه عوامل خوف بر خلاف کرامت و اصول انسانیت است . خداوند نشانه های جامعه کفر را یکی فقدان امنیت و دیگری عدم معیشت می داند . { فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون ، خداوند آنانی که کفر ورزیدند لباس گرسنگی و ترس را بر اندامشان پوشانید ( نحل / 111). پیامبر اسلام ، جامعه مطلوب خود را جامعه ای می دانست که در آن شهروندان بدون لکنت زبان و احساس بیم حق خود را از متجاوزان باز ستانند. 
در اصل 32 قانون اساسی آمده است : 
" هیچ کس را نمی توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می کند . در صورت بازداشت ، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلا فاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده ی مقدماتی به مراجع صالحه ی قضایی ارسال و مقدمات محاکمه در اسرع وقت فراهم گردد . متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می شود . " 
برای آزادی و دفاع از حقوق شهروندی تا آن جا پیش بینی شده است که در اصل 33 می گوید : 
" هیچ کس را نمی توان از محل اقامت خود تبعید کرد یا از اقامت در محل مورد علاقه ش ممنوع یا به اقامت در محلی مجبور ساخت ، مگر در مواردی که قانون مقرر می دارد ." 
برائت 
از مهمترین اصل وآموزه های اسلامی ،که در جهت حفظ حقوق شهروندی در قانون اساسی آمده است ، اصل برائت از جرم است . نمی توان از کرامت انسانی سخن گفت و از سویی نگاه بدبینانه و مجرمانه به افراد داشت ؛ چیزی که در خیلی از نهادهای امنیتی در پاره ای از کشورها رواج دارد . مجرم دانستن انسان برخلاف اصل است . دلایل محکم و شرع پسند می خواهد تا کسی را مجرم شناخت، بویژه این که جرمی باشد که به اعراض و دماء برگردد. و به جهت حفظ حرمت آدمی، اثبات برخی از جرمها، بسیار دشواراست وشاید ناممکن. در اسلام چیزی به مانند حفظ آبرو و خون آدمیان بر آن تاکید نشده است . پیامبر(ص) در یکی از خطبه های آخرین خود فرمود : ای مردم خونتان و آبرویتان محترم است نباید کسی در این زمینه حرمت شکنی کند . (تحف العقول) 
در اصل 37 قانون اساسی آمده است : " اصل ، برائت است و هیچ کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی شود". این اصل در میان فقها ، به طور جدی مطرح بوده و فتوای فقیهان این است که نمی توان کسی را از روی ظن و گمان مجرم شناخت . حکام اموی کسانی بودند که این اصل را زیر پا گذاشتند و مخالفان خود را براساس گمانی که داشتند ، با نگاه نخست مجرم می دانستند . در اروپا تا دو قرن پیش غالب حقوقدانان اصل برائت را نمی پذیرفتند واصل را بر مجرم بودن انسان می دانستند.هرگاه نگاه حاکمان به مردم نگاه شهروندی نباشد،و مفهوم ملت جای مفهوم رعیت را نگرفته باشد، نگاه حکومتها به مردم نگاه بدبینانه است.وازآن سو مردم، نیز، به هئیت حاکمه نگاه بدبینانه دارند. لهذا یکی از راههای خوشبینی،اجرای اصل برائت و احیای حقوق بشر و حقوق شهروندی است. دراین مقال، مجالی چندان برای بحث علمی نیست.ذکراین نکته ضروری است که نباید گذاشت برخی به نام اسلام اصل عدالت ،کرامت، امنیت و در یک جمله حقوق انسانها را نادیده انگارند و سرنوشت دین و مردم را با دنیای خود در آمیزند. 

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

پاسداری از حقوق انسان ها، هدف اصلی بعثت انبیاء

قرآن مجید درباره هدف بعثت انبیاء می فرماید: 
«لقد ارسلنا رُسُلَنا بالبینات و انزلنا معهم الکتابَ و المیزانَ لیقومَ الناسُ بالقسط» به راستی ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تا مردم به عدل و داد برخیزند»(الحدید/25). 
در آیات دیگری خداوند با تاکید بسیار به عدل و داد فرمان می دهد: « ای کسانی که ایمان آورده اید، پیوسته عدل و داد را به پا دارید و برای خدا گواهی دهید»(نساء/135؛ همچنین مائده/8). در آیات متعدد دیگری خداوند پس از اینکه به صورت های مختلف بر عدل و داد و قسط فرمان می دهد می فرماید: «خداوند دادگران را دوست دارد» (برای نمونه، مائده/42؛ حجرات/9؛ ممتحنه/8). در آیه ای دیگر آمده است که «خداوند به دادگری و نیکوکاری فرمان می دهد» (نحل/90) و باز در آیه ای دیگر خداوند دو انسان را مثال می زند که یکی لال است اما دیگری به دادگری فرمان می دهد. می فرماید آیا این دو انسان مساوی هستند؟(نحل/76). در آیه دیگری می فرماید هیچ چیزی حتی دشمنی نباید باعث این شود که عدالت زیر پا گذاشته شود(مائده/8). 
پس باید نتیجه بگیریم که مطابق تعالیم قرآن مجید عدل و داد هدف اصلی بعثت انبیا و اساس دینداری است. 
امام علی(ع) می فرماید: «خداوند سبحان، عدالت را قوام بخش زندگی مردم و مایه دوری از تضییع حقوق و گناهان و وسیله آسانی و گشایش برای اسلام قرار داده است»(غررالحکم، ح4789) و می فرماید: «به راستی دادگری میزان سنجش خداوند سبحان است که آن را در میان مخلوقات قرار داده است و آن را خدا برای بر پا داشتن حق قرار داده است»(غررالحکم، ح1696). 
پس دنیا و آخرت مردم به عدالت و دادگری بستگی دارد و مردم همگان وظیفه دارند که در راه اجرای عدالت و جلوگیری از تضییع حقوق مبارزه کنند. و البته وسیله سنجش دینداری مردم نیز میزان توجه به عدالت و تلاش برای برپایی عدل و داد و جلوگیری از حق کشی هاست. پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «وقتی مردم، ستمگری را ببینند و جلوی ستمگری او را نگیرند، بیم آن می رود که خدا همه را به عذاب خویش دچار کند»(نهج الفصاحه، ح3331). 
آن حضرت می فرماید: «برادرت را یاری کن چه ستمگر باشد و چه ستم کش، اگر ستمگر است او را از ستمکاری باز دار و اگر مظلوم است او را یاری کن»(همان ح3348 و 3338). 
پس وقتی در جامعه ظلمی صورت می گیرد همه مومنان دو وظیفه بسیار مهم دارند و از دو جهت باید با ظلم و ستم مبارزه کنند. هم ظالم را باید یاری دهند و هم مظلوم را. اما یاری ظالم به این است که جلو ظلم و ستم او را بگیرند و او را از این کار باز دارند. 
اما اگر ظالم و ستمگر را در ستمگری اش کمک کند که تکلیف روشن است آن حضرت می فرماید: «هر کس به ستمگری کمک کند تا حقی را پایمال کند خدا و رسول او از او بیزاری می جویند»(همان، ح3339). اما این کمک به ظالم و ستمگر چه اندازه که باشد باعث بیزاری خدا و رسول او می شود؟ آن حضرت می فرماید: «هرکس با ستمگری راه رود، گناهکار است»(همان، ح3349). و می فرماید: «چون روز قیامت شود منادی ای ندا دهد: کجایند ستمگران و یاران آنها؟ آن که دواتی برای آنان لیقه کرده، یا سر کیسه ای را برای آنان بسته، یا قلمی برای آنان در مرکب فرو برده است. پس آنان را نیز با ستمگران محشور کنید»(بحار الانوار، ج75، ص322). 
به هر حال در روز قیامت ستمگران و یاورانشان در دوزخ هستند(همان، ح3322). اما پیامبر(ص) در سخنی بسیار عبرت آموز برای کمک به ستمگر تاثیر دنیوی عجیبی را بیان می فرماید: «من اعان ظالما سلَّطه الله علیه» هر کس ستمگری را یاری دهد، خدا همان ستمگر را بر او مسلط می کند(همان، ح3358). پس کمک و یاری ستمگر در واقع چاه کندن برای خویشتن است. 
پس بنا بر آیات و روایات اسلامی مهم ترین هدف دین آن است که انسان ها به عدل و داد بر خیزند و جامعه ای عاری از بی عدالتی و حق کشی بسازند و جامعه بشری را از ظلم و ستم و تجاوز پاکیزه گردانند. خداوند، انبیای خود را همراه با کتب آسمانی برای همین هدف مقدس نازل کرده است بنا بر این: 
1-جامعه و نظامی دینی تر و مقدس تر و مطلوب خداوند عادل و انبیای اوست که بیش و پیش از هر چیز به این امر توجه کند. هیچ جامعه و نظامی نمی تواند خود را دینی و الهی بنامد در حالی که به حقوق انسان ها بی توجهی می کند و به راحتی آنها را پایمال می کند. یک جامعه و نظام حتی اگر ظواهر عبادی دین را رعایت کند و نسبت به آنها حساسیت نشان دهد و آنها را تبلیغ و ترویج کند، اما دغدغه اول و اصلی او حقوق انسان ها نباشد، دینی و اسلامی و الهی نیست. 
2-کسانی که مدعی درد دین هستند و می خواهند از دین دفاع کنند، بویژه عالمان دین، باید بیش از هر چیز به حقوق انسان ها توجه کنند. اگر عالمی نسبت به عدم رعایت ظواهر دینی عبادی یا برخی از جنبه های ظاهری دین مانند نوع پوشش و... بسیار حساسیت نشان می دهد اما نسبت به تضییع حقوق انسان ها حساسیت نشان نمی دهد یا کم تر نشان می دهد به طور قطع و یقین از وظیفه دینی خود فاصله گرفته است. 
3-معیار دینداری انسان ها بیش از رعایت ظواهر دینی و شرعی و عبادی ، که در جای خود بسیار مهم هستند، رعایت و توجه به حقوق انسان هاست. میان دو کس که یکی نسبت به ظواهر شرعی عبادی و حق الله بی مبالات است اما نسبت به حقوق انسان ها حساس است و آنها را رعایت می کند و دیگری که به عکس است قطعا اولی به تعالیم دین و انبیاء نزدیک تر است. 
4-صدای عدالت خواهی و رعایت حقوق انسان ها صدایی مقدس و آسمانی است و هدف خداوند از فرستادن انبیا این بوده است که این صدا در میان انسان ها طنین انداز شود. این صدا و ندا را باید از هر کجای عالم که بر خیزد غنیمت شمرد و تقویت کرد؛ و البته کاستی های آن را باید با استفاده از پیام نورانی وحی گوشزد کرد. این ثمره تلاش انبیاست که فطرت عدالت خواهی و حق طلبی انسان بیدار گشته است. این صدا و ندا را باید رحمانی انگاشت و نه شیطانی.

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

جامعه قرآنی و برخورد عادلانه حتی با دشمن

«یا ایها الذین امنوا کونوا قوّامین لله شهداءَ بالقسط و لا یجرمَنّکم شنئان قوم علی الّا تعدلُوا اعدلو هو اقرب للتقوی و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون» ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا به داد برخیزید و به عدالت شهادت دهید، و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت در پیش گیرید که آن به تقوا نزدیک تر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است(مائده/8). 
خداوند تعالی در این آیه بسیار شکوهمند، که هر چه تکرار و بازگویی و شنیده شود کم است، نه تنها تکلیف اساسی مومنان را که قیام به عدالت است و این را که باید سخن و شهادت و گواهی آنان به قسط و عدل باشد، بیان می فرماید، بلکه محدوده تکلیف عدالت ورزی و عرض عریض آن را مشخص می کند. تا کجا باید عدالت ورزید؟ عدالت حد و مرزی ندارد. حتی در رابطه با دشمن ترین دشمنان خود باید عدالت بورزید. این بهانه که کسی با ما دشمنی کرده است هرگز بهانه نمی شود که کسی عدالت را زیر پا بگذارد. عدالت شرط پارسایی و تقوا است. پارسا و متقی همه وقت و همه جا و نسبت به همه کس عدالت را اجرا می کند و ظلم و ستم نمی کند. 
در این آیه شریفه به عنوان مصداق آشکار عدالت ورزی شهادت و گواهی عادلانه ذکر شده است. زبان و سخن ابزاری است که می توان با آن بدترین ظلم ها و ستم ها را نسبت به دیگران روا داشت. با این وسیله می توان برترین و نیکوترین انسان ها را به بدترین اعمال متهم کرد و زشت ترین کارها را به آنان نسبت داد. پیام روشن و نورانی این آیه این است که مومنان هرگز آزاد نیستند که هر چه خواستند درباره دیگران، حتی درباره دشمنان خود، به زبان آورند و هرچه خواستند به آنان نسبت دهند. 
از پیامبر خدا(ص) درباره شهادت دادن سوال می شود و آن حضرت می فرماید: «آفتاب را می بینی؟ هرگاه موضوع به همین روشنی بود شهادت بده و گرنه خودداری کن»(وسائل الشیعه، ج 18، ص 250). 
امام صادق(ع) می فرماید: «نباید شهادتی بدهی، مگر هنگامی که آن را مانند کف دستت بشناسی»(الکافی، ج7، ص383). 
آری، سخن گفتن درباره دیگران و نسبت دادن به آنان بسیار مشکل است و دین و اخلاق اجازه نمی دهد که انسان به راحتی زبان بگشاید و هر چه خواست درباره دیگران به زبان آورد. 
آیه شریفه ای که نقل شد با تاکید و روشنی بیان می کند که عدالت را باید همه جا و همه وقت و نسبت به همه کس اجرا کرد. اساسا ظلم و عدل از جمله دستورات اخلاقی و دینی است که استثنا بردار نیستند. ممکن است گفته شود در موردی خاص مصلحت این است که انسان راست نگوید و توریه کند؛ برای مثال در جایی که با یک راست گویی جان کسی به خطر می افتد انسان باید توریه کند و به گونه ای دو پهلو سخن بگوید.اما هیچ مصلحتی در ظلم نیست و هیچ مصلحتی بالاتر از عدل نیست. این دو حکم معیار و ملاک و پایه همه چیز هستند. به همین جهت در قرآن مجید آمده است که خداوندهمه انبیا را فرستاد تا آنان مردم را به گونه ای متحول سازند که خود اقامه عدل و قسط کنند: 
«هر آینه ما پیامبران خود را با ادله آشکار فرستادیم و به آنان کتاب و معیار دادیم تا مردم قسط و عدل را به پا دارند»(حدید/25). 
اینها اصول مسلم دین است و جامعه ای که خود را دینی می داند نباید آنها را نادیده بگیرد. دین تعلیم می دهد که نباید دشمنی باعث ظلم شود و جامعه ای که در آن هر گونه ظلم و ستم نسبت به مخالف و منتقد، تا چه رسد به دشمن، عین عدل است چه نسبتی با دین می تواند داشته باشد. در چنین جامعه ای بهتر است کتاب شریف نهج البلاغه صرفا زینت بخش کتابخانه ها شود و البته گاهی بر بالای منابر فرازهایی از سخنان امام علی می تواند سخنرانی ها را شکیل تر و جذاب تر سازد و علم و دانش سخنران را نشان دهد و تبحر او را در سخن وری آشکار سازد. اما هرگز نباید آن را در متن جامعه آورد چرا که سخنان گهربار امام علی آشکار می سازد که چه میزان چنین جامعه ای از عدالت فاصله گرفته است. 
امام علی از ظلم و ستم می نالد، ناله ای سوزناک که از عمق دل بر می خیزد که چرا در نظام من بر یک زن غیر مسلمان ظلم و ستم شده و نظام من نتوانسته از حقوق او دفاع کند. اما ما شاهد اموری شگفت انگیز هستیم. فیلمی پخش می شود که در آن عده ای راه را بر یک خانم محترم، که دختر یکی از مسئولان با سابقه و شناخته شده نظام است، می بندند و هرگونه هتاکی که می خواهند انجام می دهند و الفاظی را بر زبان می آورند که دل هر انسانی را به درد می آورد و آن خانم محترم هیچ دفاعی از خود نمی تواند بکند. بدون تردید این حادثه مصداق روشن و آشکار بی تقوایی و ستمگری است. وقتی در جامعه چنین حوادثی رخ می دهد جا دارد که به فرموده امام علی(ع) یک مسلمان واقعی وقتی می شنود قالب تهی کند. جا داشت که در خطبه های نماز جمعه که باید در آن دعوت به تقوی و پرهیزگاری شود این فاجعه به صورتی بسیار برجسته مطرح می شد. اما با کمال تاسف شاهد آن هستیم که به جای این مطلب مهم مطالب دیگری مطرح می شود. 
گویا این روش و رویه شده است که عده ای با ظاهری مذهبی و به نام دفاع از دین و نظام هر کاری بخواهند انجام دهند و هر هتاکی که نسبت به هر کس خواستند روا دارند و هرگز برخوردی مناسب با آنان نشود. 
به هر حال جامعه قرآنی و اسلامی جامعه ای است که در آن حتی نسبت به دشمن شناخته شده با عدالت برخورد می شود و جامعه ای که در آن مخالفان و منتقدان امنیت ندارند و مورد هتاکی و بی احترامی قرار می گیرند و انسان های محترم و سابقه دار و شناخته شده حریمی ندارند و بی احترامی به آنان نه تنها رایج و شایع می شود، بلکه به امری مقبول و پسندیده مبدل می شود، با فرهنگ قرآن مجید فاصله زیادی دارد. در جامعه قرآنی همه چیز در چارچوبه قانون و شرع مقدس است و هیچ کس در هیچ مقامی حق ندارد پای خود را از قانون فراتر بگذارد. عدالت تنها و تنها با قانون محقق می شود و به همین جهت قانون است که فصل الخطاب و بالاتر از هر چیز و هر کس است.

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

درسی از قرآن درباره حرمت و قبح بهتان

در قرآن مجید در سوره مبارکه نور اشاره به ماجرایی شده که در زمان پیامبر(ص) رخ داده است. این ماجرا به داستان «اِفک» یا بهتان معروف است. در قرآن مجید خود داستان و ماجرا بیان نشده و تنها به آن اشاره شده است. اما از احادیث بر می آید که گویا کسانی به برخی از نزدیکان پیامبر نسبت ناروا داده اند. به گفته صاحب تفسیر المیزان بنا بر روایات اهل سنت این بهتان به عایشه، همسر پیامبر، زده شده و بنا بر روایات شیعه این بهتان به ماریه قبطیه، همسر دیگر پیامبر، زده شده است. به هر حال در آیات شماره یازده تا بیست از سوره نور درباره قبح و زشتی این عمل سخن رفته که بسیار درس آموز است. 
در آیه شماره 11 آمده است: «در حقیقت کسانی که آن بهتان[داستان اِفک] را مطرح کردند، دسته ای از شما بودند. شما این حادثه را برای خود شرّ به حساب نیاورید بلکه در آن برای شما خیر و مصلحتی بوده است. هر یک از کسانی که به این کار دست زده اند گناه کرده اند و البته برای کسانی که در این ماجرا نقش اصلی را داشته اند عذابی دردناک است». 
از این آیه، همان طور که صاحب تفسیر المیزان بیان کرده، نکاتی برداشت می شود. گویا عده کمی بهتانی را مطرح کرده اند ولی بین عموم مردم شیوع پیدا کرده است. اما این گروه اندک گویا بینشان سازماندهی بوده و برخی نقش مهم تری در آن داشته اند. نکته دیگر اینکه مومنان این حادثه را نباید کاملا شر تلقی کنند بلکه در آن خیر و مصلحتی بوده چرا که درس های بسیارمهمی به جامعه اسلامی داده است. این درس ها از آیات بعدی آشکار می شود: 
درس اول در آیه 12 آمده است. وظیفه مومنان وقتی بهتانی را نسبت به مومن دیگر می شنوند، چیست؟ می فرماید: «چرا هنگامی که مردان و زنان مومن این بهتان را شنیدند گمان نیک نسبت به هم نبردند و حسن ظن نسبت به هم نداشتند و نگفتند: این بهتانی آشکار است». 
مومنان باید نسبت به همدیگر حسن ظن داشته باشند و به راحتی هر سخنی را باور نکنند. باور کردن هر سخن و هر گفته خود جرمی بزرگ است. مومنان وظیفه دارند که نه تنها سخنی را که درباره افراد جامعه می شنوند باور نکنند، بلکه اعلام کنند که این بهتان است.آیه فوق مردم را نسبت به دو چیز مواخذه می کند، یکی اینکه چرا درباره فرد مومن گمان نیک نبردید و بهتان را باور کردید و دیگر اینکه چرا اقدام به حفظ آبروی فردی که مورد تهمت قرار گرفته نکردید و بهتان را تکذیب نکردید؟ نکته بسیار مهمی که در این مواخذه دوم نهفته، همان طور که صاحب تفسیر المیزان بیان کرده، این است که سخنی که علیه مومنان شنیده می شود و علم و یقین به صحت آنها وجود ندارد باید بهتان تلقی شود. 
درس دوم در آیه بعدی بیان شده است. هر اتهامی نزد خداوند دروغ به حساب می آید مگر اینکه در دادگاه صالح با ادله روشن اثبات شود. در آیه شماره 12 آمده است: «چرا چهار گواه بر صحت آن بهتان نیاوردند؟ پس چون گواهان لازم را نیاورده اند، اینانند که نزد خدا دروغگویانند». روشن است که قبول گواه و شاهد و شهادت درست و صحیح در دادگاه و نزد قاضی انجام می شود. پس مطابق این آیه هر کس تهمت و بهتانی به دیگران بزند، اتهامی که قبل از آن در دادگاه ثابت نشده باشد، دروغگو و مجرم است و معلوم است که مجرم و دروغگو و بهتان زن باید مجازات شود. 
درس سوم در آیات 13 تا 16 آمده است. این درس به گونه ای تفصیل همان درس اول است. مشارکت در ظلم هر قدر اندک باشد ظلم است و بی تفاوتی در مقابل ظلم و ستم نیز نارواست. گویا عموم مردم مرتکب این گناه شده اند و این گناهی چنان بزرگ است که استحقاق مجازات الهی را دارد: «و اگر فضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود قطعا به سزای دخالتی که در این [گناه] کردید به شما عذابی بزرگ می رسید. آنگاه که آن بهتان را از زبان یکدیگر می گرفتید و چیزهایی را به زبان می آوردید که به آن علم نداشتید و این کار خود را سبک و آسان می انگاشتید در حالی که این امر نزد خداوند بسیار مهم بود. و چرا وقتی آن را شنیدید نگفتید: برای ما سزاوار نیست که در این موضوع سخن بگوییم، سبحان الله! این بهتانی بزرگ است». سخن درباره آبرو و حیثیت دیگران را سبک و کوچک مشمارید و به راحتی و آسانی درباره دیگران سخن نگویید. این امر چنان نزد خداوند عظیم و بزرگ است که جا دارد خداوند بر قومی که چنین می کنند عذاب نازل کند. 
درس چهارم در آیات 17 و 18 آمده است. مومنان باید از هر حادثه ای درس بگیرند و اگر خطایی مرتکب شده اند سعی کنند که آن را تکرار نکنند: «خدا اندرزتان می دهد که هیچ گاه دیگر مثل آن را، البته اگر مومنید، تکرار نکنید. و خدا آیات را برای شما بیان می کند و خدا دانای حکیم است». این گناه و خطا گناه و خطایی کوچک نیست. یک بار جامعه خطا کرده و دیگر نباید تکرار کند. خداوند می فرماید اگر شما ایمان دارید نباید این خطا و گناه را تکرار کنید. 
درس پنجم در آیه بعدی آمده است. کسانی که به دیگران نسبتهای ناروا می دهند در واقع دوست دارند که کارهای ناروا و زشت در جامعه ایمانی شیوع پیدا کند و در واقع در خدمت این امر هستند: «کسانی که دوست دارند زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده اند شیوع پیدا کند، برای آنان عذابی دردناک خواهد بود و خداست که می داند و شما نمی دانید». در این آیه خداوند از یک سو زشتی و قبح کار کسانی را که به دیگران بهتان می زنند بیان می کند و می فرماید که این عمل باعث شیوع کار زشت و ناپسند می شود. و از سوی دیگر بهتان زنندگان را به عذاب سخت تهدید می کند. 
این تعلیمات قرآن مجید است و جامعه و نظامی که مدعی اسلامی بودن است باید قرآنی باشد. آیا جامعه ای که در آن کسانی که در بالاترین پست ها قرار دارند در رسانه های عمومی ظاهر می شوند و بی پروایانه هر چه را می خواهند به دیگران نسبت می دهند از تعالیم قرآنی فاصله نگرفته است؟ آیا جامعه ای که در آن هر کس کوچک ترین انتقادی نسبت به عملکرد مسئولان داشته باشد متهم به ارتباط با بیگانگان، نفاق، بی دینی و ... می شود می تواند شعار دین و عدالت دهد؟ 
به هر حال مطابق قرآن مجید آبرو و حیثیت انسان ها بسیار محترم است و تجاوز به آن خشم الهی را بر می انگیزد. به همین جهت هر سخنی درباره دیگران باید در دادگاه و با شواهد کافی بیان شود و الا دروغ و تهمت و بهتان است و مجازات دارد. اما جامعه و نظامی که در آن زبان ها و دهان های افراد کاملا باز است و به راحتی هر سخنی درباره دیگران به زبان آورده می شود و آنان حتی فرصت دفاع از خود را نمی یابند، به هیچ معنایی قرآنی نیست، بلکه استحقاق عذاب الهی را دارد.