۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

اخلاق در جغرافياي دينداري در سخنان پيامبر(ص)


از سخنان پيامبر خدا(ص) بر مي‌آيد كه اخلاق نه تنها يكي از ستون‌هاي دين اسلام است بلكه مهم‌ترين ستون آن است. اگر دين اجزايي دارد و برخي از اين اجزا گوهر هستند و برخي ديگر صدفند، قطعا اخلاق بخش گوهرين دين را تشكيل مي‌دهد و اگر دين مغز و پوستي دارد اخلاق مغز دين است. اگر دين ذاتيات و عرضياتي دارد اخلاق ذاتي‌ترين بخش دين است و اگر دين روح و بدني دارد اخلاق روح دين را تشكيل مي‌دهد. معنا و مفهوم اين سخن اين است كه فرد در دينداري خود بايد بيش از هر چيز ديگر به اخلاق اهميت بدهد و آن را نسبت به هر خصلت و عمل ديگر مقدم سازد. جامعه و نظامي كه خود را اسلامي مي‌خواند بايد به اخلاق بيش از هر چيز ديگري توجه كند و جامعه بي‌اخلاق هرگز نمي‌تواند خود را اسلامي بخواند چرا كه اصلي‌ترين ذاتي اسلام را ندارد. در چند محور به سخنان پيامبر(ص) در اين باره اشاره مي‌كنيم.

الف) اخلاق خداوند؛ 
در احاديثي سخن از اين رفته است كه خداوند داراي اخلاقي نيكوست و از انسان‌ها مي‌خواهد كه از اين جهت مانند او گردند. آن حضرت مي‌فرمايد: «خوش خلقي اخلاق خداوند بزرگ است» (مجيدي خوانساري، نهج الفصاحه، ص200) و مي‌فرمايد: «خلق و خوي خداوند را در پيش گيريد» (عين القضات، تمهيدات، ص66، 129 و ...؛ فخر رازي، المطالب العاليه، ج7، ص300). از آنجا كه انسان خليفه خدا بر روي زمين است پس بايد جهان را خدا گونه اداره كند و اين مي‌طلبد كه به اخلاق خدايي متخلق گردد.

ب) اخلاق اساس دين؛ 
آن حضرت مي‌فرمايد: «همانا من برانگيخته شده‌ام تا مكارم اخلاق را به كمال برسانم» (كنزالعمال، ح 5180؛ السنن الكبري، ج1، ص192). و مي‌فرمايد: «اسلام خوشخويي است» (كنز العمال، ح 5225) و مي‌فرمايد: «خوي نيكو نصف دين است» (الخصال، ص30) و مي‌فرمايد: «ايمان آن مؤمن كامل‌تر است كه اخلاقش نيكوتر باشد» (امالي الطوسي، ص140)

ج) اخلاق سرمايه اصلي رستگاري؛ 
پيامبر خدا(ص) در احاديث متعددي مي‌فرمايد كه هيچ چيز در نجات و رستگاري انسان مؤثر‌تر از اخلاق نيكو نيست. آن حضرت مي‌فرمايد: «در ترازوي اعمال چيزي سنگين‌تر از خوشخويي و اخلاق نيكو نيست» (عيون اخبار الرضا، ج2، ص37) و مي‌فرمايد: «محبوب‌ترين شما نزد من و نزديك‌ترينتان به من در روز قيامت، خوشخوترين و متواضع‌ترين شماست» (بحارالانوار، ج71، ص394). و مي‌فرمايد: «بنده خدا، هر چند در عبادت ضعيف باشد، با اخلاق نيكو خود در آخرت به درجات بزرگ و منزل‌هاي والا دست مي‌يابد» (المحجه البيضاء، ج5، ص93). و مي‌فرمايد: «خوش خلقي از سعادت انسان است» (كنزالعمال، ح5193). و مي‌فرمايد: «خوش اخلاقي گناهان را نابود مي‌سازد همانطور كه خورشيد يخ را ذوب مي‌كند» (الكافي، ج2، ص100).

د) بد اخلاقی مايه هلاكت و شقاوت؛ 
پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «همانا بنده به سبب بد اخلاقي‌اش به پايين‌ترين درجات دوزخ سقوط مي‌كند» و مي‌فرمايد: «بد خويي گناهي نابخشودني است» (المحجه البيضاء، ج5، ص93) به آن حضرت عرض شد كه فلان شخص روزها را روزه مي‌گيرد و شبها را به عبادت مي‌گذراند اما بد اخلاق است و همسايگانش را با زبان خو مي‌آزارد. حضرت فرمود: خيري در او نيست، او دوزخي است (بحارالانوار، ج71، ص394). و مي‌فرمايد: «بد اخلاقي عمل را از بين مي‌برد همانگونه كه سركه عسل را فاسد مي‌كند» (الكافي، ج2، ص321).

هـ ) اخلاق نيكو بالاترين نعمت؛ 
پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «بهترين چيزي كه به مردم عطا شده است اخلاق خوش است» (سنن ابن ماجه، ح 3437). آن حضرت مي‌فرمايد: «اخلاق نيكو پيشه كن كه قسم به خدا انسان‌ها به چيزي مانند آن زينت نمي‌يابند» (كنز العمال، ح 5188) و مي‌فرمايد: «بهترين شما خوش اخلاق‌ترين شما هستند، كساني كه الفت گيرند و الفت‌پذيرند» (تحف العقول، كوتاه سخنان پيامبر(ص)، ح 73).

و) اخلاق نيكو اجتماع را مي‌سازد؛ 
پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «با دارايي‌تان نمي‌توانيد همه مردم را بهره‌مند سازيد وليكن خوش اخلاقي‌اتان را همگاني كنيد» (الفقيه، 5839). و مي‌فرمايد: «پايداري كن و با مردم خوش اخلاق باش» (المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص54) آن حضرت مي‌فرمايد: «صله رحم و اخلاق نيكو و خوش همسايگي شهرها را آباد و عمرها را طولاني مي‌كند» (مسند احمد ابن حنبل، ج6، ص159) و مي‌فرمايد: «اخلاق نيكو باعث استحكام دوستي مي‌شود» و مي‌فرمايد: «اخلاق نيكو كينه را از بين مي‌برد» (تحف العقول، كوتاه سخنان پيامبر (ص) ح 71 و 72).

اينها بخشي از سخنان پيامبر اسلام (ص) درباره جايگاه اخلاق و آثار دنيوي و اخروي آن بود. مطابق اين احاديث هيچ بخشي از دين و هيچ بعدي از آن جايگاه و اهميت اخلاق را ندارد. جامعه‌اي كه خود را اسلامي مي‌خواند و از اخلاق نيكو بي‌بهره است اين جامعه اسلامي نيست و قطعا در تعريف و شناخت دين به گمراهي كشيده شده است. جامعه و نظامي كه در ظاهر به عباديات دين توجه مي‌كند و براي ظواهر ديني اهميت قائل مي‌شود اما به اخلاق توجه نمي‌كند و نه خود آن را رعايت مي‌كند و نه مردم را بيش از هر چيز به آن ترغيب مي‌كند، با اسلام و تعاليم پيامبر آن فاصله بسيار زيادي دارد. جهانيان بايد اخلاق نيكو و سخنان پسنديده و صداقت و درستگاري و وفاداري به عهد و پيمان را از سوي سردمداران نظامي كه خود را اسلامي مي‌خواند و شعار اسلام را سر مي‌دهد، به روشني و وضوح تمام ببينند و اگر اينگونه نباشد و عكس اين باشد در واقع براي اسلام و پيامبر آن ضد تبليغ شده است.

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

زيبايي دين به تحمل، مدارا و تساهل است

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: 
«من زين الايمان الفقه، و من زين الفقه الحلم، و من زين الحلم الرفق، و من زين الرفق اللين، و من زين اللين السهوله؛ آگاهي عميق از دين زينت ايمان است، و بردباري زينت دين‌شناسي و آگاهي عميق از دين است، و زينت بردباري رفق و مدارا با مردم است، و زينت رفق و مدارا نرمي است، و زينت نرمي سهل‌گيري و آسان‌گيري است» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام صادق(ع)، ش 100). 
امام(ع) در اين سخن در واقع پنج صفت و ويژگي و رفتار را باعث زينت و زيبايي ايمان مي‌شمارد و آنها را به تربيت بيان مي‌كند. اين پنج صفت و رفتار به ترتيب عبارتند از: درك درست دين، بردباري، مدارا، نرمي و تساهل و آسان‌گيري. در واقع اين پنج صفت و رفتار در يك راستا و مكمل همديگرند. 

امام علي(ع) مي‌فرمايد: «بردبار كسي است كه برادران خود را تحمل مي‌كند» (غرر الحكم، ح 1111). انسان‌ها در صفات و اعمال و اعتقادات و سليقه‌ها يكسان و يكنواخت نيستند و پايين و بالا دارند و انسان مؤمن كسي است كه بتواند انسان‌هاي متنوع و مختلف را تحمل كند. اين صفت و ويژگي در دين و ايمان چنان مهم است كه پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «انسان بردبار به پيامبري نزديك است» (بحار الانوار، ج43، ص70) پس مهمترين ويژگي پيامبران بردباري و تحمل آنان است. بردباري و تحمل امري عقلاني است و با عقل و خرد و دانش ارتباط مستقيمي دارد. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «بردباري كمال خرد است» و مي‌فرمايد: «با زياد شدن عقل بردباري زياد مي‌شود» و مي‌فرمايد: «بر تو باد به بردباري كه آن ثمره دانش است» (غرر الحكم، ح1055 و 4274 و 6084). 
بردباري كليد موفقيت و كاميابي و پيروزي است. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «هر كس بردبار باشد آقايي كند» (بحار الانوار، ج77، ص208) و مي‌فرمايد: «آن كس كه در برابر دشمن خود بردباري نشان دهد بر او پيروز شود» (كنز الفوائد، ج1، ص319) و مي‌فرمايد: «بردباري مايه سامان يافتن كار مؤمن است‌» و مي‌فرمايد: «زيبايي انسان به بردباري اوست» (غررالحكم، ح 1420 و 4718). و مي‌فرمايد: «بردباري و وقار دو همزادند كه مولود بلند همتي هستند» (نهج البلاغه حكمت 460). 

پس حلم و بردباري و تحمل ديگران در دينداري و شخصيت انسان از جايگاهي مهم و كليدي برخوردار است، اما خود اين بردباري به فرموده امام صادق(ع) زيور و زينتي دارد و آن مدارا با مردم است. پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «پروردگارم، همان‌گونه كه مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا كردن با مردم نيز فرمان داده است» و مي‌فرمايد: «مدارا كردن با مردن نصف ايمان است» (كافي، ج2، ص117 و 116). امام علي(ع) مي‌فرمايد: «ميوه خرد، مدارا كردن با مردم است» و مي‌فرمايد: «سلامت دين و دنيا در مدارا كردن با مردم است» (غررالحكم، ح 4629 و 5610). 

در گام بعدي اين مداراي با مردم نيز زيور و زينتي دارد كه نرمي و ملايمت است. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «خداوند نرم و مهربان است و نرمي را در هر كاري دوست دارد» (كنزالعمال، ح 5370) و مي‌فرمايد: «خداي تعالي نرم است و نرمي را دوست دارد و بر پايه آن عطايي مي‌بخشد كه در سايه خشونت نمي‌دهد» (صحيح مسلم، ح8، ص22) و مي‌فرمايد: «نرمي رأس حكمت است» (نهج الفصاحه، مجيدي خوانساري، ص312).امام علي(ع) مي‌فرمايد: «نرمي كليد كاميابي است» (غررالحكم، ح294) و امام باقر(ع) مي‌فرمايد: «هر چيزي را قفلي باشد و قفل ايمان نرمي است (كافي، ج2، ص118). 

اما گام آخر اين است كه نرمي و ملايمت خود زينتي دارد و آن سهل‌گيري و آسان‌گيري است. از آياتي از قرآن مجيد بر مي‌آيد كه خداوند در دين سخت‌گيري نكرده و سنت و روش او بر سخت‌گيري نبوده است. در آيه‌اي از قرآن مجيد آمده است: «خداوند در دين براي شما دشواري قرار نداده است» (حج/ 78). پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «اي مردم! همانا دين خدا آسان است» و مي‌فرمايد: «من براي آوردن دين آسان حنيف برگزيده شده‌ام و هر كس با سنت و روش من مخالفت كند از من نيست» و مي‌فرمايد: «همانا بهترين دين نزد خدا آيين آسان حنيف است» (كنزالعمال، ح5418 و 900 و 5422). 
اين در باره آساني اصل دين بود. روايات متعددي درباره آسان‌گيري در امر دين و ديگر امور زندگي وارد شده است. پيامبر خدا (ص) مي‌فرمايد: «خداي تعالي آسان‌گير آزاده را دوست دارد» (نهج الفصاحه، مجيدي خوانساري، ص312) و مي‌فرمايد: «خداي تعالي مرا براي ايراد گيري و درد سر تراشي مبعوث نكرد، بلكه براي آموزگاري و آسان‌سازي برانگيخت» (كنزالعمال، ح31989) 

از سخن امام صادق بر مي‌آيد كه دين و ايمان و دينداري با تحمل و بردباري رابطه‌اي تنگاتنگ دارد و شخص و جامعه و نظامي كه مدعي است كه پرچم دين را بلند كرده است بايد به نهايت بردباري و تحمل داشته باشد، به گونه‌اي كه حتي با متخلفان و مجرمان تا حد ممكن با صبوري برخورد كند، تا چه رسد به افراد بي‌گناه و پاك. چنين نظامي و جامعه‌اي بايد بداند كه امر دين با خشونت و سخت‌گيري پيش نمي‌رود. چنين نظام و جامعه‌اي بايد دغدغه اش اين باشد كه همگان را جذب كند و چنين چيزي تنها با عفو و بخشش و برخورد همراه با مدارا و نرمش ممكن است. سخت‌گيري و خشونت هرگز نمي‌تواند قلب و دل انسان‌ها را رام كند و تنها تنفر مي‌آفريند. تنها با تحمل و مدارا و نرمش و آسان‌گيري است كه دلها نرم مي‌شوند و مخالفان به موافق و دوست تبديل مي‌شوند. خشونت و سخت‌گيري هيچ ميانه‌آي با دين و ايمان ندارد. 

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

منطق وحدت در قرآن مجيد

قرآن مجيد پيروان ساير اديان را به همگرايي با اسلام و مسلمانان فراخوانده است و اين نكته ضرورت همگرايي بين فرق و مذاهب اسلامي را آشكار مي‌كند. قرآن مجيد همه موحدان عالم را به همگرايي حول كلمه توحيد و يگانه‌پرستي فراخوانده و از همه خواسته است كه گرد همين نكته مشترك گرد آيند. اگر خواست قرآن مجيد اين است كه پيروان ادياني كه تنها در اصل وجود خدا و يگانگي او اشتراك دارند، گرد همين كلمه جمع شوند، پس قطعا به طريق اولي از كساني كه در اصول بسيار بيشتري اشتراك دارند مي‌خواهند كه حول مشتركات گرد آيند. بنابراين هر حركتي كه به همگرايي مسلمانان كمك كند و باعث شود آنان با هم نزديك شوند و دشمني و خصومت را كنار بگذارند قطعا حركتي خداپسندانه است و هر عمل و حركتي كه باعث دوري مسلمانان از همديگر شود و آتش دشمني را بين آنان بر افروزد عملي شيطاني است كه خشم و غضب خداوند را در پي دارد. 

از قرآن مجيد مي‌توان استفاده كرد كه براي وحدت و همگرايي يك مقتضي وجود دارد و يك مانع. مقتضي آن است كه پيروان اديان و مذاهب ختلف با تسامح با هم برخورد كنند و به اندك بهانه اي همديگر را از دايره توحيد و ديگر باورهاي بنيادين خارج نكنند و اصل بر اين باشد كه كسي را تا جايي كه ممكن است در دايره وارد كنند. اما مانع اين است كه راجع به ديگران به گونه‌اي سخن گفته شود يا قلم زده شود كه دشمني و خصومت و جدايي را در پي داشته باشد. در اين بخش دوم هر كس بايد خود را و دين و مذهب خود را ملاك و معيار قرار دهد و هرگونه سخن و نوشته‌اي كه باعث رنجش خود او مي‌گردد، درباره ديگران به كار نبرد. 

قرآن مجيد در رابطه با نكته اول، يعني تسامح در برخورد با عقايد و اعمال ديگران، اين عمل را به روشني انجام داده است. در قرآن مجيد به راحتي همه اهل كتاب موحد شمرده شده‌اند: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الانعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛ بگو: اي اهل كتاب، بياييد گرد سخني كه ميان ما و شما يكسان است گرد آييم، و آن اينكه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او نگردانيم، و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگيرد» (ال عمران/ 64). واژه «اهل كتاب» قطعا شامل مسيحيان مي‌شود. مسيحيان در هنگام نزول قرآن مجيد عموما به تثليث اعتقاد داشته‌اند و قرآن مجيد در جاي ديگر به آن اشاره مي‌كند و آن را رد مي‌كند. (نسا/171). مسيحيان معتقد بوده‌اند كه با اينكه اصل اساسي دين توحيد است، اما تثليث به توحيد لطمه نمي‌زند و با آن قابل جمع است. اما از آياتي از قرآن بر مي‌آيد كه تثليث با توحيد جمع نمي‌شود و باور به آن كفر است (ماءده/73 ). با اين حال قرآن مجيد مسيحيان را از جرگه موحدان خارج نمي‌كند و به آنان مي‌گويد ما با شما در توحيد و يگانه‌پرستي مشترك هستيم. 

گويا قرآن از آنان مي‌پذيرد كه اصل اساسي آنان توحيد است و باور به تثليث را در اينجا ناديده مي‌گيرد. همين سخن در صورتي كه زرتشتيان اهل كتاب به حساب آورده‌ شوند، كه در واقع اينگونه بوده و اكثريت عالمان اينگونه برداشت كرده‌اند، تكرار مي‌شود. زرتشتيان زمان ظهور اسلام دو منشأ براي هستي قائل بوده و شرور و بدي‌هاي عالم را به اهريمن و خوبي‌ها و خيرات آن را به اهورا مزدا نسبت مي‌داده‌اند. اما آنان هرگز اهريمن را نمي‌پرستيده و نسبت شر به اهريمن را به خاطر حل مسأله شرور مطرح كرده‌اند. با اينكه از عقيده آنان ثنويت در خالقيت بيرون مي‌آيد، اما با اين حال قرآن مجيد آنان را موحد به حساب آورده است. پس بايد چنين نتيجه گرفته كه قرآن مجيد با عقايد ديگران با تسامح برخورد كرده و اصل اساسي‌اش بر اين بوده كه تا حد ممكن انسان‌ها را از دايره مؤمنان و معتقدان به باورهاي درست خارج نكند. 

نكته دوم درباره شيوه برخورد زباني و قلمي با عقايد و اعمال و مقدسات ديگران بود. قرآن مجيد در اين باره مي‌فرمايد: «ولا تسبواالذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم؛ و آنهايي را كه جز خدا مي‌خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني و به ناداني، خدا را دشنام بدهند» (انعام/ 108). در اينجا قرآن مجيد قانون زرين یا قانون سیمين اخلاق را به كار برده است. قانون زرين اخلاق، كه همه اديان و مكاتب آن را پذيرفته‌اند، اين است كه: «با ديگران آن گونه برخورد كنيد كه دوست داريد با شما آن گونه برخورد كنند» و البته قانون سیمين هم وجود دارد و آن اين است كه: «با ديگران آن گونه برخورد نكنيد كه دوست ندارید با شما آنگونه برخورد كنند». 

قرآن مجيد از مسلمان مي‌‌خواهد كه خود را ملاك و معيار قرار دهند و آنچه را كه دوست ندارند درباره دين و مقدسات آنان گفته شود درباره دين و مقدسات ديگران نگويند. بي منطق‌ترين انسان كسي است كه بگويد من آزادم كه به مقدسات ديگران هر چه خواستم بگويم و نسبت با کسانی که به مقدسات من توهین کنند شديد‌ترين برخورد را مي‌كنم و هر كاري بتوانم نسبت به آنان انجام مي‌دهم. انساني كه به مقدسات پيروان ديگر اديان و مذاهب توهين مي‌كند و الفاظ زشت و ناخوشايند به كار مي‌برد يا به هر صورت لفظي را به كار مي‌برد كه ديگران از آن خوششان نمي‌آيد بايد پيشتر خود را آماده كرده باشد كه همان الفاظ درباره مقدسات خود او به كار برده شود. 

بنابراين مطابق آيات قرآني رعايت دو نكته در رابطه با وحدت و همگرايي با ديگر اديان و ديگر مذاهب ضروري است. يكي اينكه نسبت به اعمال و عقايد ديگران با تسامح بر خورد شود و اصل بر اين باشد كه انسان‌ها در دايره مؤمنان و معتقدان وارد شوند و در اين باره سخت‌گيري نشود.نكته ديگر اينكه در رابطه با عقايد و اعمال و مقدسات ديگر اديان و مذاهب از الفاظ ناشايست استفاده نشود و هيچ لفظي و سخني را كه دوست ندارند درباره اديان و مذاهب خود آنان به كار رود، درباره ديگران به كار نبرند. 

اين در رابطه با وحدت و همگرايي با ديگر اديان و مذاهب بود. اگر در رابطه با ديگران اصل همگرايي و وحدت است در درون يك جامعه و مذهب اين اصل اولويت‌ بيشتري دارد. مطابق قرآن مجيد اصل بر جذب و وارد كردن افراد در دايره متدينان است و به بهانه بايد آنان را وارد كرد نه اينكه به بهانه كسي اخراج شود. خداوند تعالي مي‌فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم في سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا تبتغون عرض الحيواه الدنيا...؛ اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، هر گاه در راه خدا سفر مي‌كنيد خوب بررسي كنيد، مبادا به كسي كه نزد شما اظهار اسلام مي‌كند، بگوييد تو مؤمن نيستي، تا به اين بهانه متاع زندگي دنيا را بجوييد....» (نساء / 94). 

پس مسلمانان وظيفه دارند كه بررسي و تحقيق كنند اما نه براي اينكه چه كسي را وارد حيطه اسلام بدانند، بلكه براي اينكه مبادا كسي را بي جهت از اين دايره بيرون كنند و براي وارد شدن صرف ظاهر لفظ كافي است. كسي كه به بهانه انسان‌ها را از دين خارج مي‌كند در پي دنيا طلبي است. او يا در پي مال و منال دنياست و يا جاه و مقام و يا امور ديگر دنيوي. 

اساسا انسان‌هاي وحدت گريز خود محور و خود پرست هستند. انسان‌ وحدت گريز خود را و انديشه خود را مساوي با حق و حقيقت مي‌داند و خود را ملاك و معيار حق مي‌شمارد. او همگان را با خود مي‌سنجد و اگر دقيقا مثل او مي‌انديشد و مثل او عمل مي‌كند و سليقه‌اش مانند اوست او را متدين مي‌شمارد و اگر اينگونه نباشد او را از حيطه دين و ايمان خارج مي‌كند. اين خطر عالمان دين را تهديد مي‌كند كه به آساني خود پرستي در آنان جاي حق‌پرستي را بگيرد و به جاي اينكه انسان‌ها را با حق بسنجند آنان را با خود ‌بسنجند. اگر دقيقا موضع سياسي و ديني كسي مانند موضع آنان باشد او را داخل دين مي‌كند والا او را خارج مي‌گردانند. يك انسان حق‌پرست تلاش مي‌كند كه از خود‌پرستي فاصله بگيرد و بنابراين به انسان‌هاي ديگر اجازه مي‌دهد كه متفاوت با او بيانديشند و سليقه‌اي متفاوت با سليقه او داشته باشند ،ولي در عين حال به آساني آنان را از دايره متديانان خارج نمي‌كند. چنين انساني طرفدار وحدت است.

۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

عزت حق‌پرستي و ذلت باطل پرستي

امام حسن عسكري(ع) مي‌فرمايد: 

«ما ترك الحق عزيز الا ذل و لا اخذ به ذليل الا عز؛ هيچ عزيزي حق را واننهد جز اينكه خوار شود، و هيچ خوار و ذليلي مطابق حق مشي نكند جز اينكه عزيز گردد» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام عسكري(ع)). 

دو كلمه حق و باطل دو كليد واژه قرآني است كه همه دينداري و نجات و رستگاري يا شقاوت و بدبختي انسان‌ها به آنها مرتبط گرديده است. در قرآن مجيد صدها بار كلمه «حق» و دهها بار كلمه «باطل» به كار رفته است. مطابق آيات قرآني به آنچه بايد باور داشت و ايمان آورد از اين جهت است كه آن چيز حق است و هر آنچه را كه بايد عمل كرد از آن جهت است كه آن چيز حق است و از سوي ديگر هر آنچه را كه بايد رها كرد و به آن باور نداشت از اين جهت است كه آن چيز باطل است و هر عملي را كه بايد ترك كرد و از آن پرهيز كرد به اين خاطر است كه آن عمل مصداق باطل است. پس حق و باطل در ادبيات قرآني كل «هست و است و نيست‌ها» يا بعد نظري دين، و كل «بايد و نبايدها» يا بعد عملي را در بر مي‌گيرند. 

قرآن مجيد با اينكه همه دينداري يا كفر را با حق و باطل پیوند زده است ،اما نه درباره معنا و مفهوم اين دو واژه و نه درباره چرايي‌ گردن نهادن به حق و ترك باطل سخني به ميان نياورده، چنان كه گويي هم مفهوم آنها و هم چرايي پذيرش يا ترك آنها براي عقل و فطرت بشري آشكار و روشن است. و نيز گويا همه خوبي‌ها و بدي‌ها و شايستگي‌ها و ناشايستگي‌ها و بايستگي‌ها و نا بايستگي‌ها همه به اين بر مي‌گردد كه عملي مصداق حق يا باطل باشد و همه چيز با اين دو واژه تعريف مي‌شود. 

مطابق ادبيات قرآني انساني ديندار است و در نتيجه عزت و سربلندي دنيوي و نجات و رستگاري اخروي را به دست مي‌آورد كه به حق گردن نهد و آن را با دل و جان پذيرا باشد و انساني كافر است و در نتيجه هم در دنيا با خفت و خواري زندگي مي‌كند و هم در آخر شقاوت و بدبختي در انتظار اوست كه در باطل غوطه‌ور باشد و به آن چنگ زند و با حق عناد و دشمني داشته باشد. انسان‌ها به ميزاني كه حق را گردن مي‌نهند و از باطل دوري‌ مي‌كنند درجه و مقامشان تعيين مي‌شود و البته اين اشتباه نشود كه مقصود از عزت و سربلندي دنيوي اين نيست كه فرد در مال و ثروت و قدرت و ... غوطه‌ور باشد چرا كه فرد ممكن است اين امور را داشته باشد اما عزيز نباشد و يا از همه اين امور محروم باشد اما عزيز باشد. اينگونه نيست كه انساني كه داشته باشد كه بخورد و بخورد عزيز باشد و انساني كه از اين جهت در مضيغه باشد ضرورتا خوار و خفيف و غير عزتمند باشد. 

مطابق آيات قرآني و روايات اسلامي عزت و سربلندي انسان در اين دنيا نيز در گرو حق‌پرستي است و خفت و خواري او در گروه باطل‌پرستي است. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «هر كس به جز حق جوياي عزت شود به ذلت درافتد و هر كس با حق عناد ورزد خوار گردد» (تحف العقول، كوتاه سخنان امام علي(ع)). و مي‌فرمايد: «حق، نيرومندترين پشتيبان است» (غررالحكم، ح716). 

امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «عزت و ارجمندي آن است كه چون با حق روبرو شدي در برابر آن فروتني كني» (بحار الانوار، ج78، ص228). 

اما پيام امام عسكري(ع) به همه كساني كه به ظاهر عزتمند هستند و در قدرت و شوكت قرار دارند اين است كه اين شوكت و عظمت و عزت ظاهري در صورتي حفظ مي‌شود كه به حق عمل شود و باطل ترك گردد. اگر حقيقت را ترك كنيد و به ظلم و ستم و حق‌كشي روي آوريد مطمئن باشيد كه اين عزت و عظمت ظاهري از بين خواهد رفت و خوار و خفيف خواهيد گرديد و پيام آن امام همام به كساني كه عظمت ظاهري ندارند و از قدرت و شوكت ظاهري محروم هستند و چه بسا تحت ظلم و ستم قرار دارند اين است كه بر طريق حق خود استقامت ورزيد و هرگز خود را به باطل آلوده نگردانيد كه عزت و سربلندي شما در حق و حقیقت است. ممکن است چند روزی محصور ومحبوس شوید وممکن است چند صباحی مورد طعن ونیشخند باطل پرستان قرار گیرید وممکن است برای مدتی مورد تهمت وناسزا واقع شوید وچه بسا چهره نورانی شما نزد انسانهای ساده دل مکدر نشان داده شود اما مطمئن باشید که،به تعبیر قرآن،باطل کف روی آب است و به زودی محو می شود وآب زلال حقیقت آشکار می گردد. 

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

نقش انسان در ساختن زمانه در سخني از امام رضا(ع)

شيخ صدوق از ريان ابن صلت نقل مي‌كند كه روزي امام رضا(ع) اين اشعار را براي او انشاد كرده است: 

             یعيب الناس كلهم زمانا                            و ما لزماننا عيب سوانا 

            نعيب زماننا و العيب فينا                         و لو نطق الزمان بناهجانا 

            و ان الذئب يترك لحم ذئب                       و ياكل بعضنا بعضا عينا 

            لبسنا للخداع مسوك ظبي                         فويل  للغريب  اذا   اتانا 

تمام مردم، زمانه را عيب مي‌كنند، در حاكي كه براي روزگار ما جز خود ما عيبي نيست، و تنها ما هستيم كه زمانه را بد مي‌كنيم؛ 

ما روزگار خود را عيب مي‌كنيم، در حالي كه عيب در خود ماست و اگر زمانه با ما حرف مي‌زد ما را هجو مي‌كرد؛ 

و قطعا اينگونه است كه گرگ از خوردن گوشت گرگ پرهيز مي‌كند، درحالي كه برخي از ما به صورتي آشكار برخي ديگر را مي‌خورد؛ 

براي فريب مردم لباس آهو را بر تن كرده‌ايم، پس واي بر ناشناس و غريبي كه نزد ما بيايد. (كمپاني، فضل الله، حضرت رضا(ع)، ص 233). 

يكي از تفاوت‌ها و در واقع اصلي‌ترين و مهم‌ترين تفاوت انسان با حيوان اين است كه او علاوه بر غرايز، عقل نيز دارد و اگر تمام حركات و فعاليت‌هاي حيوان بر اساس غريزه است، انسان مي‌تواند فعاليت‌هايي در پرتو عقل و خرد نيز انجام دهد. در ميان حيوانات نيز جامعه‌هايي منظم كه در آن نظم و مقررات حاكم است ديده مي‌شود. مورچه‌ها و زنبورها و موريانه‌ها جوامعي با نظامي پيچيده دارند، به گونه‌اي كه در آنها هر فرد وظايف و مسئوليت‌هايي مشخص دارد و از مرز مشخص خود عبور نمي‌كند. اما همه نظام جوامع حيواني بر اساس غريزه است و اگر براي مثال مورچه يا زنبور عسلي وظيفه خود را به خوبي انجام مي‌دهد عمل او نه براساس عقل و خرد و نه براساس گزينش و انتخاب خردمندانه، بلكه بر طبق حكم قطعي و تغيير ناپذير و تخلف‌ناپذير غريزه است. به همين جهت نظم جامعه حيواني ثابت است و در طي هزارها و ميليون‌ها سال تغيير محسوسي در آنها ديده نمي‌شود. 

غريزي بودن عمل حيوان باعث مي‌شود كه عمل او به وظيفه و رعايت مقررات و نظم توسط او، تحت عنوان اخلاق نگنجد و نه هيچ حيواني به واسطه داشتن اخلاق نيكو تحسين شود و نه هيچ حيواني به واسطه داشتن اخلاق ناشايست تقييح شود. اما وضعيت انسان در رابطه با ساختن جامعه و ايجاد نظم و مقررات در آن كاملا متفاوت است. جامعه انساني از ديرباز نظم و قانون داشته اما اين نظم و قانون هرگز يكسان و يكنواخت نبوده است. نظم جامعه انساني ممكن است كاملا عادلانه و نيكو و اخلاقي باشد و ممكن است كاملا متفاوت باشد. انسان از آنجا كه با عقل و خرد خود جامعه خود را نظم مي‌دهد و از آنجا كه موجودي مختار است و تحت حكم محتوم و تخلف ناپذير غريزه نيست، خودش مشخص مي‌كند كه جامعه او چه نظامي داشته باشد. او مي‌تواند هم نظام جامعه خود را مشخص كند و هم اينكه ضعف‌ها و كاستي‌هاي آن را اصلاح كند. او قدرت آزمون و خطا را داردو نيز مي‌تواند جوامع گذشتگان را و نيز جوامع ديگر معاصر را مورد مطالعه قرار دهد و با داوري عقل و خرد خويش بهترين و شايسته‌ترين جامعه را بسازد. 

پس جامعه انساني دست ساز خود بشر است و خوبي و بدي آن به خود او مربوط است و هيچ عاملي غير از اراده تك‌تك انسان‌ها در ساختن و آباداني و نيكويي آن، يا تخريب و ويراني و تباهي آن، نقشي ندارد. اگر جامعه‌اي نيكو و شايسته‌ كه اصول انساني و اخلاقي بر آن حاكم است وجود داشته باشد، محصول اراده و قدرت و تلاش انسان‌هاست، و اگر جامعه‌اي تباه و نكوهيده كه اصول غير انساني و غير اخلاقي بر آن حاكم است، وجود دارد، نتيجه سستي و بي‌تفاوتي و شهوت پرستي انسان‌هاست. 

هرجا فساد و تباهي و ناهنجاري در جامعه‌اي وجود دارد هيچ عاملي غير از عمل انسان‌ها يا بي‌عملي آنان در پيدايش آن نقش نداشته است. خداوند تعالي مي‌فرمايد: «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون»؛ به سبب آنچه دست‌هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا سزاي بعضي از آنچه را كرده‌اند به آنان بچشناند، باشد كه برگردند» (روم/ 41). مطابق اين آيه همه فسادها از عمل انسان ناشي مي‌شود و اگر انسان‌ها در جامعه فاسد، رنج مي‌كشند نتيجه عمل آنان است و در واقع كاشته خود را درو مي‌كنند. 

انسان از نعمت عقل برخوردار است و به واسطه همين نعمت صاحب تشخيص است و وظيفه دارد كه براي ساختن و اصلاح جامعه خود و كل جامعه انساني حساس باشد و همه تلاش خود را براي بهتر شدن وضع همنوعان به كارگيرد. او نبايد در مقابل ظلم و ستمي كه به همنوعان مي‌رود بي‌تفاوت باشد و نه تنها نبايد فساد كند و نه تنها نبايد به ايجاد فساد و تباهي كمك كند، بلكه بايدهمت خود را به برطرف شدن همه فسادها و ظلم‌ها و تباهي‌ها در جامعه انساني بگمارد و با تمام وجود براي اصلاح بكوشد. 

امام رضا(ع) در اين شعر مي‌فرمايد كه چرا مردم عموما از زمانه عيب مي‌گيرند مگر زمانه محصول دست انسان‌ها نيست. اگر زمانه بد است به واسطه اين است كه انسان‌ها بد هستند. پس هر عيبي است به انسان‌ها وارد است. ما انسان‌ها هستيم كه به همديگر ظلم و ستم مي‌كنيم و حقوق همديگر را رعايت نمي‌كنيم و اخلاق را زير پا مي‌گذاريم و امور خود را با فريب و دغل و حيله و تقلب به پيش مي‌بريم. اگر مي‌خواهيم جامعه و زمانه‌اي نيكو داشته باشيم بايد خود را اصلاح كنيم و خود به اصلاح زمانه و جامعه كمر همت ببنديم. همه فساد و تباهي جامعه و زمانه به خاطر فساد و تباهي ما و ترك وظايف توسط ما و بي‌تفاوتي و سستي ماست و هيچ چيز ديگري در آن دخيل نيست. 


۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

نمونه اي از برخورد پيامبر(ص) با عمل نيروهاي خودسر

در هر حكومت و نظامي، هر چند نظامي كاملا عادلانه باشد و با موازين درست روي كار آمده باشد و مطابق موازين انساني و اخلاقي و شرعي عمل كند، باز ممكن است در ميدان عمل مواردي از تخلف و انحراف ديده شود. اما مهم اين است كه اين حكومت و نظام با اين تخلفات چگونه برخورد می كند. سياست نظام‌هاي خودكامه و فاسد اين است كه تا حد ممكن بر اين تخلفات سرپوش می گذارند و آنها را انكار می كنند و اگر در موردي تخلف فاش شد تا حد ممكن به توجيه آن مي‌پردازند. اين حكومت‌ها كمتر درصدد جبران خسارت مردم بر مي‌آيند و نه تنها خسارت‌هاي جاني و مالي و آبرويي را جبران نمي‌كنند بلكه حتي صدمه ديدگان را از حقوق اوليه‌شان محروم مي‌كنند و براي مثال بازماندگان فردي را كه به ناحق كشته شده از تشيع جنازه يا عزاداري منع مي‌كنند و ... 

اما حكومت و نظام‌ حق كه همه دغدغه‌اش اجراي عدالت است و قدرت و حكومت را نه براي خود قدرت و حكومت، بلكه براي اجراي عدالت و رساندن حق به صاحب آن مي‌خواهد، تخلفات و اعمال خطاي كارگزاران حكومت را مخفي نمي‌كند و به توجيه آنها نمي‌پردازد، بلكه آنها را علني اعلام مي‌كند و از آنها بيزاري مي‌جويد و با تمام وجود براي جبران خسارت‌هاي وارد شده و حقوق تضييع شده اقدام مي‌كند. نمونه‌اي از اين امر را مي‌توان در سيره پيامبر اسلام(ص) مشاهده كرد. 

اما باقر(ع) نقل مي‌كند كه پيامبر اسلام(ص) در سال هشتم هجري و پس از فتح مكه گروههايي را به اطراف مكه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كنند اما به آنان فرمان جنگ نداده بود. خالد ابن وليد كه رهبري يكي از اين گروه‌ها را برعهده داشت، به جاي دعوت مسالمت آميز، خودسرانه به قومي حمله كرد و عده‌اي را كشت و اموالي را تلف كرد. وقتي پيامبر(ص) از ماجرا آگاه شد دست‌هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! من از آنچه خالد كرده بيزارم». آنگاه علي‌ابن ابي‌طالب(ع) را خواست و به او گفت: «پيش اين قوم برو و ماوقع را بررسي كن و آثار اين عمل عصر جاهليت را از ميان بردار و آن را جبران كن». 

آن حضرت اموالي در اختيار علي‌ابن ابي‌طالب(ع) قرار داد تا با آن خسارت‌ها را جبران كند. علي‌(ع) اموال را با خود برده خون بهاي كشته شدگان را به طور كامل پرداخت كرد و همه اموالي را كه از بين رفته بود جبران كرد. آن حضرت در جبران اموال به اندازه‌اي احتياط كرد كه حتي مبلغي را براي جبران ظرف سگ كه احيانا شكسته بود قرار داد. آن حضرت وقتي همه خسارت‌هاي جاني و مالي را با دقت تمام جبران كرد از قوم پرسيد: «آيا خون و مالي بدون ديه و عوض مانده است؟» گفتند: «نه». فرمود: «بخشي از مالي كه پيامبر(ع) به من سپرده نزد من مانده است. شايد خسارت ديگري وارد شده باشد كه من و شما فعلا از آن آگاه نيستيم، پس باقيمانده اموال را براي جبران خسارتي كه ممكن است بعدا آشكار شود به آنان داد. 

علي(ع) نزد پيامبر(ص) بازگشت و آنچه را كه انجام داده بود به آن حضرت گزارش داد. پيامبر(ص) عمل او را تحسين كرده آن را تأييد كرد. آنگاه رو به قبله ايستاد و دست خود را به سوي آسمان چنان بلند كرد كه سفيدي زير بغلش آشكار شد و سه بار گفت: «خدايا، از آنچه خالد ابن وليد كرد بيزارم» (تاريخ طبري، ج3، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص1195- 1196). 

آري! اين سيره و روش پيامبر خداست. در حكومت عدل نبوي ظلم و ستم و فساد كارگزاران حكومت نه تنها مخفي و توجيه نمي‌شود، بلكه با فرياد بلند اظهار مي‌شود. همه كارگزاران بدانند كه در صورتي كه خطا كنند، امنيت ندارند و نه تنها از پست و مقامشان فرو مي‌افتند، بلكه مجازات اعمال زشت خود را مي‌بينند. درحكومت حق نبوي فساد و تباهي و ظلم و ستم نه تنها تأييد و تصديق نمي‌شود، بلكه به شكلي واضح و صريح از آن تبري و بيزاري جسته مي‌شود. 

در حكومت صالح نبوي مردم مطمئن هستند كه اگر در اثر خطاي كارگزاري به آنان ستمي شد و جاني يا مالي از آنان گرفته شد، كل نظام ستم را بر نمي‌تابد و با خطا کاران همراهي نمي‌كند، بلكه براي جبران ستم كمر همت مي‌بندد. در اين نظام ستمديدگان مطمئن هستند كه حكومت همدرد آنان است و به صورت‌هاي مختلف در پي تسكين الام و مصايب آنان است، نه اينكه غم و درد و رنج آنان را مضاعف گرداند و آنان را از حقوق ابتدايي تشيع جنازه و عزاداري محروم سازد. 



۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

رابطه انديشه و بصيرت در سخنان امام حسن مجتبي(ع)

امام حسن مجتبي(ع) مي‌فرمايد: 
«عليكم بالفكر، فانه حيات قلب البصير، و مفاتيح ابواب الحكمه؛ بر شما باد به انديشيدن چرا كه انديشه مايه حيات و زندگي قلب با بصيرت و كليد دربهاي حكمت است» (جواد قيومي اصفهاني، صحيفه الحسن، ص356). 

و نيز آن حضرت مي‌فرمايد: 
«عجبت لمن يتفكر في ماكوله، كيف لا يتفكر في معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه، و يودع صدره ما يرديه؛ در شگفتم از كسي كه درباره آنچه مي‌خورد مي‌انديشد، اما درباره يافته‌هاي عقلي و علمي خود نمي‌انديشد، تا شكم خود را از آنچه او را اذيت مي‌كند دور دارد، و سينه‌اش را از آنچه او را هلاك مي‌گرداند باز دارد» (همان). 

و مي‌فرمايد: «انديشيدن، مايه زنده دلي صاحب بصيرت است» (بحار الانوار، ج78، ص115) و مي‌فرمايد: «شما را به تقواي الهي و تداوم انديشه سفارش مي‌كنم؛ زيرا كه انديشيدن پدر و مادر همه خوبي‌هاست» (تنبيه الخواطر، ج1، ص52). 

قرآن مجيد آنگاه كه درباره خلقت انسان سخن مي‌گويد و به قصد الهي مبني بر قرار دادن انسان به عنوان جانشين خود بر روي زمين اشاره مي‌كند، اعتراض فرشتگان را نقل مي‌كند. آنان گفتند كه انسان شايستگي جانشيني را ندارد چرا كه افساد مي‌كند و خون مي‌ريزد. اما خداوند به آنان مي‌فرمايد كه من چيزي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد. سپس خداوند «اسماء» را به آدم آموخت و از فرشتگان درباره «اسماء» پرسيد و آنان اظهار بي‌اطلاعي كردند. پس از آدم پرسيد و او پاسخ داد. خداوند فرمود كه آيا به شما نگفتم كه من چيزي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد (بقره/30-32). 

مطابق اين آيات تفاوت انسان با فرشته، كه او را شايسته جانشيني خدا كرده است همين بينش و بصيرت و قدرت بر حق پرستي آگاهانه است. فرشتگان حق‌پرستي مي‌كنند اما حق‌پرستي آنان آگاهانه و مختارانه نيست. هنر انسان، كه همه هويت او به آن مربوط است، اين است كه آگاهانه و مختارانه حق‌پرستي مي‌كند. و اين همان بار امانتي است كه آسمان‌ها، با همه فرشتگاني كه در آنها هستند، و زمين و همه موجودات آن قدرت تحمل آن را ندارند اما انسان آن راحمل مي‌كند (احزاب/72). 

هويت انسان كه او را از همه مخلوقات متمايز مي‌گرداند اين است كه او از روي اختيار خود حق را گردن مي‌نهد و اختيار ملازم و همراه با بصيرت و روشن‌بيني است. انساني حق‌پرستي مختارانه مي‌كند كه حق را بشناسد و نسبت به آن بينش و بصيرت داشته باشد و آگاهانه به آن گردن نهد. پيامبر خدا(ص) مي‌فرمايد: «كور آن نيست كه چشمش نابينا باشد، بلكه كور واقعي آن است كه ديده بصيرتش كور باشد» (كنز العمال، ح1220) و امام علي (ع) مي‌فرمايد: «هر گاه ديده بصيرت كور باشد، نگاه چشم سودي ندهد» و مي‌فرمايد: «از دست دادن بينايي آسان‌تر است تا از دست دادن بينش و بصيرت» (غررالحكم، ح9972 و 6536). 

مطابق اين سخنان مسيري كه انسان مي‌پيمايد و دينداري و ايمان‌مداري او به بينش و بصيرت او بستگي دارد و حركت و عمل كوركورانه و بدون بينش هيچ ارزشي ندارد. اما سخن اين است كه اين بينش و بصيرت چگونه حاصل مي‌شود و انسان چه راهي براي دستيابي و كسب آن دارد؟ امام حسن مجتبي(ع) در حديثي كه در ابتداي اين نوشتار نقل شد مي‌فرمايد راه دست يابي به بينش و بصيرت تنها يك چيز، يعني تفكر و انديشه، است. اين انديشه است كه به قلب انسان حيات و زندگي مي‌بخشد و بدون انديشه قلب و دل انسان مرده است. كسي كه دانش مي‌آموزد بايد خود تأمل و تفكر كند و اگر چنين نكند و سخن اين و آن را بپذيرد در واقع صاحب علم نشده است. انسان بر اساس دانسته‌هاي خود دينداري و حق‌پرستي مي‌كند و اين دانسته‌ها در صورتي ارزشمند هستند كه پشتوانه‌اي از تفكر و انديشه را داشته باشند. ممكن است كسي عنوان عالم دين را یدک بكشد و درباره آنچه در جامعه او مي‌گذرد اظهار نظر كند. اما دانش او از جامعه و آنچه در آن مي‌گذرد صرفا از طريق خبرنامه‌هاي فوق سري كه براي او و امثال او تهيه مي‌شود، به دست آيد. چنين عالمي در واقع عالم نيست و سخن و كلام او براساس بصيرت و آگاهي نيست. او وظيفه دارد كه آنچه را كه مي‌شنود و مي‌خواند بررسي كند و با تعقل و خردورزي يافته‌ها را بيازمايد و انديشه كند تا به بصيرت برسد و براساس بصيرت تصميم بگيرد و سخن بگويد. 

امام علي(ع) مي‌فرمايد: «با بصيرت كسي است كه بشنود و بينديشد، نگاه كند و ببيند، از عبرت‌ها بهره گيرد، آنگاه راههاي روشن را بپيمايد و بدين ترتيب از افتادن در پرتگاه‌ها دوري كند» و مي‌فرمايد: «ديدن با نگاه كردن نيست، زيرا گاه چشم‌ها به صاحبان خود دروغ مي‌گويند؛ اما عقل، كسي را كه از او خيرخواهي مي‌كند فريب نمي‌دهد» (گزيده ميزان الحكمه، ص104). آن حضرت مي‌فرمايد: «هر كس در آنچه آموخته است، بسيار انديشه كند، دانش خود را استوار گرداند و آنچه را كه نمي‌فهميده است، بفهمد» (غررالحكم، ح8917). 

پس انسان وظيفه دارد كه درباره آنچه به او گفته مي‌شود یا مطالعه مي‌كند انديشه كند و اگر چنين نكند خطر سقوط در پرتگاه در كمين اوست. كسي كه گفته‌هاي ديگران را به راحتي مي‌پذيرد و در آنها انديشه نمي‌كند به راحتي به ابزاري در دست شیادان دنيا‌پرست و قدرت‌پرست تبديل مي‌شود و آنان هرگونه بخواهند از او استفاده مي‌كنند. قدرت پرستان، كه همه چيز، از جمله دين و مذهب، را به ابزاري براي پيشبرد مقاصد خود تبديل مي‌كنند، همه حقايق را وارونه جلوه مي‌دهند و به راحتي دروغ مي‌گويند و از كاهي كوهي مي‌سازند و هر جا به مصلحتشان باشد كوه را كاه نشان مي‌دهند. آنان به دروغ مي‌گويند كه منتقدان و مخالفانشان بي‌دين هستند و به مقدسات توهين كرده‌اند و ... و بدين وسيله عالمان را و توده‌هاي مردم را تحريك مي‌كنند. 

مطابق احاديثي كه نقل شد همه انسان‌ها موظف هستند كه درباره آنچه مي‌شنوند و آنچه به آنان گفته مي‌شود بينديشند و اگر چنين نكنند و سخنان را چشم بسته بپذيرند چه بسا عملي انجام دهند و سخني بگويند كه مصداق بارز ظلم و ستم باشد يا ياري و كمك به ظلم و ستم را در بر داشته باشد. 

امام حسن مجتبي(ع)، كه خود با انبوهي از اتهامات دستگاه اموي و تزوير و فريبكاري و حق نشان دادن باطل و باطل نشان دادن حق توسط آنان روبرو بود، مي‌فرمايد كه اين عجيب است كه انسان‌ها درباره خوردني‌هاي خود تأمل و تفكر مي‌كنند و مواظب هستند كه عنصر و ماده نامطلوبي وارد شكمشان نشود، اما در گرفتن اطلاعات و دانش‌ها، كه مبناي تصميم‌هاي مهم و سرنوشت‌ساز زندگي شان است، تأمل و تفكر و انديشه نمي‌كنند و هر چيزي را مي‌پذيرند و توجه نمي‌كنند كه چه بسا تصميمي و اقدامي كه با بينش و بصيرت همراه نباشد به ظلم و ستمي مهلك منتهي می شود. آن حضرت تقواي الهي را در كنار انديشيدن قرار مي‌دهد و تفكر و انديشه را پدر و مادر همه خوبي‌ها به حساب مي‌آورد. بدون تفكر و بدون انديشه و با پيروي كوركورانه هيچ عمل شايسته و صالحي انجام نمي‌شود. امام علي(ع) مي‌فرمايد: «انديشيدن، به نيكي و عمل به آن فرا مي‌خواند» (كافي، ج2، ص55) و مي‌فرمايد: «هر كس بينديشد، بينا و بصير گردد» (نهج البلاغه، نامه 31). 



۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

حسين(ع) معلم چگونه زيستن و نه کفاره گناهان و....

پرسش مهمي كه يك فرد شيعه بايد حتما براي آن پاسخ بيابد اين است كه شخصيتي مانند امام حسين(ع) چه نقش و جايگاهي در زندگي و دينداري او ايفا مي‌كند. شيعيان اين شخصيت را تكريم مي‌كنند و او را بزرگ مي‌دارند و براي او آيين‌هاي ديني برگزار مي‌كنند. آنان بايد اين مسأله را براي خود حل كنند كه چرا براي اين شخصيت آيين برگزار مي‌كنند و او را بزرگ مي‌دارند. بدون ترديد چگونگي مرگ اين شخصيت ،او را از ديگر ائمه و بزرگان دين متمايز ساخته است و همين امر باعث شده است كه براي او مراسمي ويژه برگزار شود. اما سخن اين است كه اين مرگ چه جايگاهي در جغرافياي دينداري شيعه ايفا مي‌كند؟ 

اگر بخواهيم به تاريخ اديان مراجعه كنيم، عيسي مسيح(ع) و چونگي پايان يافتن زندگي او و باور مسيحيان نبست به اين پايان زندگي شايد با امام حسين (ع) و پايان زندگي او قابل مقايسه باشد. آيا شيعيان در رابطه با چگونگي مرگ امام حسين و جايگاه آن در دينداري، باوري شبيه باور مسيحيان دارند؟ نخست بايد ببينيم مسيحيان درباره مرگ مسيح چه باوري دارند. نويسنده‌اي مسيحي در اين باره مي‌گويد: 

«مهمترين مقصود مسيح از آمدن به اين جهان اين نبود كه براي ما سرمشق باشد و يا تعاليمي بدهد، بلكه اين بود كه براي ما جان بدهد. مرگ او يك امر اتفاقي يا بر اثر تصميم بعدي نبود، بلكه مهمترين هدف مجسم شدن بود. مجسم شدن هدف نهايي نبود بلكه براي اين انجام شد كه بوسيله مرگ مسيح بر روي صليب، گمشدگان به نجات برسند» (هنري تيسن، الهيات مسيحي، ص219). 

در اعتقادات مسيحي، عيسي مسيح خداست كه جسم گرفته است و پيامبري مانند ساير پيامبران نيست. حال پرسش اين است كه هدف اصلي اين خدا از جسم گرفتن و انسان شدن چه بود؟ آيا او آمده كه الگو و اسوه انسان‌ها باشد يا تعاليمي براي آنان بياورد؟ نويسنده فوق بر اساس عهد جديد مي‌گويد كه هدف اصلي اين بود كه به صليب رود و با مرگ خود نجات و رستگاري را براي انسان‌ها ميسر كند. در واقع مرگ مسيح بر روي صليب يك حادثه عادي نبود و خدا از ازل آن را جزو برنامه نجات قرار داده بود. اگر اين حادثه رخ نداده بود كفاره گناه آدم، كه به همه انسان‌ها به ارث رسيده بود، داده نشده بود و بنابراين هيچ انساني نجات نمي‌يافت. نويسنده فوق اساسي‌ترين موضوع انجيل را مرگ مسيح مي‌شمارد و مي‌گويد: 

«كلمه انجيل به معني مژده يا خبر خوش است... پولس مي‌فرمايد كه انجيل شامل مرگ مسيح براي گناهان ما و مدفوق شدن و رستاخيز او مي‌باشد (اول قرنتيان، 1-5 :15). مرگ مسيح براي گناه بشر، مژده است و نشان مي‌دهد كه لازم نيست انسان براي گناهان خودش بميرد. شريعت موسي، موعظه سركوه، تعاليم و مثل‌هاي عيسي همه به ما گناهانمان را نشان مي‌دهند و احتياج به نجات دهنده را تاكيد مي‌كنند ولي گناه را علاج نمي‌نمايند. علاج فقط در مرگ عيسي است» (همان). 

پس هيچ تعليمي و هيچ حكم و دستوري و هيچ الگو و اسوه‌اي براي نجات انسان كارساز نيست و اين تنها مرگ مسيح بر روي صليب است كه نجات همه را ميسر مي‌سازد. حال پرسش اين است كه آيا مرگ امام حسين(ع) همين نقش و كاركرد را براي شيعيان دارد؟ پاسخ اين است كه براساس قرآن مجيد مرگ هيچ انساني هيچ جايي در نجات انسان‌ها ندارد و حتي مرگ پيامبر و مرگ همه پيامبران يك امر كاملا عادي است. در قرآن مجيد در باره مرگ پيامبر(ص) و ديگر پيامبران آمده است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؛ و محمد، جز فرستاده‌اي كه پيش از او هم پيامبراني آمده و گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود بر مي‌گرديد؟!» (آل عمران/ 144). و نيز آمده است: «انك ميت و انهم ميتون؛ قطعا تو خواهي مرد و آنان نيز خواهند مرد» (الزمر/30). 

پس مرگ پيامبر اسلام(ص) و همه پيامبران و همه انسان‌ها در قرآن مجيد يك حادثه كاملا عادي است و هيچ نقش و تأثيري در نظام دين و نيز نجات و رستگاري انسان‌ها ندارد. نجات و رستگاري انسان‌ها به هيچ حادثه‌اي مربوط نيست و هميشه ممكن بوده و هميشه ممكن خواهد بود. نجات و رستگاري با حوادث ارتباط‌ ندارد بلكه امري است كه به طور كامل در اختيار انسان‌ها و در قدرت آنان است. هر انساني در هر زمان و مكان و موقعيت كه قرار داشته باشد نجات و رستگاري اش در دست خود اوست و با هيچ حادثه‌اي مرتبط نيست. 

نويسنده مسيحي قبلي مرگ مسيح بر روي صليب را پايه و اساس دين مسيحي مي‌شمارد و اين نكته را تفاوت اساسي مسيحيت با ساير اديان به حساب مي‌آورد: 

«اساس ساير اديان بر تعاليم بنيان‌گذاران آنها قرار دارد. مسيحيت با تمام اين اديان اين تفاوت را دارد كه بر اساس مرگ بنيان‌گذار خود قرار گرفته است. اگر مرگ مسيح را به كناري بگذاريم مسيحيت به سطح ساير اديان نزول خواهد كرد. در آن صورت هر چند هنوز هم اخلاقيات عالي در دست خواهيم داشت ولي فاقد نجات خواهيم بود. اگر صليب را برداريم قلب مسيحيت از بين خواهد رفت» (همان). 

به گفته نويسنده فوق، انسان در هيچ صورتي نمي‌تواند خود را نجات دهد و اين مرگ مسيح است كه نجات را ممكن مي‌سازد: «خدا فقط با توبه گنهكار نمي‌تواند گناه او را ببخشيد. چنين كاري براي خداي عادل امكان‌پذير نيست. خدا فقط وقتي مي‌تواند ببخشد كه جريمه آن پرداخت گردد. براي اينكه خدا بتواند ببخشد و در عين حال عدالت او خدشه‌دار نگردد، مسيح جريمه گناهكار را پرداخت فرمود (روميان، 25-26)... از نظر الهي مرگ مسيح براي نجات بشر كاملا ضروري بود» (همان، ص220). 

سخن نويسنده فوق در رابطه با قرآن مجيد كاملا صدق مي‌كند. در قرآن مجيد نجات و رستگاري هيچ انساني به مرگ پيامبر اسلام يا هيچ انسان ديگري وابسته نيست و از سوي ديگر در اين كتاب پيامبر اسلام و همه انبياي الهي همه كاركرد و نقششان اين است كه پيام الهي را به مردم مي‌رسانند. خداوند در پيام خود راه و رسم زندگي در اين دنيا و پيامدهاي زندگي خوب و بد را به انسان‌ها آموخته است. در آيات متعددي از قران مجيد آمده است كه وظيفه پيامبر تنها و تنها اين است كه پيام الهي را برساند و هيچ وظيفه ديگري غير از اين ندارد. (آل عمران/30؛ مائده/ 92 و 99؛ الرعد/ 40؛ النحل/ 35 و 82؛ نور/54؛ عنكبوت /18 و ...) البته اين ابلاغ پيام گاهي به صورت عملي است و پيامبر اسلام(ص) و ديگر انبياء اسوه و الگوي مردم شمرده‌ شده‌اند (احزاب / 21؛ ممتحنه/ 4 و 6). بنابراين مطابق قرآن مجيد هيچ شخصيتي هيچ گونه نقش نجاتبخشي ندارد و همه انسان‌هاي بزرگ و انبياي الهي تنها نقش هدايتگري و راهنمايي انسان‌ها را بر عهده دارند. 

امام حسين(ع) از اين قاعده و قانون مستثنا نيست و تنها مي‌تواند و بايد نقش هدايتگري داشته باشد. آن حضرت چه در سخن خود و چه زيست خود و چه پايان زندگي خود بايد راه و شيوه درست زندگي را به انسان‌ها بياموزد. آن حضرت به تمام معنا اسوه بود به اين معنا كه نه تنها ظلم و ستم نمي‌كرد، و نه تنها به ظالمان و ستمگران كمك و ياري نمي‌كرد، بلكه مخالفت خود را با ستمگران و ستمگري اعلام مي‌كرد و هيچ مانعي نمي‌توانست جلو مبارزه او را با ظلم و ستم بگيرد. او شرافتمندانه زندگي كرد، به اين معنا كه هرگز حاضر نبود براي رسيدن به امور دنيوي جلو ظالمان سر خم كند و با آنان همكاري كند يا در مقابل ظلم و ستم آنان سكوت كند. آن حضرت با فساد و تباهي سرسازگاري نداشت و در پي اين بود كه جامعه خود را اصلاح كند. او از جامعه بي‌اخلاق و فاسد زمان خود بيزار و متنفر بود و سر آن داشت كه جامعه را از همه بي‌اخلاقي‌ها و فسادها و ظلم و ستم‌ها بپيرايد. 

آري! امام حسين راهنماي انسان‌ها و الگو و اسوه انان‌ است. تاريخ زندگي او و تاريخ شهادت او خود به خود هيچ گونه تقدسي ندارد و حتي اگر شهادت او رخ نمي‌داد هيچ مشكلي در نظام ديني وجود نداشت. شهادت او به هيچ معنا نقشي در نجات و رستگاري انسان‌ها ندارد. همه هنر او اين بود كه شيوه زيست انساني و شرافتمندانه را برگزيد و در جامعه‌اي كه زندگي شرافتمندانه براي كسي مثل حسين(ع) ممكن نبود، حق طلبي و شرافت‌ طلبي به شهادت او منتهي شد. اما اين نكته نبايد فراموش شود كه او تنها و تنها هادي و راهنما و الگو و اسوه است. انسان‌ها با بزرگداشت ياد و خاطره او و چگونگي شهادت او بايد طريقه زيست شرافتمندانه او را بياموزند. 

اما به نظر مي‌رسد كه نوع مراسم و عزاداري‌هاي جامعه ما سمت و سوي ديگري دارد و به مردم اينگونه تعليم داده مي‌شود كه با شركت در مراسم حسيني راه نجات و رستگاري خود را هموار كنند و از شر گناهان گذشته و آينده خود خلاص گردند و يا به حوايج خود دست يابيد و ... به انسان‌‌ها تعليم داده نمي‌شود كه امام حسين(ع) شيوه‌اي خاص از زندگي را براي خود برگزيد و راهي را براي برخورد با ظلم و ستم‌ها و تباهي‌ها و فسادهاي روزگار خود برگزيد و انسان‌ها بايد از او بياموزند كه چگونه با نابساماني‌ها و فسادها و ستم‌هاي روزگار خود برخورد كنند و چگونه شرافتمندانه زندگي كنند.