۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

میراث امام خمینی(ره)، بنایی با بنیانی استوار

15 خرداد هزار و سیصد و چهل و دو بدون تردید نقطه عطف مهمی در تاریخ نهضت استبداد ستیزانه و دموکراسی خواهانه مردم ایران بود. شاید بتوان این حادثه را به معنایی سرآغاز مبارزه ای تلقی کرد که به پیروزی ملت ایران در بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت منتهی شد. بی تردید امام خمینی(ره) در پیدایش و تداوم و پیروزی این نهضت نقش بسیار برجسته ای داشته، به گونه ای که حتما باید او را معمار و مهندس بنایی که ایجاد شد دانست. او پس از پیروزی ملت ایران در سال پنجاه هفت به مدت ده سال رهبری حکومتی را که نتیجه پیروزی ملت بود، بر عهده داشت تا اینکه در چهارده خرداد شصت و هشت دار فانی را وداع گفت.
شکی نیست که هم اندیشه ها و هم عملکردهای همه انسان ها قابل نقد و بررسی است و می تواند و باید مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد و امام خمینی از این امر مستثنا نیست. هیچ کس نمی تواند و حق ندارد مدعی شود که همه اندیشه ها و اعمال شخصی مانند امام خمینی به صورت پیشینی و قبل از ارزیابی و بررسی، همه درست و صحیح است. ممکن است همین اکنون پرسش های جدی در رابطه با اندیشه ها و سخنان و اعمال ایشان در ذهن ها وجود داشته باشد. اما در ارزیابی اندیشه و سخن و عمل هر کس نسبت به دو نکته نباید غفلت ورزید: یکی اینکه برای درک درست سخن و یا عمل باید فضای آن را در نظر گرفت. برای مثال سخنی را که یک رهبر در زمان جنگ و در حال اضطرار بیان کرده نباید مطلق انگاشت و چنین بیان کرد که ایشان اجازه داده است که در همه زمان ها اینگونه رفتار شود. باید توجه داشت که دوره رهبری امام خمینی به طور کامل در زمان پریشانی و نابسامانی پس از انقلاب و یا در دوره جنگ بوده و بنابراین ایشان تنها در وضعیت فوق العاده و اضطراری رهبری کرده است. اگر کسی بخواهد در وضعیت عادی به سنت و سیره این شخصیت متمسک شود حتما باید دلیل روشنی بیاورد که سخن و عمل او مطلق بوده و به خاطر وضعیت فوق العاده نبوده است. هر سخن و عملی را باید دید که در چه فضا و تحت چه شرایطی انجام شده است و در ظرف خاص آن فهمید.
نکته دوم اینکه به اندیشه ها و سیره عملی هر کس باید به صورت جامع و کامل نگاه کرده وگرنه به مغالطه جزئی نگری دچار شده ایم. اینکه گوشه ای از سخن یک فرد بریده شود و برجسته گردد و به صدر و ذیل آن توجه نشود در واقع نوعی تحریف است. از این مهمتر اینکه هر فردی که صاحب اثر یا آثاری است، در بیان او محکم و متشابه هایی وجود دارد. حتی کتابی مثل قرآن مجید به فرموده خود قرآن، برخی از سخنانش محکم و واضح است و برخی احیانا پیچیده و غیر واضح است. باید سخنان متشابه هر کس را با توجه به محکماتش معنا و تفسیر کرد. امام خمینی(ره) در زمانی نزدیک به سی سال در ظرف ها و وضعیت های مختلف سخنانی را بیان کرده یا مطالبی را نوشته است. ممکن است برخی از این سخنان امروزه واضح و آشکار نباشد یا به ظاهر با برخی از قسمت های دیگر ناسازگار آید. در چنین وضعیتی حتما باید متشابهات را به محکمات ارجاع داد و چسبیدن به متشابهات و رها کردن محکمات قطعا گمراهی است.
حال سخن این است که آیا این بنایی که این معمار و مهندس رهبری کرده تا ملت با صرف هزینه بسیار سنگین آن را بنا کنند، دارای زیر ساخت ها و پایه های محکم و درستی است که بتوان در صورت نیاز روبناها را تغییر داد و آن را متناسب با نیاز زمان اصلاح کرد؟ البته حتما باید توجه داشت که وقتی کسی ساختمانی را می سازد ممکن است به مرور زمان نیازهای جدیدی پیدا شود. ممکن است در یک زمان به سالن بزرگ احتیاج باشد و در زمانی دیگر به اتاق خواب های زیاد. اگر پایه ها و زیر بنا محکم و درست باشد می توان نقشه داخلی ساختمان را عوض کرد تا پاسخ نیاز زمان را بدهد. اما اگر پایه ها و زیر ساخت ها سست و نادرست باشند باید ساختمان را ویران کرد و بنایی جدید ساخت.
البته باید به این نکته توجه کرد که کسی که می گوید ساختمان نیاز به اصلاح دارد و باید پایه ها و زیر ساخت ها را مدام بررسی کرد که اگر از ابتدا خطایی رخ داده یا بعدا در اثر مرور زمان یا اعمال ما سستی یا کاستی ای در آن به وجود آمده باشد، اصلاح و مرمت شود، مخالف با اصل بنا یا معمار و مهندس آن نیست؛ بلکه در واقع بیش از دیگران به آن علاقه دارد و از آنجا که حفظ اصل بنا برایش مهم است به اصلاحات آن اهمیت می دهد. کسی که می گوید باید همیشه نظامی را که مردم به رهبری امام خمینی تاسیس کرده، زیر نظر داشت و زیر ساخت ها و رو بناهای آن را مطالعه کرده، کاستی های احتمالی آن را برطرف کرد، بیش از کسی به این نظام علاقه مند است که می گوید ضرورتا باید شکل اولیه و یا شکلی را که به مرور زمان پیدا کرده است، حفظ کرد. فرزندی که می گوید باید پدر پیر و بیمار را به بیمارستان برد و از او عکس برداری و یا آزمایش کرد و در صورت ضرورت جراحی کرد، به هیچ وجه دشمن پدر نیست. دشمن واقعی پدر فرزندی است که مانع عکس برداری و آزمایش و جراحی و مداوای پدر می گردد. پس اصلاح طلب دوست واقعی نظام است.
اما اگر اصلاح طلب از طرف گروهی به براندازی و دشمنی با نظام و ... متهم می شود، گروههای دیگری او را متهم به این می کنند که می خواهد بنا و ساختمانی را اصلاح کند که بنیان و پایه هایش پوسیده و سست است. آنان می گویند چنین بنایی را نمی توان اصلاح کرد و بلکه باید آن را ویران کرده بنایی نو به جای آن ساخت. اما آیا واقعا پایه های نظامی که ملت ایران به رهبری امام خمینی بنا کرد، سست و ضعیف است؟
به نظر می رسد این سخنی بس نا صواب است. اساس و پایه این نظام، که همیشه امام خمینی(ره) بر آن تاکید کرده است، رای و خواست ملت است. اگر مروری بر سخنان ایشان از ابتدا و از قبل از سال 42 داشته باشیم در می یابیم که سخن اساسی او که در همه جا تکرار شده، استبداد ستیزی و دموکراسی خواهی بوده است. سخن او در سال های نخست جنبه منفی و سلبی داشت. همه سخنان ایشان به شاه یا نخست وزیران یا دیگران این بود که دست از خودکامگی و رودررویی با ملت بر دارند و به خواست آنان توجه کنند. او به شاه می گفت کاری نکن که وقتی می روی مردم از رفتن تو خوشحال شوند (صحیفه نور، ج1، ص55) به هویدا می گفت: «شماها می دانید اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگیرد وضع شماها این نحو نیست و باید تا آخر کنار بروید و اگر ده روز آزادی به گویندگان و نویسندگان بدهید، جرایم شما بر ملا خواهد شد؛ قدرت آزادی دادن ندارید (الخائن خائف). سلب آزادی مطبوعات و دیکته کردن سازمان به اصطلاح امنیت سند عقب افتادگی است»(صحیفه نور، ج1، ص133).
ایشان در مخالفت با کاپیتولاسیون می گوید: «سایر ممالک خیال می کنند که ملت ایران است، این ملت ایران است که اینقدر خودش را پست کرده است، نمی دانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلس است که هیچ ارتباطی به ملت ندارد، این مجلس سرنیزه است» (همان، ص103).
اما چون زمان پیش رفت سخن ایشان جنبه اثباتی نیز پیدا کرد. اگر در ابتدا ایشان با استبداد و خودکامگی و اینکه تنها یک نفر تصمیم بگیرد و ملت در تصمیم گیری ها نقشی نداشته باشند، مبارزه می کرد، هر چه زمان به پیروزی انقلاب نزدیک تر شده، جنبه اثباتی سخن ایشان بیشتر شده و بر دموکراسی و رای و نظر مردم تاکید شده است. پیشتر در نوشتاری تحت عنوان: «من به کدام جمهوری رای دادم؟» سخنان ایشان درباره دموکراسی و نقش مردم در حکومت و نظامی که او می خواست ایجاد کند، بیان شد. ایشان در آن سخنان تاکید می کردند که تنها نظامی قانونی است که بر رای و نظر ملت متکی باشد. ایشان تا پایان عمر به صورت واضح و آشکار بیان می کردند که در همه جا میزان و معیار رای ملت است. ایشان هر جا می خواست از روحانیت در مقابل دستگاه شاه دفاع کند می گفت مردم روحانیت را دوست دارند و حتی وقتی می خواست بگوید نظام پیشنهادی من اسلامی است، باز بر این تاکید می کرد که مردم اسلام را می خواهند.
پس باید بگوییم سنگ زیر بنای نظامی که ایشان بنیان گذاری کرد، دموکراسی و رای ملت است. جمهوریت این نظام اساسی ترین رکن این نظام است. هر سخنی و رای و تفسیری که با جمهوریت نظام نسازد خطا و انحراف است. هر شخصی که رای و نظر مردم را نداشته باشد باید از مقام خود کنار برود. حتی باید توجه داشته باشیم که روزی که مردم به جمهوری اسلامی رای دادند، سخن از قانون اساسی نبود. پس حتی قانون اساسی می تواند تغییر کند و جمهوری اسلامی سر جایش باشد. حتی اصل مهمی مثل ولایت فقیه می تواند تغییرات اساسی کند، کما اینکه در قانون اساسی اول برای مثال می توانست شورایی باشد و در قانون دوم تغییر کرد. پس می توان بر پایه جمهوریت نظام با خواست و اراده ملت هر چیزی را تغییر داد. این بنیان و اساس بسیار محکم و ارزشمند است. تمام این سی و چند سال را می توان بررسی کرد و هر جا هر تصمیمی گرفته شده باشد و هر عملی انجام شده باشد که با این بنیان و اساس ناسازگار باشد، انحراف تلقی می شود.
پس باید گفت امام خمینی(ره) سال ها با استبداد مبارزه کرد و نظامی را بنا نهاد که قرار بود اساس و بنایش بر دموکراسی و رای واقعی ملت متکی باشد. حتی سخن و عمل خود ایشان را باید با اساس سنجید و بررسی کرد. اصل و اساس درست و صحیح است و البته حتما در روبناها و حتی قانون اساسی می توان و باید متناسب با زمان اصلاحات صورت گیرد.

۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

گامهای سه گانه کمال و سعادت انسان در سخنی از امام جواد(ع)

امام محمد تقی(ع) مراتب و مدارج کمال و سعادت انسان را در حدیثی کوتاه اینگونه بیان می فرماید:
«اوحی الله الی بعض الانبیاء: اما زهدک فی الدنیا فتُعَجِّلُکَ الراحة، و اما انقطاعک الیَّ فیُعزِّزُک بی. و لکن هل عادیتَ لی عدوا و والیتَ لی ولیا؟» (تحف العقول، کوتاه سخنان امام جواد«ع»). خداوند  به یکی از پیامبران وحی فرمود: دل برکندن تو از دنیا مایه آسودگی و آرامش فوری تو است. و اما دلبستگی تو به من موجب ارجمندی و عزت تو به واسطه من است. ولی آیا به خاطر من با کسی دشمنی ورزیده ای و به خاطر من با کسی دوستی کرده ای؟
مطابق این سخن گرانبها انسان برای رسیدن به اوج قله کمال و سعادت سه گام باید بردارد که هر گامی که بر می دارد نتایج و ثمرات ارزشمندی برای او در پی دارد:
1-خانه تکانی و آرامش
انسان در خانه ای که زیستگاه انواع مارها و عقرب ها و عنکبوت ها و سایر خزندگان و حشرات موذی است هرگز آسایش و آرامش ندارد. این خانه را باید سم پاشی کرد تا قابل سکونت گردد و برای انسان آسودگی و راحتی آورد. خانه ای که پر از مار و عقرب است برای سکونت از بیشه زار بدتر است.
تمام زجرها و شکنجه های انسان که از او آسایش را سلب می کند از خانه دل او بر می خیزد، چرا که در این خانه چیزهایی است که شایسته آن نیست. انسان نیاز به آرامش دارد و این بزرگ ترین نعمت برای اوست. دو چیز، و تنها دو چیز، باعث همه نگرانی ها و پریشانی های انسان است. آن دو چیز عبارت است از «به دست نیاوردن آنچه نداریم و در آرزویش هستیم» و «از دست دادن آنچه داریم و نگران از دست دادنش هستیم». هر دو نگرانی از این جهت است که انسان عاشق چیزی است که ممکن است به دست نیاورد یا از دست بدهد.
گام اول انسان به سوی کمال و سعادت این است که خانه دل را از آنچه باعث نا امیدی می شود بپیراید و خانه را آماده ورود آن چیزی کند که ارزشش را دارد. دل بستن به مال و منال و پست و مقام و قدرت و شوکت و ... و نیز در آرزوی دستیابی به آنها زندگی سپری کردن در واقع دل بستن و آرزو داشتن چیزی است که هرگز در اختیار انسان نیست و حتی اگر انسان آنها را با هر وسیله و ابزاری به دست آورد باید حتما نگران از دست دادن آنها باشد. چیزی که آرزویش باعث نگرانی و پس از به دست آمدنش مایه پریشانی است هرگز شایستگی دلبستگی را ندارد. انسانی که به قدرت و شوکت و حکومت و ریاست دلبستگی دارد ممکن است دنیا به او روی کند و یا با حیله و فریب و خدعه و ... آن را به دست آورد، اما ترس از از دست دادن آن باعث می شود که به هر کاری دست بزند و هر انسانی را که به هر دلیل خطر برای موقعیت خود ببیند از سر راه خود بردارد و او را حصر و زندانی کند یا به قتل برساند و ... اما هر چه به این اعمال بیشتر دست می زند دشمنانش زیادتر می شوند و در واقع بیشتر در باتلاق فرو می رود.
زهد یکی از مراحل کمال انسان است و آن این است که انسان از آنچه ارزش دل بستن ندارد دل بر کند. امام جواد(ع) در سخنی دیگر می فرماید: «من انقطع الی غیر الله وکّله الله الیه؛ هر کس به غیر خدا دل بندد خداوند او را به همو وا می گذارد» (الفصول المهمه، ص289) و می فرماید: «من اَمَّلَ فاجراً کان ادنی عقوبتِه الحرمان؛ کسی که به فاسقی امید بندد کم ترین عقوبتش محرومیت است» (نور الابصار، ص181). پس دل بستن به آنچه ناپایدار است و در اختیار انسان نیست تباهی و نابودی و نا امیدی انسان را در پی دارد. انسانی که در پی کمال و سعادت است باید خانه دل را بشوید و تمیز گرداند و آن را آماده سکنای آن چیزی گرداند که ارزش آن را دارد. این تمیز کردن و پیراستن باعث آرامش و آسودگی انسان می گردد و همه نگرانی ها و دلهره ها از زندگی او رخت بر می بندد. همه آرامش ابراهیم خلیل(ع) به هنگامی که به آتش وحشتناک نمرودیان افکنده می شد، از این جهت بود که قبل از آن نجوای «لا احب الافلین» (انعام/76) (غروب کننده ها و نابود شونده ها را دوست ندارم) را سر داده بود.
2-سکنای جان جهان در دل و عزت و عظمت انسان
در مرحله قبل سخن از این بود که همه نگرانی ها و دلهره ها و پریشانی های انسانی از این جهت است که دل بسته اموری زائل شدنی و از دست رفتنی است و دلداده اموری است که هرگز در قدرت و اختیار خود او نیست و به همین جهت ارزش دل بستن ندارد و دل بستگی به آنها باعث نا امیدی و محرومیت و تباهی می گردد. اما سخن این است که آیا امری زایل نشونده و ثابت وجود دارد که انسان بدان دل بندد؟ آیا چیزی وجود دارد که در اختیار انسان باشد و چون در قلب خود جایش داد و به او دست یافت کسی نتواند از او بگیرد؟
پاسخ امام جواد(ع) به این پرسش این است که آری! چنین چیزی وجود دارد. چون خانه را پیراستی جان جهان را در آن سکنا ده که تنها او شایسته آن خانه و کاشانه است. و چون او را در آن خانه جای دادی عزت و عظمت می یابی، چرا که هیچ محرومیت و نا امیدی احساس نخواهی کرد و هیچ کس در هر مقام و جایگاهی باشد به قصر وجود تو دست اندازی نتواند کرد. تو به جان جهان پیوسته ای و بخشی از عزتو عظمت او گردیده ای و بدین سان هرگونه خفت و خواری از تو رخت بر بسته، و عزت و عظمت و شکوه و جلال واقعی، بخشی از سرشت و ماهیت تو گردیده است.
امام جواد(ع) در سخنی دیگر این نکته را این گونه بیان می کند: «من وثق بالله و توکل علی الله نجاه الله من کل سوءٍ و حرز من کل عدوٍ؛ هر کس به خدا اعتماد داشته باشد و بر او توکل کند، خدا او را از هر بدی نجات می بخشد و از هر دشمنی حفظ می کند» (نور الابصار، ص181). و می فرماید: «کیف یضیعُ مَنِ اللهُ کافِلُهُ؛ چگونه ممکن است کسی که خدا سرپرست اوست تباه گردد» (الفصول المهمه، ص289).
آری! انسانی که به جان جهان بپیوندد و در خانه دل تنها او را سکنا دهد، عزیز و عظیم می گردد، به گونه ای که زندان و حصر و شکنجه و محرومیت ظاهری در نظرش کوچک و حقیر می گردد. او چنان عظیم می گردد که همه کید و مکرهای باطل پرستان هرگز نمی توانند قد  سرو گونه اش را خم کنند و به ذلت و خواری اش فرو افکنند. او چون سرو ایستاده است و عظمت دارد و باطل و باطل پرستان و باطل پرستی را تحقیر می کند. اگر ابراهیم خلیل به مقامی رسید که از همه بلاها و ابتلاها سر بلند بیرون آمد و به مقام پیشوایی انسان ها رسید (بقره/124) همه از این جهت بود که پیشتر نجوای «وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» (با تمام وجود روی به سوی خالق آسمان ها و زمین می کنم) (انعام/79) سر داده بود.
3-عشق خالصانه
مطابق سخن امام هادی(ع) انسان در دو مرحله اول خانه دل را می پیراید و آن را که شایسته است در آن سکنا می دهد و به دو عنصر گرانبها، که آرامش و عزت است، دست می یابد. اما راس قله انسانیت چیزی فراتر از این است. خداوند خطاب به آن پیامبر می فرماید که تو دو مرحله اول را رفته ای و به نتیجه آن رسیده ای اما آیا گام سوم را، که مهم ترین گام است برداشته ای ؟ گویا آن پیامبر مرحله سوم را نپیموده است.
آن مرحله سوم و گام سوم کدام است؟ اینکه انسان تمام عشق و نفرتش را برای خدا قرار دهد. باید توجه داشته باشیم که عقل و اختیار انسان، که او را از دیگر موجودات متمایز می سازد و او را به تنها موجودی مبدل می کند که خود جایگاه و مقام و درجه خود را تعیین کند، در عشق و نفرت او تبلور می یابد. انسان یا به ندای فطرت گوش فرا می دهد و عاشق حق و حقیقت می گردد که لازمه آن نفرت از باطل است، و یا به جای ندای فطرت به ندای نفس اماره گوش فرا می دهد و به جای عشق به حقیقت به باطل روی می آورد. جایگاه انسان، که به وسیله خود او تعیین می شود، به میزان عشق ورزی و نفرت ورزی او به حق و باطل بستگی دارد.
پیامبر خدا(ص) می فرماید: برترین ایمان این است که برای خدا دوست داشته باشی و برای او نفرت داشته باشی» (کنز العمال، ج1، ص37) و می فرماید:
«دین غیر از دوست داشتن و نفرت داشتن نیست» ( ری شهری، المحبة فی الکتاب و السنة، ص350). از امام باقر(ع) پرسیده می شود که آیا در دین محبت وجود دارد؟ و امام پاسخ می دهد که: «و هل الدین الا المحبة» آیا دین غیر از محبت است؟! (دعائم الاسلام، ج1، ص71) همچنین می فرماید: «ایمان، دوست داشتن و نفرت داشتن است» (تحف العقول، کوتاه سخنان امام باقر«ع»).
این نکته که بالاترین درجه انسان همین دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداست در سخنان پیامبر خدا(ص) اینگونه بیان شده است: «آگاه باشید، کسی که برای خدا دوست و برای خدا نفرت دارد و برای خدا بخشش می کند و برای خدا از بخشش دست نگه می دارد، از برگزیدگان خداست» (تحف العقول، کوتاه سخنان پیامبر«ص») و می فرماید: «محکم ترین دستگیره ایمان دوست داشتن برای خدا و نفرت داشتن برای اوست» (همان).
بالاترین درجه و مقام برای انسان این است که همه معیارهایش خدایی شود و جز آنچه او می خواهد نخواهد و جز آنچه او از آن نفرت دارد نفرت نداشته باشد. چنین انسانی به صفات الهی متصف می شود، و اگر خدا عادل است و عدالت را دوست دارد و از ظلم و ستم نفرت دارد او نیز اینگونه می شود، و اگر خدا متخلق به اخلاق نیکوست و اخلاق نیکو را دوست دارد و از بی اخلاقی بیزار است، او نیز اینگونه می شود، و اگر خدا رحمان و رحیم و ودود است و رحمت و محبت را دوست دارد او نیز اینگونه می شود. چنین انسانی همه حرکات و سکناتش خدایی است و در واقع او فانی در خداست.

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

پیامدهای زیست موحدانه و مشرکانه در سخنی از امام هادی(ع)

امام علی النقی الهادی(ع) می فرماید:
«من امن مکر الله و الیَمَ اخذه، تکبّر حتی یحُلَّ به قضاؤه و نافذ امره، و من کان علی بینة من ربه هانت علیه مصائب الدنیا و لو قُرِض و نُشر؛هر کس از حساب الهی، خود را در امان بداند و از مواخذه آسوده باشد گردن کشی و تکبر پیشه کند تا داوری قطعی خدا و امر نافذش او را فرا گیرد، و هر کس روشن بینانه و با دلیل روشن الهی مشی کند، حوادث نا گوار دنیا در نظرش سبک و آسان آید، هرچند او را با مقراض تکه تکه کرده، پراکنده گردانند (تحف العقول، کوتاه سخنان امام علی النقی(ع)، ح7).
امام علی النقی(ع) در این سخن کوتاه به دوگونه زیست که از دو باور متفاوت سرچشمه گرفته است، اشاره کرده، پیامد این دو نوع زیست را بیان می فرماید. بی تردید قرآن مجید و دیگر متون اسلامی بیش از هر چیز دیگر بر یگانه پرستی و توجه به مبدأی یکتا و یگانه و تکیه و اعتماد به او تاکید و پافشاری کرده اند. یگانه پرستی یک سخن و قول یا یک علم و دانش و یا یک باورداشت صرف نیست، بلکه یک گونه زندگی و زیست است. زیست موحدانه با زیست مشرکانه بسیار متفاوت است. در واقع موحد کسی است که در همه حرکات و سکناتش توحید و یگانه پرستی نمایان و آشکار است و مشرک کسی است که مشرکانه زندگی می کند و در زندگی اش به غیر خدا تکیه می کند و از او کمک می خواهد و به او دل می بندد و ...امام(ع) در قسمت اول سخن خود به یک طرف طیف از انسان ها اشاره می کند؛ کسانی که نه تنها تکیه گاه و امیدشان و مرکز توجه اشان خدا نیست، بلکه از این گذشته چنان خدا را فراموش کرده اند که از حساب الهی و مواخذه و دادرسی او در هراس نیستند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «به کسی غیر از خدا تکیه نکن، که خدا تو را به همو وا می گذارد» (مستدرک الوسائل، ج11، ص217، ح12790). این واگذار شدن به غیر خدا حتما سقوط انسان را در پی دارد. انسانی که از خدا می برد و نه تنها این تکیه گاه محکم و مطمئن را از دست می دهد، بلکه از حساب و مواخذه او خود را ایمن می پندارد، به دام خودپرستی و خودکامگی می افتد. نهایت سقوط انسان کبر و خودپرستی است که به فرموده امام هادی(ع) نتیجه قطعی بریدن از خدا و ایمن دانستن خود از اوست. این سقوط را پیامبر خدا(ص) اینگونه بیان می کند:
«ای ابوذر! هر کس بمیرد و در دلش ذره ای تکبر باشد، بوی بهشت را استشمام نمی کند مگر اینکه پیش تر توبه کند. [ابوذر] عرض کرد: ای رسول خدا! من زیبایی را دوست دارم، حتی دوست دارم بند تازیانه ام و دوال کفشم زیبا باشد. آیا از این حالت بیم کبر و خودپسندی می رود؟ فرمود: دلت را چگونه می یابی؟ عرض کرد: آن را شناسای حق و آرام گرفته بدان می یابم. فرمود: پس این حالت، کبر نیست. بلکه کبر آن است که حق را فرو گذاری و به ناحق روی آوری و به مردم با این دید نگاه کنی که هیچ کس آبرویش چون آبروی تو و خونش چون خون تو نیست»(بحارالانوار، ج77، ص90).
پس مطابق این سخن، کبر همان گردن کشی در مقابل حق و حقیقت است و کسی که خود را برتر از دیگران می بیند نیز تسلیم حق و متواضع در برابر آن نیست؛ چرا که خودپرستی در مقابل حق پرستی قرار دارد. اما در مقابل کبر فروتنی است که همان تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت است. امام علی(ع) می فرماید: «فروتنی را جوییدم و آن را جز در پذیرش حق، نیافتم. پس حق پذیر باشید، زیرا پذیرش حق و حقیقت انسان را از تکبر دور می سازد»(بحارالانوار، ج69، ص399).
اما گویا کسی که از خدا دور می گردد و در نتیجه دچار کبر و گردن کشی می شود دو ویژگی را که لازم و ملزوم یکدیگرند با هم می یابد. او هم حق ستیز می گردد و هم انسان ها را پست و حقیر می شمارد. امام صادق(ع) از قول رسول خدا نقل می کند که فرمود: «بزرگترین تکبر، پست شمردن مردم و خفیف شمردن حق است. فردی پرسید: پست شمردن مردم و خفیف شمردن حق چیست؟ فرمود: اینکه در برابر حق نادانی کند و از اهل حق بد گوید. پس هر کس چنین کند با خداوند بر سر آنچه برازنده اوست به ستیز برخاسته است» (الکافی، ج2، ص310).
پس سفاهت و نابخردی و تسلیم نشدن در مقابل حق و حقیقت و نیز بدگویی و بی احترامی به حق پرستان والا مقام، جنگ و ستیز با خداوند است و پیامدی جز سقوط و نابودی انسان ندارد.
البته این سخن درباره انسان های والا و ارجمند بود. اما از تعالیم دین مبین اسلام بر می آید که انسان نباید خود را از دیگران به طور مطلق برتر بداند که اگر اینگونه باشد گردن کش در مقابل حق و حقیقت است. امام صادق(ع) می فرماید: هر کس بر این باور باشد که از دیگران برتر است، او در شمار مستکبران و گردن کشان است. فردی پرسید: اگر گنهکاری را ببیند و به سبب بی گناهی و پاکدامنی خود، خویشتن را از او برتر بداند چه؟ فرمود: هیهات هیهات! چه بسا که او آمرزیده شود اما تو را برای حسابرسی نگه دارند...» (کافی، ج8، ص128).
پس مطابق سخن امام هادی(ع) سرانجام بریدن از خدا و احساس امنیت از حسابرسی او، استکبار و گردن کشی در مقابل حق و حقیقت و تحقیر انسان ها و پست شمردن آنهاست. این استکبار و گردن کشی نتیجه ای جز سقوط و نابودی و تباهی ندارد که این قانون حتمی خداوند است.
اما در سوی دیگر طیف کسی قرار دارد که موحدانه زندگی می کند؛ کسی که با دلیل روشن و برای هدفی روشن حرکت می کند و خود را به سرچشمه نور واقعی متصل کرده است زندگی متفاوتی دارد. او نه تنها در مقابل حق و حقیقت سرکشی و استکبار ندارد، بلکه با تمام وجود در مقابل آن خاضع است. چنین انسانی به مقام و جایگاهی دست یازیده است که چون کوه استوار و راسخ است. هیچ طوفان سهمگین و هیچ زلزله بنیان کنی نمی تواند مومن را از حق پرستی و باطل ستیزی باز دارد. امام هادی(ع) می فرماید چنین کسی چنان محکم و استوار است که حوادث ناگوار دنیا در نظرش سبک و خفیف و آسان است. اگر بدنش را تکه تکه کرده، پراکنده اش گردانند او دست از حق پرستی بر نمی دارد. او به جایی و جایگاهی رسیده است که چنان آرام و مطمئن است و چنان محکم و استوار است که نه تنها جلوی باطل پرستان و کید و مکرهای آنان خم نمی شود، بلکه آنان را حقیر و ناچیز می یابد و آنان را با حق پرستی خود به کرنش وا می دارد. به فرموده امام صادق(ع) مومن به واسطه ارتباط با خدا قدرتمند و عزیز است و از هیچ چیز نمی هراسد (بحار الانوار، ج67، ص305).

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

عروج و سقوط انسان در وصیتی از امام باقر(ع)

امام باقر(ع) در وصیتی به جابر ابن یزید جعفی می فرماید:
«اوصیک بخمس: ان ظُلِمتَ فلا تظلم، و ان خانوک فلا تخن، و ان کُذِّبت فلا تغضب، و ان مُدحت فلا تفرَح، و ان ذُممت فلا تجزع. و فکّر فیما قیل فیک، فان عرفت من نفسک ما قیل فیک فسقوطک من عین الله جل و عز عند غضبک من الحق اعظم علیک مصیبة مما خفت من سقوطک من اعین الناس. و ان کنت علی خلاف ما قیل فیک، فثواب اکتسبته من غیر ان یتعب بدنک (تحف العقول، ص292).
تو را به پنج عمل سفارش می کنم: اگر ستم شدی ستم مکن، اگر به تو خیانت شد تو خیانت مکن، اگر تو را رد کردند خشمگین مشو، اگر تو را مدح کردند شادمان مشو و اگر تو را نکوهش کردند بیتابی مکن. در آنچه درباره تو گفته می شود اندیشه کن. اگر آنچه درباره ات گفته اند در خود دیدی بدان که سقوط تو در چشم خداوند به خاطر غضب و خشمی که در برابر سخن حقی کرده ای مصیبتی بس بزرگ تر از آن است که بیم داری از چشم مردم بیفتی. و اگر سخن مردم درباره تو نادرست باشد این خود صوابی است که بدون اینکه بدنت را به رنج افکنی آن را یافته ای.
هرچند در نگاه کلی این سخن و سفارش گرانبها انسان اخلاقی و اهمیت اخلاق در انسانیت  را نشان می دهد، اما شاید بتوان آن را به دو بخش تقسیم کرد. دو سفارش اول درباره ماهیت فعل اخلاقی است. در اکثر ادیان و از جمله دین مبین اسلام، در سرشت و ماهیت فعل اخلاقی نوعی عفو یا ایثار نهفته است. این ادیان، برخلاف آیین کنفوسیوس که عدالت و مقابله به مثل را اصل اساسی اخلاق می داند (رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ص171)، عفو و ایثار را اصل اساسی اخلاق می دانند و در واقع برآنند که برای اخلاقی شدن عمل باید از عدالت فراتر رفت. سخن حضرت عیسی(ع) در موعظه روی کوه (انجیل متی، باب های 4-7) که به این توصیه می کند که اگر به تو سیلی زدند طرف دیگر را بیاور و اگر یک میل تو را مجبور سازند دو میل برو و ... در این راستا قابل توجیه است. اگر بخواهیم با ادبیات اسلامی سخن بگوییم، عدالت اصل اساسی و زیربنایی فقه اجتماعی است. اما اخلاق به معنای فراتر رفتن از فقه اجتماعی و ورود به وادی عفو و ایثار است. در فقه اجتماعی سخن از اجرای عدالت است و کسی که عدالت می ورزد و ستم نمی کند هرچند متشرع است، اما ضرورتا متخلق نیست. کسی که مال مردم را غصب نمی کند و البته حق خود را می گیرد ضرورتا به وادی اخلاق وارد نشده است. به وادی اخلاق کسی وارد می شود که از عدالت فراتر رود و نه تنها ستم نکند، بلکه از ستم دیگران درگذرد و نه تنها خیانت نکند، بلکه از خیانت دیگران درگذرد. ستم را نه با ستم بلکه با عفو و گذشت پاسخ دهد و خیانت را نه با مقابله به مثل، بلکه با بزرگواری پاسخ دهد. این اخلاق است و این اوج انسانیت انسان است.
امام باقر(ع) در سخنی دیگر به زیبایی بر این نکته تاکید می ورزد:
«ثلاثة من مکارم الدنیا و الاخرة: اَن تعفو عمن ظلمک، و تصل من قطعک و تحلم اذا جهل علیک؛ سه چیزاند که از مکارم دنیا و آخرت اند: گذشت از کسی که به تو ستم کرده است، و رفت و آمد و برقراری ارتباط با کسی که از تو بریده است و بردباری در مقابل کسی که با تو رفتار جاهلانه ای انجام دهد (تحف العقول، کلمات قصار امام باقر(ع)، ح10).
به هر حال عفو و گذشت و نیکی در مقابل بدی اوج اخلاق و اوج انسانیت است . این مطلوب حقیقی دین است. دین با کینه توزی و انتقام گیری میانه ای ندارد. این امر هم در زندگی شخصی و هم اجتماعی صادق است. وقتی اساس دین و اوج دین عفو و گذشت است، حکومتی که خود را دینی می خواند باید با رافت و عفو و گذشت با انسان ها برخورد کند و از انتقام و کینه توزی پرهیز کند. حکومتی که به اندک بهانه ای مجازات های سنگین برای انسان ها تعیین می کند هرگز اسلامی و دینی نیست. حکومتی دینی و اسلامی است که اصل اساسی اش عفو باشد. پیامبر خدا(ص) در روز فتح مکه سران شرک مانند صفوان ابن امیه، ابوسفیان ابن حرب و حارث ابن هشام، را که سالها به پیامبر و مسلمانان ظلم و ستم کرده بودند، فراخواند و به آنان فرمود: من امروز به شما همان می گویم که یوسف به برادرانش گفت: امروز ملامتی بر شما نیست. خداوند شما را ببخشاید که او مهربانترین مهربانان است (کنز العمال، ح30158).
این درباره دو سفارش اول از سفارش های امام باقر(ع) بود. این دو سفارش درباره فعل اخلاقی بود اما به نظر می رسد که سه سفارش بعدی درباره صفات راسخ اخلاقی در نفس آدمی است. انسان باید نفس خود را چنان تربیت کند که از سخن این و آن و داوری های دیگران متاثر نگردد و نه تعریف و تمجید ها و مدح و ثناها او را شادمان و مشعوف سازد و نه نقدها و مذمت های دیگران او را خشمگین و پریشان کند. امام(ع) سه ویژگی مهم را گوشزد می کند. انسان های والا و برجسته این ظرفیت را برای خود ایجاد می کنند که اگر دیگران او را نپذیرند خشمگین نشوند. انسان ها نسبت به همدیگر نظرات و داوری های متفاوتی دارند. گاهی این داوری ها نسبت به کسی منفی می شود که یا به علت این است که واقعا ضعفی و ایرادی در طرف دیگر وجود دارد و یا اینکه خطا می کند و گمان می کند که ضعفی در او وجود دارد و یا اینکه اساسا ضعفی در او وجود ندارد بلکه داوری کننده سوء نیت دارد. در همه این صورت ها انسانی که توسط انسان های دیگر رد شد و پذیرفته نشده است نباید خشمگین و عصبانی شود، چرا که داوری های مردم واقعیت را تغییر نمی دهد. او باید به این داوری ها احترام بگذارد و اگر لازمه ای دارد آن را بپذیرد. اگر اکثریت مردم یک جامعه، به خطا یا صواب، کسی را برای پستی و مقامی قبول ندارند و نسبت به او انتقاد دارند، باید این پست و مقام را رها کند.
امام(ع) در دو سفارش آخر می فرماید نه مدح و ثنای مردم شما را شادمان و مفرح، و نه مذمت و نکوهش آنان شما را آشفته گرداند. آن حضرت در ادامه سخن، گویا علت و حکمت سه سفارش آخر را بیان می فرماید. یک انسان مهذب و پارسا و متخلق سخن دیگران را می شنود و البته نه از نفس سخن آنان شادمان می شود و نه خشمگین و نه پریشان. او سخن دیگران را می شنود تا درباره آنها اندیشه کند و بدین وسیله ضعف های واقعی خود را دریابد و به اصلاح آنها بپردازد و نقاط قوت خود را بشناسد و در راه تقویت آنها کوشش نماید. کسی که از نقد یا مذمت دیگران می هراسد و خشمگین می شود در واقع از این می هراسد که موقعیت و جایگاه خود را نزد مردم از دست بدهد و از پست و مقام خود فرو افتد. اما یک انسان والا و برتر برای این پست و مقام ها و جایگاه و موقعیت ها ارزش اصیل قائل نیست و تنها به آنها به عنوان ابزاری برای خدمت به آرمان های والاتر و بالاتر می نگرد و تنها آنها را برای کمک به انسانیت و کرامت انسان و ارزش های انسانی می خواهد. چنین انسانی نه تنها از نقد و ایراد دیگران آشفته نمی شود بلکه از آن استقبال می کند.
سخن امام این است که اگر از سخن حقی که درباره تو گفته می شود بر آشفته و خشمگین شدی همین علامت آن است که تو حق پرست نیستی چرا که تسلیم حق نیستی. سخنی که درباره تو گفته می شود دو حالت بیشتر ندارد، یا درست است و یا خطا که پس از اندیشه این درستی یا نادرستی را در می یابی. اگر آن را درست یافتی و باز خشمگین شدی پس حق پرست نیستی و بلکه حق ستیزی. همه عروج و سقوط انسان به حق پرستی و حق ستیزی او بستگی دارد که البته تو دومی را انتخاب کرده ای. و اگر پس از تامل، سخن مردم درباره خود را ناصواب و نادرست یافتی باز این خشم و غضب ندارد چرا که نفس این بردباری و حلم در برابر خطای دیگران خود بزرگ ترین ارزش انسانی است و نزد خداوند بزرگ ترین پاداش را دارد.
پس اوج عروج انسان به قله انسانیت و نیز سقوط او به منجلاب انانیت در این وصیت والای امام بیان شده است. اوج دینداری و انسانیت، اخلاق و عفو و گذشت و شنیدن سخن حق دیگران است و نیز سقوط انسان در بی عیب دانستن خود و خشمگین شدن و پریشان شدن در رابطه با سخن حقی که دیگران درباره انسان می گویند.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

امام هادی(ع)، پیشوای محصور

امام علی ابن محمد(ع) که ملقب به «نقی» و «هادی» بود در سال 212 هجری در مدینه متولد شد و در سال 254 هجری در سامرا عمر شریفش پایان یافت. پدرش امام محمد تقی و مادرش کنیزی با فضیلت به نام «سمانه» بود (مفید، الارشاد، ص327). آن امام همام در زمان شش خلیفه عباسی زندگی کرد که طولانی ترین دوران حکومت و سخت ترین آن، از آنِ متوکل عباسی بود.
هرچند همه خلفای عباسی وجود امام(ع) را بر نمی تافتند و به صورت های مختلف به آن حضرت فشار می آوردند و او را در تنگنا قرار می دادند، اما مهم ترین این فشارها و سخت گیری ها کوچ اجباری آن حضرت به سامرا و حصر او بود، که به گفته ابن شهر آشوب بیش از بیست سال و به گفته دیگران کمتر از این مقدار به طول انجامید. به هر حال آن امام بزرگوار به مدت یازده یا بیست و یک سال در حصر خانگی بوده است (منتهی الآمال، ص1159-1161؛ سیره پیشوایان، ص578).
متوکل عباسی، که خود را خلیفه رسول خدا می شمرد و از نام دین برای حکومت جابرانه خود بهره می برد، همیشه از این نگران بود که وجود شخصیتی بزرگوار که حداقل جرمش این بود که استقلال داشت و اعمال ناشایست خلفا را تایید نمی کرد، بزرگ ترین خطر برای حکومت است. حکومت های دیکتاتوری هرگز وجود چنین انسان هایی را بر نمی تابند. در این حکومت ها انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند، یا مداح حکومتند که از پست و مقام و صله و عطا برخوردارند، و یا مستقل اند و ظلم و ستم و فسق و فجور و فساد و تباهی را تایید نمی کنند. اینان همه مخالف و برانداز و فتنه گر و ... شمرده می شوند و باید منزوی و زندانی و محصور گردند.
فرماندار مدینه فردی به نام عبدالله ابن محمد هاشمی بود که با امام بسیار بدرفتاری می کرد. او به خلیفه، متوکل عباسی، نامه ای می نویسد و از آن حضرت سعایت می کند و امور خلاف واقعی را به او نسبت می دهد. امام(ع) نامه ای به متوکل می نویسد و ادعاهای عبد الله را رد کرده از او نزد متوکل شکایت می کند. عکس العمل متوکل بسیار جالب است. او مزورانه و ریاکارانه فرماندار مدینه را عزل، و فرد دیگری را به جای او نصب می کند. او نامه ای به امام می نویسد و از امام تمجید می کند و می گوید که والی مدینه را به این جهت که به شما اهانت کرده است عزل کردم و فرد دیگری را به جای او گماشتم. او در پایان نامه خود می گوید که من بسیار مشتاقم که شما را زیارت کنم. شما به اتفاق خانواده به سوی سامراء حرکت کنید و خدمتگزار خلیفه، یحیی ابن هرثمه، ملازم رکاب شما خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخر خواهد گردید (بحار الانوار، ج50، ص200).
این به صورت ظاهر دعوتی از امام بود، اما در واقع کوچی اجباری که آن حضرت نمی توانست از آن سرباز زند. خود آن حضرت بعدها فرمود که: «مرا با اکراه به سامراء آوردند» (همان، ص129). بدین سان امام(ع) را با اجبار در سامراء اسکان دادند تا او را محصور کرده رابطه او را با مردم به طور کلی قطع کنند. اما اگر کسی بخواهد علت حصر امام(ع) را جست و جو کند هرگز این کافی نیست که زندگی و فعالیت ها و شخصیت آن حضرت را مورد مطالعه قرار دهد، بلکه حتما بیش از آن باید شخصیت و حکومت متوکل را بررسی کند. حکومت متوکل چه ویژگی هایی دارد که باعث می شود تماس مردم با شخصیتی مثل امام(ع) را برنتابد؟ شاید نگاهی جامع تر به حرکات و اعمال متوکل پاسخ این پرسش را روشن سازد.
یکی از مهم ترین اعمال ننگین متوکل تخریب حرم مطهر سرور شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین(ع) بود. او به سال 236 هجری قمری دستور داد تا آن حرم مطهر را تخریب نموده، زمین پیرامون آن را کشت کنند. او برای جلوگیری از زیارت قبر حسین(ع) پاسگاههایی برقرار ساخت و برای زیارت کنندگان مجازات های سنگین معین کرد و این وضعیت تا پایان حیات ننگین او ادامه داشت (مقاتل الطالبیین، ص395؛ مروج الذهب، ج4، ص51).
سخن این است که چرا متوکل عباسی از قبر امام وحشت دارد و آن را تخریب می کند؟ پاسخ این است که حکومت های خودکامه و دیکتاتوری بیشترین وحشت را از اجتماع مردم و بیداری آنان دارند. فرقی ندارد که صرف حضور یک شخص در جامعه باعث چنین چیزی شود یا یک قبر یا حتی یک جنازه. به همین جهت است که آنان حتی از اموری مانند تشییع جنازه و مراسم عزاداری و هرگونه حرکتی که احتمال تاثیر اجتماعی آن را می دهند به شدت جلوگیری می کنند.
یزید از حضور امام حسین وحشت داشت، چرا که آن حضرت با او بیعت نمی کرد و ظلم و فساد و تباهی حکومت او را تایید نمی کرد. خطری که امام حسین برای حکومت یزید داشت این بود که باعث بیداری مردم می گشت و در جامعه ای که بیدار است، جایی برای حکومت های خودکامه نیست. درست همین خطر را قبر حسین(ع) برای حکومت متوکل عباسی داشت. کافی است مردم به زیارت امام حسین بیایند و تجمع کنند و با هم گفت و گو کنند و از علت شهادت حسین(ع) بپرسند و معنا و مفهوم مظلومیت او را بفهمند تا بیدار و آگاه و هشیار گردند. پس متوکل باید تلاش کند تا این اثر را از بین ببرد تا جلوی تجمع و آگاهی مردم را بگیرد.
درست به همین دلیل است که امام علی النقی(ع) باید محصور گردد. لازم نیست که آن حضرت فعالیت سیاسی داشته باشد و به فکر سپاه و اسلحه و قیام علیه حکومت باشد. حضور شخصیتی مانند او و نگاه مردم به او وشخصیتش و زندگی اش مهم ترین عامل بیداری است. کافی است که مردم او را ببینند و به ذهنشان خطور کند که حکومت شکل بهتری می تواند داشته باشد و شخصیت بهتری هم برای حکومت وجود دارد. همین امر برای حصر امام کافی است، تا چه برسد به اینکه به هر حال آن حضرت هرگز امثال متوکل را تایید نمی کرد و چه بسا به نقد این اعمال می پرداخت و ...
متوکل عباسی سال ها امام هادی(ع) را در حصر خانگی نگه داشت، اما این عمل او در راستای اعمال دیگرش برای حفظ حکومت دیکتاتوری بود. او زبان نقادان را از پشت سر در می آورد و به مداحان چاپلوس دنیاپرست هرچه می توانست صله و انعام می داد. شاعران و هنرمندان اگر مداح او بودند مقرب می شدند و اگر نقد می کردند به شهادت می رسیدند. شاعر آزاده، ابن سکّیت، حاضر به مدح ظلم و فساد نبود و باید هزینه سنگین این آزادگی را می پرداخت. روزی متوکل از این یار با وفا و با معرفت امام هادی(ع) پرسید: آیا دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا دو فرزند علی، حسن و حسین(ع) ؟ ابن سکیت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند «قنبر» غلام علی(ع) در نظر من از تو و فرزندانت بسیار برتر و بالاتر است. و اینگونه بود که متوکل دستور داد تا زبان او را از پشت سر در آورند (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص348؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج3، ص570). اما از سوی دیگر شعرای خودفروخته ای مانند مروان بن ابی الجنوب بودند که برای دریافت صله ای به قیمت تمام بی شخصیتی اشان حاضر بودند کسی مانند متوکل را مدح کنند و آل علی و امام هادی(ع) را هجو نمایند (شریف القرشی، حیاة الامام الهادی، ص292).
به هر حال این نقاوت و طهارت شخصیت بزرگواری چون امام هادی(ع) بود که صولت ظاهری پوشالی حکومت جابرانه متوکل را در هم می شکست. جرم آن امام همام این بود که برای متوکل دلسوزی می کرد. به او می فرمود که به این کاخ ها و ارتش و نگهبان ها دلخوش نباش که اینها چندان مستحکم نیستند و قطعا فرو می ریزند. آری! متوکل نصایح امام را نمی پذیرفت و کینه او را به دل می گرفت و چنان سرمست قدرت بود که از هیچ ظلم و ستمی کوتاهی نمی کرد و هر صدایی را در گلو خفه می کرد و هر انسان آزاده ای را زندانی و حصر و شکنجه می کرد و هرگز به مخیله اش خطور نمی کرد که روز مرگ ننگین از درون کاخ و از میان حلقه نگهبانان فراخواهد رسید و مرگ او به دست پسرش رقم خواهد خورد و حصر و زندان و شکنجه کردن ها حکومت پوشالی اش حفظ نتواند کرد.