۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

نگاهی به رستگاری شناسی شهید مطهری«ره» (2)

 رستگاری و فطریات انسان

در شماره (1) این مجموعه بیان شد که کلیدواژه رستگاری شناسی شهید مطهری «اسلام فطری» است. مطابق این سخن نجات و رستگاری انسان به میزان تسلیم بودن او در مقابل حق و حقیقت بستگی دارد و این امر از این جهت اسلام فطری خوانده می شود که ادعا این است که اصل حق پرستی از فطریات انسان بلکه از اساسی ترین و روشن ترین فطریات اوست. مطابق این رستگاری شناسی انسانی که بتواند در پیشگاه عدل الهی مدعی شود که با حق عناد نداشته و حقی که برایش آشکار شده به آن گردن نهاده و به اندازه توان خود در راه شناخت مصادیق حق تلاش کرده است، رستگار می شود.
اما پرسشی که فورا مطرح می شود این است که اگر رستگاری به تسلیم بودن نسبت به حق بستگی دارد و اگر هر کس باید به اندازه ای که حق و حقیقت برایش روشن است تسلیم آن باشد پس باید دید چه میزان از این حقیقت برای همه انسان ها روشن است. در واقع این درست است که هر کس بتواند ادعا کند که من تسلیم حق بوده ام اهل نجات است، اما میزانی از حق و حقیقت برای همه انسان ها روشن است و این در واقع پایه ای است که هیچ کس از گردن ننهادن به آن معذور نیست. به تعبیر دیگر، اگر بپذیریم که کلید نجات در قرآن مجید، آن گونه که شهید مطهری بیان کرده، تسلیم بودن در مقابل حق است، گام بعدی در رستگاری شناسی این است که ببینیم قرآن مجید چه میزان از حق را روشن و آشکار برای همه انسان ها می داند. شناخت های نظری بدیهی و فطری شهودی انسان ها کدامند؟
حق پرستی انسان به معنای گردن نهادن و تسلیم شدن است و این گردن نهادن گاهی با جوانح یا دل و قلب است و گاهی با جوارح یا اعضای ظاهری؛ گاهی ذهن و ضمیر و دل انسان تسلیم حق می شود و گاهی دست و زبان و چشم و ... البته تسلیم بودن اعضای ظاهری در صورتی ارزشمند است که ریشه در تسلیم دل و قلب داشته باشد. حال سوال این است که چه میزان از «هست و است و نیست» ها و چه میزان از «باید و نباید» ها برای همه انسان ها، چه به وسیله عقل نظری یا عملی آنان و چه با فطرت و سرشت آنان آشکار و روشن است؟ این میزان پایه رستگاری است و هیچ انسانی را از گردن ننهادن بر این بخش عذر و بهانه ای نیست.
الف) فطریات انسان در قرآن مجید
آیا انسان فطریاتی در ناحیه شناخت ها دارد؟ این پرسشی است که شهید مطهری مطرح می کند و به آن پاسخ مثبت می دهد. ایشان نظریه افلاطون را درباره شناخت فطری انسان رد می کند.مطابق این نظریه، انسان از قبل به امور مختلف آگاهی دارد چرا که در عالم مُثُل آنها را شناخته و در این عالم فراموش کرده است و تعلیم و آموزش در واقع یادآوری و تذکار است. ایشان می گوید در قرآن مجید آمده است: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا؛ خدا شما را در حالی از شکم مادرهایتان خارج کرد که هیچ چیز نمی دانستید» (نحل/78). برخی این آیه را دلیل بر این گرفته اند که انسان هیچ فطریاتی ندارد و همه دانش های او اکتسابی است. این برداشت نادرستی است و هر چند این آیه سخن افلاطون را رد می کند اما هرگز بدین معنا نیست که انسان هیچ فطریاتی ندارد. انسان هنگام تولد هیچ نمی داند ولی استعداد دارد و همینکه در محیط مناسب رشد کند و به بلوغ برسد این شناخت ها برایش حاصل می شود (مجموعه آثار، ج3(فطرت)، ص479).
ایشان برای اثبات فطریات انسان در قرآن مجید به آیات متعددی استناد می کند ار جمله این آیات، آیاتی هستند که به صورت استفهام انکاری مطلبی را می پرسند. نمونه آن این آیه است: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ آیا پاداش نیکویی غیر از نیکویی است» (الرحمن/60). یا این آیه: «آیا ما کسانی را که ایمان آورده عمل صالح انجام می دهند مانند کسانی قرار می دهیم که در زمین افساد می کنند؟ آیا پرهیزگاران را مانند گناهکاران قرار می دهیم؟» (ص/28). یا این آیه قرآن  که استفهام تقریری است: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند مساوی هستند» (زمر/9)
آیات اینگونه که در آنها به گونه ای از اموری پرسش شده که گویا برای مخاطب، پاسخ روشن است اشاره به فطریات انسان دارد. ایشان همچنین به آیه 8 از سوره شمس استناد می کند: «و نفسٍ و ما سواها فألهمها فجورها و تقویها؛ سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد».
آیات فوق نشان می دهد که انسان فطریاتی دارد. این آیات نشان دهنده این هستند که انسان ارزش بسیاری از اعمال و بدی بسیاری از اعمال را می شناسد (همان، ص466-469؛ 477-479).
ایشان از آیات متعددی از قرآن مجید فطری بودن شناخت خدا را برداشت می کند. مهم ترین مورد آیه زیر است: «و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا، گواهی دادیم؛ تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم. یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بوده اند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل اندیشان انجام داده اند هلاک می کنی» (اعراف/172-173).
ایشان دلالت این آیه را بر فطری بودن شناخت خدا بسیار روشن می بیند. ایشان همچنین به آیه دهم از سوره ابراهیم استناد می کند: «افی الله شکٌ فاطر السموات و الارض؛ آیا در خدایی که خالق آسمان و زمین است شک است». به نظر می رسد که این آیه هرچند بر بداهت و آشکار بودن وجود خدا دلالت می کند اما ربطی به فطری بودن آن نداشته باشد چرا که معنای آیه این است که این بدیهی و آشکار است که آسمان و زمین خالق می خواهد. اما به هر حال در بحث ما فرقی بین نظری بدیهی و فطری نیست چرا که ما در پی پاسخ به این پرسش هستیم که اموری که برای همه انسان ها آشکارند کدامند؟ به هر حال شهید مطهری برای اثبات فطری بودن شناخت خدا علاوه بر دو آیه فوق به چندین آیه دیگر قرآن مجید استناد می کند که از جمله آنها آیه 30 از سوره روم و آیات 60 تا 62 از سوره یاسین و آیه 72 از سوره احزاب و آیه 25 از سوره لقمان است. هر چند دلالت برخی از این آیات چندان روشن نیست (مجموعه آثار، ج3(فطرت)، ص403-405). ایشان همچنین ماجرای خداجویی حضرت ابراهیم خلیل را که در آیات 76 تا 78 از سوره انعام آمده و اینکه ابراهیم خلیل در پی رب خود است و چیز های مختلف را آزمایش می کند تا به رب واقعی خود می رسد، دلیل بر این می گیرد که هم اصل اینکه انسان ربی دارد و هم ویژگی های این رب فطری هستند (همان، ص562-563).
پس تا اینجا مطابق برداشت ایشان از قران مجید دو امر فطری است یکی اصل وجود خدا و دیگری اعمال صالح که اعم از اخلاقیات و حقوق انسان هاست. اما گویا ایشان یک باور دیگر را نیز فطری می داند. ایشان برای معاد و رستاخیز معنا و تفسیری خاص دارد که البته آن را فطری می داند. ایشان می گوید در قرآن مجید رستاخیز به معنای بازگشت انسان به خداست: «انا لله و انا الیه راجعون»؛ ما از خداییم و به او باز می گردیم» (بقره/156). اگر معاد و رستاخیز را اینگونه ببینیم باید آن را فطری بدانیم. اما اغلب نگاه ناقصی به رستاخیز و معاد می شود و آن را به مثابه صنعتگری می بینند که چیزی را میسازد و تخریب می کند و دوباره می سازد. اگر به معاد به صورت دوم نگاه کنیم فطری نیست اما واقع این است که مطابق قرآن مجید معنای معاد معنای اول است و فطری است (همان، ص471).
پس اگر بخواهیم دیدگاه ایشان و برداشت ایشان را از قرآن مجید درباره فطریات انسان جمع بندی کنیم باید بگوییم به نظر ایشان مبدا و خالق انسان و اصل بازگشت انسان به این مبدا که معاد خوانده می شود و نیز دستورات اخلاقی و انسانی که عمل صالح خوانده می شود از فطریات انسان است. ایشان می گوید: «بدون شک تعلیمات اسلامی بر اساس قبول یک سلسله فطریات است؛ یعنی همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده می شوند و اسم آنها را «ارزش های انسانی» می گذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه ای در نهاد و سرشت انسان دارند؛ و بعد خواهیم گفت که اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است» (همان، ص468).
اما به نظر می رسد تفسیر و برداشت ایشان از معاد از یک سو همه فهم و مورد توافق همگان نباشد و ازسوی دیگر سخن از فطری بودن آن قدری مشکل تر از دو محور دیگر باشد. اما به هر حال بنا بر مبنای ایشان بخش اصلی آنچه در رستگاری شناسی اهمیت دارد از فطریات انسان است و همگان فارغ از اینکه چه دینی داشته باشند آنها را به عنوان حق می شناسند. اصل اعتقادات دینی باور به خداست که آن از فطریات است. به گفته ایشان در بعد عملی بخش اخلاق و نیز اصول ارزش های انسانی از فطریات هستند. مطابق متون اسلامی در رستگاری شناسی اخلاق بیش از دیگر ابعاد عملی نقش دارد (کیمیای سعادت، ج2، ص4؛ محجة البیضاء، ج5، ص91) و در احکام فقهی آنچه متعلق به حق الناس است بسیار مقدم و مهم تر از حق الله خوانده می شود و تاثیرش در رستگاری انسان بسیار بیشتر است (نهج البلاغه/ خ216). بنابر سخنان ایشان، این دو بخش، از فطریات واضح انسان هستند. حتی در بخش عبادیات، که از حق الله شمرده می شوند، هرچند شکل و صورت عبادت فطری نیست وچه بسا با عقل انسان نیز قابل شناخت نباشد، اما اصل یاد خدا که روح عبادت است و تاثیر آن بر روح و روان انسان چه بسا برای انسان معلوم و آشکار باشد. مطابق این بیان بخش عمده شناخت حق که در رستگاری انسان اهمیت دارد با فطرت و عقل انسان شناخته می شود و همه انسان ها از آن آگاهی دارند.
در اینجا یک پرسش مهم و اساسی مطرح می شود که اگر عمده یا همه آنچه انسان برای رستگاری خود نیاز دارد در فطرت و عقل انسان وجود دارد، پس پیامبران برای چه آمده اند؟ پاسخ ایشان این است که از خود آیات قرآنی بر می آید که کار اصلی پیامبر یادآوری است: «فذکر انما انت مذکر؛ پس یادآوری کن که تو فقط یادآوری کننده هستی» (غاشیه/21) و خود قرآن مجید ذکر و یادآوری خوانده شده است: «قد انزل الیکم ذکراً رسولا ... همانا به سوی شما یک یادآوری کننده و یک رسول نازل کرد»(طلاق/10). آیاتی که در آنها از یادآوری و ذکر سخن رفته بسیار زیاد است (همان، ص478).
ایشان درباره کارویژه پیامبران می گوید:
«آنچه که پیامبران عرضه داشته اند نه چیزی است که انسان نسبت به آن یک حالت بی تفاوتی و یک حالت تساوی داشته است، بلکه یک چیزی است که اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست؛ یعنی طلب او، خواست او، و جست و جوی او در طبیعت و سرشت انسان هست. در این صورت حالت پیغمبران حالت باغبانی می شود که گلی یا درختی را پرورش می دهد، که در خود این درخت یا گل یک استعدادی یعنی یک طلبی برای یک شیء خاص هست. اگر هسته زردآلو را در زمین می کارد، این جور نیست که هسته زردآلو بیتفاوت باشد برای خرما شدن یا زردآلو شدن یا آلبالو شدن؛ اختیار با باغبان است که بیاید آن را زردآلو بکند یا خرما یا آلبالو! در انسان نیز یک فطرتی – به معنای یک تقاضایی- وجود دارد. بعثت پیغمبران، پاسخگویی به تقاضایی است که این تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جست و جوی آن بوده است و خواهد بود، پیغمبران آن را بر او عرضه داشته اند و عرضه می دارند. این همان معنای فطرت است» (همان، ص602).
اگر بخواهیم از مثال ایشان استفاده کنیم، باید بگوییم یک مشت خاک استعداد کوزه شدن یا پارچ شدن یا کاسه شدن را دارد. یک مشت هسته خرما هم استعداد نخلستان شدن و خرما دادن را دارد. اما فرق است بین خاک و هسته خرما. این در دست سفالگر است که خاک را کوزه کند یا کاسه، اما باغبان تنها محیط مناسبی فراهم می کند تا آنچه درون هسته است شکوفا شود. گل با دست سفالگر کوزه یا کاسه می شود اما هسته خودش و البته در محیط و فضای مناسب درخت می شود و میوه می دهد. انسان این دومی است و هر چند یک کودک در هنگام تولد هیچ نمی داند، اما اگر در محیط مناسب رشد کند درون خودش شکوفا می گردد. پیامبران به این معنا آمده اند تا درون انسان را شکوفا گردانند.
ایشان همچنین برای اثبات این مدعا به سخن امام علی(ع) در خطبه اول نهج البلاغه استناد می کند: «فبعث فیهم رسله و واتَرَ الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم مَنسیّ نعمته و یحتجواعلیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول؛ خدا پیامبران خود را یکی پس از دیگری به سوی انسان ها فرستاد تا وفای به پیمان فطرت را از آنان طلب کنند و نعمت های خدا را که مورد غفلت و فراموشی واقع شده اند یادآوری کنند و با تبلیغ پیام خود بر مردم احتجاج کنند و گنجینه های عقل های آنان را برای آنان آشکار سازند». پیامبران آمدند تا مردم را از آنچه در اعماق روح و عقل و فطرت خود آنان است آگاه سازند (همان، ص606-607).
ب) رستگاری مبتنی بر فطریات
در ابتدای این نوشتار بیان شد که شهید مطهری کلید رستگاری انسان را حق پرستی و تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت می داند. اما همان طور که بیان شد اگر ایشان بخواهد رستگاری شناسی قرآن مجید را بیان کند باید گام دومی را نیز بردارد. درست است که اگر انسانی بتواند در پیشگاه خداوند بگوید که من حق پرست و تسلیم حق بوده ام و برای شناخت مصادیق حق به قدر توان و امکانات خود تلاش کرده ام، اهل نجات و رستگاری است؛ اما آیا مطابق قرآن مجید هر انسانی می تواند چنین ادعایی داشته باشد؟ آیا برای این ادعا مرزی و حدی وجود ندارد؟ آیا برای مثال انسانی که بی اخلاقی کرده و حقوق مردم را تضییع کرده و قتل و تجاوز انجام داده است می تواند بگوید من نمی دانستم که این امور را نباید انجام دهم و ... پاسخ این است که ادعای عمل به حق و حقیقتی که شناخته ام مرزش فطریات و اولیات است و از آنجا که اموری مانند عدالت و ظلم و اصول اصلی اخلاقیات از فطریات و اولیات عقلی هستند هیچ انسانی در ترک آنها معذور نیست. پس مرز ادعای حق پرستی فطریات و اولیات عقلی است.
در بخش قبلی این نوشتار گذشت که فطریات و اولیات عقلی انسان طبق برداشت شهید مطهری مبدا شناسی، معاد شناسی، به معنای خاصی که ایشان بیان می کند، و اعمال صالح، به معنای اخلاق و ارزش های انسانی، است. گام دوم رستگاری شناسی ایشان درست بر همین امر متکی است. در واقع سخن ایشان این است که حداقل رستگاری از آن کسی است که به فطریات خود پشت پا نزده باشد وگرنه نمی تواند ادعای حق پرستی کند. اگر بخواهیم چکیده رستگاری شناسی ایشان را در این گام دوم بیان کنیم باید سخنی را که ایشان با لحنی تایید آمیز به حکمای اسلام نسبت می دهد نقل کنیم:
«به نظر حکماء اسلام از قبیل بو علی و صدر المتألهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر، چنین اشخاصی اگر خداشناس نباشند معذب نخواهند بود- هرچند به بهشت هم نخواهند رفت. و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عمل خالص قربة الی الله انجام دهند پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت. تنها کسانی به شقاوت کشیده می شوند که مقصر باشند و نه قاصر» (عدل الهی، ص381).
در اینجا پرسش هایی ممکن است مطرح شود. اگر کسی به حقیقت اعتراف نداشته باشد و در این باره هیچ تقصیری نداشته باشد چرا باید به بهشت نرود. آیا این فرد به فطریات و اولیات خود پایبند بوده است یا نه؟ اگر پایبند نبوده است پس مقصر است و اگر پایبند بوده و با این حال خداشناس نباشد چرا باید به بهشت نرود؟ تنها راهی که باقی می ماند این است که خداشناسی را امری فطری بدانیم. پرسش دوم در رابطه با قسمت دوم سخن فوق است. اگر کسانی که به حقیقت اعتراف ندارند، که ظاهرا مقصود آموزه ها و تعالیم دین اسلام است، به خدا و معاد اعتراف داشته باشند و عمل صالح انجام دهند، پاداش خویش را می گیرند و به اندازه عمل صالح خود رستگار می شوند. باز سخن این است که اگر قرار است که تنها مقصر به شقاوت کشیده شود، اگر کسی برای مثال به معاد باور نداشته باشد اما خداشناس باشد و اعمال صالح زیادی هم انجام داده باشد چرا باید پاداش اعمال خویش را نگیرد و به بهشت نرود؟ تنها او در صورتی مقصر است که یا معاد از فطریات او باشد و یا اینکه به اندازه وسع و توان خود در این باره تحقیق نکرده باشد. اما همان طور که گذشت هر چند شهید مطهری معاد را امری فطری می داند و البته آن را به رجوع الی الله معنا می کند، اما با این حال فطری دانستن آن، حتی به معنایی که ایشان می گوید مشکل است و یافتن دلیل عقلی و نقلی برای آن خالی از اشکال نیست.
به نظر می رسد بین گام اول و دوم در برخی از سخنان ایشان به ظاهر هماهنگی نباشد. ایشان درباره اکثریت مردم جهان که به حقیقت نرسیده اند ولی اگر حقیقت به آنان عرضه شود می پذیرند، می گوید: از نظر اسلامی و با دید فقهی آنها مسلمان نیستند ولی از لحاظ حقیقت مسلم می باشند یعنی تسلیم حقیقتند و عناد با آن ندارند» (عدل الهی، ص362). و می گوید: حکما می خواهند بگویند هر چند مردمی که توفیق قبول دین اسلام را می یابند در اقلیتند ولی افرادی که دارای اسلام فطری می باشند و با اسلام فطری محشور می گردند در اکثریتند» (عدل الهی، ص364).
مطابق این سخنان برای اکثریت مردم جهان که به آموزه های خاص دین اسلام نرسیده اند و به آنها باور ندارند امکان رستگاری و نجات وجود دارد. اما در گام دوم ایشان باورهای دین اسلام را در دو محور «ایمان به خدا و آخرت» و «ایمان به نبوت و امامت» تقسیم می کند و با دو رویکرد متفاوت به آن دو می پردازد.
1-ایمان به خدا و آخرت
ایمان به خدا و آخرت چه نقشی در رستگاری انسان دارد و آیا کسی که به این دو ایمان ندارد نجات می یابد و رستگار می شود؟ پاسخ شهید مطهری به پرسش فوق منفی است: «اشتباه است اگر بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند، به سوی خدا صعود می نماید و وجهه «علیینی» پیدا می کند» (عدل الهی، ص332).
اما چرا عمل کسی که ایمان به خدا و آخرت ندارد بی ارزش است و چنین انسانی رستگار نمی شود؟ می توان از طرف ایشان دو پاسخ داد که یکی در ضمن آنچه گذشت آشکار شد. از آنجا که شناخت مبدأ و معاد فطری است و هیچ کس را از نپذیرفتن آنها عذری نیست پس کسی که این دو را نپذیرفته باشد رستگار نمی شود.
اگر بخواهیم قرآنی بحث کنیم، فطری بودن شناخت مبدا یا بدیهی بودن آن را می توان به روشنی از آیات قرآن برداشت کرد. البته اگر بخواهیم سری به عالم خارج و تاریخ انسان ها بزنیم، باید بگوییم آنچه که در تاریخ انسان به عنوان یک باور شیوع داشته اعتقاد به اصل عالم معنا و یک سرچشمه نور بوده و نه ضرورتا یک خدای شخص وار دارای صفاتی ویژه که در قرآن مجید و متون بسیاری از ادیان مطرح است. شاید بتوان آن میزان از خداشناسی را که فطری است با «عالم غیب» که در قرآن مجید پایه ای ترین اعتقاد یک مومن است منطبق ساخت. قرآن مجید می فرماید:
«این کتاب هیچ تردیدی نیست که هدایتگر متقیان است؛ آنان که به غیب ایمان دارند و نماز بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند. و کسانی که به آنچه به تو نازل شده است و به آنچه قبل از تو نازل شده است ایمان می آورند و به آخرت یقین دارند. آنان بر هدایت از پروردگارشان هستند و آنان رستگارانند» (بقره/2-5). مطابق این آیات، قرآن مجید کتاب هدایت است اما این هدایتگری تنها به حال متقین سودمند است. تقوای در اینجا به معنای تقوای فطری است. کسی هدایت می شود که به ندای فطرت خود گوش دهد و بخواهد تسلیم حق و حقیقت باشد، اما کسی که اینگونه نباشد اساسا هدایت پذیر نیست تا کسی او را هدایت کند. هدایت به معنای نشان دادن حق به انسان و تمیز دادن حق از باطل برای اوست. اما کسی که با حق عناد دارد نشان دادن حق به او برای او ارزشی ندارد و او تسلیم حق نمی شود و در واقع برای او فرقی ندارد که حق را بشناسد یا نشناسد و او تسلیم نمی شود. او مسلم فطری نیست. قرآن مجید تنها می تواند مسلمان فطری را هدایت کند. این نکته را قرآن مجید در جای دیگر بیان کرده است: «کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق؛ خدا چگونه قومی را هدایت کند که بعد از ایمانشان و شناخت حقانیت پیامبر کافر شدند (آل عمران/86). پس کسی را می توان هدایت کرد که بخواهد تسلیم حق باشد.
اما مطابق آیات فوق این متقیان و مسلمانان فطری چه کسانی هستند. در آیه دوم و سوم از سوره بقره پاسخ داده شده است. کسانی که به غیب ایمان دارند. پس اصل ایمان به غیب و جهانی و عالمی غیر مادی و اینکه هستی نمی تواند منحصر در ماده باشد امری فطری است. ویژگی دیگر این است که اینان نماز می گذارند. روح و هدف نماز در قرآن یاد خداست: «اقم الصلوة لذکری؛ برای یاد من نماز بپا دار»(طه/14) قدم بعدی این انسانی که فطرتا عالم غیب را می شناسد و به آن باور دارد، مواجهه با آن عالم و توجه به آن و در نظر داشتن آن است. این نیز امری فطری یا اولی است. انفاق و توجه به دیگران که مهم ترین مصداق احسان و نیکوکاری است باز امری فطری است. اینکه نیکوکاری پسندیده است نکته ای است که نیاز نیست که پیامبری آن را به انسان بگوید. اگر خداوند می فرماید: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان؛ خداوند به عدالت و نیکوکاری فرمان می دهد» (نحل/90) در واقع ارشاد به حکم عقل و فطرت است. البته احسان به معنای فراتر رفتن از عدالت است چرا که به معنای گذشتن از حق خود برای دیگران است و هر انسان نیکوکاری عادل نیز است. و اینکه در آیه سوم از سوره بقره مصداق روشن احسان را آورده ولی به عدالت اشاره نکرده دلیل می تواند این باشد که کسی که از حق خود می گذرد حتما حق دیگران را تضییع نمی کند. پس آیه به صورت ضمنی و با برهان اولویت عدالت را نیز در بر می گیرد.
در آیه چهارم سخن از این است که این متقین به همه آنچه بر تو نازل شد و آنچه قبل از تو نازل شده ایمان می آورند چرا که آن را مطابق فطرت خود می یابند. آنان به آخرت نیز یقین دارند یا یقین پیدا می کنند. اگر فعل «یوقنون» را در عبارت «و بالاخرة هم یوقنون» حال استمراری بگیریم، بر ادعای شهید مطهری منطبق می شود که معاد، به معنای رجوع و بازگشت به خدا، امری فطری است. اما اگر آن را به معنای آینده بگیریم - که البته فعل مضارع تاب هر دو معنا، یعنی حال و آینده را دارد- در این صورت به این معنا می شود که بعد از اینکه پیام قرآن را شنیدند به آن ایمان می آورند.
در آیه پنجم سخن از این است که این متقین و مسلمانان فطری بر هدایت الهی هستند چرا که به ندای باطن و به دعوت پیامبر باطن گوش فرا داده اند. در قسمت آخر این آیه می فرماید: «آنان همان رستگارانند». پس رستگاری به همان اسلام فطری و تقوای فطری بستگی دارد که گردن نهادن به امور فطری و اولی لازمه آن است.
نکته جالب این است که در آیه بعدی، یعنی آیه 6 از سوره بقره، بلافاصله وضعیت و حکم کافر، به معنای کسی که با حق عناد دارد، را بیان می کند: «در حقیقت کسانی که کفر ورزیدند چه آنان را انذار کنی و بیم دهی و چه ندهی برایشان فرقی نمی کند و آنان ایمان نخواهند آورد». این کافری که هدایت پذیر نیست در مقابل آن مسلم و متقی فطری قرار دارد که می خواهد به ندای باطن گوش دهد و تسلیم حق باشد.
اگر بخواهیم سخن شهید مطهری درباره فطری بودن مبدا و معاد را مطرح کنیم، علاوه بر توسعه معنای مبدا باید نگاهی وسیع به معنای آخرت نیز داشته باشیم. همه کسانی که مرگ را پایان زندگی انسان نمی دانند قائل به آخرت و معاد هستند؛ هرچند برای مثال مانند ادیان هند قائل به تناسخ باشند و بگویند انسان پس از زندگی  های متعدد سرانجام به نیروانه می رود و رستگار می شود؛ چرا که نمی توان گفت میلیاردها انسان در طول تاریخ در سرزمین هند با حق عناد داشته اند که به معاد، به صورت ادیان ابراهیمی آن، ایمان نداشته اند. علاوه بر این، مشکل دیگر برخی از ادیان ابتدایی هستند که به مبدا ایمان دارند اما به زندگی دیگر احیانا ایمان ندارند یا گروه صدوقیان در یهودیت باستان که به معاد باور نداشتند ولی به خدا و دستورات او ایمان داشتند.
سخن درباره این بود که چرا کسی که ایمان به مبدا و معاد نداشته باشد رستگار نمی شود و آنچه گذشت یکی از پاسخ هایی بود که می شد از طرف شهید مطهری و با توجه به بیانات ایشان ارائه کرد. اما ایشان پاسخ دیگری هم به این پرسش دارد که قابل توجه است. ایشان می گوید نسبت دنیا و آخرت نسبت بدن و روح و نسبت ظاهر به باطن است و دنیا و آخرت دو جهان جدا و منفصل از یکدیگر نیستند. شرط اینکه یک عمل وجهه ملکوتی خوب و «علیینی» پیدا کند این است که با توجه به خدا و برای صعود به ملکوت خدا انجام بگیرد. اگر کسی به قیامت معتقد نباشد و به خدا توجه نداشته باشد عمل او وجهه ملکوتی نخواهد داشت و به علیین صعود نخواهد کرد. کسی که بدون اعتقاد به خدا و آخرت و بدون در نظر داشتن آنها اعمالی را انجام دهد مثل کسی است که می خواهد از جاده شمال به شهری در جنوب برسد و البته هرگز به آن نخواهد رسید. ایشان برای اثبات سخن خود به آیاتی از قرآن مجید استناد می کند که می گویند عمل کسانی که در پی دنیا هستند تباه و بی ارزش است (عدل الهی، ص331-335). اگر از این سخن آخر ایشان آغاز کنیم باید بگوییم در قرآن دنیاپرستان کسانی هستند که امور زودگذر دنیوی را هدف اصلی قرار داده و فطریات خود را زیر پا می گذارند. پس از این آیات هرگز نمی توان آنچه را که ایشان برداشت کرده اند اثبات کرد.
اما نکته جالب این است که خود مرحوم مطهری در این بیان با دو مشکل جدی روبرو شده است. در واقع سخن ایشان این بود که فعل در صورتی نزد خدا ارزشمند است که علاوه بر حسن فعلی حسن فاعلی هم داشته باشد و حسن فاعلی در صورتی است که فعل برای خدا و برای رسیدن به سعادت اخروی انجام شود. اما خود ایشان پرسشی را مطرح می کند و آن اینکه برای تحقق حسن فاعلی آیا این کافی نیست که کسی عملی را صرفا برای خدمت به خلق خدا، و نه برای سود جویی و سوء استفاده، انجام دهد؟ او با شک از پاسخ به این پرسش می گذرد و می گوید قطعا عملی که به خاطر انسانیت و برای خدمت به دیگران انجام شده در ردیف اعمالی که از روی هوای نفس انجام شده نیست و خدا هرگز آن را بی پاداش نمی گذارد.
مشکل دیگر که خود ایشان به آن اشاره می کند این است که در روایات متعددی اعمال اخلاقی و نیکوی کفار و مشرکان ارزشمند به حساب آمده که در روز قیامت حداقل تاثیرش تخفیف عذاب است (همان، ص336-337). پس سخن دوم ایشان را در توجیه اینکه چرا کسی که به خدا و آخرت ایمان ندارد رستگار نمی شود، نمی پذیریم. برای اینکه یک فعل حسن فاعلی داشته باشد همان نیت خیر و قصد خدمت کردن به دیگران کافی است. به تعبیر دیگر ایمان فطری برای اینکه فعلی حسن فاعلی داشته باشد کافی است. قصد خدمت به مردم و نیکوکاری بخشی از اسلام فطری و تسلیم حق و حقیقت بودن است که برای انسان آشکار است و در فطرت او  نهفته است. این سخن در واقع مضمون حدیثی است از امام باقر(ع) که خود ایشان نیز آن را نقل کرده است:
«کل شیءٍ یجُرُّه الاقرار و التسلیم فهو الایمان، و کل شیء یجر الانکار و الجحود فهو الکفر؛ هر چیزی که نتیجه اقرار و تسلیم و روح پذیرش حقیقت باشد آن همان ایمان است و هر چیزی که نتیجه روح عناد و سرپیچی از حقیقت باشد آن همان کفر است (کافی، ج2، ص387، به نقل از عدل الهی، ص 347).
2-ایمان به نبوت و معاد
تا اینجا سخن از کسانی بود که به خدا و قیامت اعتقاد ندارند. بحث بعدی این است که کسانی که به خدا و قیامت اعتقاد دارند و برای خدا و به جهت رسیدن به سعادت اخروی عمل می کنند، اما به رسالت حضرت محمد(ص) و یا امامت ائمه اطهار باور ندارند و در نتیجه برنامه دینداری آنان احیانا مطابق حق نیست چه وضعیتی دارند؟ پاسخ اجمالی ایشان این است:
«آیات و روایاتی که دلالت می کند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست، ناظر به آن است که آن انکارها از روی عناد و لجاج و تعصب باشد؛ اما انکارهایی که صرفا عدم اعتراف است، و منشا عدم اعتراف هم قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست» (عدل الهی، ص 380-381).
مطابق این سخن تمام باورها و دستورالعمل هایی که در اسلام وجود دارد، غیر از آنهایی که فطری هستند یا با عقل بشری قابل دسترسند، در صورتی عدم اعتقاد یا عمل به آنها مانع نجات و رستگاری است که با روشن بودن حق برای فرد از گردن نهادن به آن امتناع ورزد. در غیر این صورت عدم اعتقاد و یا عدم عمل یا خطا بودن اعتقاد یا عمل لطمه ای نمی زند.
اما سخن دیگر این است که در اخلاق و مسائل مربوط به عدالت و حقوق مردم، که همان طور که گذشت عمده آنها فطری و عقلی است و سخن دین هم ارشاد به حکم عقل است، فرق چندانی بین مسلمان و غیر مسلمان نیست. اما در مسائل تعبدی که عموما خرد گریز است، مانند عبادیاتی مثل نماز و روزه و حج و ... که مسلمان آنها را انجام می دهد، اما غیر مسلمان آنها را انجام نمی دهد یا به شکل دیگر انجام می دهد یا اگر شیعه نباشد ممکن است مطابق تعالیم شیعه انجام ندهد، حکمش متفاوت است. بیان ایشان این است که این افراد از برنامه الهی محروم هستند و در نتیجه از فواید آنها در این دنیا و دنیای دیگر بهره نمی برند (همان، ص339-343 و ص379-380).
مطابق بیان ایشان (یا ظاهر سخن ایشان) عبادیات غیر مسلمانان و غیر شیعه، در صورتی که مطابق برنامه حق نباشد، ارزش ندارد. اما سخن این است که اگر کسی با عقل و فطرت خود دریافت که باید به یاد خدا باشد و او را پرستش و عبادت کند ولی شکل و صورت را از دین دیگر گرفت آیا عمل او هیچ ارزش ندارد؟ آیا می توان گفت یاد خدا بودن بی ارزش است؟! به نظر می رسد مطابق منطق قرآن مجید نفس یاد خدا ارزشمند است و اگر کسی در شکل و صورت به آنچه از نظر دین اسلام حق و درست است نرسید و در این نرسیدن کوتاهی نکرده است، اصل عبادت و یاد خدا بودن ارزشمند است و در رابطه با شکل و صورت معذور است.
بحث در این باره و در رابطه با این قدم دوم نا تمام است چرا که این دیدگاه را باید با آیات و روایات نیز تطبیق داد. در موقعیتی دیگر به بحث تطبیق با آیات و روایات خواهیم پرداخت. سخن را با دو حدیث گرانبها از رسول خدا در این باره که شهید مطهری نیز نقل کرده به پایان می رسانیم.
پیامبرخدا می فرماید:
من فرستاده خدا به سوی شما هستم، من دلسوز شمایم. نگویید که محمد از ماست. به خدا از میان شما یا غیر شما تنها پرهیزگاران دوستان منند و بس. مبادا روز قیامت بیایید در حالی که شما دنیا را بر دوش بکشید و دیگران آخرت را. هان که من عذری بین خودم و شما و بین شما و خدا باقی نگذاشتم، برای هرکس از من و شما عملش خواهد بود» (بحار الانوار، ج21، ص111، به نقل از عدل الهی، ص370)
پیامبر خدا(ص) در آخرین روزهای عمر شریف خود بر منبر رفت و در بخشی از سخنان خود چنین فرمود:
«ای مردم! میان هیچ کس و خدا خویشاوندی یا چیزی که خیری به او برساند یا شری از او دفع کند وجود ندارد جز عمل. همانا کسی ادعا نکند و آرزو نکند و خیال نکند که غیر از عمل چیزی به حالش نفع می رساند. قسم به کسی که مرا مبعوث کرد، رستگار نمی کند مگر عمل توأم با رحمت پروردگار. من نیز اگر عصیان کرده بودم سقوط می کردم. خدایا شاهد باش که رسالت خود را ابلاغ کردم» (شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص863، به نقل از عدل الهی، ص371).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر