۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

نگاهی به رستگاری شناسی شهید مطهری«ره» (1)

کلیدواژه رستگاری

دین را در تعریفی کلامی می توان به «برنامه خدا برای رستگاری انسان» تعریف کرد. مطابق این تعریف هدف اصلی و در واقع یگانه هدف دین رستگاری انسان است. بنابراین معیار و ملاک اینکه باوری یا عملی جزو دین است یا نه همین رستگاری است. امری را می توان جزو دین به حساب آورد که نقش روشن و واضحی در فرایند نجات و رستگاری انسان ایفا کند و ارزش و جایگاه هر باور یا عمل در دین به اندازه نقشی است که در این فرایند دارد. پس نه تنها این معیار و ملاک، تعیین کننده این است که چیزی جزو دین است یا نه بلکه تعیین کننده جایگاه و ارزش آن چیز در دین است. برای مثال پیامبر خدا(ص) می فرماید اگر کسی دهر را نماز بخواند و روزه بگیرد اما اخلاقش نیکو نباشد رستگار نمی شود اما اگر کسی اخلاقش نیکو باشد اما در نماز و روزه اش کاستی هایی باشد اخلاق نیکویش آن کاستی ها را جبران می کند (کیمیای سعادت، ج2، ص4؛ محجة البیضاء، ج5، ص91). از این سخن رسول خدا(ص) بر می آید که هم اخلاق و هم عبادیات در فرایند نجات و رستگاری نقش دارند، اما نقش اخلاق بسیبار جدی تر و پر رنگ تر است. پس باید بگوییم اخلاق در اسلام از جایگاهی بسیار رفیع تر و مهم تر از شریعت برخوردار است.
مطابق آنچه گفته شد مبحث رستگاری شناسی، که در بحث ادیان بیشتر از آن به «نجات شناسی» یاد می شود، یکی از مهم ترین و اساسی ترین بحث های علم کلام و الهیات است. ظاهرا چنان که برخی از فلاسفه دین گفته اند نجات و رستگاری انسان تنها عنصر مشترک بین همه ادیان بزرگ جهان است و همه این ادیان مدعی هستند که هدفشان نجات انسان است، هرچند راهها و ابزارهای مختلفی برای این رستگاری ارائه می کنند (هیک، جان، فلسفه دین، ص 25-26). بنابراین وظیفه اصلی متکلم یا الهیدان این است که نجات شناسی دین خود را به وضوح تمام تبیین نماید، چرا که یکی از وجوه اصلی تمایز ادیان، و یا شاید بتوان گفت اصلی ترین آنها، همین نجات شناسی است.
اما نکته مهم و تاسف آور این است که در کتاب های کلامی سنتی اسلامی بهای لازم به این مبحث داده نشده و به صورتی مجزا و در باب و فصلی خاص به آن پرداخته نشده است. این یکی از ضعف های جدی کلام سنتی اسلامی است و حتی نویسندگانی که امروزه در این وادی قلم می زنند و کتاب می نویسند همان راه قبلی را می روند. شخصیتی که تا حدی به این موضوع پرداخته و تلاش کرده است رستگاری شناسی اسلامی را به صورتی منطقی و خردپذیر و با استناد به قرآن مجید و روایات اسلامی بیان کند، مرحوم شهید مطهری(ره) است. هرچند ایشان نیز این بحث را تحت عنوان عدل الهی و طفیلی آن آورده، اما اصل پرداختن او به این بحث و نیز شیوه علمی و نگاه روشن و منصفانه او بسیار غنیمت و ارزشمند است. قبل از پرداختن به موضع ایشان در این زمینه به بیان ویژگی های رستگاری شناسی می پردازیم و سپس موضع ایشان را به اختصار بررسی می کنیم.
الف) ویژگی های رستگاری شناسی
بحث نجات شناسی غیر از اینکه همان طور که اشاره شد یک بحث کلیدی و زیر بنایی است و در واقع معیاری برای سنجش همه اجزای دین و درجه بندی آنهاست، از دو جهت بسیار بحث انگیز است. یکی از این دو جهت عملی است و دیگری معرفتی و شناختی. مقصود این است که اگر نجات شناسی یا رستگاری شناسی ای که یک دین ارائه می کند یکی از این دو ضعف را داشته باشد با مشکلات و شبهات بسیار جدی روبرو می شود.
یک برنامه رستگاری عادلانه و منطقی اولا باید به لحاظ عملی در دست انسان و قابل دسترسی برای او باشد. رستگاری شناسی یک دین در صورتی عادلانه است که کلید رستگاری در دست خود انسان باشد و او مختارانه بتواند این درب را بگشاید. هرگونه آدرسی در نجات شناسی که به سوی نیرویی و امری خارج از اراده و توان و تیررس انسان اشاره داشته باشد نادرست و ناصواب است و آثار مخرب بسیار جدی برای انسان دارد.
نجات و رستگاری انسان نه باید پیش از آمدن او به این دنیا رقم خورده باشد و نه پس از آن به عواملی غیر از تلاش و سعی خود او بستگی داشته باشد. حداقل آثار مخرب چنین چیزی این است که حس مسئولیت را از انسان می گیرد چرا که تلاش و کوشش خود را برای رستگاری بی فایده می یابد یا اینکه به جای اینکه خود تلاش کند تا رستگاری خود را رقم زند به امور واهی متمسک می شود.
و ثانیا یک برنامه رستگاری باید به گونه ای باشد که به لحاظ معرفتی همه انسان ها بتوانند آن را بشناسند. به عبارت دیگر کلید نجات علاوه بر اینکه باید برای انسان دست یافتنی باشد و همه چیز در اختیار خود او باشد، به لحاظ معرفتی باید برای همه انسان ها قابل شناخت باشد. اگر کلید رستگاری انسان با حوادث تاریخی یا اعتقادات و اعمال ویژه ادیان به گونه ای گره خورده باشد که برای عده زیادی از انسان ها قابل شناخت نباشد، این رستگاری شناسی عادلانه و صحیح نیست.
دو نکته و اشکال فوق دو گونه بحث را به وجود آورده است. این مبحث دوم، یعنی بعد معرفت شناختی، بیشتر در رشته علمی فلسفه دین و گاهی تحت عنوان «دعاوی متعارض ادیان» مطرح می شود. در واقع ادیان مختلف همه مدعی هستند که راه درست و صحیح نجات و رستگاری را ارائه می کنند. در این راههایی که آنان ارائه می کنند مجموعه ای از باورها (هست و است و نیست ها) و اعمال (باید و نباید ها) قرار دارد که ادعا می شود که همه آنها حق و مطابق واقع و درست هستند. اما بین این باور ها و دستورالعمل هایی که ادیان مختلف بیان و ارائه می کنند ناسازگاری و تضاد بسیار جدی وجود دارد. اما نکته این است که همه این ادیان می گویند آنچه ما می گوییم حق است و راه نجات و رستگاری همان است که ما می گوییم. اینجاست که بحث دعاوی متعارض ادیان مطرح می شود. همان طور که مشهور است در این رابطه و با توجه به دو کلید واژه «حق» و «نجات» سه دیدگاه کلی وجود داشته و دارد:
1-انحصارگرایی: انحصارگرا کسی است که هم حقانیت و هم نجات و رستگاری را منحصر در یک دین می داند و تعالیم ادیان دیگر را باطل و راههایی که آنها برای نجات مطرح می کنند بیراهه و گمراهی می داند. انحصار گرا می گوید پیروان دیگر ادیان راهی به رستگاری و نجات  (یا نجات و رستگاری واقعی و کامل) ندارند و تنها پیروان یک دین اهل نجات و رستگاری اند. وجه غالب سنت عموم ادیان همین انحصار گرایی بوده است.
2-تکثرگرایی: تکثرگرا کسی است که تنها یک دین را حق نمی داند و می گوید ادیان مختلف صورت های مختلف حق هستند و همه راههایی به سوی رستگاری انسان اند. بنابر نظر اینان هم حق متعدد است و هم راه نجات.
3-شمول گرایی: برای شمول گرایی تعاریف مختلفی ارائه شده است. برای مثال در برخی از تعاریف شمول گرا کسی است که می گوید ادیان مختلف به درجاتی از حقانیت برخوردارند و هر یک به اندازه ای که از حقیقت برخوردارند راه نجات نیز هستند. اما به نظر می رسد که این نوع شمول گرایی نیز سر از انحصارگرایی در می آورد چرا که این فرد نیز کامل ترین دین را به لحاظ حق دین خود می شمارد و در نتیجه راه نجات واقعی و کامل را منحصر در دین خود می داند. به نظر می رسد تعریف دقیق شمول گرایی، به گونه ای که از دو شق دیگر کاملا متمایز باشد این است که: شمول گرا کسی است که حق یا حق کامل یا بیشترین حق را منحصر در یک دین می داند، اما معتقد است که راه نجات و رستگاری در همین دین به گونه ای بیان شده است که پیروان دیگر ادیان نیز می توانند به آن، حتی به بالاترین درجات آن، دست یابند. پس شمول گرا طبق این تعریف بین حقانیت و رستگاری تفکیک قائل می شود و از این جهت با دو دیدگاه قبلی متفاوت است (برای آگاهی بیشتر ر.ک. هیک، جان، پیشین، ص223-249؛ مایکل پترسون و ...، عقل و اعتقاد دینی، ص397-426).
مهم ترین اشکالی که به انحصار گرایی گرفته می شود، یک اشکال معرفتی است. نه پیروان یک دین ضرورتا از روی شناخت و برهان این دین را پذیرفته اند و نه غیر آنان ضرورتا با علم و آگاهی و از روی عناد آن را رد می کنند. اکثریت قاطع دینداران جهان دینداریشان برهانی نیست بلکه با دین آباء و اجدادی خود رشد کرده اند و چنان با آن خو گرفته اند که آن را حق می یابند. فیلسوف دین تکثرگرای شهیر، جان هیک، می گوید: «اگر من در هند به دنیا آمده بودم، احتمالا هندو بودم و اگر در مصر یا سریلانکا  به دنیا آمده بودم محتملا مسلمان یا بودایی بودم؛ اما من در انگلستان متولد شده ام و همان طور که می توان حدس زد، مسیحی هستم» (هیک، جان، پیشین، ص224). این نکته درستی است که جان هیک به آن اشاره می کند و اندیشمند مسلمانی بر این نکته اینگونه تاکید می کند که «دینداری اکثریت قاطع دینداران علت دارد و نه دلیل» (سروش، عبد الکریم، صراط های مستقیم، مقاله اول). این سخن نیز درست است. اما نکته این است که دو اندیشمند نامبرده از این نکته به عنوان برهانی برای اثبات تکثرگرایی استفاده می کنند. به نظر می رسد که این دلیل و برهان در عین صحت اعم از مدعای ایشان است. هرچند این برهان انحصارگرایی را رد می کند اما ممکن است کسی این سخن را قبول داشته باشد و تکثرگرا نباشد بلکه برای مثال شمول گرا باشد.
آیت الله خمینی(ره) به هیچ وجه تکثرگرا نیست، اما سخن فوق را قبول دارد:
«عوام آنان [غیر مسلمانان] تکلیفشان روشن است، چرا که خلاف مذاهبی که دارند به ذهنشان خطور نمی کند، بلکه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب قطع دارند. پس همان طور که عوام ما، به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام به صحت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب علم دارند، بدون اینکه خلاف آن به ذهنشان خطور کند، عوام آنان نیز چنین هستند و این دو گروه از این جهت تفاوتی ندارند و کسی که یقین دارد، در پیروی از یقین خود معذور است و نافرمان و گناهکار نیست ... اما غیر عوام آنان غالبا به واسطه تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته به مذاهب باطل خویش یقین کرده و معتقد شده اند، به گونه ای که هر گاه سخن مخالف اعتقاداتشان به آنان برسد، آن را با عقول خویش که از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش یافته است، رد می کنند. پس عالم یهودی یا مسیحی، مانند عالم مسلمان، ادله دیگران را صحیح نمی داند و بطلان آن برای او مانند بدیهی شده است؛ زیرا مذهب او نزد خودش بدیهی است و خلاف آن را احتمال نمی دهد (آیت الله خمینی، المکاسب المحرمه، ص133؛ توفیقی، حسین، «دیدگاه امام خمینی(ره) درباره پیروان ادیان» در هفت آسمان، ش15، ص30-31).
امام محمد غزالی نیز سخنی شبیه همین را دارد: «بیشتر مردم در کودکی ایمان آورده اند و سبب تصدیقشان تنها تقلید از پدران و معلمان خویش بوده است ... زیرا آموزش در کودکی مانند نقش روی سنگ است. سپس بر این اعتقادات نشو و نما پیدا می کنند و آن را در نفس خود استوار می سازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد یقینی و تصدیق محکم خویش که شکی به آن راه ندارد، باقی می مانند. از این رو دیده می شود که فرزندان مسیحیان و رافضیان و زرتشتیان و مسلمانان همگی جز بر اعتقاد پدرانشان و اعتقادات باطل یا حق آنان به بلوغ نمی رسند و به گونه ای به آن اعتقاد یقین دارند که اگر ایشان را قطعه قطعه کنند از آن عقاید دست بر نمی دارند در حالی که برای آن دلیلی واقعی یا ظاهری ندارند ... همه اینها فقط به سبب تقلید و سرمشق قرار دادن است که در پیروان یافت می شود ... پس از اینجا معلوم می می شود که تصدیق یقینی بر بحث و استدلال توقف ندارد» (غزالی، الجام العوام عن علم الکلام، ص 115-116).
شهید مطهری(ره) همین سخن را به گونه ای دیگر بیان می کند: «ما معمولا وقتی می گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی می کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان می نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته اند و به حکم تقلید از پدران و مادران وابسته به دینی دیگر هستند یا اصلا بی دینند، غیر مسلمان می نامیم» (عدل الهی، ص318).
در پایان این بخش باید بحث را چنین خلاصه کنیم که یک نظام رستگاری شناسی حتما باید دو ویژگی را داشته باشد و در غیر این صورت هم نظامی عادلانه نیست و هم عقیم و بی فایده است. یکی اینکه راه نجات و کلید رستگاری ای که ارائه می کند همه انسان ها بالفعل از آن آگاهی داشته باشند و اگر اینگونه نباشد اکثریت انسان ها از دایره آن بیرون می مانند. دیگر اینکه این کلید در دست انسان باشد و نجات و رستگاری تنها و تنها با سعی و تلاش خود او در این جهان حاصل شود.
ب) شهید مطهری(ره) و رد انحصار گرایی و تکثرگرایی
مرحوم مطهری هم انحصارگرایی و هم تکثرگرایی را رد می کند. ایشان دین حق را یکی می داند؛ به این معنا که در هر زمان یک دین است که دین برتر است و همه مردم وظیفه دارند به آن ایمان آورند. ایشان می گوید، کلمه اسلام در آیه «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ و هر کس غیر از اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیان کاران خواهد بود» (ال عمران/85) به معنای تسلیم حق بودن است؛ اما حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان معنای روشن آن همان دین پیامبر خاتم(ص) است. ایشان سخن کسانی مانند جرج جرداق، صاحب کتاب الامام علی(ع) و جبران خلیل جبران، نویسنده معروف مسیحی لبنانی را که می گویند اسلام دین حق است و دیگر ادیان هم حق هستند و اسلام از همه مردم دعوت نکرده است که از دین خود دست بردارند و به دین اسلام بگروند، به شدت رد می کند و دلایل زیادی علیه آن می آورد (عدل الهی، ص296-300).
ایشان درباره انحصارگرایان چنین می گوید:
«نقطه مقابل اینها دسته دیگری هستند که تقریبا همه مردم را مستحق عذاب می دانند و برای کمتر انسانی عمل مقبول و فرجام نیک معتقدند. اینها یک حساب ساده ای دارند، می گویند مردم یا مسلمانند و یا غیر مسلمان، غیر مسلمان ها که تقریبا سه ربع مردم جهان را تشکیل می دهند به این جهت که مسلمان نیستند اهل دوزخند. مسلمانان نیز یا شیعه اند و یا غیر شیعه، غیر شیعه که تقریبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشکیل می دهند به این جهت که شیعه نیستند اهل دوزخند. شیعیان نیز اکثریتشان در حدود سه ربع، تنها اسم تشیع دارند و اقلیتی از آنها به اولین وظیفه خود که «تقلید» از یک مجتهد است آشنا هستند تا چه رسد به سایر وظایف که صحت و تمامیت آنها موقوف به این وظیفه است. اهل تقلید هم غالبا اهل عمل نیستند. علیهذا بسیار اندکند کسانی که اهل نجات می باشند» (همان، ص302).
ایشان پس از رد اجمالی منطق تکثر گرایی و انحصار گرایی، منطق قرآن مجید را در مقابل آنها قرار می دهد: «در اینجا منطق سومی هست و آن منطق قرآن کریم است. قرآن کریم در این مساله به ما فکری مغایر با آن دو فکر می دهد که کاملا مخصوص قرآن است. نظر قرآن نه با اندیشه گزاف روشنفکرمآبان ما تطبیق دارد و نه با تنگ نظری خشک مقدسان ما. نظر قرآن بر منطقی خاص استوار است که پس از وقوف بر آن هر کسی اعتراف می کند که سخن صحیح در این زمینه جز آن نیست ... »(همان).
ایشان در ادامه به بررسی ادله تکثرگرایان و انحصارگرایان می پردازد. او ادله تکثرگرایان را به عقلی و نقلی تقسیم می کند. دلیل عقلی آنان دو مقدمه دارد، یکی اینکه خدا با همه موجودات نسبت مساوی دارد و هیچ انسانی برای او فرقی ندارد. دیگر اینکه خوبی و بدی اعمال، قرادادی نیست و بلکه ذاتی است و بنابراین هر کس کاری خوب انجام دهد نزد خدا پسندیده است و ...
پاسخ ایشان این است که هر چند مقدمه اول درست است، اما در مقدمه دوم ایرادی وجود دارد و آن اینکه ارزش عمل نزد خدا به نیت و قصد انجام دهنده آن نیز بستگی دارد. به عبارت دیگر ما یک حسن فعلی داریم و یک حسن فاعلی. عملی نزد خدا ارزشمند است که هر دو حسن را داشته باشد و اگر عملی به ظاهر نیکو و سودمند برای هدفی و نیتی بد انجام شده باشد نزد خدا ارزشی ندارد (همان، ص303-305 و 320-328).
به نظر می رسد که تکثرگرا بتواند از خود دفاع کند و این پاسخ ایشان را نپذیرد. سخن این بود که یک عمل نیک و خیر فرقی ندارد که برای مثال یک مسلمان انجام دهد یا یک مسیحی. چون افراد برای خدا تفاوتی ندارند و عمل نیک هم حسنش ذاتی است. اینکه گفته شود حسن فاعلی را هم علاوه بر حسن فعلی باید در نظر گرفت سخن درستی است. اما بر فرض اینکه یک عمل نیک را یک مسلمان برای خدا و برای خدمت به خلق خدا و از روی خیرخواهی انجام دهد یا همین عمل را یک مسیحی با همین نیت انجام دهد نزد خدا نباید فرق داشته باشد. هر دو هم حسن فعلی دارند و هم حسن فاعلی. پس به نظر می رسد پاسخ شهید مطهری تمام نباشد.
اما به نظر می رسد که این دلیل و برهان عقلی در عین صحت و درستی اعم از مدعا باشد و تکثرگرایی را اثبات نکند. ممکن است کسی بگوید اگر یک مسیحی واقعا نمی داند که اسلام دین حقِ برتر است و در مسیحیت خود باقی بماند عمل او نزد خدا ارزشمند است و فرقی با عمل مسلمان ندارد. اما این منافاتی با این ندارد که کسی که مطالعه کرده و دین اسلام را برتر یافته، وظیفه دارد به این دین بگرود. این سخنی است که خود شهید مطهری، چنان که بعدا بیان می کنیم، بدان قائل است. پس برهان فوق هرچند رد انحصارگرایی است اما اعم از تکثرگرایی و شمول گرایی است.
شهید مطهری سپس به ادله نقلی تکثرگرایان می پردازد. برخی از آیات قرآن مجید این را به شدت رد می کند که یهودیان نجات و رستگاری را مخصوص خود می دانستند. نجات و رستگاری تنها با ملاک و معیار و نیز با ایمان و عمل صالح حاصل می شود و کسی بدون ملاک و معیار به خدا نزدیک نمی شود (بقره/80-82؛ ال عمران، 24-25). در آیه ای دیگر سخن یهودیان و مسیحیان که بهشت را مخصوص خود می دانستند به شدت رد می شود و آن سخنی بی دلیل به حساب می آید و معیار و ملاک نجات که اعمال خود انسان است بیان می شود (بقره/111-112). همچنین در آیه ای دیگر مسلمانان در کنار اهل کتاب قرار می گیرند و به آنان گفته می شود نجات و رستگاری به آمال و آرزوی هیچ کس بستگی ندارد و تنها به اعمال انسان ها بستگی دارد (نساء/123-124). آیات متعدد دیگر به عمل انسان ها و اینکه اجر هیچ عملی ضایع نمی شود اشاره دارد و ... (زلزال/7-8؛ توبه/120؛ کهف/30) (همان، ص305-309).
ایشان به صورت روشنی پاسخ این ادله را نمی دهد و گویا به صورت ضمنی پاسخ آنان را داده است. این آیات و آیات دیگر رد انحصارگرایی هستند و نه اثبات تکثرگرایی. از آیات متعدد دیگر که از اهل کتاب می خواهد که به اسلام ایمان آورند فهمیده می شود که باید حساب حقانیت را از نجات و رستگاری جدا کرد. اینکه انحصارگرایی باطل است و اینکه عمل خوب و درست هر جا و هر کس با نیت درست انجام دهد ارزشمند است، تکثرگرایی را اثبات نمی کند و با شمول گرایی نیز سازگار است.
ایشان ادله انحصارگرایان را نیز به عقلی و نقلی تقسیم می کند. دلیل عقلی آنان این است که اگر اعمال غیر مسلمانان با مسلمانان یکسان پذیرفته شود و هر دو نجات یابند پس فرق این دو چیست؟ پاسخ ایشان این است که فرق این است که یکی به طبیب حاذق مراجعه کرده و دیگری نکرده است. آنکه مراجعه کرده سود آن را می برد و آنکه نکرده است زیان می کند. در واقع مسلمان راحت تر به حق رسیده است. اما این امر باعث تفاوت حق پرستی مسلمان و غیر مسلمان نمی شود (همان، ص310 و 366).
دلیل نقلی انحصارگرایان آیاتی هستند که می گویند عمل کافران هیچ ارزشی ندارد و تباه است (ابراهیم، 18؛ نور/39 و ...) و روایاتی که در این باره وارد شده است (همان، ص310-312). پاسخ شهید مطهری به این ادله نقلی این است که کفر دو گونه است، یکی کفری که از روی عناد و لجبازی با حق و حقیقت است و دیگری آنکه از روی جهالت و نادانی است. آن کفر نوع اول است که عمل را خراب می کند و مانع نجات است. اما اکثریت غیر مسلمانان اینگونه نیستند و کفرشان از روی جهل و نرسیدن به حق است (همان، ص314-315).
ج) اسلام فطری کلیدواژه رستگاری
مرحوم مطهری پس از رد انحصار گرایی و تکثر گرایی اندیشه اثباتی خود را که نوعی شمول گرایی است بیان می کند. کلیدواژه ایشان در این بحث واژه «اسلام فطری» است که آن را مقابل اسلام جغرافیایی و منطقه ای قرار می دهد. سخن ایشان این است که نجات و رستگاری در گرو همین اسلام فطری، یعنی تسلیم بودن در برابر حق و حقیقت است:
«بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند، و در منطقه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حق و حقیقت تسلیم باشد، درِ دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه را که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد.
اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد هرگز خداوند او را معذب نمی سازد» (همان، ص 318-319).
اگر بخواهیم سخن ایشان را تحلیل کنیم باید بگوییم رستگاری انسان در گرو یک چیز است و آن حق پرستی و تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت است. اما این حق پرستی یک مقدمه دارد و آن حق شناسی است. هر انسان حق پرست باید به اندازه وسع و توان خود تلاش کند که مصادیق حق و حقیقت را بشناسد. مطابق سخن ایشان انسان در این جهان دو وظیفه دارد که یکی لازمه دیگری است. بنابر سخن ایشان اگر کسی این دو وظیفه را انجام داده باشد اهل نجات و رستگاری است، هرچند به دین حقِ برتر دست نیافته باشد. این دو وظیفه عبارتند از:
1-هر میزان و مقداری که حق و حقیقت برای او روشن شده است تسلیم آن باشد و به آن گردن نهد.
2- به اندازه وسع و توانایی و امکانات خود تلاش کرده باشد که حق و حقیقت را و مصادیق آن را شناخته باشد.
هر کس در پیشگاه خداوند بتواند مدعی شود که این دو وظیفه را به اندازه توان خود انجام داده است اهل نجات و رستگاری است. ایشان نظریه خود را در قالب یک مثال بیان می کند که از جهاتی بسیار راهگشاست. او سخنی را از دکارت نقل، و درباره آن داوری می کند:
«می گوید من نمی گویم مسیحیت حتما بهترین دینی است که در همه دنیا وجود دارد. من می گویم در میان ادیانی که الان من می شناسم و به آنها دسترسی دارم مسیحیت بهترین دین است. من با حقیقت جنگ ندارم، شاید در جاهای دیگر دنیا، دینی باشد که بر مسیحیت ترجیح داشته باشد ... من چه می دانم؟ شاید مثلا در ایران دین و مذهبی وجود داشته باشد که بر مسیحیت ترجیح دارد.
این گونه اشخاص را نمی توان کافر خواند، زیرا اینها عناد نمی ورزند، کافر ماجرائی می نمایند. اینها در مقام پوشیدن حقیقت نیستند. ماهیت کفر چیزی جز عناد و میل به پوشانیدن حقیقت نیست. اینها مسلم فطری می باشند... مقصود ما از تمثیل به دکارت این است که اگر فرض کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم بوده که اظهار داشته است و از طرف دیگر واقعا هم دسترسی بیشتر برای تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است» (عدل الهی، ص319-320).
ایشان در پایان این سخن به دو اصلی که پیشتر از سخن ایشان برداشت کردیم تصریح کرده است. اما نکته جالب در این سخن ایشان این است که حتی درباره کسی مانند دکارت، که یک دانشمند مشهور است و در قرون جدید در کشوری مثل فرانسه می زیسته، این احتمال را می دهد که قدرت تحقیق بیش از این را نداشته باشد. پس در مقایسه با دکارت می توان وسع و قدرت و امکان انسان های تحصیل نکرده ای که در گوشه و کنار دنیا زندگی می کنند را سنجید. البته پیشتر در بیانی از آیت الله خمینی(ره) نقل شد که حتی عالمان یهود و مسیحی و نیز عالمان مسلمان ممکن است به حقیقت نرسند و در این جهت چندان مقصر نباشند و معذور باشند.
مرحوم مطهری درباره اکثریت انسان های جهان قائل است که بر طبق فطرت پاک و درستشان مشی می کنند و صلاحشان بر فسادشان غلبه دارد و تنها اگر خطایی می کنند عامل اصلی جهل آنان است. ایشان در همین بحث برای نمونه مسیحیت را مثال می زند:
«شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که می بینید، آدم فاسد و کثیفی است؟ والله میان همینها صدی هفتاد هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمانی و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده اند! تقصیری هم ندارند. آن مردم به بهشت می روند، کشیش آنها هم به بهشت می رود ... » (نبرد حق و باطل، ص46).
پس در دیدگاه شهید مطهری(ره) کلید واژه نجات «اسلام فطری» به معنای تسلیم بودن نسبت به حق و حقیقت است. در این رستگاری شناسی انسان دو تکلیف دارد یکی حق پرستی و دیگری تلاش برای شناخت مصادیق حق و حقیقت. این دو تکلیف دو ویژگی ای را که پیشتر برای یک رستگاری شناسی خردپسند بیان کردیم به روشنی دارا هستند. هیچ انسانی بر روی زمین در هر نقطه و محیطی که زندگی کرده و در هر فضایی که رشد کرده، نمی تواند مدعی شود که این دو تکلیف فراتر از توان من یا فراتر از علم و شناخت من است. اینکه به انسان ها گفته شود «هرچه حقیقت برای تو روشن شد به آن گردن بنه و به اندازه توان خود تلاش کن تا مصادیق حق را بشناسی» فراتر از توان هیچ کس نیست و از آنجا که اصل حق پرستی، همان طور که قرآن مجید بیان کرده (روم/30) فطری است و انسان ها در درون خود می یابند که باید حق و حقیقت را دوست داشته باشند و تسلیم آن باشند و از باطل نفرت داشته باشند، پس هیچ انسانی نمی تواند بگوید من نمی دانستم که باید تسلیم حق و حقیقت باشم. تکلیف دوم، یعنی مطالعه برای شناخت مصادیق حق و حقیقت، لازمه تکلیف اول است و در واقع تکلیف جدیدی نیست.
نکته دیگر اینکه این رستگاری شناسی کاملا عادلانه است و در آن هیچ چیز به شانس یا اتفاق یا پارتی بازی بستگی ندارد. در قرآن مجید اصل اساسی و زیر بنایی رستگای شناسی این جمله شکوهمند و خرد پذیر است که: «و اَن لیس للانسان الا ما سعی. و اَنَّ سعیَه سوف یُری؛ و اینکه حتما برای انسان چیزی جز آنچه خودش سعی و تلاش کرده باقی نمی ماند و آنچه را که برایش تلاش کرده است در نظر گرفته می شود» (نجم/39) و آیات متعدد قرآن به گونه های مختلف بر این تاکید می کند که نجات و رستگاری تنها و تنها با سعی و تلاش خود انسان حاصل می شود. در بیانی که شهید مطهری از رستگاری دارد نیز همه چیز در دست خود انسان است و تنها با سعی و تلاش خود او حاصل میشود.
نکته دیگر اینکه آیات متعددی از قرآن مجید نشان می دهد که حسابرسی خداوند کاملا عادلانه است و خدا هرگز به کسی ظلم نمی کند. در این رستگاری شناسی عدل کامل برقرار است. اگر اکثریت مسلمانان مسلمان بودنشان موروثی و تقلیدی است و اکثریت مسیحیان و پیروان دیگر ادیان نیز به همین صورت هستند، پس عدالت حکم می کند که با همه به یک صورت برخورد شود. در رستگاری شناسی شهید مطهری یک تناسب اینگونه برقرار است. بین دو نفر که هر دو به یک اندازه تلاش کرده اند که حق و حقیقت را بشناسند و به صورت اتفاقی برای یکی دو برابر دیگری مصادیق حق روشن شده اما تعداد حق هایی که گردن نهاده اند برابر است، نفر دومی از جایگاه بهتری برخوردار است، هر چند نفر اول یک مسلمان یا حتی یک عالم مسلمان باشد. به تناسب زیر توجه کنید:
فرزند پیامبری تعداد 100 حق برای او روشن شده و به 50 عدد آنها گردن نهاده است.
انسانی از یک قبیله بدوی 30 حق برای او روشن شده و به 25 عدد از آنها گردن نهاده است.
در این صورت با اینکه نفر اول تعداد حقی که گردن نهاده دو برابر نفر دوم است اما جایگاه نفر دوم برتر و بالاتر است چرا که او حق پرست تر است.
این کلیدواژه رستگاری شهید مطهری بود. اما گام های مهم دیگری است که ایشان باید در این رستگاری شناسی بردارد. آیا مصادیق حق که فطری هستند و همه انسان ها می شناسند، کدامند؟ اعتقادات و باورهایی که در اسلام به ظاهر با این رستگاری شناسی ناسازگارند کدامند و چگونه می توان مشکل را حل کرد؟ اعتقادات شیعه مانند شفاعت، توسل، محبت به امام و ... چگونه با این رستگاری شناسی می سازد؟ اعتقاد رایج مسلمانان در مورد مستضعف و حکم او چگونه با این رستگاری شناسی قابل جمع است؟ ایمان به عنوان رکن اساسی رستگاری در قرآن مجید چه جایگاهی در رستگاری شناسی دارد و ... بعدا و در فرصت هایی مناسب به پاسخ پرسش های فوق در رستگاری شناسی شهید مطهری خواهیم پرداخت.

۱ نظر:

  1. سلام
    این لینک جوان آنلاین است که به محمد نوری زاد فحاشی کرده و در توجیه دلیل فحش دادن این روایات را ذکر کرده است:
    http://www.javanonline.ir/vdcc4mq002bqpm8.ala2.html
    توصيه به ادب در اسلام را با اين سخنان در نهج البلاغه چطور می توان جمع كرد؟ در صورت امكان مطلبی در اين باره بنويسيد.
    با تشكر

    پاسخحذف