۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

جامعه خداپسند نقاد است نه مداح

واژه نقد به معنای بررسی و ارزیابی نقاط قوت و ضعف است و مدح به معنای ستایش انسان هاست، که البته گاهی بیان صفات و ویژگی های  نیکویی است که در فرد موجود است و گاهی بیان ویژگی هایی است که در او نیست. به هر حال برخورد نقادانه درست نقطه مقابل برخورد مداحانه است و روابط بین افراد ممکن است یکی از این دو گونه باشد و رابطه بین مردم عادی و حاکمان ممکن است نقادانه و یا مداحانه باشد. این رابطه معمولا در حکومت ها و نظام های دموکراتیک نقادانه و در نظام ها و حکومت های استبدادی و غیر دموکراتیک مداحانه است.
اما سوال این است که در جامعه ای که خود را دینی و اسلامی می داند کدام یک از این دو باید جریان داشته باشد و ترویج شود؟ بین مردم و حاکمان باید مداحی حاکم باشد یا نقادی؟ متون دینی در این باره چه می گویند؟
متون اسلامی در این باره چنان با وضوح و تاکید سخن می گویند که خود این امر می تواند به عنوان معیاری برای سنجش اسلامی بودن یک جامعه و نظام به حساب آید. در روایات بسیار زیادی به صورت های مختلف مداحی به شدت هر چه تمام تر محکوم شده است:
پیامبر خدا می فرماید: «ازمدح و ستایش بپرهیزید، که آن سربریدن است» (کنز العمال، ح8331) و می فرماید: «اگر انسانی با کاردی تیز و بران به انسانی حمله کند برای او بهتراست تا اینکه رو به رو او را بستاید» (المحجة البیضاء، ج5، ص284) و می فرماید: «وقتی از برادرتان چیزی می خواهید، گفتارخود را با ستایش او آغاز نکنید و بر پشتش بار گران مگذارید» (نهج الفصاحه، ص501).
پیامبر خدا(ص) درباره برخورد با کسی که مداحی می کند جمله ای عجیب دارد که شدت ناشایست بودن و پلید بودن این عمل را نشان می دهد: «به صورت مداحان و ستایشگران خاک بپاشید» (همان، ص502؛ سنن ابن ماجه، 3742).
مردی در حضور پیامبر(ص) از مردی مدح و ستایش کرد؛ آن حضرت فرمود: این حرف ها را به گوشش نرسان که او را هلاک می کنی. اگر اینها را از تو بشنود رستگار نمی شود (کنز العمال، ح8339).
این احادیث درباره قبح و زشتی عمل مدح و ستایش بود؛ اما مدح شونده و کسی که خود را در معرض مدح و ثنا قرار می دهد یا شیفته آن است خود داستانی دیگر دارد. قرآن مجید درباره کسانی که مدح و ستایش را دوست دارند، سخنی سخت و عجیب دارد: «البته گمان مبر کسانی که بدانچه کرده اند شادمانی می کنند و دوست دارند به آنچه نکرده اند مورد ستایش قرار گیرند، برای آنان نجاتی از عذاب است، بلکه برای آنان عذابی دردناک خواهد بود» (ال عمران/188).
پیامبر خدا(ص) درباره شیفتگی نسبت به مدح شدن و تاثیر آن بر فرد و اجتماع می فرماید: «دوست داشتن مدح و ثنای مبالغه آمیز انسان را کور و کر می سازد و خانه ها را از اهلش خالی می سازد.
آری! حاکمی که مدح و ستایش را دوست دارد، مداحان و ستایشگران دنیا پرست گرد او جمع میشوند و به ستایشش می پردازند و این مدح و ستایش ها باعث می شود که حقایق را درک نکند و آنها را وارونه بفهمد. و در این زمان است که فاجعه ای عظیم برای ملت و مملکت به وقوع خواهد پیوست چرا که سیاست ها و تصمیم ها و سخنان، خلاف واقعیت و مصلحت خواهد بود. به همین جهت پیامبر(ص) درباره مداحی حاکمان به صورتی ویژه سخن می گوید:
«هر کس حکمران ستمگری را مدح گوید و از سر چشمداشت به او، خود را در برابرش خفیف و خوار گرداند، همسفر او به سوی آتش باشد» (امالی الصدوق، ص347). و می فرماید: «هرگاه بدکار ستوده شود، عرش بلرزد و پرودرگار به خشم آید» (تحف العقول، ص46).
این در واقع همان سفارشی است که امام علی(ع) به مالک اشتر می کند و او را از خطر مدح و ستایش برای حکومت آگاه می کند: «به اهل پارسایی و راستی بپیوند و آنان را چنان تربیت کن که در ستایش تو اغراق نکنند و با ستودن کار بیهوده ای که نکرده ای دلشادت نسازند؛ زیرا که ستایش زیاد، خودپسندی آرد و به سرکشی و تکبر کشاند» (نهج البلاغه، نامه 53).
آن حضرت همچنین به همه مردم سفارش می کند که از مداحان دوری کنند: «کسی که تو را به آنچه نداری بستاید، اگر عاقل باشی، این کار در واقع نکوهش توست» (غررالحکم، ح9042) و می فرماید: «از کسی که تو را بی جهت مدح و ستایش می کند، پرهیز کن؛ زیرا زود باشد که بی جهت نیز (توسط او) بی حرمت و بی آبرو شوی»(تنبیه الخواطر، ج2، ص17).
مطابق این حدیث همان کسی که اکنون مدح و ستایش می کند فردا آبرو می برد و دلیل این امر این است که مدح و ستایش برای دنیا و دنیا پرستی است و کسی تا قدرت دارد مداحی می شود و چون موقعیتش از دست برود یا متزلزل شود به کار دیگری که باز نفع دنیوی اش را در پی دارد می پردازد.
امام علی(ع) وقتی در راس حکومت بود در مقابل مدح و ستایش عکس العمل نشان می داد و به گونه ای عمل می کرد که بر همگان آشکار شود که این عمل خوشایند او نیست. وقتی عده ای به ستایش او پرداختند، فرمود: «خدایا، تو مرا بهتر از خودم می شناسی و من خودم را بهتر از آنان می شناسم. خدایا، ما را بهتر از آن چیزی قرار ده که آنان گمان می کنند و آنچه را هم که درباره ما نمی دانند بر ما ببخشای» (نهج البلاغه، حکمت 100).
آن حضرت با صراحت تمام نفرت خود را نسبت به مدح و ستایش اعلام می کند: «خوش ندارم حتی در ذهن شما بگذرد که من ستایش اغراق آمیز و شنیدن مدح و ثنا را دوست دارم. و من –بحمد الله- چنین نیستم. و اگر (به فرض) دوست می داشتم که مرا مدح و ثنا گویند، این میل را به خاطر خضوع در برابر خداوند سبحان ،که به عظمت و کبریایی زیبنده تر است، رها می کردم. ممکن است مردم مدح و ستایش را پس از تحمل رنج و مشقت (در کاری) شیرین بیابند. لیکن شما مرا مدح و ثنا نگویید؛ زیرا (اینکه مرا می بینید که خود را به رنج و سختی می افکنم برای این است که) می خواهم خود را از مسئولیت حقوقی که از جانب خدا و شما بر گردنم است خارج سازم، حقوقی که هنوز از ادای آنها فراغت نیافته ام و واجبات و وظایفی که باید به جا آورم...» (نهج البلاغه، خطبه 216).
از این سخنان بر می آید که حاکمی که دغدغه اش اجرای وظایف و ادای حقوق است هرگز نباید در پی مداحی مداحان باشد، بلکه باید از آن نفرت داشته باشد. آن حضرت در همین سخن با صراحت به این نکته اشاره می کند که مدح و ثنای بیجا مانع اجرای وظایف اوست و او به نقادی و گفتن اشکالات به شدت نیازمند است. پس مردم را تکلیف می کند که به جای مداحی اشکالات او را بیان کنند:
«با من به صورت تصنعی و منافقانه برخورد نکنید و هرگز گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سخت است و یا اینکه خواهان تکریم و تعظیم هستم، زیرا کسی که شنیدن سخن حقی که به او گفته می شود یا عدالتی که به او عرضه می شود برایش سخت و مشکل باشد، عمل به آن برایش مشکل تر است. پس، از گفتن سخن حق و مشاوره دادن در راه عدالت به من خودداری نکنید، زیرا من خودم برتر و بالاتر از این نیستم که خطا نکنم» (همان).
امام صادق(ع) از امام علی(ع) نقل می کند که: خداوند عوام و توده مردم را به خاطر گناهانی که خواص در خفاء و بدون اطلاع آنان انجام داده اند عذاب نمی کند، اما اگر خواص آشکارا مرتکب گناه شوند و توده مردم در برابر آن عکس العمل نشان ندهند هر دو گروه مستوجب عذاب الهی هستند (وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف...، باب 4 از ابواب الامر و النهی، حدیث 1).
آری! این جامعه خداپسند و اسلامی است. جامعه ای که در آن از چاپلوسی و برخورد های منافقانه و ریا و سالوس و مداحی و ستایشگری خبری نیست و در مقابل مردم آزادانه و به راحتی نقاط قوت و ضعف حاکمان و زمامداران و مسئولان و مدیران را ارزیابی می کنند و بی تکلف با آنان سخن می گویند و عیب ها و کاستی ها را گوشزد می کنند. چنین جامعه ای بیمار نیست چرا که در آن همه افراد دست به دست هم داده اند تا ضعف ها و کاستی ها و عیب ها را بشناسند و آنها را برطرف نمایند. در چنین جامعه ای حاکمان گمراه نمی شوند و به خواب غفلت فرو نمی روند و مداحی ها و چاپلوسی ها مانع بصیرت و روشن بینی آنان نمی شود.
آنچه گفته شد در رابطه با توده های مردم بود. آنان حق دارند که حاکمان را آزادانه نقد کنند و ایراد های آنان را بیان کنند و آنان تکلیف دارند که از مداحی و ستایشگری و چاپلوسی پرهیز کنند و حقیقت را بگویند. اما اگر در جامعه ای نهادی برای نظارت بر حاکمان تعیین شده باشد وظیفه آن نهاد صرفا نقادی نیست و بسیار بالاتر و مهم تر است. این نهاد در اعمال حکومت شریک است و خود نیز باید پاسخگو باشد. نهادی که مردم وظیفه نظارت بر بالاترین مقام حکومت یا مقام های پایین تر را به او سپرده اند قدرتی بیشتر و مهم تر از نقد و گوشزد کردن اشتباهات و کاستی ها را دارد و مردم حتی قدرت عزل را به آنان داده اند. چنین نهاد هایی اگر به جای نظارت جدی به مداحی و ستایشگری بپردازند خطایی نابخشودنی انجام داده اند و در واقع در امانت ملت و عهد و پیمانی که با ملت بسته اند خیانت کرده اند.
وقتی تکلیف عموم مردم آن است که با شخصیتی مثل علی(ع) برخورد نقادانه داشته باشند، تکلیف نهادهایی که از مردم نمایندگی دارند تا بر اعمال و رفتار انسان هایی نظارت کنند که همه قدرت خود را از مردم گرفته اند، آشکار است. برخورد آنان نه تنها نباید مداحانه باشد بلکه باید نقادانه و بلکه بالاتر از آن، یعنی آمرانه، باشد.

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

از دینداری حق پرستانه تا دینداری متعصبانه

در فرهنگ قرآنی دیانت به معنای گردن نهادن به حق و تسلیم شدن نسبت به حقیقت است. مطابق قرآن مجید اعتقادی را باید پذیرفت و به آن گردن نهاد که حقانیت آن برای انسان به اثبات رسیده باشد. حتی خدا را از این جهت باید پذیرفت و به فرمانش گردن نهاد که حق است و اگر حق بودن او اثبات نشود پرستش و اطاعت او روا نیست. به همین جهت خداوند می فرماید: «آیات خود را در آفاق و در درون جان های انسان ها به آنان نشان خواهم داد تا برای آنان آشکار شود که او حق است» (فصلت/53). و اگر باید پیامبر خدا یا کتاب خدا یا امور دیگری را پذیرفت از این جهت است که آنها حق هستند (بقره/119 و 144 و 176؛ آل عمران/62 و 108؛ و ...) و بنابراین پذیرش هر امری به عنوان دین منوط به آن است که حقانیتش ثابت شده باشد.
پس دینداری مساوی و معادل حق پرستی است و یا به عبارت دقیقتر، حق پرستی گوهر و ذاتی و روح و مغز دینداری است به گونه ای که هم اصل پذیرش یک دین، و هم گردن نهادن به آموزه ها و دستورات آن، همه در صورتی ارزشمند است که از حق پرستی شخص برخاسته باشد و هرگونه عمل یا اعتقادی که از روی حق پرستی نباشد، حتی اگر در واقع و مطابق ظاهر درست باشد، بی ارزش است. اگر کسی دین اسلام را بپذیرد ولی این پذیرش او از این جهت نباشد که این دین را حق یافته است، بلکه صرفا به این جهت باشد که برای مثال پدر و مادر او به این دین بوده اند یا... این ارزش چندانی ندارد (مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص318). و برعکس اگر کسی از روی حق پرستی به دینی گردن نهد ولی ناخواسته اشتباه کرده باشد او نزد خداوند معذور و مأجور است (همان،ص319-320).
خداوند تعالی در قرآن مجید از انسان ها دعوت می کند که به دین اسلام توجه کنند و آن را مورد مطالعه قرار دهند. اما این مطالعه و توجه باید حق پرستانه باشد، چرا که مطالعه و توجه غیر حق پرستانه نه ارزشمند است و نه به شناخت حق و گردن نهادن به آن منتهی می شود. می فرماید: «فاَقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون (روم/30) حق پرستانه به این دین نظر کن که این حالت حق پرستی حالتی است که خداوند مردم را بر آن خلق کرد، و خلق خدا تغییر ناپذیر است. [اگر اینگونه به این دین نگاه کنی می بینی که] این دین استوار و درست است ولی اکثر مردم این را نمی دانند.
مطابق این آیه انسان ها وظیفه دارند برای شناخت دین حق مطالعه و تحقیق کنند، اما این مطالعه و تحقیق باید از روی حق پرستی باشد. و البته مطالعه حق پرستانه امری طبیعی است و غیر آن غیر طبیعی است چرا که انسان فطرتا حق پرست است و این امر جزو ذات و سرشت اوست و عاملی بیرونی و عرضی ممکن است او را از این مسیر منحرف سازد.
از آیات و روایات اسلامی بر می آید که بزرگ ترین و مهم ترین عاملی که انسان را از حق پرستی باز می دارد «تعصب» است.
تعصب یا عصبیت به معنای حمایت و دفاع بی دریغ از کسی یا چیزی است (مجمع البحرین، ج2، ص122).
از امام سجاد(ع) درباره تعصب پرسیده می شود و آن حضرت می فرماید: «تعصبی که صاحبش به سبب آن گناهکار می باشد، این است که آدمی بدان قوم خود را از نیکان قومی دیگر بهتر بداند؛ این از عصبیت نیست که کسی قوم و مردم خود را دوست داشته باشد، بلکه کمک کردن قوم خود بر ستم، از عصبیت است» (الکافی، ج2، ص308).
پس تعصب یا عصبیت آن است که دلبستگی به چیزی انسان را از حق پرستی باز دارد؛ دوست داشتن و دلبستگی به قوم، کشور ، ملت، سرزمین، خاندان و... خود به خود منفی و ناپسند نیست. آنچه ناپسند است آن است که معیار داوری خود این امور باشد. هر کس و هر چیز و هر عمل و هر رسم که متعلق به کشور و ملت و امت و قبیله من است خوب و ارزشمند است و در غیر این صورت اینگونه نیست؛ چنین اندیشه ای تعصب ناروا و ناپسند است. معیار خوبی و بدی فراتر و بیرون از این امور است. انسان خوب اهل هر کشور که باشد و به ظاهر پیرو هر دین و مذهب که باشد و جزو هر ملت و قبیله ای که باشد، خوب است و همین طور انسان بد به هر جا و هر مکتب و مذهبی که تعلق داشته باشد، بد است. اگر انسان عمل ظالمانه و ناپسند هم دینان یا هم وطنان یا هم قبیله ای های خود را توجیه می کند و تلاش می کند آن را درست جلوه دهد، دچار «تعصب» شده است.
مطابق قرآن مجید مشکل مشرکان حجاز که به حق گردن نمی نهادند، تعصب بود: «آنگاه که کافران تعصب از نوع تعصب جاهلی در دل های خویش قرار دادند، خداوند نیز آرامش خود را بر دل پیامبرش و مومنان فرو فرستاد و ملکه تقوا را همراهشان کرد...» (فتح/26).
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس در دلش به اندازه خردلی عصبیت باشد خداوند در روز قیامت او را با اعراب جاهلیت بر انگیزاند» (الکافی، ج2، ص308). و می فرماید: «از ما نیست کسی که به عصبیتی فرا خواند و از ما نیست کسی که در راه عصبیتی بجنگد و از ما نیست کسی که با عصبیت بمیرد» (سنن ابی داود، ح5121). و می فرماید: «کسی که تعصب بورزد یا برایش تعصب بورزند، حلقه ایمان را از گردن خویش باز کرده است» (الکافی، ج2، ص308).
پس تعصب بزرگ ترین مانع حق پرستی و در واقع بزرگ ترین مانع دینداری است به گونه ای که به هیچ معنا این صفت و ویژگی با ایمان خالصانه و حق پرستانه قابل جمع نیست. مطابق آخرین حدیثی که نقل شد، ممکن است برخی تعصب بورزند و ممکن است نسبت به برخی از افراد تعصب ورزیده شود. برخی از انسان های ضعیف چنان مرید افراد می شوند که همه اعمال و رفتار آنان را حق و درست می بینند و نه تنها به خود اجازه فکر و تامل در اعمال و سخنان او را نمی دهند بلکه هرگونه نقدی را کفر و شرک به حساب می آورند. این نمونه ای از تعصب است که باید از آن پرهیز کرد. اما مطابق این روایت نه تنها کسی که تعصب می ورزد هلاک می گردد، بلکه کسی نیز که نسبت به او تعصب ورزیده می شود همین گونه است. او نیز وظیفه دارد که مردم را از تعصب باز دارد و از حماقت آنان سوء استفاده نکند و همان طور که امام علی(ع) از مردم می خواهد که او را نقد کنند و خطاهایش را گوشزد نمایند(نهج البلاغه، خطبه 216) زمینه نقد خود را فراهم کند و مردم را به این امر تشویق نماید.
به هر حال تعصب نسبت به هر چیز و دلبستگی غیر عادی که انسان را از حقیقت باز دارد قطعا مذموم است و جلو حق گویی و حق پرستی را می گیرد. به نظر می رسد در طول تاریخ بشر دو گونه تعصب بیش ازامور دیگر فساد و تباهی آفریده است، یکی تعصب قومی و ملیتی و دیگری تعصب دینی و البته گاهی این دو به هم گره می خورده اند. نمونه تعصب ورزی آن است که متدینان به ادیان مختلف تاریخ دین خود را مقدس بشمارند و از همه حوادثی که در آن رخ داده دفاع کنند. اگر مسیحیان تلاش کنند از آنچه توسط کلیسا در قرون وسطا رخ داده دفاع کنند و اعمال ناشایستی را که به نام دین رخ داده توجیه کنند، این نمونه ای از تعصب است. بدتر از آن اینکه کسی از اعمال ناشایستی که به نام مسیحیت و در تاریخ این دین رخ داده، دفاع کند و همان کار یا خفیف تر از آن را در تاریخ دین دیگر برجسته و تقبیح کند. از جنگ های صلیبی و جنایاتی که توسط برخی به نام مسیحیت رخ داده دفاع کند و دین دیگر را به این خاطر محکوم کند که در تاریخ آن از شمشیر استفاده شده است.
تاریخ هیچ دین و تاریخ هیچ ملت و کشوری مقدس نیست و آنها را باید با معیارها، والبته حق پرستانه، سنجید. نه تاریخ ایران قبل از اسلام سراسر نورانی و شکوهمند است و نه سراسر سیاه و ناخوشایند.  و همین طور، نه تاریخ ایران بعد از اسلام سراسر شکوهمند است و نه سراسر سیاه. در تاریخ ایران قبل از اسلام دوره هخامنشی را داریم که در آن رهبری بزرگ به نام کورش کبیر منشور حقوق بشر را تدوین می کند و آزادی مذهب و دین را اعلام می دارد، و در همین ایران قبل از اسلام، اواخر دوره ساسانی را داریم که در نظام طبقاتی حاکم بر آن جایی برای عدالت و حقوق بشر باقی نمی ماند و به نام دین ظلم و ستم می شود و جلوی آزادی دین و مذهب گرفته میشود.
همین امر در رابطه با ایران بعد از اسلام صادق است. در برهه هایی از جهاتی شکوه و عظمت دیده می شود و در برهه هایی تباهی و سیاهی. در تاریخ اسلام کم نبوده اند حکومت ها و نظام هایی که به نام اسلام ظلم و ستم کرده اند و حقوق انسان ها را تضییع کرده اند. پس هم چسبیدن به تاریخ ایران قبل از اسلام و تقدس بخشیدن به آن تعصب و دوری از حق و حقیقت است و هم چسبیدن به تاریخ ایران بعد از اسلام. هم شکوه و عظمت ایران قبل از اسلام را نباید نادیده گرفت و از خدماتی که، به تعبیر شهید مطهری(ره)، تمدن و فرهنگ ایران به اسلام کرد نباید چشم پوشی کرد، و هم از شکوه و عظمتی که ایران بعد از اسلام پیدا کرد نباید غافل شد. اما هیچکدام را نباید تطهیر و تقدیس کرد. بلکه باید زیبایی ها و عظمت ها و نیز سیاهی ها و ظلم و ستم ها را به خوبی و بی طرفانه دید و تحلیل کرد و از آنها درس گرفت.
تعصب به معنای دلبستگی محض و بی چون و چرا است و بنابراین تنها این علاقه و دلبستگی نسبت به خود حقیقت و اعمال نیکو شایسته است. امام علی(ع) می فرماید: «اگر چاره ای از داشتن تعصب نیست، باید تعصبتان نسبت به خصلت های والای انسانی و کردارهای پسنیده باشد. ...بنابراین، نسبت به خصلت های پسندیده تعصب به خرج دهید، خصلت هایی چون پاسداشت حق و حرمت همسایگی و پایبندی به عهد و پیمان ها و پیروی از نیکی ها و مخالفت با تکبر و گردن افرازی و اقدام به احسان و نیکوکاری و پرهیز از زورگویی و تجاوز و بزرگ شمردن قتل نفس و انصاف داشتن با مردم و فروخوردن خشم و پرهیز از ایجاد فساد و تباهی در جامعه»(نهج البلاغه، خطبه 192).
همچنین آن حضرت می فرماید: «اگر ناگزیر از داشتن تعصب هستید، پس در راه یاری رساندن به حق و کمک به ستمدیده تعصب نشان دهید» (غررالحکم، ح3738).
جاهلان عرب از روی تعصب می گفتند که انسان باید برادر خود را در هر صورت یاری دهد چه ظالم باشد و چه مظلوم و پیامبر خدا(ص) این سخن را اینگونه اصلاح فرمود: «انسان باید برادر خویش را یاری دهد چه ستمگر باشد و چه ستمدیده؛ اگر ستمگر است او را از ستمگری بازدارد که این است یاری کردن او؛ و اگر ستمدیده است یاری اش دهد» (نهج الفصاحه، ص89).

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

به یاد آن خداجویانی که در راه دین و وطن سر و جان باختند

سالگرد حمله ناجوانمردانه دشمن بعثی، دفاع جوانمردانه انسانهای پاکباخته ای را یادآوری می کند که با تمام وجود و با فداکاری تمام عیار و خالصانه مرزهای کشور را پاسداری کردند و از شرف ملت نگهبانی کردند. آنان انسان هایی بودند که معنای انسانیت خود را شناخته بودند و به همین جهت حاضر نبودند گوهر گرانبهای وجود خود را در بازار مکاره دنیا به ثمنی بخس بفروشند. پس دریافتند که این بازار، ظرفیت متاع ارجمند آنان را ندارد و نه خریدار لایقی برای آن یافت می شود و نه ثمنی هم سنگ. آنان خریدار لایق را که خدای تعالی بود یافتند و با او معامله کردند و به ثمنی بس ارزشمند، که افلاک در مقابلش احساس حقارت می کند، دست یافتند و در واقع خود را دادند و خدا را گرفتند.
آری! آنان سخن امام علی(ع) را با گوش جان شنیدند و با تمام وجود لمس کردند که فرمود: «جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است» (نهج البلاغه، خطبه 27، شماره 1).
این سخنان پیش درآمد خطبه ای است که به خطبه جهاد معروف است. آن حضرت در حالی این خطبه را می خواند که لشکر معاویه به شهرهای تحت حکومت او تجاوز کرده از هیچ فساد و تباهی کوتاهی نکرده، قتل و غارت را به نهایت رسانده، حقوق انسان های بی پناه و بی گناه را تضییع کرده بودند. در این خطبه است که امام(ع) به صورتی واضح و آشکار بیان می فرماید که هم شرافت و انسانیت و هم دینداری و تقوا به آن است که انسان ها در برابر تجاوز از خود حساسیت نشان دهند و در مقابل تضییع حقوق انسان ها بایستند و پایداری ورزند. این معنای جهاد است که آن حضرت بر آن تاکید می ورزد و می فرماید ملتی که در مقابل ظلم و ستم و پایمال شدن حقوق بی تفاوت باشد و پایداری نکند ذلیل و خوار و تباه خواهد شد:
«مردمی که از جهاد روی برگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنان می پوشاند و بلا به آنان هجوم می آورد، حقیر و ذلیل می شوند، عقل و فهمشان تباه می گردد، و تضییع و بی توجهی به جهاد باعث می شود حق خود آنان پایمال شود، و نشانه های خواری و ذلت در آنان آشکار گردد و از عدالت محروم مانند» (همان، شماره 2).
جامعه ای که می خواهد خوار و ذلیل نباشد و جامعه ای که می خواهد حقوق همه انسان ها را رعایت کند و جامعه ای که می خواهد فساد و تباهی را از خود ریشه کن سازد و جامعه ای که می خواهد عدالت را برقرار سازد، باید در مقابل ظلم و ستم و بیداد و حق کشی و فساد و تباهی بایستد و از خود حساسیت نشان دهد. هر جامعه ای که در مقابل ستم و فساد سکوت می کند هر روز شاهد ستمی بزرگ تر و فسادی عظیم تر خواهد بود تا اینکه در ظلم و ستم و فساد غرق می شود. امام(ع) از بی تفاوتی مردم در مقابل این تجاوز ها و ظلم و ستم ها می نالد:
«اکنون بشنوید: (یکی از فرماندهان لشکر معاویه) از «بنی غامد» به شهر مرزی انبار حمله کرده و نماینده و فرماندار من «حسان بن حسان بکری» را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده که یکی از آنان به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان، که در پناه اسلام بوده، وارد شده وخلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آنان را از تنشان بیرون آورده است، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود جز گریه و التماس کردن نداشته اند...اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از روی تاسف و غم بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و به جاست!» (همان، شماره 5-8).
در مکتب علی مسلمان نمی تواند و نباید در مقابل ظلم و ستم و تضییع حقوق بی تفاوت باشد و گرنه از مسلمانی بویی نبرده است. مسلمان باید از عدالت و حقیقت دفاع کند و با ظلم و ستم مبارزه کند، اما عدالت خواهی و ظلم ستیزی هزینه دارد و همین هزینه است که انسان های سست بنیاد و ضعیف را از عدالت خواهی و ظلم ستیزی باز می دارد و چه بسا او را به سمت یاری ستمگر نیز می کشاند. آن حضرت می فرماید:
«هرگاه در ایام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن دادم گفتید اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند و اگر در سرمای زمستان این دستور را به شما دادم گفتید اکنون هوا فوق العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گیرد! همه اینها فرار از سرما و گرما بود! شما که از سرما و گرما فرار می کنید به خدا سوگند از شمشیر دشمن بیشتر فرار خواهید کرد» (همان، شماره10-12).
کسی که خود را پیرو و دوستدار علی(ع) می داند باید حتما مانند او در مقابل ظلم و ستم حساس باشد و حاضر باشد هزینه بپردازد و اگر اینگونه نباشد در مکتب علی نه دیندار شمرده می شود و نه انسانی شرافتنمند. چنین کسی نباید بگوید من دوستدار علی هستم، چون علی خود می گوید من از چنین انسان هایی نفرت دارم، انسان هایی که ظلم و ستم را بالعیان می بینند و شاهد تضییع حقوق انسان ها هستند، اما به خاطر اینکه می ترسند جایگاه و پست و مقام خود را از دست دهند یا اندکی به مشکل و سختی افتند، دم بر نمی آورند و سکوت می کنند و یا با ظالم با انواع توجیه ها همکاری می کنند. اما سخن علی درباره اینان چه زیبا و رساست:
«ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد و ای عروسان حجله نشین! (که به جز عیش و نوش به چیزی نمی اندیشید) چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم، شناختنی که به این چنین پشیمانی و ناراحتی منجر شده است؛ خدا شما را بکشد که دلم را خون کردید و سینه ام را مملو از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانیدید...» (همان، شماره 13-14).
این فریاد غمبار و جانکاه علی(ع) است که با گذر قرن ها کهنه و فرسوده نشده و به انسان های همه اعصار می گوید در مقابل ظلم و ستم و تجاوز و تضییع حقوق انسان ها ساکت ننشینید و فریاد بزنید و بایستید و مقاومت کنید و هزینه بپردازید، که دیانت و شرافت و انسانیت شما تنها در گرو همین است.
اما انسان های پاکباخته ای که در هشت سال دفاع مقدس ایستادگی کردند هرگز از تبار انسان هایی نبودند که علی(ع) از آنان می نالید. آنان سکوت نمی کردند و در هزینه دادن درنگ نمی کردند و همه وجود خود را در طبق اخلاص گذاشته بودند. آنان خود را بسیجی می خواندند و مقصودشان این بود که بدون هیچ چشم داشتی حاضرند در راه خدا و دفاع از ملت از همه چیز خود بگذرند و فداکاری کنند. فضا و حال و هوای آنان اینگونه بود که به اسیر دشمن مهربانی می کردند و اندک آبی که در اختیار داشتند و خود محتاج به آن بودند به او می نوشانیدند. آنان به صورت اسیر سیلی نمی زدند و اگر در جمع کسی کم ترین تعرض به او می کرد فریاد همگان بلند می شد.
آری! آنان بسیجی بودند و به بسیجی بودن خود افتخار می کردند و بسیجی بودن خود را سرمایه ای و ذخیره ای برای آخرت خود می دانستند و حق با آنان بود؛ چرا که آنان مخلص بودند، هدف آنان جانبازی بود و نه جان ستانی. آنان در پی احقاق حق بودند و مواظب بودند که خود کم ترین حقی را تضییع نکنند. آنان به صورت دشمن ملت سیلی نمی زدند، تا چه رسد به فرزندان خیر خواه ملت. محرک و انگیزه آنان جز رضای خدا نبود و هرگز در پی کسب دنیا و پست و مقام و مال و منال نبودند. آنان مدافعان مخلص دین و ملت و کشور بودند. یادشان گرامی و نامشان در طومار عاشقان علی(ع) مکتوب باد.

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

جایگاه حقوق انسان ها در مکتب صادق آل محمد(ص)

همان طور که مشهور است نام مکتب شیعه اثنی عشری با امام جعفر صادق(ع) گره خورده به گونه ای که این مکتب به «جعفری» نامبردار است. هرچند نخستین امام شیعیان حضرت علی ابن ابی طالب(ع) است، اما از آنجا که نشو و نمای فکری این مکتب در جنبه های مختلف بیشتر توسط امام جعفر صادق(ع) صورت گرفته این مکتب به او منسوب گردیده است. به هر حال مکتب و مذهب شیعه اثنی عشری که به مکتب جعفری معروف است ویژگی های خاص خود را دارد و با اموری از دیگر مذاهب اسلامی متمایز است.
گاهی تمایز مکاتب مختلف با اجزاء و عناصری است که ممکن است در یک مکتب یا مذهب موجود باشد و در دیگری نباشد؛ اما همیشه اینگونه نیست، بلکه گاهی تمایز به عناصری است که در همه وجود دارد اما تاکیدها متفاوت است و ممکن است عنصری که مشترک است در یکی از آنها از جایگاه بیشتر و بهتری برخوردار است و در دیگری کمتر و پایین تر. برای مثال در همه نحله ها و گروه های اسلامی هم عبادت و ذکر و یاد خدا وجود دارد و هم توجه به خلق خدا و رعایت کردن حقوق آنان و هم توجه به اخلاق. اما در برخی توجه اول و جایگاه اول از آن عبادت است و در دیگری از آن رعایت حقوق است و در سومی برای مثال از آن اخلاق. ویژگی مکتب صادق آل محمد(ع) این است که با اینکه به عبادت و یاد خدا توجه می کند، اما رعایت حقوق انسان ها را مهم تر از هر چیز می شمارد و جایگاهی ویژه به آن می دهد. در واقع رعایت حقوق انسان ها شالوده ای است که هم اخلاق بر اساس آن بنا می شود و هم عبادت و یاد خدا با آن معنا می یابد.
در سخنی از امام صادق(ع) توجه و احترام به دین خدا مساوی و برابر رعایت حقوق مردم شمرده شده است. آن حضرت می فرماید: «هر که دین خدا را ارج نهد و برای آن ارزش قائل باشد، به حقوق برادران خود نیز ارج می نهد و هر که دین خدا را خفیف شمارد، به حقوق برادران خود اهمیتی نمی دهد (بحار الانوار، ج74، ص287).
مطابق این سخن معیار سنجش میزان دینداری مردم میزان و مقدار توجه آنان به حقوق انسان هاست و انسانی دیندارتر است که حقوق انسان ها را بیشتر رعایت می کند. اگر رعایت حقوق انسان ها این جایگاه را در دین دارد پس معیار دینی بودن نظام ها و میزان همراهی آنها با دین همین رعایت حقوق انسان هاست. در اینجاست که ممکن است حکومتی و نظامی خود را دینی بخواند و حتی برخی از ظواهر دینی را هم رعایت کند، اما از آنجا که حقوق انسان ها را رعایت نمی کند و به راحتی آنها را پایمال می کند از روح و پیام دین دور باشد، و در مقابل ممکن است حکومتی و نظامی خود را سکولار و غیر دینی بخواند، اما حقوق انسان ها را رعایت کند و آن را اصل قرار دهد. چنین حکومتی قطعا به روح و هدف دین نزدیک تر است.
حکومت هایی که خود را دینی می خوانند ظواهر دین را رعایت می کنند و به بعد عبادی دین و شعائر و مناسک عبادی بیشتر توجه می کنند، اما در مکتب امام صادق(ع) وضع به گونه دیگری است. نه تنها عبادیات مهم تر از حقوق انسان ها نیست بلکه رعایت حقوق انسان ها بهترین نوع عبادت است. آن حضرت می فرماید: «خداوند به چیزی برتر از ادای حق مومن عبادت نشده است» (الکافی، ج2، ص170).
دین را در تعریفی کلامی و درون دینی می توان به: «برنامه خدا برای رستگاری انسان» تعریف کرد. مطابق این تعریف هدف اصلی و نهایی دین رستگاری انسان است. بنابراین جایگاه هر امری در دین به نقشی بستگی دارد که در فرایند رستگاری و نجات انسان ایفا می کند. اگر از این زاویه به این بحث نگاه کنیم و پرسشی اینگونه مطرح کنیم که: در مکتب آل محمد(ص) کدام عنصر در فرایند نجات و رستگاری انسان نقش اصلی و اساسی را ایفا می کند؟ پاسخ قطعا و به صورتی واضح و آشکار این است که: رعایت حقوق انسان ها.
امام صادق(ع) می فرماید: خدای تعالی خائن را در کنار خویش مأوی و جایگاه ندهد. راوی می پرسد: خائن کیست؟ حضرت پاسخ می دهد: خائن کسی است که درهمی را از مومنی دریغ کند یا او را از چیزی از امور دنیوی ممانعت کند. سپس می فرماید: از جمله کسانی که خدا او را به بهشت راه نمی دهد کسی است که از حق مومنی ممانعت کند (صدوق، الخصال، باب سوم، ص151).
و نیز آن حضرت می فرماید: در روز قیامت صدایی به گوش می رسد که می گوید: کجایند آنانی که راه را بر دوستان من بستند؟ آنگاه انسان هایی با صورت کریه و زشت بر می خیزند و همان صدا می گوید: اینان کسانی هستند که مومنان را آزار داده و حقشان را انکار کرده و با آنان دشمنی ورزیده و آنان را به خاطر دین و باورهایشان مورد ستم قرار داده اند، سپس آنان را راهی جهنم می کند. قسم به خدا عقاید دینی آنان یکسان بوده ولی [جرمشان این است که] حقوق مخالفانشان را حبس کرده و اسرار آنان را فاش می ساختند (وسائل الشیعه، باب 145 از ابواب احکام العشره).
آن حضرت در حدیث دیگری می فرماید: «کسی که حق مومنی را از بین ببرد خدای عزوجل در روز قیامت او را پانصد سال روی پایش نگه می دارد تا عرق یا خونش روان شود، و از جانب خدا ندا داده می شود: این ظالمی است که حق خدا را منع کرده است. سپس چهل روز توبیخ می شود و پس از آن دستور داده می شود تا در آتش افکنده شود» (الکافی، ج2، ص367).
در این روایات که در آنها از عذاب الهی به صورتی نماین و به گونه ای قابل درک برای انسان ها سخن رفته، بر عدم رستگاری کسی که حقوق انسان ها را تضییع کند و مبتلا شدن او به عذاب الهی تاکید شده است. نکته مهم و جالب در حدیث آخر این است که در آن تضییع حقوق انسان ها تضییع حقوق خدا خوانده شده است. پس رستگاری و نجات انسان ها تنها و تنها به رعایت حقوق دیگران بستگی دارد.
آن حضرت در حدیثی دیگر معیار دینی و مقدس بودن یک جامعه را بیان می کند: «امتی که در آن حق ضعیف آن از قوی آن بدون خفت و خواری ضعیف گرفته نشود هرگز مقدس نیست» (طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص180). شبیه این حدیث از رسول خدا(ص) مکرر از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است (کنز العمال، ج3، احادیث 5544-5549، 5587، 5588، 5590 و...). و امام علی(ع) می فرماید: «بارها از رسول خدا(ص) شنیده ام که فرمود: امتی که حق ضعیف از قوی در آن بدون لکنت زبان گرفته نشود هرگز مقدس نیست» (نهج البلاغه، نامه53).
پس باید نتیجه بگیریم که در مکتب صادق آل محمد(ص) رعایت حقوق انسان ها به معنای احترام به اصل دین است و کسی که آن را رعایت نکند دین خدا را خفیف و سبک شمرده است. در این مکتب هیچ عملی و هیچ عبادتی بالاتر و برتر از رعایت حقوق انسان ها نیست. نجات و رستگاری انسان ها تنها و تنها بستگی به رعایت حقوق انسانها دارد و بدون آن هیچ راهی به سوی رستگاری وجود ندارد. معیار و ملاک دینی و مقدس بودن یک جامعه و نظام تنها و تنها به میزان توجهی است که در آن به حقوق انسان ها می شود و جامعه ای که در آن حقوق انسان ها رعایت نمی شود هرگز دینی و مقدس نیست.

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

تکثیر جمعیت، شریعت و ظرفیت کشور(2)

در نوشتار قبلی تحت عنوان «تکثیر جمعیت، شریعت و ظرفیت کشور(1)» به این بحث پرداختیم که تکثیر جمعیت و زاد و ولد زیاد به لحاظ شرعی چه حکمی دارد. در آن نوشتار بیان شد که برخلاف آنچه که معروف است، دلیل روشن و محکمی مبنی بر استحباب آوردن فرزند زیاد وجود ندارد و این امر از مباحات است. حال به جنبه های دیگری از این بحث خواهیم پرداخت.
الف) به فرض که از این عقب نشینی کنیم و بپذیریم که مطابق روایات اسلامی تکثیر فرزند مستحب است، با این حال مقصود این است که با توجه به تمام وظایف و تکالیف و حقوق مستحب است که هر چه می توانند فرزند بیاورند. محدوده این توانستن کجاست؟ غیر از این است که والدین بتوانند حقوق اولیه و اصلی فرزند را ادا کنند؟ اما حقوق فرزند نسبت به والدین کدام است؟
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «از جمله حقوق فرزند بر پدر سه چیز است: اسم خوب برایش انتخاب کند سواد به او بیاموزد و هنگامی که به سن بلوغ رسید، او را همسر دهد» (مکارم الاخلاق، ج1، ص474) و می فرماید: «حق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او بگذارد و خانه نیک برایش فراهم کند و نیکو ادبش کند» (نهج الفصاحه، ص192) و می فرماید: «حق فرزند بر پدر این است که او را نوشتن بیاموزد و شنا کردن یاد دهد و تیر اندازی بیاموزد و غذای پاک و خوب به او بخوراند و چون بالغ شود همسرش دهد» (همان). امام علی(ع) می فرماید: «حق فرزند بر پدرش این است که او را سواد و شنا و تیر اندازی بیاموزد و جز روزی حلال خوراک او نکند» (نهج البلاغه، حکمت399). و پیامبر خدا(ص) می فرماید: «فرزندان خود را گرامی بدارید و آنان را خوب تربیت کنید تا آمرزیده شوید» (بحار الانوار، ج104، ص95).
سوال این است که آیا والدینی که نمی توانند این حقوق را ادا کنند با این حال مستحب است که هر چه می توانند فرزند بیاورند؟ به نظر می رسد که توانستن به این است که بتوانند به صورتی شایسته حقوق فرزند را رعایت کنند. علاوه بر این در روایات متعددی آمده است که فرزند صالح و شایسته ذخیره ای برای پدر و مادر است و حتی پس از مرگ والدین به کار آنان می آید. پیامبر خدا(ص) می فرماید بهترین چیزی که انسان می تواند از خود به جا بگذارد فرزند صالح است (نهج الفصاحه، ص443) و می فرماید: از خوشبختی انسان فرزند صالح است (وسائل الشیعه، ابواب احکام الاولاد، باب 2، حدیث 3). همین سخن از امام صادق(ع) نیز نقل شده است (همان، حدیث4). روایت دراین باره بسیار زیاد است. حال سوال این است که آیا اگر فرزند ارزشمند است، فرزند ناصالح و شرور نیز ارزشمند است؟ روشن است که فرزند صالح ارزشمند است.
همچنین سوال این است که آیا پیامبر به اشرار و مفسدان امت خود نیز افتخار می کند؟ روش است که اینگونه نیست. پس باید فضای خانواده و جامعه  به گونه ای باشد که انسان های صالح تربیت کند. بنابراین تعداد فرزندان باید به اندازه ای باشد که امکان تربیت آنان وجود داشته باشد.
ب) مرتبط کردن جمعیت با دین و مذهب یا قومیت و ایجاد مسابقه و رقابت در تکثیر جمعیت اقدامی بسیار خطرناک و مهلک است که یک کشور را به فقر و بدبختی مبتلا می سازد. باید همه مردم کشور را از هر دین و مذهب و قومیت که باشند نسبت به وضعیت و امکانات کشور آگاه کرد و حتی قوانینی برای کنترل این امر وضع کرد، نه اینکه به این رقابت مهلک دامن زد. برای مثال حکومت می تواند امکاناتی از قبیل تحصیل رایگان و بهداشت رایگان و ... را محدود به چند فرزند کند و یا حتی می تواند در اموری مانند یارانه ها محدودیت ایجاد کند، چرا که این امور متعلق به اموال عمومی است و همه باید برابر از آن استفاده کنند.
وظیفه تحصیل و بهداشت و امور دیگر فرزند بر عهده والدین است و از آنجا که از بودجه مردم برای این امور استفاده می شود خود مردم و اکثریت آنان می توانند محدوده آن را مطابق مصلحتی که تشخیص می دهند مشخص کنند.
البته در اینجا باید به این نکته توجه داشت که این نوع از محدود کردن به عنوان حکم ثانوی و حکومتی نیست، بلکه به عنوان حکم اولی است. بیت المال از آن مردم است و آنان می توانند درباره آن تصمیم بگیرند و از آنجا که حکم اولی این است که هزینه اموری از قبیل آموزش و بهداشت کودک بر عهده والدین است، پس استفاده از بیت المال در این امور اجازه مردم را می خواهد و محدوده آن را نیز خود مردم، و یا با فرایندی قانونی که با رای اکثریت تعیین می شود، مشخص می گردد.
اما اگر صحبت از تبلیغ فرزند کمتر و کنترل موالید باشد، باید گفت همان طور که در نوشتار قبلی گذشت امر تعداد فرزند از مباحات عامه است و دلیل روشن و معتبری نداریم که شریعت در این باره سخنی و حکمی داشته باشد. بنا بر این بر اساس مصالح و طبق تشخیص عموم یا کارشناسان عمل می شود.
ج) گنجایش کشور ما ایران به لحاظ جمعیت چه مقدار است؟ گاهی گفته می شود کشور ما دو برابر جمعیت فعلی ظرفیت دارد. آیا این ادعا صحیح است؟ قبل از هرگونه سخن در این باره باید این نکته را روشن کرد که چه ملاک و معیاری گنجایش جمعیت یک کشور را مشخص می کند و چه اموری در محاسبه ظرفیت یک سرزمین تعیین کننده هستند؟ آیا این امر به نسبت وسعت کشور با جمعیت آن بستگی دارد؟ برای مثال آیا ظرفیت کشور لیبی با وسعتی دو برابر ایران، که اکنون یک دهم ایران یعنی حدود هفت میلیون نفر جمعیت دارد، دو برابر ظرفیت ایران است؟ آیا به میزان وسعت زمین های قابل استفاده بستگی دارد؟ آیا به میزان بارندگی و آب بستگی دارد؟ آیا به معادن و ذخایر طبیعی بستگی دارد؟ آیا به وضعیت جغرافیایی از قبیل کنار دریا بودن و ... بستگی دارد؟ و ...
همه این امور می تواند در تعیین این امر نقش داشته باشند. در واقع در نگاهی ساده ترکیبی از همه یا تعدادی از این امور یا امور دیگر ممکن است گنجایش یک سرزمین را بالا ببرد و یا پایین بیاورد. اما در این رابطه دو نکته وجود دارد که غفلت از آنها انسان را به گمراهی می کشاند:
1-فرق است بین امکانات بالقوه یک سرزمین و امکانات بالفعل آن. اگر جغرافیای زمین را با توجه به کشورهای موجود در نظر بگیریم جا دارد این پرسش مطرح شود که آیا میزان فقر و غنا و محرومیت و رفاه و عقب ماندگی و توسعه کشورهای مختلف با میزان امکانات بالقوه آنها نسبت مستقیم دارد؟ آیا هر کشوری که معادن بیشتری دارد و آب و خاک بهتر و بیشتری دارد و در منطقه بهتری واقع شده است، ضرورتا پیشرفته تر و مرفه تر  و ثروتمند تر است؟ به وضوح اینگونه نیست. پس برای محاسبه گنجایش یک کشور باید امکانات بالفعل آن را در نظر گرفت. عمران و آبادانی که همان طور که پیشتر در نوشتاری تحت عنوان «دولت کارآمد...» بیان شد، وظیفه اصلی یک حکومت و دولت است، به معنای بالفعل کردن امکانات بالقوه است. ظرفیت یک کشور به اندازه امکانات بالفعل آن است و هر دولت و حکومتی به اندازه ای که آبادانی کرده و امکانات را بالفعل کرده، ثروت و رفاه و توسعه را بیشتر کرده، بر میزان ظرفیت و گنجایش کشور افزوده است.
اینکه آیا یک کشور ظرفیتی بیش از جمعیت فعلی آن دارد بستگی به وضعیت رفاه و ثروت و سطح زندگی جمعیت فعلی آن دارد. اما اگر در کشوری بیکاری غوغا می کند و حتی با انواع دستکاری در معیارهای شاغل بودن و با ایجاد شغل های کاذب و طبق آماری که خود آن دولت می دهد میزان بیکاری بسیار بالاست، و اگر سطح زندگی مردم نسبت به کشورهای پیشرفته دنیا بسیار پایین است، و اگر فقر و بیچارگی شدید، طبقاتی از مردم را به فروختن اعضای بدن خود و یا به فساد و اعمال ناشایست وا می دارد و اگر فشار زندگی بر طبقاتی از مردم باعث نا امنی در اجتماع می شود و ... دولت و حکومت این کشور نتوانسته است به اندازه ای از امکانات بالقوه کشور استفاده کند که وضعیت مناسبی برای جمعیت فعلی ایجاد کند تا چه رسد به اینکه جمعیت کشور دو برابر شود. اوج فاجعه آن است که در زمانی مردم از فقر و بیکاری و بدبختی رنج می برند که دولتشان در طول یک دوره شش ساله بالاترین درآمد تاریخ این کشور، یعنی چندین برابر دولت های قبل از خود، را داشته است. دولتی که با درآمدی افسانه ای هرگز نتوانسته آبادانی و پیشرفت قابل توجهی ایجاد کند، بلکه بر میزان بیکاری و فقر و فساد افزوده است، چگونه می تواند بگوید کشور ظرفیت جمعیتی دو برابر را دارد.
2-آنچه گفته شد در صورتی است که مهم ترین سرمایه یک کشور را زمین و آب و معدن و مانند اینها بدانیم. اما اگر، همانطور که بسیاری می گویند و حق و درست هم همین است، بزرگ ترین و مهم ترین و با ارزش ترین سرمایه یک کشور را نیروهای انسانی متخصص و کارآمد و عالم بدانیم، وضعیت کاملا متفاوت می شود و همه سخنانی که در بند قبلی گفتیم به هم می ریزد. اگر کشوری در بدترین منطقه جغرافیایی واقع شده باشد به گونه ای که کشاورزی و دامپروری در آن ممکن نباشد و هیچ گونه معدنی هم در آن وجود نداشته باشد، اما انسان های دانشمند و متخصص داشته باشد که بتوانند با ایجاد صنایع دقیق و ظریف چنان پیشرفت کنند که دنیا به صنعت و فن آوری و تولیدات آنان محتاج باشد آن کشور ثروتمند است و هم جمعیت فعلی آن در رفاه و آسایش است و هم چه بسا ظرفیت جمعیت بیشتر را هم داشته باشد.
بنابراین از آنجا که مهمترین سرمایه یک کشور انسان های متخصص و دانشمند و نیز میزان علم و دانش آن است، پس نباید امکانات بالقوه را صرفا آب و خاک و معدن حساب کرد و بنابراین ممکن است گنجایش کشوری کوچک که هیچ گونه امکانات طبیعی ندارد بیش از کشوری بزرگ که از این امکانات به صورتی وافر بهره می برد، باشد.
اما کشوری که دولت آن برای دانشمندان و متخصصان خود هیچ ارزشی قائل نیست و نیروهای نخبه و کارآمد آن مجبور به مهاجرت هستند و با مشکل جدی فرار مغزها روبروست چگونه می تواند سخن از گنجایش و ظرفیت بیشتر جمعیت را به میان آورد.
نتیجه سخن اینکه گنجایش یک کشور به امکانات بالفعل آن، که مهم ترین امر در آن علم و دانش و نیروهای دانشمند و متخصص است، بستگی دارد و نه صرفا به امکانات طبیعی بالقوه. خلط بین این دو امر قطعا فاجعه ای وحشتناک به بار خواهد آورد.