۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

مهجوریت تئوریک قرآن مجید (2)

پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «مهجوریت تئوریک قرآن مجید» به این بحث پرداخته شد که کسانی که آیات قرآن مجید را بی معنا می دانند و برای روشن شدن معنای آن مراجعه به روایات را ضروری می دانند در واقع به صورت تئوریک قرآن را مهجور و متروک کرده اند. گفته شد که این عمل در میان ادیان پیشین نیز سابقه دارد. عکس العمل هایی که در رابطه با آن نوشتار دیده شد اینجانب را بر آن داشت که این مطلب را به صورتی دیگر و با شرح و توضیح بیشتر بیان کنم.
تعالیم درست و صحیح دین را از کدام منبع می توان و باید گرفت؟ به عبارت دیگر، هر دینی از یک سو تعلیماتی، چه در بعد نظری دین، یعنی هست و است و نیست ها، و چه در بعد عملی دین، یعنی باید و نبایدها، دارد و از سوی دیگر منابع خاصی در خود دین تعریف شده که مومنان می توانند و باید تعالیم معتبر دین را از آن منابع بگیرند. اینکه منابع معتبر تعالیم دین کدام اند و چه سلسله مراتبی بین آنان برقرار است، مساله حجیت خوانده می شود. به هر حال این مساله اساسی ترین و زیر بنایی ترین بحث هر دین است و تاریخ ادیان بزرگ نشان می دهد بیشترین نزاع بر سر این مساله بوده و جدایی ها و فرقه گرایی های مهم بر محور این مساله به وجود آمده است. در سه دین هم خانواده، که ادیان ابراهیمی خوانده می شوند، یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام، به طور کلی از چهار منبع نام برده می شود که دو منبع آن فردی و درونی است، یعنی شهود و عقل و دو منبع دیگر بیرونی است، یعنی کتاب و سنت. از این چهار منبع، منبع اول به دلیل شخصی و غیر قابل انتقال بودن کم تر مورد توجه قرار گرفته است. اما سه منبع دیگر بیشتر مورد توجه قرار گرفته که در واقع دو منبع آن، یعنی کتاب و سنت، از یک سنخ، یعنی از سنخ امور نقلی، هستند و منبع دیگر، یعنی عقل، به لحاظ سنخ متفاوت است. جایگاه عقل و منبع بودن آن و ربط و نسبت آن با دو منبع دیگر یکی از بحث های مهم در تاریخ این سه دین بوده است، و پرداختن به آن و مقایسه این موضوع در سه دین سودمند است. اما در این نوشتار برآنم که به صورت مختصر به رابطه کتاب و سنت و چگونگی حجیت آنها در این سه دین بپردازم.
اگر دو عنصر کتاب و سنت را در ادیان ابراهیمی در نظر بگیریم، به این نتیجه می رسیم که بیشترین اختلاف بر سر حجیت این دو و رابطه آنها بوده است و در واقع فرقه های اصلی سه دین اختلاف اصلی اشان بر سر همین بوده است. درباره رابطه بین کتاب و سنت دو طرف طیف وجود داشته است. در یک طرف طیف، کسانی بوده اند که تنها حجیت کتاب را قبول داشته و چیزی به نام سنت معتبر و دارای حجیت در کنار کتاب و به عنوان مکمل آن را اصلا قبول نداشته اند. اما در طرف دیگر طیف کسانی بوده اند که هر چند کتاب و سنت را با هم قبول داشته اند، اما از آنجا که سنت را مفسر کتاب می دانسته اند به گونه ای که کتاب را بدون سنت بی معنا می شمرده اند و در واقع قائل به این بوده اند که معنای کتاب را تنها در پرتو سنت می توان فهمید، پس در واقع کتاب، از حجیت و اعتبار استقلالی ساقط می شده است و در واقع تنها سنت دارای حجیت باقی می ماند. بنابراین اگر دو طرف طیف را در نظر بگیریم، باید بگوییم اگر در یک طرف طیف تنها کتاب را دارای حجیت می دانسته اند، در طرف دیگر تنها سنت را دارای حجیت به حساب می آورده اند، هر چند در ظاهر به دو حجت قائل بوده اند.
در سنت یهودی و در یهودیت باستان دو گرایش و فرقه اصلی وجود داشته است، یکی «صدوقیان» و دیگری «فریسیان». در واقع اختلاف اصلی و عمده این دو فرقه همین مساله حجیت کتاب و سنت و رابطه آنها بوده است. صدوقیان تنها تورات مکتوب را قبول داشتند و هرگز چیزی به نام سنت شفاهی را معتبر نمی دانستند. اما فریسیان در طرف دیگر طیف قرار داشتند که هم به تورات کتبی و هم تورات شفاهی، که همان سنت است، قائل بودند؛ اما سنت شفاهی را مفسر کتاب و مقدم بر آن می دانستند (تاریخ قوم یهود، ج2، ص97-99؛ قوم من، تاریخ بنی اسرائیل، ص104-106). پیش تر در نوشتار «مهجوریت تئوریک قرآن مجید» ضمن نقل نمونه هایی از تقدم سنت  بر کتاب، بیان شد که رای اکثریت عالمان یک عصر کاشف سنت شفاهی بود و این سنت بر کتاب مقدم می شد.
در مسیحیت نیز وضعیت تقریبا مشابه بوده است. سه گروه اصلی مسیحی، یعنی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان، اختلاف اصلی اشان باز به همین مساله حجیت بر می گردد. پروتستان ها تنها کتاب مقدس را حجت می دانند و دو گروه دیگر در کنار کتاب مقدس، به سنت شفاهی نیز اعتقاد دارند، اما در اینکه حامل این سنت شفاهی کیست و آن چگونه کشف می شود با هم اختلاف دارند. به هر حال کلیسای کاتولیک می گوید رایی که در کلیسا مورد تایید و تصویب اسقف شهر رم یعنی پاپ قرار می گیرد معتبر و دارای حجیت است چرا که کاشف از سنت شفاهی است و در واقع این سنت شفاهی مفسر کتاب و مقدم بر آن است. پروتستان ها بحث های زیادی در این باره مطرح می کنند که کتاب مقدس کامل و واضح است و نیازی به سنت شفاهی ندارد (نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، ج1، ص41-43 و 65-67).
به هر حال در دو دین یهودیت و مسیحیت هر دو طرف طیف وجود داشته است، هم کسانی که فقط کتاب مقدس را حجت می دانسته اند و هم کسانی که سنت را بر کتاب مقدم می کرده اند. اما وضعیت در اسلام چگونه بوده است؟ با اینکه در اسلام نیز اختلاف عمده فرقه های اسلامی همین مساله حجیت بوده اما از جهاتی تاریخ اسلام با تاریخ دو دین یهودیت و مسیحیت متفاوت بوده است. اشاره به چند نکته در این رابطه روشنگر خواهد بود:
الف) در تاریخ اسلام هیچ گروهی به حجیت انحصاری قرآن مجید قائل نبوده و همه گروههای شناخته شده، سنت را نیز در کنار کتاب معتبر و دارای حجیت می شمرده اند. با این حال یک اشتباه بسیار مهم رخ داده که باعث شده برخی از شیعیان کم اطلاع گمان کنند که اهل سنت تنها قرآن مجید را حجت می دانند و سنت را معتبر نمی دانند. اینان گمان کرده اند عبارت معروف «حسبنا کتاب الله» (کتاب خدا ما را کفایت می کند) مربوط به اینجاست. پر واضح است که اهل سنت، همان طور که از این نام پیداست، خود را پیرو سنت پیامبر می دانند و برای آن اعتبار و حجیت قائلند. عبارت «حسبنا کتاب الله» هرگز به معنای نفی حجیت سنت پیامبر نبوده و بلکه آنچه نقل میشود (که فعلا بحثی درباره چگونگی و یا صحت و سقم آن نداریم) درباره این است که پیامبر در بستر بیماری کاغذ و قلمی طلب کرد تا برای جلوگیری از گمراهی امت چیزی بنویسد و کسانی از این کار ممانعت کرده، گفتند کتاب خدا ما را کفایت می کند. به هر حال این نقل، چه درست و چه نادرست، ارتباطی با مساله حجیت سنت پیامبر ندارد و همه مسلمانان در طول تاریخ اسلام سنت پیامبر را در کنار قرآن مجید دارای حجیت و اعتبار می دانسته اند.
ب) اختلاف شیعه و اهل سنت هرگز درباره اصل حجیت سنت، در کنار کتاب خدا، نبوده و هر دو گروه این سنت را معتبر می شمرده اند. بلکه اختلاف در محدوده سنت بوده و اهل سنت تنها سنت پیامبر(ص) را معتبر و دارای حجیت می دانسته و شیعیان سنت ائمه اطهار(ع) را ملحق به سنت پیامبر می کرده و آن را نیز معتبر می شمرده اند. پس اختلاف در اصل حجیت سنت نبوده، بلکه در محدوده و گستره آن بوده است.
ج) خطای دیگری که رخ داده و برخی از شیعیان کم اطلاع را به اشتباه انداخته، حدیث معروف «ثقلین» است. باید توجه داشته باشیم که هر دو گروه قسمت اول حدیث را قبول دارند و آن اینکه پیامبر می فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین...» (من دو چیز گرانبها را در میان شما به یادگار می گذارم). اختلاف در دنباله حدیث است که اهل سنت بیشتر به این صورت نقل می کند که: «...کتاب الله و سنتی» و شیعه بیشتر این گونه نقل می کند که «...کتاب الله و عترتی اهل بیتی». پس نقل این حدیث هم دلالت بر این ندارد که یک گروه تنها کتاب را قبول دارد، بلکه شیعه با این حدیث می خواهد سخن و سیره ائمه اطهار را ملحق به سخن و سیره پیامبر(ص) کند.
د) حال سخن این است که معنای حجیت سنت در کنار حجیت کتاب چیست و اگر کتاب حجت است و اگر در کتاب بیان همه چیز آمده است (نحل/89) پس چه نیازی به سنت وجود دارد؟ آیا معنای آیات قرآن مجید روشن نیست که نیاز به مفسر دارد؟ در میان اهل کتاب دو طیف وجود داشت، یکی کسانی که تنها کتاب را حجت می شمردند و دیگری کسانی که سنت را بر کتاب مقدم می کردند. بیان کردیم که در تاریخ اسلام طیف اول را سراغ نداریم. اما آیا اعتبار و حجیت سنت در کنار کتاب به معنای وجود طیف دوم در اسلام است. اگر کسی قائل به این شود، که البته اقلیتی به ویژه در میان شیعیان قائل بوده اند، که معنای آیات قرآن مجید بدون روایات روشن نیست و این روایات هستند که معنای قرآن مجید را روشن و آشکار می سازند، در واقع همان سخن طیف دوم را گفته اند. اگر معنای آیات قرآن مجید روشن نیست پس حجیت استقلالی ندارند. پس پیامبر(ص) دو چیز گرانبها به جای نگذاشته بلکه یک چیز را به جای گذاشته و آن سنت است.
چرا که کتابی که معنایش روشن نیست و کسی از آن چیزی نمی فهمد، خودبخود ارزشی ندارد تا چه رسد به اینکه گرانبها باشد.
ه) آیات متعددی از قرآن مجید بر حجیت و اعتبار سنت پیامبر دلالت دارد (حشر/7؛ احزاب/36 و...) و در برخی از آیات پیامبر(ص) بیان کننده قرآن مجید خوانده شده است (نحل/44). روشن است که برخی از آیات قرآن مجید با اینکه به لحاظ معنایی واضح و روش هستند برای اجرا و عمل نیاز به تفصیل بیشتری دارند. نمونه آن آیاتی است که دستور به خواندن نماز می دهند، اما تفصیل احکام رکعات و قیام و قعود و اذکار و اوقات نماز در قرآن مجید نیامده و در سنت بیان شده است. بسیاری از احکام عبادیات و معاملات و دیگر احکام اجتماعی با اینکه به صورت اجمال در قرآن مجید آمده اما روشن است که در برخی از موارد نیاز به تفصیل دارد. اما تفصیل غیر از تفسیر است. همین سخن در رابطه با اعتقادات و اخلاقیات نیز به گونه ای اندکی متفاوت قابل طرح است. در این موارد نیز مطالبی که در قرآن مجید آمده مفهوم و معنا دار است، با این حال روایات چه بسا تفصیل دهد و بطنی را آشکار کند و فروعی را اضافه کند.
پس اگر کسی، مانند اکثر عالمان برجسته، بگوید قرآن معنا دار است و مفهوم و محتوای آن برای همگان قابل دسترس است و نیازی نیست که هر آیه ای را حتما روایتی معنا و تفسیر کند، هرگز مقصودش این نیست که در دین نیازی به سنت نیست و کتاب کفایت می کند. بلکه مقصود این است که این هر دو لازم و ضروری هستند و هر یک کارکرد خود را دارند.
و) درست است که پیامبر(ص) دو شیء وزین و گرانبها از خود به جا گذاشته است، اما فراموش نشود که یکی از این دو اکبر و دیگری اصغر خوانده شده و قرآن مجید ثقل اکبر است. بزرگتر و مهم تر بودن قرآن مجید به این جهت است که قرآن اصل و متن است و سنت حاشیه و مکمل، و قرآن معیار و ملاک است و سنت را باید با قرآن سنجید، و نه بالعکس. اگر کسی قرآن مجید را بی معنا بداند و قائل به این باشد که معنای قرآن را تنها با کمک روایات می توان فهمید، پس باید قرآن را ملاک و معیار نداند و در واقع آن را ثقل اکبر به حساب نیاورد.
به هر حال شیعه واقعی و اصیل نمی تواند و نباید به قرآن مجید اینگونه نگاه کند و به بهانه روایات یا مقام و جایگاه ائمه کتاب خدا را از جایگاه اصلی خود فرود آورد. و اگر در میان گروهی که خود را شیعه می خوانند چنین چیزی رخ داده باشد، نشانه انحراف است. البته روایات پیامبر(ص) و دیگر معصومین در بسیاری از اوقات به فهم بهتر آیات کمک می کند اما هرگز نباید معنای آیات قرآن را از روایات گرفت و خود آیات را بی معنا به حساب آورد.
ذکر نمونه هایی از مواردی که سخن یا اعمالی که ظاهرا از روایاتی گرفته شده اما با قرآن مجید سازگاری ندارد، سودمند خواهد بود:
1- کتابی درباره زندگی حضرت زهراء(س) نوشته شده که در آن چهره ای خاص از آن حضرت ارائه شده است. نویسنده پس از نقل ماجرای شعب ابی طالب، می گوید روزی حضرت زهراء(س) از شدت گرسنگی رنگ چهره اش زرد شده بود. پس نزد پدر رفته گرسنگی خود را اظهار کرد: «...اینجا بود که رسول الله در مقابل این اظهارات دختر سخت ناراحت شد و مجبور گردید از نیروی ایمانی و ولایت تکوینی خود استفاده کند، دست مبارک را بر سینه فرزند محبوبش گذارد سر را به طرف آسمان بلند کرده، لبان مبارک را به حرکت در آورده، توأم با یک توجه غیبی فرمود: ای خدای سیر کننده گرسنگان و فرازنده فرومایگان، دخترم فاطمه را گرسنه مگذار...بلافاصله زردی چهره زهرا(س) برطرف شده و گونه های مبارکش گلگون شد و از خود آن بانو نقل شده که فرمود بعد از آن دعای پدرم هیچگاه گرسنه نشدم» (علم الهدی، سید احمد، تحلیلی در تاریخ زهراء(س)، ص114-116).
آیا مطابق قرآن مجید پیامبران از اعجاز خود برای برطرف کردن احتیاجات شخصی استفاده می کرده اند؟ عجیب است که قرآن مجید هیچ کار خارق العاده ای از پیامبر اسلام نقل نکرده و حتی گاهی نزد آن حضرت می آمده و از او انجام اعمال عجیب طلب می کرده اند و آن حضرت رد می کرده، اما بنا بر نقل ایشان از همین قدرت برای بر طرف کردن گرسنگی نزدیکان استفاده می کرده است. مطابق سخن ایشان حضرت زهرا از هنگام کودکی و پس از دعای پدر تا پایان عمر گرسنه نشده است. اما قرآن مجید گرسنه شدن حضرت عیسی و مادرش و نیاز آنان به غذا را دلیل بر انسان بودن و الوهیت نداشتن آن دو شخصیت به حساب می آورد (مائده/75). از این گذشته تمام ایثارها و بخشش های حضرت زهرا از این تاریخ به بعد بی ارزش می شود و آیه «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» و غذا را می بخشد در حالی که خود بدان نیاز دارند (انسان/8) را باید ویراستاری کرد و «علی حبه» را حذف کرد چرا که آن حضرت گرسنه نمی شده است.
2-چند سال پیش در یکی از شهرستان ها در پای سخنرانی یکی از روحانیان معروف آن شهر حاضر بودم. او آیه «یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا» (کافر در روز قیامت می گوید ای کاش من خاک بودم) را تفسیر می کرد. او می گفت مطابق روایتی مقصود از این آیه این است که «...یا لیتنی کنت ابوترابیا» (ای کاش من ابوترابی بودن) ابوتراب کنیه حضرت علی(ع) است و مقصود این است که ای کاش شیعه بودم. سوال این است که آیا این قرآن مجید که فصاحت و بلاغتش اعجاز است وقتی می خواهد بگوید «ای کاش پیرو علی بودم» می گوید «ای کاش خاک بودم»؟ آیا اگر اینگونه باشد از هر سخنی نمی توان هر چیزی را فهمید و نتیجه گرفت؟
3-در قرآن مجید آمده است : «ولاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم ...»(انعام/108). و آنهایی را که جز خدا می خوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی و به نادانی خدا را دشنام خواهند داد. پس منطق قرآن مجید این است که یک مومن هرگز نباید به مقدسات دیگران توهین کند. این منطق که کسی خود را در ناسزاگویی به دیگران آزاد بداند و بگوید اگر در گوشه ای از دنیا به مقدسات من کوچک ترین توهین شود چنین و چنان می کنم، نه قرآنی است و نه عقلانی. باید روایات را، حتی اگر دارای سندی قوی باشند، تا چه رسد به ادعیه منقولی که سند ندارند، به قرآن مجید عرضه کرد و صحت و سقم آنها را با کتاب خدا سنجید. قرآن مجید می فرماید به مقدسات مشرکان ناسزا نگویید، و معلوم است که کسی که به بهانه اخبار منقول به اشخاصی که نزد دیگر مذاهب اسلامی احترام دارند، جسارت می کنند، از فرهنگ قرآنی فاصله گرفته اند (البته سنت و سیره پیامبر خدا و ائمه اطهار نیز این عمل را به روشنی و وضوح رد می کند).
4-برخی افراد ناآگاه که خود را شیعه می خوانند گمان می کنند که مجازند به عایشه، همسر پیامبر، اهانت کنند و از الفاظ رکیک استفاده کنند. اینان توجه ندارند که قرآن مجید همسران پیامبر را مادران مومنان می خواند (احزاب/6). این افراد نا آگاه توجه نمی کنند که اگر بزرگ ترین خطای این همسر پیامبر آن است که رو در روی وصی رسول خدا، علی(ع)، ایستاد و با او جنگید، آن حضرت پس از جنگ می فرماید: «و لها بعدُ حرمتها الاولی» برای عایشه از این پس نیز همان احترام قبلی پا برجاست(نهج البلاغه، خ156). پس هتاکی نسبت به این همسر رسول خدا نه با کتاب خدا سازگار است و نه با سیره امام علی(ع). به هر حال هرگز یک مسلمان نباید به خود اجازه دهد که کاری خلاف قرآن و سنت قطعی انجام دهد، هر چند روایات ضعیفی عمل او را تایید کند.
5-در پایان این نوشتار بر آنم که به نمونه ای از عرضه سنت بر قرآن مجید اشاره کنم. کتاب شریف نهج البلاغه کتابی بس عظیم است که بشریت باید در مقابل عظمتش زانو بزند. اما همین کتاب باید در مقابل قرآن مجید تعظیم نماید. برای مثال در فقره ای از این کتاب شریف آمده است: زنان از نظر ایمان ناقص اند و از نظر بهره ناقص اند و از نظر عقل ناقص اند ... (خطبه 80). اگر با توجه به توضیحی که بعد از آن آمده معنایی به دست آمد آن معنا را باید بر قرآن مجید عرضه کرد. مطابق قرآن مجید هیچ تفاوت ذاتی ای بین زن و مرد نیست و این دو به یک درجه تکلیف دارند و به یک درجه می توانند به کمال برسند. اگر عقل این دو تفاوت داشته باشد تکلیف آنان باید تفاوت داشته باشد و اگر عقل و اختیار آنان یکسان است پس ایمان آنان هم، که یک عمل اختیاری است، یکسان است. اگر توانستیم معنایی مطابق و منطبق بر قرآن از این فقره نهج البلاغه برداشت کنیم چنین می کنیم و الا آن را کنار می گذاریم و قرآن مجید را مقدم می کنیم. مقصود از اینکه قرآن مجید اصل است و ثقل اکبر است همین است.
به هر حال ما باید خویشتن را نقد کنیم و انحرافات از تشیع راستین را گوشزد نماییم و چهره تشیع اصیل و واقعی را از امور ناروا بپیراییم. بازگشت به قرآن مجید و ملاک و معیار و مرجع اصلی قرار دادن آن، راه بازگشت به اصل دین و مذهب صحیح است. ما باید ادیان گذشته را مورد مطالعه قرار دهیم و از خطاهای آنان درس بگیریم. سخن را با روایتی از پیامبر(ص)، که جای تامل بسیار دارد، به پایان می برم:
«شما راه و روش پیشینیان را وجب به وجب و گام به گام خواهید پیمود؛  به گونه ای که اگر یکی از آنان به سوراخ سوسماری رفته باشد، شما هم می روید و اگر یکی از آنان در راه با همسرش نزدیکی کرده باشد شما هم می کنید» (نهج الفصاحه، ص130).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر