دین از دو بعد نظری و عملی تشکیل می شود که اولی
به هست و نیست ها می پردازد و دومی به باید و نباید ها. در دین اسلام دو علم فقه و
اخلاق متکفل تبیین بعد دوم هستند. علمی که به صورت مشخص متکفل بعد اول است علم
کلام است. هرچند دو علم فلسفه و عرفان نیز به برخی از جنبه های بعد نظری دین می
پردازند، اما این دو علم از یک سو به این بعد به صورت جامع نمی پردازند و از سوی
دیگر با ادله نقلی و متون دینی کمتر سر و کار دارند. بنابراین جای علمی که کارویژه
اش تبیین بعد نظری دین یا آموزه های عقیدتی دین باشد خالی است و امروزه علم کلام
متکفل این مهم است.
اما این علم کلام وظیفه مهم دیگری را نیز بر
عهده دارد و آن دفاع از دین در مقابل شبهاتی است که به آن وارد می شود. البته بحث
های زیادی در این باره مطرح شده است که تاریخ این علم چه مسیری را طی کرده و آیا
از ابتدا متکفل هر دو وظیفه بوده یا اینکه در ابتدا متکفل یکی از این دو بوده و بعدا دیگری را از باب ضرورت بر عهده گرفته
است؟ همچنین بحث هایی مطرح شده است که در واقع هر یک از علوم اسلامی باید چه وظیفه
ای را بر عهده می گرفت و برای مثال سخن از این است که علم فقه، که در آیات و
روایات به معنای اسلام شناسی است، باید تبیین هر دو بعد نظری و عملی را بر عهده
بگیرد، کما اینکه در ابتدا به دو شاخه فقه اکبر و فقه اصغر تقسیم می شد که اولی به
بعد عقیدتی و دومی به فروع عملی می پرداخت.
اما از این بحث های تاریخی و یا باید هایی که در
عمل محقق نشده است که بگذریم، در عمل امروزه علم کلام این دو وظیفه را بر عهده
دارد، یعنی اگر بخواهیم این علم را بر حسب کارکرد و وظیفه تعریف کنیم باید بگوییم:
«علمی است که به تبیین آموزه های عقیدتی دین و دفاع از آنها در مقابل شبهات می
پردازد». ولی این دو وظیفه چندان از هم جدا نیستند و به گونه ای هر یک در دیگری
نهفته است. تبیین به معنای بیان استدلالی و مدلل است و کسی که برای سخنی استدلال
می آورد در واقع از آن دفاع می کند و کسی که از سخنی دفاع می کند برای اثبات آن و
رفع و دفع اشکالات آن استدلال می آورد. پس نه کسی که کلام را یک علم تبیین کننده
می خواند چندان خطا رفته و نه کسی که آن را علمی دفاعی.
حال اگر بخواهیم علم کلام را بر حسب موضوعاتش، و
با توجه به مساله تبیین و دفاع، دسته بندی و تقسیم کنیم اقسام زیر را می توانیم به
صورتی کلی مجزا کنیم، هر چند رسم مرز مشخص و روشنی بین آنها مشکل می نماید:
الف) کلام بین دین و
الحاد
بخش قابل توجهی از مباحث علم کلام به اموری
اختصاص دارد که بین دینداران، در معنای وسیع آن، و ملحدان و ماده گرایان مورد
اختلاف است. مقصود از دیندار به معنای وسیع آن کسی است که فراتر از ماده و عالم
محسوس به عالم دیگری اعتقاد دارد و در واقع هستی را مساوی با ماده و مادیات نمی
داند و به تعبیر قرآن مجید به عالم غیب اعتقاد دارد. در مقابل مقصود از ملحد به
معنای عام آن کسی است که هستی را مساوی ماده و عالم محسوس می داند و فراتر از ماده
به چیز دیگری قائل نیست.
هرچند در میان دینداران، به معنایی که گفته شد،
درباره کیفیت این عالم غیب یا ماوراء اختلافات زیادی وجود دارد، اما همه آنان اصل
آن را قبول دارند. اختلاف در نگاه به ماوراء با قبول اصل آن باعث شده است که ادیان
نیز دسته دسته شوند. برای مثال در برخی از ادیان خدای شخص وار مورد پذیرش نیست و
در برخی دیگر خدای شخص وار مورد تاکید و قبول است. این در حالی است که همه، اصل یک
موجود برتر یا عالم برتر را قبول دارند.
به هرحال در علم کلام مسائلی وجود دارد که بین
همه پیروان ادیان یا بین یک دسته از ادیان مشترک است. از آنجا که در این بخش از
علم کلام طرف بحث ملحدان هستند که هیچ متن آسمانی را قبول ندارند، و نیز در طرف
مقابل پیروان ادیان مختلف قرار دارند که متن مشترکی ندارند، پس تنها منبع بحث،
استدلال عقلی و برهان عقلی است. در این بخش دلیل نقلی هیچ گونه کارایی ندارد، مگر
اینکه در متون دینی استدلالی برای مساله ای آورده شده باشد که اگر تمام و درست باشد
شنیده و پذیرفته می شود.
نکته مهم در این بخش از علم کلام این است که
پیروان همه ادیان یا برخی از آنها در یک سنگر قرار دارند و موضع واحدی دارند. نمونه آن اصل یگانه پرستی
است که در ادیان ابراهیمی و برخی از ادیان دیگر مشترک است و قرآن مجید آن را «کلمه
سواء» یا اصل مشترک می خواند و اهل کتاب را به همگرایی با مسلمانان حول این اصل
دعوت می کند (آل عمران/64). در واقع این بخش از علم کلام می تواند و باید محور
اتحاد و همگرایی ادیان و اساس و پایه گفت و گو بین آنان قرار گیرد.
در این بخش از مباحث کلامی پیروان ادیان در یک
سطح و با موضعی واحد کنار هم قرار دارند و برای هدفی واحد تلاش می کنند. بنابراین
هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. از آنجا که تنها یک منبع در این بخش حکمفرماست، و آن
عقل و برهان عقلی است، پس هر سخنی یا استدلالی که برای آن آورده می شود سنجیده می
شود و فرقی نمی کند که گوینده آن پیرو کدام دین باشد. برای مثال در این بحث نباید
برای یک فرد شیعه فرقی داشته باشد که سخنی یا ادعایی از آن یک عالم شیعه یا اهل
سنت یا مسیحی یا یهودی ... است. همه معیار و ملاک استدلال است. درمیان عالمان و
فیلسوفان شیعه برهانی برای اثبات وجود خدا اقامه شده و تقریرهای متنوعی از آن
ارائه شده است، که به برهان صدیقین نامبردار است. از سوی دیگر در مسیحیت برهان
دیگری با تقریرهای مختلف ارائه شده که به برهان وجودی مشهور است. برای یک فرد شیعه
نباید هیچ فرقی داشته باشد که آن را عالمان شیعه مطرح کرده اند و این را عالمان
مسیحی. در این بحث صدر المتالهین شیعه و توماس آکوئیناس مسیحی و موسی ابن میمون
یهودی هیچ فرقی ندارند و سخن هیچکدام بدون استدلال پذیرفته نیست و استدلال همه به
یک صورت پذیرفته است.
ب) کلام بین ادیان
بخش دیگر علم کلام مباحثی است که در آنها اسلام
با ادیان دیگر اختلاف دارد و در واقع مدعیات ویژه اسلام، در مقابل دیگر ادیان،
است. این بخش از یک جهت مانند بخش قبلی است و آن اینکه از آنجا که پیروان دیگر
ادیان هیچ بخشی از متون مقدس اسلامی را قبئل ندارند و عموما بین ادیان مختلف متن
مقدس مشترکی وجود ندارد، پس تنها منبع معتبر در این بخش نیز عقل و برهان عقلی است.
البته یک مسلمان برای مثال با اینکه متون مقدس مسیحی را قبول ندارد، اما ممکن است
در بحث با یک مسیحی به متون مقدس خود او استناد کند که این برهان نیست و جدل است.
در این بخش از علم کلام پیروان همه مذاهب دین
اسلام هم سنگر هستند و یک هدف را دنبال می کنند. در واقع عالمان همه فرقه ها و
مذاهب اسلامی در این سنگر مساوی هستند و تنها معیار برتری قوت استدلال فرد است. در
این بخش، برای مثال، برای یک فرد شیعه نباید سخن شیخ صدوق یا شیخ مفید با سخن فخر
رازی و غزالی فرق داشته باشد. برای مثال در بحث اثبات رسالت حضرت محمد(ص) یا وحی
بودن قرآن اگر فرد شیعه برهان و بیان فخر رازی را قوی تر از برهان و بیان شیخ مفید
می یابد، یا بیان و برهان دومی را نا تمام می یابد باید اولی را مقدم کند و اگر
چنین نکند متعصب و خارج از دایره حق پرستی است.
این بخش از علم کلام سنگ زیربنای وحدت مذاهب
اسلامی و تقریب مذاهب است و عدم توجه به آن باعث تعصب و بی منطقی می شود. در این
بخش سخن عالمان دیگر مذاهب باید محترم شمرده شود و مورد اعتنا و استفاده قرار
گیرد. برای مثال حتی در تفسیر آیه ای از قرآن مجید، که به این بخش مربوط است، برای
یک فرد شیعه نباید تفسیر یک مفسر شیعه خود بخود بر تفسیر یک مفسر غیر شیعه ترجیح
داشته باشد و هر سخنی با توجه به قوت بیان و استدلال ممکن است بر دیگری ترجیح داده
شود.
ج) کلام بین مذاهب
بخش دیگری از علم کلام به مباحثی اختصاص دارد که
در درون دینی خاص، یک مذهب با مذهب یا مذاهب دیگر همان دین درباره آنها اختلاف
دارد. برای مثال در اسلام، شیعه با اشاعره در برخی از عقاید مانند امامت یا عدل
الهی اختلاف دارد. این بخش از علم کلام را می توان کلام بین مذاهب نامید. تفاوت
مهم این بخش با دو بخش قبلی در منبع مشترک است. در دو بخش قبلی تنها منبع مورد
توافق طرفین اختلاف، عقل بود و در واقع منبع نقلی مشترک وجود نداشت. اما در این
بخش منبع نقلی مشترک نیز، در کنار عقل، وجود دارد. برای مثال در اسلام، همه مذاهب
اسلامی قرآن مجید و سنت پیامبر را حجت و معتبر می دانند. یک عالم شیعه هنگامی که
تلاش می کند تا آموزه امامت را تبیین و اثبات نماید علاوه بر عقل به آیات قرآن
مجید و سنت معتبر پیامبر استناد می کند. البته عالمان شیعه با استناد به همین دو
منبع فوق سنت ائمه خود را به سنت پیامبر ملحق می کنند و برای آن نیز اعتبار و حجیت
قائل می شوند. پس منبع این بخش از علم کلام اعم از عقل و نقل و روش بحث و تحقیق در
آن عقلی-نقلی است.
اما یک پرسش مهم در رابطه با این بخش از علم
کلام این است که اگر در دو بخش قبلی کسانی هم سنگر بودند که احیانا هم دین یا هم
مذهب نبودند، در این بخش از علم کلام چه کسانی هم سنگرند؟ این پرسش را می توانیم
به صورتی روشن تر این گونه مطرح کنم: آیا در میان پیروان یک مذهب خاص کسانی خاص
مسئول تبیین مباحث عقیدتی و دفاع از آنها هستند یا اینکه همه پیروان در این امر از
جایگاهی برابر و یکسان برخوردارند؟ شاید پاسخ به این پرسش به این بینجامد که بخش
چهارمی در علم کلام در نظر بگیریم و آن کلام درون مذهبی است.
د) کلام درون مذهبی
آیا علاوه بر سه بخشی که ذکر شد بخش چهارمی به
نام کلام درون مذهبی در علم کلام وجود دارد؟ تصویر چنین بخشی در صورتی ممکن است که
در درون مذهب، نهاد یا منبع دارای حجیتی علاوه بر منابعی که قبلا ذکر شد وجود
داشته باشد. برای نمونه در فرقه کاتولیک مسیحی چنین چیزی وجود دارد. در این فرقه
سخن و رای اسقف شهر رم، که پاپ خوانده می شود، حجیت و اعتبار دارد و همگان موظفند
رای و نظر او را در حوزه معارف دینی بپذیرند و به آن گردن نهند و از آن دفاع کنند.
در واقع در این مذهب قرائت واحد رسمی از دین وجود دارد و تکلیف کلامی-الهیاتی همه
کسانی که خود را کاتولیک می خوانند این است که در تبیین آموزه های دین و دفاع از
آنها، در چارچوبه این قرائت مشی نمایند. آزادی تفکر و اندیشه در بحث الهیاتی تا
جایی است که از مرزهایی که توسط این نهاد دارای حجیت، مشخص می شود تجاوز نشود.
اما آیا در اسلام و در مذهب تشیع علاوه بر منابع
دارای حجیتی که ذکر شد، یعنی عقل و نقل (قرآن مجید و سنت معصومان) حجت دیگری وجود
دارد که آن حجت محدوده ها و مرزهایی را برای تبیین آموزه های دین و دفاع از آنها
مشخص کند؟ به تعبیر دیگر، در مسیحیت کاتولیک نهادی وجود دارد که مفسر رسمی متن
مقدس و بیان کننده رسمی اعتقادات و اعمال دینی است. سخن و رای و فتوای این نهاد،
که موید به تایید روح القدس است، دارای حجیت و اعتبار قطعی است. آیا در اسلام یا
تشیع یک چنین نهادی وجود دارد؟ اگر کسی قائل به چنین نهادی بشود باید قرائت واحد
رسمی از دین یا مذهب را بپذیرد و در نتیجه به کلام درون مذهبی قائل شود. در چنین
صورتی پیروان دین یا مذهب در تبیین آموزه های دین یا دفاع از آنها یکسان نیستند و
در واقع برخی از آنان باید از برخی دیگر تبعیت کنند و در چارچوبه مرزهایی که آنان
تعیین می کنند حرکت نمایند.
واضح و روشن است که در اسلام و مذهب تشیع هیچ
نهاد یا شخصی، غیر از متن مقدس و سنت و سیره موسس یا موسسان دین، هیچ نهاد یا
شخصیتی حجیت ذاتی ندارد و بنابراین همه سخنان برابرند. سخنی و رایی را باید پذیرفت
که برهان و استدلال محکم تری داشته باشد. البته در بیان برخی از آموزه ها تنها
دلیل و برهان عقلی کارایی دارد و در برخی دیگر دلیل و برهان نقلی و یا هر دو. اما
به هر حال سخن کسی پذیرفته است که دلیل و برهان قوی تری، اعم از عقلی و نقلی،
داشته باشد و سخن هیچ کس به صورت پیشینی حجیت و اعتبار ندارد و بلکه حتی از موضع
برتری نیز برخوردار نیست. سخن و رای یک استاد دانشگاه و یک عالم دانشگاهی با سخن
یک عالم حوزوی به یک اندازه حجیت و اعتبار دارد، به این معنا که هیچ کدام حجیت
ذاتی ندارند و اعتبارشان به دلیل و برهانی است که اقامه می شود و بنابراین تنها
دلیل و برهان اعتبار دارد.
نکته ای که باید در اینجا بدان اشاره کنیم این
است که آنچه در تشیع رجوع به کارشناس یا مرجع تقلید خوانده می شود، اولا صرفا در
فروع عملی دین است و نه در اعتقادات و اخلاقیات، و ثانیا این اعتبار و حجیت صرفا
از باب کارشناسی است. اعتبار سخن کارشناس تا جایی است که علم به خلاف آن نداشته
باشیم و اگر به هر طریقی برای انسان علم به خطا بودن رای و نظر کارشناس حاصل شود
نظر آن کارشناس اعتبار ندارد. پس انسان ها همه می توانند اندیشه و مطالعه کنند و
علم به وظایف دینی خود پیدا کنند. اما اگر چنین کاری برای آنان ممکن نیست یا نمی
خواهند زحمت آن را متحمل شوند باید برای اطمینان به یک کارشناس مراجعه کنند. پس
مرجع تقلید، که البته من واژه کارشناس مسائل فرعی عملی را ترجیح می دهم، هرگز سخن
و رأیش حجیت ذاتی ندارد و به تعبیر عالمان حوزوی، اعتبار آن طریقی است. و ثالثا
این کارشناسان تنها باید واجد دو شرط باشند یکی دانش کارشناسی و دیگری عدالت و
تقوا؛ اینکه این دانش و تخصص را در کجا و چگونه به دست آورده باشند و چه لباس و
ظاهری داشته باشند و از کدام طبقه و گروه باشند هرگز موضوعیت ندارد. برخلاف سخن و
رأی و فتوای پاپ در کلیسای کاتولیک که حجیت و اعتبارش به واسطه تایید روح القدس
است و به همین جهت گاهی سخن از عصمت پاپ به هنگام فتوا دادن به میان می آید، سخن و
رأی فقیه در تشیع صرفا از باب تحقیق و کارشناسی است و احتمال خطا در آن می رود و
اعتبار و حجیت آن صرفا از باب اطمینانی است که عرفا از آن حاصل می شود.
ه) نتیجه گیری و جمع
بندی
علمی که به تبیین بنیان های دین می پردازد و از
آن دفاع می کند علم کلام است. این علم به لحاظ منبع دارای حجیت و نوع مسائل و
مباحث به چند بخش قابل تقسیم است. بخشی از آن به مباحثی می پردازد که در آنها
دینداران با ملحدان اختلاف دارند، که می توان آن را کلام بین دین و الحاد نامید.
بخش دیگر به مباحثی می پردازد که در آنها یک دین خاص با ادیان دیگر اختلاف دارد که
کلام بین ادیان نامیده می شود. بخش سوم که کلام بین مذاهب می تواند نامیده شود به
مباحثی می پردازد که در آنها یک مذهب در درون یک دین خاص با دیگر مذاهب اختلاف
دارد. بخش چهارم که می توان آن را کلام درون مذهبی نامید در ادیان یا مذاهبی قابل
تصویر است که در آنها نهادی رسمی برای تعیین آموزه های دین وجود دارد و در واقع در
آنها قرائت رسمی از دین وجود دارد.
توجه به این تقسیم نتایج و پیامد های بسیاری
دارد که برخی از مهم ترین آنها به قرار زیر است:
1-از آنجا که در کلام بین دین و الحاد، عالمان
یک دین با عالمان دیگر ادیان همسنگر هستند، توجه به این همسنگر بودن و همسان بودن
باعث زدودن تعصبات بی جا نسبت به عالمان یک دین یا مذهب و توجه به برهان و استدلال
می شود. این روحیه انسان ها را حق گرا و حق پرست بار می آورد و آنان را از گروه
گرایی و تعصب باطل دور می گرداند.
2-توجه به این بخش از علم کلام به همگرایی و گفت
و گوی بین ادیان کمک می کند. این بخش از علم کلام در واقع به مباحثی می پردازد که
قرآن مجید آن را «کلمه سواء» یا مشترکات می نامد و پیروان ادیان را به همگرایی حول
آنها دعوت می کند (آل عمران/64). شناخت زمینه های گفت و گو و مشترکات ادیان در
پرتو توجه به این بخش از علم کلام حاصل می شود.
3-توجه به بخش کلام بین ادیان نیز باعث می شود
که از تعصبات مذهبی حاد جلو گیری شود. در این بخش، که بخش قابل توجهی از آموزه های
دینی است، عالمان مذاهب مختلف یک دین در یک سنگر قرار دارند و هیچ کدام بر دیگری
برتری ندارند. توجه به این امر علاوه بر تعصب زدایی باعث تقریب بین مذاهب می گردد.
4-توجه به این امر که در اسلام و مذهب تشیع در
کلام بین مذاهب همه پیروان دین و مذهب برابرند و در واقع کلام درون مذهبی و قرائت
رسمی از دین وجود ندارد، باعث می شود که تنها و تنها برهان و استدلال معتبر باشد و
هیچ شخصی سخنش به صورت پیشینی اعتبار و حجیت نداشته باشد و یک عالم حوزوی و یک
دانشمند دانشگاهی در تبیین آموزه های دین موضعی برابر داشته باشند. حاکمیت برهان و
استدلال قطعا به رشد آگاهی های دینی و تبیین درست آموزه های دین کمک می کند.
5-تفکیک بخش های علم کلام و توجه به منابع دارای
حجیت در هر بخش، به عقلانی شدن دین و محدود شدن دایره تعبدیات دین کمک می کند.
همچنین این توجه جلو شخصیت پرستی و غلو در افراد و نیز قائل شدن به ارتباطات موهوم
با ماوراء را می گیرد. در صورتی که کسی قائل به نهادی رسمی برای تفسیر و تبیین دین
بشود باید مانند کلیسای کاتولیک ارتباط خاص افراد با ماوراء و اموری مانند عصمت
افراد را بپذیرد. همه این امور باعث دوری از خرافه گرایی در دین می گردد و دین را
عقلانی و پذیرفتنی می سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر