۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

نگاهی به رستگاری شناسی شهید مطهری«ره» (3)

 رستگاری پیروان دیگر ادیان در قرآن و روایات

در دو نوشتار قبلی از این مجموعه دو گام از رستگاری شناسی شهید مطهری گذشت. گام نخست درباره کلید رستگاری بود که مطابق نظر ایشان این کلید عبارت بود از «اسلام فطری» به معنای تسلیم حق و حقیقت بودن. در گام دوم در این باره بحث شد که امور فطری و بدیهیات اولیه که هیچ انسانی از گردن ننهادن به آنها معذور نیست، سه چیز است، ایمان به مبدا و معاد و اصول اخلاقی و انسانی. در واقع سخن ایشان این بود که غیر مسلمانان دو دسته اند، کسانی که به خدا و معاد ایمان دارند، که اینان پاداش اعمال نیک خود را می گیرند و رستگار می شوند. دسته دیگر کسانی هستند که به خدا و قیامت اعتقاد ندارند ولی اعمال نیکی انجام داده اند. اینان اگر مقصر نباشند به بهشت نمی روند اما عذاب هم نمی شوند. ایشان این سخن را به حکمای اسلام از قبیل بو علی و صدر المتألهین نیز نسبت دادند. حال پرسش این است که این دسته بندی و این نظریه به کدام آیه یا روایت مستند است و آیا ریشه قرآنی- روایی دارد یا نه. در واقع بحث در سه محور است، یکی اینکه کسانی که به خدا و قیامت اعتقاد دارند و عمل صالح انجام می دهند اهل نجات هستند. سخن دیگر اینکه کسانی که به خدا و قیامت اعتقاد ندارند و مقصر هم نیستند، که اینها نه عذاب می شوند و نه به بهشت می روند. این دسته گاهی «مستضعف» خوانده شده اند. دسته سوم کسانی هستند که مقصرند و با حق و حقیقت عناد دارند و یا عمدا تحقیق نمی کنند. تکلیف این دسته سوم در آیات قرآن روشن است. همه آیاتی که در آنها از عذاب الیم برای کافران بحث شده مقصود کسانی است که با حق عناد دارند. در برخی از آیات به روشنی بیان شده است که کافران دو دسته اند. یکی آنان که اعتقاداتشان مطابق حق نیست و دیگر کسانی که با حق عناد دارند و با اینکه حق را می شناسند تسلیم آن نمی شوند و دسته دوم به عذاب الیم دچار می شوند.
در آیه ای از قرآن مجید درباره مسیحیان و قائلان به تثلیث آمده است: «همانا کسانی که گفتند خداوند یکی از سه تا است کافر شدند و حال آنکه هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست، و اگر از آنچه می گویند باز نایستند البته به کافران آنان عذابی دردناک خواهد رسید» (مائده/73). در این آیه کلمه کفر دو بار به کار رفته و تکرار نشان می دهد که این کلمه به دو معنا به کار رفته است و کفر دومی باعث عذاب می شود (المیزان، ج6، ذیل آیه فوق). کفر اول  به معنای حق نبودن اعتقاد است و کفر دوم به معنای عناد با حق. پس تکلیف معاندان روشن است اما دو دسته دیگر جای بحث دارد.
الف) مومنان به خدا و قیامت
این سخن که ایمان به خدا و قیامت و انجام عمل صالح در رستگاری انسان نقش دارد در آیاتی از قرآن مجید آمده است. در آیه معروفی که تکثرگرایان نیز به آن استناد کرده اند، و گویا شهید مطهری برداشت آنان را قبول ندارد (عدل الهی، ص308)، اعتقاد به خدا و قیامت، در کنار عمل صالح عوامل رستگاری شمرده شده است: «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من امن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ در حقیقت کسانی که [به اسلام] ایمان آورده اند و کسانی که یهودی شده اند، و نصرانی ها و صابئان، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد» (بقره/62).
از ظاهر این آیه بر می آید که پیروان چهار دین، یعنی اسلام، یهودیت، مسیحیت و صبی، به شرط اینکه به خدا و روز قیامت باور داشته باشند و عمل صالح انجام دهند پاداش اعمال خود را دریافت می کنند و هر گز عذاب نخواهند شد. آیه دیگری شبیه این آیه در قرآن مجید آمده که اندکی متفاوت است:
«ان الذین امنو و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من امن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ در حقیقت کسانی که ایمان آورده و کسانی که یهودی و صابئی و نصرانی اند، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد، پس نه بیمی بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد» (مائده/69).
این آیه علاوه بر تفاوت جزئی لفظی، یک تفاوت مهم با آیه قبلی دارد و آن اینکه عبارت «لهم اجرهم عند ربهم» را ندارد. این تفاوت از این جهت مهم است که از آیه دوم تنها معذب نشدن را می توان برداشت کرد، اما ظاهر آیه اول این است که هم معذب نمی شوند و هم پاداش می گیرند. پس آیه اول با آنچه از شهید مطهری و حکما نقل شد منطبق است.
صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه 62 از سوره بقره میگوید، محصل معنای این آیه این است که اسم اسلام و یهودی و مسیحی و صابئی کارآیی ندارد و باعث نجات و رستگاری نمی شود، بلکه فرد باید واقعا به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد تا رستگار شود. این نکته ای است که در آیات متعددی از قرآن مورد تاکید قرار گرفته است . هیچ نام و اسمی برای رستگاری کافی نیست و تنها عبودیت و بندگی باعث رستگاری می شود. حتی درباره پیامبران آمده است که اگر شرک ورزند اعمالشان تباه می گردد (انعام/88). پس آیه درصدد بیان این است که باور و عمل واقعی باعث رستگاری می شود و نه امور دیگر (المیزان، ج1، ذیل آیه فوق).
اگر نام اسلام مانند نام ادیان دیگر کارآیی ندارد و تنها ایمان به خدا و روز قیامت و عمل صالح کارآیی دارد، پس باید نتیجه گرفت که ممکن است کسی پیرو ادیان دیگر باشد و به این امور باور داشته باشد و عمل کند و رستگار شود. پس باید مفسر فوق را نیز مانند شهید مطهری شمول گرا به حساب آورد. اما باید توجه داشت که از آیه هرگز نمی توان تکثر گرایی را برداشت کرد. آیه صرفا می گوید که اعتقاد واقعی به خدا و قیامت و عمل صالح باعث رستگاری می شود و فرقی نمی کند کسی که این امور را انجام داده به ظاهر پیرو کدام دین باشد. ازآیه هرگز بر نمی آید که همه این ادیان حق هستند و نیز بر نمی آید که پیروان این ادیان در صورتی که دین اسلام را حق بیابند وظیفه ندارند به آن بگروند، چنان که آیات متعدد دیگری آنان را به ایمان به اسلام دعوت کرده است. سخن این است که با اینکه همگان وظیفه دارند که تحقیق و مطالعه کنند و اگر به این نتیجه رسیدند که اسلام حق یا حق برتر است باید ایمان بیاورند، اما کسانی که به این نتیجه نمی رسند یا حقیقت برای آنان کشف نمی شود، اگر ایمان واقعی به خدا و قیامت داشته باشند و عمل نیکو انجام دهند رستگار می شوند. این بدیهی و روشن است که کسی که واقعا به خدا ایمان دارد، در صورتی که خدا از او بخواهد که به دین دیگری ایمان آورد و این حقیقت بر او آشکار گردد، به خواست خدا تسلیم می شود و الا در واقع ایمان ندارد. پس برداشت تکثرگرایانه از این آیه، به معنای حقانیت و نجات بخشی همه ادیان، نادرست است.
اما نکته جالب این است که از همین آیه انحصار گرایی یا رد تکثر گرایی برداشت شود. همان طور که بیان شد این آیه رد انحصار گرایی است یعنی مطابق این آیه ممکن است کسی پیرو دین اسلام نباشد و رستگار شود. از سوی دیگر هرچند کسانی از این آیه تکثر گرایی را برداشت کرده اند، اما همان طور که بیان شد، این آیه دلیل بر تکثرگرایی نمی تواند باشد. اما عجیب این است که برخی از عالمان همین آیه را دلیل بر رد تکثرگرایی و اثبات انحصارگرایی شمرده اند. البته در اصطلاح ایشان تکثرگرایی، شمول گرایی را نیز شامل می شود. ایشان می گوید: «آیه در مقام بیان این اصل کلی است که نجات انسان در قیامت، در گرو اعتقاد به اصول دین خاتم(ص) یعنی اسلام و عمل به احکام آن است» (آیت الله جوادی آملی، دین شناسی، ص224). ایشان برای اثبات انحصارگرایی و اینکه تنها اعتقاد به دین اسلام باعث نجات می شود و پیروان دیگر ادیان راهی به رستگاری ندارند، به دو آیه از قرآن مجید متوسل می شوند. یکی به آیه ای که دستور به جنگ با اهل کتاب را می دهد (توبه29) که جدای از اینکه مربوط به شرایطی خاص بوده، هیچ دلالتی بر این ندارد که اگر کسی برای مثال مسیحی یا یهودی باشد و با حق عناد نداشته باشد ولی حق بر او آشکار نشده باشد و به خدا و قیامت معتقد باشد و عمل صالح انجام دهد، رستگار نمی شود.
آیه دیگری که ایشان از آن برای انحصار گرایی استفاده می کند، آیه 85 از سوره ال عمران است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه؛ اگر کسی دینی غیر از اسلام طلب و قبول کند از او پذیرفته نیست» بنابراین کسی اهل نجات است که مسلمان باشد، یعنی به اصول سه گانه دین معتقد باشد و عمل صالح انجام دهد (آیت الله جوادی آملی، دین شناسی، ص224-225). این آیه می فرماید دینی غیر از اسلام نجات بخش نیست، اما آیات دیگر بیان کرده است که ابراهیم خلیل مسلمان بوده و انبیای دیگر مسلمان بوده اند. اساسا دین نزد خدا همان اسلام یعنی تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت است کما اینکه در آیه ای دیگر آمده است که دین نزد خدا همان اسلام است(آل عمران/19). از این گذشته بر فرض که مقصود از «الاسلام» در این آیه همان دین و شریعت خاتم باشد مقصود این است که کسی که این دین را شناخته و آن را حق برتر یافته و سراغ دین دیگر رود از او پذیرفته نیست و این امری است که شمولگرا نیز آن را قبول دارد.
به هر حال اگر مقصود ایشان این است که همه، از جمله اهل کتاب، وظیفه دارند که دین اسلام را مطالعه کنند و اگر آن را حق بیابند (که البته مطابق قرآن این دین حق است و خدا حقانیت آن را تایید کرده) به آن ایمان آورند، این نکته ای است که در آیات زیادی مورد تاکید قرار گرفته است. اما اگر مقصود این است که کسی که می خواهد دین حق را بیابد و به آن گردن نهد و در این راه تلاش می کند، ولی به حقیقت نمی رسد و البته مطابق دین خود به خدا و قیامت باور دارد و عمل صالح انجام می دهد، چنین کسی رستگار نمی شود، این سخن به هیچ وجه با آیاتی که ایشان مورد استناد قرار داده اثبات نمی شود.
به آیه 62 از سوره بقره باز می گردیم. عالم فوق مدعی بود که این آیه دلالت دارد که تنها با دین خاتم انسان نجات می یابد و برای پیروان دیگر ادیان راهی به سوی رستگاری وجود ندارد. ایشان برای توضیح مدعای خود می گوید:
«اگر کسی بگوید که در آیه، فقط ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح مورد استناد است و از اصل نبوت سخنی به میان نیامده است، جواب این است که خداوند در جمله «و عمل صالحا» با بیان عمل صالح، دو مطلب را گوشزد می کند: 1-اعتقاد به وحی و نبوت، 2-عمل به آنچه پیامبر و حجت هر عصری آورده است؛ چون در فرهنگ قرآن، عمل صالح بر عملی منطبق می شود که مطابق با وحی و ره آورد حجت هر عصر باشد و زمانی انسان به وحی عمل می کند که آورنده وحی را به رسمیت بشناسد. پس ، آیه مزبور، اعتقاد به توحید و معاد را به صراحت، و اعتقاد به نبوت را در ضمن بیان عمل صالح ذکر کرده است» (آیت الله جوادی آملی، دین شناسی، ص225).
این سخن بسیار شگفت است و شگفت تر اینکه ایشان چنین سخنی می فرماید. خود ایشان در آثار متعددشان مکرر بیان می کنند که دین دو منبع دارد، یکی عقل و دیگری وحی و نباید عقل را در مقابل دین قرار داد، بلکه عقل خود یک منبع دین است. از این گذشته اگر بنا باشد کسی بگوید که عمل صالح را تنها از طریق وحی می توان تشخیص داد پس باید حسن و قبح ذاتی عقلی را، که از مشخصات شیعه است، قبول نداشته باشد. اگر قرار است که صالح بودن عمل تنها با وحی تشخیص داده شود، پس عقل راهی به شناخت آن ندارد.
نکته دیگر اینکه ایشان فرمودند طبق منطق قرآن عمل صالح عملی است که از وحی گرفته شده باشد. کدام آیه قرآن چنین دلالتی دارد؟ برعکس آیات متعددی از قرآن مجید برخلاف این دلالت دارد (برای نمونه الشمس/7؛ انسان/3 و...). عجیب است، آیا ممکن نیست که کسی که هیچ سخن وحی را نشنیده باشد عمل صالح انجام دهد؟ شما فلاسفه می گویید حتی کسی که در جنگل و جزیره با حیوانات بزرگ شده است، با عقل و فطرت خود به همان جایی می رسد که وحی، انسان را به آنجا می رساند و این نکته را به صورت داستان های مشهوری مثل آبسال و سلامان و ... بیان می کنید. شما چگونه می توانید بگویید عمل صالح را تنها از طریق وحی می توان شناخت؟
پس برداشت ایشان از این آیه که نتیجه می گیرد که: «فقط اعتقاد به اصول اسلام و عمل به احکام آن، موجب نجات است» (همان، ص226) نادرست می نماید.
عالم دیگری تکثرگرایی را به دو نوع رستگاری شناختی و معرفت شناختی تقسیم می کند و البته هر دو را رد می کند. در تکثرگرایی نجات شناختی، که عبارت دیگر از شمول گرایی است، این آیه را نقل می کند و می گوید کسانی که قائلند نجات ورستگاری پیروان دیگر ادیان ممکن است به این آیه (بقره/62) نیز استناد کرده اند. ایشان می گوید که این آیه ربطی به بحث نجات پیروان دیگر ادیان ندارد، بلکه می خواهد ادعاهای یهودیان و مسیحیان را که در آیات دیگری آمده رد کند. در آیه 18 از سوره مائده آمده که پیروان این دو دین خود را فرزندان خدا خوانده اند و در آیه 80 از سوره بقره آمده است که آنان گفتند ما فقط در روزهای اندکی وارد آتش میشویم و در آیه 135 از سوره بقره مدعی شدند که هدایت تنها در دین ماست و ... در این آیه می خواهد این ادعاها را رد کند و بگوید رستگاری ربطی به نام این دین و آن دین ندارد و به ایمان و عمل صالح بستگی دارد (آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص98-99).
اگر قرآن مجید در آیات متعددی اهل کتاب را به خاطر ادعای انحصاری رستگاری و نجات و هدایت در دین خود مورد نقد قرار می دهد و می فرماید رستگاری به این نام ها مربوط نیست و صرفا به ایمان و عمل صالح بستگی دارد (برای نمونه، بقره/111-113)، این سخن قرآن مجید شامل مسلمانان نیز می شود و آنان نیز نباید رستگاری را منحصر در نام اسلام کنند. عجیب است که ایشان هیچ توجهی به ظاهر آیه نمی کنند و مدعی می شوند که این آیه در پاسخ انحصارگرایی های یهود و نصارا است. اولا این ادعا بی دلیل است و ربطی به ظاهر آیه ندارد. و ثانیا به فرض که این ادعا درست باشد، پس این آیه هم انحصارگرایی را رد می کند چون ادعای انحصار رستگاری را در نام هر دینی رد می کند.
به هر حال اگر بخواهیم ظاهر این آیه را در نظر بگیریم باید بگوییم با نظریه ای که ازشهید مطهری و حکمای اسلام نقل شد منطبق است یا بسیار نزدیک است. اما سخن این است که آیات دیگری از قرآن مجید رستگاری را به دو اصل، یعنی ایمان به خدا و عمل صالح، منوط کرده و در آنها سخنی از ایمان به معاد نیست. در آیه ای بسیار مهم پس از رد انحصارگرایی بر این نکته تاکید می شود که رستگاری در گرو ایمان به خدا و عمل صالح است:
«و قالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ و گفتند هرگز کسی به بهشت در نیاید مگر آنکه یهودی یا مسیحی باشد. این آرزوهای ایشان است. بگو اگر راست می گویید دلیل خود را بیاورید. آری، هر کس که خود را با تمام وجود به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس اجر او نزد پروردگارش محفوظ است و بیمی بر آنان نیست، و غمگین نخواهند شد» (بقره/111-112).
در آیه اول سخن از ادعای انحصار رستگاری است. در ادامه آیه آمده است که این آرزوی آنان است و دلیلی بر آن نیست. آیا مقصود این است که ادعای انحصاری رستگاری در نام یک دین کلا ادعایی بی برهان و دلیل است. یا اینکه مقصود این است که هر کس ادعای رستگاری دارد و رستگاری را منحصر در دین خود می داند باید با عمل خود این امر را نشان دهد؟ احتمال دوم درست نیست، چون عمل انسان هر قدر درست باشد هر چند میتواند مدعی رستگاری باشد، اما نمی تواند مدعی انحصار رستگاری شود. پس ادعای انحصار رستگاری کلا ادعایی بی دلیل است. در آیه دوم معیار رستگاری را بیان می کند که دو چیز است، تسلیم شدن در برابر خدا و اعمال نیکو. کسی که این دو ویژگی را داشته باشد هم از عذاب رهایی می یابد و هم از بهشت خداوند برخوردار میشود.
در آیه ای دیگر سخن از این است که بهترین دین آن است که انسان خود را به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد:
«لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءاً یُجزَ به و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا. و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا. و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتّبع ملة ابراهیم حنیفا؛ [رستگاری] نه به دلخواه و آرزوی شما بستگی دارد و نه اهل کتاب. هر کس بدی کند در برابر آن کیفر می بیند و جز خدا برای خود یار و مددکاری نمی یابد. و کسانی که کارهای شایسته کنند در حالی که مومن باشند، آنان داخل بهشت می شوند و به قدر نخ خرمایی مورد ستم قرار نمی گیرند. و دین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین حق گرایی ابراهیم تبعیت می کند» (نساء/123-125). اگر در آیه قبلی فرمود که انحصار رستگاری آرزوی اهل کتاب است، در این آیات مسلمانان را هم به آنان ملحق می کند و می فرماید رستگاری نه به میل شماست و نه اهل کتاب، بلکه معیار دارد. هر کس بد عمل باشد مجازات می شود و هر کس نیکوکار باشد، در صورتی که عمل او مومنانه باشد یعنی عمل او از حق پرستی برخاسته باشد، رستگار میشود. درآیه سوم دین برتر را معرفی می فرماید: تسلیم شدن کامل به خدا و نیکوکاری. و البته این همان آیین حق پرستی است که ابراهیم خلیل(ع) مروج آن بود.
در آیه ای دیگر همین دو اصل را کلید رستگاری شمرده است:
«و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا علیه اباءنا اولو کان الشیطان یدعوهم الی عذاب السعیر. و من یُسلِم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی؛ و چون به آنان گفته شود: آنچه را خدا نازل کرده پیروی کنید، می گویند: بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته ایم، پیروی می کنیم؛ آیا اینگونه نیست که شیطان آنان را به سوی عذاب سوزان فرا می خواند. و هر کس در حالی که نیکوکار است خود را به خدا تسلیم کند قطعا به ریسمان و دستگیره ای محکم چنگ زده است» (لقمان/21-22).
در آیه نخست سخن از این است که دین تقلیدی ارزش ندارد و آن دین شیطانی است. دینی ارزش دارد که از حق پرستی برخیزد. در آیه دوم آن دین ارزشمند را بیان می کند که دو اصل دارد، یکی سپردن خود به خدا و تسلیم شدن به او و دیگری انجام اعمال نیکو.
پس مطابق این سه آیه دو اصل برای رستگاری کافی است که یکی ایمان به خدا یا تسلیم شدن در برابر اوست و دیگری اعمال صالح و نیکو. اما در اینجا پرسشی مطرح می شود و آن اینکه اگر همین دو اصل کافی است، پس چرا در آیه قبلی، یعنی آیه 62 از سوره بقره، سخن از سه اصل بود و علاوه بر این دو اصل، بر اعتقاد به معاد هم تاکید شده بود؟ از این گذشته، آیا در واقع مطابق قرآن همین تسلیم خدا شدن و انجام اعمال نیکو کافی است؟ به نظر می رسد که باید این آیان را بر آیه 62 از سوره بقره و 69 از سوره مائده مقدم کنیم و قائل شویم تنها ایمان به خدا و عمل صالح کافی است. آیا می توان گفت که کسی خود را به صورت کامل به خدا تسلیم کرده و اعمال نیکو و صالح انجام داده و با این حال رستگار نمی شود؟ این خلاف عقل و منطق است و علاوه بر این با سه آیه ای که نقل شد ناسازگار است. علاوه بر این، همان طور که در نوشتار قبلی اشاره شد فطری دانستن معاد، حتی به بیانی که شهید مطهری(ره) از آن داشت، یعنی رجوع به خدا، مشکل است و آیه و روایتی در دست نداریم که فطری بودن آن را تایید کند، مگر اینکه بگوییم لازمه باور به خداست، که اگر اینگونه باشد نیاز به ذکر جداگانه ندارد.
اما پرسش مهم در اینجا این است که اگر همین دو اصل کافی است، پس چرا در دو آیه قبل اشاره به سه اصل شده بود؟ پاسخ این است که اولا در آن دو آیه از ادیان خاص نام برده شده بود که اتفاقا همه در شکل و صورتی که در زمان ظهور اسلام داشتند، اعتقاد به معاد از اصول مسلم آنها بود. در واقع آن دو آیه حکم کلی نمی دهند، بلکه یک قضیه خارجیه را بیان می کند: در میان پیروان این ادیان کسانی هستند که به خدا و قیامت ایمان واقعی دارند و عمل صالح انجام می دهند، اینان رستگار می شوند. اما سه آیه فوق حکم کلی می دهد و مطابق آن هر کس در هر جا و تحت هر نام اگر واقعا تسلیم خدا باشد و اعمالش نیکو باشد رستگار می شود. این دو اصل مطابق قرآن مجید از فطریات انسان است و هر انسان حق پرستی باید به آن گردن نهد. اما باید باز اشاره کنیم که مقصود ازخدا که فطری است، صفات خاصی که در ادیان آمده، مانند شخص وار بودن و ... نیست، بلکه باور به اصل یک مبدا نور و عالم معنا مقصود است.
ب)قاصران و مستضعفان
شهید مطهری می گوید آنچه درباره رستگاری پیروان دیگر ادیان گفته شد درباره کسانی بود که عمل صالح انجام داده اند و به خدا و قیامت هم اعتقاد داشته اند. اما کسانی که از روی جهل و نادانی اعمال ناشایستی انجام داده اند و این جهل به خاطر این بوده که پیرو ادیان دیگر بوده اند چه حکمی دارند؟ به تعبیر ایشان اینان زیر صفر هستند و خود چیز مثبتی ندارند، اما تقصیری هم نداشته اند.
ایشان برای حل این مشکل سراغ دو اصطلاح قرآنی-روایی می رود که بین عالمان مشهور شده است. این دو اصطلاح یکی «مستضعف» است و دیگری «مُرجَون لامر الله». مقصود از مستضعفان بیچارگان است، کسانی که راه چاره ای ندارند و مقصود از «مرجون لامر الله» کسانی که کارشان با خداست و مطابق حکمت با آنان برخورد می کند (عدل الهی، ص351-352).
در اینجا دو پرسش مطرح است که پاسخ می طلبد. اول اینکه مقصود از مستضعف و مرجون لامر الله چیست و چه کسانی را شامل می شود؟ پرسش دوم این است که حکم این افراد چیست و آیا این افراد رستگار می شوند یا نه و به بهشت می روند یا نه؟
ایشان پس از نقل آیات قرآن و برخی از روایات می گوید از روایات بر می آید که همه کسانی که دچار عذاب الهی می شوند معاندان با حق و یا لااقل کسانی هستند که وظیفه تحقیق و جست و جو را انجام نداده اند. اما اکثریت انسان ها که عنادی با حق ندارند اما به دلیل قصور فهم و ادراک یا به علل دیگر به حق نرسیده اند، که تعدادشان هم بسیار زیاد است، اینان همه مستضعف و  مرجون لامر الله هستند (عدل الهی، ص357) ایشان همچنین آیات و روایاتی را که اعمال منکران نبوت و امامت را غیر مقبول می دانند بر این حمل می کند که این در صورتی است که انکار از روی عناد و تعصب باشد، اما اگر این عدم اعتراف از روی قصور باشد اینان از نظر قرآن کریم مستضعف و مرجون لامر الله هستند (همان، ص380-381).
پس مطابق نظر ایشان مستضعف همه کسانی هستند که به حقیقت و دین حق اعتراف ندارند ولی مقصر نیستند و بلکه قاصرند. اما اینکه حکم قاصر و مستضعف چیست هر چند ایشان تصریح نکرده اما از سخنانی که در چند جا بیان کرده می توان به جمع بندی اجمالی رسید. در یک جا سخن ایشان این است که مستضعفان کسانی هستند که زیر صفر هستند و نه تنها عمل صالحی انجام نداده اند، بلکه از روی جهل اعمال ناشایستی نیز انجام داده اند. اگر مستضعفان اینان باشند، طبق مبنای ایشان، این افراد به بهشت نمی روند و به خاطر گناهانشان هم مجازات نمی شوند چون مقصر نبوده اند.
اما ایشان کسانی را هم که به خدا و قیامت اعتقاد ندارند نیز به قاصر و مقصر تقسیم می کند و مقصران را اهل دوزخ می شمارد و درباره قاصران می گوید که عذاب نمی شوند و به بهشت هم نمی روند. البته او این سخن را از حکمای اسلام نقل و ظاهرا تایید می کند (همان، ص381). علاوه بر این، ایشان کسانی را هم که به خدا و قیامت اعتقاد دارند ولی اسلام نیاورده اند به دو دسته قاصر و مقصر تقسیم می کند که قاصران را همان مستضعفان می شمارد (همان) و البته همان طور که پیشتر بیان شدن این دسته یعنی قاصران از دسته سوم، رستگار می شوند و به بهشت می روند.
اگر بخواهیم سخن ایشان را درباره مستضعفان و حکم آنان جمع بندی کنیم باید بگوییم، اکثریت قاطع غیر مسلمانان و غیر شیعیان که با حق و حقیقت عناد ندارند مستضعف هستند. از بین این مستضعفان تنها کسانی به بهشت می روند که به خدا و قیامت ایمان دارند و عمل صالح انجام داده اند. اما کسانی که به خدا و قیامت ایمان ندارند یا عمل صالح انجام نداده اند یا از روی جهل عمل ناشایستی انجام داده اند، عذاب نمی شوند هرچند به بهشت هم نمی روند.
اما عالمی دیگر به این مساله به صورت اندکی متفاوت می پردازد (آیت الله سبحانی، مسائل جدید کلامی، ص103-105) ایشان پرسشی را مطرح می کند و تلاش می کند با عنوان «مستضعف» آن را پاسخ دهد: «هرگاه رستگاری فقط از آن آخرین آیین ها باشد لازمه آن این است که اکثریت مردم جهان در روز رستاخیز معاقب و معذب بوده، و از رحمت الهی دور باشند در حالی که رحمت حق گسترده تر از آن است که این همه انسان ها را در آتش دوزخ بسوزاند».
ایشان به این پرسش دو پاسخ می دهد. پاسخ اول این است که اگر شمای تکثر گرا همه ادیان را حق و در بردارنده رستگاری می دانید، پس اسلام و قرآن را هم حق می دانید. حال اگر در قرآن تصریح شده باشد که پیروان دیگر ادیان رستگار نمی شوند پس یا قرآن را باید کامل بپذیرید یا کامل رد کنید. در قرآن خطاب به پیامبر(ص) آمده است که هر چه تو کوشش کنی اکثر مردم ایمان نمی آورند (یوسف/103).
این پاسخ ایشان به جهات مختلف عجیب است. اولا اشکال عقلی را نمی توان پاسخ نقلی داد و اگر اشکال عقلا وارد باشد باید نقل را تاویل کرد. و ثانیا در همه متون دینی عباراتی آمده است که ازظاهر آنها کسانی ممکن است انحصار گرایی را برداشت کنند. پس این نوعی مغالطه است که گفته شود یا باید قرآن را کامل بپذیرید یا کامل رد کنید، چرا که همین سخن در رابطه با، برای مثال، عهد قدیم یا عهد جدید هم می آید. و ثالثا آیه مورد اشاره ایشان کم ترین ارتباطی با این بحث ندارد. در آیه آمده است که هر چه پیامبر تلاش کند اکثر مردم جهان مسلمان نمی شوند. این آیه چه ارتباطی با رستگاری پیروان دیگر ادیان دارد؟ مردم ممکن است با حق عناد نداشته باشند ولی سخن پیامبر را نفهمند یا عالمان دین آنان جلو فهم ایشان را بگیرند و ... در این آیه به هیچ وجه بحث رستگاری یا عدم رستگاری نیست.
پاسخ دیگر ایشان به این پرسش که آن را مهم تر و پاسخ قرآنی می شمارد این است که کافران یا قاصرند و یا مقصر. آنانی که مقصرند عذاب می شوند اما آنانی که قاصرند همان مستضعفان قرآن هستند که از عذاب الهی مستثنی هستند، هرچند رستگار نمی شوند، چرا که رستگاری واقعی تنها از آن مسلمانان است.
ایشان چهار گروه را مستضعف می شمارد: 1) کسی که در سرزمینی به دنیا آمده باشد که امکان آموزش دین صحیح در آن نباشد؛ 2) کسی که در سرزمینی زندگی کند که در آن فقیه دانشمند نباشد؛ 3) کسی که در خانواده ای تربیت شده باشد که نسبت به آیین موروثی چنان متصلب باشند که احتمال دین حقی را خارج از آن ندهد؛ 4) انسانهایی که ازنظر فکری ضعیف باشند.
پس مطابق نظر ایشان، که آن را به آیات و روایات منتسب می کند، غیر مسلمانان یا مقصرند، که اهل عذابند، و یا قاصرند، که آنان اکثریت مردم جهان را تشکیل می دهند. اینان اهل عذاب نیستند، اما به بهشت هم نمی روند.
اما پرسش این است که آیا واقعا از آیات و روایات همین نظر و موضع برداشت می شود؟ باید نگاهی به آنها بیندازیم. کلمه مستضعف در قرآن مجید، که به این بحث مربوط است، در سوره نساء آیات 97-98 آمده است: «کسانی که فرشتگان در حالی جانشان را می گیرند که بر خود ستم کرده اند، به آنان می گویند: در چه حالی بودید؟ می گویند ما بر روی زمین مستضعف بودیم. به آنان می گویند آیا زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است، و بد سرانجامی است. مگر آن مردان و زنان و کودکان مستضعفی که چاره جویی نتوانند و راهی نیابند. پس آنان را امید است که خداوند ببخشاید که خداوند همواره خطابخش و آمرزنده است» (نساء/97-99).
این آیات وضعیت بدکارانی را بیان می کند که عذر می آورند که ما در جامعه ای زندگی می کردیم که چاره ای نداشتیم و ضعیف بودیم. در پاسخ به آنان گفته می شود که شما مستضعف نبودید چرا که می توانستید مهاجرت کنید. مستضعف آن مردان و زنان و کودکانی هستند که هیچ چاره ای ندارند و نمی توانند راهی پیدا کنند. اینان را خدا می بخشد چرا که معذور هستند.
در این آیات هرگز سخنی از این نیست که کسانی که به دلایلی دین حق را نشناخته اند، چه وضعیتی دارند. بلکه تنها سخن از کسانی است که چنان ضعیف هستند که هیچ چاره ای به ذهنشان نمی رسد. اینکه برخی از مفسران از این آیه برداشت کرده اند که کسانی که به هر دلیل به حق نرسیده اند و درک نکرده اند، آنان هم مستضعف هستند (المیزان، ذیل آیه فوق) هیچ ارتباطی با ظاهر آیه ندارد.
وقتی به سراغ روایات می رویم وضع ازاین هم روشن تر می شود. برای نمونه روایاتی در کتاب اصول کافی ج 2 (4) در بابی تحت عنوان «باب المستضعف» و در کتاب بحار الانوار ج 72 (69) در بابی تحت عنوان «باب المستضعفین و المرجون لامر الله» آمده است. در این باب در روایاتی تعریف روشن و صریحی از مستضعف شده است. زراره از امام باقر(ع) درباره مستضعف می پرسد و امام پاسخ می دهد: «او کسی است که حیله به کفر ندارد که کافر شود و راهی به ایمان ندارد که مومن گردد. نه می تواند مومن شود و نه کافر؛ آنان کودکانند، و هر مرد و زنی که عقل و خردشان مانند کودکان است. قلم تکلیف از اینان برداشته شده است» (کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب المستضعف، ح1).
در حدیث دیگری آن حضرت می فرماید مستضعفان آن کسانند که راه و چاره ای نمی شناسند. نه حیله به کفر را می شناسند و نه راه ایمان را. کودکان و زنان و مردانی که عقلشان مثل کودکان است، مستضعف هستند (همان، ح2). روایت سوم این باب با اندکی تفاوت لفظی همین مضمون را می رساند.
در روایت دیگری امام باقر(ع) پس از اینکه اعتقادات راوی را تایید می کند و اهل عذاب را بیان می کند می فرماید مستضعفان استثنا هستند و آنان زنان و کودکان شما هستند، می فرماید: آیا ام ایمن را دیده ای، او آن چیزهایی را که شما می دانید نمی داند و نمی فهمد اما من شهادت می دهم که او اهل بهشت است (همان، ح6).
در روایات دیگری امام صادق(ع) غیر مستضعف را معرفی می کند: «کسی که اختلاف مردم را بفهمد و بشناسد مستضعف نیست» (همان، ح7) در احادیث دهم و یازدهم این باب همین مضمون تکرار شده است. در احادیث دیگر باب سخنان دیگری درباره مستضعفان آمده است که ربطی به این بحث ندارد. در کتاب بحار الانوار در بابی که اشاره شد همین روایات عموما تکرار شده و البته گاهی روایات دیگری نیز دیده می شود.
اگر بخواهیم غلبه روایات را با توجه به تعداد و صراحت، در نظر بگیریم باید بگوییم اولا به لحاظ تعریف مستضعف کسی است که کودک است یا به لحاظ عقلی ضعیف است و همه کسانی را که غیر مسلمان هستند و مقصر نیستند، شامل نمی شود. و ثانیا در این روایت هرگز سخن از این نبود که آنان به بهشت نمی روند، بلکه یا سخن از این بود که به بهشت می روند و یا از آنان تکلیف برداشته شده است.
واژه دیگر «مرجون لامر الله» است که در آیه 106 از سوره توبه آمده است: «و عده ای دیگر [مرجون لامر الله] کارشان موقوف به فرمان خداست: یا آنان را عذاب می کند و یا توبه آنان را می پذیرد».
آیات قبل از این آیه دسته های مختلف مردم را بیان می کند تا در پایان به این گروه می رسد. در آیه تعریفی از این افراد نیست اما درباره سرنوشتشان آمده است که امور آنان به دست خداست که یا آنان را ببخشد و یا مجازات کند. در کتاب کافی پس از باب مستضعف باب دیگری تحت عنوان «المرجون لامر الله» آمده که دو حدیث از امام باقر(ع) در آن آمده است. در هر دو حدیث آمده است که مقصود از المرجون لامر الله کسانی هستند که زمانی مشرک بوده اند و جنایاتی مانند قتل حمزه و جعفر را انجام داده اند و اکنون به ظاهر ایمان آورده اند ولی ایمان آنان واقعی و عمیق نیست. اینان نه بر کفر مانده اند و نه ایمان واقعی آورده اند. در باره اینان خدا داوری خواهد کرد. در بابی از بحار الانوار که پیش تر اشاره شد روایاتی به همین مضمون آمده است.
پس نه در آیه قرآن مجید و نه روایات، مرجون لامر الله هرگز کسانی معرفی نشده اند که پیرو ادیان دیگرند و عناد ندارند ولی به حق هم نرسیده اند. پس وارد کردن دو واژه «مستضعف» و «مرجون لامر الله» به این بحث چندان به جا نیست.
بنابراین باید افراد را به لحاظ رستگاری اینگونه دسته بندی کنیم:
1-کسانی که با حق عناد دارند یا در عدم شناخت حق مقصرند که اینان اهل عذابند.
2-کسانی که حق پرستند و به خدا ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند، که اینان رستگارانند.
3-کسانی که مستضعف هستند و عقلشان ضعیف است مانند کودکان و امثال آنها، که تکلیف از آنان برداشته شده و اینان به بهشت می روند.
اما آیا می شود دسته چهارمی متصور شد و آن کسانی که به خدا باور ندارند، اما با حق عناد ندارند؟ یا عمل صالح انجام نمی دهند اما با حق عناد ندارند؟ پاسخ این است که از آنجا که اصل وجود خدا، به معنای کلی آن، و نیز عمل صالح، به معنای اخلاق و اصول انسانی، مطابق قرآن مجید فطری است، پس در نجات شناسی قرآن کسی که این دو اصل را نداشته باشد معذور نیست.
در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که مطابق آیات و روایات اسلامی هر کس به اندازه ای رستگار می شود که حق پرستی کرده است. اگر در روایاتی آمده است که کسانی که کافرند ولی عملی صالح انجام داده اند، از عذابشان کاسته می شود یا تنها عذاب نمی شوند، مقصود کسانی است که در مجموع باطل پرستیشان بر حق پرستیشان می چربد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر