۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

رعایت حقوق اقلیت های دینی در کلام و مرام علی(ع)

یکی از مسائلی که در رابطه با حکومت های دینی مطرح است، مساله حقوق اقلیت های دینی است. حکومت های سکولار و غیر دینی از این جهت در آنها این مساله مطرح نیست یا جدی نیست که به دین خاصی، چه دین اکثریت مردم و چه اقلیت، وابستگی ندارند. اما حکومت های دینی از آنجا که با یک دین پیوند دارند و متعهد به اجرای آنند با مشکل اقلیت های دینی روبرو هستند. رعایت حقوق اقلیت های دینی یکی از مباحث مهم در نظام حقوق بشر جدید است. سوال مهم و اساسی برای ما این است که اسلام و نظامی که خود را اسلامی می داند چه میزان می تواند و باید حقوق اقلیت های دینی را رعایت کند؟ برای مسلمانان و بویژه شیعیان سیره امام علی(ع) در این امر بسیار راهگشا است و در واقع موضع اسلام را آشکار می نماید. اینک به نمونه هایی از عمل و سخن آن حضرت در این باره اشاره می کنیم. 
1- امیرمؤمنان علی(ع) از کوچه ای عبور می کند که ناگاه منظره ای نظرش را جلب می کند. پیرمردی فرتوت و نابینا کنار کوچه ایستاده و گدایی می کند. حضرت متاثر شده، از حال او پی جویی می کند. کسانی که او را می شناسند به حضرت عرض می کنند که این پیرمرد نصرانی است و اکنون پیر شده و کسی را ندارد که زندگی اش را اداره کند. او تا جوان بود به سختی کار می کرد ولی اکنون پیر و نابینا شده و دیگر نمی تواند کار کند و بنابراین مجبور به گدایی است.
حضرت در نهایت تعجب می فرماید: آیا این درست است که جامعه از کسی تا توان دارد بهره کشی کند و چون ناتوان شد او را رها کند؟ این بر عهده جامعه و حکومت است که چنین کسی را تا زنده است تکفل نماید. بروید و از بیت المال به او مستمری بدهید تا زندگی اش اداره شود(وسائل الشیعه، ج2، ص425). 
2- علی(ع)، در حالی که خلیفه مسلمانان است، در مرکز حکومت خود، یعنی کوفه، زره خود را گم می کند و پس از چندی آن را نزد فردی مسیحی می یابد. آن حضرت نزد قاضی رفته و علیه فرد مسیحی اقامه دعوا می کند. چون هر دو نفر نزد قاضی حاضر می شوند و قاضی ادعای حضرت علی(ع) را بیان می کند، مسیحی این ادعا را تکذیب می کند و می گوید زره از آنِ من است. پس قاضی رو به علی(ع) می کند و می گوید: تو مدعی هستی و این شخص منکر است و مدعی باید شاهد و دلیل بر مدعای خود بیاورد. آیا تو شاهد و دلیلی بر مدعای خود داری؟ حضرت پاسخ می دهد: درست است؛ مدعی باید شاهد بیاورد. ولی من شاهدی ندارم.
قاضی می گوید اگر شاهدی بر ادعای خود نداری پس باید به سود این شخص حکم کنیم و زره را به او بدهیم.
فرد مسیحی زره را بر می دارد و چند قدمی دور می شود و سپس باز می گردد و نه تنها اعتراف می کند که زره از آنِ او نیست و از آنِ علی(ع) است، بلکه پس از مدتی به خاطر این عدالت ایمان می آورد و از یاران علی(ع) می گردد(بحار الانوار، ج9، ص35؛ داستان راستان، ج1، ص34-35). 
3- خلیفه مسلمانان، علی(ع)، تنهایی و ناشناخته در حال مسافرت است. در راه با فردی از اهل کتاب همسفر شده با هم گفتگو می کنند. معلوم می شود آن دو قدری از مسیر را با هم هستند و بعد راهشان جدا می شود. چون به مکانی می رسند که باید از هم جدا شوند فرد کتابی با کمال تعجب می بیند که رفیقش باز به همراه او می آید. از او می پرسد مگر نگفتی به کوفه می روی؟ راه کوفه این طرف نیست. چرا به راه خود نمی روی؟ علی(ع) پاسخ داد: مقصد من کوفه است اما می خواهم قدری تو را مشایعت کنم. پیامبر ما فرموده است که اگر دو نفر قدری با هم مصاحبت کنند نسبت به هم حقی پیدا می کنند. می خواهم حقی را که تو بر گردن من داری ادا کنم(اصول کافی، ج2، ص670، داستان راستان، ج1، ص 17-19). 
4- علی(ع) در مرکز حکومت خود بر فراز منبر است و برای مردم کوفه سخن می راند. آن حضرت وظایف مردم را یادآوری می کند و آنان را به خاطر کوتاهی در انجام تکالیف مواخذه می کند. آن حضرت در فرازی از سخن خود با لحنی بسیار دردمندانه نکته ای را متذکر می شود: «به من خبر رسیده است که لشکر معاویه وارد یکی از شهرهای تحت حکومت ما شده و مردم را غرات کرده است. شنیده ام که یکی از سربازان وارد خانه یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان، که با اسلام پیمان دارد و در پناه اسلام است، وارد شده و خلخال ، دستبند، گردنبند و گوشواره های آنان را درآورده و با خود برده است. اینان هیچ چاره ای برای دفاع از خود به جز گریه و التماس نداشته اند. اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از غم و غصه بمیرد کار نابجایی نکرده بلکه به نظر من کار شایسته ای انجام داده است»( نهج البلاغه، خ27). 
5- علی(ع) مالک اشتر نخعی را به فرمانداری مصر می گمارد و به او نامه ای می دهد که در آن شیوه درست حکومت و برخورد با مردم و رعایت حقوق آنان بیان شده است. این نامه اینگونه آغاز می شود: «این دستوری است که بنده خدا علی به مالک ابن حارث اشتر می دهد، در پیمانی که با او هنگامی می بندد که او را به ولایت و فرمانداری مصر می گمارد تا مالیات های آن سرزمین را جمع آوری کند، با دشمنان آن مملکت بجنگد،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و قصبات و روستاها و قریه های آن همت گمارد»(نهج البلاغه، نامه 53 بند1). 
آن حضرت در بند هشتم این عهد نامه می فرماید: «قلب خود را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن، و همچون حیوان درنده ای نسبت به آنان نباش که خوردن آنان را غنیمت شماری! زیرا آنان دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینی تواند و یا مانند تو انسانی از مخلوقات خدا هستند»(همان، بند8).
از این سخن والای مولای متقیان و نیز از آنچه از سیره و سخن آن حضرت نقل شد به روشنی و وضوح تمام بر می آید که در حکومت اسلامی اقلیت های دینی نه تنها از حق شهروندی برخوردارند، بلکه به لحاظ حقوق با مسلمانان برابر هستند. خلیفه مسلمانان با یک فرد عادی غیر مسلمان در دادگاه از حقی یکسان برخوردارند و عدالت درباره هر دو به یک صورت اجرا می شود. آیا این نکته توجه را بر نمی انگیزاند که قرن ها قبل از اینکه در عصر جدید سخن از بیمه بازنشستگی مطرح شود امام علی(ع) در حکومت خود آن را برای یک مسیحی اجرا کرده و این را در نظر نگرفته است که او مسلمان نیست و از اقلیت های دینی است؟ آیا از قسمت آخر سخنی که از آن حضرت نقل شد به روشنی بر نمی آید که حقوق اولیه انسان ربطی به دین او ندارد و همه انسان ها هر دینی که داشته باشند باید حقوق اولیه شان رعایت شود و از این جهت نباید فرقی بین انسان ها باشد؟ آیا از این سخن آن حضرت بر نمی آید که حتی کسی که دینی ندارد و ملحد است باز کسی نمی تواند به حقوق انسانی اش تجاوز کند؟
خداوند در قرآن مجید می فرماید:«لا اکراه فی الدین»(بقره/ 256) هیچ اکراهی در دین نیست. این آیه قرآن را چه خبری بگیریم و از آن برداشت کنیم که دین را با زور نمی توان در قلب کسی وارد کرد، و چه انشائی و امری بگیریم و از آن برداشت کنیم که دین را نباید به کسی تحمیل کرد، از این جهت فرقی نمی کند که تحمیل دین مورد پسند قرآن مجید و مطلوب خداوند نیست.
اما نکته ای که باید در اینجا به آن توجه کنیم این است که اکراه غیر از اجبار است. اکراه آن است که زمینه به گونه ای فراهم شود که فرد با اینکه میل قلبی ندارد به امری تن دهد. اما اجبار آن است که شمشیر بالای سر کسی قرار گیرد تا به امری تن دهد. حال سوال این است که اکر رعایت حقوق شهروندی و حقوق اولیه انسان منوط به داشتن دینی خاص باشد آیا این اجبار فرد به پذیرش دین نیست؟ آیا این تحمیل دین نیست؟
بنابراین مطابق قرآن مجید و نیز سیره و سخن بزرگان دین حقوق شهروند و حقوق اولیه انسان در حکومت اسلامی منوط به پذیرش اسلام نیست و همه افراد ملت از این جهت مساوی هستند و اگر در جایی کسانی خلاف این عمل کنند از دین منحرف شده اند و عمل آنان را نمی توان به دین نسبت داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر