امام کاظم(ع) می فرماید:
«حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است...و باطل را فرو گذار هر چند نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع نابودی تو در آن است»(تحف العقول، ص408)
و پیامبر خدا(ص) می فرماید:
«هان! مبادا ترس از مردم مانع از آن شود که کسی حق را بداند و نگوید. بدانید که برترین جهاد سخن حقی است که در برابر فرمانروایی ستمگر به زبان آید»(کنزالعمال، ح43588).
و می فرماید:
«با تقواترین مردم کسی است که حق را بگوید، چه به سودش باشد چه به زیانش»(امالی الصدوق، ص27).
از این سه سخن گرانبها به وضوح تمام برداشت میشود که بیان حق و حقیقت از معیارها و نشانه های اصلی دینداری است. نجات و رستگاری انسان در گرو حق گویی است، هرچند مشکلات زیادی را برای انسان داشته باشد. در واقع مشکلاتی که در پی گفتن حق و حقیقت برای انسان پیش می آید همان هزینه ای است که باید برای نجات و رستگاری پرداخت.
مومن باید در همه جا حق را بگوید و از هیچ خطر و هزینه ای نهراسد. اما خطر جدی هنگامی است که کسی بخواهد حقیقتی را به فرمانروایی ستمگر بگوید و از رفتار و اعمال او یا زیردستانش انتقاد کند. ویژگی جباران و ستمگران این است که حق را بر نمی تابند و از شنیدن آن برآشفته می شوند. ازسخنان امام علی(ع) بر می آید که همین امر یکی از تفاوت های مهم حکومت عدل با حکومت جور است. امام می فرماید آن گونه که با جباران سخن می گویند با من سخن نگویید چرا که شنیدن حرف حق بر من سنگین نیست. از من انتقاد کنید و خطاهای مرا گوشزد کنید(نهج البلاغه، خ216).
به هر حال از آنجا که فرمانروایان ستمگر تحمل شنیدن سخن حق را ندارند و حق گویان و منتقدان را سخت مجازات می کنند و آنان را زندانی و حصر و شکنجه می کنند یا حتی به قتل می رسانند، پس هزینه گفتن حق نزد آنان بسیار سنگین است. همین امر باعث شده است که پیامبر این عمل را برترین جهاد بنامد. گفتن حق نزد فرمانروایی ستمگر بیشترین ارزش را برای جامعه، و بیشترین هزینه را برای گوینده آن دارد و به همین جهت برترین جهاد است.
در دین مبین اسلام میزان دینداری انسان ها به میزان تقوا و پارسایی آنان بستگی دارد چرا که خداوند می فرماید گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست(حجرات، 13). اگر این آیه شریفه را صغرای استدلالی قرار دهیم که کبرای آن روایتی باشد که از پیامبر(ص) دراین باره گذشت استدلالی به این صورت به دست می آید: گرامی ترین انسان ها نزد خدا با تقواترین آنان است؛ و با تقواترین انسان ها کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد؛ پس گرامی ترین انسان ها نزد خدا کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد.
اهمیت بیان حقیقت در دینی مانند اسلام از آنجا ناشی میشود که گوهر این دین، که نام اسلام هم از آن گرفته شده، تسلیم حق بودن و حق پرستی و عشق به حقیقت است. اگر گوهر و مغز و لب دین عشق به حقیقت است پس بیان حقیقت و شناساندن آن در مسیر و راستای همین حق پرستی و عشق به حقیقت است. لازمه حق پرستی تلاش برای ترویج حقیقت و اعتلای آن و نابودی باطل است. و اگر بیان حقیقت و ترویج آن در راستای اعتلای آن است پس این عمل تا جایی ارزشمند است که به سود حق پرستی و حق پرستان باشد و اگر در جایی به زیان باشد به حکم عقل، سکوت پسندیده و بلکه ضروری است. این سکوت و حفظ زبان را در ادبیات دینی «تقیه» می نامند. اگر در جایی و فضایی اظهار عقیده و ایمان خطر زیادی دارد که از نفع آن برای حق پرستی و حق پرستان بیشتر باشد، چه خطر برای شخص و چه دیگران، در این صورت عقل حکم به سکوت و سرپوشی می کند. در آیاتی از قرآن مجید به این اصل عقلانی اشاره شده است:
«مومنان نباید کافران را به جای مومنان، به دوستی برگزینند. پس هر کس چنین کند او را با خدا رابطه ای نیست، مگر اینکه از آنان بیمناک باشید»(ال عمران/28).
«کسی که، بعد از ایمان آوردنش، به خدا کفر ورزد(عذابی سخت خواهد داشت) مگر آن کس که مجبور شده ولی قلبش به ایمان اطمینان دارد»(نحل/106).
امام باقر(ع) می فرماید: «تقیه در هر موردی است که ضرورت پیش آید و تقیه کننده خود بهتر می داند که در چه وقت باید تقیه کند»(کافی، ج2، ص219).
و امام صادق(ع) می فرماید: «نگران دین خود باشید و آن را با تقیه پوشیده نگه دارید؛ زیرا کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد. شما در میان مردم، مانند زنبوران عسل در میان پرندگان هستید»(همان، ص218).
همان طور که از آیات و روایات فوق بر می آید تقیه آن است که دریک موقعیت اضطراری، که جان خود فرد یا جمعی از مومنان در خطر باشد، فرد ایمان یا اعتقاد خود را مخفی سازد. زمانی که پیامبر و مسلمانان به مدینه مهاجرت نکرده بودند و یا پس از آن کسانی که در مکه مانده بودند در وضعیتی قرار داشتند که مسلمان بودن جرم بود و سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. همچنین در زمان برخی از ائمه اطهار شیعه بودن جرم بود به گونه ای که اثبات شیعه بودن کسی سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. در چنین وضعیتی حکم عقل مخفی نگه داشتن ایمان است و آیات و روایات به همین امر اشاره دارند.
اما گویا مفهوم و معنای «تقیه» دچار انحرافی بسیار عمیق گشته است. گاهی این واژه چنان تفسیر و معنا می شود که به معنای این است که هر جا حق پرستی یا بیان حقیقت هزینه ای برای انسان داشته باشد باید از حق پرستی دست بردارد یا حقیقت را بیان نکند یا در راه اعتلای حق تلاش نکند. اگر معنای «تقیه» این باشد به لحاظ معنایی دقیقا هم معنا و مترادف با «نفاق» می شود. منافق کسی است که برای فرار از هزینه چهره خود را عوض می کند و تقیه به معنایی که به مرور زمان یافته، دقیقا به همین معناست.
اگر معنای «تقیه» همین معنای متعارف آن باشد خود ائمه اطهار از آن تخطی کرده اند. امام حسین(ع) باید با یزید در ظاهر بیعت می کرد تا این اندازه هزینه نپردازد.همه انبیایی که به فشار و عذاب و شکنجه مبتلا بوده اند جرمشان بیان حقیقت بوده است واگر وظیفه داشتند که هر جا بیان حقیقت برای آنان هزینه داشته باشد تقیه کنند و حق را نگویند هیچگاه دچار مشکل نمی شدند.
به هر حال «تقیه» دچار تحول و انحراف مفهومی شده و با نفاق خلط شده است. امام علی(ع) می فرماید به زودی از شما خواسته خواهد شد که از من بیزاری بجویید، گردنتان را جلو بکشید تا آن را بزنند و از من بیزاری نجویید(امالی الطوسی، ص210). زراره از امام باقر یا امام صادق(ع) از تقیه در مسح کردن روی کفش می پرسد و امام تقیه در این مورد و برخی موارد دیگر را رد می کند(کافی، ج3، ص32). امام صادق(ع) در روایتی شرط تقیه را این می شمارد که به تباهی دین نینجامد(همان، ج2، ص168). آن حضرت در روایتی دیگر این انحراف بزرگ را گوشزد می فرماید: «تقیه در حقیقت برای جلوگیری از خونریزی ها ایجاد شده است. پس هرگاه تقیه منجر به خونریزی شود، دیگر تقیه نیست. به خدا سوگند که اگر شما را دعوت کنند تا ما را یاری دهید قطعا خواهید گفت ما این کار را نمی کنیم بلکه تقیه می کنیم و تقیه را از پدر و مادرتان دوست تر خواهید داشت و زمانی که قائم قیام کند، نیازی ندارد که دراین باره از شما سوال کند، و درباره بسیاری از شما منافقان، حد خدا را جاری خواهد ساخت»(وسایل الشیعه، ج11، ص483).
آیا در جامعه ای که دین خدا وارونه می شود و تباه می گردد و حقوق اساسی ملت نادیده گرفته می شود و به نام دین ظلم و ستم و تجاوز و قتل صورت می گیرد، بازمی تواند کسی آموزه «تقیه» را بهانه قرار دهد و سکوت کند و حق را نگوید؟ آیا چنین کسی، همان طور که امام صادق(ع) فرمودند، مصداق بارز و روشن منافق نیست؟ آیا چنین کسی تقیه را بهانه ای برای حفظ موقعیت و جایگاه و پست و مقام خود و اجتناب از هزینه دادن قرار نداده است؟
شیوه و روش انبیاء و ائمه این نبوده است. اگر اینگونه بود امام کاظم سال ها در زندان های تنگ و تاریک محبوس نمی گشت. اگر این گونه بود بدن آن حضرت در غل و زنجیر قرار نمی گرفت. اگر اینگونه بود آن حضرت به شهادت نمی رسید و پیکر نحیفش از زندان هارون بیرون آورده نمی شد. همه این امور به خاطر فلسفه دینداری آن حضرت است که همان طور که گذشت می فرماید: «حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است». پس آن حضرت زندانی نظام فاسد و دیکتاتوری هارون الرشید است و جرمش تنها بیان حقیقت است.
حبس و شکنجه و شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع) نتیجه حق پرستی و ظلم ستیزی آن حضرت است. آن امام همام مبارزه و ضدیت با ظلم را چنان ضروری و جدی می داند که به شیعیان نه تنها اجازه کمک و همکاری با ظالمان را نمی دهد، بلکه حتی عملی را که اندکی همدلی با آنان را در پی داشته باشد روا نمی داند.
یکی از یاران و شیعیان امام کاظم(ع) فردی به نام صفوان است که کاروان شتر دارد و آن را به خلیفه، هارون الرشید، برای انتقال اسباب و لوازم در سفر حج اجاره داده است. امام به او می فرماید همه چیز تو خوب است غیر از یک چیز. صفوان عرض میکند: آن یک چیز کدام است یابن رسول الله؟ حضرت می فرماید: اینکه شترانت را به این مرد کرایه داده ای.
صفوان عرض می کند: من برای سفر حرامی کرایه نداده ام. هارون عازم سفر حج است و من شترهایم را برای سفر حج کرایه داده ام. علاوه بر این خود همراه او نخواهم رفت و غلامان خود را خواهم فرستاد. امام می فرماید: ای صفوان! تو شترهایت را اجاره داده ای تا هارون بعد از بازگشت به تو اجاره دهد. آیا دوست نداری که هارون زنده بازگردد وطلب تو را بپردازد؟ صفوان عرض می کند: همین طور است. امام می فرماید: هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند او جزء ستمگران محسوب می گردد و در عذاب الهی به سر خواهد برد. صفوان پس از شنیدن سخنان امام شترهای خود را یکجا می فروشد(سفینة البحار، ج2، ماده ظلم؛ داستان راستان، ج2، ص25).
اما هارون به چه اتهامی امام کاظم(ع) را دستگیر و زندانی می کند؟ یحیای برمکی، که از نزدیکان هارون بود، گفت به گمانم هارون می خواهد موسی ابن جعفر(ع) را دستگیر و زندانی کند. گفتند از کجا این را می دانی؟ گفت از آنجا که هارون سر قبر رسول خدا(ص) پس از اینکه به آن حضرت سلام داد، عرض کرد: «من از شما معذرت می خواهم که مجبورم فرزند شما موسی ابن جعفر را توقیف کنم. مصالح اینجور ایجاب می کند، اگر اینکار را نکنم در مملکت فتنه به پا می شود؛ برای اینکه فتنه بپا نشود، و به خاطر مصالح عالی مملکت مجبورم چنین کاری را بکنم، یا رسول الله! من از شما معذرت می خواهم»(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، ص176-177).
مرحوم شهید مطهری(ره) در ضمن نقل این ماجرا می گوید: گویا هارون گمان میکرده که پیامبر(ص) را هم می توان فریب داد. به این شهید بزرگوار عرض می کنیم که هارون می دانسته که پیامبر(ص) را نمی توان فریب داد و در پی این هم نبوده است. بلکه می خواسته که امثال یحیی و دیگر اطرافیانی را که ناظر بوده اند فریب دهد و به وسیله این خواص توده های مردم را فریب دهد.به هر حال جبارانی که از دین مردم برای استحکام قدرت خود استفاده می کنند از این ترفندها زیاد در آستین دارند.
اما نکته بسیار جالب و درس آموز، آخرین خواسته هارون از امام(ع) است. در آخرین روزهایی که امام زنده بود و چند روز قبل از مسموم کردن آن حضرت، هارون به اوعرض می کند که می دانم که بی گناهی، اما من قسم خورده ام و نمی توانم قسم خود را بشکنم، پس شما به جرم خود اعتراف کن و عذرخواهی کن و از من تقاضای عفو نما تا تو را آزاد کنم. امام(ع) در پاسخ یک جمله کوتاه می فرماید:«از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است»(همان، ص175).
«حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است...و باطل را فرو گذار هر چند نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع نابودی تو در آن است»(تحف العقول، ص408)
و پیامبر خدا(ص) می فرماید:
«هان! مبادا ترس از مردم مانع از آن شود که کسی حق را بداند و نگوید. بدانید که برترین جهاد سخن حقی است که در برابر فرمانروایی ستمگر به زبان آید»(کنزالعمال، ح43588).
و می فرماید:
«با تقواترین مردم کسی است که حق را بگوید، چه به سودش باشد چه به زیانش»(امالی الصدوق، ص27).
از این سه سخن گرانبها به وضوح تمام برداشت میشود که بیان حق و حقیقت از معیارها و نشانه های اصلی دینداری است. نجات و رستگاری انسان در گرو حق گویی است، هرچند مشکلات زیادی را برای انسان داشته باشد. در واقع مشکلاتی که در پی گفتن حق و حقیقت برای انسان پیش می آید همان هزینه ای است که باید برای نجات و رستگاری پرداخت.
مومن باید در همه جا حق را بگوید و از هیچ خطر و هزینه ای نهراسد. اما خطر جدی هنگامی است که کسی بخواهد حقیقتی را به فرمانروایی ستمگر بگوید و از رفتار و اعمال او یا زیردستانش انتقاد کند. ویژگی جباران و ستمگران این است که حق را بر نمی تابند و از شنیدن آن برآشفته می شوند. ازسخنان امام علی(ع) بر می آید که همین امر یکی از تفاوت های مهم حکومت عدل با حکومت جور است. امام می فرماید آن گونه که با جباران سخن می گویند با من سخن نگویید چرا که شنیدن حرف حق بر من سنگین نیست. از من انتقاد کنید و خطاهای مرا گوشزد کنید(نهج البلاغه، خ216).
به هر حال از آنجا که فرمانروایان ستمگر تحمل شنیدن سخن حق را ندارند و حق گویان و منتقدان را سخت مجازات می کنند و آنان را زندانی و حصر و شکنجه می کنند یا حتی به قتل می رسانند، پس هزینه گفتن حق نزد آنان بسیار سنگین است. همین امر باعث شده است که پیامبر این عمل را برترین جهاد بنامد. گفتن حق نزد فرمانروایی ستمگر بیشترین ارزش را برای جامعه، و بیشترین هزینه را برای گوینده آن دارد و به همین جهت برترین جهاد است.
در دین مبین اسلام میزان دینداری انسان ها به میزان تقوا و پارسایی آنان بستگی دارد چرا که خداوند می فرماید گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست(حجرات، 13). اگر این آیه شریفه را صغرای استدلالی قرار دهیم که کبرای آن روایتی باشد که از پیامبر(ص) دراین باره گذشت استدلالی به این صورت به دست می آید: گرامی ترین انسان ها نزد خدا با تقواترین آنان است؛ و با تقواترین انسان ها کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد؛ پس گرامی ترین انسان ها نزد خدا کسی است که حاضر باشد بیشترین هزینه را در راه بیان حق و حقیقت بپردازد.
اهمیت بیان حقیقت در دینی مانند اسلام از آنجا ناشی میشود که گوهر این دین، که نام اسلام هم از آن گرفته شده، تسلیم حق بودن و حق پرستی و عشق به حقیقت است. اگر گوهر و مغز و لب دین عشق به حقیقت است پس بیان حقیقت و شناساندن آن در مسیر و راستای همین حق پرستی و عشق به حقیقت است. لازمه حق پرستی تلاش برای ترویج حقیقت و اعتلای آن و نابودی باطل است. و اگر بیان حقیقت و ترویج آن در راستای اعتلای آن است پس این عمل تا جایی ارزشمند است که به سود حق پرستی و حق پرستان باشد و اگر در جایی به زیان باشد به حکم عقل، سکوت پسندیده و بلکه ضروری است. این سکوت و حفظ زبان را در ادبیات دینی «تقیه» می نامند. اگر در جایی و فضایی اظهار عقیده و ایمان خطر زیادی دارد که از نفع آن برای حق پرستی و حق پرستان بیشتر باشد، چه خطر برای شخص و چه دیگران، در این صورت عقل حکم به سکوت و سرپوشی می کند. در آیاتی از قرآن مجید به این اصل عقلانی اشاره شده است:
«مومنان نباید کافران را به جای مومنان، به دوستی برگزینند. پس هر کس چنین کند او را با خدا رابطه ای نیست، مگر اینکه از آنان بیمناک باشید»(ال عمران/28).
«کسی که، بعد از ایمان آوردنش، به خدا کفر ورزد(عذابی سخت خواهد داشت) مگر آن کس که مجبور شده ولی قلبش به ایمان اطمینان دارد»(نحل/106).
امام باقر(ع) می فرماید: «تقیه در هر موردی است که ضرورت پیش آید و تقیه کننده خود بهتر می داند که در چه وقت باید تقیه کند»(کافی، ج2، ص219).
و امام صادق(ع) می فرماید: «نگران دین خود باشید و آن را با تقیه پوشیده نگه دارید؛ زیرا کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد. شما در میان مردم، مانند زنبوران عسل در میان پرندگان هستید»(همان، ص218).
همان طور که از آیات و روایات فوق بر می آید تقیه آن است که دریک موقعیت اضطراری، که جان خود فرد یا جمعی از مومنان در خطر باشد، فرد ایمان یا اعتقاد خود را مخفی سازد. زمانی که پیامبر و مسلمانان به مدینه مهاجرت نکرده بودند و یا پس از آن کسانی که در مکه مانده بودند در وضعیتی قرار داشتند که مسلمان بودن جرم بود و سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. همچنین در زمان برخی از ائمه اطهار شیعه بودن جرم بود به گونه ای که اثبات شیعه بودن کسی سخت ترین مجازات ها را در پی داشت. در چنین وضعیتی حکم عقل مخفی نگه داشتن ایمان است و آیات و روایات به همین امر اشاره دارند.
اما گویا مفهوم و معنای «تقیه» دچار انحرافی بسیار عمیق گشته است. گاهی این واژه چنان تفسیر و معنا می شود که به معنای این است که هر جا حق پرستی یا بیان حقیقت هزینه ای برای انسان داشته باشد باید از حق پرستی دست بردارد یا حقیقت را بیان نکند یا در راه اعتلای حق تلاش نکند. اگر معنای «تقیه» این باشد به لحاظ معنایی دقیقا هم معنا و مترادف با «نفاق» می شود. منافق کسی است که برای فرار از هزینه چهره خود را عوض می کند و تقیه به معنایی که به مرور زمان یافته، دقیقا به همین معناست.
اگر معنای «تقیه» همین معنای متعارف آن باشد خود ائمه اطهار از آن تخطی کرده اند. امام حسین(ع) باید با یزید در ظاهر بیعت می کرد تا این اندازه هزینه نپردازد.همه انبیایی که به فشار و عذاب و شکنجه مبتلا بوده اند جرمشان بیان حقیقت بوده است واگر وظیفه داشتند که هر جا بیان حقیقت برای آنان هزینه داشته باشد تقیه کنند و حق را نگویند هیچگاه دچار مشکل نمی شدند.
به هر حال «تقیه» دچار تحول و انحراف مفهومی شده و با نفاق خلط شده است. امام علی(ع) می فرماید به زودی از شما خواسته خواهد شد که از من بیزاری بجویید، گردنتان را جلو بکشید تا آن را بزنند و از من بیزاری نجویید(امالی الطوسی، ص210). زراره از امام باقر یا امام صادق(ع) از تقیه در مسح کردن روی کفش می پرسد و امام تقیه در این مورد و برخی موارد دیگر را رد می کند(کافی، ج3، ص32). امام صادق(ع) در روایتی شرط تقیه را این می شمارد که به تباهی دین نینجامد(همان، ج2، ص168). آن حضرت در روایتی دیگر این انحراف بزرگ را گوشزد می فرماید: «تقیه در حقیقت برای جلوگیری از خونریزی ها ایجاد شده است. پس هرگاه تقیه منجر به خونریزی شود، دیگر تقیه نیست. به خدا سوگند که اگر شما را دعوت کنند تا ما را یاری دهید قطعا خواهید گفت ما این کار را نمی کنیم بلکه تقیه می کنیم و تقیه را از پدر و مادرتان دوست تر خواهید داشت و زمانی که قائم قیام کند، نیازی ندارد که دراین باره از شما سوال کند، و درباره بسیاری از شما منافقان، حد خدا را جاری خواهد ساخت»(وسایل الشیعه، ج11، ص483).
آیا در جامعه ای که دین خدا وارونه می شود و تباه می گردد و حقوق اساسی ملت نادیده گرفته می شود و به نام دین ظلم و ستم و تجاوز و قتل صورت می گیرد، بازمی تواند کسی آموزه «تقیه» را بهانه قرار دهد و سکوت کند و حق را نگوید؟ آیا چنین کسی، همان طور که امام صادق(ع) فرمودند، مصداق بارز و روشن منافق نیست؟ آیا چنین کسی تقیه را بهانه ای برای حفظ موقعیت و جایگاه و پست و مقام خود و اجتناب از هزینه دادن قرار نداده است؟
شیوه و روش انبیاء و ائمه این نبوده است. اگر اینگونه بود امام کاظم سال ها در زندان های تنگ و تاریک محبوس نمی گشت. اگر این گونه بود بدن آن حضرت در غل و زنجیر قرار نمی گرفت. اگر اینگونه بود آن حضرت به شهادت نمی رسید و پیکر نحیفش از زندان هارون بیرون آورده نمی شد. همه این امور به خاطر فلسفه دینداری آن حضرت است که همان طور که گذشت می فرماید: «حق را بگو اگر چه نابودی تو در آن باشد، زیرا که نجات تو در آن است». پس آن حضرت زندانی نظام فاسد و دیکتاتوری هارون الرشید است و جرمش تنها بیان حقیقت است.
حبس و شکنجه و شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع) نتیجه حق پرستی و ظلم ستیزی آن حضرت است. آن امام همام مبارزه و ضدیت با ظلم را چنان ضروری و جدی می داند که به شیعیان نه تنها اجازه کمک و همکاری با ظالمان را نمی دهد، بلکه حتی عملی را که اندکی همدلی با آنان را در پی داشته باشد روا نمی داند.
یکی از یاران و شیعیان امام کاظم(ع) فردی به نام صفوان است که کاروان شتر دارد و آن را به خلیفه، هارون الرشید، برای انتقال اسباب و لوازم در سفر حج اجاره داده است. امام به او می فرماید همه چیز تو خوب است غیر از یک چیز. صفوان عرض میکند: آن یک چیز کدام است یابن رسول الله؟ حضرت می فرماید: اینکه شترانت را به این مرد کرایه داده ای.
صفوان عرض می کند: من برای سفر حرامی کرایه نداده ام. هارون عازم سفر حج است و من شترهایم را برای سفر حج کرایه داده ام. علاوه بر این خود همراه او نخواهم رفت و غلامان خود را خواهم فرستاد. امام می فرماید: ای صفوان! تو شترهایت را اجاره داده ای تا هارون بعد از بازگشت به تو اجاره دهد. آیا دوست نداری که هارون زنده بازگردد وطلب تو را بپردازد؟ صفوان عرض می کند: همین طور است. امام می فرماید: هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند او جزء ستمگران محسوب می گردد و در عذاب الهی به سر خواهد برد. صفوان پس از شنیدن سخنان امام شترهای خود را یکجا می فروشد(سفینة البحار، ج2، ماده ظلم؛ داستان راستان، ج2، ص25).
اما هارون به چه اتهامی امام کاظم(ع) را دستگیر و زندانی می کند؟ یحیای برمکی، که از نزدیکان هارون بود، گفت به گمانم هارون می خواهد موسی ابن جعفر(ع) را دستگیر و زندانی کند. گفتند از کجا این را می دانی؟ گفت از آنجا که هارون سر قبر رسول خدا(ص) پس از اینکه به آن حضرت سلام داد، عرض کرد: «من از شما معذرت می خواهم که مجبورم فرزند شما موسی ابن جعفر را توقیف کنم. مصالح اینجور ایجاب می کند، اگر اینکار را نکنم در مملکت فتنه به پا می شود؛ برای اینکه فتنه بپا نشود، و به خاطر مصالح عالی مملکت مجبورم چنین کاری را بکنم، یا رسول الله! من از شما معذرت می خواهم»(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، ص176-177).
مرحوم شهید مطهری(ره) در ضمن نقل این ماجرا می گوید: گویا هارون گمان میکرده که پیامبر(ص) را هم می توان فریب داد. به این شهید بزرگوار عرض می کنیم که هارون می دانسته که پیامبر(ص) را نمی توان فریب داد و در پی این هم نبوده است. بلکه می خواسته که امثال یحیی و دیگر اطرافیانی را که ناظر بوده اند فریب دهد و به وسیله این خواص توده های مردم را فریب دهد.به هر حال جبارانی که از دین مردم برای استحکام قدرت خود استفاده می کنند از این ترفندها زیاد در آستین دارند.
اما نکته بسیار جالب و درس آموز، آخرین خواسته هارون از امام(ع) است. در آخرین روزهایی که امام زنده بود و چند روز قبل از مسموم کردن آن حضرت، هارون به اوعرض می کند که می دانم که بی گناهی، اما من قسم خورده ام و نمی توانم قسم خود را بشکنم، پس شما به جرم خود اعتراف کن و عذرخواهی کن و از من تقاضای عفو نما تا تو را آزاد کنم. امام(ع) در پاسخ یک جمله کوتاه می فرماید:«از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است»(همان، ص175).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر