۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

رمضان، ماه تحول درونی انسان

«یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! روزه بر شما مقرر شده است، همچنان که بر پیشینیان شما مقرر شده بود، تا شاید که پرهیزگار شوید» (بقره/183).
نه تنها هدف روزه، بلکه هدف همه احکام و دستورات دینی و بلکه هدف کل دین پارسایی انسان هاست. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «پایه دین پارسایی است» و می فرماید: «هر چیزی بنیادی دارد و بنیاد ایمان پارسایی است» (کنز العمال، ح7300 و 7284). امام علی(ع) پارسایی را بهترین سنگر و سپر می شمارد و می فرماید: «هیچ سنگری بهتر از پارسایی نیست» و می فرماید: «پارسایی، سپر است» (نهج البلاغه، حکمت 371 و 4). اما پرسش این است که مگر انسان هدف کدام تیرهاست که نیاز به سنگر و سپر دارد؟
در فرهنگ دینی بزرگ ترین مانع نجات و رستگاری گناه است که از آن به حرام یا نافرمانی و مانند آن تعبیر می شود. گناه همراه و قرین ظلم و ستم است، چه ظلم به خود و چه ظلم به دیگران. در واقع گناه به معنای تضییع حق است، چه حق خدا و چه حق دیگر انسان ها. به هر حال تقوا و پارسایی جلو گناه، یا ظلم، یا تضییع حق را، که مهم ترین مانع رستگاری انسان است، می گیرد. امام علی(ع) می فرماید: «پارسایی مانع ارتکاب حرام ها می شود» و می فرماید: «ریشه پارسایی دوری کردن از گناهان و پرهیز از حرام است» (غرر الحکم، ح1436 و 3097) پارسایی چنان در دین مهم است که هیچ عملی بدون آن ارزش ندارد. خداوند تنها اعمال پرهیزگاران را می پذیرد (مائده/27). امام علی(ع) می فرماید: «عبادتی که با پارسایی نباشد، خیری ندارد» (المحاسن، ج1، ص65) و امام صادق(ع) می فرماید: «تلاش در عبادت اگر با پارسایی نباشد، سودبخش نیست» (کافی، ج2، ص77).
به هر حال بالاترین درجه و مقام در دین و کمال و سعادت انسان پرهیزگاری و پارسایی است. خداوند می فرماید: «ارجمندترین و گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست» (حجرات/13). امام علی(ع) می فرماید: «کلید ارجمندی پرهیزگاری است» و می فرماید: «هیچ کرامتی عزیزتر از پرهیزگاری نیست» (بحارالانوار، ج78، ص9 و ج70، ص288).
نتیجه پرهیزگاری و پارسایی را امام علی اصلاح نفس و دین می شمارد: «نتیجه پارسایی درست شدن نفس و دین است» (غرر الحکم، ح4636).
پس انسان پارسا و پرهیزگار یعنی انسان صالح، انسانی که همه وظایف الهی و انسانی و اخلاقی خود را انجام می دهد و حدود و مرزها را رعایت می کند و هیچ حقی را پایمال نمی کند و در یک کلمه متخلق به اخلاق نیکوست، چنان که امام علی(ع) می فرماید: «تقوا رئیس اخلاق است» (نهج البلاغه، حکمت410). و هدف دین با تمام اصول و فروعش ساختن یک چنین انسانی است.
روزه عبادتی از عبادات است که هدفش ساختن انسان هایی پرهیزگار و پارسا است. اما باید توجه داشت که پارسایی و پرهیزگاری هرگز یک امر ظاهری و بیرونی نیست. انسان پرهیزگار انسانی است که درونش متحول شده و ضمیرش آراسته و دلش پیراسته گردیده و به تبع این انقلاب درونی ظاهرش زیبا و خداپسند گشته است. پس این تحول یک تحول درونی است که در بیرون و ظاهر، آثار خود را نشان می دهد. اما ظاهری آراسته که از آراستگی درون ناشی نشده باشد نه تنها ارزش ندارد، بلکه چه بسا ضد ارزش باشد؛ چرا که نشان از نفاق و دورویی و ریاکاری می دهد.
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «خداوند تعالی می فرماید: کسی که جوارح و اندامهایش از حرام های من روزه ندارد مرا چه حاجت که به خاطر من از خوردن و آشامیدن خودداری ورزد» (الفردوس، ج5، ص242؛ به نقل از گزیده میزان الحکمه، ص462).
 روزه به معنای تمرین پارسایی و پرهیزگاری است و پارسایی و پرهیزگاری از درون انسان ناشی می شود و با همه اعضا و جوارح انسان سر و کار دارد. امام علی(ع) می فرماید: «روزه دوری کردن از حرام هاست، آن گونه که آدمی از خوردن و آشامیدن خودداری می کند» (بحار الانوار، ج96، ص294).
زهرای مرضیه، دخت گرامی پیامبر(ص)، می فرماید: «اگر روزه دار زبان و گوش و چشم و اعضا و جوارح خود را نگه ندارد، روزه به چه کارش می آید» (دعائم الاسلام، ج1، ص268) و امام صادق(ع) می فرماید: «هرگاه روزه گرفتی باید گوش و چشم و مو و پوست و دیگر اعضای تو نیز روزه داشته باشند» (کافی، ج4، ص87).
پس انسان روزه دار با تمام وجودش روزه دار است و در یک ماه تمرین پارسایی و پرهیزگاری می کند تا این امور ملکه او گردد و آنگاه که عید فطر را جشن می گیرد انسانی دیگر شده باشد. اما انسان دیگر شدن تنها و تنها با اصلاح درون ممکن است و نه تزئین ظاهر. انسانی که روزه گرفته و تمرین خودسازی کرده همه فریب ها و ریاکاری ها و دروغ ها و خدعه ها را کنار نهاده و پاک و خالص گردیده است و این فلسفه واقعی روزه است چنان که زهرای مرضیه(س) می فرماید: «خداوند روزه را برای استواری اخلاص، واجب فرمود» (بحار الانوار، ج96، ص368).
پس کار اصلی روزه با ظاهر انسان ها نیست و بلکه با باطن و درون آنان سر و کار دارد. نتیجه روزه در دل انسان ها ظاهر می شود و نه صرفا در ظاهر آنان چنان که امام باقر(ع) می فرماید: «روزه آرام بخش دل هاست» (امالی الطوسی، ص296).
اگر همه اصول و فروع دین و از جمله روزه برای انسان سازی است، به این معنا که در پی ساختن انسان هایی پارسا و پرهیزگار است، و اگر پارسایی و پرهیزگاری از درون انسان ناشی می شود و در دل و ضمیر او ریشه دارد، پس همه کسانی که در پی ترویج و تبلیغ دین هستند باید روش های خود را اصلاح کنند. آنان باید با روش و شیوه ای سخن بگویند که در دل انسان ها حرکت و انگیزه ایجاد کند. تبلیغ دین با روشی که حداکثر، ظاهر انسان ها را تسلیم می کند و قلب و دل آنان را می رماند تبلیغ و ترویج دین و دینداری نیست و بلکه مبارزه با دین است. این روش ها هرگز انسان های پارسا و پرهیزگار درست نمی کند. این روش ها که معمولا در حکومت هایی که شعار دین می دهند بیشتر دیده می شود، باعث می شود که مردم به دو دسته تقسیم شوند. گروهی تلاش می کنند که ظاهر خود را آن گونه که حاکمان می خواهند بیارایند تا به پستی و مقامی و جایگاهی و مالی و منالی و ... برسند. پس این روش از یک سو منافق پرور است. و از سوی دیگر دیگرانی و به ویژه جوانان با توجه به روحیه جوانی به لجبازی رو می آورند و به عمد ظواهر دینی را نادیده می گیرند. پس این روش و شیوه دو محصول بیشتر ندارد؛ یا انسان هایی منافق و ریاکار و دو رو بار می آورد و یا انسان هایی لجباز و هنجار شکن. آنچه مسلم است نتیجه این روش پرورش انسان هایی پارسا نیست. برخورد خشن و نادرست برای اجرای ظاهر دین و عدم توجه به باطن دین، که اخلاق و معنویت و پارسایی است، دین را در جامعه نابود می کند چرا که نفرت ایجاد می کند. جوانی که از یک مصاحبه برای گزینش بازگشته بود می گفت از بس دروغ گفتم از خودم نفرت دارم. پرسیدم چرا دروغ گفتی، مگر پرسش ها چه بود؟ گفت پرسش ها این بود: به چه کسی رای داده ای؟ آیا نماز جمعه شرکت می کنی؟ آیا در راهپیمایی فلان روز شرکت کرده ای و ...
جوان می گوید برای چه باید در نماز جمعه شرکت کنم. مگر نماز جمعه برای یاد خدا نیست؟ مگر نماز جمعه برای پارسایی نیست؟ امام جمعه در خطبه جمعه یک مرجع تقلید را به انگلیسی بودن متهم می کند. شخصیت های شناخته شده را به دریافت پول از خارج متهم می کند و ... آیا این امام جمعه می تواند به پارسایی دعوت کند. نماز جمعه ای که در آن شعار بر علیه افراد داده می شود و هرگونه اتهامی به آنان زده می شود و ... آیا شرکت در این نماز جمعه حرام نیست؟ جوان می گوید چگونه من باید در راهپیمایی فلان روز شرکت می کردم در حالی که اصل آن از یک دروغ بزرگ آغاز شده بود. به کسانی که دلباخته امام حسین(ع) بودند اتهام زده شد که به آن حضرت جسارت کرده اند و ...
بگذریم؛ ماه مبارک رمضان در پیش است. عالمان دین وظیفه دارند که به تقوا و پرهیزگاری دعوت کنند. عالمان دین باید مردم را متوجه اخلاق و معنویت گردانند. آنان باید به رعایت حقوق انسان ها توجه دهند. آنان باید در مقابل بی اخلاقی هایی که در جامعه می بینند فریاد بزنند. آنان باید برای انسان هایی که بدون هیچ وجه شرعی و قانونی مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند صدای عدالتخواهی اشان بلند شود. اما اگر از عالمان در این زمینه ها سکوت ببینیم و تنها برای امری ظاهری، که چه بسا وجه شرعی نیر نداشته باشد، فریادشان بلند شود باید عمیقا افسوس بخوریم.
مدیری ورزشی صدایش بلند می شود که مسابقات فوتبال در ماه مبارک رمضان حرمت این ماه را می شکند و ... سیل استفتائات به سوی مراجع تقلید سرازیر می شود. گویا برخی از مراجع خواسته این مدیر ورزشی را تکرار می کنند. این در حالی است که این مسابقان سالهاست که در ماه مبارک رمضان برگزار می شود و صدای هیچ کس درنیامده است. عجیب است. آیا فوتبال یکی از مبطلات روزه است؟! جواب مرجع تقلید این باید باشد که مبطلات روزه مشخص است و روزه خواری حرام است؛ اما فوتبال و بسیاری از مسابقات ورزشی دیگر مبطل روزه نیست و حتی اگر در روز برگزار شود مشکل شرعی ندارد.
اما اینکه آیا برگزاری این مسابقات در این ماه لازم است یا نه و آیا می توان به تعویق انداخت یا نه و تعویق انداختن آن چه هزینه هایی دارد و ... اموری است که نه در تخصص مرجع تقلید است و نه با شان و جایگاه او ارتباط دارد. البته جالب است که حتی اگر مسابقات به تعویق بیفتد باز تیم ها برای حفظ آمادگی باید تمرین کنند و باید چندین مسابقه دوستانه در همین ماه مبارک برگزار کنند و ... آیا آن مدیر این امر را نمی داند؟ آیا این استفاده ابزاری از دین نیست؟ آیا مدیر محترم برای اینکه تیمش آماده نیست و نیاز به فرصت دارد، از دین به عنوان ابزار استفاده نمی کند؟ آیا این شعارهای ظاهری از این جهت نیست که جامعه و نظام ما اینگونه می طلبد و مدارج ترقی را تنها با این شعارها می توان پیمود؟
به هر حال فوتبال امروزه یک شغل است و اگر مسئولان تشخیص می دهند که اجرای آن در ماه مبارک رمضان ضرورت دارد و اگر روزه داری برای فوتبالیستی که در این ماه مسابقه می دهد سخت یا شاق است می تواند از سفر شرعی استفاده کند و البته مانند دیگر مشاغل سخت است.
به هر حال این نمونه ای بود از استفاده ابزاری از دین و توجه بیش از حد به امور ظاهری و ظاهرسازی و ... و عالمان دین باید به این امور توجه داشـه باشند و به جای پرداختن به اموری که در شان و تخصص آنان نیست، به امور اصلی دین که اخلاق و شریعت و حقوق انسان هاست بپردازند.

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

قرآن مجید و تایید یهودیت و مسیحیت به عنوان ادیانی الهی

قرآن مجید به دو دین یهودیت و مسیحیت، که در حجاز آن زمان رونق نسبی داشته اند، به تفصیل پرداخته و درباره متون مقدس، شخصیت ها و حوادث تاریخی، عقاید و باورهای دینی و شریعت و اخلاق این دو دین بحث کرده، برخی از امور را تایید و برخی دیگر را نقد کرده است. البته قرآن مجید به برخی از ادیان مانند صابئین و زرتشت نیز اشاره کرده نکاتی درباره آنها بیان کرده است. اما درباره ادیانی که برای مردم حجاز آن زمان ناشناخته بوده سخنی به میان نیاورده است و البته درآیاتی اشاره به این کرده که برای همه اقوام و ملل پیامبران و راهنمایانی فرستاده شده است (رعد/7؛ فاطر/24).
نکته ای که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که قرآن مجید به هیچ معنا یک کتاب تاریخ نیست و اگر حوادث تاریخی را نقل کرده یا به شخصیت ها و اقوام و ادیانی اشاره کرده صرفا برای پندگیری و آموزش بوده است. به همین جهت تنها به پیامبرانی اشاره کرده که برای آن مردم تا حدودی شناخته شده بوده اند و ادیانی را مورد بحث قرار داده که مخاطبان اولیه قرآن، آنها را تا حدودی می شناخته اند. بنابراین، از برخورد قرآن مجید با ادیانی مثل یهودیت و مسیحیت باید یک منطق برداشت کرد و با همین منطق با ادیان دیگری که در قرآن مجید از آنها نام برده نشده است برخورد کرد.
در چند محور به نوع برخورد قرآن مجید با دو دین یهودیت و مسیحیت اشاره می کنیم:
1-قرآن مجید اصل و ریشه آسمانی این دو دین را به صورت های مختلف تایید کرده است. اولا شخصیت های بنیانگذار این ادیان را مطرح و اصل رسالت آسمانی آنان را تایید و تصدیق کرده است. قرآن مجید شخصیت و زندگی و رسالت حضرت موسی(ع) را با تفصیلی بیان کرده که به هیچ شخصیتی به این اندازه نپرداخته است. همچنین قرآن مجید به تفصیل درباره حضرت عیسی و شخصیت او و رسالت و تعالیم او پرداخته است. ثانیا قرآن مجید مکرر به این اشاره می کند که به موسی و عیسی(ع) یا پیروان آنان کتاب یا تورات و انجیل عطا کردیم. و ثالثا در قرآن مکرر به این اشاره می شود که حکمی یا خبری را به این دو شخصیت فرستادیم یا در کتاب های آنان قرار دادیم.
2-قرآن مجید متون مقدس یهودی-مسیحی را تصدیق کرده است. در قرآن مجید برای تایید متونی از اهل کتاب که در زمان پیامبر(ص) موجود بوده بیش از پانزده بار از لفظ «تصدیق» استفاده شده است. از آنجا که در این آیات، کتاب یا تورات و انجیلی که نزد پیامبر(ص) یا قرآن است (بقره/97؛ آل عمران/3؛ یونس/37 و ...) یا کتابی که نزد اهل کتاب است (بقره/89 و 101؛ آل عمران 81 و ...) تصدیق و تایید شده، پس همان کتابی که درزمان پیامبر(ص) موجود بوده مورد تصدیق و تایید قرار گرفته است. بنابراین از آنجا که تورات و انجیل و متون مقدس یهودی مسیحی پس از اسلام تغییر نکرده، چنان که مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 48 از سوره ال عمران و 43 از سوره مائده بیان کرده، و البته شواهد تاریخی متعددی بر این امر وجود دارد، از جمله اینکه نسخه های خطی مربوط به چند قرن قبل از اسلام موجود است که با متون فعلی منطبق است (جان الدر، باستان شناسی کتاب مقدس، ص116) پس قرآن مجید همین متون فعلی را تصدیق می کند. صاحب تفسیر المیزان در ذیل آیات فوق می گوید که قرآن مجید همین متون فعلی را فی الجمله تصدیق کرده است چرا که مطالب حق از متون اصلی در این کتاب ها موجود است. صاحب تفسیر المنار در ذیل آیات 41 و 91 از سوره بقره می گوید که قرآن امور مهمی در رابطه با اصول اساسی دین مثل توحید و دیگر اصول دین و نهی از کارهای ناپسند و دستور به کارهای پسندیده را که در این متون موجود است تصدیق و تایید کرده است.
به هر حال قرآن مجید همین متون فعلی یهودی-مسیحی را بارها و بارها  با لفظ «تصدیق» یا با الفاظ دیگر تایید کرده و بنابراین کسی که این متون و محتوای آنها را یکسره رد کند یا آنها را یکسره سیاه نشان دهد در واقع با قرآن مجید مخالفت کرده است. هرچند این بدین معنا نیست که قرآن مجید جزئیات این متون را تایید کرده، بلکه در آیات متعددی به صورت های مختلف مباحثی را در رابطه با حوادث تاریخ و عقاید و اعمال بیان می کند که با آنچه در این متون آمده سازگاری ندارد.
3-قرآن مجید عقاید و تعالیم زیربنایی و اساسی یهودیان و مسیحیان زمان ظهور اسلام را تایید می کند: «ان الذین امنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ بی گمان از کسانی که [به دین اسلام] ایمان آورده اند و یهودیان و مسیحیان و صابئان، کسانی که به خداوند و روز باز پسین ایمان دارند و کاری شایسته می کنند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می گردند» (بقره/62؛ قس: مائده/69).
جدای از بحث رستگاری شناسی و عدل الهی در این رابطه که از این آیه می توان استفاده کرد (المیزان، ج1، ص62؛ المنار، ج1، ص324-338) از این آیه به روشنی بر می آید که یهودیت و مسیحیت در اعتقادات زیر بنایی و نیز در دستور به عمل صالح با تعالیم قرآنی تفاوت و اختلاف اساسی نداشته اند.
قرآن مجید در آیه ای دیگر با شکلی متفاوت این نکته را بیان می کند: «همه آنان [اهل کتاب] یکسان نیستند. از میان اهل کتاب، گروهی درست کردارند که آیات الهی را در دل شب می خوانند و سر به سجده می نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان می دهند و از کار نا پسند باز می دارند و در کارهای نیک شتاب می کنند و آنان شایستگانند. و هر کار نیکی انجام دهند، هرگز درباره آن ناسپاسی نبینند و خداوند به حال تقوا پیشگان داناست (ال عمران/113-115).
مصداق روشن و قطعی اهل کتاب یهودیان و مسیحیان بوده اند. از این آیه بر می آید که برخی از این اهل کتاب انسان های نیک و دارای اعتقادات و اعمال درست هستند و قطعا این باورها و اعمال را از دین و کتاب خود برداشت کرده اند. پس مطابق این آیات، یهودیت و مسیحیت زمان ظهور اسلام، هم اجمالا باورهای اصولی درستی را در بر داشته اند و هم انسان ها را به سوی اعمال صالح دعوت می کرده اند.
4-از برخی از آیات قرآن بر می آید که در تورات و انجیل زمان پیامبر(ص)، که همین تورات و انجیل فعلی است، احکام الهی وجود دارد: «و چگونه تو را داور قرار می دهند، با آنکه تورات نزد آنان است که در آن حکم خدا آمده است» (مائده/43). «و اهل انجیل باید مطابق آنچه خدا در آن نازل کرده داوری کنند و کسانی که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود نافرمانان و فاسقند» (مائده/47). «بگو:ای اهل کتاب، تا هنگامی که به تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به سوی شما نازل شده است عمل نکرده اید بر هیچ [آیین حقی] نیستید...» (مائده/68).
5-قرآن مجید نه تنها یهودیان و مسیحیان را موحد به حساب می آورد بلکه آنان را به همگرایی گرد همین اصل دعوت می کند: «بگو، ای اهل کتاب؛ بیایید بر کلمه ای که بین ما و شما برابر است هم داستان شویم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و برخی از ما، برخی دیگر را به جای خداوند، به خدایی نگیرد» (ال عمران، 64).
6-هرچند آیات متعددی از قرآن مجید اهل کتاب را دعوت به اسلام می کند (ال عمران/110؛ مائده15 و 19 و 65 و ...) اما به هیچ وجه دین آنان را یکسره باطل اعلام نمی کند و حتی نقاط مثبت آن را برجسته می کند. نکته دیگر اینکه به هیچ وجه قرآن مجید یهودیا ن و مسیحیان را مجبور به پذیرش دین اسلام نمی کند و یا حتی آنان را از حقوق شهروندیشان محروم نمی گرداند. مهم ترین آیه ای که در قرآن مجید در این باره آمده است، که مورد بحث زیادی واقع شده، آیه زیر است:
«با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانیده اند حرام نمی دارند و متدین به دین حق نمی گردند، کارزار کنید تا متواضعانه به دست خود جزیه بپردازند» (توبه/29).
در این آیه سخن از جنگ با اهل کتاب است و البته آنان را متهم به بی ایمانی می کند. اما همان طور که اشاره شد اهل کتاب به خدا و روز قیامت ایمان داشته اند و به عمل صالح مطابق دین و کتابشان دستور می داده اند. پس همان طور که صاحب تفسیر المیزان بیان کرده مقصود این است که حق ایمان را آنگونه که در اسلام آمده ادا نکرده اند (المیزان، ذیل آیه فوق). یا اینکه مقصود این است که ایمان به معنای گردن نهادن کامل به حق است و ایمان به خدا به معنای پذیرش دستورات اوست. و از آنجا که آنان دستورات خدا را که توسط پیامبر او آمده نپذیرفته اند پس گویا ایمان ندارند. پس در واقع بی ایمانی آنان به معنای عدم پذیرش دین حق است همان طور که در خود آیه نیز به آن اشاره شده است.
اما نکته مهم در این آیه این است که دستور به جنگ با اهل کتاب می دهد، که در این باره نکاتی شایان توجه است. اولا این یک قضیه خارجیه است و درباره اهل کتاب آن زمان و رابطه آنها با حکومت است و حکم کلی درباره اهل کتاب همه زمان ها نیست. و ثانیا سخن آیه این است که در منطقه ای از جهان اکثریت مردم حکومتی تشکیل داده اند. اقلیت های دینی راهی جز این ندارند که حاکمیت اکثریت را بپذیرند. آنان مجبور نیستند که دین اکثریت را که اسلام است بپذیرند اما باید حاکمیت آنان را بپذیرند. برای پذیرش این حاکمیت آنان دو راه پیش رو دارند، یا اینکه به دین اکثریت در آیند و مطابق آن دین مالیات (خمس و زکات) بپردازند و برای دفاع از کشور سرباز دهند و ... یا اینکه به دین خود بمانند و قوانین کشور را بپذیرند و با پرداخت مالیاتی به نام جزیه که حاکم به صورتی عادلانه و منطقی، مطابق وضعیت جامعه، تعیین می کند، از حق شهروندی برخوردار شوند. و البته پرداخت این مالیات نباید همراه با منت باشد چرا که آن چیزی که دریافت کرده اند بسیار بیش از آن چیزی است که پرداخته اند. مسلمانان، هم مالیات می دهند و هم در جنگ شرکت می کنند و ... اهل کتاب تنها مبلغی مالیات می پردازند و از حقوقی برابر با مسلمانان برخودار می شوند. بنابراین کلمه «صاغرون» همان طور که صاحب تفسیر المیزان ذیل آیه فوق بیان کرده، به معنای تحقیر و اهانت نیست.
پس آیه فوق درباره کسانی از اهل کتاب است که حاکمیت اکثریت را نمی پذیرفته و به قوانین تن نمی داده اند. این آیه هرگز به معنای اجبار اهل کتاب به پذیرش اسلام یا محروم کردن آنان از حقوق شهروندی یا اهانت و تحقیر آنان نیست.
7-مطابق قرآن مجید همه پیامبران خدا اصول اعتقادی یکسانی آورده اند و در واقع در بعد نظری یا هست و است و نیست ها هیچ تفاوتی بین تعالیم آنان نبوده است؛ هرچند در بعد عملی یا باید و نبایدها تعالیم آنان به صورت کامل یکسان نبوده است. خداوند برای اقوام مختلف پیامبرانی فرستاده که هرچند اصول عقدیتی یکسانی آورده اند، اما شریعت های آنان متفاوت بوده است (مائده/48). از آیاتی از قرآن مجید بر می آید که نوع عبادیات یا حرام ها و حلال های خوردنی ها و آشامیدنی ها در شریعت های پیشین متفاوت بوده است. پس اگر پرسیده شود که مطابق قرآن مجید آیا حضرت موسی و حضرت عیسی تعالیمی متفاوت با تعالیم پیامبر اسلام آورده اند؟ پاسخ این است که تعالیم آنان در ناحیه اصول اعتقادات یکسان بوده هر چند شریعت های آنان تفاوت هایی داشته است.
8-مطابق قرآن مجید همه انبیای الهی یک حقیقت اساسی را تعلیم می داده اند و آن تسلیم شدن و گردن نهادن به حق و حقیقت بوده است. و این معنای واژه «اسلام» است. به این معنا «دین نزد خدا تنها اسلام است» (آل عمران/19) و هیچ دین دیگری غیر از اسلام پذیرفته نیست (آل عمران/85) و همه پیامبران به این معنا حتی قبل از پیامبر اسلام مسلمان بوده اند (آل عمران/67).
اما دین و شریعت و نظام دینی که حضرت محمد(ص) آورده در خود متن دینی به نام «اسلام» خوانده شده است. حضرت ابراهیم خلیل(ع) مسلمان بوده اما نه به این معنا که به شریعت حضرت محمد(ص) عمل می کرده، بلکه به این معنا که حق پرست بوده و حق پرستی را تعلیم می داده است. حضرت موسی و عیسی(ع) نیز مطابق قرآن حق پرست بوده و حق پرستی را تعلیم می داده اند و به این معنا مسلمان بوده اند، اما شریعت های آنان متفاوت با شریعت پیامبر اسلام بوده است.
اینکه نام دیانت آنان در اصل چه بوده و آیا اساسا نامی در متون اصلی داشته اند یا نه، بر ما پوشیده است چرا که قرآن مجید در این باره سخنی ندارد. این نیز روشن است که نام «یهودیت» که برگرفته از نام کشور یهودا یا یهودیه است که خود ریشه در نام سبط یهودا از فرزندان حضرت یعقوب دارد، نامی تاریخی است که بعدها برای این دین وپیروان آن به کار رفته است. همچنین نام مسیحیت نامی تاریخی است که بعدها به کار رفته و نام نصاری و نصرانی احتمالا از نام عیسای ناصری گرفته شده که اشاره به موطن حضرت عیسی دارد که همان شهر ناصره بوده است. به هر حال ما نمی دانیم که آیا دیانت حضرت موسی و شریعت او و نیز دیانت و شریعت حضرت عیسی نامی داشته یا نه و اگر داشته چه بوده است. اما می دانیم که دین و شریعت پیامبر خاتم در متون اصلی، «اسلام» خوانده شده که بر گرفته از تعلیم اصلی و اساسی دین و همه انبیا است.
نتیجه اینکه قرآن مجید همین ادیان موجود را، که یهودیت و مسیحیت خوانده می شوند، اجمالا تایید و تصدیق کرده و منشا آنها را آسمانی می داند و متون مقدس آنها را فی الجمله تصدیق کرده است. اینکه در قرآن مجید آمده است که دین نزد خدا اسلام است یا خدا غیر از اسلام دینی را نمی پذیرد، برخی را به این خطا انداخته که گویا تعالیم ادیان به صورت کامل یکسان بوده و گویا نام همه اسلام بوده است. این خطایی بسیار بزرگ است. همه انبیای الهی مطابق قرآن مجید حق پرستی یا تسلیم شدن در مقابل حق و حقیقت یعنی «اسلام» را تبلیغ می کرده اند و همه اصول اعتقادی یکسانی داشته اند، اما شریعت ها متفاوت بوده است. قرآن مجید با اینکه یهودیان و مسیحیان را به اسلام دعوت می کند، اما هم درستی اصل و ریشه دین آنان را تایید می کند و هم اعتقادات زیر بنایی و اصولی و عمده دستورات عملی ای که در همین یهودیت و مسیحیت فعلی موجود است.

۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

درسی از قرآن و تاریخ درباره سقوط یک ملت و یک کشور

قرآن مجید در آیاتی به دو ماجرا اشاره می کند که برای بنی اسرائیل رخ داده است. این دو ماجرا مربوط به دو بار بدبختی و اسارت و قتل و غارت قوم اسرائیل است. بررسی علت این بدبختی ها آنگونه که در قرآن مجید به آن اشاره شده و در مجموعه عهد قدیم و نیز تاریخ آمده، بسیار عبرت انگیر و درس آموز خواهد بود و مصداق این دستور قرآن مجید است که از انسان ها می خواهد که داستان و سرگذشت پیشینیان را مطالعه و بررسی کنند تا از آنها درس بگیرند (یوسف/109؛ روم/9؛ فاطر/44؛ غافر/21 و ...).
قرآن مجید می فرماید:
«وَ قَضيْنَا إِلي بَني إِسرءِيلَ في الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ في الأَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(4) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولي بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِوَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(5) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(6) إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لأَنفُسِكمْوَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَافَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(7) عَسي رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْوَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَاوَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً(8) »(اسراء/4-8).
«در کتاب بر فرزندان اسرائیل اعلام کردیم که قطعا دو بار در زمین فساد خواهید کرد، و قطعا به سرکشی بسیار بزرگی بر خواهید خاست. پس آنگاه که وعده نخستین فرا رسد، بندگانی از خود را، که سخت نیرومندند، بر شما می گماریم تا میان خانه ها [.....برای قتل و غارت شما] به جست و جو در آیند، و این تهدید محقق خواهد شد. پس دوباره شما را بر آنان چیره می کنیم و شما را با اموال و فرزندان یاری می دهیم و نفرات شما را بیشتر می گردانیم. اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود کرده اید. و چون تهدید دوم فرا رسد بیایند تا شما را اندوهگین کنند و در معبدتان چنان که بار اول وارد شدند در آیند و بر هر چه دست یافتند یکسره آن را نابود کنند. امید است که پروردگارتان به شما رحم کند ولی اگر به گناه باز گردید ما نیز [به کیفر شما] باز می گردیم، و دوزخ را برای کافران زندان قرار دادیم».
علامه طباطبایی(ره) از دو آیه قبل از این آیات برداشت می کند که سنت الهی این است که خدا همه اقوام را هدایت می کند و اگر مسیر درست را در پیش گرفتند نعمت های خود را در اختیار آنان می گذارد و هرگاه از راه درست برگشتند و به فسق و فجور و نافرمانی روی آوردند نعمت های خود را از آنان می گیرد و آنان را خوار و ذلیل و اسیر می سازد. پس در این آیات به عنوان نمونه بنی اسرائیل را ذکر کرده است (المیزان، ج13، ذیل آیات فوق).
و البته این سخنی است که در تورات فعلی نیز مکرر و با تاکید زیاد آمده است:
«اگر تمامی اوامر مرا اطاعت کنید، به موقع برای شما باران خواهم فرستاد و زمین، محصول خود را و درختان، میوه خود را خواهند داد و ... در سرزمین خود در امنیت زندگی خواهید کرد، زیرا من به سرزمین شما صلح و آرامش خواهم بخشید و شما با خاطری آسوده به خواب خواهید رفت و ... ولی اگر به من گوش ندهید و مرا اطاعت نکنید، قوانین مرا رد کنید و عهدی را که با شما بسته ام بشکنید، آنگاه من شما را تنبیه خواهم کرد و ترس و امراض مهلک و ... بر شما خواهم فرستاد. بذر خود را بیهوده خواهید کاشت، زیرا دشمنانتان حاصل آن را درو خواهند کرد و ... کسانی که از شما نفرت دارند بر شما حکومت خواهند کرد. حتی از سایه خود خواهید ترسید ... اگر باز هم مرا اطاعت نکنید ... علیه شما جنگ بر پا می کنم ... شهرهایتان را ویران و مکان های عبادتتان را خراب خواهم کرد ... سرزمین شما را خالی از سکنه خواهم کرد و دشمنانتان در آنجا ساکن خواهند شد ... بلای جنگ را بر سر شما نازل خواهم کرد تا در میان قوم ها پراکنده شوید. سرزمین شما خالی و شهرهایتان خراب خواهد شد و ... . ولی اگر آنها به گناهان خود و گناهان پدرانشان که به من خیانت ورزیدند ... اعتراف کنند و متواضع گردند و مجازات گناهانشان را بپذیرند، آنگاه دوباره وعده های خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب به یاد خواهم آورد و به یاد سرزمین های آنها خواهم افتاد و ...» (سفر لاویان، باب 26).
از آیاتی از قرآن که نقل شد بر می آید که دو حادثه مهم و دو بلای دردناک برای بنی اسرائیل رخ داده که دو بار تخریب معبد را در پی داشته است. از این آیات بر می آید که همه این بلاها و گرفتاری ها نتیجه اعمال خود قوم و رهبران آنان بوده است. در لابلای این آیات این حکم کلی و سنت قطعی الهی آمده است که اگر نیکی کنید به خود کرده اید و اگر بدی کنید نیز به خود کرده اید. معنای روشن این سخن این است که هر قومی و هر ملتی نتیجه اعمال و کردار خود را خواهد دید و همان درو خواهد کرد که کاشته است.
به هر حال در تاریخ بنی اسرائیل دو حادثه مهم وجود دارد که، همان طور که صاحب تفسیر المیزان احتمال داده، می تواند مصداق آنچه قرآن مجید بدان اشاره فرموده است باشد. یکی تخریب اول معبد که به دست بختنصر، پادشاه بابل، در قرن ششم پیش از میلاد رخ داد و ویرانی کامل معبد بنی اسرائیل و شهر اورشلیم و اسارت قوم را به مدت چندین دهه در پی داشت که به اسارت بابلی معروف است. اسارتی که به وسیله کورش کبیر پایان داده شد.
حادثه دوم به سال 70 میلادی و به وسیله امپراتوری روم رخ داد که تخریب دوباره معبد بنی اسرائیل و شهر اورشلیم و قتل عام فجیع قوم و پراکندگی بازماندگان آنان را در پی داشت.
از آیات فوق بر می آید که بنی اسرائیل دو بار در زمین فساد و سرکشی می کنند و به بلای عظیم دچار می گردند. مطالعه این دو حادثه و علل وقوع آن بسیار درس آموز خواهد بود. حادثه اول، یعنی تخریب اول معبد و اسارت بابلی در مجموعه عهد قدیم به تفصیل نقل شده است. در رابطه با این ماجرا دو گونه علت آورده شده است، یکی ماورایی و دیگری زمینی. از جهت علت ماورایی گناه قوم، به طور کلی و اعم از گناه مردم و حاکمان، علت این حادثه شمرده شده، و از جهت زمینی اشتباهات حاکمان، این فاجعه را رقم زده است.
در مجموعه عهد قدیم در کتاب دوم پادشاهان، باب های 23 تا 25 و کتاب دوم تواریخ ایام، باب های 35 و 36 حادثه تخریب اول معبد و علل و نتایج آن به تفصیل آمده است. اصل حادثه از آنجا آغاز می شود که بین دو امپراتوری بزرگ آن زمان، یعنی مصر و بابل، که در دو سمت سرزمین فلسطین واقع شده بودند، جنگی سخت در گرفت. حاکمان کشور فلسطینی به نصایح پیامبران گوش ندادند و در جنگ بی طرف نماندند و به گمان اینکه مصر در جنگ پیروز می شود از آن کشور طرفداری کردند. اما بر خلاف پیش بینی آنان و درست همان طوری که انبیا گفته بودند، بابل در جنگ پیروز شد. اما حتی پس از جنگ باز حاکمان مغرور و ماجراجو به نصایح انبیا گوش ندادند و برای جبران خطاهای خود تلاشی نکردند تا اینکه پادشاه بابل با لشکری عظیم به کشور یهودا حمله کرد. باز انبیا دست به کار شدند تا جلوی نابودی قوم و قتل عام آنان و ویرانی کشور را بگیرند. آنان قدرت بابل را گوشزد می کردند و از حاکمان می خواستند که با حکومت بابل سازش کنند تا قوم نابود نگردد. اما غرور حاکمان و پیروی آنان از مشاوران نادان و شیادان دروغ گو کشور و قوم را به مهلکه ای جبران ناپذیر افکند (ر.ک. لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، ج1، ص105-108).
ارمیای نبی به هیات حاکمه اینگونه هشدار می دهد: «به سخنان انبیای دروغین و کسانی که آینده را با فالگیری و خواب و رویا و احضار ارواح و جادوگری پیش گویی می کنند گوش ندهید؛ آنها می گویند که تسلیم پادشاه بابل نشوید؛ ولی همه دروغ می گویند ... تمام این پیش گویی ها را برای صدقیا، پادشاه یهودا، نیز تکرار کردم و گفتم: اگر می خواهی خودت و قومت زنده بمانید، تسلیم پادشاه بابل و قوم او شوید. چرا اصرار داری کاری بکنی که همگی از بین بروند؟ چرا باید با جنگ و قحطی و وبا کشته شوید ... (کتب ارمیای نبی، باب 27، شماره های 9-13).
به هر حال ماجراجوی ها و دخالت در اموری که ربطی به کشور و دولت آنان نداشت و غرور و لجبازی باعث شد که پادشاه بابل با لشکری عظیم به کشور یهودا حمله کند و عده زیادی را به قتل برساند و بازماندگان را به اسارت ببرد و شهر و معبد آن را با خاک یکسان کند.
اما حادثه دوم کمی متفاوت بود و اشتباهات حاکمان در آغاز نه متوجه خارج و بیرون از مرزها، بلکه از میان خانه آغاز گشت. هرچند این حادثه در سال 70 میلادی رخ داد اما ریشه های آن را باید در سال 63 قبل از میلاد جست و جو کرد. در این زمان سلسله حاکمان مَکابی پس از بیش از صد سال سرنگون شد و کشور یهودیه تحت سلطه امپراتوری روم در آمد. حاکمان مکابی در دوره حکومت خود یک اصل اساسی را رعایت می کردند و آن اینکه جانب دو فرقه آن زمان یهودی، یعنی صدوقیان و فریسیان، را رعایت می کردند و حاکم خود را فراتر از جناح ها و گروه ها قرار می داد و بدین وسیله از تفرقه و اختلاف در میان ملت جلوگیری می کرد.
اما در این زمان حاکم مکابی، یوحنا هیرکانوس، بزرگ ترین اشتباهی را که ممکن است یک رهبر سیاسی-مذهبی انجام دهد، مرتکب شد. او به فرقه صدوقیان، که اتفاقا در اقلیت بودند، متمایل شد و به آنان روی خوش نشان داد. همین امر باعث شد که اختلافی عظیم در میان ملت رخ بنماید. این اختلاف به جنگ و درگیری سختی منتهی شد به گونه ای که وضعیت چنان وخیم شد که زمینه را برای ارتکاب خطای دوم فراهم کرد. آنان برای حل مشکل داخلی خود، به جای مداوای بیماری و برطرف کردن منشا اختلافات، از سردار رومی که حاکم شام بود درخواست کردند که بین آنان داوری کند. سردار رومی که با لشکر خود وارد سرزمین یهودا شده بود فرصت را غنیمت شمرده به آسانی این کشور را فتح کرده به استانی از امپراتور روم تبدیل کرد. اینگونه بود که کشور یهودا استقلال خود را از دست داد (ر.ک. بی ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ص549-550).
از این زمان به بعد یهودیان تحت سلطه رومیان بودند و هیچ گونه استقلالی نداشتند. یهودیان گاهی شورشی جزئی می کردند و سرکوب می شدند. سرانجام در سال 66 میلادی گروهی به نام قنائیم یا غیرتمندان یک شورش فراگیر به راه انداختند. اما برخی از عالمان بزرگ یهودی با عمل آنان مخالف بودند. در راس این عالمان فردی به نام یوحانان بن زکای بود که می گفت ما نمی توانیم با امپراتوری بزرگ روم بجنگیم. شورش ما باعث نابودی قوم می شود. باید قدرت خود و امپراتوری روم را بسنجیم و عملی که به نابودی و قتل عام قوم منتهی می شود انجام ندهیم. صرف ماجراجویی حساب نشده تنها به قوم و ملت لطمه جبران ناپذیر می زند. به هر حال قنائیم به نصایح یوحانان بن زکای گوش ندادند و به شورش خود ادامه دادند تا اینکه در سال 70 میلادی شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره و قحطی شدید سقوط کرد. رومیان شهر و معبد آن را ویران کرده، حمام خون به راه انداختند. یهودیان کشور خود را از دست داده پراکنده شدند (کلاپرمن، ژیلبرت ولیبی، تاریخ قوم یهود، ج2، ص161-185؛ تاریخ جامع ادیان، ص554-556).
به هر حال قرآن مجید ظاهرا به این دو حادثه مهم و درس آموز از تاریخ یهود و بنی اسرائیل اشاره دارد. دو حادثه ای که قتل عام و اسارت وپراکندگی قوم و ویرانی شهر و معبد مقدس را در پی داشت. مطالعه این دو حادثه نشان می دهد که اشتباهات رهبران سیاسی و ماجراجویی ها و لجبازی های آنان و بی توجهی رهبران به همه مردم و جانبداری از یک گروه و استفاده نکردن از کارشناسان نخبه و دلسوز و گوش فرا دادن به مشاوران شیاد و جاهل و ... این مصیبت ها را برای آن قوم و ملت پدید آورده است.

نگاشته مرتبط: معیار رابطه با کشورها، شریعت یا مصلحت ملت

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

برخورد پیامبر و ائمه با غلو و وضعیت جامعه ما

پیامبر خدا(ص) می فرماید:
«ایاکم و الغلو فی الدین فانما هلک من کان قبلکم بالغلو فی الدین؛ از غلو و زیاده روی در امر دین بپرهیزید چرا که پیشینیان با همین غلو در امر دین به هلاکت رسیدند» (نهج الفصاحة، هاشم صالحی، ص435).
آن حضرت همچنین می فرماید: «دو دسته اند که شفاعت من به آنان نمی رسد: فرمانروای سرکش و ستمگر و کسی که در دین غلو ورزد» (قرب الاسناد، ص64، ح204).
هدف دین رستگاری انسان است و از این دو روایت شریف بر می آید که غلو مانع رستگاری انسان است. اما پرسش مهم این است که غلو چه نقشی در دینداری ایفا می کند که باعث ناکارآمدی دین در رستگاری انسان می گردد؟ پاسخ این است که نجات و رستگاری تنها و تنها در گرو تسلیم بودن در مقابل حق و حقیقت و گردن نهادن به آن است. پیام اصلی دین و گوهر و روح دین دعوت به  حق پرستی است. دین در پی آن است که انسان ها را به بازگشت به فطرت انسان که همان حق پرستی است دعوت کند و آنان را به تامل و تفکر در خویشتن خویش و نیز عالم بیرون از خود فرا بخواند تا مصادیق حق را بشناسند و به آن ها گردن نهند.
اما غلو درست نقشی عکس این ایفا می کند. بالا بردن بی جای انسان ها تنها انحراف از حق نیست بلکه باعث می شود که انسان ها کور و کر گردند و تامل و تفکر نکنند و چشم و گوش بسته خود را تسلیم انسانی مانند خود کنند. پیام دین برای یکایک انسان ها تامل و تفکر و مطالعه همه چیز برای شناخت مصادیق حق است. اما کسی که غلو می کند انسانی را در جایگاهی قرار می دهد که آنچنان بالا و دور از دسترس انسان می گردد که دیگر موضوع مورد مطالعه و تحقیق نیست. هنگامی که یک انسان معمولی معصوم می گردد، تحقیق و تفحص برای یافتن خطاهای احتمالی او بی معنا و بی موضوع می شود. همه کارها و سخنان او به صورت پیشینی درست و صحیح می گردد. این امر باعث می شود که انسان ها تسلیم و سرسپرده بی چون وچرای انسانی مانند خود گردند و این قطعا مساوی با باطل پرستی است. حق پرستی تنها با چشم و گوش باز و تامل و تفکر عمیق و مطالعه و بررسی دقیق هرکس و هر چیز ممکن است، چرا که مقدمه حتمی حق پرستی شناخت درست مصادیق حق و حقیقت است. اما این هیچ سنخیتی با غلو ندارد و در واقع غلو به روشنی و وضوح مانع آن است.
امام صادق(ع) به روشنی و با تاکید این نکته را بیان می فرماید: به هوش باشید که غالیان جوانان شما را فاسد نکنند، زیرا غالیان بدترین خلق خدا هستند. عظمت خدا را پایین می آورند و برای بندگان خدا ادعای ربوبیت می کنند. به خدا قسم که غالیان از کفار و مشرکان بدترند. غلو کننده به سوی ما بر می گردد، ولی ما او را نمی پذیریم، اما تفریط کننده به ما می پیوندد و ما او را می پذیریم. از آن حضرت پرسیده شد که علت چیست؟ فرمود: چون غلو کننده به ترک وظایف دینی عادت کرده و نمی تواند از عادت خود دست بردارد و به طاعت خداوند روی آورد، اما تفریط کننده وقتی حقیقت را بشناسد، به عبادات عمل می کند و از خدا فرمان می برد (امالی الطوسی، ص650، ح1349).
مطابق این سخن غلو مانع تسلیم شدن به حق و حقیقت است و همین باعث می شود که غلو کننده بدترین خلق خدا شود و از نجات و رستگاری دور گردد. این سخنان درباره ربوبیت دادن به انسان ها بود، اما توجه داشته باشیم که مطابق آیات قرآنی لازم نیست برای غلو و الوهیت دادن رسما کسی خدا خوانده شود؛ بلکه همین که انسانی در موضع و جایگاهی قرار داده شود که مورد اطاعت محض و بی چون و چرا قرار گیرد همین الوهیت دادن و ربوبیت دادن است (توبه/31).
این نوع از غلو بسیار رایج است و در ادیان پیش از اسلام وجود داشته است و این آن چیزی است که بدترین صورت آن را در جامعه خود شاهد هستیم. امروز شاهد آن هستیم که کسانی کرامات عجیب و غریب برای کسانی قائل می شوند و ارتباطاتی عجیب با ماوراء نقل می کنند. سخن از ملاقات مکرر با امام زمان مطرح می شود؛ سخن از عصمت افراد مطرح می شود؛ سخن در این باره مطرح می شود که در آسمان و زمین کسی مانند فلان شخصیت وجود ندارد؛ اشخاص عادی با انبیا و ائمه اطهار مقایسه می شوند و ....
به هر حال این وضعیت جامعه دینی ماست و عجیب آن است که عالمان دین در رابطه با این سخنان غلو آمیز سکوت کرده اند و یا اینکه وظیفه دینی خود را آن گونه که باید انجام نمی دهند.
اما مشی و روش پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) به گونه ای دیگر بوده است. آنان به شدت تمام با این امر مبارزه می کرده اند و هرگز سکوت نمی کرده اند. آنان غالیان را طرد می کرده اند. پیامبر خدا(ص) می فرماید: «مرا از حق خودم و (حدی که دارم) بالاتر نبرید؛ خداوند متعال مرا، پیش از آنکه پیامبر کند، بنده قرار داد» (نوادر راوندی، ص16، به نقل از گزیده میزان الحکمه، ص595). امام علی(ع) می فرماید: «از غلو کردن درباره ما بپرهیزید و ما را بندگان خدا بدانید» (الخصال، ص614).
ابوبصیر به امام صادق(ع) عرض می کند که کسانی درباره شما چیز هایی می گویند. امام فرمود: چه می گویند؟ عرض کرد: می گویند امام تعداد قطرات باران و شمار ستارگان و برگ های درختان و وزن آنچه در دریاهاست و اندازه خاک های زمین را می داند. امام (ع) دست خود را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود: سبحان الله، سبحان الله، نه به خدا قسم، اینها را کسی جز خدا نمی داند (بحار الانوار، ج25، ص294).

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

آموزه انتظار، نگاهی پدیدارشناسانه

پدیدارشناسی نوعی رهیافت یا مکتب فلسفی است که از روشی خاص پیروی می کند. در این روش مطالعه توصیفی به عنوان تنها روش درست مطالعه موضوعات مختلف مورد تاکید است. با توجه به همین روش است که کسانی آن را به مطالعه دین نیز گسترش داده، رشته ای به نام پدیدارشناسی دین را به وجود آورده اند. کسانی که در قرن نوزدهم و بیستم و در دوران مدرن به مطالعه دین روی آورده اند، بیشتر روشی تحویل گرایانه را در پیش گرفتند و برای مثال دین را به دانشی خاص تحویل بردند. جامعه شناسان، دین را پدیده ای برخاسته از جامعه دانستند و روانشناسان منشأ آن را در روان آدمی جست و جو کردند و ...
کسانی که مدعی بودند باید دین را پدیدارشناسانه مطالعه کرد با این نوع نگاه مخالف بودند. آنان می گفتند در روش پدیدارشناسی حداقل سه اصل از اهمیت برخوردار است که باید آنها را در مطالعه دین نیز در نظر گرفت: 1) باید به جای تبیین پدیده ها به توصیف آنها پرداخت و به جای پی جویی علت و منشأ آنها به بیان آنها آنگونه که در ظاهر می نمایند پرداخت؛ 2) باید از تحویل گرایی و فرو کاستن پرهیز کرد و برای مثال دین را به جامعه یا روان آدمی فرو نکاست و به عنوان پدیده ای مستقل به آن نگاه کرد؛ و 3) باید از داوری پرهیز کرد و صدق و کذب گزاره ها را در پرانتز قرار داد و بدین طریق از دخالت پیش داوری ها جلوگیری کرد (دین پژوهی، ج1، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص172-174؛ فنایی، ابوالقاسم، در آمدی بر فلسفه دین و کلام جدید، ص66-69).
کسی که مدعی است پدیدارشناسانه یک دین یا یک آموزه یا عمل دینی را مطالعه می کند مقصود این است که فارغدلانه و بدون هیچگونه داوری به عنوان یک پدیده ظاهری خارجی صرفا آن را توصیف، و آثار و نتایج آن را بررسی می کند. بنابراین کسی که با این روش درباره یک دین مطالعه می کند لازم نیست پیرو آن دین باشد یا حتی اساسا دیندار باشد. برای مثال ممکن است یک ملحد مراسم عشاء ربانی در مسیحیت را با روش پدیدارشناسی مطالعه کند و بگوید رفتن به کلیسا و انجام این اعمال این تاثیرات را در روان آدمی می گذارد، کما اینکه کارل گوستاو یونگ، که خود را لا ادری می داند، مدعی است که همین عمل را انجام داده است.
آموزه انتظار آموزه ای است که در باورهای شیعی، مهم و اساسی تلقی می شود و واژه انتظار و واژه های هم خانواده و مترادف یا نزدیک با آن در فرهنگ شیعی بسیار متداول و رایج است؛ به گونه ای که کسی که می خواهد از بیرون، فرهنگ و باورهای شیعی را مطالعه کند، کافی است که در یکی دو مجلس وعظ، سخنرانی یا مناسک شیعی شرکت کند تا به این مهم دست یابد.
فرض کنیم یک دین شناس غیر معتقد، یعنی کسی که به آموزه های دینی باور ندارد اما دین را به عنوان یک پدیده موجود در جامعه مورد مطالعه قرار می دهد، بخواهد فارغدلانه آموزه انتظار شیعی و وضعیت موجود آن را پدیدارشناسانه مورد مطالعه قرار دهد. چنینی کسی در پی آن نیست که ادله عقلی و نقلی این آموزه را بررسی کند و درباره صحت و سقم آنها داوری کند. او در پی آن است که پاسخ پرسش هایی از قبیل آنچه در زیر می آید بیابد:
1-آیا این آموزه آنگونه که تعریف می شود هماهنگی و سازگاری درونی دارد و با آنچه متدینان به آن دین، پیام اصلی دین می دانند سازگار است؟
2-باور به این آموزه چه تاثیراتی مثبت یا منفی در روان و شخصیت افراد دارد و آیا می تواند به شخص آرامش دهد یا نه؟ باور به این آموزه در زندگی عملی شخص چه تاثیری دارد و آیا انسان ها را اخلاقی، مسئول، وظیفه گرا و متعهد بار می آورد، یا غیر اخلاقی، بی تفاوت و غیر مسئول و ...
3-این باور در روابط اجتماعی افراد چه تاثیری دارد و آیا برای مثال در استحکام خانواده، اصلاح جامعه، تلاش برای ایجاد محیطی مناسب برای زندگی و ... تاثیر مثبت دارد یا منفی؟
4-آیا باور به این آموزه انسان ها را خردمند و عقل گرا و تابع برهان و دلیل بار می آورد یا اینکه آنان را خرافه گرا و مقلد و غیر مستقل بار می آورد؟
نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که پدیدارشناس باور و رفتار عامه متدینان را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهد و در واقع کاری با این ندارد که این باور و رفتار چگونه باید باشد، بلکه با امور آنگونه که هست سر و کار دارد. بنابراین در مواجهه با چنین کسی نمی توان گفت که برای مثال این باور و لوازم عملی آن در لابلای کتاب ها و متون اصلی به گونه دیگری است یا می تواند به گونه دیگری تفسیر و بیان شود.
اگر پرسش های فوق را در نظر بگیریم و به بررسی پدیدارشناسانه آموزه انتظاربپردازیم ممکن است به نتایجی برسیم که چندان خوشایند نباشد. ممکن است به این نتیجه برسیم که آنچه در رفتار و عمل جامعه در رابطه با این آموزه دیده می شود با پیام اصلی و روح دین ناسازگار است.
بدون تردید مهم ترین و اصلیترین آموزه عقیدتی اسلام یگانه پرستی است. مطابق قرآن مجید و روایات اسلامی توجه به مبدا یگانه در همه زندگی یک انسان مومن باید آشکار و نمایان باشد. تنها او خالق است و تنها او رازق است و تنها او سبب ساز و سبب سوز است و ... اما بسیار دیده می شود که امام منتظر سبب خلقت کون و مکان و روزی دهنده انسان ها و حیوانات و ... می گردد و پا فراتر از مرزهای توحید می گذارد. امام، هادی و راهنمای انسان هاست و در فرهنگ قرآنی انسان نیاز به راهنما دارد و امور دیگر به حوزه الوهیت مربوط است. امام باید امامت کند و خدا خدایی و وقتی باورهای مربوط به این دو حوزه مرزهایشان از بین می رود کل دین فاسد و تباه می گردد.
باورهای دینی مجموعه ای نظام مند هستند، به این معنا که در یک پازل یا جورچین هر قطعه کار خاص خود را انجام می دهد. اگر یک قطعه از این جورچین بزرگ تر یا کوچک تر از مقدار معین باشد یا شکل و صورت معین را نداشته باشد کل مجموعه را به هم می ریزد. به نظر روشن و آشکار می رسد که در تاریخ تشیع و در جامعه کنونی باور به امام غایب از جهات متعددی از این مرز معین گذشته و می گذرد و در نتیجه نظام دینی را از شکل و صورت اصلی خود خارج می سازد.
از ابعاد عقیدتی دین که بگذریم و سراغ شخصیت و رفتار انسان ها برویم باز وضعیت بهتر نبوده است. هدف دین این بوده است که انسان هایی وارسته و پرهیزگار و متخلق بسازد . نماز یاد خدا را در بر دارد و این یاد خدا جلوی فحشا و منکر را می گیرد (عنکبوت/54) و البته این یاد خدا از تشویش و پریشانی جلوگیری می کند و انسان ها را آرام و مطمئن می سازد (رعد/28). روزه نوعی دیگر از عبادت است. هدف از واجب شدن روزه این بوده که انسان ها پرهیزگار گردند (بقره/183).
نماز و روزه دو عبادت معروف و اصلی اسلامی هستند. درباره تمام اعمال واجب و مستحبی دین چنین حکمتی وجود دارد. کسی که به حج می رود و گرد نماد حق می چرخد و به سوی نماد باطل سنگ می پراند و آن را طرد می کند به صورتی نمادین حق پرستی و باطل ستیزی خود را نشان می دهد و ... همین سخن در رابطه با عقاید وجود دارد. هیچ عقیده ای در دین وجود ندارد که در راستای انسان سازی و کمال انسانیت انسان نباشد. وقتی انسان به صفات ذاتی خداوند مانند علم و قدرت و حکمت او باور دارد این باورها باید خود را در زندگی نشان دهد. انسانی که باور دارد که همه حرکات و سکنات او زیر نظر است و حتی آنچه در قلب او می گذرد دیده و شنیده می شود اگر واقعا باور به علم الهی داشته باشد به گونه ای دیگر زندگی می کند. و کسی که باور داشته باشد که قادر مطلقی وجود دارد که همه چیز در دست اوست و بدون خواست و اراده او برگی از درخت نمی افتد، برای رسیدن به اهداف خود به هر وسیله چنگ نمی زند و ...
باور به امام غایب و آموزه انتظار باید نقشی مشخص و روشن در اعمال و کردار انسان ها داشته باشد و انسان ها را پرهیزگار بار آورد. اما وقتی این آموزه به گونه ای تفسیر و  تعبیر می شود که وظیفه و نقش اصلی امام غایب بخشش گناهان پیروان است و نفس اعتقاد به او و محبت به او موضوعیت پیدا می کند، نقش انسان سازی اش محو می شود. آن موقع است که کسی که بیش از همه شعار امام زمان را می دهد و چه بسا در ابتدای سخنرانی و انتهای آن سخن از امام زمان و تعجیل در فرج او به زبان می آورد، هیچ مقید به راستگویی و احترام به انسان ها و حفظ حقوق آنان و ... نیست. وقتی در جامعه ای مواردی اینگونه دیده می شود قطعا باید آن را علامت انحراف و تحریف آموزه دینی به حساب آورد، هرچند در مواردی اینگونه، نفاق و دورویی و استفاده ابزاری از عقاید مردم را نباید منتفی دانست.
و باز این در رابطه با اعمال و رفتار شخصی بود. همین سخن درباره اجتماع نیز وجود دارد. کسی که نگاهی گذرا به متون اسلامی بیندازد به روشنی در می یابد که اسلام به اصلاح جامعه و مبارزه با فساد و تباهی در آن توجهی خاص و ویژه دارد و آن را تکلیف فرد فرد افراد جامعه می شمارد. اما آموزه انتظار و تفسیرهایی که از آن شده است در موارد بسیار زیادی نقش معکوس داشته است. نشستن و فساد و تباهی را تماشا کردن و امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتن و حتی کمک به فساد بیشتر جامعه کردن و منتظر مصلح بودن پیامد های تفسیرهای ناصواب و غلط و مخرب این آموزه بوده است. کم نبوده اند عالمانی که در پشت همین آموزه پنهان شده و چشم خود را بر تضییع حقوق انسان ها و انواع فساد های دیگر بسته اند و دم بر نیاورده اند!
نکته دیگر اینکه به بهانه این آموزه بیش از هر آموزه و عمل دینی دیگر جامعه به سوی خرافات و خرافه پرستی سوق داده شده است. با خوابی بی سند مسجدی به وجود می آید و برای آن مراسمی خاص تعریف می شود و مردم مشکلات خود را نوشته و در چاهی می ریزند و ...
سخن از ایجاد مسیر و اتوبان برای امام زمان می رود و در مجالس تصمیم گیری یک صندلی ویژه برای آن حضرت گذاشته می شود. حکومت، حکومت امام زمان می شود و تمام فساد ها  و تباهی ها و اختلاس ها و رشوه ها و باند بازی ها و ... که شاید کشور هیچگاه امثال آن را ندیده است به پای امام زمان گذاشته می شود.
فیلم ساخته می شود و در آن ظهور قریب الوقوع امام زمان پیش بینی می شود و حتی مصادیق یاران آن حضرت مشخص می شوند و ...
از آنجا که این آموزه تاب تفسیر خرافی و بی پایه و اساس را دارد بیش از هر آموزه دیگر مورد سوء استفاده حاکمان دنیاپرست قرار گرفته و به وسیله این آموزه و با تحریف آن توده های مردم فریب داده می شوند. حتی گاهی برخی از عالمان پیروزی یک حزب و جناح در انتخابات را نتیجه عمل و رضایت امام زمان بیان می کنند و به آن رنگ دینی و مذهبی و تقدس می دهند.
به هر حال پدیدار شناسی آموزه انتظار به هیچ وجه نتیجه ای خوشایند و دلپذیر در پی ندارد. این امر وظیفه عالمان دین را بسیار سنگین می گرداند. این امر نشان می دهد که آنان وظیفه خود را در قبال تحریف این آموزه و سوء استفاده از آن انجام نداده اند. پدیدارشناسی نشان می دهد که شکل تاریخی و متعارف این باور و اعمالی که از پی آن به وجود آمده با روح دین و پیام اصلی آن سازگار نبوده است. به جای انسان سازی و پرورش انسان هایی متعهد و پرهیزگار نقشی تخدیری ایفا کرده است. به جای اصلاح جامعه به فساد و تباهی آن کمک کرده است. به جای ایجاد مسئولیت و پرورش انسان هایی مسئول باعث شده است که فرار از مسئولیت به وسیله آن توجیه شود. این آموزه چهره مذهب را بیش از هر چیز دیگر خرافی و غیر عقلانی کرده است و ...
سخن ما هرگز درباره داوری در صحت و سقم این آموزه نیست. سخن این است که وقتی با پدیدارشناسی آشکار می شود که این آموزه نقشی داشته که با پیام های اصلی دین و روح دین ناسازگار است، قطعا باید نتیجه گرفت که یا این آموزه ربطی به دین ندارد و اصل آن جعلی است، یا در آن تحریف و انحرافی صورت گرفته است. شیعیان و عالمان دینی قطعا نمی توانند و نباید اولی را بپذیرند، پس باید تلاش کنند که بیانی درست و خرد پسند و غیر خرافی و همخوان با دیگر تعالیم دین و پیام اصلی و روح دین ارائه دهند. آنان باید نسبت به سوء استفاده های از این آموزه حساس باشند و با بیان های خرافی و غیر عقلانی مبارزه کنند. آنان باید جلوی استفاده های ابزاری از این آموزه را بگیرند.
باید در پایان به این نکته اشاره کنیم که سوء استفاده از یک آموزه یا باور مذهبی ضرورتا به معنای نادرستی اصل آن نیست. در واقع از آنجا که این آموزه، ظریف و تاثیر گذار بوده است، بیشتر مورد سوء استفاده قرار گرفته است. اما وقتی یک آموزه اینگونه است وظیفه کسانی که خود را پاسدار و نگهبان دین خدا می دانند سنگین تر می شود.