قرآن مجید در آیاتی به دو ماجرا اشاره می کند که
برای بنی اسرائیل رخ داده است. این دو ماجرا مربوط به دو بار بدبختی و اسارت و قتل
و غارت قوم اسرائیل است. بررسی علت این بدبختی ها آنگونه که در قرآن مجید به آن
اشاره شده و در مجموعه عهد قدیم و نیز تاریخ آمده، بسیار عبرت انگیر و درس آموز
خواهد بود و مصداق این دستور قرآن مجید است که از انسان ها می خواهد که داستان و
سرگذشت پیشینیان را مطالعه و بررسی کنند تا از آنها درس بگیرند (یوسف/109؛ روم/9؛
فاطر/44؛ غافر/21 و ...).
قرآن مجید می فرماید:
«وَ قَضيْنَا إِلي بَني إِسرءِيلَ في الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ في الأَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(4) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولي بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِوَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(5) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(6) إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لأَنفُسِكمْوَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَافَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(7) عَسي رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْوَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَاوَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً(8) »(اسراء/4-8).
«در کتاب بر فرزندان اسرائیل اعلام کردیم که
قطعا دو بار در زمین فساد خواهید کرد، و قطعا به سرکشی بسیار بزرگی بر خواهید
خاست. پس آنگاه که وعده نخستین فرا رسد، بندگانی از خود را، که سخت نیرومندند، بر
شما می گماریم تا میان خانه ها [.....برای قتل و غارت شما] به جست و جو در آیند، و
این تهدید محقق خواهد شد. پس دوباره شما را بر آنان چیره می کنیم و شما را با
اموال و فرزندان یاری می دهیم و نفرات شما را بیشتر می گردانیم. اگر نیکی کنید، به
خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود کرده اید. و چون تهدید دوم فرا رسد
بیایند تا شما را اندوهگین کنند و در معبدتان چنان که بار اول وارد شدند در آیند و
بر هر چه دست یافتند یکسره آن را نابود کنند. امید است که پروردگارتان به شما رحم
کند ولی اگر به گناه باز گردید ما نیز [به کیفر شما] باز می گردیم، و دوزخ را برای
کافران زندان قرار دادیم».
علامه طباطبایی(ره) از دو آیه قبل از این آیات
برداشت می کند که سنت الهی این است که خدا همه اقوام را هدایت می کند و اگر مسیر
درست را در پیش گرفتند نعمت های خود را در اختیار آنان می گذارد و هرگاه از راه
درست برگشتند و به فسق و فجور و نافرمانی روی آوردند نعمت های خود را از آنان می
گیرد و آنان را خوار و ذلیل و اسیر می سازد. پس در این آیات به عنوان نمونه بنی
اسرائیل را ذکر کرده است (المیزان، ج13، ذیل آیات فوق).
و البته این سخنی است که در تورات فعلی نیز مکرر
و با تاکید زیاد آمده است:
«اگر تمامی اوامر مرا اطاعت کنید، به موقع برای
شما باران خواهم فرستاد و زمین، محصول خود را و درختان، میوه خود را خواهند داد و
... در سرزمین خود در امنیت زندگی خواهید کرد، زیرا من به سرزمین شما صلح و آرامش
خواهم بخشید و شما با خاطری آسوده به خواب خواهید رفت و ... ولی اگر به من گوش
ندهید و مرا اطاعت نکنید، قوانین مرا رد کنید و عهدی را که با شما بسته ام بشکنید،
آنگاه من شما را تنبیه خواهم کرد و ترس و امراض مهلک و ... بر شما خواهم فرستاد.
بذر خود را بیهوده خواهید کاشت، زیرا دشمنانتان حاصل آن را درو خواهند کرد و ...
کسانی که از شما نفرت دارند بر شما حکومت خواهند کرد. حتی از سایه خود خواهید
ترسید ... اگر باز هم مرا اطاعت نکنید ... علیه شما جنگ بر پا می کنم ...
شهرهایتان را ویران و مکان های عبادتتان را خراب خواهم کرد ... سرزمین شما را خالی
از سکنه خواهم کرد و دشمنانتان در آنجا ساکن خواهند شد ... بلای جنگ را بر سر شما
نازل خواهم کرد تا در میان قوم ها پراکنده شوید. سرزمین شما خالی و شهرهایتان خراب
خواهد شد و ... . ولی اگر آنها به گناهان خود و گناهان پدرانشان که به من خیانت
ورزیدند ... اعتراف کنند و متواضع گردند و مجازات گناهانشان را بپذیرند، آنگاه
دوباره وعده های خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب به یاد خواهم آورد و به یاد
سرزمین های آنها خواهم افتاد و ...» (سفر لاویان، باب 26).
از آیاتی از قرآن که نقل شد بر می آید که دو
حادثه مهم و دو بلای دردناک برای بنی اسرائیل رخ داده که دو بار تخریب معبد را در
پی داشته است. از این آیات بر می آید که همه این بلاها و گرفتاری ها نتیجه اعمال
خود قوم و رهبران آنان بوده است. در لابلای این آیات این حکم کلی و سنت قطعی الهی
آمده است که اگر نیکی کنید به خود کرده اید و اگر بدی کنید نیز به خود کرده اید.
معنای روشن این سخن این است که هر قومی و هر ملتی نتیجه اعمال و کردار خود را
خواهد دید و همان درو خواهد کرد که کاشته است.
به هر حال در تاریخ بنی اسرائیل دو حادثه مهم
وجود دارد که، همان طور که صاحب تفسیر المیزان احتمال داده، می تواند مصداق آنچه
قرآن مجید بدان اشاره فرموده است باشد. یکی تخریب اول معبد که به دست بختنصر،
پادشاه بابل، در قرن ششم پیش از میلاد رخ داد و ویرانی کامل معبد بنی اسرائیل و
شهر اورشلیم و اسارت قوم را به مدت چندین دهه در پی داشت که به اسارت بابلی معروف
است. اسارتی که به وسیله کورش کبیر پایان داده شد.
حادثه دوم به سال 70 میلادی و به وسیله
امپراتوری روم رخ داد که تخریب دوباره معبد بنی اسرائیل و شهر اورشلیم و قتل عام
فجیع قوم و پراکندگی بازماندگان آنان را در پی داشت.
از آیات فوق بر می آید که بنی اسرائیل دو بار در
زمین فساد و سرکشی می کنند و به بلای عظیم دچار می گردند. مطالعه این دو حادثه و
علل وقوع آن بسیار درس آموز خواهد بود. حادثه اول، یعنی تخریب اول معبد و اسارت
بابلی در مجموعه عهد قدیم به تفصیل نقل شده است. در رابطه با این ماجرا دو گونه
علت آورده شده است، یکی ماورایی و دیگری زمینی. از جهت علت ماورایی گناه قوم، به
طور کلی و اعم از گناه مردم و حاکمان، علت این حادثه شمرده شده، و از جهت زمینی
اشتباهات حاکمان، این فاجعه را رقم زده است.
در مجموعه عهد قدیم در کتاب دوم پادشاهان، باب
های 23 تا 25 و کتاب دوم تواریخ ایام، باب های 35 و 36 حادثه تخریب اول معبد و علل
و نتایج آن به تفصیل آمده است. اصل حادثه از آنجا آغاز می شود که بین دو امپراتوری
بزرگ آن زمان، یعنی مصر و بابل، که در دو سمت سرزمین فلسطین واقع شده بودند، جنگی
سخت در گرفت. حاکمان کشور فلسطینی به نصایح پیامبران گوش ندادند و در جنگ بی طرف
نماندند و به گمان اینکه مصر در جنگ پیروز می شود از آن کشور طرفداری کردند. اما
بر خلاف پیش بینی آنان و درست همان طوری که انبیا گفته بودند، بابل در جنگ پیروز
شد. اما حتی پس از جنگ باز حاکمان مغرور و ماجراجو به نصایح انبیا گوش ندادند و
برای جبران خطاهای خود تلاشی نکردند تا اینکه پادشاه بابل با لشکری عظیم به کشور
یهودا حمله کرد. باز انبیا دست به کار شدند تا جلوی نابودی قوم و قتل عام آنان و
ویرانی کشور را بگیرند. آنان قدرت بابل را گوشزد می کردند و از حاکمان می خواستند
که با حکومت بابل سازش کنند تا قوم نابود نگردد. اما غرور حاکمان و پیروی آنان از
مشاوران نادان و شیادان دروغ گو کشور و قوم را به مهلکه ای جبران ناپذیر افکند
(ر.ک. لوی، حبیب، تاریخ یهود ایران، ج1، ص105-108).
ارمیای نبی به هیات حاکمه اینگونه هشدار می دهد:
«به سخنان انبیای دروغین و کسانی که آینده را با فالگیری و خواب و رویا و احضار
ارواح و جادوگری پیش گویی می کنند گوش ندهید؛ آنها می گویند که تسلیم پادشاه بابل
نشوید؛ ولی همه دروغ می گویند ... تمام این پیش گویی ها را برای صدقیا، پادشاه
یهودا، نیز تکرار کردم و گفتم: اگر می خواهی خودت و قومت زنده بمانید، تسلیم
پادشاه بابل و قوم او شوید. چرا اصرار داری کاری بکنی که همگی از بین بروند؟ چرا
باید با جنگ و قحطی و وبا کشته شوید ... (کتب ارمیای نبی، باب 27، شماره های 9-13).
به هر حال ماجراجوی ها و دخالت در اموری که ربطی
به کشور و دولت آنان نداشت و غرور و لجبازی باعث شد که پادشاه بابل با لشکری عظیم
به کشور یهودا حمله کند و عده زیادی را به قتل برساند و بازماندگان را به اسارت
ببرد و شهر و معبد آن را با خاک یکسان کند.
اما حادثه دوم کمی متفاوت بود و اشتباهات حاکمان
در آغاز نه متوجه خارج و بیرون از مرزها، بلکه از میان خانه آغاز گشت. هرچند این
حادثه در سال 70 میلادی رخ داد اما ریشه های آن را باید در سال 63 قبل از میلاد
جست و جو کرد. در این زمان سلسله حاکمان مَکابی پس از بیش از صد سال سرنگون شد و
کشور یهودیه تحت سلطه امپراتوری روم در آمد. حاکمان مکابی در دوره حکومت خود یک
اصل اساسی را رعایت می کردند و آن اینکه جانب دو فرقه آن زمان یهودی، یعنی صدوقیان
و فریسیان، را رعایت می کردند و حاکم خود را فراتر از جناح ها و گروه ها قرار می
داد و بدین وسیله از تفرقه و اختلاف در میان ملت جلوگیری می کرد.
اما در این زمان حاکم مکابی، یوحنا هیرکانوس،
بزرگ ترین اشتباهی را که ممکن است یک رهبر سیاسی-مذهبی انجام دهد، مرتکب شد. او به
فرقه صدوقیان، که اتفاقا در اقلیت بودند، متمایل شد و به آنان روی خوش نشان داد.
همین امر باعث شد که اختلافی عظیم در میان ملت رخ بنماید. این اختلاف به جنگ و
درگیری سختی منتهی شد به گونه ای که وضعیت چنان وخیم شد که زمینه را برای ارتکاب
خطای دوم فراهم کرد. آنان برای حل مشکل داخلی خود، به جای مداوای بیماری و برطرف
کردن منشا اختلافات، از سردار رومی که حاکم شام بود درخواست کردند که بین آنان
داوری کند. سردار رومی که با لشکر خود وارد سرزمین یهودا شده بود فرصت را غنیمت
شمرده به آسانی این کشور را فتح کرده به استانی از امپراتور روم تبدیل کرد.
اینگونه بود که کشور یهودا استقلال خود را از دست داد (ر.ک. بی ناس، جان، تاریخ
جامع ادیان، ص549-550).
از این زمان به بعد یهودیان تحت سلطه رومیان
بودند و هیچ گونه استقلالی نداشتند. یهودیان گاهی شورشی جزئی می کردند و سرکوب می
شدند. سرانجام در سال 66 میلادی گروهی به نام قنائیم یا غیرتمندان یک شورش فراگیر
به راه انداختند. اما برخی از عالمان بزرگ یهودی با عمل آنان مخالف بودند. در راس
این عالمان فردی به نام یوحانان بن زکای بود که می گفت ما نمی توانیم با امپراتوری
بزرگ روم بجنگیم. شورش ما باعث نابودی قوم می شود. باید قدرت خود و امپراتوری روم
را بسنجیم و عملی که به نابودی و قتل عام قوم منتهی می شود انجام ندهیم. صرف
ماجراجویی حساب نشده تنها به قوم و ملت لطمه جبران ناپذیر می زند. به هر حال
قنائیم به نصایح یوحانان بن زکای گوش ندادند و به شورش خود ادامه دادند تا اینکه
در سال 70 میلادی شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره و قحطی شدید سقوط کرد. رومیان
شهر و معبد آن را ویران کرده، حمام خون به راه انداختند. یهودیان کشور خود را از
دست داده پراکنده شدند (کلاپرمن، ژیلبرت ولیبی، تاریخ قوم یهود، ج2، ص161-185؛
تاریخ جامع ادیان، ص554-556).
به هر حال قرآن مجید ظاهرا به این دو حادثه مهم
و درس آموز از تاریخ یهود و بنی اسرائیل اشاره دارد. دو حادثه ای که قتل عام و
اسارت وپراکندگی قوم و ویرانی شهر و معبد مقدس را در پی داشت. مطالعه این دو حادثه
نشان می دهد که اشتباهات رهبران سیاسی و ماجراجویی ها و لجبازی های آنان و بی
توجهی رهبران به همه مردم و جانبداری از یک گروه و استفاده نکردن از کارشناسان
نخبه و دلسوز و گوش فرا دادن به مشاوران شیاد و جاهل و ... این مصیبت ها را برای
آن قوم و ملت پدید آورده است.
نگاشته مرتبط: معیار رابطه با کشورها، شریعت یا مصلحت ملت
نگاشته مرتبط: معیار رابطه با کشورها، شریعت یا مصلحت ملت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر