۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

گذری به دروازه های کوفه و شام

اهل بیت فرزند رسول خدا با غل و زنجیر و سوار بر شترهای برهنه و با لباس های بسیار نامناسب و به شکلی بسیار تحقیرآمیز وارد دروازه های کوفه و سپس کاخ دارالاماره و پس از آن وارد دروازه های شام و بعد وارد کاخ یزید می شوند. سر بریده عزیز ترین عزیزان خدا و والاترین بندگان خدا بر سر نی و جلوی چشم فرزندان خردسالشان حرکت می کند. این اسرا و این کشته شدگان که هستند و چه کرده اند که سزاوار این اندازه زجر و آزار و قتل و غارت و تحقیر و توهین هستند؟! آیا برخورد اینگونه با این افراد حق و عادلانه است یا باطل و ستمگرانه؟! آیا اینان در پی باطل بوده اند و از هوای نفس خود پیروی کرده اند و حکومت یزید به حق، آنان را به خاک مذلت نشانده است، یا اینکه آنان حق پرستانی هستند که در راه حق و حقیقت از همه وجود و هستی اشان گذشته اند و باطل ستیزانی هستند که این کشته شدن ها و اسارت ها و زجر و آزارها و توهین و تحقیرها هزینه حق پرستی و باطل ستیزی آنان است؟! اینان هر که هستند و هر کاری که کرده اند، آیا دین مبین اسلام اجازه این برخوردها را با آنان می دهد؟! به فرض که آنانی که کشته شده اند و سرشان بر نی رفته جرمی مرتکب شده باشند، آیا هر نوع برخوردی با کودکان خردسال او جایز و رواست؟! و ...
این ها پرسش هایی است که فردی که بر دروازه کوفه یا شام ایستاده یا در کاخ های کوفه و شام حضور دارد و شاهد و ناظر این ماجراست حتماً باید از خود بپرسد و اگر نپرسد قطعاً در مسلمانی او و بلکه در انسانیت او شک و تردید است. انسان ها قبل از اینکه بر این کودکان اسیر گرسنه و تشنه ترحم کنند و به آنان صدقه دهند تا با پرخاش شکوهمند خواهر حسین(ع) روبرو شوند که فریاد می زند به ما صدقه ندهید چرا که صدقه بر ما خاندان حرام است، باید به این اندیشه رسیده باشند که اینان کیستند و چه کرده اند و آیا می توان به آنان صدقه داد؟! و باز تماشاگران کوفه و شام قبل از اینکه کودکی را زیر نظر بگیرند و در ذهنشان خطور کند که او را به عنوان کنیز بگیرند و درخواست خود را با یزید مطرح کنند، تا با فریاد شجاعانه دختر علی(ع) روبرو شوند که یزید قدرت آن را ندارد که این دختربچه را به کنیزی دهد، باید با خود بیندیشد که اینان که هستند و آیا می توان آنان را به کنیزی گرفت؟!
اما مشکل کوفیان و شامیان این بود که این پرسش ها را از خود نمی پرسیدند و نسبت به آنها بی تفاوت بودند. اساسا اگر انسان ها اینگونه نباشند و نسبت به ظلم و ستم و بی عدالتی حساس باشند حکومت هایی مثل حکومت امویان شکل نمی گیرد. به همین جهت است که پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس داد ستمدیده را از ستمگر بگیرد، در بهشت با من یار و همنشین باشد» (بحار الانوار، ج75، ص359). و امام علی(ع) در بستر شهادت به فرزندانش حسن و حسین(ع)، وصیت می کند که «دشمن ظلم و یاور مظلوم باشید»(نهج البلاغه،نامه 47). در واقع کسی که برایش هیچ فرقی نمی کند که در جامعه ستم می شود یا نه با ستمگر به یک معنا شریک است، چنانکه امام صادق(ع) می فرماید: «ستمگر و یاری دهنده اش و کسی که به ستم او راضی باشد هر سه در ستم شریکند» (الکافی، ج2، ص333). حداقل کمکی که کوفیان و شامیان می توانستند به امویان کنند همین است که در کوچه ها به تماشا بایستند و برای امویان جمعیت درست کنند. امام صادق(ع) می فرماید: «اگر بنی امیه کسی را نمی یافتند که برایشان بنویسد و مالیات جمع آوری کند و برایشان بجنگد و در جماعتشان حاضر شود، هرگز نمی توانستند حق ما را سلب کنند» (همان، ج5، ص106).
همه ظلم ها و ستم های تاریخ با سکوت رضایتمندانه افراد زیادی تایید شده و بنابراین عده زیادی در آنها شریک بوده اند. در این میان جرم افراد برجسته و با نفوذ بیش از دیگران است. همگان وظیفه دارند که در جامعه خود بپرسند که آن کس که زندانی است چرا زندانی است و آن کس که در حصر است چرا در حصر است و آن کس که از کار خود برکنار شده چرا چنین شده و آن کس که کشته شده چرا کشته شده و ... و البته عالمان دین در این رابطه وظیفه بسیار سنگین تری دارند. این وظیفه سنگین بر دوش عالمان هنگامی چندین برابر می شود که در جامعه ای به نام دین و با شعار و پرچم دین چنین ظلم و ستم هایی صورت گیرد. عالمان دین نگهبانان دین و شریعت هستند و وظیفه نگهبانی آنان چنین اقتضا می کند که هنگامی که ظلم و ستم را در جامعه می بینند فریادشان بلند شود و اگر چنین نکنند نه وظیفه دینی خود را انجام داده اند و نه وظیفه انسانی خود را.
روایت شده است که یکی از عالمان مسلمان که از تابعین بود، یعنی اصحاب پیامبر را درک کرده بود، در شام حاضر بود و چون سر حسین(ع) را بر نیزه دید خود را از ناراحتی به مدت یک ماه از یاران خود پنهان کرد. چون یاران، او را دیدند علت را پرسیدند و چنین پاسخ گفت که علت، این ظلم و ستم هایی است که بر پسر رسول خدا و خاندان او روا داشته اند. او سپس شعری به این مضمون خواند:
ای پسر دختر پیامبر سر تو را غرق در خون آوردند، و ای فرزند دختر پیامبر گویا با قتل تو آشکارا پیامبر را به عمد کشته اند. تو را با لب تشنه کشتند و با این کار خود مراعات قرآن را نکردند. آنان با کشتن تو تکبیر گفتند و در واقع با قتل تو تکبیر و تهلیل  (لا اله الا الله) را کشتند (ترجمه لهوف، ص110-111).
کار این عالم درجه ای بسیار ضعیف از انجام وظیفه است. اما دیگرانی نیز وجود داشته اند که وظیفه خود را کامل تر انجام داده اند. هنگامی کاروان اسرا وارد کوفه شد، ابن زیاد بر منبر رفت و در بین سخنانش گفت: «سپاس خدا را که حق را آشکار و امیرالمومنین یزید و پیروان او را یاری کرد و دروغگوی پسر دروغگو، حسین ابن علی، را کشت».
ابن زیاد خدا را سپاس می گوید که او و یزید را یاری کرده و در واقع این خدا بوده که حسین(ع) را کشته است. ابن زیاد نیز برای فریب مردم باید از دین سخن بگوید و فردی مانند حسین(ع) را دروغگو و فتنه گر و آشوبگر و بر باطل و ... و خود و یزید را بر حق معرفی کند. کسی که بدترین ظلم ها و ستم ها را نسبت به بهترین بندگان خدا روا داشته و از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده بر منبر رسول خدا رفته و سخن از حق و حقیقت می گوید و خود و یزید را پرچمدار حق و دین معرفی می کند و بندگان شایسته خدا را آماج سخنان ناروای خود می گرداند.
در این هنگام است که فریاد حق طلبانه و باطل ستیزانه یک رادمرد بلند می شود. این رادمرد عبد الله عفیف است که یک چشمش را در جنگ جمل و دیگری را در جنگ صفین از دست داده و اکنون ملازم مسجد اعظم کوفه گشته است. عبد الله چون سخنان ناروای ابن زیاد  را می شنود فریادش بلند می شود: دروغگو تویی و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه ساخته و پدر اوست. ای دشمن خدا آیا فرزندان انبیا را می کشید و بر منبر مسلمانان این سخنان را می گویید؟! ابن زیاد خشمگین شده، می پرسد: گوینده این سخنان که بود؟ عبد الله با فریاد بلند و رسا می گوید من بودم ای دشمن خدا! آیا ذریه طاهره رسول خدا را می کشی و گمان هنوز مسلمانی؟ ای وای! کجا هستند فرزندان مهاجران و انصار که ازاین ناپاک انتقام نمی گیرند؟!
ابن زیاد به نهایت خشمگین شده دستور داد عبد الله را دستگیر کرده نزد او آورند. اما افراد قبیله او مانع می شوند و او را از مسجد خارج می کنند. سربازان ابن زیاد شبانه به خانه او یورش می برند و او با اینکه نابیناست به راهنمایی دخترش که به او می گفت که از کدام طرف به او حمله می کنند با شمشیر خود مقاومت می کند. سرانجام او را دستگیر کرده به دستور ابن زیاد به قتلش رساندند و جسدش را در یکی از محله های کوفه به دار آویختند (همان، ص103-106؛ منتهی الامال، ج1، ص570-571).
صدای عبد الله عفیف در بسیاری از جامعه ها که خود را اسلامی می خوانند اما در مقابل ظلم و ستم فریاد نمی زنند شنیده می شود. خطاب عبد الله که می گوید «فرزندان مهاجران و انصار کجایند» شامل همه عالمان و برجستگانی می شود که چشم بر ستمگری ها بسته اند و به کار خود مشغولند. اینان چه بسا مجلس روضه می گیرند و روضه خوان بر بالای منبر می فرستند تا بر مصائب خاندان حسین بر دروازه های کوفه و شام ندبه کنند، اما خود در برابر ظلم و فساد سکوت می کنند و نه تنها عمل عبد الله عفیف را انجام نمی دهند، بلکه حاضر نیستند بسیار کمتر از آن هزینه دهند.
فریاد امام حسین(ع) نسبت به این عالمان بلند است و نقش آنان را گوشزد می کند:
«ای عالمان ... شما برای اقامه حق و گرفتن حق مظلوم ... نه مالی در این راه خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره انداختید و نه برای رضای خدا با طایفه ای درافتادید... شماها به خاطر خدا در میان مردم ارجمند هستید و به چشم خود ملاحظه می کنید که پیمان های خدا شکسته شده و شما هراس نمی کنید، با آنکه برای یک نقض تعهد پدران خود به هراس می افتید، در حالی که تعهد رسول خدا خوار و بی مقدار شده و ... شما به اندازه مقام و در خور مسئولیت خود کار نمی کنید و در برابر کسی که وظیفه خود را انجام می دهد خضوع ندارید و با مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده می دارید. اینها وظایفی است که خدا بر عهده شما گذاشته و شما از آن غافلید. مصیبت بر شما از همه مردم بزرگ تر است زیرا در حفظ مقام بلند علمی دانشمندان و علما شکست خوردید ...» (تحف العقول، سخنان امام حسین(ع)، سخن اول).
آری! چه بر حسین می گذرد اگر شاهد این باشد که عالمان برای او و اهل بیتش مجلس روضه می گیرند و خود دم در می نشینند و گریه می کنند اما در مقابل ظلم و ستم و فساد و تباهی سکوت می کنند و دم بر نمی آورند. آیا آنچه در دروازه کوفه و شام گذشت در جاهای دیگر نمی گذرد؟ آیا در جاهای دیگر مردان نیک و صالح در غل و زنجیر نیستند؟ آیا زندان و حصرناروا و ناحق و شکنجه در جاهای دیگر وجود ندارد؟! آیا نشستن و گریه کردن کافی است؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر