۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

امام مجتبی(ع) و مرز آشکار مصلحت سنجی و نگاه ابزاری


امام حسن مجتبی(ع) مصلحت امت را در این دید که با معاویه صلح کند و با اینکه خود را شایسته حکومت و خلافت می دانست و با اینکه معاویه را شایسته این امر نمی دانست اما از حکومت و خلافت دست برداشت و با معاویه معاهده صلح امضا کرد. امام(ع) خود، علت این تن دادن به صلح را اینگونه بیان می کند:
«معاویه با من در مورد حقی منازعه می کند که آن برای من است، و برای صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها کردم ... من به این عقیده رسیده ام که با معاویه سازش کنم و خط جنگ بین خود و او را پایان دهم، و با او بیعت نمودم و دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر از ریختن آن است و قصدم از این کار صلاح و بقای شماست ...» (صحیفة الحسن، ص195).
از این سخن بر می آید که امام(ع) به صلحی مصلحت آمیز تن داده است. آن حضرت چنین تشخیص داده است که ادامه این جنگ به نابودی امت می انجامد و هرچند حکومت فردی مانند معاویه برای یک جامعه فاجعه است اما فجیع تر از آن نیز می تواند وجود داشته باشد. حکومت خوب و عادلانه نعمتی بسیار کم نظیر است، اما اگر در ظرفی خاص پیاده شدن آن ممکن نباشد و پافشاری بر آن نابودی یک ملت را در پی داشته باشد، این پافشاری نه معقول است و نه مشروع. در واقع این حکم روشن عقل و خرد است که انسان باید بین بد و بدتر حتما بد را بپذیرد و به آن تن دهد. این تن دادن، به معنای تایید امر بد نیست بلکه فرار از بد بیشتر و فجیع تر است. امام(ع) با پذیرش حکومت معاویه جامعه ای را از نابودی نجات می دهد.
در واقع امام(ع) مصلحت سنجی کرد و آنچه را که در آن ظرف خاص به مصلحت امت دید انجام داد. در آن وضعیت ادامه جنگ به جز نابودی و قتل و تباهی ثمره ای نداشت و عقل حکم می کرد که امام از این مفسده بزرگ پرهیز کند. حتی اگر سخن کسی یا گروهی حق باشد و حتی اگر مدعای آنان درست باشد در صورتی عقلا و شرعا مجاز به مقاومت هستند که این عمل به نابودی یک ملت نیانجامد و خسارت های جبران ناپذیری وارد نکند. در غیر این صورت هرگونه جنگ افروزی و هر عملی که بهانه به دست دشمن دهد خیانت به دین و ملت و عملی خودخواهانه و هواپرستانه است.
اما باید توجه داست که مرز روشن و آشکاری بین مصلحت سنجی، که عملی پسندیده و عقلانی است، و نگاه ابزاری به ارزش ها و معیارها، که عملی ناپسند و غیر اخلاقی است، وجود دارد. توجه داشته باشیم که امام هرگز معاویه و رفتار و کردار او را تایید و تصدیق نمی کند و بلکه با صراحت آنها را رد می کند. معیارهای امام برای حکومت و حاکم آشکار و روشن و خدشه ناپذیر است.
بعد از صلح و بعد از اینکه معاویه بر اریکه قدرت تکیه زده است، از امام(ع) می خواهد که بر منبر رفته از فضل و جایگاه امویان سخن بگوید. حضرت بر فراز منبر، خود و خاندانش را معرفی می کند که همان معرفی برای روشن شدن حق کافی است. معاویه می گوید: ای حسن! به گمانم آرزو داشتی که خلیفه باشی اما نیستی. امام(ع) فرمود:
وای بر تو ای معاویه! خلافت حق کسی است که به روش رسول خدا(ص) سیر کند و به اطاعت الهی گردن نهد. و کسی که ستم می کند و سنت های الهی را تعطیل گذارده و به دنیا همچون پدر و مادر خود دلبستگی دارد و بندگان خدا را برده های خود ساخته و مال خدا را غارت می کند خلیفه نمی باشد، و بلکه او به زور حکومتی را به چنگ آورده و از آن، مدت کوتاهی استفاده می کند و به زودی دورانش پایان می یابد، لذتش تمام شده و تبعات آن بر عهده اش باقی می ماند...» (تحف العقول، ص235؛ صحیفة الحسن، ص206).
حاکم مردم و خلیفه رسول خدا کسی است که در حکومت او ظلم و ستمی وجود ندارد و همه امور بر اساس عدل و قانون است. دنیاپرستی که با فریب و حیله حکومتی را به دست آورده و با ظلم و ستم و بیداد آن را حفظ می کند یک غاصب جبار مستبد است که چند روزی به ناحق امری را در دست گرفته است. او تنها  به حکومت خود می اندیشد و برای انسان ها و مردم هیچ حقی قائل نیست. او خود را مالک مردم می داند و مردم باید چون بردگان از او اطاعت کنند. تو خود را خلیفه رسول خدا می دانی و حکومت خود را دینی و اسلامی معرفی می کنی. اگر اینگونه است باید به روش و سیره پیامبر عمل کنی. مگر در حکومت پیامبر حقوق مردم برتر و بالاتر از همه امور نبود؟ مگر پیامبر مخالفان و منتقدان خود را به حبس و حصر و آزار و شکنجه محکوم می کرد و ...
به هر حال امام(ع) در عین اینکه به صلح با معاویه تن داده است، معیارهای واضح حکومت حق را بیان می کند. حق بودن و اسلامی بودن یک حکومت به نام نیست، بلکه به روش هاست. اگر رفتار و کردار حکومتی که خود را دینی و اسلامی می خواند به گونه ای باشد که تفاوتی با حکومت پادشاهان نداشته باشد، صرف نام مشکلی را حل نمی کند بلکه بر مشکل می افزاید. اگر در جامعه ای و نظامی که خود را اسلامی می خواند، یادآوری اعمال دیکتاتورها و فراعنه و سرنوشت آنان کنایه به حکومت تلقی می شود و با آن برخورد می شود خود این امر نشان می دهد که آن نظام از جایگاه خود منحرف شده است. تفاوت حکومت علوی و اموی چنان واضح و روشن است که هیچ کس به خود اجازه نمی دهد که آنها را با هم مقایسه کند و هیچ کس از بیان زشتی های حکومت اموی نباید وحشت داشته باشد.
امام حسن مجتبی(ع) در عین مصلحت سنجی معیارهای خود را با صراحت و روشنی بیان می کند و از این امر هیچ کوتاهی نمی کند. اما اگر در کشوری که خود را دینی و اسلامی می خواند معیار ثابت و مشخصی برای ارزیابی اعمال حکومت ها وجود نداشته باشد و داوری ها صرفا بر حسب منافع یک حکومت صورت گیرد، ارزش های دینی و اخلاقی به ابزاری صرف تبدیل گردیده و این بزرگ ترین و عمیق ترین انحراف است. امروزه کشورها و نظام های متعددی خود را اسلامی و دینی می خوانند. اما گاهی شاهد این هستیم که نظامی و حکومتی سیاست ها و برنامه های برخی از حکومت های دیگر را به صورت کامل تایید و تصدیق می کند و حکومت دیگری را به صورت کامل باطل به حساب می آورد. حتی گاهی همین امر معیار سنجش درستی و نادرستی مواضع احزاب و گروههای داخلی به حساب می آید، چنان که گویا برخی حکومت ها حق محض و برخی دیگر باطل محض هستند.
به هر حال روش و منش امام حسن مجتبی(ع) خلاف این است. آن حضرت در عین مصلحت سنجی با معیارهایی روشن و واضح سیر می کند و تفاوت حکومت اموی و علوی و حکومت موسوی و فرعونی در همین است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر