عدالت و آزادی دو عدد از مهمترین و اساسی ترین
ارزش های انسانی هستند که همه ادیان و مکاتب بر آنها تاکید می ورزند. مکاتب
اجتماعی و سیاسی همه بر اهمیت و ارزش این دو واقف و معترفند. چنان این دو اصل برای
بشریت ارزشمند هستند که حتی کسانی که در عمل آنها را زیر پا می گذارند در سخن و
بیان مدعی آنها هستند. وقتی به متون دینی نگاه می کنیم، عدالت چنان مهم است که
خداوند می فرماید ما همه پیامبران را برای این فرستادیم که مردم عدالت و قسط را بر
پا دارند (حدید/25). و البته آزادی چنان مهم و ارزشمند است که در صورتی که آن
نباشد اصل دینداری بی معنا می گردد (بقره/256). پس مطابق قرآن مجید هدف دینداری
اجرای عدالت است و البته در صورتی دینداری واقعی محقق می شود که آزادی باشد.
در عصر جدید با اینکه بر هر دو اصل تاکید زیادی
شده است اما درباره اینکه کدام یک از این دو مهم تر و اساسی تر از دیگری و در
نتیجه مقدم بر دیگری است اختلاف شده است. مکتب لیبرال دموکراسی بر این تاکید می
ورزد که با اینکه عدالت اصلی بسیار مهم است، اما آزادی مهم تر و مقدم بر آن است و
مکتب سوسیال دموکراسی می گوید با اینکه آزادی مهم و ارزشمند است اما عدالت مهم تر
و مقدم بر آن است. این امر نشان می دهد که جمع بین این دو اصل برای بشر جدید بسیار
مشکل و سخت بوده است.
نگاهی به شیوه حکومت فردی مانند امام علی(ع) که
اسوه و الگوی انسان هاست، به ما قطعا کمک خواهد کرد که موضعی مناسب و درست در این
باره بگیریم. پرسش مهم این است که آیا در جایی که بین آزادی و عدالت تزاحم باشد
کدام مقدم می شود؟ برای جامعه کدام یک از این دو مهم تر و اساسی تر است که در صورت
تزاحم مقدم شود؟
در اینکه اصل اساسی و زیر بنایی حکومت علوی
عدالت است، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. آن حضرت می فرماید که تنها به جهت اجرای
عدالت بوده است که حکومت و خلافت را پذیرفته است. می فرماید: «سوگند به خدایی که
دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که آن جمعیت برای بیعت گرداگردم
جمع شده و به یاری برخاستند و از این جهت حجت تمام شد و اگر نبود پیمانی که خداوند
از علمای امت گرفته که در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من
افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می کردم ...» (نهج البلاغه، خ3).
آن حضرت در روز دوم خلافت خود بالای منبر می رود
و در ضمن خطبه می فرماید: «من طبعاً رغبتی به تصدی خلافت ندارم، زیرا از پیغمبر
شنیدم: هر کس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه
داشته می شود و فرشتگان نامه اعمال او را جلویش باز می کنند؛ اگر عادل و دادگستر
باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات می دهد و اگر ستمگر باشد، صراط تکانی
می خورد که بند از بند او باز می شود و سپس به جهنم سقوط می کند ... ای مردم! من
الان اعلام می کنم: آن عده که از جیب مردم و بیت المال جیب خود را پر کرده املاکی
سر هم کرده اند، نهرها جاری کرده اند، بر اسبان عالی سوار شده اند، کنیزان زیبا و
نرم اندام خریده اند و در لذت دنیا غرق شده اند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه
از راه نامشروع به دست آورده اند از آنها باز ستانم و فقط به اندازه حقشان برایشان
باقی گذارم، نیایند و بگویند علی ابن ابیطالب ما را اغفال کرد. من امروز در کمال
صراحت می گویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق
خدمت به اسلام را. هر کس در گذشته به شرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به
اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما
امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم ...» (شرح ابن ابی الحدید، چاپ
بیروت، ج2، ص271-273 شرح خطبه 90، به نقل از مطهری، داستان راستان، ج2، ص153-14).
به هر حال دغدغه اصلی علی(ع) در حکومت اجرای
عدالت بود. عدالت برای او چنان مهم بود که وقتی زنی از اهل کتاب در حکومت او مورد
ستم لشکر متجاوز معاویه واقع شده و حکومت او نتوانسته از آن زن دفاع کند می فرماید
اگر مرد مسلمانی که این را می شنود از غصه بمیرد کار درستی انجام داده است (نهج
البلاغه، خ 27).
اما سوال و پرسش مهم این است که این دغدغه جدی
در حکومت علی(ع) چه میزان مانع آزادی های مردم شده است؟ تاریخ و متون دینی نشان می
دهد که امام علی در هیچ جا و به هیچ بهانه ای جلوی آزادی مردم را نگرفته است. از این
بالاتر توصیه اکید آن حضرت این است که او را نقد کنند و خطاهای احتمالی او را
گوشزد کنند: «آن گونه که با زمامداران خودکامه سخن می گویند با من سخن مگویید و آن
گونه که با جباران برخورد می کنند با من برخورد مکنید و به صورت تصنعی با من رفتار
منمایید و هرگز گمان مبرید در مورد حقی که به من پیشنهاد کرده اید کندی ورزم یا
ناراحت شوم ... زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل
باشد، عمل به آن برایش مشکل تر است! بنابراین، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت
آمیز، خودداری مکنید زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمی دانم و از آن در
کارهایم ایمن نیستم ... »(نهج البلاغه، خ216).
از نهج البلاغه بر می آید که خوارج در مسجد و در
جامعه بر علیه علی(ع) شعار می دادند و حتی حقانیت حکومت او را زیر سوال می برد و
آن حضرت هرگز با آنها برخورد نمی کرد، بلکه تنها پاسخ آنها را به صورت علمی می داد
(برای نمونه، خ40 و ...).
امام علی(ع) نه تنها به بهانه اجرای عدالت جلو
آزادی های مردم، از جمله آزادی بیان، را نمی گرفت بلکه آن را بهترین وسیله و ابزار
برای اجرای عدالت می دید. در جامعه ای عدالت اجرا می شود که مردم حق نقد حاکم را
داشته باشند و به او خطاهایش را گوشزد کنند.
در مشرب و شیوه علی(ع) به هیچ معنا و در هیچ جا
تعارضی و تزاحمی بین عدالت و آزادی به وجود نمی آید. عدالت به معنای ادای حقوق
مردم و زیر پا نگذاشتن آن است و یکی از مهم ترین این حقوق، آزادی انسان هاست.
انسان باید در جنبه های مختلف زندگی، از قبیل شغل، ازدواج، تحصیل، دین، اندیشه،
بیان و ... آزاد باشد و هیچ کس تحت هیچ شرایطی حق ندارد که این حق را از او بگیرد
و اگر چنین کند مهم ترین بی عدالتی را انجام داده است. پس آزادی انسان بخش مهمی ،
یا مهم ترین بخش عدالت، است و بدون آن هیچ عدالتی در کار نیست.
اما نکته مهم تر اینکه همین حق آزادی است که
عدالت را در جنبه های دیگر زندگی تضمین می کند. در جامعه ای که انسان ها آزاد
نباشند نمی توانند بر حاکمان و دست اندرکاران نظارت داشته باشند و وظیفه امر به
معروف و نهی از منکر را انجام دهند. امام علی(ع) می فرماید: «امر به معروف و نهی
از منکر را ترک نکنید، که اگر چنین کنید اشرار شما بر شما حاکم می شوند و آنگاه
دعا می کنید و دعای شما مستجاب نمی شود» (نهج البلاغه، نامه 47). مطابق این سخن در
جامعه ای که در آن امر به معروف و نهی از منکر نیست، از عدالت هم خبری نیست. و امر
به معروف و نهی از منکر تنها در یک جامعه آزاد محقق می شود. جامعه و نظامی که جلوی
آزادی بیان را می گیرد، برای مثال در عصر حاضر به مطبوعات مستقل و آزاد اجازه کار
نمی دهد، باید منتظر فساد ها و بی عدالتی های عظیم باشد و در حالی که اقشاری از
مردم از اولیات زندگی خود محرومند سخن از اختلاس هایی برود که مردم عادی تعداد
صفرهای آنها را نمی دانند و شاید برای اینکه مردم بتوانند این رقم ها را درک کنند
لازم باشد چندین صفر از پول ملی کم شود.
پس آزادی نه تنها بخش مهمی از عدالت است، بلکه ضامن
اجرای عدالت است و بدون آن هرگز عدالت اجرا نخواهد شد.
اگر در نظام های سوسیالیستی به بهانه عدالت جلو
آزادی را می گیرند و با شعار عدالت جامعه تک صدایی ایجاد می کنند، بدین جهت است که
تعریف متفاوتی از انسان دارند. آنان وقتی سخن از عدالت به میان می آورند اولا از
این واژه تنها اقتصاد را قصد می کنند، چرا که آن را مهم ترین عنصر جامعه و زندگی
انسان می دانند. آنان برای اموری مانند فرهنگ و معنویت و ... جایگاهی قائل نیستند.
اما شاید گفته شود که حتی در حوزه اقتصاد هم عدالت در صورتی اجرا می شود که آزادی
باشد و برای مثال در این حوزه چرخش اطلاعات به آسانی صورت گیرد. ولی نظام های
سوسیالیستی به این مساله هم به صورتی دیگر می نگرند. اینان از آنجا که کرامتی برای
انسان قائل نیستند، تنها به اقتصاد صدقه ای قائلند. جامعه و نظامی که کرامت انسان
برایش مهم ترین اصل است، زمینه رشد اقتصادی مردم را فراهم می کند و این تنها با
آزادی محقق می شود.
اما از سوی دیگر نظام های لیبرالیستی شعار آزادی
را می دهند و به این توجه لازم را ندارند که مرز آزادی، عدالت و حقوق انسان هاست.
اگر آزادی به این معنا باشد که هر کس بتواند از مرزهای حقوق دیگران بگذرد، این
آزادی به هرج و مرج منتهی می شود. همگان تا جایی آزادند که حقوق دیگران را تضییع
نکنند. انسان ها آزادی بیان دارند، اما هرگز نباید به مقدسات دیگران توهین کنند.
انسان ها آزادی کسب درآمد و شغل را دارند، اما باید توجه داشته باشند که از
امکانات محدود اجتماع بهره مند می شوند و در همین امکانات همه افراد جامعه ذی حق
هستند و ...
پس در نظام حکومت علوی هیچ تضاد و تزاحمی بین
عدالت و آزادی وجود ندارد و بلکه این دو به همدیگر کمک می کنند و محدوده های
همدیگر را روشن و آشکار می سازند. به همین جهت است که این دو اصل در این نظام در
کنار یکدیگر به گونه ای قرار گرفته اند که تحقق یکی بدون دیگری ممکن نیست و هرگز
نیاز نیست که یکی فدای دیگری شود. از یک سو از آنجا که آزادی، بخش مهم و اصلی حقوق
انسان هاست پس کم توجهی به آن بی عدالتی است. و از سوی دیگر همین آزادی ضامن اجرای
عدالت است، به گونه ای که در جامعه ای که آزادی نباشد از عدالت در هیچ جنبه ای
خبری نیست. اما از سوی سوم این عدالت است که محدوده آزادی را مشخص می کند. انسان
ها به طور کامل آزادند، اما در حیطه حقوق خودشان. واضح است که کسی در حیطه حقوق
دیگران آزادی ندارد. پس مرزآزادی انسان آزادی دیگران است. بنابراین به یک معنا خود
آزادی مرز خود را مشخص می کند، چون وقتی می گوییم همه انسان ها در حیطه حقوق شخصی
خود آزادند، آزادی هر یک مرز آزادی دیگران را تعیین می کند. و به همین معنا عدالت
مرز آزادی را نیز معین می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر