حسین ابن علی(ع) را به حق باید نماد و سمبل پاسداری و نگهبانی دین خدا به حساب آورد. شایسته است که آن حضرت بزرگ ترین و مهم ترین الگو و اسوه کسانی باشد که دغدغه پاسداری از حریم حق و حقیقت و عدل و داد را دارند و مبارزه با ظلم و ستم و متجاوزان به حریم حقیقت و عدالت را وظیفه قطعی و مسلم خود می دانند. نام آن امام بزرگوار یادآور مبارزه با ظلم و ستم و فساد و تجاوز است و روز میلاد آن حضرت نگهبانی و پاسداری از ارزش های انسانی و معنوی را به ذهن می آورد. آرمان پاسداری از حقوق و کرامت انسان در همه حیات گهربار آن بزرگوار و در همه حرکات و اعمال و سخنان او آشکار و نمایان است.
معاویة ابن ابی سفیان که با انواع حیله ها و ناراستی ها و با استفاده از همه ابزارهای ناروا و ناشایست صلح را بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل کرده و حکومت را غصب نموده است، در اواخر عمر در پی آن است که بر خلاف عهدنامه صلح، فرزند فاسدش را بر مردم تحمیل کند و با استفاده از زور و زر و تزویر برای او بیعت بگیرد. پس سفری به مدینه می کند تا با بزرگانی که به بیعت با یزید تن نداده اند، از جمله امام حسین(ع)، دیدار کند. او درباره فضایل خود و یزید سخنان زیادی به زبان می آورد و سپس امام حسین(ع) با سخنانی صریح و آشکار وظیفه پاسداری خود را انجام می دهد: : «...تو در برترى و فضیلتی كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید.
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردى كه گویا شخصى را مى خواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى دهى كه مردم او را ندیده اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده اى! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفى كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى شود. یزید را این گونه معرفى كن و این تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كرده اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!»(الامامة و السیاسة، ص184، به نقل از سیره پیشوایان، ص152).
چاپلوسان و مداحان دنیاپرست نزد معاویه سخن چینی کرده و امام را متهم به این کرده اند که در پی قیام و شورش و فتنه انگیزی است. معاویه نامه ای به آن حضرت می نویسد و او را توبیخ می کند. امام(ع) در نامه ای پاسخی بسیار قاطع و محکم به معاویه می دهد و ظلم و ستم ها و قتل و غارت های او را گوشزد می کند و می فرماید قیام بر علیه حکومتی که حقوق ملت خود را نادیده می گیر د واجب و ضروری است. آن حضرت می نویسد:
«اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته اى كه خبرهایى از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى دانسته اى! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نیك هدایت مى كند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى دهد. اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو دیده ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام، ولى از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكرده ام از خدا مى ترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى كردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكید یاد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با این كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستى كه پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى كه اگر به آهوان بیابان مى دادى، از قله هاى كوهها پایین مى آمدند - او را كشتى؟!
آیا تو نبودى كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردى، در حالى كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى گردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
اى كاش جریان به همینجا خاتمه مى یافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخه هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وى پیرو دین على است»، در حالى كه دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو بر اریكه حكومت و قدرت تكیه زده اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را از این زندگى نكبت بار نجات بخشید.
اى معاویه! یكى از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنه اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى افكنم) وظیفه اى بزرگتر از این نمى دانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى كنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت كند.
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بد اندیشی هاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى توانى دشمنى كن!
اى معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مى كشى، و به محض اتهام، آنان را بازداشت و گرفتار می سازی، و کودکی شرابخوار و سگباز را به حكومت رسانده اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال كردى، والسلام»(احتجاج طبرسی، ج2، ص161؛ بحار الانوار، ج44، ص212 به بعد).
آن حضرت در خطبه ای عالمان دین را مورد مؤاخذه قرار می دهد که از حریم دین و حقوق ملت پاسداری نمی کنند و وظیفه خود را انجام نمی دهند. آن حضرت در فرازهایی از این خطابه می فرماید:
« شما به چشم خود می بینید که پیمان های الهی را می شکنند وبا قوانین خدا مخالفت می کنند ولی بیم و هراسی به خود راه نمی دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس می افتید ولی به اینکه پیمانهای رسول خدا شکسته یا خوار و بی مقدار گشته است هیچ اهمیت نمی دهید. افراد کور و لال و زمینگیر در کشور اسلامی بدون سرپرست و مراقب مانده اند و بر آنها رحم نمی شود اما شما درخور موقعیت و منزلت خویش کاری نمی کنید و با کسی هم که وظیفۀ خود را در این مورد انجام می دهد یاری و همکاری نمی کنید و با سازش و همکاری و مسامحه با ستمگران خود را آسوده می دارید. خداوند فرمان جلوگیری از منکرات و باز داشتن مردم از آنها را داده است ولی شما از آن غافلید...
شما با این کوتاهی در انجام وظیفه، ناتوانان را زیر دست آنها قراردادید تا گروهی را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را شکست خورده و مایوس و بیچاره سازند و در حکومت خود مشی اشرار را در پیش گیرند و از فرمان خدا سرپیچی کنند و در اداره مملکت از میل و هوای خود پیروی کنند...
در هر شهری از شهرها سخنرانی را بر فراز منبر فرستند وهمۀ کشور اسلامی در قبضۀ آنهاست و دستشان درهمه جا باز است و مردم بردۀ آنان و دراختیار آنان هستند هر ستمی که براین مردم بی پناه کنند مردم نمی توانند از خود دفاع کنند. دسته ای ازاین قوم زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می آورند و برخی دیگر فرمانروایانی هستند که به خدای زنده کننده و میراننده عقیده ای ندارند.
شگفتا! و چرا درشگفت نباشم درحالی که زمین در تصرف فردی ستمگر و دغلکار و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حکمرانی می کند...»(تحف العقول، ص237-239).
آری! امام حسین(ع) پاسدار و نگهبان دین و حقوق ملت بود. از سخنانی که از آن حضرت نقل شد و سخنان پرشمار دیگر آن حضرت بر می آید که دغدغه اصلی او این بوده که کسانی به نام دین و در لباس دین به مردم ظلم و ستم می کنند و حقوق آنان را زیر پا می گذارند و احکام و دستورات دین را نادیده می گیرند. آری! آن حضرت پاسدار و نگهبان دین و عدالت بود و حاضر بود همه چیز خود را در این راه بدهد. کسانی شایسته نام پاسدار دین و ملت بوده و هستند که حاضر باشند در این راه مانند آن حضرت جانفشانی کنند و دغدغه و هدف اصلی اشان حقوق ملت باشد و نه رسیدن به قدرت و مال و...چه بسا نهادی این عنوان را داشته باشد و از نام امام حسین نیز استفاده کند و چه بسا از نام افراد وارسته ای که در راه دین و مملکت جانفشانی کرده و به حق شایسته این نام بوده اند استفاده کنند، اما از مسیر خود منحرف گشته، آرمان و هدف را، که پاسداری از دین و حقوق ملت است، فروگذاشته باشند و صرفا در پی اقتدار و شوکت نهاد خود باشند، که اینان نه تنها شایسته نام و عنوان پاسداری دین نیستند، بلکه در مسیری خلاف مسیر امام حسین گام بر می دارند. اینان نه تنها دغدغه حقوق ملت را ندارند بلکه آن را در پای اقتدار نهاد خود نابود می سازند.
نه، هرگز امام حسین اینگونه نبود. امام حسین برای قدرت نمی جنگید، بلکه برای دین و ملت می جنگید. آن حضرت می فرماید:
«پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانههای دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامی اجرا كنیم تا بندگان ستمدیدهات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهای تو اجرا گردد»(تحف العقول، ص239).
معاویة ابن ابی سفیان که با انواع حیله ها و ناراستی ها و با استفاده از همه ابزارهای ناروا و ناشایست صلح را بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل کرده و حکومت را غصب نموده است، در اواخر عمر در پی آن است که بر خلاف عهدنامه صلح، فرزند فاسدش را بر مردم تحمیل کند و با استفاده از زور و زر و تزویر برای او بیعت بگیرد. پس سفری به مدینه می کند تا با بزرگانی که به بیعت با یزید تن نداده اند، از جمله امام حسین(ع)، دیدار کند. او درباره فضایل خود و یزید سخنان زیادی به زبان می آورد و سپس امام حسین(ع) با سخنانی صریح و آشکار وظیفه پاسداری خود را انجام می دهد: : «...تو در برترى و فضیلتی كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده اى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشته اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید.
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردى كه گویا شخصى را مى خواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى دهى كه مردم او را ندیده اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده اى! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفى كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى شود. یزید را این گونه معرفى كن و این تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كرده اى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!»(الامامة و السیاسة، ص184، به نقل از سیره پیشوایان، ص152).
چاپلوسان و مداحان دنیاپرست نزد معاویه سخن چینی کرده و امام را متهم به این کرده اند که در پی قیام و شورش و فتنه انگیزی است. معاویه نامه ای به آن حضرت می نویسد و او را توبیخ می کند. امام(ع) در نامه ای پاسخی بسیار قاطع و محکم به معاویه می دهد و ظلم و ستم ها و قتل و غارت های او را گوشزد می کند و می فرماید قیام بر علیه حکومتی که حقوق ملت خود را نادیده می گیر د واجب و ضروری است. آن حضرت می نویسد:
«اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته اى كه خبرهایى از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى دانسته اى! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نیك هدایت مى كند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى دهد. اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته اند من نه تدارك جنگى بر ضد تو دیده ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته ام، ولى از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكرده ام از خدا مى ترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى كردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكید یاد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با این كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستى كه پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى كه اگر به آهوان بیابان مى دادى، از قله هاى كوهها پایین مى آمدند - او را كشتى؟!
آیا تو نبودى كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردى، در حالى كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى گردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
اى كاش جریان به همینجا خاتمه مى یافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخه هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وى پیرو دین على است»، در حالى كه دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو بر اریكه حكومت و قدرت تكیه زده اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را از این زندگى نكبت بار نجات بخشید.
اى معاویه! یكى از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنه اى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى افكنم) وظیفه اى بزرگتر از این نمى دانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مى كنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت كند.
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بوده اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بد اندیشی هاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى توانى دشمنى كن!
اى معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مى كشى، و به محض اتهام، آنان را بازداشت و گرفتار می سازی، و کودکی شرابخوار و سگباز را به حكومت رسانده اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد.
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال كردى، والسلام»(احتجاج طبرسی، ج2، ص161؛ بحار الانوار، ج44، ص212 به بعد).
آن حضرت در خطبه ای عالمان دین را مورد مؤاخذه قرار می دهد که از حریم دین و حقوق ملت پاسداری نمی کنند و وظیفه خود را انجام نمی دهند. آن حضرت در فرازهایی از این خطابه می فرماید:
« شما به چشم خود می بینید که پیمان های الهی را می شکنند وبا قوانین خدا مخالفت می کنند ولی بیم و هراسی به خود راه نمی دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس می افتید ولی به اینکه پیمانهای رسول خدا شکسته یا خوار و بی مقدار گشته است هیچ اهمیت نمی دهید. افراد کور و لال و زمینگیر در کشور اسلامی بدون سرپرست و مراقب مانده اند و بر آنها رحم نمی شود اما شما درخور موقعیت و منزلت خویش کاری نمی کنید و با کسی هم که وظیفۀ خود را در این مورد انجام می دهد یاری و همکاری نمی کنید و با سازش و همکاری و مسامحه با ستمگران خود را آسوده می دارید. خداوند فرمان جلوگیری از منکرات و باز داشتن مردم از آنها را داده است ولی شما از آن غافلید...
شما با این کوتاهی در انجام وظیفه، ناتوانان را زیر دست آنها قراردادید تا گروهی را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را شکست خورده و مایوس و بیچاره سازند و در حکومت خود مشی اشرار را در پیش گیرند و از فرمان خدا سرپیچی کنند و در اداره مملکت از میل و هوای خود پیروی کنند...
در هر شهری از شهرها سخنرانی را بر فراز منبر فرستند وهمۀ کشور اسلامی در قبضۀ آنهاست و دستشان درهمه جا باز است و مردم بردۀ آنان و دراختیار آنان هستند هر ستمی که براین مردم بی پناه کنند مردم نمی توانند از خود دفاع کنند. دسته ای ازاین قوم زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می آورند و برخی دیگر فرمانروایانی هستند که به خدای زنده کننده و میراننده عقیده ای ندارند.
شگفتا! و چرا درشگفت نباشم درحالی که زمین در تصرف فردی ستمگر و دغلکار و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حکمرانی می کند...»(تحف العقول، ص237-239).
آری! امام حسین(ع) پاسدار و نگهبان دین و حقوق ملت بود. از سخنانی که از آن حضرت نقل شد و سخنان پرشمار دیگر آن حضرت بر می آید که دغدغه اصلی او این بوده که کسانی به نام دین و در لباس دین به مردم ظلم و ستم می کنند و حقوق آنان را زیر پا می گذارند و احکام و دستورات دین را نادیده می گیرند. آری! آن حضرت پاسدار و نگهبان دین و عدالت بود و حاضر بود همه چیز خود را در این راه بدهد. کسانی شایسته نام پاسدار دین و ملت بوده و هستند که حاضر باشند در این راه مانند آن حضرت جانفشانی کنند و دغدغه و هدف اصلی اشان حقوق ملت باشد و نه رسیدن به قدرت و مال و...چه بسا نهادی این عنوان را داشته باشد و از نام امام حسین نیز استفاده کند و چه بسا از نام افراد وارسته ای که در راه دین و مملکت جانفشانی کرده و به حق شایسته این نام بوده اند استفاده کنند، اما از مسیر خود منحرف گشته، آرمان و هدف را، که پاسداری از دین و حقوق ملت است، فروگذاشته باشند و صرفا در پی اقتدار و شوکت نهاد خود باشند، که اینان نه تنها شایسته نام و عنوان پاسداری دین نیستند، بلکه در مسیری خلاف مسیر امام حسین گام بر می دارند. اینان نه تنها دغدغه حقوق ملت را ندارند بلکه آن را در پای اقتدار نهاد خود نابود می سازند.
نه، هرگز امام حسین اینگونه نبود. امام حسین برای قدرت نمی جنگید، بلکه برای دین و ملت می جنگید. آن حضرت می فرماید:
«پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانههای دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامی اجرا كنیم تا بندگان ستمدیدهات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهای تو اجرا گردد»(تحف العقول، ص239).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر