هر باور و سخنی لوازمی دارد که توجه به این لوازم و هماهنگ بودن سخن و باور با لوازم آن باعث می شود که باورهای یک شخص انسجام درونی داشته باشند و سخنان او ضد و نقیض نباشند. به هر میزان که فرد اهل اندیشه و تفکر باشد باورهایش با لوازمش هماهنگ تر است و ناسازگاری سخن و باور با لوازمش باعث می شود که صاحب آن اهل اندیشه به حساب نیاید.
در تاریخ ادیان موارد بسیار پرشماری دیده می شود که در آن ها فردی یا گروهی به باور یا عملی ملتزم می شوند و پس از آن لوازم آن را پی می گیرند و به باورها و سخنان دیگری می رسند. در تاریخ اسلام، خوارج مخالفتشان با علی(ع) از یک باور یا مشی ساده آغاز شد اما تا جایی پیش رفتند که آن حضرت را کافر و واجب القتل به حساب آوردند.
اگر سری به ادیان دیگر بزنیم در تاریخ آنها نیز نمونه های متعددی می یابیم. در آیین هندو در دوره برهمنیزم نقش و جایگاه کاهنان یا روحانیان در جامعه بسیار برجسته شد. قربانی هایی که آنان انجام می دادند حتی در کائنات تاثیرات بسیار اساسی داشت و همه چیز به این قربانی ها ربط داشت. این امر باعث شد که کاهنان با خدایان برابر شوند یا حتی بالاتر روند(رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ص44). وقتی قدرت و توان و نقش کاهنان از قدرت خدایان بیشتر می شود، طبیعی است که جایگاه و مقام آنان هم بالاتر رود.
مسیحیت کاتولیک قائل به قرائت رسمی واحد از دین است. در این مذهب گفته می شود که کلیسایی که سلسله اسقف هایش به پطرس می رسد سخنش برای همه مسیحیان در همه زمینه های اعتقادی و عملی و حتی تعیین کتاب مقدس حجت است و کسی که با سخن این اسقف، که «پاپ» خوانده می شود، مخالفت کند بدعتگزار و مرتد است. پس سخن پاپ یا نهادی که ریاستش بر عهده اوست تنها مرجع دین است و تنها قرائتی از دین پذیرفته است که از ناحیه این فرد یا نهاد تحت ریاست او بیان شود.
لازمه این باور خطا ناپذیری است. اگر سخن فرد یا نهادی چنان حجیت و اعتبار دارد که همگان باید بی چون و چرا از آن تبعیت کنند. لازمه اطاعت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. اینجا بود که سخن از عصمت و خطا ناپذیری پاپ یا کلیسا به میان آمد و سال ها مورد بحث و بررسی و جدال قرار گرفت. اما چگونه می شود عصمت پاپ را تئوریزه کرد؟ گفته می شد روح القدس در کلیسا حضور دارد و جلوی خطای این نهاد را می گیرد، یا پاپ موقعی که در موضع افتاء است روح القدس نمی گذارد خطا کند(نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، ج1، ص45-64؛ مسیحیت و بدعت ها، فصل های12 و 13). پس ابتدا مرجعیت و حجیت مطلق مطرح می شود و سپس اطاعت و تبعیت محض و قدم بعدی قائل شدن به عصمت و خطاناپذیری است و در پایان این باور تئوریزه می شود.
فرایندی شبیه این را این روزها در جامعه خود شاهد هستیم. یک روز سخن از اطاعت محض و بی چون و چرای ولی فقیه می رود. در این اطاعت و تبعیت بی چون و چرا حتی ولی فقیه فراتر از قانون می رود و چنان تاکید می شود که گفته می شود حتی سخن ولی فقیه متن قانون است. سخن در این باره گاهی به حدی میرسد که لازمه آن این است که نقد سخن ولی فقیه به معنای خروج از دین است.
لازمه این اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. در واقع همان روزی که سخن از اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا مطرح شد عصمت و خطاناپذیری لازمه اش بود و اکنون نوبت ئوریزه کردن آن است. اکنون باید با استفاده از قاعده لطف عصمت یک انسان معمولی و متعارف را تئوریزه کرد.
جالب این است که شخصیتی مثل علی(ع) از مردم می خواهد که در امر حکومت او را نقد کنند و تصریح می فرماید که من خود را در امر حکومت خطاناپذیر نمی دانم(نهج البلاغه، خ216). و باز آن حضرت می فرماید که من در حکم خدا با شما مشورت نمی کنم اما در امور حکومتی همه چیز را با شما مشورت می کنم(نهج البلاغه، نامه50). ظاهر این سخنان حضرت این است که عصمت و خطاناپذیری امام معصوم در محدوده بیان حکم خداست و نه در امور حکومت و عادی. ظاهر اینکه خداوند به پیامبر(ص) امر می فرماید که در امر حکومت با مردم مشورت کند نیز همین است.
در قانون اساسی تصریح شده است که ولی فقیه تنها شأن اجرایی دارد و ضرورتا فتوا دهنده و مرجع تقلید نیست. پس مطابق قانون ولی فقیه در مقام بیان حکم خدا حتی شأن مرجعیت تقلید را ندارد تا چه برسد به امامت. پس مطابق قانون شأن و جایگاه ولی فقیه تنها اجرا است. اگر ظاهر سخنان امام علی(ع) را در نظر بگیریم، همان طور که برخی از عالمان دین نیز برداشت کرده اند، عصمت آن حضرت در محدوده بیان احکام است. حال چگونه می شود که ولی فقیه که طبق قانون در این بخش نقشی ندارد و تنها نقش اجرایی دارد، معصوم باشد؟ آیا شان و جایگاه ولی فقیه بالاتر از امام و پیامبر است؟
بر فرض که از ظاهر این سخنان دست برداریم و قائل به عصمت پیامبر و ائمه در امور اجرایی حکومتی نیز بشویم در این شکی نیست که این امر ویژه آنان است و به هیچ معنایی شامل حال دیگران نمی شود.
البته ما به این امر عادت کرده ایم. یک روز می شنویم که ولی فقیه به مقام عصمت دست می یابد، آن هم عصمتی که مطابق ظواهر متون دینی فوق عصمت انبیا(ص) و ائمه(ع) است والبته روزی دیگر می شنویم که معجزاتی به اشخاص عادی نسبت داده می شود که فراتر از اعجاز انبیاست. انبیا برای اثبات نبوت خود به اعجاز نیاز دارند. و البته گاهی برخی از انبیا به حکم ضرورت برای اثبات امری برای مثال در گهواره سخن می گویند. اما در زمان ما معجزات مهم تر از اینها به راحتی به انسان های عادی نسبت داده می شود.
درد آور این است که این سخنان از کسانی شنیده می شود که عالم و فقیه این مردم شمرده می شوند و پست هایی را اشغال کرده و می کنند که شرطش فقاهت و اسلام شناسی است. مشکل مهم تر این است که گلوگاههای نظامی که خود را اسلامی می خواند در دست چنین افرادی باشد و کسانی را که مثل آنان نیاندیشند به جرم عدم تفقه در دین یا عدم پایبندی به آن رد کنند و از رسیدن به مناصب بازدارند.
به هر حال انحرافی که باعث شد به فرموده قرآن مجید تاریکی بر تاریکی و ظلمت بر ظلمت افزوده و متراکم شود از آنجا آغاز شد که انسانی عادی در جایگاهی غیر عادی قرار گرفت و از مردم خواسته شد که از او تبعیت بی چون و چرا و محض کنند. لازمه این ادعا عصمت و اعجازی فوق شان و جایگاه انبیا و اولیا بود.
شاید کسی از این سخن ما که این نسبت ها را فوق جایگاه انبیا و اولیا و ائمه می شماریم تعجب کند. اما باید به این نکته در پایان اشاره کنم که قرآن مجید بالاتر از این را می گوید.
قرآن در رابطه با اهل کتاب و اینکه از عالمان خود اطاعت محض و بی چون و چرا می کردند می فرماید که آنان به عالمان خود الوهیت دادند و آنان را رب هایی در کنار خدا قرار دادند(توبه/31؛ المیزان، ذیل آیه فوق). پس طلب اطاعت و تبعیت محض از یک انسان معمولی به معنای بالا بردن او نه تنها به مقامی بالاتر از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، بلکه به معنای الوهیت دادن به اوست و بنا بر این ادعای اعجاز و عصمت امری کاملا عادی و لازمه آن است.
در تاریخ ادیان موارد بسیار پرشماری دیده می شود که در آن ها فردی یا گروهی به باور یا عملی ملتزم می شوند و پس از آن لوازم آن را پی می گیرند و به باورها و سخنان دیگری می رسند. در تاریخ اسلام، خوارج مخالفتشان با علی(ع) از یک باور یا مشی ساده آغاز شد اما تا جایی پیش رفتند که آن حضرت را کافر و واجب القتل به حساب آوردند.
اگر سری به ادیان دیگر بزنیم در تاریخ آنها نیز نمونه های متعددی می یابیم. در آیین هندو در دوره برهمنیزم نقش و جایگاه کاهنان یا روحانیان در جامعه بسیار برجسته شد. قربانی هایی که آنان انجام می دادند حتی در کائنات تاثیرات بسیار اساسی داشت و همه چیز به این قربانی ها ربط داشت. این امر باعث شد که کاهنان با خدایان برابر شوند یا حتی بالاتر روند(رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ص44). وقتی قدرت و توان و نقش کاهنان از قدرت خدایان بیشتر می شود، طبیعی است که جایگاه و مقام آنان هم بالاتر رود.
مسیحیت کاتولیک قائل به قرائت رسمی واحد از دین است. در این مذهب گفته می شود که کلیسایی که سلسله اسقف هایش به پطرس می رسد سخنش برای همه مسیحیان در همه زمینه های اعتقادی و عملی و حتی تعیین کتاب مقدس حجت است و کسی که با سخن این اسقف، که «پاپ» خوانده می شود، مخالفت کند بدعتگزار و مرتد است. پس سخن پاپ یا نهادی که ریاستش بر عهده اوست تنها مرجع دین است و تنها قرائتی از دین پذیرفته است که از ناحیه این فرد یا نهاد تحت ریاست او بیان شود.
لازمه این باور خطا ناپذیری است. اگر سخن فرد یا نهادی چنان حجیت و اعتبار دارد که همگان باید بی چون و چرا از آن تبعیت کنند. لازمه اطاعت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. اینجا بود که سخن از عصمت و خطا ناپذیری پاپ یا کلیسا به میان آمد و سال ها مورد بحث و بررسی و جدال قرار گرفت. اما چگونه می شود عصمت پاپ را تئوریزه کرد؟ گفته می شد روح القدس در کلیسا حضور دارد و جلوی خطای این نهاد را می گیرد، یا پاپ موقعی که در موضع افتاء است روح القدس نمی گذارد خطا کند(نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، ج1، ص45-64؛ مسیحیت و بدعت ها، فصل های12 و 13). پس ابتدا مرجعیت و حجیت مطلق مطرح می شود و سپس اطاعت و تبعیت محض و قدم بعدی قائل شدن به عصمت و خطاناپذیری است و در پایان این باور تئوریزه می شود.
فرایندی شبیه این را این روزها در جامعه خود شاهد هستیم. یک روز سخن از اطاعت محض و بی چون و چرای ولی فقیه می رود. در این اطاعت و تبعیت بی چون و چرا حتی ولی فقیه فراتر از قانون می رود و چنان تاکید می شود که گفته می شود حتی سخن ولی فقیه متن قانون است. سخن در این باره گاهی به حدی میرسد که لازمه آن این است که نقد سخن ولی فقیه به معنای خروج از دین است.
لازمه این اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا عصمت و خطاناپذیری است. در واقع همان روزی که سخن از اطاعت و تبعیت محض و بی چون و چرا مطرح شد عصمت و خطاناپذیری لازمه اش بود و اکنون نوبت ئوریزه کردن آن است. اکنون باید با استفاده از قاعده لطف عصمت یک انسان معمولی و متعارف را تئوریزه کرد.
جالب این است که شخصیتی مثل علی(ع) از مردم می خواهد که در امر حکومت او را نقد کنند و تصریح می فرماید که من خود را در امر حکومت خطاناپذیر نمی دانم(نهج البلاغه، خ216). و باز آن حضرت می فرماید که من در حکم خدا با شما مشورت نمی کنم اما در امور حکومتی همه چیز را با شما مشورت می کنم(نهج البلاغه، نامه50). ظاهر این سخنان حضرت این است که عصمت و خطاناپذیری امام معصوم در محدوده بیان حکم خداست و نه در امور حکومت و عادی. ظاهر اینکه خداوند به پیامبر(ص) امر می فرماید که در امر حکومت با مردم مشورت کند نیز همین است.
در قانون اساسی تصریح شده است که ولی فقیه تنها شأن اجرایی دارد و ضرورتا فتوا دهنده و مرجع تقلید نیست. پس مطابق قانون ولی فقیه در مقام بیان حکم خدا حتی شأن مرجعیت تقلید را ندارد تا چه برسد به امامت. پس مطابق قانون شأن و جایگاه ولی فقیه تنها اجرا است. اگر ظاهر سخنان امام علی(ع) را در نظر بگیریم، همان طور که برخی از عالمان دین نیز برداشت کرده اند، عصمت آن حضرت در محدوده بیان احکام است. حال چگونه می شود که ولی فقیه که طبق قانون در این بخش نقشی ندارد و تنها نقش اجرایی دارد، معصوم باشد؟ آیا شان و جایگاه ولی فقیه بالاتر از امام و پیامبر است؟
بر فرض که از ظاهر این سخنان دست برداریم و قائل به عصمت پیامبر و ائمه در امور اجرایی حکومتی نیز بشویم در این شکی نیست که این امر ویژه آنان است و به هیچ معنایی شامل حال دیگران نمی شود.
البته ما به این امر عادت کرده ایم. یک روز می شنویم که ولی فقیه به مقام عصمت دست می یابد، آن هم عصمتی که مطابق ظواهر متون دینی فوق عصمت انبیا(ص) و ائمه(ع) است والبته روزی دیگر می شنویم که معجزاتی به اشخاص عادی نسبت داده می شود که فراتر از اعجاز انبیاست. انبیا برای اثبات نبوت خود به اعجاز نیاز دارند. و البته گاهی برخی از انبیا به حکم ضرورت برای اثبات امری برای مثال در گهواره سخن می گویند. اما در زمان ما معجزات مهم تر از اینها به راحتی به انسان های عادی نسبت داده می شود.
درد آور این است که این سخنان از کسانی شنیده می شود که عالم و فقیه این مردم شمرده می شوند و پست هایی را اشغال کرده و می کنند که شرطش فقاهت و اسلام شناسی است. مشکل مهم تر این است که گلوگاههای نظامی که خود را اسلامی می خواند در دست چنین افرادی باشد و کسانی را که مثل آنان نیاندیشند به جرم عدم تفقه در دین یا عدم پایبندی به آن رد کنند و از رسیدن به مناصب بازدارند.
به هر حال انحرافی که باعث شد به فرموده قرآن مجید تاریکی بر تاریکی و ظلمت بر ظلمت افزوده و متراکم شود از آنجا آغاز شد که انسانی عادی در جایگاهی غیر عادی قرار گرفت و از مردم خواسته شد که از او تبعیت بی چون و چرا و محض کنند. لازمه این ادعا عصمت و اعجازی فوق شان و جایگاه انبیا و اولیا بود.
شاید کسی از این سخن ما که این نسبت ها را فوق جایگاه انبیا و اولیا و ائمه می شماریم تعجب کند. اما باید به این نکته در پایان اشاره کنم که قرآن مجید بالاتر از این را می گوید.
قرآن در رابطه با اهل کتاب و اینکه از عالمان خود اطاعت محض و بی چون و چرا می کردند می فرماید که آنان به عالمان خود الوهیت دادند و آنان را رب هایی در کنار خدا قرار دادند(توبه/31؛ المیزان، ذیل آیه فوق). پس طلب اطاعت و تبعیت محض از یک انسان معمولی به معنای بالا بردن او نه تنها به مقامی بالاتر از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، بلکه به معنای الوهیت دادن به اوست و بنا بر این ادعای اعجاز و عصمت امری کاملا عادی و لازمه آن است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر