شیعیان، حسین ابن علی(ع) را امام سوم خود می
دانند و برای آن حضرت مانند سایر امامان خود احترام زیادی قائلند. با این حال آن
حضرت از جهتی ویژه است و آن چگونگی پایان یافتن زندگی اوست. آن حضرت تسلیم ظلم و
فساد و تباهی روزگار خود نشده و آن را تایید نکرده و برای اصلاح جامعه خود قیام کرده
و حاضر شده است برای این اصلاح گری و ظلم ستیزی و فساد ستیزی خود هزینه بپردازد و
در واقع تمام هستی و دار و ندار خود را در این راه هزینه کرده است. این امر باعث
شده است که شهادت آن حضرت در تظاهرات و مراسم دینی شیعیان جایگاهی خاص و ویژه
داشته باشد، به گونه ای که از این جهت هیچ شخصیتی با آن حضرت قابل قیاس نیست.
اما سوال اساسی و مهم این است که امام حسین چه
نقش و جایگاهی در دینداری شیعیان دارد و باید داشته باشد؟ آنان در مراسم و آیین
های مفصل و دامنه داری که برای آن حضرت برگزار می کنند و به صورتی گسترده و با شور
و حال در آنها شرکت می کنند، چه چیزی را جستجو می کنند؟ اساسا چرا پایان زندگی آن
حضرت اینگونه بود و چرا باید ایام شهادت آن حضرت را زنده نگه داشت و برای مثال
برای آن حضرت عزاداری کرد و...؟
با مثالی بیرون از دین اسلام پرسش روشن تر می
شود. به اعتقاد مسیحیان حضرت عیسی(ع) زندگی زمینی اش با ماجرای صلیب پایان یافته
است. آنان معتقدند که مهم ترین کار آن حضرت و اصل ماموریت او همین به صلیب رفتن
بوده است. در واقع نقش هدایتگری و اسوه بودن آن حضرت اهمیت چندانی ندارد، بلکه کار
مهم و اصلی آن حضرت این بود که به صلیب رفت و بدین وسیله گناه حضرت آدم را، که به
همه انسان ها به ارث رسیده بود و مانع نجات و رستگاری آنان بود، کفاره داد و بدین
وسیله نجات و رستگاری را میسر ساخت؛ به همین جهت او منجی بود و نه راهنما. نویسنده
ای مسیحی می نویسد:
«مهم ترین مقصود مسیح از آمدن به این جهان این
نبود که برای ما سرمشق باشد و یا تعالیمی بدهد، بلکه این بود که برای ما جان بدهد.
مرگ او ... مهم ترین هدف مجسم شدن بود. مجسم شدن هدف نهایی نبود بلکه برای این
انجام شد که به وسیله مرگ مسیح بر روی صلیب، گم شدگان به نجات برسند. ...مرگ مسیح
برای گناه بشر، مژده است و نشان می دهد که لازم نیست انسان برای گناه خودش بمیرد.
شریعت موسی، موعظه سر کوه، تعالیم و مثل های عیسی، همه به ما گناهانمان را نشان می
دهند و احتیاج به نجات دهنده را تاکید می کنند، ولی گناه را علاج نمی نمایند. علاج
فقط در مرگ مسیح است. اساس سایر ادیان بر تعالیم بنیان گذاران آنها قرار دارد.
مسیحیت با تمام این ادیان این تفاوت را دارد که بر اساس مرگ بنیانگذار خود قرار
گرفته است. اگر مرگ مسیح را به کناری بگذاریم مسیحیت به سطح سایر ادیان نزول خواهد
کرد. در آن صورت هر چند هنوز هم اخلاقیات عالی در دست خواهیم داشت، ولی فاقد نجات
خوهیم بود. اگر صلیب را بر داریم قلب مسیحیت از بین خواهد رفت ... خدا فقط با توبه
گناهکار نمی تواند گناه او را ببخشد. چنین کاری برای خدای عادل امکان پذیر نیست.
خدا فقط وقتی می تواند ببخشد که جریمه آن پرداخت گردد. برای اینکه خدا بتواند
ببخشد و در عین حال عدالت او خدشه دار نگردد، مسیح جریمه گناهکار را پرداخت فرمود»
(هنری تیسن، الهیات مسیحی، ص219-220).
مطابق این سخنان مشکل اصلی بشریت این نبود که
برای رسیدن به رستگاری به راهنمایی نیاز داشت تا گفته شود این راهنمایی یا به صورت
تعالیم ارائه می شود و یا به صورت عمل یک اسوه و الگو؛ بلکه مشکل اصلی این بود که
به خاطر گناه آدم و سقوط نسل او نجات و رستگاری ممکن نبود، و برای اینکه این مشکل
اصلی برطرف شود باید گناه آدم کفاره داده می شد و این کاری بود که مسیح با صلیب
خود انجام داد. بنابراین مسیح نه راهنما بود و نه اسوه و الگو، بلکه او منجی بود،
یعنی نجات و رستگاری را، که میسر نبود، با صلیب خود میسر ساخت.
اما سوال مهم و اساسی این است که نگاه یک فرد
شیعه به امام حسین(ع) و شهادت او چگونه باید باشد؟ آیا امام حسین(ع) راهنما و نیز
الگو و اسوه است یا اینکه او منجی است؟ آیا امام حسین(ع) حتما باید به شهادت می
رسید و اگر اینگونه نمی شد نقصی در دین وجود داشت؟ پاسخ به این پرسش چندان مشکل
نیست. اساسی ترین تفاوت و اختلاف قرآن مجید با بخش هایی از عهد جدید، که تعالیم
مسیحیت رایج از آن گرفته شده، در نگاه به انسان است. انسان مسیحیت سقوط کرده و عقل
و اراده خود را از دست داده و ذاتا گنهکار گردیده است؛ به گونه ای که هرگز نمی
تواند به سوی خدا رود و خود را نجات دهد. چنین انسانی حتما نیاز به منجی دارد و
نیاز او به منجی بسیار مهم تر و ضروری تر از نیاز او به راهنما و اسوه است. اما در
قرآن مجید وضعیت کاملا متفاوت ست. انسان نه تنها سقوط نکرده و گناهی به ارث نبرده
بلکه کاملا پاک است. او نه تنها فطرتا و ذاتا گنهکار نیست بلکه حنیف و حق پرست
است. حالت حنیف بودن جزو ذات و سرشت اوست. بنابراین او میل به حقیقت دارد و البته
عقل و فهم و درک او سالم است و می تواند مصادیق حق و حقیقت را بیابد. او هرگز به
منجی نیاز ندارد، چرا که نجات و رستگاری همیشه برای او ممکن بوده و هست. او نیاز
به راهنما دارد تا عقل و فطرت خود او را بیدار کند و آنچه را که در اعماق وجود او
قرار دارد به او نشان دهد (برای اطلاع بیشتر به کتابی از اینجانب تحت عنوان «سرشت
انسان در اسلام و مسیحیت» از انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب مراجعه فرمایید).
در حدیثی از پیامبر خدا(ص) نقل شده است که: «ان
الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است (سفینة
البحار، ج1، ص257). چراغ هدایت بودن امام حسین(ع) روشن و آشکار است. او برای یک
شیعه امام است و امام کار و وظیفه اش هدایت است. امام حسین با سخن و زندگی خود
هادی و راهنما و نیز الگو و اسوه است. معنای کشتی نجات بودن او نیز همین است. کسی
نجات می یابد که راهی که او می گوید و می رود در پیش گیرد.
امام حسین(ع) شخصیتی است که با تمام وجود حق
پرستی و باطل ستیزی کرد و با تمام وجود به اصلاح جامعه و دعوت به عدل و درستی
پرداخت و نه تنها ظلم و ستم و فساد و تباهی را تایید و تصدیق نکرد، بلکه در برابر
آن سکوت را روا ندانست. امام حسین(ع) یک الگو و اسوه است و مسلمانی تنها و تنها در
همان راهی است که آن حضرت در پیش گرفت. شهادت آن حضرت خودبخود ارزشی ندارد، بلکه
از این جهت ارزشمند است که او جان خود را در راه هدف و آرمانی مقدس داده است.
اینجاست که تفاوت نگاه یک شیعه به امام حسین(ع) با نگاه یک مسیحی به حضرت عیسی(ع)
آشکار می شود. نویسنده مسیحی قبلی با صراحت نظریه شهادت و اسوه بودن مسیح را رد می
کند:
«نظریه شهید شدن مسیح، که نظریه سرمشق هم خوانده
می شود، مسیح را یک شهید می داند. او به این دلیل کشته شد که نسبت به اصول و وظایف
خود وفادار بود و به همین دلیل بوسیله مخالفین مقتول گردید. او نمونه ای از
وفاداری به حقیقت و وظیفه است. پیروان این نظریه معتقدند که انسان برای نجات یافتن
باید خودش را اصلاح کند. سرمشق مسیح به ما یاد می دهد که از گناهان توبه کنیم و
خود را اصلاح نماییم. ولی باید دانست که اولا، این نظریه این حقیقت را انکار می
کند که گناه باید در حضور خدا کفاره شود [و این با کتاب مقدس ناسازگار است]. و
ثانیا، سرمشق بودن مسیح را [این نظریه] برای نجات کافی می داند در حالی که اگر
مسیح فقط برای ایمانداران سرمشق می باشد ما را به راهی می کشاند که با تمام تعالیم
اساسی کتاب مقدس...مخالف است و...» (الهیات مسیحی، ص221).
این نویسنده مسیحی می گوید اگر عیسی را شهیدی
بدانیم که در راه آرمان خود به شهادت رسیده و باید الگوی دیگران باشد، این سخن با
تعالیم کتاب مقدس نا سازگار است؛ اما یک فرد شیعه حتما باید بگوید اگر امام حسین
را غیر از الگو و اسوه و راهنما بدانیم قطعا با تعالیم قرآن مجید ناسازگار است.
شیعه باید از نام حسین(ع) و احیای مراسم او و
عزاداری و گریه برای او تنها و تنها هدف مقدس آن حضرت را در نظر داشته باشد. امام
حسین(ع) برای اصلاح جامعه و بر طرف کردن ظلم و ستم و فساد قیام کرد و به شهادت
رسید. کسی که در مراسم امام حسین(ع) شرکت می کند باید در پی این باشد که از این
مراسم درس بگیرد و در پی اصلاح خود و جامعه خود و دور کردن فساد از آنها باشد.
قطعا این انحراف بزرگی است که هدف از عزاداری، صرفا پاک شدن گناهان سال گذشته و یا
شفاعت امام حسین و...باشد. جامعه شیعه حسینی پس از ده روز عزاداری و زنده کردن نام
امام حسین باید به سوی صلاح و درستی پیش رود و از فساد و تباهی دور شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر