در زندگی انسان برخی از لحظات و ساعات متفاوت
است چرا که از یک سو انسان در بحران روحی و جسمی قرار دارد و از سوی دیگر موظف است
که در همان لحظه مهم ترین و سرنوشت سازترین تصمیم زندگی خود را بگیرد. این تصمیم،
بسیار سخت و سنگین است چرا که چه بسا زندگی انسان را دگرگون می سازد. گرفتن تصمیم
درست در آن لحظه حیاتی و سرنوشت ساز به امور زیادی بستگی دارد که مهم ترین آنها
این است که انسان چه میزان در کل زندگی انسانیت خود را به کمال رسانیده و خویشتن
خویش را شناخته و ارزش و قیمت خود را دانسته است. در واقع در این لحظه خاص می
خواهد تصمیمی بگیرد که قیمت و ارزش و جایگاه وجود او را تعیین می کند. شناخت حقیقت
انسانیت انسان و ارزش و کرامت او و سعادت و کمال او در گرفتن تصمیم درست نقش اصلی
را دارد. در این لحظه است که انسان هایی که خود را و ارزش و جایگاه خود را نمی
شناسند ارزان فروشی می کنند و در واقع انسانیت خویش را لگد مال می نمایند و آن را
به ثمن بخس می فروشند. اینان به پست و مقام و مال و منال و دیگر امور دنیوی دل خوش
می کنند و در واقع خود را از مقام رفیع اعلی علیین به جایگاه نازل اسفل السافلین
فرو می افکنند و از انسانیت خود چیزی باقی نمی گذارند. اما در مقابل عده دیگری
هستند، هر چند اندک، که بواسطه شناخت درست از ارزش و قیمت خود در مقابل این امور
پست قد خم نمی کنند و انسانیت خویش را حفظ کرده جلوی سقوط آن را می گیرند و به اوج
پر می کشند.
شب دهم محرم یا عاشورای سال 61 هجری یکی از این
لحظات و ساعات حیاتی برای عده ای از انسانهاست. اینان که چندان زیاد نیستند و
عددشان از دهها نفر تجاوز نمی کند، در وضعیتی عجیب قرار گرفته اند. در مقابل آنان
لشکری عظیم قرار دارد که برای جنگ و قتل و غارت لحظه شماری می کند و حتی عجله دارد
و می خواهد در روز نهم حمله را آغاز کند و امام حسین(ع) یک روز برای عبادت و راز و
نیاز با خدا مهلت می گیرد. فهم و درک اینکه فردا چه رخ خواهد داد چندان مشکل و سخت
نیست و برای همه روشن و آشکار است که چه پیش می آید. فردا نه پستی در کار است و نه
مقامی و جایگاهی و نه مالی و منالی و رفاهی. هر کس به این امور دلبستگی دارد و در
پی آنهاست آدرس را خطا گرفته و باید یا از این میدان بیرون رود و یا از این اردوگاه
به اردوگاه دیگری که چند صد متر آن سوتر قرار دارد برود. در این اردوگاه فردا چیز
دیگری را تقسیم می کنند. در اینجا از پست و مقام و مال و منال خبری نیست، ولی
انسانیت و کرامت و شرافت و عزت تقسیم می کنند. و این نجوا در گوش و دل این تعداد
اندک دائما طنین انداز است که باید یکی را برگزینی، یا این را و یا آن را.
در این لحظه خطیر امام حسین(ع) تصمیم را بر
یاران خود آسان تر می سازد و هم اوضاع و احوال را برای آنان بیان می کند و هم آنان
را آزاد می سازد که بیعت و عهد و پیمان مانع تصمیم سرنوشت ساز آنان نباشد. آن حضرت
یاران و اهل بیت خود را جمع کرده، برای آنان خطبه می خواند. همه، حتی فرزندان و
برادران او، خود باید تصمیم بگیرند و هیچ چیز نباید بر کسی تحمیل شود. پس آن حضرت
در غروب روز تاسوعا، پس از اینکه دشمن حمله را آغاز کرده و یک روز مهلت داده، با
یاران خود سخن می گوید. آن حضرت پس از حمد و ثنای خداوند می فرماید: «اما بعد، من
اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت و خاندانی باوفا تر و صدیق
تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.
جدم رسول خدا خبر داده بود که من به عراق خوانده
می شوم و در محلی به نام «عمورا» یا «کربلا» فرود آمده و در همانجا به شهادت می
رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا دشمن جنگ خود را با
ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به
همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از
افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ
نجات بخشد، زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر مرا بکشند با کس دیگری کاری
ندارند. خداوند به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند» (ارشاد مفید، ص 231؛
لهوف ص79).
حسین(ع) از یاران و خویشان خود می خواهد که همگی
راه خود را گرفته از تاریکی شب استفاده کنند و بروند. آن حضرت هم تکلیف شرعی را از
دوش آنان بر می دارد و آنان را از بیعت آزاد می کند، و هم با گفتن اینکه هر یک از
شما یکی از افراد خانواده مرا با خود ببرید، زمینه عاطفی را فراهم می کند. حال
نوبت یاران و خویشان است که آزادانه تصمیم بگیرند.
اولین کسی که لب به سخن می گشاید عباس ابن
علی(ع) است. «خدا هرگز روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود
برگردیم». و سایر افراد بنی هاشم در همین راستا سخنانی به زبان آوردند. امام
حسین(ع) رو به فرزندان عقیل می کند و می فرماید: «کشته شدن مسلم برای شما بس است،
من به شما اجازه دادم. راه خود را بگیرید و بروید». آنان نیز پاسخ می دهند که هرگز
چنین کاری نخواهیم کرد.
آنگاه نوبت به اصحاب حضرت می رسد که هر یک با
زبان و ادبیاتی خاص خود سخن بگویند. مسلم ابن عوسجه عرض می کند: ما چگونه دست از
یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند من
از تو جدا نمی گردم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من
است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشته باشم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا
جان به جان آفرین تسلیم کنم.
یکی از یاران آن حضرت به نام سعد ابن عبد الله
عرض می کند: به خدا سوگند ما دست از یاری تو بر نمی داریم تا در پیشگاه خداوند
ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو رعایت نمودیم. به خدا سوگند اگر بدانم که
هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم
هرگز دست از یاری تو بر نمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاریت می شتابم. این
در حالی است که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خدا .
زهیر ابن قین عرض می کند: ای پسر رسول خدا! به
خدا سوگند دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته و باز زنده و دوباره کشته
شوم. دیگر یاران آن حضرت سخنانی اینگونه به زبان می آورند و نه تنها میدان را خالی
نمی کنند، بلکه قاطعانه اعلام می کنند که حاضرند از همه چیز خود در این راه
بگذرند.
امام(ع) که وفاداری اصحاب و خویشان خود را می
بیند باز جمله ای عجیب را به زبان می آورد. آن حضرت هرگز سخن از پیروزی دنیوی و
رسیدن به مواهب آن را مطرح نمی کند، بلکه تلاش می کند همه آگاهانه تصمیم مهم زندگی
خود را بگیرند. می فرماید: خدا به شما جزای خیر دهد. بدانید که فردا من کشته می شوم
و همه شما نیز کشته خواهید شد (همان؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص246-247؛ ترجمه نفس
المهموم، ص115-116).
آری! این مردان خدا آگاهانه تصمیم می گیرند که
تن به ذلت ندهند و با فساد و تباهی و ظلم و ستم مبارزه کنند. آنان تصمیم می گیرند
که انسانیت را آبرو دهند و آن را پاس بدارند. آنان پست و مقام و همه مواهب دنیا را
بازیچه می انگارند و به همین جهت است که برخی از یاران سالخورده امام در آن شب به
شوخی و مزاح می پردازند و چون مورد اعتراض قرار می گیرند که این شب هنگام شوخی
نیست می گویند شبی بهتر از این شب در عمر خود نداشته اند (ناظم زاده قمی، اصحاب
امام حسین، ص367).
آری! این شب برای مردان خدا تاریک و ظلمانی
نیست. آنان به خوبی می بینند و می دانند که چه انجام می دهند و آنان نه تنها
خویشتن را به قله اعلی علیین می رسانند بلکه به همه انسان های تاریخ پیام می دهند
که ای انسان هایی که برای انسانیت خود ارزش قائلید! انسانیت را پاس بدارید و از آن
نگهبانی کنید و خود را ارزان نفروشید و در مقابل ظلم و ستم و تباهی و فساد قد خم
نکنید و بایستید که شما عزیزید و گرانبها! شما والاتر و ارزشمند تر از آن هستید که
تن به ذلت و خواری دهید. شما می توانید و باید حق اشرف مخلوقات بودن خود را ادا
کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر