۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

عید ولایت، عید دعوت به عقل و فطرت

در متون روایی و تاریخی اسلامی، چه از طریق اهل سنت و چه شیعه، به صورتی متواتر نقل شده است که پیامبر گرامی اسلام(ص) در بازگشت از آخرین حج خود، حجة الوداع، در روز هجدهم ذی الحجه سال نهم هجرت در محلی به نام غدیرخم حاجیان را فرا خواند و توقف کرد تا کسانی که در عقب بودند برسند و از کسانی که جلوتر رفته بودند درخواست کرد که بازگردند. بدین ترتیب اجتماع بزرگی از مسلمانان تشکیل شد تا پیامبر خدا(ص) پیامی بس مهم را، که شکل و ترتیب بیان و ابلاغ آن خود بهترین گواه بر اهمیت زیاد آن است، ابلاغ نماید.
رسول خدا(ص) در آن انجمن باشکوه دست پسر عمو و داماد خویش علی ابن ابیطالب را بالا برد و فرمود: «من کنت مولاه و فهذا علی مولاه» هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست. سپس این دعا را به زبان آورد که: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» خداوندا! دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن بدارد...
ظاهرا در اصل این واقعه و سخنانی که از زبان پیامبر خدا(ص) خارج شد فریقین اختلاف چندانی ندارند، هرچند در معنای کلمه مولی و نیز ارتباط آیاتی از سوره مائده با این حادثه اختلاف شده است. مانند آیه 67 که در آن خداوند به پیامبر دستور می دهد که آنچه را که از طرف خدا بر او نازل شده به مردم ابلاغ کند و اگر ابلاغ نکند رسالت خدا را انجام نداده است و خدا او را از مردم حفظ می کند و...و آیه 3 که در آن سخن از مایوس شدن کفار از دین و کامل شدن دین و تمام شدن نعمت است و در آن از پیامبر خواسته می شود که از مردم نترسد و از خدا بترسد و ... شیعه این آیات را با حادثه غدیر مرتبط می داند و اهل سنت نظر دیگری دارد.
اعتقاد شیعه آن است که آن چیزی که بر پیامبر نازل شده و او باید آن را ابلاغ کند و اگر این ماموریت را انجام ندهد رسالتش را انجام نداده امامت علی(ع) است که با آن دین کامل می شود و...
همچنین درباره معنای «مولی» در سخن پیامبر(ص) اختلاف است که به معنای صاحب اختیار و سرپرست است یا به معنای محبوب و دوست. اما به نظر می رسد که این بحث لفظی چندان مهم نباشد؛ چرا که به فرض که این کلمه به معنای دوستی باشد باز از خود عبارت بر می آید که به همان معنا که باید پیامبر(ص) را دوست داشت علی(ع) را نیز باید دوست داشت. و دوست داشتن پیامبر نیز یک دوست داشتن استقلالی نیست بلکه دوستی مومن باید منحصر در خدا باشد و هر شخص دیگری دوستی اش باید به خاطر رابطه او با خدا و جایگاهش نزد خدا باشد. رسول خدا را باید از این حیث دوست داشت که رسول خداست و هنگامی که این حیثیت در کار است پس دوستی لوازم خود را دارد. نمی شود که کسی پیامبر خدا را از آن حیث که پیامبر خداست دوست داشته باشد ولی زیر بار شأن پیامبری او نرود. حال این سوال قابل طرح است که اگر علی را باید مانند پیامبر دوست داشت این دوست داشتن از چه حیث است؟ صرف دوست داشتن یک شخص بدون اینکه تاثیری در دین انسان داشته باشد چه جایگاهی می تواند در دین داشته باشد که پیامبر(ص) به آن فرمان دهد؟ به هر حال آنچه به ذهن می آید این است که اگر دوستی علی(ع) از سنخ دوستی پیامبر(ص) است پس جهت دوست داشتن آنها هم باید در یک راستا باشد.
اما نکته ای که باید قطعا به آن توجه کرد این است که این مولی بودن به معنای صاحب بودن نیز نمی تواند باشد، چرا که مالک تنها خداست و هیچ انسانی مالک انسان دیگری نیست و به همین جهت پیامبر خدا در پایان عمر از مردم می پرسد که آیا از کسی حقی را ضایع کرده ام و آیا کسی از من طلبی دارد و... اگر پیامبر(ص) صاحب و مالک مردم باشد پس کسی حقی در برابر او ندارد که مطالبه کند.
بنابراین ولایت علی(ع) از همان سنخ ولایت رسول خدا(ص) و در راستای همان است. این ولایت برای پیامبر(ص) در راستای ماموریت اوست. ماموریت پیامبر هدایت و راهنمایی مردم به سوی نجات و رستگاری است و آن  حضرت در رابطه با مردم شأنی و جایگاهی غیر از این ندارد. حتی مساله حکومت و زمامداری، ذاتی رسالت یک پیامبر نیست، به گونه ای که اگر این امر در مقام عمل محقق نشود اصل رسالت او ناتمام و ناقص بماند. حضرت عیسی(ع) از پیامبران بزرگ الهی و در اصطلاح علم کلام پیامبر اولوالعزم است. اما هرگز امکان حکومت برای آن حضرت وجود نداشته و در مقام عمل این امر برای او محقق نشده است. آیا می توان گفت رسالت آن حضرت ناقص و ناتمام مانده است؟ چنین سخنی نامعقول است. بنابراین حکومت ذاتی رسالت پیامبران نیست و اگر حضرت موسی(ع) و پیامبر اسلام(ص) حکومت کرده اند از این باب بوده که شایسته ترین فرد آن جامعه بوده اند. اگر پیامبر(ص) تا آخر عمر شریف خود در مکه می ماند و حکومتی تشکیل نمی داد این امر هیچ لطمه ای به رسالت او وارد نمی کرد.
پس هدف اصلی و ذاتی رسالت و نبوت راهنمایی انسان به سوی نجات و رستگاری و ابلاغ برنامه خدا برای این رستگاری به مردم است. این راهنمایی و ابلاغ به دو طریق، که مکمل یکدیگرند، صورت می گیرد؛ یکی از طریق سخن و بیان و دیگری عمل. پیامبر از یک سو سخنانی می آورد که راه رستگاری را نشان می دهد و از سوی دیگر خود او الگو و اسوه است (احزاب/21). معنای ولایت پیامبر این است که او باید راه رستگاری را به انسان ها نشان دهد و مردم باید این راه را از سخن و عمل و زندگی او بگیرند.
و البته اگر انسان ها باید حق را دوست داشته باشند، که اصل دینداری همین است، و اگر باید خدا را، که به عنوان مصداق حقیقی حق یافته اند، دوست بدارند، باید پیامبر خدا را نیز هم از این جهت که پیام حق را می رساند و هم از این جهت که در همه حرکات و سکنات خود حق و حقیقت را متبلور می سازد دوست بدارند و این دوست داشتن هرگز جدای از دوست داشتن اصل حق و حقیقت نیست. به همین معنا باید همه انسان ها را به میزانی که به حق دعوت می کنند و به حق عمل می کنند دوست داشت و اینکه گفته شد دوستی علی(ع) در راستای دوستی پیامبر است به همین معناست.
در میان انسان ها برخی از این جهت برجستگی دارند که دعوت به حق می کنند و با تمام وجود به حق عمل می کنند و در راه این دعوت و پایبندی از همه چیز خود می گذرند. این انسان ها در واقع فانی در حق هستند. انسان های دیگر که اینان را می شناسند به همان دلیل که باید حق را دوست بدارند آنان را نیز باید دوست بدارند، و چون دوست داشتن آنان به خاطر حق پرستی است پس باید از دعوت آنان به سوی حق تبعیت و اطاعت شود. اینان به خاطر جایگاهی که نسبت به حق و حقیقت کسب کرده اند نسبت به دیگران از این جهت برتری و اولویت دارند که دعوت آنان به سوی حق باید تبعیت شود و از اعمال و رفتار آنان باید الگوبرداری شود.
اگر در قرآن مجید از مومنان خواسته شده است که از پیامبر اطاعت کنند (نساء/59) به همین معناست. مومنان از این جهت که مومن هستند باید از رسول از آن جهت که رسول است تبعیت کنند. این بدان معنا است که انسان هایی که راه نجات و رستگاری را می جویند برای یافتن این راه باید از راهنمایانی که خدا فرستاده تبعیت کنند. همین صورت را دارد آیه ای که می فرماید: «النبی اولی بالمومنین من انفسهم» پیامبر به مومنان از خودشان سزاوارتر است (احزاب/6). پیامبر از آن حیث که پیامبر و راهنماست نسبت به مومنان از آن حیث که ایمان آورده اند و در پی آنند که حق را بیابند و بدان گردن نهند تا نجات یابند، اولویت دارد؛ یعنی او بهتر می تواند راه را نشان دهد. این تبعیت و اولویت تنها در یافتن و پیمودن راه نجات و رستگاری است و نه در امور دیگر و این امر روشن است.
اما سخن دیگر این است که آیا معنای هدایتگری هادیان، که گفته شد ولایت آنان در همان است، به معنای تعطیلی عقل و خرد و تبعیت محض و بی چون و چرا از انسان های دیگر است؟ امام علی(ع) در سخنی درست عکس این مطلب را بیان می کند. آن حضرت درباره هدف بعثت انبیا می فرماید:
«فبعث فیهم رُسُلَه، و واتر الیهم انبیائه، لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکروهم منسی نعمته، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول...» پیامبرانش را در میان آنان مبعوث ساخت، و پی در پی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد، تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمت های فراموش شده را به یاد آنان آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنان تمام کنند و گنج های پنهانی عقل ها را آشکار سازند (نهج البلاغه، خطبه اول).
پس پیامبران برای توجه دادن به فطرت و آشکار ساختن گنج های پنهان در عقل انسان و یادآوری نعمت هایی که به انسان عطا شده است مبعوث شده اند.
این سخن امام علی(ع) در قرآن مجید نیز به گونه ای متفاوت مورد تاکید قرار گرفته است. قرآن مجید از یک سو به هدایت ذاتی و فطری انسان تاکید می کند: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها» سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به آن الهام کرد (شمس/7-8). «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا. انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» ما انسان را از نطفه ای مخلوط آفریده او را آزمودیم سپس او را شنوا و بینا قرار دادیم. ما راه را به او نشان دادیم، چه راه شکرگزاری در پیش گیرد و چه راه کفران» (انسان/2-3). مطابق این دو آیه همه انسانها می توانند از درون خود راه سعادت و شقاوت را بشناسند. از سوی دیگر پیامبر خدا تنها یادآوری کننده است: «فذکر انما انت مذکر» یادآوری کن که تو فقط یادآوری کننده هستی (غاشیه/21) و قرآن مجید تنها و تنها یادآورنده است (قلم/52؛ تکویر/27؛ قمر/17،22،32،40).
مطابق این آیات کار پیامبر و نیز هدف وحی یادآوری و تذکر است و به همان چیزی فرا می خواند که در عقل و فطرت انسان ها موجود است. اگر در آیاتی از قرآن مجید سخن از تعلیم انبیا رفته مقصود این نیست که امری بیگانه از عقل و فطرت انسانها را تعلیم می دهند. هرچند اموری وجود دارد که اگر انبیاء تذکر نمی دادند با اینکه در کنه عقول و فطرت های آنان اصل آن وجود داشت ولی چه بسا به آن توجه نمی کردند.
بنابراین پیامبران اموری را تعلیم می داده اند که در درون خود انسان ها ریشه دارد. به همین جهت حتی انسانی که پیام وحی به او نرسیده باز مسئول است و مواخذه می شود، چرا که حتی اگر پیام وحی را با گوش خود نشنیده باشد راه درست نجات را با عقل خود می شناسد. در آیه ای از قرآن مجید آمده است که نجات نیافتگان در روز قیامت می گویند: «لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر» اگر گوش می دادیم یا تعقل می کردیم از اصحاب آتش نبودیم (ملک/10). پس کار پیامبران این است که آن چیزی را که در عقول و فطرت های خود انسان ریشه دارد به یاد آنان آورد و آنان را متوجه گرداند. نتیجه اینکه انبیاء هرگز از انسان ها نمی خواسته اند که عقل خود را تعطیل کنند بلکه از آنان می خواسته اند که به عقل خود توجه کنند.
پیامبر خدا در روز غدیر می فرماید که هر کس من مولای او هستم علی هم مولای اوست. همان طور که بزرگ ترین خدمت پیامبر به بشریت دعوت آنان به تعقل و تفکر بوده است، این ماموریت به صورتی دیگر ادامه می یابد و این تداوم در روز غدیر اعلام می شود و به همین جهت این روز عید است.
این معنای ولایت نبوی بود و در روز غدیر این ولایت انتقال یافت. اما باید توجه داشت که معنای ولایت و ولایت پذیری تعطیلی عقل و خرد و سپردن اختیار خود به دیگران نیست. بلکه به معنای توجه به عقل و خرد و رجوع به آن است. چه بد فهمیده اند و چه بد معنا می کنند کسانی که واژه مقدس ولایت را به معنای تبعیت کورکورانه از این و آن معنا می کنند و آن را به این معنا برای انسان های عادی و معمولی به کاری می برند. ولایت به این معنا نه تنها از معنای خود تهی شده بلکه معنای آن کاملا وارونه شده است. در عید ولایت از انسان خواسته می شود که به خویشتن خویش بازگردد و از خودبیگانگی و دیگر فرمانروایی دست بردارد و عقل و خرد خویش را فرمانروا و حاکم سرنوشت خویش سازد. کسانی که از واژه ولایت استفاده می کنند تا از انسان ها بخواهند که از عقل و خرد خویش استفاده نکنند و همه سرنوشت خود را به دیگران بسپارند، در واقع پیام غدیر را در نیافته در مسیری مخالف و مقابل آن سیر می کنند.

۱ نظر:

  1. سلام جناب استاد
    لطفا توضیح دهید حدود و صغور ولایت را. ائمه دقیقا در چه مواردی بر ما ولایت دارند. کجا ها اگر اطاعت کردیم خلاف عقل و انسایت خود عمل نمودیم. اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر. شامل چه مواردی می باشد

    پاسخحذف