۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

با کاروان کربلا(6) او که به نام و مرام آزاد بود

روز اول محرم سال 61 هجری است و کاروان کوچک امام حسین به سمت کوفه در حرکت است. ناگاه یکی از یاران امام تکبیر می گوید و چون علت را می پرسند می گوید نخلستان های کوفه از دور نمایان شد. افرادی که به مسیر آگاهی دارند می گویند این نمی تواند کوفه باشد و آنچه پیداست نخلستان نیست. چون نزدیک تر می شوند معلوم می شود که آن سیاهی لشکری هزار نفری به فرماندهی حر ابن یزید ریاحی است که آمده است تا راه را بر کاروان حسین (ع) ببندد. حسین(ع) از او می پرسد که برای یاری ما آمده ای یا برای مقابله با ما؟ حر پاسخ می دهد که برای مقابله با شما.
حر ابن یزید ریاحی در نخستین برخورد خود با حسین(ع) مهم ترین و اساسی ترین درس زندگی خود را می گیرد. او و سربازانش در بیابان گرفتار شده و از شدت تشنگی نزدیک هلاکت هستند. دشمنی که آمده است راه را بر کاروان حسین ببندد شدیدا تشنه است و این فرصتی است که عموما انسان ها آن را از دست نمی دهند. اما هدف حسین(ع) با دیگران متفاوت و در نتیجه روش و ابزار او متفاوت است. امام حسین(ع) به یاران خود دستور می دهد که حر و سربازانش را با آب فراوانی که در منزل قبل همراه خود برداشته اند، سیراب سازند و حتی اسب های آنان را آب دهند. فردی می گوید از شدت تشنگی از لشکر حر عقب افتاده بودم و چون رسیدم به من مشک آبی دادند. اما من از شدت تشنگی نمی توانستم آب بنوشم. فردی که او را نمی شناختم آمد و با دست خود مرا آب داد. بعدا فهمیدم که آن فرد حسین ابن علی(ع) بوده است (ارشاد مفید، ج2، ص77؛ بحار الانوار، ج44، ص375).
آری! این درسی بود که حسین(ع) به حر داد. اگر هدفت مقدس است و اگر در مسیر درست و صحیح قرار داری پس نباید از هر ابزاری استفاده کنی. اگر برای اخلاق و انسانیت و دین تلاش می کنی همه جا و همه وقت باید همه اعمالت با اخلاق و اصول انسانی و احکام دینی سازگار و هماهنگ باشد.
به هر حال حر ابن یزید ریاحی راه را بر حسین(ع) می بندد ولی حادثه ای رخ می دهد که نشان دهنده آن است که حر نگاه بدی نسبت به امام حسین ندارد یا حداقل تردید دارد. چون هنگام نماز می شود او و سربازانش به امام حسین اقتدا می کنند و امام در فاصله نماز ظهر و عصر دو بار برای لشکر حر خطبه می خواند. امام در این خطبه ها پس از معرفی خود این نکته را یادآوری می کند که شما مردم کوفه مرا دعوت کردید و حال راه را بر من می بندید. اگر نمی گذارید که به کوفه بیایم و از دعوت خود پشیمان شده اید اجازه دهید که به همان جایی برگردم که از آن آمده ام. حر می گوید من از شما دعوت نکرده ام و از دعوت نامه ها خبری ندارم. امام دستور می دهد که خورجین دعوتنامه ها را برای حر بیاورند. حر می گوید من جزو دعوت کننده ها نیستم. به هر حال امام دستور می دهد که برای بازگشت آماده شوند. اما حر باز مانع می شود و می گوید من مامورم که شما را نزد عبید الله ببرم. امام(ع) می فرماید که من هرگز تسلیم این امر نمی شوم. سرانجام حر پیشنهادی می کند و امام(ع) بناچار آن را می پذیرد. حر می گوید راه سومی را در پیش گیریم تا به عبید الله نامه بنویسم و کسب تکلیف کنم. و اینگونه می شود که کاروان حسین(ع) تحت نظارت شدید لشگر حر به سمت کربلا حرکت می کند. در این مسیر گفت و گوها و برخوردهایی بین حر و امام حسین(ع) به وجود می آید که در تمام آنها با اینکه حر سخت گیری  می کند و اموری را به امام تحمیل می کند اما هیچ گاه بی ادبی نمی کند و احترام آن حضرت را رعایت می کند (ارشاد مفید، ج2، ص79؛ نفس المهموم، ص183).
به هر حال روز سرنوشت فرا می رسد. لشکر عظیم کوفه به فرماندهی عمر سعد به کربلا می آیند و برخوردها با امام حسین(ع) متفاوت می شود. تا صبح روز عاشورا حر در لشکر عمر سعد فرماندهی بخشی را بر عهده دارد. اما او نگران و پریشان است و نمی خواهد با حسین بجنگد. او حسین را بر حق یافته و در پی آن است که از راه خطای خود بازگردد. اما آیا راه بازگشتی برای کسی که راه را بر حسین(ع) بسته و او را به این مهلکه کشانده است وجود دارد؟ به هر حال او که به کشمکش شدید درونی دچار گشته با بیم و امید بر تردید ها غلبه کرده از لشکر عمر سعد جدا شده به سوی حسین(ع) می آید. او خود را به نزدیکی حسین(ع) می رساند و در حالی که سپر خود را واژگون کرده است سلام می کند و با خجالت و شرمندگی می گوید:
«فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من آن کسی هستم که راه را بر تو بستم و پا به پای تو آمدم و تو را به این سرزمین رساندم. من گمان نداشتم که این گروه پیشنهادهای تو را نپذیرند و با تو چنین کنند. به خدا اگر می دانستم با تو چنین می کنند با تو آنگونه رفتار نمی کردم. اینک از کرده خود پشیمانم و توبه می کنم و جانم را فدای تو خواهم کرد تا در پیش تو جان دهم. پس آیا این کار را شما توبه من می دانید؟»
امام(ع) فرمود: آری، خدا توبه تو را می پذیرد و تو را می آمرزد.
حر خشنود و شادمان می شود و امام از او می خواهد که از اسب خود پیاده شود ولی او از امام درخواست می کند که اجازه دهد او برود و با لشکر کوفه سخن بگوید و امام اجازه می دهد. او با صدای بلند با لشکر کوفه سخن می گوید و اعمال آنان را تقبیح می کند: شما پسر پیامبر خدا را دعوت کرده اید و با او اینگونه برخورد می کنید و نمی گذارید به یکی از شهرها رفته در آن سکنا گزیند. شما آب فرات را که همگان، حتی کفار و حیوانات، از آن استفاده می کنند بر حرم پسر رسول خدا بسته اید و زنان و کودکان او را عطشان نگه داشته اید! (بحار الانوار، ج45، ص11؛ نفس المهموم، ص247).
به هر حال از این سخنان بر می آید که روش و سیره حسین(ع) و تفاوت آن با روش دشمنان او یکی از اموری بوده که باعث شده حق بر حر آشکار گردد و او نسبت به خطای بزرگ خود آگاه شود.
روش حسین این است که آبی را که با زحمت با خود حمل کرده در وسط بیابان به دشمن خود می نوشاند و روش یزیدیان این است که آب فرات را بر کودکان و زنان می بندند. و اینگونه است که کسانی که به هر دلیل حق را از باطل نشناخته اند بیدار می گردند.
حر خدمت امام(ع) می رسد و عرض می کند: ای پسر رسول خدا! من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم؛ به من اجازه دهید تا اولین کسی باشم که در رکاب شما بجنگم و شهید شوم. امام(ع) به او اجازه می دهد و حر به میدان می رود و پس از جنگی طولانی از اسب به زیر می افتد. امام(ع) در آن لحظات آخر بالای سر او حاضر می شود و بر چهره خون آلود او دستی می کشد و خون از صورتش می زداید و می فرماید:
«انت حرٌ کما سمّتک امّک، حرٌ فی الدنیا و حرٌ فی الآخرة» تو آزاده ای همان گونه که مادرت تو را به این نام نامید، تو در دنیا و آخرت آزاده هستی (الملهوف، ص160؛ بحار الانوار، ج45، ص14).
آری! حر ابن یزید ریاحی نامش حر به معنای آزاد بود و روش و مرام آزادگی را به انسان ها آموخت. انسان ها ممکن است در زندگی شخصی و اجتماعی خود خطا کنند و با خطاهای خود خسارت های سنگینی به خود و اجتماع وارد کنند. اما یک انسان آزاد، که بند انانیت و منیت را گسسته و خویشتن را رها کرده، هرگز خود را مصون از خطا و اشتباه نمی داند و همه عمر در پی آن است که خطاهای خود را بشناسد و اصلاح کند. این انسان هرگاه تشخیص داد که در پست و موقعیت و جایگاهی قرار دارد که شایسته آن نیست آن را رها می کند. یک انسان آزاد بر موضع خطای خود پافشاری نمی کند و هرگاه که خطای خود را دریافت شجاعت آن را دارد که از آن بازگردد و جلوی زیان و ضرر بیشتر را بگیرد. این امر در رابطه با کسانی که در راس یک جامعه قرار دارند مهم تر و ضروری تر است. آنان ممکن است با سیاست های خطا و غلطشان خسارت های جبران ناپذیری به یک ملت وارد کنند و حتی یک ملت و مملکت را تا لب پرتگاه سقوط هدایت کنند. درس ارزنده حر ابن یزید ریاحی برای این افراد این است که انسان آزاد اسیر ننگ و نام نیست و شجاعانه خطای خود را می پذیرد و ملت و مملکت را از سقوط نجات می دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر