امام حسین(ع) در غروب روز نهم محرم یا تاسوعا
یاران و خویشان خود را جمع کرده برای آنان خطبه ای می خواند. آن حضرت پس از تمجید
فراوان از یاران و اهل بیت خود می فرماید: من بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزادید
بروید. پس از تاریکی شب استفاده کرده و خود را نجات دهید چرا که این قوم تنها با
من کار دارند. خویشان و یاران آن حضرت سخن می گویند و اعلام می کنند که هرگز چنین
کاری را نخواهند کرد. امام سپس می فرماید: پس بدانید که فردا من کشته خواهم شد و
همه شما نیز کشته می شوید.
قاسم ابن حسن(ع)، که از کودکی و پس از شهادت پدر
در خدمت عموی بزرگوار خود بوده و رشد و تربیت یافته، در آن مجلس حضور دارد. او که
نوجوانی بیش نیست، در این تردید است که آیا سخن امام(ع) شامل من هم می شود و من هم
به شهادت می رسم؟ در این شب و در این مجلس جایگاه من کجاست و در میدان عشق بازی
فردا من چه نقش و جایگاهی دارم؟ او در این تردید و نگرانی است که خدمت عمو می رسد
و عرض می کند: آیا من هم فردا جزء کشته شدگانم؟ امام(ع) به نوجوان برادر چه پاسخی
بدهد؟ پس می فرماید: پسرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم عرض می کند: عمو جان! شیرین
تر از عسل است. امام(ع) می فرماید: عمویت به فدایت! آری تو هم پس از ابتلا به
بلایی بزرگ کشته خواهی شد (نفس المهموم، ص222).
هرچند برخی در سند این گفت وگو بین امام(ع) و
قاسم تشکیک کرده اند (ناظم زاده قمی، اصحاب امام حسین، ص236-237) اما ذکر چند نکته
مهم است. نخست اینکه در جزئیات ماجرای کربلا نمی توان دقت سندی کرد و عمده آنچه
نقل می شود، غیر از اصل واقعه و کلیات آن، نمی تواند به صورت دقیق مستند شود.
ثانیا چه در این مورد و چه در غیر آن در صورتی که یک نقل دارای حجت، متضمن امری
خرد ستیز باشد، باید کنار گذاشته شود، چه سندش معتبر باشد و چه نباشد. در صورتی که
آن نقل متضمن امری خرد گریزباشد، که پذیرش آن نیاز به تعبد دارد، در این صورت باید
در سند آن دقت نمود. اما صورت سومی هم وجود دارد که نقلی متضمن امری خرد پذیر
باشد، یعنی امری که عقل صحت و درستی آن را تایید می کند؛ در این صورت حتی ضعف سند
خللی ایجاد نمی کند، چرا که پشتوانه حکم عقل را دارد. البته ناقل هم باید توجه
داشته باشد که به صورت قطعی نقل نکند. به هر حال این مورد از نوع سوم است، یعنی
حاوی مطلبی خرد پذیر است. نکته دیگر اینکه تمام حوادث آن شب و سخنانی که بین امام حسین
و یاران و خویشان او رد و بدل شده، حاکی از آن است که امام(ع) در پی این بوده که
هر کس فردا با او می ماند آگاهانه و از روی بصیرت این کار را انجام دهد. بنابراین،
در این فضا این گفت و گو طبیعی است. از همه اینها گذشته، در واقع همان طور که
خواهیم دید در عمل در روز عاشورا همین گفت و گو با زبان دیگر رخ داده است، آنگاه
که قاسم برای اذن رفتن به میدان اصرار و التماس می کند و امام(ع) اجازه نمی دهد و
این اصرار و التماس بارها و بارها تکرار می شود. قاسم با اصرار و التماس خود نشان
می دهد که مرگ در آن میدان برایش شیرین تر از عسل است.
به موضوع اصلی بازگردیم، قاسم ابن حسن نوجوان
تردید دارد که آیا در روز عاشورا و در میدان کارزار انسانیت با انانیت او هم به
حساب آورده می شود یا نه، و چون این موضوع را از امام(ع) می پرسد، آن حضرت از
دیدگاه او درباره مرگ پرسش می کند و قاسم در پاسخ می گوید که مرگ برایش از عسل
شیرین تر است. پرسش امام حسین(ع) یکی از مهم ترین پرسش هایی است که هر انسانی باید
درباره آن اندیشه کند و برای آن پاسخی بیابد. نوع پاسخ به این پرسش کل زندگی انسان
را تحت تاثیر قرار می دهد. آیا اینگونه نیست که مرگ حتمی ترین و مهم ترین حادثه
زندگی انسان است؟ هیچ کس در اصل وقوع آن تردید ندارد، اما درباره چیستی آن
اختلافاتی مهم وجود دارد. آیا مرگ به معنای نابودی است یا اینکه تولدی دوباره است؟
اگر تولدی دوباره است چه ارتباطی با این زندگی دارد؟ آیا هر کس خود با نوع زندگی
خود در اینجا نوع زندگی دیگر خود را رقم می زند و تعیین می کند؟ پاسخی که یک
دیندار به پرسش آخر می دهد این است که حتما همین طور است. پس نگاه به مرگ نوع
زیستن انسان را در این جهان معین و مشخص می کند.
به تعبیر نویسنده ای غربی، بدون نگاهی درست به
مرگ و اینکه آن پایان همه چیز نیست هیچ معنای درستی برای زندگی وجود ندارد. با
نگاه درست و صحیح به مرگ است که زندگی معنا پیدا می کند و از پوچی به در می آید.
با نگاه درست به مرگ است که اخلاق و اصول انسانی معنا و فلسفه خود را پیدا می کند
(هاپ واکر، «دین به زندگی معنا می بخشد» در "معنای زندگی" ترجمه اعظم
پویا).
به هر حال از یک سو این مرگ و نگاه به آن است که
در دل ستمگران و زورگویان هراس می اندازد و شهد شیرین قدرت را در کام آنان تلخ می
گرداند. و باز این نگاه به مرگ است که انسان هایی را چنان شجاع می گرداند که در
میدان مبارزه با فساد و تباهی و ظلم و ستم خم به ابرو نمی آورند و محکم و استوار
در مقابل هر فشار و شکنجه و تهدید و ارعاب تمام قد می ایستند. هر چه از ناحیه
ستمگران و ظالمان قدرت پرست فشار و تهدید بیشتر می شود، آنان به درستی راه خود
بیشتر یقین می کنند و مطمئن می شوند که در مسیری گام بر می دارند که راه شرافت و
انسانیت و قداست است و پایانی بس نیکو در پی دارد.
آری! نگاه به مرگ با زندگی این دنیا تاثیری
متقابل دارند. آن کس که نگاه درستی به مرگ دارد در این زندگی درست زندگی می کند و
از ظلم و ستم و تباهی و فساد پرهیز می کند. و آن کس که در این زندگی درست زندگی
کند از مرگ نمی هراسد و بلکه مرگ برای او چه بسا شیرین باشد. پس نگاه به مرگ کلید
زندگی است. نگاه نادرست به این حادثه حتمی آسایش و آرامش را از انسان می گیرد و
باعث تلخکامی می گردد. و از سوی دیگر این نگاه درست است که آرامش و اطمینان را در
پی دارد.
به هر حال کسی که دغدغه عدالت و نیکویی را دارد
و کسی که در پی آن است که جامعه خود را اصلاح کند و با فساد و تباهی مبارزه کند،
نخست باید تکلیف خود را با مرگ روشن سازد. آخرین و مهم ترین چیزی که مفسدان و
ظالمان می توانند از انسان بگیرند، جان است. انسان ها معمولا حاضرند همه چیز خود
را در راه جان و زندگی خود بدهند و هیچ تهدیدی برای انسان های معمولی سخت تر از
تهدید جانی نیست. اما انسانی که تکلیف خود را با مرگ روشن کرده، که البته معنای آن
این است که تکلیف خود را با زندگی روشن کرده، هیچ تهدیدی نمی تواند او را از وظیفه
اش باز دارد، چرا که تهدیدی برای او وجود ندارد. او در واقع قدرتمند است، چنان
قدرتمند که هیچ قدرتی نمی تواند ارکان مملکت وجود او را تهدید کند. چنین انسانی
عزتمند و شرافتمند است، چنان عزیز و چنان شریف که به هر آنچه دیگران بدان دل خوش
کرده اند به مثابه اسباب بازی های کودکانه می نگرند وخود را فراتر و بالاتر از آن
می داند که به این امور دل خوش سازد.
آری! حسین(ع) آمده بود که به انسان ها درس زندگی
دهد، اما زندگی درست تنها با نگاه درست به مرگ محقق می شود. اینجاست که آن حضرت
نگاه خود را در رابطه با مرگ نیز در فرازی شکوهمند بیان می کند:
«و انی لا اری الموت الا السعاده، و الحیات مع
الظالمین الا برما» (تحف العقول، ص245) من مرگ را به جز خوشبختی و سعادت نمی دانم
و زندگی با ستمگران را غیر از خسران و تباهی نمی دانم.
پس نگاه قاسم ابن حسن به مرگ همان نگاه حسین(ع)
و سایر کسانی که عاشورایی بودند و عاشورایی ماندند بود و به همین جهت بود که در
روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر خدمت عموی بزرگوار خود می رسد و اجازه رفتن به
میدان می خواهد و امام به او اجازه نمی دهد. آنقدر اصرار می ورزد و حتی دست و پای
امام را می بوسد تا اینکه اذن می گیرد و نام خود را در میان حق پرستان و باطل
ستیزان بزرگ ثبت می کند (ناظم زاده قمی، اصحاب امام حسین، ص237-238).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر