یکی از تفاوت های اصلی انسان با حیوان در این
است که برای حیوان اخلاق معنا نمی دهد، چرا که اخلاق با فعل اختیاری ارتباط دارد و
فعل اختیاری با عقل و خرد همراه است. از آنجا که حیوان نه عقل دارد و نه فعل
اختیاری، به این معنا که عمل او نتیجه تعقل نیست و در نتیجه سزاوار ستایش و نکوهش
نیز نیست، پس نه اعمال او اخلاقی است و نه ضد اخلاق. هیچ حیوانی نه خوش اخلاق است
و نه بد اخلاق، چرا که همه افعال او غریزی یا از روی عادت است. اما این انسان است
که اعمال و افعالش می تواند مصداق فعل اخلاقی یا غیر اخلاقی باشد و او می تواند
عنوان خوش اخلاق و بد اخلاق را بگیرد.
همین توانایی اخلاقی زیستن است که انسان را
شایسته تکلیف و امر و نهی الهی می گرداند. این انسان است که شایستگی این را دارد
که خدا با فرمان خود دو عنصر اخلاقی را که او با عقل و فطرت خود می فهمد و درک می
کند به او یادآوری کند: «ان الله یامر بالعدل والاحسان» خداوند به عدالت و نیکویی
فرمان می دهد (نحل/90). از این دو عنصر اصلی اخلاق اولی پایه و سکو است برای دومی
که آن پرواز در عالم اخلاق است. احسان و نیکویی فراتر رفتن از عدالت ضمن حفظ آن
است. به هر حال این دو واژه دو کلید اخلاق قرآنی است که تمام روابط انسان را با
انسان های دیگر مشخص و معین می کند. برای حیوانات نه عدالت معنا می دهد و نه
نیکوکاری و همچنین ظلم و اعمال ناشایست نیز برای آنها بی معناست. اما انسان از یک
سو باید عدالت را رعایت کند و حقوق دیگران را محترم بشمارد و به آن تجاوز نکند، و
از سوی دیگر اگر می خواهد قله های انسانیت را فتح کند باید از عدالت فراتر رود و
به احسان، که همان عفو و ایثار است روی آورد و آنها را بال های پرواز خود قرار
دهد.
به هر حال انسانیت انسان در گرو اخلاق و رعایت
عدالت و احسان است و بنابراین اگر پیامبر خدا(ص) هدف رسالت خود را به کمال رساندن
مکارم اخلاق بیان می کند (کنز العمال، ج3، ص16) معنایش این است که هدف رسالت او
تمام کردن و کامل کردن انسانیت انسان است. و به همین جهت است که در بیان آن حضرت
هیچ عملی در نجات و رستگاری انسان به اندازه اخلاق نیکو تاثیر گذار نیست و هیچ
عملی به اندازه اخلاق ناپسند انسان را از نجات و رستگاری دور نمی سازد (محجة
البیضاء، ج5، ص90؛ کیمیای سعادت، ج2، ص4).
در تاریخ زندگی بشر اگر چه افراد زیادی برای
رسیدن به اهداف نامقدس خود اخلاق را زیر پا گذاشته اند و یا حتی از آن نیز به
عنوان ابزار استفاده کرده اند و در نتیجه در واقع از انسانیت فاصله گرفته اند، اما
کسانی نیز بوده اند که چنان به اخلاق پایبند بوده اند که بالاترین درجات آن را اصل
مسلم زندگی خود قرار داده و آن را به اوج رسانیده اند. اینان در واقع نه تنها
انسانیت را به کمال رسانیده اند بلکه در حقیقت آن را معنا کرده اند. اگر اصل
انسانیت انسان آن گونه که از آیات متعدد قرآنی بر می آید (حجر، 29) در واقع همان
روح الهی است که در پیکر زمینی و خاکی او دمیده شده است، و اگر هدف از خلقت این انسان
این بوده که او جانشین خدا بر روی زمین باشد و او به جای خدا زمین را اداره کند
(بقره/30)، پس او باید خداگونه باشد و خداگونه جهان را اداره کند و این مستلزم آن
است که انسان به اخلاق الهی متخلق شود و به همین جهت به انسان ها دستور داده شده
است که: «تخلقوا باخلاق الله» اخلاقتان را خدایی کنید (عین القضات، تمهیدات، ص66)
پس این درست است که انسان هایی خاص، اخلاق خود
را خدایی می کنند و اینانند که مقام جانشین خدا بودن خود را درک کرده اند و نسبت
به این وظیفه مهم خود آگاهی یافته اند و برای اصلاح جهان و اداره رحمانی آن و
برطرف کردن فساد و تباهی از جهان و اداره شیطانی آن اقدام می کنند. اینان مجسمه
اخلاق خدایی هستند و این اخلاق در تمام حرکات و سکنات آنان دیده می شود.
انبیا و اولیای الهی همه از این دسته هستند و
اساسا بدین جهت برگزیده شده اند که پیشتر خود را به اخلاق خدایی متخلق کرده اند.
در میان انسان های عادی نیز، که به اصطلاح نه پیامبر بوده اند ونه امام و نه منصب
الهی خاصی داشته اند، گاهی چنین افرادی دیده می شوند. عباس ابن علی ابن ابی
طالب(ع) در میان این نمونه ها از برجستگی و درخشندگی خاصی برخوردار است. او در
میدان سخت کربلا تبلور روشن اخلاق خدایی است. یکی از اصول مسلم اخلاقی صداقت است.
انسان صادق انسانی است که آنچه را که ادعا می کند از یک سو از صمیم قلب اعتقاد
دارد و خلاف اعتقاد خود سخنی نمی گوید و از سوی دیگر در عمل هرگز خلاف این اعتقاد
و ادعای خود عمل نمی کند. اگر عباس ابن علی(ع) امام حسین(ع) و هدف او را حق یافته
و این اعتقاد را اعلام کرده و اگر یزید و یزیدیان را باطل یافته و این را نیز
اعلام کرده است، پس اخلاق الهی او حکم می کند تا آخر بایستد و هیچ امری مانع او
نگردد. و عباس در واقع اینگونه بود و به عهد و پیمان خود به گونه ای وفادار ماند
که هیچ امری نتوانست او را از این امر باز دارد.
امام حسین(ع) از زمانی که با لشکر حر ابن یزید
ریاحی روبرو شد و راه بر آن حضرت بسته شد تا زمانی که به شهادت رسید بارها به دشمن
اعلام کرد که من برای جنگ نیامده ام و شما مرا دعوت کرده اید و اگر از نظر خود
برگشته اید اجازه دهید که به جایی که از آن آمده ام باز گردم. این لشکر کوفه بود
که اجازه بازگشت را به امام نداد تا به شهادت رسید. اما این امر برای همه یاران و
خویشان آن حضرت به همین صورت نبود و برای آنان فرصت بازگشت و ترک میدان وجود داشت.
فرصت ترک میدان و نجات از مرگ برای عباس ابن علی بیش از دیگران بود.
هنگامی که عمر سعد از عبید الله ابن زیاد درباره
جنگ با حسین(ع) کسب تکلیف کرد و عبید الله فرمان جنگ قطعی را صادر کرد و آن را به
دست شمر داد تا اگر عمر سعد از جنگ کوتاهی کند او فرماندهی را در دست بگیرد، دو
بار برای عباس ابن علی و برادرانش از طرف عبید الله امان نامه آوردند. فردی به نام
عبد الله ابن ابی محل که برادر زاده ام البنین، مادر عباس، بود از ابن زیاد امان
نامه ای برای عباس و بردارانش گرفت و به دست غلامش داد تا به عباس برساند. او در
روز تاسوعا امان نامه را به دست عباس رسانید و گفت دایی شما آن را برای شما گرفته
است. عباس در پاسخ گفت: به دایی ما سلام برسان و بگو، ما به امان نامه شماها نیازی
نداریم، امان خدا بهتر است از امان پسر سمیه (تاریخ طبری، ج5، ص415؛ ابصار العین،
ص 58 به نقل از ناظم زاده قمی، اصحاب امام حسین، ص155).
در همین روز نهم محرم شمر ابن ذی الجوشن به خیمه
گاه امام حسین(ع) نزدیک شد فریاد زد: پسران خواهر ما کجایند؟ و چون کسی جواب او را
نداد سخن خود را چند بار تکرار کرد. امام حسین(ع) به عباس و برادرانش فرمود جواب
فامیل خود را بدهید هر چند او فاسق است. عباس همراه برادران بیرون آمده و گفت: ای
شمر! چه می خواهی؟ شمر گفت: «به سوی من آیید شما در امان هستید. خود را با برادر
خود به کشتن ندهید». اما جوابی که شمر شنید این بود: «خداوند تو و امانت را لعنت
کند. آیا ما را امان می دهی ولی فرزند رسول خدا در امان نباشد؟!» (نفس المهموم، ص
217؛ ارشاد مفید، ج2، ص89).
هنگامی که امام حسین(ع) در غروب روز نهم و شب
عاشورا برای یاران و خویشان خود خطبه خواند و بیعت را از آنان برداشت و به آنان
دستور داد که از تاریکی شب استفاده کرده و خود را نجات دهند، نخستین کسی که برخاست
و سخن گفت عباس ابن علی(ع) بود: «برای چه ما دست از تو برداریم. آیا برای اینکه
بعد از تو زنده بمانیم، خداوند هرگز چنین روزی را به ما نشان ندهد» (بحار الانوار،
ج44، ص393؛ نفس المهموم، ص219).
این اوج وفاداری و پایبندی به عهد و پیمان و
استواری در راه حق و حقیقت و استقامت در راه و وظیفه ای بود که عباس ابن علی(ع) به
آن رسیده بود. آن حضرت در روز عاشورا این پایبندی و جوانمردی و غیرت را به کمال
رسانید. عباس در این روز از ناحیه امام(ع) مامور می شود که آب به خیمه ها برساند و
اطفال را از تشنگی نجات دهد. میزان تشنگی آن حضرت با توجه به هوای گرم کربلا و
حوادثی که در آن روز رخ داده قابل وصف نیست.
او بر لشکر دشمن می تازد و آن را می شکافد و خود
را به شریعه فرات می رساند. با اسب وارد شریعه می شود به گونه ای که شکم اسب نزدیک
سطح آب است. بی اختیار کفی از آب می گیرد تا بنوشد. کسانی که از دور عباس را نظاره
می کنند در کمال تعجب می بینند که آب را تا روبروی صورت آورد ولی آن را ننوشید و
روی آب ریخت. علت این عمل را باید از رجزی که عباس پس از بیرون آمدن از شریعه
خواند فهمید:
یا نفس من بعد الحسین هونی فبعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین شارب المنون و تشربین بارد المعین
و الله ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقینی
(بحار الانوار، ج45، ص41؛ به نقل از مطهری،
حماسه حسینی، ج1،ص61)
ای نفس! تو بعد از حسین خوار و ذلیل باش و بعد
از او نباید زنده باشی!
این حسین شربت مرگ می نوشد و تو می خواهی آب
خوشگوار و خنک بنوشی!
به خدا قسم چنین عملی را نه دین روا می شمارد و
نه صداقت و اخلاص و جوانمردی!
آری! ایثار فوق عدالت است و بالاترین درجه احسان
است. آن، کمال اخلاق و در نتیجه کمال انسانیت است. اما عمل عباس از همه این واژه
ها فراتر رفته است. ایثار آن است که از آنچه خود به شدت بدان نیاز داری به نفع
دیگران بگذری. ولی آب ننوشیدن عباس در آن لحظه سودی به دیگران نمی رساند. چه در درون
عباس می گذرد و چه شعله عشقی فروزان است که نمی تواند قبل از برادر آب بیاشامد و
آن را جوانمردی و دینی نمی داند؟ این حالتی غیر قابل وصف است که تنها انسان هایی
می توانند درک کنند که اوج قله انسانیت و اخلاق را فتح کرده اند.
درس ارزنده و شکوهمند عباس ابن علی(ع) برای همه
بشریت، به ویژه مدعیان دین، این است که ادعای دین و اخلاق و ادعای پرچمداری دین و
اخلاق کافی نیست. باید پرچم را در دست داشته باشید و حتی اگر دست راست شما را
بریدند با دست چپ و تا آخرین نفس آن را افراشته نگه دارید. اما این بر افراشته
بودن پرچم به دست شما در صورتی ارزشمند است که خودتان به دین و اخلاق پایبند
باشید. اگر اینگونه نباشید از پرچم تنها به عنوان ابزاری برای دنیای خود استفاده
کرده اید و این دیگر نه تنها ارزشمند نیست بلکه ضد ارزش است. این ظلمی آشکار به
حسین و نهضت اوست که کسانی مدعی باشند که پرچم او را برافراشته اند، اما در میدان
عمل به اخلاق و اصول پذیرفته شده اخلاقی پایبند نباشند و جهانیان آنان را به بی
اخلاقی بشناسند. ظلم اینان به حسین(ع) کمتر از ظلم یزیدیان نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر