امام علی ابن الحسین(ع) که ملقب به زین العابدین
و سجاد است، در کربلا حضور داشت و شاهد شهادت همه عزیزانش بود. آن حضرت، که گفته
می شود به علت بیماری یا صغر سن از ماجرای کربلا جان به در برد و عمر شریفش ادامه
یافت، همراه کاروان اسیر به کوفه و سپس به شام برده شد و در این مسیر هم خود زجر و
آزارها و توهین و تحقیرهای زیادی را متحمل شد و هم شاهد بود که چه بر سر عزیزانش می
آمد. اما همه این امور هرگز شخصیت استوار و عزم راسخ آن حضرت را سست نکرده بوده به
گونه ای که هنگامی که به دربار یزید گام می نهد و سخن می گوید رنگ از چهره ظالمان
و ستمگران می پرد و بر اساس و پایه ظلم و ستم لرزه می افتد، چرا که حقانیت و قداست
از گفتار و کردار او نمایان است.
گویا پس از وارد شدن اسرا به دربار یزید و
ماجراهایی که در آن کاخ ستم رخ داد، یزید امام سجاد را به مسجد می برد و در آنجا
خطیبی را بر بالای منبر می فرستد. خطیب مزدور هر چه می تواند به علی ابن ابی طالب(ع)
و حسین ابن علی(ع) ناسزا می گوید و از معاویه و یزید تعریف و تمجید می کند و در
مدح و ثنا مبالغه می نماید. اما بناگاه فریاد امام(ع) بلند می شود:
«ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضات المخلوق بسخط
الخالق فتوَّءَ مقعدک من النار» وای بر تو ای خطیب! که برای خشنودی مخلوق، خالق را
به خشم آوردی، جای خود را در آتش مهیا بدان (منتهی الآمال، ص597).
آری! این شیوه و روش حاکمان ستمگر و مستبد است
که از همه چیز به صورت ابزاری استفاده می کنند. و البته انسان های حقیر و بی
مقداری در همه جامعه ها هستند که تنها هنرشان مداحی حاکمان ستمگر و ناروا گویی به
مخالفان آنان است. اینان به راحتی حق را نادیده می گیرند و انسانیت خویش را زیر پا
می گذارند و آن را به قیمتی ناچیز می فروشند.
یکی از تفاوت های اصلی حکومت علوی و اموی در این
است که حکومت علوی از مداحی بیزاری می جوید و آن را محکوم می کند، اما حکومت اموی
مداحان را استخدام می کند و در واقع مهمترین نردبان رشد و ترقی در این حکومت مداحی
حاکم و بدگویی به مخالفان و منتقدان آن است. در حکومت اموی و حکومت های استبدادی
مشابه آن از همه جای جامعه، از منبر و محراب گرفته تا رسانه های عمومی و کوی و
برزن از همه جا فریاد مداحی و ثناگویی و چاپلوسی شنیده می شود. معاویه و یزید
مداحان و ثناگویان استخدام می کنند تا در مدح و منقبت آنان سخن بگویند و از علی و
آل او بدگویی کنند و درست این همان عملی است که این خاندان از آن بیزار و متنفر
است.
امام علی(ع) می فرماید: «خوش ندارم حتی در ذهن
شما بگذرد که من ستایش اغراق آمیز و شنیدن مدح و ثنا را دوست دارم. و من –بحمد
الله- چنین نیستم. و اگر هم (به فرض) دوست می داشتم که مرا مدح و ثنا گویند، این
میل را به خاطر خضوع در برابر خداوند سبحان که به عظمت و کبریایی زیبنده تر است،
رها می کردم. ممکن است مردم مدح و ثنا را پس از تحمل رنج و مشقت در انجام کارها
دوست بدارند، لیکن شما مرا مدح و ثنا نگویید. زیرا هدف من از رنجی که می کشم آن است
ک می خواهم خود را از زیر بار مسئولیت حقوقی که از جانب خدا و شما بر گردنم هست خراج
سازم، حقوقی که هنوز از انجام آنها فراغت نیافته ام...» (نهج البلاغه، خ216).
عده ای آن حضرت را در حضور او می ستایند و آن
حضرت می فرماید: «خدایا تو مرا بهتر از خودم می شناسی و من خود را بهتر از آنان می
شناسم. خدایا، ما را بهتر از آن چیزی قرار ده که آنان گمان می کنند و آنچه را هم
که درباره ما نمی دانند بر ما ببخشای» (نهج البلاغه، حکمت 100).
آن حضرت در بخشی از نامه خود به مالک اشتر می
فرماید: «به اهل پارسایی و راستی بپیوند و آنان را چنان تربیت کن که در ستایش تو
اغراق نکنند و با ستودن کار بیهوده ای که نکرده ای دلشادت نسازند؛ زیرا که ستایش
زیاد، خودپسندی آرد و به سرکشی و تکبر کشاند» (نهج البلاغه، نامه 53).
پیامبر خدا(ص) می فرماید: «هر کس حکمران ستمگری
را مدح گوید و از سر چشمداشت به او، خود را در برابرش خفیف و خوار گرداند، همسفر
او به سوی آتش باشد» (امالی الصدوق، ص347).
و امام سجاد(ع) می فرماید: «مومن...اگر به پاکی
ستوده شود، از آنچه می گویند هراسان می شود و از آنچه درباره او نمی دانند از
خداوند آمرزش می طلبد. سخن کسی که از روی عدم شناخت او را می ستاید فریبش نمی دهد
و از برشمردن اعمالش در آخرت می ترسد» (الکافی، ج2، ص231).
آری! امام سجاد(ع) بر سر مداحی که بر بالای منبر
مسجد شام است فریاد می زند که چه می کنی؟! تو می خواهی با مداحی خود نسبت به
ظالمان و بدگویی انسان های پاک و درستکار رضایت و خشنودی انسانی را به دست آوری در
حالی که خشم و غضب خداوند را بر می انگیزی و سرانجام این کردار دوزخ است.
آن حضرت سپس خطاب به یزید سخنی می گوید و
درخواستی را مطرح می کند که بسیار آموزنده و اساسی است. می فرماید: «اجازه دهید بر
این چوب ها (کنایه از منبر) بالا روم و سخنانی را بگویم که خشنودی خدا و اجر و
ثواب مردم در آن است» (مقتل خوارزمی، به نقل از ترجمه لهوف، ص120، پاورقی).
منبر، خود به خود قطعه هایی از چوب بیش نیست و
هیچ تقدس و احترامی ندارد. همه تقدس و احترام آن به آن کسی است که بالای آن می
نشیند و سخنی است که بر فراز آن گفته می شود. اگر بر فراز منبر سخن ناحق گفته می
شود و از ظالمان و ستمگران و مفسدان مداحی می شود و ظلم و ستم و فساد آنان توجیه
می شود و اگر بر فراز منبر انسان های پاک و نیک و خیرخواه و مصلح به امور مختلف
متهم می شوند و آماج انواع فحاشی ها و بی حرمتی ها قرار می گیرند، این منبر هرگز
تقدسی ندارد و قطعه چوبی است که سزاوار است در تنور سوزانده شود. اگر به چنین چوبی
تقدس داده شود در واقع مانند انواع بت های چوبی دیگری است که در طول تاریخ مقدس شمرده
شده اند و اگر مردمی بدون تامل و تفکر پای چنین منبری بنشینند و به نعره های دین
فروشانه و دنیا پرستانه واعظ نمای بت پرست گوش فرا دهند در واقع آنان نیز به بت
پرستی تن داده اند.
امام سجاد می خواهد بر فراز چوبی که به شکلی خاص
ساخته شده است رود و سخنی گوید که رضایت و خشنودی خدا و صلاح و مصلحت مردم و نجات
و رستگاری آنان در آن است. اگر امام بر فراز این شیء چوبین رود و حق و حقیقت را
بیان کند آن موقع چوب، منبر می شود و تقدس می یابد. در واقع تنها یک چیز تقدس دارد
و آن حق و حقیقت است و دیگر امور به واسطه ارتباطی که با حق دارند تقدس کسب می
کنند. کسی که حق می گوید و ابزاری که با آن حق بیان می شود و مکانی که در آن حق
گفته می شود و ... همه به واسطه حق تقدس می یابند و به محض اینکه باطل جای حق را
در آنها بگیرد نه تنها تقدس خود را از دست می دهند بلکه به منفورترین و شیطانی
ترین شیء تبدیل می شوند.
یزید درخواست امام را نمی پذیرد چرا که می داند
اگر آن حضرت بر فراز منبر رود حق آن را ادا می کند و حق را آشکار می سازد. در
حکومت های فاسد تنها یک صدا باید شنیده شود و در این صورت است که مردم را می توان
فریب داد و در این صورت است که می توان جای حق و باطل را عوض کرد. به همین جهت است
که در این حکومت ها همه بلند گوها و رسانه ها در خدمت حاکم و حکومت است و مخالفان
و منتقدانی که به صدها امر ناروا متهم می شوند فرصت این را نمی یابند که چند دقیقه
ای با مردم سخن بگویند و حداقل در برابر اتهاماتی که به ناحق بر آنان وارد شده است
از خود دفاع کنند.
یزید درخواست امام را نمی پذیرد، اما مردم به
همین اندازه تحریک شده اند. چرا یزید از سخن گفتن یک جوان یا نوجوان اسیر زجر
کشیده این اندازه هراس دارد؟! اصرار مردم شروع می شود و یزید مجبور می شود به
درخواست امام(ع) تن دهد. امام بر فراز منبر می رود و تنها کاری که انجا می دهد این
است که خود و خاندان خود را معرفی می کند و البته اتهاماتی که یزیدیان به او و
خاندانش وارد کرده اند چنان ناروا و نچسب است که صرف معرفی کافی است. چنان ولوله
ای در مردم می افتد که یزید مجبور می شود سخن امام را قطع کند و به موذن دستور دهد
که اذان بگوید. اما کار از کار گذشته است و نه اذانِ ابزاری و نه نماز ریاکارانه
او دیگر نمی تواند جلوی آشکار شدن حق و حقیقت را بگیرد. پس از این سخن کوتاه و
رسای امام است که یزید مجبور است که تظاهر کند که او به قتل حسین(ع) راضی نبوده و
ابن زیاد خودسرانه این کار را انجام داده است (همان؛ منتهی الآمال، ص597-599).
آری! اکنون حق آشکارشده است و کوس رسوایی
یزیدیان همه جا را گرفته است و یزید دیگر نمی تواند نعره مستانه بزند و مغرورانه
از پیروزی سخن بگوید و بلکه مجبور است این فضاحت را به دوش نیروهای خودسر بیندازد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر