۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

با کاروان کربلا (8) میدان عروج و سقوط انسان

یکی از تفاوت های اسلام و مسیحیت، یا به تعبیر دقیقتر، قرآن مجید و بخش هایی از عهد جدید، نگاه به انسان است. در حالی که در هر دو دین یا هر دو متن به گونه ای سخن از سقوط انسان است اما در چگونگی این سقوط و ماهیت آن اختلافات زیادی وجود دارد. در مسیحیت سقوط انسان که ذاتی است یعنی ذات و سرشت انسان تباه گردیده، به دست تک تک انسان ها رخ نمی دهد، بلکه همه انسان ها به خاطر گناهی که حضرت آدم(ع) مرتکب شد به این سقوط مبتلا گشته اند و بنابراین هر کودکی با ذات و سرشتی گناه آلود، که از جد خود آدم به ارث برده است، متولد می شود.
اما ماجرای سقوط انسان در قرآن مجید متفاوت است. ماجرای گناه آدم در قرآن مجید نیز آمده است، اما در این کتاب این حادثه هیچ گونه سقوطی را، چه برای خود آدم و چه برای نسل او، در پی ندارد. سقوط برای انسان ممکن است رخ دهد، اما به دست خود او و در واقع این در اختیار خود اوست که سقوط کند یا نه. او می تواند نه تنها سقوط نکند، بلکه عروج نماید و به مکانی صعود نماید که فرشتگان خدا را به آن راهی نیست. این نکته را آیات و سوره های متعددی از قرآن مجید به گونه های مختلف بیان می کند. در سوره مبارکه تین چنین آمده است:
«به نام خداوند بخشاینده مهربان. سوگند به انجیر و زیتون و طور سینا و این شهر امن خدا که ما انسان را قطعا در نیکو ترین شکل و اندازه آفریدیم. سپس او را به اسفل السافلین و پست ترین مراتب پستی منتقل کردیم؛ مگر کسانی را که ایمان آورده به حق گردن نهادند و اعمال شایسته و نیکو انجام دادند، که برای آنان اجر و پاداشی بی منت خواهد بود. پس چه چیز باعث می شود که تو دین را تکذیب نمایی. آیا خداوند نیکوترین داور نیست»
در این سوره از قرآن مجید نکته ای بسیار مهم و اساسی با قسم و تاکید زیاد بیان شده است. انسان کیست و چه وضعیتی دارد و نجات و رستگاری یا هلاکت و سقوط او به چه اموری بستگی دارد و چگونه محقق می شود؟ در این سوره آمده است که انسان به لحاظ خلقت و فطرت و سرشت بسیار نیکوست و هیچ نقص و کمبودی در آن نیست. انسان ممکن است سقوط کند و ممکن است نکند و بلکه به جای اسفل السافلین به اعلی علیین صعود و عروج کند. انسان می تواند همانطور که سرشت نیکویش طلب می کند ایمان بیاورد و به حق و حقیقت تسلیم شود و به آن گردن نهد و اعمال خود را نیکو و صالح گرداند؛ و از سوی دیگر این در اختیار اوست که کفر ورزد و نسبت به حق و حقیقت عناد ورزد و اعمال ناشایست انجام دهد و فساد کند و مرتکب ظلم و ستم گردد.
پس انسان موجودی است که از یک سو بین نقطه اوج و کمال او و نقطه سقوط و فرود او فاصله ای بسیار زیاد است به گونه ای که از بالاترین درجه و مقام مخلوقات تا پایین ترین آن را در بر می گیرد.
اما نکته مهم این است که مطابق قرآن مجید این عروج و سقوط که فاصله آن بسیار زیاد است، در اختیار خود انسان است و اوست که تصمیم می گیرد که سقوط کند یا عروج کند. انسان ها خود ارزش و جایگاه خود را تعیین می کنند و در واقع آنان خودشان خود را قیمت گذاری می کنند.
تاریخ بشریت شاهد هر دو دسته از انسان ها بوده است، انسان هایی که تمام قله ها را فتح کرده، بالاترین مقامات را از زیر پای خود در کرده و پرواز کرده اند. انسان هایی که ارزش خود را برتر و بالاتر از امور زود گذر بچه گانه می دانسته و شرف و کرامت خود را با اسباب بازی های بی ارزش و بی مقدار مبادله نکرده اند. و از سوی دیگر تاریخ شاهد انسان هایی بوده است که برای انسانیت خود هیچ ارزشی قائل نشده اند و شرافت و کرامتی برای خود نگه نداشته اند و اشرف مخلوقات را به جایگاه اسفل مخلوقات فرو افکنده اند و دُر گرانبهای وجود خود را با آب نباتی یا اسباب بازی ای مبادله کرده اند. اینان چنان پست گشته اند که برای رسیدن به این امور کودکانه و ناچیز از هیچ عملی کوتاهی نکرده اند.
کسی که حوصله مطالعه کل تاریخ بشریت را ندارد، کافی است نگاهی به میدان کربلا بیندازد تا هم عروج انسان و هم سقوط او را شاهد باشد. اگر در یک سوی میدان انسان هایی بزرگ و والامقام قرار دارند که حق خلیفه خدا بودن را به خوبی ادا می کنند و به وضوح تمام پاسخ فرشتگان خدا را می دهند؛ فرشتگانی که به خدا بدین سبب اعتراض کردند که کسی را جانشین خود ساخته ای که خون می ریزد وفساد می کند. آری! خدا چیزی می دانست که فرشتگان نمی دانستند. درست است که انسان هایی که خویشتن خویش را نشناخته اند و قدر و ارزش خود را ندانسته اند خون می ریزند و فساد و تباهی به پا می کنند، اما همه بشریت این نیست. کسانی هم هستند که به این گوهر گرانبها معرفت پیدا کرده اند و خود را از منجلاب انانیت بیرون کشیده اند، به ملکوت معنا پرواز کرده اند و فرشتگان خدا را زیر پای خود قرار داده اند. در میدان عشق بازی کربلا، چنین انسان هایی وجود داشتند که انسانیت را اعتلا بخشیدند.
اما اگر در این میدان کربلا شکوه انسانیت، که از چشم فرشتگان مخفی مانده بود، خودنمایی می کند، در همین میدان سقوط انسانیت نیز و فساد و تباهی او، که فرشتگان را به اعتراض وا داشت، دیده می شود. به راستی این انسان که می تواند به جایگاهی غیر قابل وصف و تصور عروج کند، به چه اندازه و تا کجا می تواند سقوط کند؟!
عجیب است که در یک میدان و در یک صحنه هم اوج عروج انسان دیده می شود و هم نهایت سقوط او. دسته ای بالای سر فرشتگان پرواز می کنند و دسته ای دیگر پایین پای همه حیوانات در لجنزار پلیدی ها دست و پا می زنند.
انسان هایی برای رسیدن به اهدافی نامقدس از ابزارهایی نفرت انگیز استفاده می کنند. اگر در یک سوی میدان انسان هایی خود را عزیز می دارند و جان می دهند اما خود را ذلیل و خوار نمی گرداند، اما در این سوی میدان مسابقه ای عجیب در جریان است. دیوهایی در شکل و قیافه انسان برای تقرب به دستگاه فاسد یزیدی به اعمالی دست می زنند که از هیچ حیوانی ساخته نیست. در میدان کربلا جنگی بسیار نابرابر برقرار است. در یک سوی میدان چند ده نفر انسان هستند که در واقع به هیچ معنا خواهان جنگ نبوده اند و آنان را به زور به این میدان آورده اند. اما در سوی دیگر میدان هزاران نفر جنگجوی تا دندان مسلح قرار دارند. نتیجه این جنگ تحمیلی و نابرابر آشکار و روشن است. آیا این جنگ تحمیلی و نابرابر نمی توانسته جوانمردانه صورت گیرد؟ آیا لازم بود که تمام اصول اخلاق زیر پا گذاشته شود؟ آیا لازم بود آب بر خیام حرم امام حسین بسته شود؟ آیا لازم بود اطفال خردسال از شدت تشنگی فریاد العطششان بلند شود؟ آیا لازم بود خیمه ها به آتش کشیده شود؟ آیا لازم بود بر بدن ها اسب دوانیده شود و...
اوج این نا مردمی و ناجوانمردی زمانی بود که امام حسین(ع) در اوج کارزار به خیمه می آید و مشاهده می کند که طفل شیرخواره اش، علی اصغر، از شدت تشنگی بی تابی می کند. بنا به نقلی طفل شیر خواره را جلوی لشکر آورده و با صدایی بلند می فرماید: اگر من به گمان شما گناهکار و خطاکارم این طفل قطعا گناهی ندارد؛ او را بگیرید و آبی به او بدهید.
حسین(ع) در اینجا چیزی برای خود نمی خواهد که گفته شود به دشمن التماس کرده است. او با این کار، اگر رخ داده باشد، دو وظیفه مهم و اساسی را انجام داده است. یکی عطوفت پدری و وظیفه پدر بودن و دیگری وظیفه راهنمایی و هدایت جامعه؛ همه انبیا و ائمه وظیفه اصلیشان این بوده است که به صورت های مختلف فطرت انسان ها را بیدار کرده و به آنها تذکر دهند. معنای هدایت انبیا همین بیدار کردن فطرت و به کار انداختن عقول بوده است. امام حسین(ع) با نشان دادن طفل شیر خواره ای که بی تابی می کند بزرگ ترین دلیل و شاهد را بر باطل بودن طرف مقابل ارائه می دهد. سخن امام(ع) به لشکر یزید این است که ای فریب خوردگان که تحت تاثیر تبلیغات دستگاه یزید قرار گرفته اید و گمان می کنید که او بر حق است و در دفاع از دین، که شعارش را می دهد، صادق است، و ای کسانی که باطل بودن یزید را می دانید، اما به خاطر مال و منال و پست و مقام به میدان آمده اید و وجدان خود را فریب می دهید، آگاه شوید و فریب نخورید و فریب ندهید. حق و باطل بودن با صرف ادعا محقق نمی شود، بلکه در میدان عمل است که این امر معلوم می گردد. کسی که برای رسیدن به هدف خود به هر کاری دست می زند و به هیچگونه اصول اخلاقی و انسانی پایبند نیست چگونه می تواند مدافع دین باشد؟ این پرچم ها و این شعار ها همه و همه دروغ و خدعه و حیله و فریب است. بیدار شوید و خود را به ورطه سقوط نکشانید!
آری! امام حسین(ع) با این عمل وظیفه امامت خود را که بیدار کردن و آگاهی دادن است، انجام می دهد، و این عمل چنان تکان دهنده است که در لشکر یزید ولوله می اندازد. اما اگر این سوی میدان وظیفه اش را آگاهی دادن و بیدار کردن می داند، در آن سوی میدان کسانی بر جهل مردم سوارند و مجبورند جلوی آگاهی و بیداری مردم را بگیرند؛ به همین جهت است که هر صدایی را که ممکن است باعث بیداری مردم شود در گلو خفه می کنند. عمر سعد به حرمله می گوید حسین را خاموش کن و او با تیری که به گلوی علی اصغر می زند در واقع بیداری و آگاهی مردم را هدف قرار می دهد، چرا که مهمترین لشکر و یاور یزید جهل و نا آگاهی مردم است. و البته این جهل دو جنبه دارد، یکی جهل انسان ها به قدر و منزلت خویش و دیگری جهل به باطل و فاسد بودن دستگاه یزید. حسین(ع) می خواهد در هر دو جنبه آگاهی دهد و حرمله همین را هدف گرفته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر