۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

با کاروان کربلا(9) کلیدواژه رستگاری

اگر در علم کلام و عقاید، که علمی درون دینی است، از چیستی دین پرسیده شود پاسخ می تواند این باشد که اگر مقصود از «دین» مجموعه ای از تعالیم اعتقادی و عملی است که در خارج وجود دارد، می توان آن را به: «برنامه خدا برای رستگاری انسان» تعریف کرد. و البته اگر مقصود از واژه دین، نه مجموعه تعالیم، بلکه دینداری انسان، که امری مربوط به دورن شخص انسان است، باشد، باید آن را به: «گردن نهادن به راهی که خدا برای رستگاری انسان معین کرده است» تعریف کرد. در واقع این معنای دوم همان «ایمان» است.
اما پرسش دیگری که در مرحله بعد می تواند مطرح شود این است که کلید این رستگاری چیست؟ آیا از سنخ اعتقادات و اعمال خاص یک دین است یا از آنها فراتر است؟ آیا این کلید در دست خود انسان است یا بیرون از اختیار اوست؟ ادیان مختلف به این پرسش ها پاسخ هایی متفاوت می دهند. این اختلافات و تفاوت ها از تفاوت نگاه به انسان و نجات او ناشی می شود. برای مثال در مسیحیت انسان در اثر گناه حضرت آدم سقوط کرده و نجات او به این است که از این وضعیت خاصی که برایش پیش آمده رهایی یابد. اما از آنجا که او سقوط کرده است خود به تنهایی نمی تواند راه نجات را بیابد و بپیماید، بلکه راه نجات او در بیرون از خود او قرار دارد. او باید منجی را، یعنی خدایی که جسم گرفته و انسان شده و به صلیب رفته تا نجات انسان را از این وضعیت سقوط با دادن کفاره گناه آدم ممکن کند، بپذیرد و به آن ایمان آورد.
اما از آنجا که نگاه اسلام و قرآن به انسان متفاوت است و انسان هرگز سقوط نکرده و از قدرت و قوت برای شناخت راه نجات و پیمودن آن برخوردار است، کلید نجات و رستگاری نیز متفاوت است. در واقع کلید رستگاری همان چیزی است که این دین نام خود یعنی «اسلام» را از آن گرفته و در واقع اساسی ترین و مهم ترین تعلیم این دین همین است. اسلام به معنای تسلیم شدن در مقابل حق و حقیت و گردن نهادن به آن است. تسلیم بودن و گردن نهادن نسبت به حق و حقیقت و عشق ورزیدن نسبت به آن گوهر دین و پیام اصلی آن است. وقتی در قرآن مجید آمده است که: «در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است» (آل عمران/19) و آمده است: «و هر کس در پی دینی غیر از اسلام باشد هرگز از وی پذیرفته نگردد» (آل عمران/85) مقصود همان حق پرستی است. تنها دین حقیقی که شایستگی نام دین را دارد و مورد قبول خداست تسلیم بودن در مقابل حق و گردن نهادن به آن است. به همین معنا ابراهیم خلیل مسلمان بوده (آل عمران/67) و حضرت یعقوب به فرزندانش وصیت می کند که مواظب باشید غیر مسلمان از دنیا نروید (بقره/132).
پس تمام دینداری انسان این است که نسبت به حق عشق بورزد و به آن گردن نهد و لازمه این عشق، نفرت نسبت به باطل است. نجات و رستگاری انسان تنها و تنها به این است که به حق گردن نهد و تسلیم آن گردد. و البته اگر وظیفه انسان این است که به حق گردن نهد پس یک وظیفه مقدماتی دیگر نیز دارد و آن اینکه به اندازه وُسع و توانایی خود تلاش کند که مصادیق حق را بشناسد. بنابراین انسان اگر می خواهد به سعادت و نجات و رستگاری برسد باید به گونه ای زندگی کند که بتواند در پیشگاه الهی بگوید من دو وظیفه و تکلیف را انجام داده ام، یکی اینکه هر اندازه که حق و حقیقت برایم روشن شده به آن گردن نهاده و تسلیم آن شده ام و نیز هر باطلی که شناخته ام از آن دوری جسته و با آن مبارزه کرده ام؛ و دوم اینکه به اندازه وُسع و توانایی و امکانات خود سعی و تلاش کرده ام که مصادیق حق و باطل را بشناسم و این دو را از هم تمیز دهم. هر کس بتواند این دو ادعا را در پیشگاه خداوند بکند او به تعبیر شهید مطهری(ره) مسلمان فطری و اهل نجات و رستگاری است (عدل الهی، ص318-320)
بنابراین اگر رستگاری انسان در گرو شناخت حق و گردن نهادن به آن و شناخت باطل و دوری کردن از آن است، پس همه انسان ها باید در تمام عمر خود دغدغه اصلیشان همین شناخت این دو امر و عکس العمل مناسب در قبال آنها باشد. انسان ها باید در همه لحظات و مشغول هر کاری که هستند خود را بسنجند و موقعیت خود را نسبت به حق و باطل معین کنند. سخنی که اکنون می گوید چه ربط و نسبتی با حق یا باطل دارد؟ عملی که انجام می دهد وضعیتش چگونه است؟ آیا جایگاهی که در آن قرار گرفته است و پستی که آن را اشغال کرده است مطابق حق است؟ آیا شایستگی آن را دارد و از طریق صحیح و درست به آن رسیده است و...
این مهم ترین درس زندگی و مهم ترین دغدغه انسان و مهم ترین تعلیم دین در گفت و گویی بین امام حسین(ع) و فرزند برومندش علی اکبر بیان می شود. علی اکبر شخصیتی است که نه تنها از صورتی نیکو برخوردار است، بلکه مهم تر از آن اینکه در نیکویی سیرت کم نظیر است. او در پی پدر می آید و چنان نزدیک پدر حرکت می کند که بتواند فرامین و دستورات و خواسته های پدر را قبل  از هر کس اجابت کند. در بین راه علی اکبر متوجه می شود که پدر چندین بار کلمه استرجاع را به زبان آورد: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین»
علی اکبر از پدر می پرسد: «خدا را حمد کردی و آیه استرجاع را خواندی، علت خواندن این آیه چه بود؟»
امام(ع) می فرماید: «پسرم، کمی به خواب رفتم و در عالم خواب شخصی را دیدم که می گفت این قافله می رود و اجل هم در پی آن در حرکت است، از این رویا خبر مرگ را برداشت کردم».
علی اکبر عرض می کند: «یا ابت، لا اراک الله سوءاً، السنا علی الحق؟» ای پدر جان، خدا بدی را از تو دور گرداند، آیا ما بر حق نیستیم؟
امام می فرماید: آری، قسم به خدایی که همه به سوی او باز می گردند ما برحقیم.
علی اکبر عرض می کند: «اذاً لا نبالی، نموت محقین» مرگ را چه باک وقتی که در راه حق می میریم.
امام می فرماید: «جزاک الله من ولدٍ خیر ما جزی الله ولدا عن والده» خداوند بهترین پاداش فرزندی را به تو عنایت کند (تاریخ طبری، ج5، ص407، به نقل از ناظم زاده قمی، اصحاب امام حسین، ص211).
در این گفت و گوی با شکوه نکات مهمی نهفته است. امام رویایی می بیند و به یاد مرگ می افتد و کلمه استرجاع را به زبان می آورد. این عمل امام در فرهنگ اسلامی حاکی از رضایت و تسلیم در مقابل مرگ است و لازمه آن این است که امام خود را بر حق می داند. پس آن حضرت خود را بر حق می داند و مرگ در این راه را می پذیرد. اما سخن علی اکبر در این میان که می پرسد «آیا ما بر حق نیستیم؟» و نیز جمله او پس از پاسخ امام مبنی بر اینکه «اگر ما بر حقیم پس مرگ را چه باک» چه معنایی می دهد؟ هدف علی اکبر از این جملات چیست؟ مگر او نمی داند که امام حسین بر حق است یا حداقل مگر نمی داند که آن حضرت خود را بر حق می داند؟
در جواب باید گفت، پرسش علی اکبر یک استفهام حقیقی نیست، بلکه یک استفهام انکاری است. در واقع این نوع استفهام و پرسش یک اعتراف است. کل پرسش و جمله بعدی علی اکبر در این عبارت خلاصه می شود که: «ما بر حقیم و از شهادت در راه حق باکی نداریم». اما هدف او از این جملات چیست؟ او می خواهد چه چیزی را برای پدر بیان کند؟ آیا او می خواهد به پدر دلداری دهد و یا او را ترغیب کند؟ هیچ یک از این ها نمی تواند درست باشد. بلکه او می خواهد اعتقاد خود به حقانیت راه و برنامه پدر و نیز آمادگی خود برای جانفشانی در این راه را برای پدر بیان کند. او می خواهد موضع خود را نسبت به هدف پدر و میزان استقامت خود را در این راه به پدر اعلام نماید. این امر از جمله  آخر امام(ع) آشکار است. در واقع آن حضرت در جمله آخر فرزند را دعا می کند که حق فرزندی را ادا کردی.
این گونه سخن گفتن بین فرزندی که به جایگاه پدر ایمان دارد، با پدر را می توان در سخن حضرت اسماعیل با پدر در قرآن مجید مشاهده کرد. پدر می گوید: «پسر جان! من در خواب می بینم که تو را ذبح می کنم، نظر تو در این باره چیست؟» اسماعیل در پاسخ سخنی می گوید که فراتر از سخن پدر است. پدر هرگز ادعا نکرد که خدا به من فرمان داده است که تو را ذبح کنم. او تنها خواب خود را نقل کرد. اما این اسماعیل بود که از خواب پدر امر الهی را برداشت کرد و آمادگی خود را برای اجرای این امر اعلام نمود: «ای پدر جان! آنچه را که فرمان داده شده ای انجام ده، مرا ان شاء الله از صابران خواهی یافت» (الصافات/102). پس اسماعیل در این سخن، هم اعتقاد خود نسبت به جایگاه پدر و هم آمادگی خود برای گردن نهادن به ماموریت پدر را اعلام می کند.
آری! علی اکبر درسی کلیدی به بشریت می دهد. ای انسان ها! بسنجید و تامل کنید. آیا در موضع حقی قرار دارید یا موضع باطلی؟ آیا از حق دفاع می کنید یا از باطل؟ این باید دغدغه همیشگی شما باشد که حق را از باطل تمیز دهید. حق و باطل با ادعای افراد و گروهها و نظام ها ثابت نمی شود. اگر اینگونه بود طرف مقابل حسین(ع) هم ادعاهایی داشت. او حسین(ع) را فتنه گر و آشوبگر و بر باطل می شمرد و خود را بر حق می دانست. پس باید تفکر کرد و سنجید و کورکورانه سخنان را نپذیرفت. و البته هرگاه حقانیت مسیر خود را پس از مطالعه و تفکر و تامل دریافتی برای استوار ساختن و پیاده کردن حق و رفع و نابودی باطل از هیچ تلاش و کوششی کوتاهی نکن و آماده باش که هزینه این حق پرستی خود را به طور کامل بپردازی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر