شنيدن نام امام محمد باقر (ع) از جهاتي انسان را به ياد علم و دانش مياندازد. از يك سو لقب آن حضرت شكافنده علم و دانش است و از سوي ديگر آن امام همام دانشگاهي را بنيانگذاري كرد كه در زمان فرزند برومندش امام صادق(ع) به اوج عظمت رسيد. دانشگاهي كه در تربيت دانشمندان و شكوفايي علوم و دانشها زبانزد است. در واقع تعاليم اين دانشگاه بود كه بيشترين نقش را در رسيدن تمدن شكوهمند اسلامي به اوج عظمت خود داشت.
تاريخ دو دين اسلام و مسيحيت در زمينه تمدنسازي از جهات متعددي قابل مقايسه است. مسيحيت در امپراطوري روم و در مهد يك تمدن به ظهور رسيده است. اين دين حدود سه قرن را در اين امپراطوري به صورت اقليتي بسيار كوچك و تحت فشار زيست. در ابتداي قرن چهارم اين دين به يكي از اديان قانوني امپراتوري و در آخر اين قرن به تنها دين قانوني و رسمي آن تبديل شد و حاكم آن گرديد. مسيحيت در حالي به ديانت حاكم و مسلط امپراتوري بزرگ روم تبديل شد كه در واقع دو تمدن بزرگ يونان و روم را همراه با تمدنهاي كوچكتر ديگر مانند تمدن يهودي و تمدن مصر، به ارث برده بود. امپراتوري روم و قبل از آن امپراتوري يونان مهد علم و دانش بود و در آنها دانشگاههاي متعددي وجود داشت. رشتههاي مختلف علمي در دانشگاههاي اين دو امپراتوري شكوفا بود و اساتيد و محققان و دانشجويان در زمينههاي مختلف به كار مشغول بودند. به هر حال مسيحيت از اين ميراث عظيم تمدني و فرهنگي بهره ميبرد.
اما تاريخ حادثه عجيب و مهمي را نشان ميدهد. درست پس از سلطه مسيحيت بر امپراتوري روم دورهاي از ظلمت و تاريكي آغاز ميشود. نيمه اول قرون وسطا كه سدههاي تاريك خوانده ميشود، دوره خاموشی علم و دانش و تمدن و فرهنگ بود. سوال مهم و اساسي اين است كه مسيحيت چه نقشي در اين تمدن سوزي داشته است؟
وضعيت تاريخي و جغرافيايي اسلام بسيار متفاوت و از هر جهت عكس وضعيت مسيحيت بود. تاريخ اسلام با هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه آغاز مي شود و درست در همين زمان است كه اين دين در منطقهاي از جهان به دين غالب تبديل ميشود و اكثريت را به دست ميآورد. هنگامي كه پيامبر اسلام در سال دهم هجري رحلت فرمود دين اسلام منطقه حجاز رادر بر گرفته بود و وجود و حضور خود را به رخ دو امپراتوري ايران و روم كشيده بود. پس منطقه حجاز را بايد زادگاه و خواستگاه تمدن اسلامي به حساب آورد.
تفاوت بسيار مهم منطقه حجاز با امپراتوري روم اين بود كه در آن چيزي به نام علم و دانش و فرهنگ وجود نداشت. گفته ميشود در كل منطقه حجاز تنها هفده نفر با سواد، آن هم به حدي كه بتوانند يك قرارداد را بنويسند، وجود داشته است. پس ميراث دانش و تمدن و فرهنگ منطقه حجاز به حد بسيار ناچيزي بوده است.
اما نكته جالب در تاريخ اسلام اين است كه با اينكه در منطقهاي ظهور كرد كه در آن خبري از علم و دانش و فرهنگ نبود، اما درست پس از ظهور اين دين، پايهگذاري يك تمدن بزرگ آغاز ميشود و به مدت پنج قرن هر روز به عظمت آن افزوده ميشود تا به اوج خود ميرسد. و باز سوال اين است كه در اسلام چه چيزي وجود داشته است كه باعث تمدنسازي شده است؟ چه تفاوتي بين اسلام و مسيحيت بود كه پس از سلطه يكي تمدني عظيم به وجود آمده و پس از سلطه ديگري تمدني عظيم از بين رفته است؟
هر چند بسياري علت سقوط امپراتوري روم را بيرون از مسحيت، و براي مثال هجوم اقوام وحشي و مانند آن، ميدانند، اما به گمان من خود مسيحيت در اين امر تاثير زيادي داشته است. نگاه اين دین به انسان، كه او را موجودي سقوط كرده و گنهكار به حساب ميآورده، و ديدگاه اين دين نسبت به علم و دانش يكي از عوامل مهم سقوط امپراتوري روم بوده است. مسيحيت اندكي پس از حاكميت بر امپراتوري روم تمام مدارس آتن و دانشگاهها را تعطيل كرد و اعلام كرد كه علم و دانش درست و صحيح آن است كه از درون كليسا بيرون آيد. اين امر باعث شد كه زمينه برخورد انديشهها از بين برود و فكر محدود شود و تنها افرادي خاص كه در داخل كليسا بودند به جاي همه مردم دانش بياموزند و انديشه كنند و تعليم دهند. روشن است كه چنين انديشهاي جلوي شكوفايي علم و دانش و فرهنگ را ميگيرد.
اما در اسلام امر متفاوت بود. اولا انسان موجودي سقوط كرده و گنهكار نبود بلكه بر عكس او داراي فطرتي الهي بود كه به او دستور داده ميشد كه خود مطالعه كند و انديشه كند و تقليد نكند. به اين انسان دستور داده شده كه علم و دانش بياموزد.
سخن را با امام باقر(ع) و دانشگاهي كه او بنيان نهاد آغاز كرديم. آن امام در باره ارزش علم و دانش ميفرمايد: «يك ساعت مذاكره علمي بهتر از يك شب عبادت است» (الاختصاص، ص245) و ميفرمايد «عالمي كه از علمش بهره برد، برتر از هفتاد هزار عابد است» (گزيده ميزان الحكمه، ص 548) و ميفرمايد: «دلي كه در آن چيزي از دانش نباشد، مانند خانه ويرانهاي است كه آباد كنندهاي ندارد» (امالي الطوسي، ص493).
در قرآن مجيد به گونهاي ويژه بر ارزش علم و دانش تاكيد شده است: «بگو آيا كساني كه ميدانند با كساني كه نميدانند برابرند؟» (زمر،9) «خدا آناني را كه ايمان ميآورند و كساني را كه دانش داده شدهاند درجهها بالا ميبرد» (مجادله، 11).
پيامبر اسلام(ص) ميفرمايد: «دانايي سر آمد همه خوبيهاست و ناداني سرآمد همه بديها» (بحار الانوار، ج77، ص175) و ميفرمايد «تحصيل دانش بر هر مسلمان، اعم از زن و مرد، واجب است» (امالي الطوسي، ص488) و ميفرمايد «اندكي دانش بهتر از بسياري عبادت است» (المحجة البيضاء، ج1، ص22).
امام علي (ع) ميفرمايد: «سرآمد فضيلتها دانش است، نقطه پايان فضيلتها دانش است» (غرر الحكم، ج5234) «دانش، گمشده مومن است» (عيون اخبار الرضا، ج2، ص66)
پس علم و دانش در اسلام بالاترين فضيلت است و كسب آن بسيار بالاتر و با ارزشتر از هر عمل است. پيامبر اسلام(ص) ميفرمايد كه علم و دانش را در هرجا باشد فراگيريد: «دانش را فرا گيريد، گرچه در چين باشد، زيرا طلب دانش بر هر مسلماني واجب است» (كنز العمال، 697). امام صادق(ع) ميفرمايد: «اگر مردم ميدانستند كه علم چه فوايدي دارد، هر آينه در جست و جوي آن بر ميآمدند، گرچه در راه آن خون بريزند و در ژرفاي درياها فرو روند»(گزيده ميزان الحكمه، ص549).
آري! يكي از مهمترين علل رشد و شكوفايي تمدن اسلامي اين بود كه بر فراگيري علم و دانش تاكيد ميكرد و دانش را گمشده مؤمن ميانگاشت. علم و دانش هر جا باشد و در دست هر كس باشد ارزشمند است. اسلام آغوش خود را به سوي دانش و علم گشود و هر چند امور زيادي را از تمدنهاي ديگر گرفت اما با استقبال از اين علوم و افزودن بر آنها تمدن خود را شكوفا ساخت. به فرموده مرحوم شهيد مطهري دو عامل باعث پيدايش و گسترش تمدن اسلامي شد؛ يكي تاكيد بيش از حدي كه بر تفكر و فراگيري علم و دانش داشت و ديگري احترامي است كه اسلام به عقايد ملتها گذاشت (پیرامون جمهوري اسلامي، ص127)
به گفته اين شهيد بزرگوار علت اين امر اين بود كه اسلام به منطق و عقيده خود اعتماد داشت. كساني دور خود ديوار ميكشند و از دريافت علم و دانش ديگران جلوگيري ميكنند كه ايدئولوژي خود را آسيبپذير ميدانند. در كشورهاي كمونيستي حتي راديوها را به گونهاي ميسازند كه فقط صداي خود آنها را بشنوند. اين بدين سبب است كه مكتب خود را ضعيف و آسيبپذير ميدانند (پيرامون انقلاب اسلامي، ص11).
چه انحراف بزرگي است كه كساني به اسم اسلامي ساختن علوم بخواهند اطراف امت اسلامي ديوار بلندي بكشند و آن كاري را انجام دهند كه در مسحيت باعث تمدن سوزي شد. اينان در واقع اسلام را نشناخته، به قدرت و قوت آن اعتقاد ندارند. در واقع اينان نيز مانند ماركسيستها قرائت خود از اسلام را ضعيف و آسيبپذير ميدانند. به اينان بايد گفت قرائت شما از اسلام درست نيست. قرائت انحرافي و نحيف و ضعيف خود را مساوی اسلام ندانید وگرنه كسانی كه شاگردان واقعی دانشگاه امام باقر و امام صادق(ع) هستند از این ترس و بیمی ندارند كه با اندیشههای دیگر روبرو شوند و حتی از بیگانگان علم و دانش بیاموزند. مرحوم شهید مطهری میفرماید:
من در همین دانشكده ، چند سال پیش نامه ای نوشتم به شورای دانشكده و درآن تذكر دادم ، یگانه دانشكده ای كه صلاحیت دارد یك كرسی را اختصاص بدهد به ماركسیسم همین دانشكده الهیات است ولی نه اینكه ماركسیسم را یك استاد مسلمان تدریس كند ، بلكه استادی كه واقعا ماركسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد ، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد. میباید به هر قیمتی شده از چنان فردی دعوت كرد تا در این دانشكده مسائل ماركسیسم را تدریس كند بعد ما هم میائیم و حرفهایمان را میزنیم ، منطق خودمان را میگوئیم هیچ كس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد. نباید اینگونه فكر كرد كه چون اینجا دانشكده الهیات است ، نباید در آن ماركسیسم تدریس بشود. خیر ماركسیسم باید تدریس شود ، آنهم توسط استادی كه معتقد به ماركسیسم است(همان، ص13-14).
به هر حال این یك قرائت از اسلام است كه از روبرو شدن با هر اندیشه و فكری هراس ندارد و از آن استقبال میكند و قرائت دیگری هم هست كه تلاش میكند اطراف خود دیوار بكشد. روشن است كه قرائت دوم انحراف از اسلام است.
تاريخ دو دين اسلام و مسيحيت در زمينه تمدنسازي از جهات متعددي قابل مقايسه است. مسيحيت در امپراطوري روم و در مهد يك تمدن به ظهور رسيده است. اين دين حدود سه قرن را در اين امپراطوري به صورت اقليتي بسيار كوچك و تحت فشار زيست. در ابتداي قرن چهارم اين دين به يكي از اديان قانوني امپراتوري و در آخر اين قرن به تنها دين قانوني و رسمي آن تبديل شد و حاكم آن گرديد. مسيحيت در حالي به ديانت حاكم و مسلط امپراتوري بزرگ روم تبديل شد كه در واقع دو تمدن بزرگ يونان و روم را همراه با تمدنهاي كوچكتر ديگر مانند تمدن يهودي و تمدن مصر، به ارث برده بود. امپراتوري روم و قبل از آن امپراتوري يونان مهد علم و دانش بود و در آنها دانشگاههاي متعددي وجود داشت. رشتههاي مختلف علمي در دانشگاههاي اين دو امپراتوري شكوفا بود و اساتيد و محققان و دانشجويان در زمينههاي مختلف به كار مشغول بودند. به هر حال مسيحيت از اين ميراث عظيم تمدني و فرهنگي بهره ميبرد.
اما تاريخ حادثه عجيب و مهمي را نشان ميدهد. درست پس از سلطه مسيحيت بر امپراتوري روم دورهاي از ظلمت و تاريكي آغاز ميشود. نيمه اول قرون وسطا كه سدههاي تاريك خوانده ميشود، دوره خاموشی علم و دانش و تمدن و فرهنگ بود. سوال مهم و اساسي اين است كه مسيحيت چه نقشي در اين تمدن سوزي داشته است؟
وضعيت تاريخي و جغرافيايي اسلام بسيار متفاوت و از هر جهت عكس وضعيت مسيحيت بود. تاريخ اسلام با هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه آغاز مي شود و درست در همين زمان است كه اين دين در منطقهاي از جهان به دين غالب تبديل ميشود و اكثريت را به دست ميآورد. هنگامي كه پيامبر اسلام در سال دهم هجري رحلت فرمود دين اسلام منطقه حجاز رادر بر گرفته بود و وجود و حضور خود را به رخ دو امپراتوري ايران و روم كشيده بود. پس منطقه حجاز را بايد زادگاه و خواستگاه تمدن اسلامي به حساب آورد.
تفاوت بسيار مهم منطقه حجاز با امپراتوري روم اين بود كه در آن چيزي به نام علم و دانش و فرهنگ وجود نداشت. گفته ميشود در كل منطقه حجاز تنها هفده نفر با سواد، آن هم به حدي كه بتوانند يك قرارداد را بنويسند، وجود داشته است. پس ميراث دانش و تمدن و فرهنگ منطقه حجاز به حد بسيار ناچيزي بوده است.
اما نكته جالب در تاريخ اسلام اين است كه با اينكه در منطقهاي ظهور كرد كه در آن خبري از علم و دانش و فرهنگ نبود، اما درست پس از ظهور اين دين، پايهگذاري يك تمدن بزرگ آغاز ميشود و به مدت پنج قرن هر روز به عظمت آن افزوده ميشود تا به اوج خود ميرسد. و باز سوال اين است كه در اسلام چه چيزي وجود داشته است كه باعث تمدنسازي شده است؟ چه تفاوتي بين اسلام و مسيحيت بود كه پس از سلطه يكي تمدني عظيم به وجود آمده و پس از سلطه ديگري تمدني عظيم از بين رفته است؟
هر چند بسياري علت سقوط امپراتوري روم را بيرون از مسحيت، و براي مثال هجوم اقوام وحشي و مانند آن، ميدانند، اما به گمان من خود مسيحيت در اين امر تاثير زيادي داشته است. نگاه اين دین به انسان، كه او را موجودي سقوط كرده و گنهكار به حساب ميآورده، و ديدگاه اين دين نسبت به علم و دانش يكي از عوامل مهم سقوط امپراتوري روم بوده است. مسيحيت اندكي پس از حاكميت بر امپراتوري روم تمام مدارس آتن و دانشگاهها را تعطيل كرد و اعلام كرد كه علم و دانش درست و صحيح آن است كه از درون كليسا بيرون آيد. اين امر باعث شد كه زمينه برخورد انديشهها از بين برود و فكر محدود شود و تنها افرادي خاص كه در داخل كليسا بودند به جاي همه مردم دانش بياموزند و انديشه كنند و تعليم دهند. روشن است كه چنين انديشهاي جلوي شكوفايي علم و دانش و فرهنگ را ميگيرد.
اما در اسلام امر متفاوت بود. اولا انسان موجودي سقوط كرده و گنهكار نبود بلكه بر عكس او داراي فطرتي الهي بود كه به او دستور داده ميشد كه خود مطالعه كند و انديشه كند و تقليد نكند. به اين انسان دستور داده شده كه علم و دانش بياموزد.
سخن را با امام باقر(ع) و دانشگاهي كه او بنيان نهاد آغاز كرديم. آن امام در باره ارزش علم و دانش ميفرمايد: «يك ساعت مذاكره علمي بهتر از يك شب عبادت است» (الاختصاص، ص245) و ميفرمايد «عالمي كه از علمش بهره برد، برتر از هفتاد هزار عابد است» (گزيده ميزان الحكمه، ص 548) و ميفرمايد: «دلي كه در آن چيزي از دانش نباشد، مانند خانه ويرانهاي است كه آباد كنندهاي ندارد» (امالي الطوسي، ص493).
در قرآن مجيد به گونهاي ويژه بر ارزش علم و دانش تاكيد شده است: «بگو آيا كساني كه ميدانند با كساني كه نميدانند برابرند؟» (زمر،9) «خدا آناني را كه ايمان ميآورند و كساني را كه دانش داده شدهاند درجهها بالا ميبرد» (مجادله، 11).
پيامبر اسلام(ص) ميفرمايد: «دانايي سر آمد همه خوبيهاست و ناداني سرآمد همه بديها» (بحار الانوار، ج77، ص175) و ميفرمايد «تحصيل دانش بر هر مسلمان، اعم از زن و مرد، واجب است» (امالي الطوسي، ص488) و ميفرمايد «اندكي دانش بهتر از بسياري عبادت است» (المحجة البيضاء، ج1، ص22).
امام علي (ع) ميفرمايد: «سرآمد فضيلتها دانش است، نقطه پايان فضيلتها دانش است» (غرر الحكم، ج5234) «دانش، گمشده مومن است» (عيون اخبار الرضا، ج2، ص66)
پس علم و دانش در اسلام بالاترين فضيلت است و كسب آن بسيار بالاتر و با ارزشتر از هر عمل است. پيامبر اسلام(ص) ميفرمايد كه علم و دانش را در هرجا باشد فراگيريد: «دانش را فرا گيريد، گرچه در چين باشد، زيرا طلب دانش بر هر مسلماني واجب است» (كنز العمال، 697). امام صادق(ع) ميفرمايد: «اگر مردم ميدانستند كه علم چه فوايدي دارد، هر آينه در جست و جوي آن بر ميآمدند، گرچه در راه آن خون بريزند و در ژرفاي درياها فرو روند»(گزيده ميزان الحكمه، ص549).
آري! يكي از مهمترين علل رشد و شكوفايي تمدن اسلامي اين بود كه بر فراگيري علم و دانش تاكيد ميكرد و دانش را گمشده مؤمن ميانگاشت. علم و دانش هر جا باشد و در دست هر كس باشد ارزشمند است. اسلام آغوش خود را به سوي دانش و علم گشود و هر چند امور زيادي را از تمدنهاي ديگر گرفت اما با استقبال از اين علوم و افزودن بر آنها تمدن خود را شكوفا ساخت. به فرموده مرحوم شهيد مطهري دو عامل باعث پيدايش و گسترش تمدن اسلامي شد؛ يكي تاكيد بيش از حدي كه بر تفكر و فراگيري علم و دانش داشت و ديگري احترامي است كه اسلام به عقايد ملتها گذاشت (پیرامون جمهوري اسلامي، ص127)
به گفته اين شهيد بزرگوار علت اين امر اين بود كه اسلام به منطق و عقيده خود اعتماد داشت. كساني دور خود ديوار ميكشند و از دريافت علم و دانش ديگران جلوگيري ميكنند كه ايدئولوژي خود را آسيبپذير ميدانند. در كشورهاي كمونيستي حتي راديوها را به گونهاي ميسازند كه فقط صداي خود آنها را بشنوند. اين بدين سبب است كه مكتب خود را ضعيف و آسيبپذير ميدانند (پيرامون انقلاب اسلامي، ص11).
چه انحراف بزرگي است كه كساني به اسم اسلامي ساختن علوم بخواهند اطراف امت اسلامي ديوار بلندي بكشند و آن كاري را انجام دهند كه در مسحيت باعث تمدن سوزي شد. اينان در واقع اسلام را نشناخته، به قدرت و قوت آن اعتقاد ندارند. در واقع اينان نيز مانند ماركسيستها قرائت خود از اسلام را ضعيف و آسيبپذير ميدانند. به اينان بايد گفت قرائت شما از اسلام درست نيست. قرائت انحرافي و نحيف و ضعيف خود را مساوی اسلام ندانید وگرنه كسانی كه شاگردان واقعی دانشگاه امام باقر و امام صادق(ع) هستند از این ترس و بیمی ندارند كه با اندیشههای دیگر روبرو شوند و حتی از بیگانگان علم و دانش بیاموزند. مرحوم شهید مطهری میفرماید:
من در همین دانشكده ، چند سال پیش نامه ای نوشتم به شورای دانشكده و درآن تذكر دادم ، یگانه دانشكده ای كه صلاحیت دارد یك كرسی را اختصاص بدهد به ماركسیسم همین دانشكده الهیات است ولی نه اینكه ماركسیسم را یك استاد مسلمان تدریس كند ، بلكه استادی كه واقعا ماركسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد ، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد. میباید به هر قیمتی شده از چنان فردی دعوت كرد تا در این دانشكده مسائل ماركسیسم را تدریس كند بعد ما هم میائیم و حرفهایمان را میزنیم ، منطق خودمان را میگوئیم هیچ كس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد. نباید اینگونه فكر كرد كه چون اینجا دانشكده الهیات است ، نباید در آن ماركسیسم تدریس بشود. خیر ماركسیسم باید تدریس شود ، آنهم توسط استادی كه معتقد به ماركسیسم است(همان، ص13-14).
به هر حال این یك قرائت از اسلام است كه از روبرو شدن با هر اندیشه و فكری هراس ندارد و از آن استقبال میكند و قرائت دیگری هم هست كه تلاش میكند اطراف خود دیوار بكشد. روشن است كه قرائت دوم انحراف از اسلام است.
درود بر جناب استاد،
پاسخحذفاز مطلبتان استفاده کردم.
نکته ای که به نظر بنده می رسد، آن است که ارتودکس مسیحیت، دارای پوست بسیار زیبا و مغزی نحیف و ناتوان بود.
در حالیکه یهودیت، مغزی قوی ،ولی پوستی زننده و زشت داشت.
اما اسلامی که توسط ائمه هدی(ع) ارائه می گردید، هم پوست بسیار زیبایی داشت، و هم مغز محکم و قوی داشت.
با کمال تاسف البته ظاهرا در عصر و زمان کنونی، چون متولیان دینی، به دنبال ویرایش خاصی از اسلام که مطلوبشان است، می باشند، باعث شده اند، اسلام ارائه شده توسط آنها، از هر دو جهت، چه پوست و چه مغز، ضعیف و زشت شده است!
از این روست که از یک جهت انسانهای ظاهر بین به مسیحیت روی می آورند، و از سوی دیگر انسانهای دقیق و مغز جو، مطلوب خود را در اسلام ارائه شده آنان نمی یابند و بی دین می شوند!
درس پس دادن بود، خدمت استاد عزیز!
با سپاس فراوان
سپهر محمدی