سید محمد علی ایازی
آزادى معنوى آن است كه انسان قوا و غريزه هاى خود را مهار كند و در بند غضب، حرص، طمع، جاه طلبى و افزون خواهى نباشد. و آزادی اجتماعی آن است که در بیرون بتواند به دنبال خواسته های منطقی و بروز دادن اندیشه های خود باشد. انسانى آزاد است كه بتواند بر قواى خود مسلط باشد و اسير بتهاى درونى و هواهای نفسانی خود نباشد. همانطور که در بیرون قدرت های سیاسی و اقتصادی و مذهبی نتوانند او را محدود کنند. انسان همان طور كه از نظر اجتماعى ممكن است اسير قدرتمندان و زورگويان باشد و در زندان مستبدان نتواند انديشه خود را شكوفا كند، يا سخن خود را بگويد يا اراده خود را اعمال نمايد، ممكن است اسير شهوت، خشم، آز و كينه هم باشد.
يكى از نقاط متمايز آزادى در آموزه های اسلامى، تأكيد بر آزادى معنوى و آزادى درونى در كنار آزادى اجتماعى است. حتى آزادى معنوى در شيوه تلقى و رفتار مسلمانان در باب آزادى اجتماعى و اهداف انسانى در رسيدن به كمال و تحفظ به حقوق جامعه ها و پايمال نشدن آن حقوق تأثير خواهد داشت. به همين جهت بايد نسبت ميان آزادى معنوى و آزادى اجتماعى را آشكار كرد و جايگاه هر كدام را شرح داد.
در حالى كه آزاديهاى اجتماعى انسان را از ناحيه ديگران رهايى مى بخشد و سلب اختيار و موانع رشد و تكامل بيرونى را برطرف مى كند، آزادى درونى نيز موانع درونى او را برطرف مى كند. انسان ممكن است از درون به بند كشيده شود و ممكن است از بيرون. آنجایی که از درون به بند کشیده می شود، هرچند که آشکار نیست، اما شکننده تر است. مانند خودسانسوری در برابر سانسور.
فيلسوفان و متفكران اجتماعى عموماً به آزادى اجتماعى و آزادى بيرونى اهميت داده اند و از آزادى انسان از قوا و قدرتهاى درونى كمتر سخن گفته اند. در حالى كه اگر آزادى درونى نباشد، آزادى بيرونى هم به معناى صحيح و كامل آن هيچ گاه تحقق پيدا نخواهد كرد و اگر هم به طور نسبى تحقق پيدا كند در سايه منفعت طلبي هاى انديشه مليت و جغرافيا و مذهب محدود خواهد شد، بگذريم از اينكه در اين حالت رشد معنوى و روحى انسانيت مورد توجه قرار نخواهد گرفت. شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
«آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست. درد امروز جامعه بشرى از آن جهت است كه بدون آزادى معنوى به سراغ آزادى اجتماعى مى رود. تا آزادى معنوى را در جامعه كمال ندهيم، آزادى اجتماعى تضمين بخش نيست. آزادى معنوى تنها از طريق نبوت انبيا، دين، ايمان و ارزشهاى اخلاقى حاصل مى گردد. انبيا معتقد به هر دو آزادى بوده اند. اين جمله قرآن شريف در سوره آل عمران آيه 64 كه مى فرمايد: «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ». بگو اى اهل كتاب بياييد بر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. ناظر به هر دو جهت {آزادی معنوی یعنی پرستش تنها خدا و آزادی اجتماعی یعنی برخی را به جای خدا به خدایی نگیریم} است. زيرا اولا پرستش خداى يگانه را مطرح مى سازد و ثانياً، قبول نكردن اربابى و آقايى هر كس جز خدا را تأكيد مى كند»(گفتارهاى معنوى، صص 10ـ17).
آیا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ بشرى كه اسير شهوت، خشم، غضب، حرص و آز است، چگونه مى تواند حقوق ديگران را محترم بشمارد؟ ممكن است قوانين او را نسبت به احترام به افراد ملت محكوم كند، اما تجربه نشان داده كه صاحبان قدرت که خود را پاسخگوی مردم خود نمی دانند، نمى توانند حامى و مدافع حقوق مردم باشند و شأن انسانی دیگران را محترم بشمارند. بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم، چگونه مى تواند آزادى اجتماعى را پاس بدارد و به حريم ديگران تجاوز نكند و چگونه مى توان تضمين كرد كه بلطائف الحيل حقوق مردم را پايمال نكند. گاهى در لباس دين، و گاهى در لباس علم و حقوق بشر مردم را اسير خود مى سازد و اسم آن را دفاع از آزادى مى گذارد. جامعه هايى كه بردگى را لغو كردند، آيا واقعاً بردگى از اين جامعه ها رخت بربست يا چون ديگر بردگى براى آنها منافع گذشته را نداشت و آنها مى توانستند با شكل ديگرى استثمار كنند، ظاهراً بردگى را تغيير دادند. بشر چون سودطلب است، از هر وسيله اى براى نفع خود استفاده مى كند. اگر نتواند از راهى سود به دست آورد، در جستجوى راه ديگر و شيوه جديدترى مى رود.
به اين دليل است كه در اديان الهى به هر دو جنبه اشاره شده و اتفاقاً بر آزادى معنوى و درونى بيشتر تأكيد شده است. در اين راستا در مرحله نخست در تعبيرات مختلف آمده كه انسان بايد شخصيت خود را درك كند و موقعيت خود را بشناسد و بداند كه هيچ گاه برده و اسير ديگران آفريده نشده است. امير مؤمنان در سخنی مى فرمايد: «لاتكن عبد غيرك جعلك اللّه حرا»(بحارالانوار، ج74، ص214). بنده ديگران مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است. و يا در سخنی امام صادق (ع) فرموده است: « إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا أَمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ فَالْمُؤْمِنُ يَكُونُ عَزِيزاً وَ لَا يَكُونُ ذَلِيلًا»( بحارالانوار، ج64، ص74).خداوند اختيار تمام كارهاى مؤمن را به خودش واگذار كرده مگر اختيار خوارى خويش كه چنين اختيارى به او نداده است. آیا نشنیده ای که خداوند فرموده عزت برای خدا و پیامبر و برای مؤمن است. پس مؤمن عزیز است و نمی تواند ذلیل باشد.
امام على(ع) نيز در اين زمينه مى فرمايد: «وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا»(نهج البلاغه، نامه31). از كرامت نفس خود نگه داری نما و از هر زبونى و پستى بپرهيز، هر چند آن پستى وسيله رسيدن به خواسته های تو باشد، زيرا در برابر آنچه از سرمايه شرافت و كرامت نفس خود مى دهى چيزى به دست نخواهى آورد. بنده ديگران مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.
از جنبه ديگر، در اين تعاليم احاطه بر نفس و كنترل بر غريزه ها، آزادى و رهايى از بند عبوديت شهوات شمرده شده است. در جمله اى آمده است: «مَن ترك الشهوات كان حُراً»(بحارالانوار، ج 74، ص237). كسى كه خود را از شهوات باز دارد، آزاد است.
يا در جايى ديگر آمده است: «رهايى و كنار زدن شهوات مايه آزادى است»( همان، ج2، ص53). قرآن كسى را كه خود را اسير هوا و هوسها كند، بنده مى شمارد و در آيه 23 سوره جاثيه مى فرمايد: «أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ »آيا ديدى آن كس را كه هوا و هوسهاى خود را خداى خود گرفت.
اهميت اين آزادى درونی آن چنان است كه قرآن كريم يكى از هدفهاى بعثت پيامبران را رهايى انسان از بند و زنجيرهايى مى داند كه بر وجود او سنگينى مى كند و لذا در آيه 157 سوره اعراف مى فرمايد: «َ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ». پیامبر کسی است که بارهاى سنگين وزنجيرهايى را كه بر گردن آنهاست برمى دارد.
بنابراين نمى توان اين آزادى را دست كم گرفت و اهميت آن را در سلامت فرد و جامعه و تضمين اهداف اجتماعى اسلام، كوچك شمرد. اين اهداف آن چنان مهم بوده است كه بسيارى از متفكران مسلمان را از آزادى اندیشه و بیان غفلت زده كرده و اصالت آزادى اجتماعى را ناديده گرفته يا به فراموشى واداشته است. به تعبير يكى از متفكران معاصر كه مى نويسد: «ما هم به آزادى درونى محتاجيم و هم به آزادى بيرونى و گذشتگان ما، عارفان ما بيش از آنكه پرواى آزادى بيرونى داشته باشند به فكر آزادى درونى بوده اند. مولوى گفت:
اى شهان كشتيم ما خصم برون ماند خصمى زو بتر در اندرون
كشتن اين كار عقل و هوش نيست شير باطن سخره خرگوش نيست
سهل شيرى دان كه صفها بشكند شير آن است آن كه خود را بشكند
(مثنوى، دفتر اول، ابيات 1372 ـ 1374 و 1389)
راست مى گفت ولى آن تكه سخن كه مى گفت كشتيم ما خصم برون، درست نبود. خصم بيرون را نكشته بودند، آنها اصلا دربند خصم بيرونى نبودند، فرق نمى كرد كه مغولان بر آنها حكومت كند يا خلفاى عباسى يا سلجوقيان. توجه آن بزرگ و بسيارى از بزرگان ديگر نظير او فقط به خصم درون بود. اين بسيار نيكو بود، ولى نارسا و نا تمام بود»(سروش، عبدالكريم، فربه تر از ايدئولوژى، ص 266)
البته منظور مولانا سخن پيامبر است كه پس از جهاد اصغر يعنى جنگ با كفار، آنهایی که به مخالف خود اجازه بیرون آمدن از شرک را نمی دادند و مسلمانان را در اذیت و آزار قرار می دادند و پیامبر مجبور می شد که با آنان بجنگد، فرمود: «اكنون وقت آن رسيده كه به سراغ جهاد اكبر برويم و با دشمن نفس اماره به جنگ آييم.» پيامبرى كه از مبارزه اجتماعى و رهايى مردم هرگز غافل نبود. اما اين سخن در جاى خود نسبت به مولانا و ديگران، سخن درستى است; زيرا در متون واقوال مسلمانان بيشتر به جهاداكبر يا مبارزه با نفس و آزادى درونى پرداخته شده و اهميت آزادى اجتماعى كمتر بازگو شده است و در حقيقت آنها پرواى آزادى بيرونى را نداشته اند و اين اشكال به مانند آن اشكالى است كه به ديگران مى شود كه به آزادى درونى توجه نكرده اند. جمع ميان آن دو به اين است كه هم آزادى درونى و هم آزادى بيرونى مورد توجه قرار گيرد و توجه به يكى از آنها باعث كم شدن اهميت ديگرى نگردد.
آزادى معنوى آن است كه انسان قوا و غريزه هاى خود را مهار كند و در بند غضب، حرص، طمع، جاه طلبى و افزون خواهى نباشد. و آزادی اجتماعی آن است که در بیرون بتواند به دنبال خواسته های منطقی و بروز دادن اندیشه های خود باشد. انسانى آزاد است كه بتواند بر قواى خود مسلط باشد و اسير بتهاى درونى و هواهای نفسانی خود نباشد. همانطور که در بیرون قدرت های سیاسی و اقتصادی و مذهبی نتوانند او را محدود کنند. انسان همان طور كه از نظر اجتماعى ممكن است اسير قدرتمندان و زورگويان باشد و در زندان مستبدان نتواند انديشه خود را شكوفا كند، يا سخن خود را بگويد يا اراده خود را اعمال نمايد، ممكن است اسير شهوت، خشم، آز و كينه هم باشد.
يكى از نقاط متمايز آزادى در آموزه های اسلامى، تأكيد بر آزادى معنوى و آزادى درونى در كنار آزادى اجتماعى است. حتى آزادى معنوى در شيوه تلقى و رفتار مسلمانان در باب آزادى اجتماعى و اهداف انسانى در رسيدن به كمال و تحفظ به حقوق جامعه ها و پايمال نشدن آن حقوق تأثير خواهد داشت. به همين جهت بايد نسبت ميان آزادى معنوى و آزادى اجتماعى را آشكار كرد و جايگاه هر كدام را شرح داد.
در حالى كه آزاديهاى اجتماعى انسان را از ناحيه ديگران رهايى مى بخشد و سلب اختيار و موانع رشد و تكامل بيرونى را برطرف مى كند، آزادى درونى نيز موانع درونى او را برطرف مى كند. انسان ممكن است از درون به بند كشيده شود و ممكن است از بيرون. آنجایی که از درون به بند کشیده می شود، هرچند که آشکار نیست، اما شکننده تر است. مانند خودسانسوری در برابر سانسور.
فيلسوفان و متفكران اجتماعى عموماً به آزادى اجتماعى و آزادى بيرونى اهميت داده اند و از آزادى انسان از قوا و قدرتهاى درونى كمتر سخن گفته اند. در حالى كه اگر آزادى درونى نباشد، آزادى بيرونى هم به معناى صحيح و كامل آن هيچ گاه تحقق پيدا نخواهد كرد و اگر هم به طور نسبى تحقق پيدا كند در سايه منفعت طلبي هاى انديشه مليت و جغرافيا و مذهب محدود خواهد شد، بگذريم از اينكه در اين حالت رشد معنوى و روحى انسانيت مورد توجه قرار نخواهد گرفت. شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
«آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست. درد امروز جامعه بشرى از آن جهت است كه بدون آزادى معنوى به سراغ آزادى اجتماعى مى رود. تا آزادى معنوى را در جامعه كمال ندهيم، آزادى اجتماعى تضمين بخش نيست. آزادى معنوى تنها از طريق نبوت انبيا، دين، ايمان و ارزشهاى اخلاقى حاصل مى گردد. انبيا معتقد به هر دو آزادى بوده اند. اين جمله قرآن شريف در سوره آل عمران آيه 64 كه مى فرمايد: «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ». بگو اى اهل كتاب بياييد بر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. ناظر به هر دو جهت {آزادی معنوی یعنی پرستش تنها خدا و آزادی اجتماعی یعنی برخی را به جای خدا به خدایی نگیریم} است. زيرا اولا پرستش خداى يگانه را مطرح مى سازد و ثانياً، قبول نكردن اربابى و آقايى هر كس جز خدا را تأكيد مى كند»(گفتارهاى معنوى، صص 10ـ17).
آیا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ بشرى كه اسير شهوت، خشم، غضب، حرص و آز است، چگونه مى تواند حقوق ديگران را محترم بشمارد؟ ممكن است قوانين او را نسبت به احترام به افراد ملت محكوم كند، اما تجربه نشان داده كه صاحبان قدرت که خود را پاسخگوی مردم خود نمی دانند، نمى توانند حامى و مدافع حقوق مردم باشند و شأن انسانی دیگران را محترم بشمارند. بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم، چگونه مى تواند آزادى اجتماعى را پاس بدارد و به حريم ديگران تجاوز نكند و چگونه مى توان تضمين كرد كه بلطائف الحيل حقوق مردم را پايمال نكند. گاهى در لباس دين، و گاهى در لباس علم و حقوق بشر مردم را اسير خود مى سازد و اسم آن را دفاع از آزادى مى گذارد. جامعه هايى كه بردگى را لغو كردند، آيا واقعاً بردگى از اين جامعه ها رخت بربست يا چون ديگر بردگى براى آنها منافع گذشته را نداشت و آنها مى توانستند با شكل ديگرى استثمار كنند، ظاهراً بردگى را تغيير دادند. بشر چون سودطلب است، از هر وسيله اى براى نفع خود استفاده مى كند. اگر نتواند از راهى سود به دست آورد، در جستجوى راه ديگر و شيوه جديدترى مى رود.
به اين دليل است كه در اديان الهى به هر دو جنبه اشاره شده و اتفاقاً بر آزادى معنوى و درونى بيشتر تأكيد شده است. در اين راستا در مرحله نخست در تعبيرات مختلف آمده كه انسان بايد شخصيت خود را درك كند و موقعيت خود را بشناسد و بداند كه هيچ گاه برده و اسير ديگران آفريده نشده است. امير مؤمنان در سخنی مى فرمايد: «لاتكن عبد غيرك جعلك اللّه حرا»(بحارالانوار، ج74، ص214). بنده ديگران مباش كه خدا تو را آزاد قرار داده است. و يا در سخنی امام صادق (ع) فرموده است: « إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِيلًا أَمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ فَالْمُؤْمِنُ يَكُونُ عَزِيزاً وَ لَا يَكُونُ ذَلِيلًا»( بحارالانوار، ج64، ص74).خداوند اختيار تمام كارهاى مؤمن را به خودش واگذار كرده مگر اختيار خوارى خويش كه چنين اختيارى به او نداده است. آیا نشنیده ای که خداوند فرموده عزت برای خدا و پیامبر و برای مؤمن است. پس مؤمن عزیز است و نمی تواند ذلیل باشد.
امام على(ع) نيز در اين زمينه مى فرمايد: «وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا»(نهج البلاغه، نامه31). از كرامت نفس خود نگه داری نما و از هر زبونى و پستى بپرهيز، هر چند آن پستى وسيله رسيدن به خواسته های تو باشد، زيرا در برابر آنچه از سرمايه شرافت و كرامت نفس خود مى دهى چيزى به دست نخواهى آورد. بنده ديگران مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.
از جنبه ديگر، در اين تعاليم احاطه بر نفس و كنترل بر غريزه ها، آزادى و رهايى از بند عبوديت شهوات شمرده شده است. در جمله اى آمده است: «مَن ترك الشهوات كان حُراً»(بحارالانوار، ج 74، ص237). كسى كه خود را از شهوات باز دارد، آزاد است.
يا در جايى ديگر آمده است: «رهايى و كنار زدن شهوات مايه آزادى است»( همان، ج2، ص53). قرآن كسى را كه خود را اسير هوا و هوسها كند، بنده مى شمارد و در آيه 23 سوره جاثيه مى فرمايد: «أرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ »آيا ديدى آن كس را كه هوا و هوسهاى خود را خداى خود گرفت.
اهميت اين آزادى درونی آن چنان است كه قرآن كريم يكى از هدفهاى بعثت پيامبران را رهايى انسان از بند و زنجيرهايى مى داند كه بر وجود او سنگينى مى كند و لذا در آيه 157 سوره اعراف مى فرمايد: «َ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ». پیامبر کسی است که بارهاى سنگين وزنجيرهايى را كه بر گردن آنهاست برمى دارد.
بنابراين نمى توان اين آزادى را دست كم گرفت و اهميت آن را در سلامت فرد و جامعه و تضمين اهداف اجتماعى اسلام، كوچك شمرد. اين اهداف آن چنان مهم بوده است كه بسيارى از متفكران مسلمان را از آزادى اندیشه و بیان غفلت زده كرده و اصالت آزادى اجتماعى را ناديده گرفته يا به فراموشى واداشته است. به تعبير يكى از متفكران معاصر كه مى نويسد: «ما هم به آزادى درونى محتاجيم و هم به آزادى بيرونى و گذشتگان ما، عارفان ما بيش از آنكه پرواى آزادى بيرونى داشته باشند به فكر آزادى درونى بوده اند. مولوى گفت:
اى شهان كشتيم ما خصم برون ماند خصمى زو بتر در اندرون
كشتن اين كار عقل و هوش نيست شير باطن سخره خرگوش نيست
سهل شيرى دان كه صفها بشكند شير آن است آن كه خود را بشكند
(مثنوى، دفتر اول، ابيات 1372 ـ 1374 و 1389)
راست مى گفت ولى آن تكه سخن كه مى گفت كشتيم ما خصم برون، درست نبود. خصم بيرون را نكشته بودند، آنها اصلا دربند خصم بيرونى نبودند، فرق نمى كرد كه مغولان بر آنها حكومت كند يا خلفاى عباسى يا سلجوقيان. توجه آن بزرگ و بسيارى از بزرگان ديگر نظير او فقط به خصم درون بود. اين بسيار نيكو بود، ولى نارسا و نا تمام بود»(سروش، عبدالكريم، فربه تر از ايدئولوژى، ص 266)
البته منظور مولانا سخن پيامبر است كه پس از جهاد اصغر يعنى جنگ با كفار، آنهایی که به مخالف خود اجازه بیرون آمدن از شرک را نمی دادند و مسلمانان را در اذیت و آزار قرار می دادند و پیامبر مجبور می شد که با آنان بجنگد، فرمود: «اكنون وقت آن رسيده كه به سراغ جهاد اكبر برويم و با دشمن نفس اماره به جنگ آييم.» پيامبرى كه از مبارزه اجتماعى و رهايى مردم هرگز غافل نبود. اما اين سخن در جاى خود نسبت به مولانا و ديگران، سخن درستى است; زيرا در متون واقوال مسلمانان بيشتر به جهاداكبر يا مبارزه با نفس و آزادى درونى پرداخته شده و اهميت آزادى اجتماعى كمتر بازگو شده است و در حقيقت آنها پرواى آزادى بيرونى را نداشته اند و اين اشكال به مانند آن اشكالى است كه به ديگران مى شود كه به آزادى درونى توجه نكرده اند. جمع ميان آن دو به اين است كه هم آزادى درونى و هم آزادى بيرونى مورد توجه قرار گيرد و توجه به يكى از آنها باعث كم شدن اهميت ديگرى نگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر