همه ادیان زنده جهان و برخی از ادیانی که جزو
ادیان زنده شمرده نمی شوند، مانند صابئین، دارای متن مقدس یا متون مقدسی هستند که
همگی پیروان آن دین آن را قبول دارند و مقدس می شمارند؛ هر چند در کنار این متن
مشترک گاهی برخی از گروه ها و مذاهب متون دیگری را نیز مقدس و معتبر می شمارند که
چه بسا دیگر مذاهب آن را معتبر و مقدس نمی دانند. به هرحال گویا مهم ترین امری که
مذاهب مختلف را تحت عنوان یک دین جمع کرده همان متن مقدس مشترک است. برای مثال همه
مسیحیان کنونی، اعم از سه گروه اصلی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان، و گروه های کوچک
ارامنه، آشوریان و ... مجموعه عهد جدید را، که مشتمل بر 27 کتاب و نوشته کوچک و
بزرگ است، معتبر و مقدس می دانند و در آن اختلافی ندارند. همچنین همه بودائیان
مجموعه «تری پیتَکَه» یا «سه سبد» را معتبر می دانند، هر چند مکتب «تیره واده»
تنها همین مجموعه را قبول دارد ولی مکتب «مهایانه» متون دیگری را نیز که «سوتره
ها» خوانده می شوند، مقدس و معتبر می دانند.
اما نکته مهم این است که گروه ها و افراد مختلف
از متن مقدس یکسان استفاده نمی کنند و برداشت های از متن متفاوت است. اینکه چه
اموری باعث می شود که برداشت ها متفاوت و متنوع شود، مساله مهمی است که مورد بحث
های زیادی واقع شده و نزاع ها و چالش های زیادی را بر انگیخته است. اما هیچ کس نمی
تواند این امر را نادیده بگیرد و نپذیرد که در تاریخ همه ادیان تکثر و تنوع زیادی
از این جهت وجود داشته است. به عبارت دیگر تکثر و تنوع برداشت های از متن مقدس
واقعیتی عینی و غیر قابل انکار است. مقصود این نیست که ضرورتا همه این برداشت ها و
قرائت ها بر حق هستند یا در هر مساله ای ممکن است در میان برداشت های متفاوت و
ناسازگار، بیش از یک برداشت حق وجود داشته باشد؛ بلکه سخن این است که حتی اگر
بپذیریم که تنها یک قرائت و برداشت می تواند حق باشد، کما اینکه همین را می پذیریم
(و البته جای بحث دارد و کسانی مخالف آن هستند)، اما اصل وجود این برداشت های
متفاوت را باید پذیرفت.
اما سخن این است که حال که تکثر در حقانیت
برداشت ها و قرائت ها را نپذیرفتیم، آیا می توان یک برداشت را بر دیگر برداشت ها
مقدم کرد و آن را حاکم دانست؟ حتی اگر ملاک و معیارهایی برای برداشت و قرائت برتر
تعیین شود ممکن است درباره خود آن ها اختلاف شود و هر گروهی ملاک ها و معیارهای خاصی
را در نظر بگیرد که با ملاک و معیارهای دیگران متفاوت است.
این اختلاف برداشت ها و قرائت ها وقتی درون یک
دین به وجود می آید باعث پیدایش مذاهب و فرقه ها می شود و وقتی درون یک مذهب بروز
می کند باعث پیدایش گرایش های مختلف می شود. تاریخ ادیان نشان می دهد که راه مشخصی
برای حل اختلافات فرقه ها و مذاهب یک دین وجود نداشته است، چرا که راه یا ملاک و
معیاری که یک مذهب یا فرقه مشخص کرده برای دیگران قابل قبول نبوده است. اما گاهی
ملاک و معیاری که درون یک مذهب و فرقه پذیرفته شده، اجازه بروز گرایش های مختلفی
را که با هم اختلاف اساسی دارند، نداده است.
نمونه این امر آن چیزی است که در مذهب کاتولیک
مسیحی رخ داده است. سنگ زیربنای مذهب کاتولیک یک اصل است و آن اینکه: هر کلیسایی
که سلسله اسقف هایش از طریق نصب به پطرس و ازطریق او به عیسی مسیح برسد سخنش و رأیش
برای همه مسیحیان حجت و معتبر است و تنها برداشت معتبر از کتاب مقدس برداشتی است
که مورد تایید این کلیسا باشد. آنان می گویند تنها کلیسای شهر رم این شرایط را
دارد و بنابراین هر کسی برداشتی غیر از برداشت مورد تایید این کلیسا داشته باشد
مرتد و بدعتگزار است و از دین خارج است. مطابق اندیشه کاتولیک، در دین تنها یک
قرائت رسمی واحد وجود دارد و هر قرائتی متفاوت با آن کفر و الحاد است. در واقع در
این اندیشه نهادی تعریف شده که بیان کننده رسمی دین است. بیان و برداشت این نهاد
قطعا حق و مطابق واقع است چرا که روح القدس در آن حضور دارد و جلوی خطا و اشتباه
را می گیرد (مسیحیت و بدعت ها، فصل 12)
حال پرسش این است که آیا دراسلام و در مذهب تشیع
نهادی تعریف شده است که بیان کننده رسمی دین و مذهب باشد و برداشت او برای همگان
حجت باشد؟ هنگامی که این سوال مطرح می شود فورا اذهان به سمت مرجعیت در مذهب تشیع
می رود. اما باید توجه داشت که مرجعیت تشیع هیچ شباهتی و هیچ وجه اشتراکی با
دستگاه پاپی در کلیسای کاتولیک ندارد. تفاوت های اساسی زیر را بین این دو می توان
برشمرد:
1-هرچند واژه «فقه» در آیات و روایات به معنای «دین شناسی» است و در
واقع«فقه اکبر» و «فقه اصغر» را در بر می گیرد و همه جنبه ها و ابعاد دین را تحت
پوشش قرار می دهد اما آن چیزی که امروزه فقه خوانده می شود تنها «فقه اصغر»، یعنی
احکام فرعی عملی، را در بر می گیرد و کسی «فقیه» خوانده میشود که در احکام فرعی و
چگونگی برداشت و استنباط آنها از منابع دینی تخصص دارد (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، اصول فقه، ص6-7). البته تخصص در فقه اکبر که
بخش عمده و مهم تر دین است از محدوده کار آنان خارج است. این در حالی است که پاپ
در کلیسای کاتولیک در همه جنبه های دین، اعم از نظری و اعتقادی یا عملی، نظر می
دهد.
2-حجیت نظر فقیه یا مرجع تقلید از باب کارشناسی
و تخصص است. مراجعه به فقیه در شیعه چیزی جدای از دیگر جنبه های زندگی نیست و همان
طور که برای مثال بیمار به پزشک مراجعه می کند، فردی که خود تخصص و توان برداشت
احکام فرعی را از متون دینی ندارد، به این کارشناسان مراجعه می کند. در واقع
پشتوانه حجیت سخن فقیه تنها تخصص اوست در حالی که پشتوانه اصلی سخن و فتوای پاپ
روح القدس است. به همین جهت فقیه ممکن است در فتوای خود حکم خدا را بیان کند و
ممکن است خطا کند، اما در مورد پاپ اینگونه نیست و به اعتقاد کلیسای کاتولیک خطایی
در فتوای او راه ندارد.
3-از آنجا که فقیه تنها یک کارشناس و متخصص است،
ممکن است در همان زمان کارشناسان و متخصصان دیگری برداشت متفاوتی داشته باشند و
البته مردم می توانند به کارشناسی که خود طبق معیارهایی او را متبحرتر می دانند،
مراجعه کنند و سخن او را برای خود حجت بدانند. پس ممکن است افراد یک خانواده در یک
حکم فرعی به گونه های مختلف عمل کنند و البته هیچکدام نمی توانند به صورت قطعی
بگویند که به حکم خدا عمل کرده اند، بلکه صرفا می توانند بگویند وظیفه خود را
انجام داده اند و معذور هستند. اما وضع برای یک خانواده کاتولیک متفاوت است و همه
یکسان عمل می کنند و همه عمل خود را متن دین می دانند.
4-یک فرد کاتولیک باید بی چون و چرا از پاپ
تبعیت کند و سخن و فتوای او را بپذیرد، اما یک شیعه چند راه پیش رو دارد؛ یکی
اینکه خود متخصص شود و دیگر اینکه عمل به احتیاط کند و از سخن کارشناسان آنچه را که
احتیاطی تر است بپذیرد و صورت سوم این است که به یک کارشناس خاص مراجعه کند. در
این صورت سوم باز در صورتی که فرد یقین داشته باشد که حکم خدا آن چیزی که کارشناس
می گوید نیست، باید به یقین خود عمل کند و نمی تواند به نظر کارشناس عمل کند.
از آنچه گذشت روشن و آشکار می شود که هرگز نباید
مرجعیت تقلید در شیعه را با نهاد پاپی در کلیسای کاتولیک مقایسه کرد. نهاد پاپی
طبق تعریف، بیان کننده و مدافع یک قرائت رسمی از دین است. کسی که از محدوده این
قرائت پا بیرون بگذارد در واقع از مذهب کاتولیک خارج شده و پاپ می تواند در این مذهب
افراد را بیرون از مذهب و مرتد اعلام کند. اما شأن مرجع تقلید هرگز این نیست و او
تنها در زمینه تخصص خود کاری علمی انجام می دهد و مردم از تخصص او استفاده می کنند
و البته در امور دیگر دین نیز به متخصصان رشته های دیگر مراجعه می کنند. اساسا کل
دین در حیطه کار و تخصص فقیه، طبق اصطلاح امروزی آن، نیست که بتواند محدوده دین و
مرزهای آن را مشخص کند.
پیش تر در نوشتاری تحت عنوان «از روزه فقهی تاروزه اخلاقی-معنوی» بیان شد که نماز و روزه فقهی تنها بدن نماز و روزه است و کسی
ممکن است در طول زمانی که روزه است حقوق مردم را تضییع کند و بی اخلاقی کند و
بسیاری از گناههای دیگر را انجام دهد، یا در زمانی که داخل نماز است به گناه مشغول
باشد و در عین حال مطابق فقه نماز و روزه او صحیح باشد، در حالی که مطابق روایات
متعدد این نماز و روزه هیچ یک ازآثار و نتایج بیان شده برای آنها را ندارد. این
نماز و روزه بدن بی روح نماز و روزه است و فقه تنها متکفل بدن نماز و روزه و دیگر
فروع عملی است. روح را باید در جای دیگری جستجو کرد.
در جهان اسلام و نیز در میان شیعیان گرایش های
متفاوتی وجود داشته و برداشت های مختلفی از متون مقدس شده و همین گاهی باعث نزاع
های تندی شده که گاهی حتی تکفیر و برخوردهایی را در پی داشته است. کسانی دارای
مشرب عرفانی شده بر عشق و معرفت تاکید کرده و از سوی دیگر، فقیهانی آنان را تکفیر
کرده خارج از دین شمرده اند. کسانی اندیشه «وحدت وجود» را توحید ناب شمرده اند و
دیگرانی قائل به آن را کافر خوانده اند.
سخن این است که از آنجا که در تشیع نهاد یا شخصی
وجود ندارد که بیان کننده رسمی دین باشد و قرائت او از دین تنها قرائت معتبر رسمی
و دارای حجیت باشد، پس هر کسی حق دارد دیدگاه خود را بیان کند و عموم مردم در هر
زمینه به کسی که متخصص می دانند مراجعه می کنند. اما اینکه عالمی عالم دیگر را
تکفیر کند یا خارج از دین بداند خروج از چارچوبه تعریف شده است.
اگر پا را اندکی از این امر فراتر گذاریم و از
منظری بالاتر به این امر نظر کنیم امر به صورتی دیگر به نظر می آید. برای نمونه دو
عنصر و واژه «طریقت و شریعت» را در نظر بگیرید. بر اساس میزان تاکید بر این دو
واژه دینی گرایش ها و مشرب هایی به وجود آمده، به گونه ای که گروه هایی بر شریعت
تاکید کرده و گروه هایی بر طریقت؛ گروه هایی شریعت را ناچیز شمرده، آن را نادیده
گرفته اند و گروه هایی طریقت را. وقتی به متون دینی مراجعه می کنیم از یک سو تاکید
بر عمل به ظواهر اعمال عبادی و شرعی مانند نماز و روزه و حج و ... را می بینیم،
تاکید هایی که هم سندشان محکم و قطعی و هم
محتوایشان روشن و آشکار است، به گونه ای که نمی توان شریعت را از دین جدا کرد؛ و
از سوی دیگر عباراتی می یابیم که نشان می دهد شریعت بدون طریقت در واقع بدن بدون
روح است. در روایات متعددی آمده است که دین چیزی غیر از عشق و محبت نیست. پیامبر
خدا(ص) می فرماید: «دین غیر از دوست داشتن و نفرت داشتن نیست» (محمدی ری شهری،
المحبة فی الکتاب و السنة، ص350). از امام باقر(ع) سوال می شود که آیا در دین عشق
وجود دارد و امام پاسخ می دهد که «مگر دین غیر از عشق است؟» (دعائم الاسلام، ج1، ص71)
و نیز می فرماید: «ایمان دوست داشتن و نفرت داشتن است» (تحف العقول، ص295).
اگر دین و ایمان غیر از عشق و دوست داشتن نیست،
پس باید دینداری را فراتر از اجزای ظاهری عبادات جستجو کرد. این روشن و واضح است
که در کلام فقیه و روش و متد او جایی برای عشق و محبت وجود ندارد و نماز و روزه
بدون عشق هم به لحاظ فقهی اشکالی ندارد. پس کسی که فقه را به عنوان علمی که به بدن
دین می پردازد بپذیرد، اما از آن فراتر رود و به این معنا از شریعت بگذرد، یعنی آن
را بپذیرد ولی آن را کافی نداند، نه تنها به بیراهه نرفته، بلکه به وضوح تمام از
متون دینی می توان برداشت کرد که راه درست همین است. در حدیثی از رسول خدا چنین
نقل است: «الشریعة اقوالی والطریقة افعالی والحقیقة احوالی والمعرفة رأس مالی،
والعقل اصل دینی و الحب اساسی، والشوق مرکبی و...(سید حیدر آملی، اسرار الشریعة
واطوار الطریقة و انوار الحقیقة، ص8-9).
پیامبر(ص) مطابق این حدیث می فرماید: شریعت گفته
های من است و طریقت اعمال من است و حقیقت حالات من است و معرفت سرمایه من است و
عقل اصل دین من است و عشق و محبت اساس کار من است و شوق مرکب من است ...
مطابق این حدیث در دیانت نبوی هم شریعت و طریقت
و نیز عقل و عشق و ... هر یک جایگاه خاص خود را دارند و چسبیدن به یکی و رها کردن
امور دیگر انحراف از راه و روش پیامبر(ص) است.
پس ما از متون دینی همنوایی شریعت و طریقت را
برداشت می کنیم، به گونه ای که هر یک کارکرد و نقش خویش را دارند و از هم جدایی
ناپذیرند. شریعت نقش بدن را ایفا می کند و طریقت نقش روح را؛ هیچ یک از این دو
بدون دیگری کامل نخواهند بود.
اما این خود یک برداشت است، ولی برداشت های
دیگری هم وجود دارد و در واقع اختلاف در این باره به نهایت است. کسانی دین را
مساوی شریعت می دانند و هیچ ارزش و اعتباری برای طریقت قائل نیستند؛ اما در طرف
دیگر طیف، کسانی قرار دارند که پایبندی به شریعت را لازم نمی دانند و دین را تنها
همان طریقت می دانند. طبق برداشت ما این هر دو گروه برداشت درستی ندارند و به
افراط و تفریط مهلک مبتلا شده اند. اما بین این دو طرف طیف درجات متعددی وجود دارد
که با اینکه هر دو عنصر را قبول دارند ولی بر یک طرف بیشتر تاکید می کنند.
اگر در حوزه های علمیه با کسانی روبرو هستیم که
دین را مساوی شریعت می دانند، کسانی در تاریخ اسلام بوده اند که خود را به جریان
صوفیه منتسب کرده و شریعت را لازم الاجرا نمی دانسته اند. اما نه همه فقها دین را
مساوی شریعت می دانسته اند و نه همه صوفیه شریعت را رد می کرده اند. درمیان صوفیه
در طول تاریخ شخصیت های برجسته ای وجود داشته اند که به شریعت پایبند بوده و خدمات
ارزشمندی به فرهنگ اسلامی کرده اند. همچنین در میان فقها عارفان بزرگی ظهور کرده
اند که این رشته را به پیش برده اند.
همان طور که بیان شد، در اسلام و تشیع یک نهاد
رسمی وجود ندارد که قرائت و برداشت رسمی را بیان کند. بنابراین با اینکه همه اطراف
نزاع حق دارند موضع علمی خود را بیان کنند و برداشت خود را از دین آشکار سازند،
اما برخوردهای تند و خشن نمی تواند مبنایی داشته باشد. این نکته وقتی رسواتر می
شود که کسی که خود یک طرف طیف قرار دارد و به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان برداشتی
نادرست از دین دارد، طرف دیگر را تکفیر کرده، مردم را تحریک به برخوردهای تند و
خشن نماید.
ما در این سالها شاهد برخوردهای تند و خشنی نسبت
به گروه های صوفیه بوده ایم و حتی شاهد بوده ایم که به گروه هایی که پایبندیشان
نسبت به شریعت روشن بوده برخوردهایی ناروا صورت گرفته و حسینیه ها و مکان تجمع و
عبادت آنان تصرف و تخریب شده است. این برخوردها مطابق هیچ معیاری درست نیست و
همگان در جامعه اسلامی حق دارند اعمال عبادی خود را داشته باشند. گروه های صوفیه
که عموما شیعه و پایبند هستند، که جای خود دارد، برادران اهل سنت نیز مسلما باید
بتوانند مساجد خود را حتی در شهرهایی که اقلیت هستند داشته باشند، کما اینکه
مسیحیان و یهودیان و اقلیت های دیگر دینی باید از این حقوق برخوردار باشند و حکومت
موظف است که امنیت آنان را تامین نماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر