۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

در مكتب حسيني(1) مصلحت امت مقدم بر همه چیز

امام حسين(ع) پس از ورود به مكه نامه‌اي را خطاب به سران قبايل بصره مي‌نويسد كه در آن نكات بسيار مهمي را بيان مي‌فرمايد. ترجمه متن نامه به قرار زير است: 
«اما بعد، خداوند محمد(ص) را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وي كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود. سپس در حالي كه او وظيفه پيامبري را به خوبي انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايي نمود او را قبض روح كرده به سوي خويش فراخواند. و ما خاندان، اولياء و اوصياء، وارثان وي و شايسته‌ترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولي گروهي بر ما سبقت جسته و اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهي بر تفوق و شايستگي خويش نسبت به اين افراد، براي جلوگيري از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيري از چيره شدن دشمنان، بر آنچه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم. اما اينك اين نامه را به سوي شما مي‌فرستم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي‌كنم، زيرا در شرايطي قرار گرفته‌ايم كه ديگر سنت پيامبر يكسره از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است. اگر سخن مرا بشنويد به راه سعادت و خوشبختي هدايتتان خواهم كرد. درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد» (تاريخ طبري، ج7، ص240).
مطالب زيادي در اين نامه مورد اشاره قرار گرفته است. اما در اين ميان به نظر مي‌رسد كه سه نكته از اهميت بيشتري برخوردار است:
1. تقدم مصلحت جامعه بر حق فرد؛ امام(ع) در اين نامه به اين نكته اشاره مي‌كند كه او و پدر و برادر بزرگوارش از دو جهت براي حكومت اولويت داشته‌اند، يكي به جهت انتساب خانوادگي و اينكه آنان از خاندان وحي هستند و ديگري اينكه آنان به لحاظ ويژگي‌هاي فردي شايسته‌ترين فرد براي اين مسئوليت‌ هستند. پس آنان از اين دو جهت شايستگي و اولويت دارند. اما بايد توجه داشت كه هيچ شايستگي فردي و هيچ اولويتي و هيچ حقي برتر و بالاتر از مصلحت جامعه نيست. فردي مانند امام علي(ع) با همه مزايا و شايستگي‌ها مقدم بر مصلحت جامعه نيست. چنين فردي نمي‌تواند و حق ندارد كه به بهانه شايستگي فردي يا حق شخصي مصلحت جامعه را ناديده بگيرد و آرامش آن را بر هم بزند.
مطابق اين سخن هيچ فردي چه خود را شايسته حكومت بداندو چه حكومت را حق خود بداند حتي اگر اين شايستگي و حقانيت مسلم و قطعي و آشكار باشد، باز بايد شايستگي فردي و حق فردي فداي مصالح جامعه گردد. فرد شايسته و محقي كه در رأس حكومت نيست اگر مصلحت جامعه اقتضا كند بايد سكوت كند و كسي كه در رأس حكومت و قدرت است اگر مصلحت جامعه اقتضا كند بايد كنار برود. فردی مانند علي(ع) بايد سكوت كند و به مدت بيست و پنج سال عزلت و گوشه نشيني اختيار كند و فردي مانند امام حسن مجتبي(ع) بايد براي مصلحت جامعه از قدرت كنارهگيري كند.
همه اينها درباره شخصيت‌هايي است كه به اعتقاد شيعيان از نصب خاص برخوردارند، هر چند به قدرت رسيدن آنان منوظ به اقبال مردم است. اما در رابطه با انسان‌هاي عادي وضعيت كاملا متفاوت است. انسان‌هاي عادي كه از هيچ‌گونه نصب خاصي برخوردار نيستند، و هم مشروعيت و هم مقبوليت خود را از رأي مردم مي‌گيرند، هيچ حقانيتي جداي از خواست و اراده مردم ندارند. اينان علاوه بر مصلحت سنجي بايد دغدغه مقبوليت عمومي را هم داشته باشند چرا كه هر لحظه كه احساس كنند كه مقبوليت عمومي خود را از دست داده‌اند، مشروعيت خود را نيز از دست داده‌اند. آنان در واقع دو وظيفه دارند، يكي اينكه به محض اينكه احتمال عدم مقوبليت دهند بايد به بررسي آن بپردازند. ديگر اينكه به محض اينكه ماندن آنان بر قدرت به مصلحت‌ جامعه نباشد بايد كناره‌گيري كنند.
2. اصل بر صلح است و قيام و انقلاب امري اضطراري است؛ از اين نامه امام بر مي‌آيد كه در جامعه تا جايي كه ممكن است بايد به اصلاح پرداخت و با نصيحت و نرمش امور را به پيش برد. سخن امام(ع) اين است كه ما در اين زمان خاص يعني زمان يزيد احساس وظيفه كرده‌ايم و اگر وضعيت به اينجا نمي‌انجاميد همان روش قبلي خود، يعني امر به معروف و نهي از منكر نرم و آرام، را در پيش مي‌گرفتيم. توجه داشته باشيم كه امام(ع) سال‌ها در زمان حكومت فرد فاسدي مانند معاويه زيسته و هرگز دست به قيام و شورش نزده و وضع موجود را تحمل كرده و البته تنها نارضايتي خود را اعلام كرده است.
البته امام(ع) در جاي ديگر اين اضطرار خود را به گونه‌اي ديگر بيان مي‌كند. در مسير كوفه فردي كوفي به نام ابوهرم خدمت آن حضرت مي‌رسد و عرض مي‌كند كه : اي پسر رسول خدا! چه انگيزه‌اي باعث شد كه از حرم جدت بيرون آيي؟ امام (ع) در پاسخ وي فرمود: «اي باهرم! بني اميه با فحاشي و ناسزاگويي احترام مرا در هم شكستند و من راه صبر و شكيبايي در پيش گرفتم. ثروتم را از دستم گرفتند و باز هم شيكبايي كردم. ولي چون خواستند كه خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم...» (مقتل خوارزمي، ج1، ص226؛ لهوف، ص62).
مطابق اين سخن، امام(ع) هرگز در صدد قيام و شورش نبوده و فحاشي‌ها و تهمت زدن‌ها و آبروريزي‌هاي حكومت جائر را تحمل مي‌كرده است. اما آنان كار را به جایی رسانده‌اند كه امام(ع) يا بايد حكومت فاسد آنان را تأييد كند و يا اينكه كشته شود. ولي توجه داشته باشيم كه حتي در اين صورت امام نمي‌فرمايد كه من براي جنگ خارج شده‌ام. بلكه مي‌فرمايد كه از باب اضطرار و چون جانم در خطر بوده خارج شده‌ام.
3. جايي كه به نام دين به بدعت‌ها عمل مي‌شود اعتراض واجب است؛ نكته سومي كه امام(ع) به آن اشاره مي‌كند اين است كه اين زمان با زمان‌هاي ديگر تفاوت دارد و بنابر اين اعتراض و فرياد واجب است. امام مي‌فرمايد: «اما اينك... شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي‌كنم، زيرا در شرايطي قرار گرفته‌ايم كه ديگر سنت پيامبر يكسره از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است». توجه داشته باشيم كه امويان حكومت خود را ديني معرفي مي‌كردند و خود را جانشين رسول خدا(ص) مي‌شمردند. در زمان معاويه با همه فسادها و فريبكاري‌ها، حداقل ظواهري از دين رعايت مي‌شد. اما در زمان يزيد اينگونه نبود. در واقع دين خدا وارونه شده بود و انديشه‌ها و اعمال فاسد به جاي دين بيان مي‌شد و خرافات بي‌پايه‌ جاي عقايد صحيح را گرفته بود. يزيديان اعمال و انديشه‌هاي فاسد و تباه خود را به نام دين و به عنوان متن دين معرفي مي‌كردند و در چنين وضعيتي سكوت هرگز روا نيست.
آيا روا و جايز است كه در زماني كه اعمال و سخنان حاكمان و سياست‌هاي آنان با مسلمات دين ناسازگار است، حاكماني كه خود را عمل كننده به متن دين و بيان كننده مغز دين معرفي مي‌كنند، انسان‌هاي ديندار و متقي سكوت كنند و عالمان دين، كه خود را پرچمدار دين مي‌شمارند، لب فرو بندند و هيچ اعتراضي نكنند؟ آيا دعوت امام حسين(ع) از مردم بصره دعوت همه دينداران تاريخ و مدعيان دينداري به اين نيست كه در زماني كه به نام دين اصول مسلم دين كنار گذاشته مي‌شود و بلكه عكس آنها عمل مي‌شود، فرياد اعتراض خود را بلند كنند و ساكت ننشينند؟ آيا فرياد «هل من ناصر» حسيني براي همه زمان‌ها و مكان‌ها نيست؟! آيا تنها در يك زمان و يك مكان مبارزه با بدعتها و بدديني‌ها واجب و ضروري بوده است؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر