پس از
نخستين رويارويي امام حسين(ع) با لشکر کوفه و پس از آنکه آن حضرت پس در دو خطبه دعوتنامههاي كوفيان را يادآوري كرد و فرمود اگر
شما از دعوت خود منصرف شدهايد و اكنون نظر ديگري داريد پس اجازه دهيد كه من
بازگردم. حرابن يزيد رياحي به امام(ع)
عرض كرد كه ما از اين دعوتنامههايي كه شما ميگوييد خبري نداريم. امام(ع) دستور
داد تا يك خورجين از دعوتنامهها را آوردند و باز همچنان از اين دعوتنامهها اظهار
بياطلاعي ميكرد. پس امام اجازه بازگشت خواست و حر پاسخ داد كه بايد از ابن زياد
كسب تكليف كند. حر چون ديد امام مصمم است و حاضر به نرمش نيست، از امام خواست كه
تا رسيدن پاسخ از كوفه صبر كند و در ضمن به گونهاي به آن حضرت هشدار داد كه اگر
حركتي انجام دهد به قتل خواهد رسيد. در واقع امام را تهديد به قتل كرد و امام پاسخ
او را اينگونه داد:
«آيا مرا از مرگ ميترساني و آيا بيش از كشتن من كاري از
شما ساخته است؟ من در پاسخ تو همان چند بيت را ميخوانم كه برادر مؤمن «اوسي»
آنگاه كه ميخواست به ياري پيامبر بشتابد و در جنگ شركت كند براي پسر عمويش كه
مخالف حركت وي بود انشاء نمود»:
سامضي و ما بالموت عار علي الفتي
|
اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما
|
و واسي الرجال الصالحين بنفسه
|
و فارق مثبورا و خالف مجرما
|
اقدم نفسي لا اريد بقائها
|
لتلقي خمیسا في
الهياج عرمرما
|
فان عشت لم اندم و ان متت لم الم
|
كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما
|
(انساب
الاشراف، ج3، ص171).
من ميروم كه مرگ براي جوانمرد ننگ نيست، آنگاه كه نيتش حق
باشد و به عنوان مسلمان جهاد كند؛
و بخواهد باايثار جانش از انسانهاي صالح حمايت كند، و از
دشمني خدا دوري گزيده، با مجرمان مخالفت ورزد؛
من جانم را در طبق اخلاق ميگذارم و دست از زندگي ميشويم،
تا در جنگي سخت با دشمني بس قوي مواجه شوم؛
من اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر بميرم ناراحتي ندارم،
اما براي ذلت تو همين بس كه چنين زندگي ننگيني را سپري ميكني.
آزادي يك انسان بالاترين نعمتي است كه ممكن است دارا باشد.
آزادي مقامي است چنان بالا و والا كه هيچ چيز نميتواند بهاي آن باشد و هر هزينهاي
براي آن ناچيز است. شايد اگر گفته شود كه آزادي نعمتي است كه همه خيرات را و همه
فضايل را در خود دارد سخن چندان ناصوابی گفته نشده باشد. امام صادق(ع) ميفرمايد:
«پنج خصلت است كه در هر كس يكي از آنها نباشد خيري در او نيست: اول، وفاداري؛ دوم،
تدبير؛ سوم، شرم و حيا؛ چهارم، خوشخويي و خوش خلقي؛ و پنجم- كه چهار خصلت ديگر را
در خود دارد- آزادي» (الخصال، ص284). پس اگر گفته شود كه انسان آزاده انساني است
كه همه فضايل اخلاقي و انساني را دارا ميباشد سخن گزافي گفته نشده است. گويا عدم
آزادگي و در بند بودن انسان است كه باعث ميشود به يكي از رذايل اخلاقي و انساني
مبتلا شود. اين انسان اسير است كه به دروغ و فريب و خدعه مبتلا ميشود و اين انسان
برده است كه به فحاشي و ناسزاگويي و غيبت و تهمت گرفتار ميشود و اين انسان در بند
است كه به ستمگري و حقكشي و بيعدالتي و بيانصافي آلوده ميگردد. اما انسان آزاده
از همه اين رذايل پيراسته و به همه فضايل آراسته است.
اما اين بالاترين نعمت و ام الفضايل چگونه به دست ميآيد؟
به تعبير ديگر آزادي با شكستن قفسها و بريدن بندها و پاره كردن غل و زنجيرها حاصل
ميشود. قفس و غل و زنجيرها و بندهاي انسان كدامند كه آزادگي را از انسان ميگيرند؟
ميتوان در يك جمله كوتاه گفت دو نگراني انسان را اسير ميكند، يكي نگراني نرسيدن
و ديگري نگراني از دست دادن. انسان ميخواهد به چيزهايي برسد و به همين جهت طمعكار
ميشود. اين طمع به مال يا قدرت يا پست و مقام يا امور ديگر است كه انسان را به
بند ميكشد و عبد و غلام ميگرداند. امام علي (ع) ميفرمايد: «بنده قانع، آزاد است
و آزاد طمعكار، بنده» (غرر الحكم، ج413).
آري! قناعت به آنچه انسان دارد آزادي ميآورد و طمع به آنچه
ندارد، بردگي؛ اما اين نيمي از آزادگي است. آزادگي انسان در صورتي كامل ميشود كه
خود را نسبت به آنچه دارد نيز آزاد گرداند، چون دلبستگي به آنچه موجود است نيز ميتواند
انسان ر ا به بند بكشد. انسان آزاد واقعي كسي است كه نه طمع به آنچه ندارد داشته
باشد و نه اسير آنچه دارد باشد. امام صادق(ع) ميفرمايد: «آزاده در همه حال آزاده
است. اگر بلا و سختي به او رسد. شكيبايي ورزد و اگر مصيبتها بر سرش فرو ريزند او
را نشكنند، هر چند به اسيري افتد و مقهور شود و آسايش را از دست دهد و به سختي و
تنگدستي افتد. چنان كه يوسف صديق امين، صلوات الله عليه، به بندگي گرفته شد و
مقهور و اسير گشت اما اين همه به آزادگي او آسيب نرساند (كافي، ج2، ص89).
و اين آزادگي است كه عزت و اقتدار به ارمغان ميآورد و اين
اسارت است كه ذلت و خواري به بار ميآورد. امام علي(ع) ميفرمايد: «به اندك بسنده
كنيد و تن به خواري ندهيد» (غررالحكم، ح362) و ميفرمايد: «مرگ آري، اما پستي و
خواري هرگز؛ به اندك بسنده كردن آري، اما دست سوي اين و آن دراز كردن هرگز» (نهج
البلاغه، حكمت 396). امام صادق(ع) در حديثي عجيب ميفرمايد: «خداوند تعالي اختيار
هر كاري را به مؤمن داده است، مگر اخيتار خوار كردن خويشتن را» (كافي، ج5، ص63).
اما يكي از سختترين و آخرين مانع آزادگي كه چشم پوشي از آن
بسيار سخت است حب جان است. آخرين تهديد زورمداران نيز همين گرفتن جان از آزادگان
است. اما انسانهاي بسيار بزرگ، جان خود را نيز هزينه آزادگي خود ميگردانند و به
راحتي از آن نيز ميگذرند. امام حسين(ع) در سخن فوق از تهديد حرابن يزيد رياحي با
ريشخندي عبور ميكند. آن حضرت ميفرمايد غير از كشتن من كاري از دست شما ساخته
نيست. شما ميخواهيد مرا تسليم خواستههاي خود گردانيد و تنها اهرمي كه در دست
داريد تهديد گرفتن جان است. اما اين جان دادن نه تنها براي من سخت و ناگوار نيست
بلكه بسيار گوارا است. مرگ در راه حق و در راه صلاح و برای انسانهاي صالح ننگ و
عار نيست بلكه بسيار شيرين است. مرگ در راه برچيدن فساد و تباهي تلخ و ناگوار نيست
،بلكه شهد است. مرگ در اين راه شكست نيست تا انسان آزاده از آن بگريزد، بلكه
پيروزي است. و چنين انساني است كه اوج قله آزادگي را فتح كرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر