سحرگاه روز نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم
هجری، شمشیری از پس محراب عبادت بالا رفت و بر محراب فرود آمد که فرق یکی از
بهترین بندگان خدا را شکافت. اما در واقع باید گفت که این شمشیر، شمشیر جهالت بود
که فرق عدالت را شکافت. شاید گفته شود که جهل با علم مقابل است و نه با عدل، چگونه می شود که با عدل در جنگ باشد. سخن این
است که درست است که جهل و نادانی و ناآگاهی در مقابل علم و دانش و آگاهی است، اما
تاریخ نشان می دهد که جهل بیشتر با عدل جنگیده و در بیشتر موارد پیروز هم شده و
عدل را کشته است. در هر کشور و در میان هر ملتی که جهل و نادانی غلبه داشته و از
علم و آگاهی کمتر خبر بوده، حتی زمینه ای برای عدالت به وجود نمی آمده که اظهار
وجود کند.
یکی از بزرگترین و مهم ترین و زیر بنایی ترین
مصادیق عدالت، حق دانستن است. جامعه ای که از آن حق دانستن سلب شود، به حقوق دیگر
خود نیز دست نخواهد یافت. قرآن مجید در آیه ای که دائما باید مورد مطالعه و دقت
قرار گیرد، این مهم ترین و ریشه ای ترین حق انسان را اینگونه بیان می کند: «بشارت
بده به بندگان من، کسانی که اقوال مختلف را می شنوند و بهترین آنها را بر می
گزینند» (زمر/17-18). انسانیت انسان به گزینشگری او و اینکه خود سرنوشت زندگی و
جایگاه خود را تعیین می کند، بستگی دارد. این گزینشگری قطعا بر دانش متکی است و
بدون دانش و آگاهی گزینشگری ممکن نیست. انسانیت انسان حکم میکند که خودش سرنوشت
خود را تعیین کند و این در صورتی ممکن است که آگاهی وجود داشته باشد. اگر خداوند
به بندگان بشارت می دهد که سخن درست را برگزینند، لازمه اش این است که انسان ها
بتوانند سخنان مختلف را بشنوند. پس شنیدن سخنان مختلف حق اول انسان است تا بتواند
خود تامل کند و برگزیند. شنیدن سخنان مختلف به معنای گردش درست اطلاعات و دانش در
جامه است و تنها در این صورت است که انسان به همه اندیشه ها آگاهی می یابد و سپس
امکان گزینش برای او به وجود می آید.
اما از سوی دیگر جهل جامعه مهم ترین مانع حق
آگاهی و دیگر حقوق انسان هاست. انسانی که از حقوق خود و جامعه و ارزش آنها برای زندگی خوب و خوش دنیوی و کمال
و سعادت نهایی آگاهی ندارد، نه تنها برای به دست آوردن آنها تلاش نمی کند، بلکه به
راحتی بر سر آنها معامله می کند و آنها را با قیمت اندکی می فروشد. انسان ناآگاه
برای درّ گرانبهای آگاهی و حق آگاهی ارزشی قائل نیست تا برای به دست آوردن آن حاضر
به هزینه کردن باشد و حاضر باشد در راه به دست آوردن آن از هر چیز دیگر بگذرد. اینجاست که جامعه نا آگاه از حقوق
اولیه خود قطعا محروم است، چرا که این حقوق هم مطلوب و خواسته اصلی آنان نیست وهم
استعداد پذیرش آن را ندارد. جامعه نا آگاه، که از ارزش دموکراسی و حق تعیین سرنوشت
خود و جامعه آگاه نیست و ارزش آن را نمی داند، نه برای به دست آوردن آن تلاش می
کند و نه، اگر به دست آید، برای حفظ آن هزینه می کند، چرا که ظرفیت آن را ندارد.
این نقطه ضعف جامعه نا آگاه باعث می شود که
کسانی که می خواهند بر گرده ملتی سوار شوند و حقوق آنان را تضییع کنند، به نا آگاهی
به عنوان بهترین ابزار برای تحقق اهدافشان بنگرند. حکومت های جبار و مستبد و
خودکامه که برای ملت خود حقی قائل نیستند و همه چیز را ملک خود می دانند، آگاهی
ملت را دشمن خود می دانند و با آن مبارزه می کنند و از پایین بودن سطح آگاهی
بهترین بهره ها را می برند. به همین جهت است که آنان با هر شخصی که ممکن است باعث
آگاهی ملت شود و هر حرکتی که گمان رود چراغی سر راه ملت می افروزد و هر مکان یا شی
ای که ممکن است جهل را بزداید، به شدت برخورد می کنند. آنان مساجد و منابر را در
اختیار می گیرند و تریبون ها را اشغال می کنند و روزنامه ها را می بندند و سایت ها
را فیلتر می کنند و ... همه و همه برای این است که آنان سوار بر ناآگاهی ملت هستند
و این مرکب تا وقتی مرکب است که ناآگاه باشد و چون آگاه شود می فهمد که مرکب نیست
وشان و جایگاهی بالاتر و برتر دارد.
اینجاست که رودررویی علی(ع) و معاویه معنای خاصی
پیدا می کند. این برای معاویه نعمتی بزرگ است که مردم شام فرق بین شتر نر و ماده
را تشخیص نمی دهند، چرا که او حقی برای مردم خود قائل نیست و اگر ملت آگاه شود
حقوق خود را به عنوان یک انسان مطالبه می کند. اما هدف علی(ع) متفاوت است. هدف او
بازگرداندن حقوق ملت و ادای آن است و تنها نگرانی اش این است که نکند همه وظایفه
خود را در ادای حقوق مردم انجام نداده باشد (نهج البلاغه، خ216).
اینجاست که جهل و ناآگاهی برای علی(ع) ابزاری
سودمند نیست، بلکه شمشیری آخته است که همیشه از نیام بیرون است. بزرگ ترین مانع او
برای رسیدن به هدف والای خود، جهل و نا آگاهی ملت است. او برای مردم خطبه می خواند
و سخنرانی می کند تا آنان را نسبت به حقوق انسانی خود آگاه کند. چرا که درصورتی
ملت فرق علی و معاویه و فرق مالک اشتر نخعی و عمرو بن العاص را می فهمند که آگاهی
بیابند و بفهمند که چه کسی می خواهد به آنان خدمت کند و چه کسی می خواهد از انان
مانند یک حیوان بهره کشی کند.
به هر حال هدف علی(ع) و آرمان او اجرای عدالت و
ادای حقوق ملت است و جهل ملت بزرگ ترین مانع بر سر راه اوست. مانع اصلی بر سر راه علی(ع)
نه زر و سیم های معاویه و وعده های پست و مقام اوست ونه حیله گری های امثال معاویه
و نه دنیا پرستی امثال طلحه و زبیر و نه ... . مانع اصلی که علی(ع) ناچار است با
آن بجنگد جهل امت است. این معاویه نیست که به روی علی شمشیر می کشد، بلکه این جهل
امت است که به شمشیری در دست معاویه تبدیل می شود و با عدالت علوی می جنگد. اگر
جامعه آگاه باشد حنای عمرو بن العاص هیچ رنگی ندارد و ملت پاره پوست های بر سر
نیزه را بر سر آن مکار متقلب دغلباز می کوبد. اگر جامعه آگاه باشد گرد شتر سرخ موی
طواف نمی کند و اجازه نمی دهد که با انواع و اقسام خرافه ها، اندیشه و فکر او را
بدزدند و جامعه را به هر سویی که خواستند ببرند.
مشکل از آنجا آغاز می شود که علی(ع) می خواهد
عدالت را اجرا کند و حقوق ملتی ناآگاه را به آنان برگرداند. اما ملت ناآگاه نه
خادم را از خائن تشخیص می دهد و نه حقوق انسانی خود و ارزش آنها را می شناسد.
اینجاست که این جهل به شمشیری تبدیل میشود که فرق علی(ع) را، و در واقع فرق عدالت
را نشانه می گیرد. در اینجاست که جهل چنان عمیق است که صدای جانسوز علی در او
تاثیری ندارد:
«به خدا سوگند اگر شبها را تا صبح بر خار سه
پهلو بخوابم و با غل و زنجیر روی زمین کشیده شوم، دوست تر دارم ازاینکه روز قیامت
خدا و پیامبرش را در حالی ملاقات کنم که به برخی از بندگان خدا ستم نموده، و چیزی
از اموال بی ارزش دنیا را غصب کرده باشم. چگونه برای نفسی که به سرعت به سوی
فرسودگی و کهنگی پیش می رود و مدت زمانی بلند زیر خاک خواهد ماند، به کسی ستم کنم؟
به خدا سوگند، [برادرم] عقیل را دیدم که بسیار
تهیدست است و از من چند کیلوگرم گندم از بیت المال شما را می خواهد تا به او بدهم.
کودکانش را دیدم که ازشدت فقر غبارآلود و تیره رنگ بودند، گویی صورتشان با نیل رنگ
شده بود. عقیل چند بار نزد من آمد و خواسته اش را برایم مکرر باز گفت و من همچنان
به او گوش می دادم؛ چندان که پنداشت که من دین خود را به او می فروشم و از روش خود
دست بر می دارم، و به خواسته او تن میدهم. پس آهن پاره ای را در آتش گداختم، و به
جسم او نزدیک ساختم تا از آن پند گیرد. عقیل همانند بیماری از شدت حرارت آن فریاد
بر آورد و ناله کرد و نزدیک بود از آن آهن گداخته بسوزد. به او گفتم: ای عقیل!
مادران داغدار بر تو گریه کنند، آیا تو از گرمای آهن پاره ای که انسانی آن را به
شوخی گداخته، ناله می کنی و فریاد می کشی،
اما مرا به سوی آتشی می کشانی که خدای جبار به خشم خود افروخته است؟ تو از این درد
اندک ناله می زنی و من از آتش سوزنده دوزخ ناله نزنم؟
شگفت تر از این، داستان آن مردی است که در
تاریکی شب با ظرفی سربسته به دیدارم آمد. معجونی در آن ظرف بود که من آن را خوش
نداشتم و از آن بدم می آمد، چنان که گویی آن را با آب دهان مار یا زهر کشنده آن آمیخته بودند. به او گفتم: این صله است یا
زکات است یا صدقه؟ که اینها بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: هیچ یک ازاینها نیست،
بلکه هدیه است. گفتم: مادرت به عزایت بنشیند؛ از راه دین خدا وارد شده ای که مرا
بفریبی؟ آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه و سفیه گشته ای؟ به خدا سوگند اگر
هفت اقلیم عالم را با آنچه زیر آسمان های آن است به من دهند، تا خداوند را به
اندازه ربودن پوست جوی از دهان مورچه ای معصیت کنم، چنین نخواهم کرد. دنیای شما در
نظر من از قطعه برگی که یک ملخ در دهان خود می جود بی ارزش تر است. علی را با نعمت
های ناپایدار و لذت های بی دوام چکار؟ از خاموشی عقل و زشتی لغزش به خدا پناه می
برم و از او یاری می جویم» (نهج البلاغه، خطبه 224).
آری! علی(ع) با ظلم و حق کشی میانه ای ندارد و
از آن بیزار است و حکومت را برای این می خواهد که جلوی ستم و تضییع حقوق انسان ها
را بگیرد. او غیر از عدالت و ادای حقوق از حکومت چیز دیگری نمی خواهد. اما این
شمشیر جهل امت است که به حیات او و حکومت او پایان می دهد تا زمینه را برای حکومت
معاویه فراهم آورد. بر فرق عدالت شمشیر می زند تا ظلم و ستم و حق کشی بر اریکه قدرت
بنشیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر